پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۷۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

اینو گوش میدم

نه آخه 1 نصف شبی که فرداش پایانترم پالس دارم, هنگام گفت و گو کردنه؟! 


اصن نحوه ساخت شنوا و دانا و توانا هم شد سوال؟!

یا منو مظلوم گیر آورده بودن که براشون تاریخ بیهقی بخونم؟! 

دلم برای دانشگاه تنگ میشه خب...

فردا آخرین امتحان دوره لیسانسمه خب...

ینی بعدش دیگه دوستامو نمی‌بینم خب... ناراحتم خب...


۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

93- آموزش زبان ترکی با متد نسرین! درس ششم!!!

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۷ ب.ظ



پایان درس ششم!!! 


۳۰ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

92- آموزش زبان ترکی با متد نسرین! درس پنجم!!!

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۷ ب.ظ


۳۰ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

91- آموزش زبان ترکی با متد نسرین! درس چهارم!!!

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۰۶ ب.ظ


۳۰ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

90- آموزش زبان ترکی با متد نسرین! درس سوم!!!

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۵۵ ب.ظ


۳۰ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

89- آموزش زبان ترکی با متد نسرین! درس دوم!!!

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۴۲ ب.ظ


۳۰ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۴۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

88- آموزش زبان ترکی با متد نسرین! درس اول!!!

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ب.ظ


۳۰ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۳۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)




۳۰ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

86- این داستان: هویج!!!

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۰۷ ب.ظ

اینکه چند وقت پیش گوجه فرنگی کیلویی هزار بود و

چند روز بعد از چند وقت پیش یهو شد ده تومن بماند

اینکه تا چند روز پیش هویج کیلویی هزار بود و دیروز شش تومن هم بماند!



اینکه من به خانواده قول دادم برای سحری حتماً میوه و سالاد بخورم هم بماند!

حالا منی که 2 واحد اقتصاد خرد و کلان اختیاری برداشتم پاس کردم ,

میدونم که جوامع متمدن, تو این شرایط باید تقاضا رو کم کنن که قیمت بیاد پایین

ینی اصن نخرن

خب لابد نمیتونن عرضه کنن دیگه

اینکه چرا نمیتونن عرضه کنن, هم بماند!

اینم دهقان فداکاره!

همون ریز علی کتابای ابتدائی!

شما دهه هشتادیا نه که یادتون نیاد, اصن نمی‌دونید فکر کنم

احتمالاً از کتاباتون حذف شده

ولی من یادمه به هر حال!

اینکه چرا من کلاً همه چی یادم می‌مونه هم بماند



ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﯿﺮ اتوبوس

ﮊﺍﭘﻦ 10 ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺗﺎﺧﯿﺮ

ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺍﺯ ﻭﺍﺣﺪ ﺣﻤﻞ ﻭﻧﻘﻞ

ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎ ﯾﮏ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺗﺎﺧﯿﺮ 

ﺗﻈﺎﻫﺮﺍﺕ

ﺍﻭﮐﺮﺍﯾﻦ 3 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺗﺎﺧﯿﺮ

ﺗﺤﺮﯾﻢ اتوبوس

ﺍﯾﺮﺍﻥ 45 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺗﺎﺧﯿﺮ

ﺍﯾﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻝ اتوبوس ﺍﻭﻭﻭﻭﻭﻣﺪ

ﺻﻠﻮااااااﺍﺕ...

ﺍﻟلللللهم ﺻﻞ ﻋﻠﯽ...


پس, اینکه چرا نمیتونن هویج عرضه کنن, موند!

اینکه چرا من از صبح به زمین و زمان گیر میدم هم موند!

اینکه دلم از پست آخر آلما پره یا عکس دهقان فداکار

یا ورود خانوما به استادیوم یا هویج یا چی هم موند!

ولی خب دقیقاً متوجه نمیشم چرا هنوز داریم ادامه میدیم!

چرا کسی به همچین شرایطی اعتراض نمیکنه 

خب همه‌ی این ها بماند و دلیل غیر فعال کردن کامنت‌های این پست هم بماند

پ.ن: عنوان پست اشاره مختصری هم دارد به فانتالیزا هویجوریان که امروز بالاخره پیداش کردم و رمز اینجا رسید دستش. دلم براش یه ریزه شده بود, اوهوه اوهوووووه آیکون گریه و بغل خواستن! ینی مرده شور بیاد بلاگفا رو ببره که بین دوستان این گونه جدایی افکند!!! تا آخر این هفته درست نشه من میدونم و شیرازی و عمه اش!!!

این پست حاجی به دلم نشست!!!

۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



اصن مِی نی شیَه (همون میدونی چیه؟)

من که تو خونه موقع درست کردن سحری و افطاری کمک نمی‌کردم

خب الان برام سخته...

نه که بلد نباشم و نخوام و نتونماااااااااا, کلاً الان حس می‌کنم تحت فشارم!

حالا نه فقط از بعد درسی, کلاً از تمامی جوانب و ابعاد!!!

نق زدن سر درست کردن اینام بهانه است

همین.




ولی هنوز دارم اون آهنگ شادمهرو گوش میدم...

۳۰ خرداد ۹۴ ، ۰۴:۴۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دلم برای گلم تنگ شده

یادتونه؟

تابستون پارسال!

همین موقع ها, عمرشو داد به شما 



دانته هم یادتونه؟ چند ماه پیش, بلاگفا تگش کرده بودم! اونم مرد 

گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است

این فندقه:

اینم ویتا! از وبلاگ همسایه کش رفتم 




ﺁﻗﺎ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ!!!!!!

ﻋﯿﺪ ﻓﻄﺮ ﻣﺒﺎﺭﮎ !!

ﺁﻗﺎﺍﺍﺍﺍ ﺗﺒﺮﯾﯿﯿﯿﮏ

ﺗﺒﺮﯾﮏ ﺑﻪ ﺗﻮ

ﺗﺒﺮﯾﮏ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ

ﺗﺒﺮﯾﮏ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ

ﺗﺒﺮﯾﮏ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ

قول میدم زین پس عین آدم سحری بخورم!



بعداً نوشت (سایر جک و جونه ورا, توئیت Bluish و تیمورِ فاطمه!!!)


۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

همه چیز با یه سرچ ساده شروع شد

جستجوی عکس ساختمان ابن‌سینای شریف 

که گوگل, مهدی رو هدایت کرد سمت وبلاگ خاطرات تورنادو!

مهدی1 البته!


و یه کامنت به اسم "مه:دی

که همین الان یهویی با وبت آشنا شدم و

چه جالب که منم شریفی‌ام و منم این ترم سیسمخ دارم و

بازم چه جالب و چه وبلاگی و به به و دو نقطه دی و دو نقطه دی!


و بدینسان من با مسئولین شورای صنفی دانشکده برق آشنا شدم و

اصن همه‌ی 90 ای ها یه طرف, این آقا مهدی هم یه طرف!!!

این مه دو نقطه دی

همه‌ی 88 ای ها یه طرف, این الهام بانو هم یه طرف!!!

که خودش درس پالسو n سال پیش پاس کرده و 

SMS داده که آهای ایهاالناس, پنجشنبه 8صبح بیاید پالس یادتون بدم


دیشب بیدار بودم و 5 صبح خوابیدم, 

هشت و نیم بیدار شدم و ای داد بیداد که خواب موندم

9 خودمو رسوندم دانشکده و تا ظهر, الهام همه‌ی تلاششو کرد و زورشو زد 

که پالس یادمون بده!

ما هم مثل این بچه‌های بازیگوش یا از خودمون عکس می‌گرفتیم یا از الهام 



داشتیم با سوال اول پایانترم پارسال کشتی می‌گرفتیم 

که یه پسره اومده و اجازه خواست که یه نیم ساعت بشینه تو کلاس

آخه همه‌ی کلاسا درش بسته بود و اصن پنجشنبه ها دانشکده تعطیله

حواسم نبود پسره دستش کیک و آبمیوه است

یه لحظه بلند شدم برم برای بچه ها کیک و آبمیوه بگیرم و یادم اومد روزه ایم

چند دیقه بعد دوباره بلند شدم برم آب بخورم و یادم اومد روزه ایم

نزدیک ظهر می‌خواستم بگم بچه ها پاشین بریم ناهار و یادم اومد روزه ایم

یهو برگشتم گفتم ای بابا! چرا من حواسم نیست ماه رمضونه آخه؟!

هنوز جمله‌ام تموم نشده بود که یه لحظه فکر کردم ای داد بیداد! نکنه این پسره فکر کرد منظورش اونم


ظهر رفتیم مسجد برای نماز و 



بعدش دوباره پالس

مهدی ازم خواست ترکی یادش بدم 

گفتم: باخ! نگاه کن

خوشش اومد

از اینکه باخ ینی نگاه کن خوشش اومده بود

شروع کرد به صرف کردن

باخدیم, باخدین, باخده, باخدخ, باخدیز, باخدیلار

گفتم: مَنَه باخ! به من نگاه کن!

خندید

برگشت سمت الهام و گفت: الهام منه باخ

بعدش پرسید بخند چی میشه؟

گفتم گول

خندید و گفت گولدوم, گولدون, گولده, گولدوخ, گولدوز,گول...

این سوم شخص جمع غائب براش سخت بود

خندیدم و گفتم گولدولر!

گفتم اُته! بشین

برگشت سمت الهام و گفت: الهام باخ منه, گول! اوته!

خندیدم و گفتم اوته نه! اُته!

نشستن رو صرف کردیم

خندیدن, حرف زدن, رفتن, اومدن, فهمیدن, سردرآوردن, پاک کردن

پرسید حاجی دختر داره چی میشه؟

گفتم: حاجی نین قیزی وار

گفت دختر خوب چی میشه؟

گفتم یاخچی قیز

گفت خوشگل چی میشه؟ حاجی دختر خوشگلی داره چی میشه؟

خندیدم و گفتم حاجی نین گوزل قیزی وار

خندیدیم

با همون ته لهجه‌ی عربیش تکرار می‌کرد

حاجی نین گوزل قیزی وار

الهام هم ریز ریز می‌خندید و درگیر مدار سوال چهار

مدارو برامون توضیح داد

افعال منفیو یادش دادم

فعل مضارع, فعل امر, نهی, اسم فاعل!

خندوانه دیدیم, پالس خوندیم, خندیدیم و 

و من به این فکر می‌کردم که این همون مه:دی پارساله! 

که عکس ساختمان ابن سینا رو سرچ می‌کنه و 

میرسه به وبلاگ هم‌دانشگاهی و سال بالاییش!


موقع خداحافظی بازم یادم رفت روزه ایم

داشتم می‌رفتم یه چیزی بگیرم بخوریم

خندیدیم

گفت بریم ولیعصر؟

گفتم برای دختر حاجی میخوای چیزی بخری؟

بازم خندیدیم

رفتیم ولیعصر!

