دارم فایلهای ضبطشدۀ کلاس معنیشناسی رو گوش میدم. یکی دو هفته هم باید برای این درسم وقت بذارم. این بخشِ روابط معنایی و هممعنایی زیاد هم تخصصی نیست و فکر کردم شاید شما هم مثل من خوشتون بیاد. جملاتی که تو کروشه گذاشتم حرفای خودمه؛ بقیهش حرفای استاد:
هممعنایی را میتوان میان گویشهای جغرافیایی/ منطقهای یا گویشهای اجتماعی نیز در نظر گرفت، مانند کوچه در برابر میلان در مشهد و شهرهای همسایه، و بیمارستان در برابر کَسَلخانه در فارسی افغانی. با کمی چشمپوشی از تعریفِ نظری لهجه بهعنوان گونهای از یک زبان با تفاوت آوایی، در میان برخی لهجهها هم میتوان هممعنایی واژگانی را مشاهده کرد (در واقع چون در عمل گویشها بر روی پیوستاری از نزدیکی و دوری از هم قرار دارند، موارد بسیار نزدیک به هم را که تفاوت واژگانی یا دستوری بسیار اندکی دارند، گویش به شمار نمیآورند، مانند گونۀ فارسی اصفهانی یا شیرازی؛ ولی به هر حال اندک تفاوتهای واژگانی و دستوری در کنار تفاوتهای آوایی آشکار و هویدا همچنان مشاهده میشود). در زیر نمونههایی از این هممعناهای منطقهای آمده است:
ورود: درآمدگاه (تاجیکستان)
خروج: برآمدگاه (تاجیکستان)
سفرهخانه: دسترخان (تاجیکستان)
هویج: سبزی (تاجیکستان) [آخه هویج کجاش سبزه که بهش میگن سبزی؟! ما میگیم یِرکُکی. ترجمۀ تحتاللفظیش میشه زمین ریشه (ریشۀ زمینی) سیبزمینی رو هم میگیم یِرآلما که ترجمۀ اینم میشه زمین سیب]
اشتباه کردن: غلط کردن (افغانستان) [حالا اگه بخوان فحش بدن بگن غلط کردی چی میگن؟]
ازدواج کردن: زن گرفتن (تهران)، زن ستوندن (اصفهان)، زن بردن (مازندران)، زن خریدن (افغانستان) [این چیزی که افغانها میگنو دوست نداشتم. ما برای ازدواج کردنِ آقایان میگیم اِولَنماخ. یعنی خانهدار شدن. به ازدواج کردن خانمها هم میگیم اَرَ گِتماخ. یعنی به شوهر رفتن :))]
اذان گفتن: اذان زدن (لُرستان، گیلان)، اذان دادن (خراسان)، اذان کشیدن (گرگان، ترکمننشینان) [ما هم میگیم اذان وِرماخ که ترجمهش میشه اذان دادن. مثل مردم خراسان میگیم. ولی من موقع فارسی حرف زدن نمیگم اذان دادن. هر کی هم بگه اذان دادن میفهمم ترکه]
خندیدن: خنده کردن (گیلان)
نمیفهمم: نمیدونم (سیرجان)
چنگ زدن: چنگال گرفتن (گیلان)
رفتن: شدن (مشهد)
بلد بودن: یاد داشتن (مشهد)
(چِشم) لوچ: کُلاج (مشهد)
مدادنوکی/ اتُد: مدادفشاری (مشهد) [ما هم تو مدرسه بیشتر مدادفشاری میگفتیم]
نوکِ مداد: مغز مداد (مشهد) [ما هم نوک میگفتیم]
مدادتراش: مدادسرکُن (مشهد) [ما میگفتیم مدادقدّیین. نمیدونم ترجمهش چی میشه. قدّهماخ ینی تا کردن. نمیدونم چه ربطی به مدادتراش داره]
تارِ مو: لاخِ مو (مشهد)
نمکدان: نمکپاش (مشهد)
میدان: فِلکه (مشهد، شیراز)
دمپایی: سرپایی (مشهد)
خیار: خربزه (کرمان) [به خیار میگن خربزه؛ به خربزه چی میگن پس؟]
خیار: خیار سبز (کرمان)
سیبزمینی: آلو (شیراز) [من چند سال تو خوابگاه سر اینکه آلو و آلوچه و گوجه و گوجهسبز چه فرقی دارن و کدوم معادل با کدومه درگیر بودم. تا اینکه فهمیدم یه معنیِ دیگۀ آلو سیبزمینیه :))]
سنجد: انگور فرنگی (رشت) [آخه کجاش شبیه انگوره؟! شیرینم که نیست. آبدار هم نیست حتی]
آبکش: سوماق پالان (رشت)، سماق پالون (اصفهان)، چلوصافی (کرمان) [وای چه جالب! ما هم به آبکش میگیم سوماخ پالان. من فکر میکردم سوماخ پالان ترکیه ولی گویا شهرهای دیگه هم همینو میگن و ترکی نیست]
گوجهسبز: آلوچه (اصفهان، کرمان، شمال) [ما هم به گوجهسبز میگیم آلوچه]
این هممعنایی در سطح عبارتها، اصطلاحها و ساختارهای دستوری نیز مشاهده میشود، مانندِ
حالت رو بگیرم: حالت رو ببرم (تاجیکستان) [اول بگیر بعد ببر :))]
(گردنم) مو برداشته: (گردنم) مویه کرده (مشهد) [گردن مگه مو برمیداره؟!]
فعل منفی برای تأکید (قسمت زیرخطدار با آهنگ خیزان ادا میشود) (مشهد):
اینقدر که شلوغ نبود (خیلی شلوغ بود)، نتونستم برم تو مغازه [بهواقع نفهمیدم چرا منفی میگن و منظورشون مثبته. آخه این چه مدل تأکید کردنه!]
اینقدر که خسته نبودم (خیلی خسته بودم)، نتونستم انجام بدم
یادم رفت: یادم شد (مشهد)
یک ربع مانده به ساعت فلان: ربع ساعت کم از فلان (زاهدان، لُرستان)
فردا: صبح (کرمان)
فردا: پسفردا (کرمان) [اگه به فردا میگن پسفردا، به پسفردا چی میگن؟]