تو راه همه‌اش سر به سرش می‌ذاشتم که اسم دختر خوشگل حاجی چیه؟

الهام گفت ناراحت میشه هااااااااااااا

گفتم کسی که خودش با اختیار خودش ما دو تا رو دعوت کرده, 

باید این حرفارم به جون بخره و تحمل کنه به هر حال!

تازه کسی که تورنادو رو دعوت می‌کنه, 

باید منتظر تگ شدن حاجی نین گوزل قیزی هم باشه

خندیدیم

یواشکی تو گوش من گفت می‌خوام برای الهام یه چیزی بگیرم

رفتم سراغ خودکار و دفترا!

یواشکی تو گوش الهام گفت می‌خوام برای نسرین یه چیزی بگیرم

آبی و بنفش و سبز و نارنجی رو برداشتم

یواشکی تو گوش الهام گفتم چی براش بگیریم؟

داشتم برای خودم خودکار انتخاب می‌کردم

بند چرمی دستبندم پاره شده بود, یه بند سبز یا به قول شما آبی هم انتخاب کردم

داشتم دفتر یادداشت هارو نگاه می‌کردم

دنبال حرف N می‌گشتن!

خندیدم و گفتم چیه؟ دختر حاجی اسمش با نون شروع میشه؟

خندید و گفت لقبشم نون داره آخه!

نبود

حرف N نبود که نبود!

برای الهام یه عروسک کوچولو گرفتیم و

یه جاکلیدی و یویو برای مهدی

از جاکلیدی شیشه ای که سه تا قلب توش بود خوشم اومد 

برای خودم

ولی می‌دونستم زود می‌شکنمش و ناراحت میشم که شکستمش

خوشم هم نمیاد استفاده نکنم و بذارم یه گوشه یادگاری

دوست داشتم استفاده کنم

مثل همین خودکارا!

بی خیالش شدم

قرار شد این بند چرمی و خودکارارو اونا حساب کنن

که هر وقت با اون خودکارا می‌نویسم به دختر خوشگل حاجی فکر کنم



و سه تا انسان عاقل و بالغ نمی‌تونستن یه گره درست و حسابی بزنن که باز نشه!

هی باز میشد...
خوش گذشت
پرسیدم خوش گذشت به عربی چی میشه؟
گفت فَرحنا!
گفتم چُخ فَرحنا! امروز چخ چخ فَرحنا!
خندیدیم
گفتم چُخ گوزل! حاجی نین چُخ گوزل قیزی وار!!!
خندیدیم

۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

82- داشتن تو کوتاه بود اما همونم کم نبود*

پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ب.ظ

دیروز مسئولین محترم خوابگاه یه برگه دادن دستمون, موسوم به برگه تخلیه!!!

توش نوشته تا 30 ام خوابگاهو تخلیه کنید!!!

اینکه من 31 ام پالس دارم و گزارش کار سمینار بیوسنسور و پایان‌نامه ام مونده, بماند

اینکه هنوز پروژه پالس مونده بماند!

ولی این همه پتی بور و کنسروُ چی کار کنم؟!

خب نمی‌دونستم که قرار نیست بخورمشون 



همه رو چیدم داخل چمدون کوچیکه و چمدون کوچیه رو گذاشتم داخل چمدون بزرگه

بعدشم با چند تا کتاب پوشش دادم 

الکی مثلاً همه شون کتابه



جدی جدی دارم میرم خونه

خوابگاهو با همه خوبیا و بدیاش دوست داشتم

هر چند هر ترم, بعد از آخرین امتحان چمدونمو میذاشتم دم نگهبانی و برنمی‌گشتم خوابگاه

اصن همه‌ی امکانات خوابگاه یه طرف, لباسشویی‌ش یه طرف!

میخوام به حداد!!! بگم با مسئولین صحبت کنه, 

خوابگاه ارشدمو مجهز به لباسشویی کنن 


دیروز برای آخرین بار بردم لباسامو دادم لباسشویی

لباسشویی نام مکانی‌ست در خوابگاه که لباسامونو میدیم میشورن!

با این وسواسی که من دارم برای خیلیا! خیلی عجیب به نظر میرسه که من حاضرم بدم لباسامو بندازن تو همون ماشین لباسشویی که لباسای 100 نفر دیگه رو قبلش یا بعدش انداختن یا قراره بندازن توش! ولی به هر حال آدم باید از بین وسواسی بودن و شستن لباسا یکیشو انتخاب کنه!


در همین راستا تمام دیروزو داشتم لباس اتو می‌کردم و 

موقع اتو کردن, نان استاپ این آهنگو گوش می‌دادم

اون دسته از دوستانی که بنده رو فالو (پیگیری)! می‌کنن, لابد کامنتای بنده رو در وبلاگ همسایه‌مون هم پیگیری می‌کنن, اگه نمی‌کنن بکنن :)))) چون کمتر وبلاگی سعادت اینو داشته که بنده براش کامنت بذارم و از اون دسته از دوستانی که خواهرشوهر دوستمون هستن و پست اختصاصی میذارن و ضمن اذعان و اعتراف به اعتیادشون مبنی بر خوندن وبلاگ بنده, میگن بعد از کنکورشون تصمیم دارن به جای رمان هر روز دو سه تا از پستای تورنادو رو بخونن هم تشکر می‌کنم و از خداوند منان براشون توفیق و شفای عاجل خواهانم!




امشب میخوام جزء یک رو بخونم 

آیه هایی که دوست داشتم رو اینجا می‌نویسم:

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ ﴿1/6﴾


عنوان پست, بخشی از آهنگ شادمهر

پست سحری امشبو از دست ندید 

۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)





پ.ن1: امید داداشمه!!!

پ.ن2: بعضیام هستن کامنت میذارن که آدم باید مناعت طبع و بلند نظری داشته باشه مثل ما که خیلی جاها باید تگ می‌شدیم و نشدیم و عین خیالمون نبود

پ.ن3: آقا من الان گشنه ام نیست خب... خوابم میاد 

۲۸ خرداد ۹۴ ، ۰۳:۳۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

80- سلام بر ماهی که فهمیدیم در آن از خدا چه بخواهیم*

چهارشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۸ ب.ظ

این 5 سال, روزای تولدم خونه نبودم

تولد مامان و بابا و امید, شبای یلدا که تولد پریسا بود, عاشورا تاسوعا موقع هم زدن شله زرد و آش خونه پریسا اینا, عروسی چهار نفر دیگه هم نبودم, عروسی که هیچ, تو عزاشونم نبودم و حالا ماه رمضون داره شروع میشه و خونه نیستم

طبق روال پارسال, بازم موقع سحری پست میذارم چون اگه همچین قراری با خودم نذارم بیدار نمیشم و بی سحری روزه می‌گیرم!

یکی از قشنگ ترین خاطرات تیر ماه پارسال که هم روزه می‌گرفتم و هم می‌رفتم کارآموزی, اون شبی بود که بابا داشت بیدارم می‌کرد برای سحری و هر چی تلاش می‌کرد من بیدار نمی‌شدم! از اونجایی که شام نمی‌خورم و درست و حسابی افطاری هم نمی‌خورم خلاصه به تلاشش ادامه داد تا منو بیدار کنه ولی خب از اونجایی که خیلی خسته بودم ترجیح می‌دادم بخوابم و بدون سحری روزه بگیرم!

آقا سرتونو درد نیارم, یهو بابا گفت نسرین پاشو دوستات اومدن دم در منتظرتن!

منم تا اینو شنیدم عین چی! از خواب پریدم که دوستام؟ چی؟ کجا؟ چه جوری؟

بعد بابا گفت پاشو پست امروزو بذار 10 نفر آنلاینن که پست امروزو بخونن

دم در وبلاگت منتظرتن 

پیشنهاد می‌کنم اونایی که تازه با وبلاگم آشنا شدن پستای اواسط تیر ماه پارسالو مرور کنن, مخصوصاً کامنتاشو, مخصوصاً کامنتای اولشو (هر چند فعلاً بلاگفا اجازه دسترسی به کامنتارو نمیده) 

یکی دیگه از قشنگ ترین خاطرات, اون موقع هایی بود که مشغول نوشتن پست و چت کردن با سهیلا بودم و سحری نمی‌خوردم و مامان لپ‌تاپمو میاورد میذاشت کنار بشقابم و می‌گفت حالا هم تق تق تایپ کن هم غذاتو بخور! یا وقتی می‌رفتیم افطاری خونه فک و فامیل, صابخونه می‌گفت تو اسباب‌بازیتو نیاوردی؟ (منظورشون لپ‌تاپم بود)

یه موقع هایی هم انقدر خسته بودم که سرمو می‌ذاشتم کنار بشقابو می‌خوابیدم و عکسایی که امید تو همون حالت ازم می‌گرفت که خب به خاطر رعایت موازین شرعی نمی‌تونم عکسارو نشونتون بدم!


میگن ماه رمضونا, درای جهنم بسته میشه

حالا این در به معنی اون در نیستا, ولی خب به هر حال حدیثه دیگه! بدونید بهتره!

نیست که من شیخ‌م! الان دارم شمارو به راه راست, منحرف می‌کنم



ایسلند, شمالی ترین نقطه ی جهان اذان مغرب00:53 اذان صبح01:32

یعنی کسانی که روزه میگیرن فقط ٣٩دقیقه از ٢۴ساعتو میتونن بخورن

١۵٠٠ نفر هم مسلمون داره

حالا برید خدا رو شکر کنین هى نگین روزها بلنده!!!

این کشورا, مثل ایسلند و خیلی کشورای شمال اروپا, 

بر اساس اذان خودشون روزه نمیگیرن, مراجع این جوری فتوا دادن 

که بر اساس اذان نزدیک ترین کشور مسلمان تایمشون رو تنظیم کنن :) 

من خودم مدرک اجتهاد دارم! 

+ مطهره (هم‌دانشگاهیم) رو به وبلاگم معتاد کردم هیچ, 

خواهرش باران رو معتاد کردم هیچ, 

ولی دیگه نسیم خواهر شوهرش چرا؟!! 

اون بیچاره چه گناهی کرده بود آخه؟! ای بابا!!! نچ نچ نچ نچ

+ عنوان پست, بخشی از صحیفه سجادیه!

نیست که من شیخ‌م, صحیفه سجادیه هم بلدم! 

ولی خدایی هنوز فرق اذان و اقامه رو نفهمیدم 

بعداً نوشت: مطلع شدم یه عده موقع خوندن پست, اول میان تگ شده های اون پست رو چک می‌کنن ببینن در مورد کیا نوشتم و کیا تو اون پست نقش داشتن, بعد میخونن پُستو, برای همین کد قالب رو تغییر دادم و لیست تگ شده هارو قبل از متن آوردم!

مشکلات خود را با ما در میان بگذارید تا حل نماییم!

با تشکر!

مرکز مدیریت روابط عمومی وبلاگ خاطرات تورنادو 

۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

79- سارایی که هیچ وقت ندیدمش

سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۳۷ ق.ظ

نمی‌دونم چی شد که  یهو نصف شبی بعد شش سال یاد سارا افتادم

سارا یه دختر روستایی بود که با پدر و نامادریش زندگی می‌کرد

عمه‌ی سارا مستخدم خونه‌ی معلم زبانم بود, 

معلم زبان سال دوم و سوم, خانوم ص.


یه روز خانوم ص. صدام کرد و یواشکی بهم گفت میتونم ازت یه خواهشی بکنم؟

میتونی یه کاری برام انجام بدی؟

گفتم البته! حتماً

خانوم ص. گفت از این به بعد هر چی نمونه سوال و تمرین برای کنکور دستت رسید,

یه کپی برام بگیر, آخر هر ماه ازت می‌گیرمشون 

نمونه سوال امتحان, خلاصه, تست, نکته, کتاب, هر چی که خودت خوندی


معلممون می‌گفت سارا هم مثل تو کنکوریه, 

میخواد یه جایی قبول بشه و به هر قیمتی شده از اون روستا بره

می‌گفت تو خونه خیلی اذیتش می‌کنن

هر بار چیزی برای خودم کپی می‌کردم, یکی دیگه هم برای معلممون کنار می‌ذاشتم

هر ماه اونارو می‌برد میداد به اون خانومه که راه پله هاشونو تمیز می‌کرد

اون خانومه هم می‌برد روستا, برای سارا

بعضی وقتا جواب سوالارم براش می‌فرستادم

کتابایی که خونده بودم و دیگه لازمشون نداشتم

برگه امتحانای کلاسی, خلاصه های خودم...

یادم نمیاد چند ماه این کارو کردم...

موقع درس خوندن همیشه یه سارای قد بلند با موهای طلایی تو ذهنم بود 

که آخر ماه قرار بود جزوه ها برسه دستش


پنج سال

شش سال

یهو بعد این همه سال یادش افتادم

ینی الان کجاست؟ 

چی کار می‌کنه؟

لابد تا حالا شوهر کرده

یا داره برای ارشد میخونه

یا همون سال یه جایی قبول شده و نذاشتن بره دانشگاه

نمی‌دونم

نمی‌دونم الان داره چی کار می‌کنه

نکنه اونم فردا امتحان ادوات داشته باشه...


باورم نمیشه این پنج شش سال انقدر درگیر بوده باشم 

که حتی یه بارم سراغشو نگرفته باشم

داشتم فکر می‌کردم همین فردا پس فردا زنگ بزنم از خانوم ص. سراغشو بگیرم

حالشو بپرسم

خانوم ص. هر جلسه یه خاطره برامون تعریف می‌کرد

منم اینارو گوشه کتابم می‌نوشتم

گوشه کتاب زبان دوم دبیرستان

آخر سال بردم یه کپی از صفحات کتابم بهش دادم

خاطره هاشو...

ینی خانوم ص. منو یادش میاد؟

ینی میشه سارا هم وبلاگ داشته باشه و امشب یاد من بیافته و

یه پست بذاره با این عنوان؟

"نسرینی که هیچ وقت ندیدمش"

۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۳۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

در واقع جزوه جای شکر گزاریه؟! 

جزوه جای درآوردن چش و چال ملته در واقع؟!!!

voice در واقع?!!

من جزوه ننوشتم, این با اون سنش voice?!!!

من میانترم از 30, 1 گرفتم, این اون وقت, 30!!!

30 از 30؟!!

این بشر به روح اعتقاد داره یا نه!!!؟

داره یا نداره!!!؟



در واقع این بار به قول حافظ, یاد باد آن روزگاران یاد باد!!!

آن روزگاران که من جزوه که می‌نوشتم هیچ, با voice کاملش می‌کردم و یه عده دوربین!!! میاوردن فیلم‌برداری می‌کردن که مباداااااااااا نکته ای از نکات اون درسای کوفتی از دستمون دربره و جزوه ناقص تحویل ملت بدیم!!! بله عزیزان من, یاد باد آن روزگاران, اون جلسه آمار دکتر ن. که همین هم‌کلاسی محترم که دوربین میاورد, رفته بود انقلاب کتاب بگیره و 10 دقیقه دیر می‌رسید سر کلاس, اون وقت از روز قبلش اسمس داده بود صدای استادو ضبط کنم! تا مباداااااااااا نکته ای از نکات اون درسای کوفتی از دستمون دربره و جزوه ناقص تحویل ملت بدیم!!!

یاد باد آن روزگاران و این روزگاران هم یاد باد که یکی در میون کلاسارو پیچوندیم و جزوه ننوشتیم در واقع!!!

ولی به هر حال جزوه جای درآوردن چش و چال ملت نیست, 30 شدی که شدی, مبارکت باشه, این گفتن داره عایا در واقع اونم تو جزوه در واقع!!!

من که می‌افتم در واقع, بذار حداقل شب آخری خوش باشم در واقع!!!

من چرا انقدر پست میذارم این روزا در واقع؟!

درد و در واقع!!! 

بعداً نوشت: در واقع میانترم اولی از 30, 9 گرفتم, دومی از 20, 1 در واقع 

۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)





در واقع به قول رهی معیری, یادِ ایامی که در گلشن فغانی داشتم!!

یاد ایامی که خودم جزوه ها می‌نوشتم! جزوه می‌نوشتماااا در واقع!

اسکن می‌کردم و ایمیل می‌کردم برای ملت! در واقع!

یاد ایامی که جزوه های من رقیب نداشت! در واقع!

دروغ چرا, بگی نگی یه رقیب کوچیک شما بخون قَدَر داشت

ولی اون بنده خدا زودتر از من از صحنه روزگار محو شد در واقع!

یاد جزوه های خودم به خیر! در واقع!

در واقع آخه این چه جزوه ایه تو هم تو هم نوشته همه چیو در واقع!

پس این خطوط کاغذ برای چیه آخه در واقع!

ادوات هم خره در واقع!

در واقع الان به 10 هم راضی ام در واقع!

فقط پاس شم در واقع!

خدایا در واقع 

۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

s2.picofile.com/file/7142892468/Roozbeh_Nematollahi

از سلسله آهنگایی که تو راه مدرسه, با گوشی k850 sony ericsson نان استاپ برای نسرین ریپیت میشد و الان از گنجینه‌ی صوتی‌ش کشفش کرده! 

اینکه آقای روزبه چرا داره همچین متنی رو می‌خونه و چرا من عاشق این آهنگ بودم و چرا هنوزم که هنوزه گوش میدم بماند! ولی از مولانا جلال الدین محمد بلخی, انتظار همچین ابیات نغزی رو نداشتم!

تو قی قی و من قوقو ؟


امتحان ادوات فردا, من و مغزم, همین الان یهویی:


۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)






با دیدن سر درش همون حسی رو داشتم که وقتی اولین بار شریفو دیدم داشتم 

یه حس خیلی خوبیه, رضایت و شادی که یه نمه غرور نه هاااا ولی ذوق قاطیشه



















اسم اساتیدی که اون پسر اصفهانیه برام نوشت:



اون قسمت از تاریخ بیهقی که یهویی از حفظ خوندمش: بوسهل را طاقت برسید، گفت که: «خداوند را کرا کند که با چنین سگ قرمطی، که بر دار خواهند کرد بفرمان امیرالمؤمنین، چنین گفتن؟» خواجه بخشم در بوسهل نگریست. حسنک گفت: «سگ ندانم که بوده است، خاندان من و آنچه مرا بوده است، از آلت و حشمت و نعمت، جهانیان دانند. جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگست. اگر امروز اجل رسیده است، کس باز نتواند داشت، که بر دار کشند یا جز دار که بزرگ‌تر از حسین علی نیم. این خواجه، که مرا این میگوید، مرا شعر گفته است و بر در سرای من ایستاده است، اما حدیث قرمطی، به ازین باید، که او را باز داشتند بدین تهمت، نه مرا و این معروفست. من چنین چیزها ندانم». بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت و فرا دشنام خواست شد، خواجه بانگ برو زد و گفت: «این مجلس سلطان را، که اینجا نشسته‌ایم، هیچ حرمت نیست؟ 


پ.ن: باورم نمیشه همه‌ی اینارو حفظ باشم!!! کف خودمم برید 

۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

زلف او دام‌ است و خالش دانه‌ی آن دام و من / بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست



تازه فهمیدم که حافظ در چه دامی شد اسیر

با نگاهت، خنده‌ات ، مویت ، شکارم کرده‌ای


من مهندس بوده‌ام دلدادگی شأنم نبود

تازگی ها گل فروشی تازه‌کارم کرده‌ای


در نگاه دیگران پیش از تو عاقل بوده‌ام 

خوب‌کردی آمدی مجنون تبارم کرده‌ای


در ولا الضالین حمدم خدشه‌ای وارد نبود

وایِ من ، محتاج یک رکعت شمارم کرده‌ای



+ اینو گوش میدم

+ این پست و یا هر شعر عاشقانه دیگری در این وبلاگ مخاطب خاص نداشته و ندارد؛ 

من اصلاً مخاطب خاص نداشته و ندارم, فقط یه لحظه حس شاعرانگی‌م گل کرد! 

+ ضمن تاکید مجدد بر عدم وجود مخاطب خاص, خاطره مصاحبه امروز بمونه برای عصر

۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

فکر می کنی گذشته رو کامل یادته. همه ی وقایع رو با جزئیات کامل به خاطر داری، حتی توی تقدم تاخر و توالی اتفاقات هم اشتباه نمی کنی… وقایع رو یادته اما حسی که داشتی یادت نیست. فکر می کنی که حست رو هم به یاد میاری. مثلا یادته که غمگین بودی، دلتنگ بودی یا هیجان زده بودی. ولی فقط در قالب کلمات به یاد می یاری. اصولا حس، به یاد آوردنی نیست. فقط تجربه کردنیه. باید یه چیزی بگیرتت، پرتت کنه وسط گذشته تا یادت بیاد، تا دوباره حس کنی.

خاطرات، موذی تر از این هستن که توی ذهنت جا خوش کنن، که هر وقت دلت خواست بری سراغشون. مثل یه ماهی لیز می خورن، می رن یه جا قایم می شن، هر چی می گردی پیداشون نمی کنی. بعد یهو لابه‌لای نت های یه آهنگی که اصلا فکرش رو نمی کردی پیداشون می کنی. یا بین کلمات و شکل های یک کتاب، توی کوچه پس کوچه های یه محله ی قدیمی، توی بوی یک عطر، لای یک لباس کهنه، توی ورق های یک دفتر مشق قدیمی یا بین در و دیوار یه جای خیلی خلوت و ساکت، باهاشون رو به رو می شی. اون وقت فرقی نداره تو چه زمانی باشی، چه حسی داشته باشی. برای چند لحظه برمی گردی به گذشته. می ری تو جلد ملیکای چند سال پیش. اون وقته که تازه یادت میاد «غمگین بودم» یعنی چی. «تنها بودم» یعنی چی… چه بسا بفهمی که فکر می کردی غمگین بودی ولی در واقع شاد بودی، یا یه حس خیلی شیرینی داشتی. یا فکر می کردی که از موقعیتی که داری راضی ای، در حالی که اون ته ته های قلبت، چیزی در حال مچاله شدن بوده و تو انکارش می کردی… فقط بعد از گذشت زمانه که آدم می تونه قضاوت کنه در اون موقع چه حسی داشته.

هر وقت سر و کله ی خاطراتتون از جایی که فکرش رو نمی کردین پیدا شد، فرصت رو غنیمت بشمرید. بشینید قشنگ مزه مزه شون کنید، توی خاطراتتون فرو برید و چند دقیقه ای غرق شید. تلخ و شیرین فرقی نداره. گذشت زمان خوشمزه شون کرده. بچشیدشون، روحتون صیقل پیدا می کنه.


+ این چند خط از وبلاگ ملیکا بود.

۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

تولد من و زهرا اردیبهشت بود و 26 ام, 23 رو تموم کردم و تولدم تموم شد رفت پی کارش

هفته پیش نگار اسمس داد که 9 بیا جلوی سلف دور هم جمع شیم همدیگه رو ببینیم و


انتظارشو نداشتم هدفش غافلگیر کردن من به مناسبت تولدم باشه!

حتی فکر می‌کردم برای تولد خودش که اونم اردیبهشت بود داره برنامه ریزی میکنه

خلاصه اون روز انقدر درگیر پروژه و ارائه بودم که ده و ربع رسیدم سر قرار و

فقط ده دقیقه آخرو با بچه ها بودم.


و بدینسان سورپرایز شدم:



قابل توجه بعضیااااااا, باید خاطر نشان کنم که شما در این عکس, تصویر کامل منو نمی‌بینید, 

چون تو چشای من یه جادوی خاصی هست که این جادوی خاص همه رو مجذوب می‌کنه

منم نمی‌خوام مجذوب بشین 

.

.

.

.

عه! انیست؟!

خب حتماً بوده تموم شده...

به خدا بود!

ای بابا!!!



به ترتیب از راست به چپ: من, نگار, نرگس, مریم, زهرا

پ.ن: یکی نیست بگه تو که این جوری عکسارو ادیت می‌کنی و می‌پوشونی, 

فازت چیه از چپ و راست معرفی هم می‌کنی ملتو!!!؟

۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

71- ایل کافه

پنجشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ب.ظ

عصر با بروبچ (نگار, مریم, نرگس) رفتیم یه کم بگردیم! بعد از چند سال!!!

اول رفتیم کافه کتاب, خوشمون نیومد

بعدش رفتیم یه کافی شاپ همون دور و برا یه چیزی بخوریم

ویژگی مهمش این بود که وایرلس داشت و سیگار آزاد بود



قیمتاشونم خوب بود به نظرم, همین 4 قلم جنس, 55 تومن! 

در حد چند سی سی قهوه ترک خوردم, هنوز دلم درد می‌کنه

بس که تلخ بود

یه عکس سلفی گرفتم, دستم لرزید و تار شد, خواستم پاکش کنم

بچه ها گفتن نگهش دار برا وبلاگت 

من این سمت راستی ام, بعدش نگار و مریم و نرگسم سمت چپ عکسه



عوضیا حتی قاشقشونم مخصوص راست دستا بود!!!



اینم فال قهوه‌ی من که همون طور که می‌بینید یه شاهزاده سوار بر اسب سفید توشه:


۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

70- هوا را از من بگیر, این کِشو ها را نه!

پنجشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۵۴ ب.ظ





یادم رفت بگم, پست 65 که عکس سطل آشغال و یه سری جزوه بود یادتونه؟

اون لحظه که ازشون عکس گرفتم نتونستم همین جوری رهاشون کنم, 

جزوه هارو از سطل آشغال برداشتم و آوردم خوابگاه و 

بعدشم بردم خونه و 

الان توی یکی از همین کشوهاست.


۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

اون وقت چه جوری دل بکنم از بلاگفایی که یه وبلاگ 7 و اندی ساله ازش دارم؟!!!

از وقتی بلاگفا پوکیده, ملت فوج فوج دارن منتقل میشن به اسکای و بلاگ و پرشین

با این اوضاعِ بی خبری از همدیگه, ملت حس نوشتنشونم پریده و 

دست و دلشون به نوشتن نمیره,

اون وقت این 69 امین پست بلاگ اسکای منه

به این میگن عمق وفاداری به بلاگفا!!!

یه جوری دارم اینجا پست میذارم که انگار دارم جور بقیه رم می‌کشم

یکی نیست بگه چه خبرته!!!؟

به هر حال از نظر قانونی, اگه زن یا شوهر یکیشون یه مدت گم و گور بشن, 

میشه طلاق غیابی گرفت!

الکی که نیست!

بلاگفا نشد یه جای دیگه! من به هر حال باید بنویسم

والا

حالا منم از بلاگفا طلاق گرفتم و به عقد موقت اسکای درومدم ببینم چی میشه

از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون 

منتظرم بلاگفا برگرده و پستامو بردارم برم سر خونه زندگیم

برگردیم سر اصل مطلب که همون تختای دو طبقه خوابگاهه

دیشب از سردرد نتونتسم درس بخونم, اهل قرص و مسکنم نیستم, زود خوابیدم

درد می‌کرداااااااااا! اصن یه وضعی!!!

یه چیزی میگم یه چیزی می‌خونید!!!

صبح بیدار شدم دیدم هنوز درد میکنه لامصب!

بلند شدم برم یه لیوان آب بخورم, گفتم شاید اکسیژن سلول های مغزم کم شده!!!

بلند شدم و سرمو یه جوری کوبیدم به تخت بالایی

که دردش کلاً قطع شد!!!

فکر کنم مرگ مغزی شدم

بیچاره هم‌اتاقیم که رو تخت بالایی میخوابه! یه جوری از خواب پرید 

که فکر کرد زلزله ای چیزی اومده 

به هر حال کسایی که تو شعاع 2 متری من می‌خوابن از امنیت کافی برخوردار نیستن و

واقعاً متاسفم براشون 


در راستای انتقال فوج فوج ملت از بلاگفا, مراحل انتقال بابا از بلاگفا به یه جای دیگه:

داشتم هدر و ایناشو درست می‌کردم



در ضمن, بلاگفا خیلی بی‌شعوره که اجازه دسترسی به کامنتارو نمیده

دلم برای کامنتای اونجا تنگ شده خب... 

من کامنتامو میخوام 

هعی...

اینارو چند ماه پیش پرینت اسکرین کرده بودم کامنتای خودمه برای وبلاگ ساحل افکار:

یادم نیست پُسته در مورد چی بود, کلاً کامنتای من هیچ ربطی به پستای ملت ندارن

میرم توی کامنت‌دونی‌شونم خاطره تعریف می‌کنم

والا






پ.ن: میانترم مدارمخابراتی داشتم 

میگم قدر زبان فارسی رو بدون، این جمله رو بخون:

(کدام جادوگر به کدام ساعت سواچ نگاه می‌کند)

آسون بود نه؟

حالا ببین یه انگلیسی بدبخت چه جوری باید این جمله رو بخونه؟

which witch watch which Swatch watch?

والا!!!!!


اطلاعیه: مسترنیما منتقل شد بلاگ saheleafkar.blog.ir

ینی دور از جون همه مون حس آواره‌های جنگی و زلزله زده‌ها بهم دست داده

بلاگفا با این کارش همه مونو درگیر کرده هیچ, خودشم به زودی ورشکست میشه!!! 

عوضی 


۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دکتر ب. میگه دانشجوی روزانه که با پول بیت‌المال درس می‌خونه,

باید فول تایم در خدمت دانشگاه باشه 

ینی هر لحظه آماده‌ی هر امتحانی باشه

یه چیزی تو مایه های آتش نشان و امداد و نجات

که همیشه آماده و جان بر کف آمادگی مواجهه با هر شرایطی رو داشته باشه

خلاصه در همین راستا, یه روز اومد گفت میخوام میانترم بگیرم

نصف کلاسم غایب بودن

شروع کردم به زنگ و اسمس که آهای ایهاالناس بیاید! میانترم پالس داریم 

خواستم از پشت همین تریبون تشکر کرده باشم.

همین.



ادامه پیام‌های بازرگانی پست پیشین:




این یارو, بابای همون چهارتاست, در راستای یکی از کامنتای پست پیشین


۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

67- پیام‌های بازرگانی

چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۵۲ ب.ظ

من دو تا از اینا میخوام, ینی یه جفت!  لنگه ی همین:



کی حاضره همچین چیزی بپوشه؟!!! 

۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

وقتی دو ساعت قبل از امتحان زبان تخصصی,

که نخوندی و نگه داشتی برای دو ساعت آخر,

مجبوری قابوسنامه و چهارمقاله نظامی عروضی بخونی و 

برای داداشت که اتفاقاً اونم امتحان ادبیات داره معنی کنی!!!

وقتی در کمتر از 1 ساعت 20 صفحه قابوسنامه رو معنی می‌کنی 


به هر حال لایک تو روحم 

و با تشکر از مراقب محترم جلسه امتحان امروز, که بعد از نیم ساعت تازه فهمید من چپ دستم و چون تعدادمون زیاد بود, یه صندلی از هم‌دیگه فاصله داشتیم (امتحانمون "الف7" بود, ساختمان ابن سینا, کلاس7) و 30 تا سوال تستی و یه رایتینگ! منم که برگه مو میذاشتم دست چپ, گزینه هام تو حلق پسره بود و گزینه های اون تو حلق من! فقط من دختر بودم و همه پسر!!!

خانومه که مراقب جلسه بود دید کلافه ام, اومد و یواشکی گفت اگه دوست داری جاتو عوض کن, من و اون خانومه و اون پسره می‌دونستیم که مشکل چپ دست بودن منه, ولی سایر حضّار فکر کردن من و اون پسره در حال تقلب کردن بودیم 

۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



پگاه

یه سال پایینی

یه هم‌کلاسی که شاید دو بار دیدمش

شاید یه دوست

که دیروز بعد از امتحان بابت جزوه ام از من تشکر کرد

پگاهی که حتی اسمش را هم نمی‌دانستم

برای من یکی بود مثل بقیه

یکی که احتمالاً عذر قابل قبول یا بهانه ای داشت برای کلاس نیامدن و

جزوه ننوشتن و

جزوه گرفتن

با جزوه دادن چیزی از نمره ام کم نمیشد و نشد

من به اندازه کافی لذتم را از لحظه لحظه های کلاس برده بودم

زودتر از همه سر کلاس بودم و دیر تر از همه برگشته بودم

که لذت ببرم, استفاده کنم

استفاده کرده بودم

لذت برده بودم

جزوه نوشتن, حداقل جزوه ی حقوق اسلامی نوشتن خسته ام نکرده بود

نه تنها خسته نشده بودم, انرژی هم گرفته بودم

مثل جزوه‌ی اخلاق مهندسی

که با خط به خطش زندگی کرده بودم!

ایده گرفته بودم برای پست‌هایم

برای افکارم

برای مسیرم, راهم

جزوه‌ی محاسبات و ریاضی مهندسی و الکترونیک به مسیر آدم جهت نمی‌دهد

گاهی خسته ات می‌کند

این جزوه ها هم دوست داشتنی اند

دوست داشتنی تر می‌شوند حتی وقتی از خط به خطش خاطره داشته باشی

ولی درس زندگی نیستند

یک مشت معادله اند که اگر من, من باشم از همان معادله ها هم ایده می‌گیرم

به هر حال برایم مهم نبود فلانی چرا سر کلاس نیامده 

نیامده تا دو ساعت بیشتر با دوست پسرش باشد

تا دو ساعت بیشتر زندگی کند

اصلاً نیامده تا دو ساعت بیشتر بخوابد

برایم مهم نبود

من لذتم را برده بودم

من هم دو ساعت زندگی کرده بودم

از امثال پگاه هیچ وقت انتظار تشکر نداشتم

در حقشان لطف می‌کردم ولی یادم رفته بود که دارم لطف می‌کنم


پ.ن1: هر کاری کردم نتونستم محاوره ای بنویسم اون چند خطو!!! چرا؟!!!

پ.ن2: فکر کنم دو سال پیش بود که با دیدن همچین صحنه ای ناراحت شدم

کپی جزوه های ارشیا بود

بعد از امتحان OR

توی سطل آشغال



برای منی که کپی همه‌ی جزوه هایی که میگیرمو نگه می‌دارم

به عنوان یادگاری

به عنوان خاطره

اصلاً نگه میدارم که شاید یه روز به دردم بخوره

برای من هضم همچین صحنه ای سخت بود

اینکه تا وقتی برایشان عزیز هستی که به دردشان می‌خوری! 

خیلی ها اینجا "تا" داشتند

(ای بابا این تیکه هم لفظ قلم شد)

به هر حال هر کی یه جوره

همگروهیایی که بعد از ارائه پروژه دیگه ندیدمشون

هم‌کلاسیایی که تا شب امتحان باهم بودیم

همه که پگاه نیستن

پگاه "تا" نداشت


۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

64- تشکر می‌کنم از الهام عزیز

چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ق.ظ

ترم اول, با ما به عنوان سال بالایی اومده بود مشهد

که راه و رسم زندگی دانشجویی یادمون بره

اولین و آخرین اردویی بود که با ورودی های 89 رفتم

من تمام سه روز اردو گریه کردم!

به خاطر غذا گریه کردم, به خاطر سردی هوا, گرمی هوا, جای خواب و

کلاً داشتم نق می‌زدم و گریه می‌کردم!

شاید خودش یادش نیاد, 

یادمه اون روز یه نیم ساعت با الهام توی حیاط اون اردوگاهی که بودیم قدم زدیم و 

باهم حرف زدیم و کلی حرف زدیم و دیگه آروم شدم


ازش ممنونم بابت همه‌ی SMS هایی که قبل امتحانا و کوییزام می‌فرستاد و

برام آرزوی موفقیت می‌کرد

موقع انتخاب واحد, در مورد اساتید, راهنمایی می‌کرد

نیم‌فاصله رو یادم داد

هر موقع پستام اشکال نگارشی و ویرایشی داشت, یادآوری می‌کرد

بابت همه‌ی نمونه سوالات و کتابا و جزوه‌هایی که برای کنکور در اختیارم گذاشت

بابت دیتاهای EEG برای پروژه کارشناسیم و 

اون دو سه ساعتی که پارسال تیرماه با من اخلاق مهندسی خوند و

اون روز که باهم پالس خوندیم و

اون چند ساعتی که داشتیم توی سالن مطالعه سوالات کنکورو حل می‌کردیم و 

این سوال 49:



بابت روزایی که با من تا دم در خوابگاه اومد تا تو راه باهم حرف بزنیم

کلاساشو نرفت و گفت مهم نیست تا حرف بزنیم

یه موقع‌هایی جلوی همین پارک نشستیم و

حرف زدیم

راجع به همه چی

حتی راجع به اون پیرمرده که همیشه دنبال وسایل بازیافتی می‌گرده حرف زدیم و

عکس اون پیرمرده (هر روز عصر جلوی پارک می‌بینمش)



بابت همه ی اینا:







و یه تشکر ویژه از مخابرات بابت SMS هایی که این جوری میرسونه دستم

اولین بار هم نیست این جوری میشه SMS ها



+ اون روز رفته بودم از کتابخونه مرکزی کتاب مهندسی پزشکی بگیرم

همیشه دقت می‌کنم ببینم کیا قبل از من فلان کتابو گرفتن

وقتی اسم الهامو قبل خودم دیدم ذوق مرگ شدم

دلم براش تنگ شد

هر چند یه ساعت پیش دیده بودمش

تازه چون هر کی خودش اسمشو تو اون برگه هه می‌نویسه, 

خطشو دیدم و دلم برای خطشم تنگ شد

به تشدید و دندونه ها و دقتی که موقع نوشتن داره

چه قدر بعضیا زیادی خوبن...

خلاصه خیلی دوستش دارم دیگه!



در راستای بسته پستی پست پیشین (چه قدر دندونه داره این عبارت بسته پستی پست پیشین!!!) خلاصه بابا در راستای بسته پستی پست پیشین زنگ زده میگه منم 8 تومن دادم, ولی روش نوشته 6 تومن, به هر حال خوشحالم که یکی از دغدغه های فکریم حل شد 

۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۱۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

افتخار اینو داشتم که این خانم س. هر درسی از مرکز معارف ارائه داده بردارم و

با 20 پاس کنم و 

امروز من آخرین کسی بودم که برگه امتحانو تحویل دادم

60 دقیقه وقت و 9 تا سوال تشریحی

سوال اول و دوم هر کدوم, 4 قسمت داشتن و سوال آخر 5 قسمت

ینی در کل 18 تا سوال بود

3 برگه ی A4 جواب نوشتم و دری وری اضافی, نمره منفی داشت

حس می‌کردم روی منبرم 

اون آخرا دستم از کار افتاد و حس کردم که دیگه دست چپم باز سکته کرد!

مراقب امتحانم که یه دیقه دندون رو جیگر نمی‌ذاشت ببینم چی دارم می‌نویسم

هی میگه خانوم پاشو برگه تو بده

همه اش دو دیقه تاخیر داشتما, ینی 62 دقیقه طول کشید کلاً

ایشالا اینم از آخرین 20 مرکز معارف 


بعد از امتحان, بردم تحقیقم (نامه 53 نهج البلاغه) رو بدم به استاد

پرسید این چندمین درسیه که با من داشتی؟

خندیدم گفتم دیگه آخری بود 

در مورد ارشد و برنامه هام حرف زدیم و

دلم براش تنگ میشه...


و تشکر می‌کنم از مسئولین پست کشور که هزینه ارسال شناسنامه از تهران به تبریز 8 تومن و برگشت 6 تومنه, هر جوری استدلال می‌کنم متوجه نمیشم چرا!!!



دلم برای خط بابام تنگ شده بود

بچه که بودم می‌بردم بابا اسممو رو کتابام بنویسه

همیشه می‌گفتم صفحه اول دفترام به نام خدا بنویسه

هنوزم فکر می‌کنم بابا خوش خط تر از منه


و تشکر خییییییییییییییلی ویژه تر از مسئولین بانک ملی و

اعصاب نداشته‌ی خودم که مثل گوشت چرخ کرده, لهه (lehe)

همون طور که ملاحظه می‌کنید, 5 تومن بابت آبونمان دریافت SMS کم کرده

خب دستش درد نکنه

اتفاقاً خودم رفته بودم ثبت نام کرده بودم که دریافت و پرداختامو SMS کنه

ولی خب یه بار SMS دادی فهمیدم دیگه!

اصن, دو بار! سه بار!

نه دیگه هر نیم ساعت یه بار!!!


نتیجه اش شد این: تا عبرتی باشد برای سایرین 

۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امروز 8 صبح زنگ زدم که وقت بگیرم

اولین کسی بودم که زنگ زدم

اول یه آقاهه برداشت و بعدش داد به یه خانومه

توجه داشتم به این موضوع که از عبارت "خسته نباشید" استفاده نکنم

چون 8 صبح بود

توجه کردم و استفاده نکردم

ولی اون خانومه گفت مدارکاتو بیار

خواستم بگم مدارک خودش جمع مدرکه, دیگه جمع نبند

نگفتم

پرسید اهل تهرانی؟

گفتم دانشجوی اینجام, ینی ساکن اینجام

ولی اصالتاً شهرستانی ام

خواستم بپرسم چی قراره بپرسین ازم و چه قدر طول می‌کشه؟

پرسیدم

گفتن یه سری سوالات عمومی و خصوصی, نیم ساعت, یه ساعت

اینی که گفتن نمی‌دونم ینی چی, سوالات عمومی و خصوصی ینی چی؟

مگه قرار نبود اندازه کفن و عمامه رو بپرسن؟

من راجع به اینا کلی تحقیق کردم

ینی چی آخه؟

یکشنبه اولین کسی هستم که مورد مصاحبه واقع میشم

علی رغم اینکه در پوست خود گنجیده نمیشم, 

ولی منتظر نتایج وزارت بهداشتم

و حواسم هست که زبان‌شناسی خوابگاه نداره

یا باید سریعاً شوهر کنم برم سر خونه زندگیم 

یا خونه اجاره کنم

فعلاً یه خونه 70 متری, 25 تومن رهن, 500 اجاره روی میزه!

فقط نیست که ساکن طبقه پایینی خط کش داره, یه کم مردّدم!

میگن مار از پونه بدش میاد میره باهاش همسایه میشه

حتی میگن Keep your friends close and your enemies closer 

.

.

.

ئه! دارن زنگ می‌زنن, جواب بدم میام...

.

.

.

خانم م. بود, همون که یه ربع پیش باهاش حرف زدم

ازم می‌پرسید چرا پرسیدی چه قدر طول می‌کشه

گفتم چون امتحان دارم, می‌خواستم ببینم با خودم کتاب بیارم یا نه

گفت بیار

ینی قراره خیلی علاف بشم

پ.ن1: علاف ینی علف فروش

پ.ن2: یکی از دوستامم اومده تهران برای مصاحبه

به عنوان معرف منو معرفی کرده

به نظرم همین یه دلیل کافیه برای رد شدنش

تازه من معرِّف نیستم, معرَّفم! ینی فاعل و معرفی کننده نیستم

معرفی شده هستم




پ.ن3: یه بنده خدایی رو برای اولین بار تگ کردم, کامنت گذاشته 

"اولین تگمو به خودم و جامعه تگ شدگان تبریک میگم، واقعا باورم نمیشه! اگه 1371!!! گیگ ترافیک تو دست راستم و 1371 گیگ ترافیک تو دست چپم بذارن با این تگ عوضش نمیکنم!"

پ.ن4: اینم دومین تگش

۱۹ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

متاسفانه این جزوه‌مو هفته پیش نیمی از دانشگاه گرفته کپی کرده و من تازه امشب, شب امتحان که تورق می‌کردم, فهمیدم امر رو با عین نوشتم. عمیقاً برای خودم و جامعه زبانشناسان متاسفم



پ.ن: اگه سایر نکات جزوه هم نظرتونو جلب کرده, بمونه برای بعد

اینکه جنین انگل است و مادری ضد آزادی است و باروری ماجرای غم انگیز و ...

اینا نظر رهبر فمنیست هاست که اسمشم بمونه برای بعد

بعداً میرم رو منبر, توضیح میدم

پ.پ.ن: خوشحالم که این درسو به عنوان درس اختیاری برداشتم

ولی هنوز لای جزوه رو باز نکردم

ینی باز کردم عکس گرفتم بستم

خب جزوه ای که خودم نوشتم, چیشو بخونم آخه!

والا

ینی یه همچین اعتماد به نفسی دارم من

۱۸ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

پستش این بود:

این روزا برای اینکه از یه جایی برای شروع یه کاری وام بگیری باید یه طرح توجیهی بدی و ما با توجه به مشکلات پیش رو در زبان و ادبیات فارسی که شامل موارد زیر است اقدام به انجام عملی خواهیم کرد

1- تعدد تعداد حروف تکرار در ظاهر و غیرتکراری در باطن ازجمله س‌ص‌ث ط ت ا ع ه ح ذ ز ض

2- اشتغال بسیار از جوانان بیکار در حوزه زبان شناسی

3- بریدن دست عرب های شخیص از گذشته ایران

4- بستن دهان دشمنان فارسی مبنی بر سرچشمه گرفتن فارسی از زبان عربی

5- حذف دروسی از جمله املا در مدارس و کاهش هزینه تحصیل

6- حذف غلط املایی در دانش آموزان و بلاخص دانشجویان مهندسی !

و کلی دلیل دیگر ک از گفتن آنها عاجزم چون در دنیای فحش و بد و بیراه می گنجه !!

در راستای توضیح گزینه دوم منظور از اشتغال جوانان, مشغول شدن محصلان حوزه زبان شناسی به تولید کلمات جدید به خاطر حذف شدن بعضی از کلمات از جمله ارق یا عرق :))

می‌بینید که توجیه اقتصادی هم داره

پس بیاید اول یه طرح یا لایحه (!) به مجلس ارائه کنیم

شاید نوایی شد!

و بیاید دست به دست هم دهیم و رشته زبان شناسی رو آباد کنیم :)

بدرود !!

منبع این پست: قابل ذکر نیست, چون وبلاگش رمز داشت 


پ.ن: یکی نیست بگه تو به چه حقی پست وبلاگی که رمز داره رو تو وبلاگت منتشر می‌کنی؟

همچنین تشکر می‌کنم از اون دسته از دوستانی که هر موقع غلط های املاییشونو کشف و ضبط کردم, نه تنها ناراحت نشدن, بلکه فکر کنم تو دلشون فحش دادن  به هر حال هر موقع پست های شن های ساحل, فاطمه, مرتضی و حتی مسترنیما رو می‌خونم, از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون, دنبال غلط املایی می‌گردم  خعلی حال میده:


وبلاگ مرتضی:


که بهش تذکر دادم و 



وبلاگ ساحل افکار:


وبلاگ خودکار بیک:


حتی سهیلا!!! حتی بابا



پ.ن: من هنوز نمی‌دونم چی برنده شدمااااااااااااا, چون هنوز نرفتم سراغ جایزه ام

ینی یه همچین آدم خرّم و خجسته ای ام من!

خب مهم اینه که برنده شدم 

۱۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

+ بالاخره تحلیل من از نامه 53 نهج البلاغه تموم شد!!!

ولی عااااااااااااااالی بود, عالی!!! 

فکرشم نمی‌کردم همچین چیزایی توش باشه

اصن جا داره تشکر کنم از حضرت علی بابت این نامه اش به مالک اشتر!

به خدااااااااا!

اصن حرف نداشت

مثلاً از این قسمت خیلی خوشم اومد:

حضرت علی خطاب به مالک که فرماندار مصر شده: هرگز پیشنهاد صلح از طرف دشمن را که خشنودى خدا در آن است رد مکن، که آسایش رزمندگان، و آرامش فکرى تو، و امنیّت کشور در صلح تأمین مى ‏گردد, لکن زنهار زنهار از دشمن خود پس از آشتى کردن، زیرا گاهى دشمن نزدیک مى‏‌شود تا غافلگیر کند، پس دور اندیش باش


و همین طور این قسمت:

خدا را خدا را در خصوص طبقات پایین و محروم جامعه، که هیچ چاره ‏اى ندارند,

همانا در این طبقه محروم گروهى خویشتن دارى کرده و گروهى به گدایى دست نیاز بر مى‏‌دارند، پس براى خدا پاسدار حقّى باش که خداوند براى این طبقه معیّن فرموده است؛ بخشى از بیت المال و بخشى از غلّه ‏هاى زمین‏‌هاى غنیمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پایین اختصاص ده، زیرا براى دورترین مسلمانان همانند نزدیک‏ترین آنان سهمى مساوى وجود دارد و تو مسئول رعایت آن مى‏ باشى. مبادا سر مستى حکومت تو را از رسیدگى به آنان باز دارد، که هرگز انجام کارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترک مسئولیّت‏‌هاى کوچک‏تر نخواهد بود. همواره در فکر مشکلات آنان باش

بخشى از وقت خود را به کسانى اختصاص ده که به تو نیاز دارند، تا شخصا به امور آنان رسیدگى کنى و در مجلس عمومى با آنان بنشین و در برابر خدایى که تو را آفریده فروتن باش و سربازان و یاران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور کن تا سخنگوى آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو کند


عکس دست‌خطمو آپلود کردم به ادامه پست 56

و اما بعد 

این عکس اولیو من فرستادم تو گروه و ادامه ماجرا در راستای پست پیشین:

اینم بگم که مهدی, نوه ی اون یکی خاله‌ی باباست و آخرین باری که دیدم نوزادی بیش نبود

الانم فکر کنم بچه مدرسه ای, ششم, هفتم اینا باشه


۱۸ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

58- تشکر می‌کنم از آلما توکل

دوشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ق.ظ

و این پستش: almatavakol.persianblog.ir/post/36


اتفاقاً دیشب داشتم در حین تحلیل نامه 53 نهج البلاغه برای درس حقوق اسلامی, این آهنگ سالار عقیلی رو گوش می‌کردم و خلاصه فاز وطنم پاره تنم و اینا گرفته بودم که یهو یکی از اعضای محترم گروه همچین عکسی شیر فرمود و منم از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون رگ غیرتم باد کرد شد این هوا, آره دقیقاً اون هوا که تصور کردید و خلاصه خونم به جوش اومد و بی آنکه کلامی بر زبان جاری کنم دو تا عکس دیگه هم من شیر فرمودم که شرم بر من اگر حریم تو, پیش چشمان من شکسته شود و کشور روزهای دشوار, زخمی سربلند بحران‌ها, می شود با تو دل به دریا زد, می شود با تو دل به دنیا بست و آقا اصن روایت داریم حب الوطن من الایمان!!!



+ همیشه به امید میگم یا جای من تو این گروهه یا این دوستان!!!

ینی پی به علاوه منهای دو کا پی رادیان!!! اختلاف فاز داریم!

ولی خب ...



و یه تشکر ویژه از خوانندگان مهربونی که کامنت میذارن که:

ما خوانندگان خوب وبلاگ از نویسنده در هفته ای که 4 تا پایان ترم داره انتظار نداریم یهو اونقد پست بذاره که وبلاگ منفجر شه!!! 

بعله! اینا همچین خواننده های رحیمی هستن!

ولی داستان اینه دو تا امتحان اول این هفته تخصصی بود, دو تا امتحان بعدی این هفته عمومیه و من الان نیاز دارم موتور نوشتاریمو گرم کنم که بتونم اونجا دری وری بنویسم, هر چند من در همه‌ی حالات چه تو ساحل چه تو دریا چه تو خشکی چه تو صحرا حتی روی شتر و توی شکم نهنگ هم می‌تونم بنویسم ولی خب به هر حال الان دارم از نوشتن این پستا استفاده ابزاری هم می‌کنم!

۱۸ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



وای بر اونایی که رتبه زبان شناسی, گرایش اصطلاح شناسی‌شون 29 شده و

اون درس واژه گزینی رو که منبع نداشتن براش رو 40 زدن و معنی ...و نمی‌دونن!!!

خوبه خداروشکر معنی اون سه نقطه اولیو می‌دونستم و سه نقطه اش کردم!!!

دیگه روم نمیشه بگم به جز فک و فامیل برای کیا فرستادم 

شمام به روی خودتون نیارید 




+ هنوز درگیر نامه مالک اشترم!!!

+ کسی میدونه رذیلت اخلاقی نوعی ناتوانی است یا یک انتخاب؟ و برای بعضی افراد شرایط زندگی به گونه ای جبرآمیز منجر به قرار گرفتن در موقعیتی نامناسب است که در آن موقعیت مسئله ای به نام اخلاق مطرح نمی شود. معنای زندگی برای این افراد چگونه است؟

۱۷ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

افتخار اینو داشتم که خانم س. هر درسی از مرکز معارف ارائه داده بردارم و

با 20 پاس کنم و 

چیزی که الان ذهنمو درگیر کرده پروژه درس حقوق اسلامیه

تا فردا باید 5 صفحه در مورد حکومت اسلامی بنویسم

باید نامه 53 حضرت علی به آقای مالک اشتر رو تحلیل کنم و 

با خط خودم و نه تایپ تحویل بدم

در این راستا, من الان باید راجع به همچین چیزایی قلم فرسایی کنم:



نتیجه تفکراتم رو ذیل همین پست به سمع و نظرتون می‌رسونم

ولی چون قرار نیست تایپ کنم, عکس می‌گیرم از دست‌خط مبارکم!


اون وقت میگن چرا توریست کم میاد ایران! ببینین این خانوم توریست که سن و سالی ازشون گذشته رو چه مقنعه ای دادن سرش کرده؟ آدم فکرمیکنه کلاس اولیه داره میره جشن شکوفه ها 

ولاااا!!!



ذیل نوشت!!!


عکس عنوان تحقیق

عکس صفحه اول تحقیق

عکس صفحه دوم تحقیق

عکس صفحه سوم تحقیق

عکس صفحه چهارم تحقیق

عکس صفحه پنجم تحقیق

۱۷ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دو تا درس باهاش داشتم, 

اخلاق مهندسی که تنها دختر کلاسش بودم و 

جلسه آخر منو به خاطر شجاعتم تحسین کرد 

این ترمم مدارمخ داشتم و جونم بالا اومد و جون به سر شدم تا اینا پاس شن

هنوز نمره‌ی مدار مخ نیومده ولی مجبوره پاسم کنه به هر حال!

و با آخرین جمله‌ی  کتابش منو مُردوند!!!

تمّت؟!!! نه واقعاً تمّت؟!!! کتاب مدار مخابراتی و تمّت؟!!!



و تشکر می‌کنم از نرگس که ایشونم با تمام مخابراتی بودنش دوستش دارم و

همین کلاس مدارمخ موجبات اینو فراهم می‌کرد که دو روز از هفته نرگسو ببینم و

ایشان از رفرش کنندگان صامت و ساکت وبلاگمه و 

جا داره یادی بکنم از اون دسر زرده که اسمش یاد رفت و

اون سری که برام سبزی پاک کرد, آورد و

کتلت های مامانش و

اینم آخرین ایده‌ی نرگس برای فرح و ابتهاج روحیه‌ی من:

حلوا!! 

+ دستش درد نکنه, خوشمزه بود



خاطره مهر ماه 89

سر کلاس فیزیک یا ریاضی, کنار نگار نشسته بودم و هفته اول ترم بود

استاد داشت یه مساله که توش انتگرال داشت حل می‌کرد

انتگرالو متوجه نشدم

نگار سمت راستم نشسته بود و داشت جزوه می‌نوشت

از یه دختر که سمت چپم نشسته بود پرسیدم این انتگرالو چه جوری حل می‌کنیم؟

برام توضیح داد و بعدش اسمشو پرسیدم و

معمولاً سوال بعدیم این بود که اهل کجایی؟

گفت من نرگسم!

بابل! 


هفته پیش, کیک درست کرده بودم, برای نرگسم بردم

حسش نبود عکساشو بذارم, 

الان حسش هست

طرز تهیه و مقدار مواد لازم در سبک آشپزی تورنادو عشقیه,

ینی هر چه می‌خواهد دل تنگت بریز

اگرم یادت رفت, خب نریز!

ولی خدایی به جای شکر نمک نریز!


اینا مراحل قبل از پخته:



میتونید توش شکلات, گردو, کشمش بریزید یا نریزید, ولی این تن بمیره شکر یادتون نره

دلیل داره که انقدر تاکید می‌کنماااااااااا

می‌خوام بعداً مثل من مجبور نشید با عسل و مربا بخورید کیکو!



میگن تریاک تو افغانستان نقش مدرسان شریف رو داره !!!!

دندونت درد میکنه

تریاک 

معده ت درد میکنه

تریاک

جاییت زخم شده

تریاک

درس داری؟

تریاک

بی خوابی؟

تریاک

چی ؟ تریاک

کی؟ تریاک

کجا؟ تریاک

تلفن 26 دوتا سیخ 

۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امینه هم, به پاس پاس شدنش در این درس خر و زبان نفهم به معنای واقعی کلمه

(درس میکرو رو عرض می‌کنم)

اینجانب و سایر هم‌گروهی‌های پروژه رو به صرف ناهار مهمون کرد




و جا داره یادی بکنیم از نگار و آقای سعید ملقّب به عمو! 

که در راستای پروژه ی خر میکروی خر از هیچ کمکی دریغ ننمودند!

ایشالا یک در دنیا, صد در آخرت دست به هر کدی میزنن, بدون ارور دیباگ و ران بشه براشون

و جا داره تشکر کنم از آقای مهدی که موجبات آشنایی مارو با عمو فراهم کرد

(عمو و مهدی 90ای و دیجیتالین! متاسفانه نگار هم دیجیتالیه و نمی‌تونم بگم دیجیتال خره)


و تشکر ویژه تر دارم از سس کچاپ بیژن, (بیژن اسم سُسِس! سُسِش سُسِسااااا  ) 

که دقایقی قبل از ارائه‌ی پروژه یه همچین بلایی سر من و مانتوم آورد!



و تشکر خیلی ویژه تر دارم از چادرم!!!

اصن به نظرم یکی از فواید چادر, مدیریت بحران در مواجهه با همچین سوانحیه

وگرنه یه درصد فکر کن من با همچین سر و وضعی می‌رفتم جلوی 60 نفر ارائه می‌دادم

۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ینی بعضیا انقدر از کمبود شعور رنج می‌برن 

که حاضرم یک سوم شعور خودمو بلاعوض و مادام العمر در اختیارشون قرار بدم 

تا التیامی باشد بر دردهای بشریت!

مشروح سه خط بالا:

دیشب بچه های کلاس, حالا کدوم کلاس مهم نیست, تو گروه, بازم مهم نیست کدوم گروه!

اعلام کردن که بیاید امروز همه باهم تمرینارو تحویل ندیم و تمدید کنیم

منم گفتم این هفته علی‌رغم 4 تا پایانترم تمرینامو نوشتم و اوکی تحویل نمی‌دم 

ولی اگه شماها تحویل بدید من می‌دونم و شما


امروز بعد امتحان, من و بهنوش داشتیم فکر می‌کردیم چه خاکی بریزیم سر تمرینامون 

که ملت حالا مهم نیست کدوم ملت, جلومونو گرفتن که تحویل ندیدااااااااا! 

منم گفتم اوکی خدافیظ میرم خوابگاه!

حالا تو این گرمای هوا خسته و گشنه و درب و داغون و مجروح و شهید, 

بدون اینکه صبونه و ناهار خورده باشم, رسیدم دم خوابگاه و 

دیدم بهنوش زنگ زده که "نسرین تمریناتو بیار اینا میخوان تحویل بدن!!!"


ینی کارد می‌زدی خونم درنمیومد! 

ینی از حرص می‌خواستم بشینم جلوی خوابگاه تمرینامو ریز ریز کنم و 

خودمو بندازم جلوی یکی از ماشینا و خلاص شم از این دنیای پلیدی ها!


دوباره با اون حال زار و نزار ناشی از یه سری عوامل طبیعی, 

تو این گرمای هوا خسته و گشنه و درب و داغون برگشتم دانشگاه و 

رفتم آزمایشگاه منفی یک و دیدم بچه ها دور استاد جمع شدن و 

همین که من وارد شدم دکتر گفت نسرینم اومد!


دستشو گرفت سمت من و گفت تو تمریناتو نوشتی؟

یه نگاهی به ملت کردم و تمرینارو گرفتم سمت استاد و

یه نگاه دوباره به ملت کردم و

ملت: شما مگه 4 تا پایانترم نداشتی؟

استاد: پس چرا بعد از امتحان تحویل ندادی؟

من: قرار بود باهم تحویل بدیم

استاد: هر کی آماده نکرده تا شب فرصت داره بیاره تحویل بده, به هر حال یه فرقی هست بین کسی که وقت میذاره برای تمرینش تا به موقع تحویل بده با کسی که دیرتر تحویل میده

من: 



خاطره1

یه روز حالا مهم نیست کدوم روز, یه همچین چیزی آورد سر کلاس گفت این ویفر سیلیکانه, 

خیلی حساسه, مواضب* باشید, زود میشکنه, کمیابه, تحریمیم, خدا تومن قیمتشه, 

بهتون میدم دست به دست بچرخونید و نگاش کنید

انقدر رو این خدا تومنه تاکید کرد که ملت بی‌خیال شدن که آقا ما دیدیم نمیخواد بدین دستمون, می افته میشکنه, تحریمم که هستیم 

منم که از هیچ سوژه ای برای وبلاگم دریغ نمی‌کنم 



خاطره2



خاطره3

یه روز, حالا مهم نیست کدوم روز, همین استاد گرام: بچه ها میدونید 1تسلا چه قدر بزرگه؟ 1تسلا انقدر بزرگه که اگه یه خط کش فلزی دستتون بگیرید و در راستای میدان 1تسلا بایستید, خط کشو یه جوری میکشه سمت خودش که دستتون قطع میشه

من: 

دستم: 

خط کش فلزی 15 سانتی:  

مواظب با ظ نوشته میشه, اشتباه تایپی بود  با تشکر از فاطمه (خودکار بیک)

۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)




ترجمه خط اول اینه که خوش به حال محمدرضا که وقتی ما پایانترمامون شروع میشه مال اون تموم میشه, محمدرضا سال اول مکانیکه, محصول مشترک پسرعمه و دخترعموی باباست, برادر پریسا, پریسا هم همونیه که عید مراسم عقدش بود, برق میخونه, سال سوم برق, امیدم که داداش منه, تجربی بود, ولی الان آی تی میخونه, سال اول آی تی, ندا هم دختر دخترخاله باباست, یکی از نوادگان خاله بابا! مدیریت, بیمه, یا یه همچین چیزی میخونه, دانشجوی سال سوم, خواهر حسین ه, حسین عمران خونده, میترا خواهر علی ه, میترا مامایی میخونه, سال چهارم, اینا بچه های پسرخاله بابا هستن, ما همه مون دانشجوییم ولی علی هنوز دانش آموزه, پسردایی هم پسردایی باباست, بابای ایلیا و بیتا! مامان ایلیا دخترخاله باباست, همون که باهاش رفتم دکتر, ایلیا و بیتا بچه ان, هادی و امین و اون یکی محمدرضارو توضیح نمیدم, اصن نمیدونم الان اینارو چرا توضیح میدم ولی وقتی خودمو میذارم جای مخاطب حس میکنم باید توضیح بدم, امتحان فردا خره! کلاً امتحان خره!!!

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته!

در ضمن, خسته ام!

حال ندارم این همه آدمو تگ کنم ولی دکتر کرجی رو تگ می‌کنم!


۱۶ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



۱۵ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

50- امتحان توهین به شعور دانشجوست

جمعه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۳ ق.ظ



الهی!

با خاطری خسته، 

دل به کرم تو بسته,

دست از اساتید شسته و 

در انتظار نمرات نشسته ام

پاس شوند کریمی,

پاس نشوند حکیمی،

نیفتم شاکرم

بیفتم صابرم

الهی شهریه ها بالاست که می‌دانی

وجیبم خالیست که می‌بینی

نه پای گریز از امتحان دارم 

و نه زبان ستیز با استاد،

الهی دانشجویی را چه شاید و از او چه باید؟

دستم بگیر یاارحم الراحمین...


پیشنهاد امروز سرآشپز: این پست فاطمه


۱۵ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۳۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



پ.ن: اون سه بیت شعر پست قبلی از پروینه ولی نمی‌دونم چرا توی دیوانش نیست, اینم می‌دونم که چند بیت از دیوانش توسط داداشش کم و زیاد شده, نمی‌دونم اینم جزو اوناست یا نه, باید از یه استاد ادبیات بپرسم, سر فرصت این موضوع رو پیگیری می‌کنم به سمع و نظرتون می‌رسونم!

۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

48- انتظار یعنی دویدن, نه ایستادن!

پنجشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ



ضمن تبریک عید نیمه شعبان, 

چارلی چاپلین: 

من هر قدر با کار طنز، کوشش کردم تا مردم "بفهمند" 

اما آنها فقط "خندیدند"

امام سجاد: 

پدرم با برترین مردان زمان خویش در خون غلطید تا مردم "بفهمند" 

اما آنان فقط "گریه کردند"


چند وقته نرفتم رو منبر, گفتم به مناسبت نیمه شعبان یه منبرم بذارم براتون

از وقتی این عکسو تو یکی از سایتا دیدم, موقع غذا خوردن, غذا کوفتم میشه رسماً...

مگر نه اینکه پیامبر گفته: "لا یَشْبَعُ الْمُؤْمِنُ دُونَ جارِهِ"؛ 

مگر نه اینکه نباید مؤمن بدون اینکه همسایه اش سیر شود, سیر شود!

مگرنه اینکه ما الان خودمونو مسلمون فرض کردیم

فرض کردیم یا نکردیم؟

کردیم یا نکردیم؟

جواب منو بده

نخند آقا, نخند

شما که می‌خندی!

شما برو بیرون!

مگر نه اینکه ایشون گفتن به من ایمان نیاورده است کسی که سیر بخوابد و 

همسایه اش گرسنه باشد

خب!

خب الان بازم انتظار داریم وقتی مردیم, به بهشت نائل بشیم؟

آره؟

آره یا نه!!!

جواب منو بده, اعصاب ندارم

یه جا نوشته بود یه شیخی بوده (یکی مثل من) 

یه شب یکی از شاگرداشو میخواد و با خشم و عصبانیّت میگه: 

"در همسایگی تو فردی است بینوا که با چند کودک خود گرسنه به سر می برد!!!

چرا به حال آنها رسیدگی نمی کنی؟"

اون شاگرد بدبختم میگه: 

"به خدا سوگند! نمی دانستم که آنها چنین مشکلی دارند"

شیخ هم برمی‌گرده میگه:

"همین که نمی دانستی، مرا خشمگین کرده 

و الّا اگر می دانستی و اقدام نمی کردی، کافر بودی"


به قول پروین اعتصامی, 

واعظی پرسید از فرزند خویش / هیچ می دانی مسلمانی به چیست

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق / هم عبادت ، هم کلید زندگیست

گفت : زین معیار اندر شهر ما / "یک مسلمان هست آن هم ارمنیست"



ای کاش انسان‌ها همان‌قدر که از ارتفاع می‌ترسند از پستی هم هراس داشتند!!!

خب دیگه, منبر تموم شد, برید به کاراتون برسید و به حرفامم فکر کنید و 

تا منبری دیگر بدرود!

بذارید شیخ به محاسبات مولفه انترمدولاسیون بپردازه, 

شیخ شنبه امتحان مدارمخ داره

یکشنبه بیوسنسور!

مدار مخ خره!


۱۴ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

سیب زمینی سرخ کرده رو عرض می‌کنم

نیم ساعت پیش داشتم سیب زمینی سرخ می‌کردم, 

مژده گفت این همه سیب زمینی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم نصفش برای ناخنک زدنای خودم موقع سرخ کردنه, نصف نصفش برای شام

اون یکی نصف نصفشم برای خورشت ناهار فردا

ولی حالا منم و یه ماهی‌تابه خالی!!!

همه رو موقع سرخ کردن خوردم

الان باید دوباره سیب زمینی سرخ کنم 


تو این گروه بیوسنسور (مهندسی پزشکی شریف) من عضو سایلنت بودم

دیشب دیدم نمونه سوال میخوان, زبونم باز شد بالاخره

اینم بگم که اینا همه‌شون 91 ای‌ن و همیشه حس مادربزرگانه نسبت بهشون داشتم



و یه مکالمه موازی, همزمان با مکالمه‌ی بالا

(فرزاد 89 ایه)

اینم بگم که ما این درسو به عنوان درس اختیاری برداشتیم


ولی خیلی بده آخرین کاری که آدم بخواد تو دانشگاه انجام بده زدن یه بچه باشه

بچه که زدن نداره

والا

این پست آلمارو خوندم, خوشم اومد

۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

46- باکلوفن 10 و ناپروکسن 250

چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۵۱ ق.ظ

از مژده می‌پرسم باکلوفن برای چیه؟ میگه "فن" داره لابد مسکنه

سرچ کردم دیدم نوشته باکلوفن بر روی سطح هوشیاری انسان و سرعت واکنش به محیط تاثیر میگذارد. اگر از این دارو مصرف میشود باید در مورد رانندگی و یا کار با ابزارهایی که نیازمند دقت و مهارت است احتیاط کرد. این دارو را نباید بطور همزمان با الکل مصرف کرد و مهمترین عوارض مصرف باکلوفن عبارتند از تشنج, توهم یا افسردگی, خواب آلودگی، گیجی، ضعف و احساس خستگی, سردرد, مشکل در خوابیدن, ضربان نامنظم قلب و غیره 

ینی فکر کن عوارضش از محاسنش بیشتره 

در مورد ناپروکسنم نوشته هر دارویی که توسط پزشک برای شما تجویز شده است همان‌طور که برای شما فوایدی دارد ممکن است مصرف آن همراه با عوارض ناخواسته ای هم باشد. (این قسمت داشته ذهن منو آماده می‌کرده که موقع خوندن عوارض شوکه نشم) بعدش نوشته ناپروکسن می‌تواند احتمال سکته قلبی یا سکته مغزی را بالا ببرد, از دیگر عوارض احتمالی مصرف ناپروکسن عوارض گوارشی مثل زخم شدن معده است که موجب خونریزی از آن می‌شود. این عارضه ممکن است ناگهانی و بدون هیچ علامت قبلی ایجاد شود. همزمان با مصرف ناپروکسن از الکل استفاده نکنید چون احتمال خونریزی معده را بیشتر می‌کند. ناپروکسن پوست را به نور خورشید حساس می‌کند. پس وقتی از ناپروکسن استفاده می‌کنید پوست بدن خود را بپوشانید، کلاه بر سر بگذارید و از کرم‌های ضد آفتاب استفاده کنید و سایر عوارض!!!




پ.ن1: من فکر می‌کردم مصاحبه 19 و 20 خرداده, دقت نکرده بودم 24 ام هست

پ.ن2: ترجمه آخرین جمله داداشم: حرف خودتو خرج خودت می‌کنم دیگه

(در راستای دانشجو باید آگاه باشه)


پ.ن3: همانا ما همه مون از رد دادگانیم!!!

۱۳ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

زبانشو بلد نیستماااااااااا؛ خطشو می‌شناسم

امروز بعد از کلاس بیوسنسور نزدیک خوابگاه, پای اون درخته یه عکس سلفی گرفتم

بیوسنسور, آخرین کلاس دوره کارشناسیم بود



این عکس سمت راستی, روز اول دانشگاه, کار نگاره

گوشیمو دادم بهش گفتم از اولین روز دانشگاهم عکس بگیر

من بودم و نگار و مژده و فکر کنم مریم و سمیرا و همه برقیای هم‌مدرسه ای

ولی خب امروز کسی نبود گوشیمو بدم بهش عکس بگیره, سلفی گرفتم


دیروز با الهام و مهدی بودم (الهام 88 ای, الان ارشد, من 89 ای, مهدی 90 ای)

به مناسبت نیمه شعبان یه اطلاعیه رو دیوار دانشگاه زده بودن 

(راستی عیدتونم مبارک)

که روش نوشته بودن مهدی

ولی یه جوری نوشته بودن که انگار ژاپنی نوشتن

این جوری:

م

ه

د

ی

فونتشم فرق داشت

به بچه ها گفتم این یا چینیه یا ژاپنی, ولی کره ای نیست

بعدش داشتم کره ای رو توضیح می‌دادم, فرصت نشد بیشتر توضیح بدم

گفتم بذارم اینجا ببینن, شما هم استفاده کنید و

به هر حال خواستم دانش و استعدادمو بکنم تو چش و چال ملت

به عنوان مثال:



معنی کلمه هارو نمی‌دونمااااااا, صرفاً رسم الخط و نوشتنشو بلدم

که اینجوری بخش بخشه


در راستای ارائه پروژه بیوسنسور امروز, 

با این مقدمه که فرزاد همگروهی‌م بود, و با ذکر این نکته که همشهریمه و

این روزا حالش از من بدتر و به زور قرص و آمپول سر پا!!!

بیچاره چند روزه از این دکتر به اون دکتر و

انگار گوشاش سنگین شده بود و

موقع تمرین ارائه و درست کردن اسلاید حنجره ام تیکه تیکه شد خلاصه!


امروز قبل از ارائه بهم میگه اگه ارائه ترکی بود یه ساعت حرف میزدماااااا

ولی متاسفانه فارسیم زود تموم میشه 

قرار شد من شروع کنم و تا جایی که جان در بدن دارم حرف بزنم و بعدش این بیاد


یک دقیقه اول سمینار رو اختصاص دادم به شرح حال خودم و 

اینکه چرا گردنم نمی‌چرخه و مثل آدم آهنیا شدم و 

بعدشم گفتم گوشای فرزاد گرفته و نمی‌شنوه و 

گفتم بعد از ارائه اگه سوالی داشتید از خودم بپرسید


حالا بماند که چی ارائه دادیم و چی شد,

اینو گذاشته بودم زمان از دستمون در نره

16 دقیقه و 47 ثانیه دری وری گفتیم و 

یه مشت شر و ور راجع به سنسور تشخیص سرطان تحویل ملت دادیم



از اونجایی که گردنم نمی‌چرخید, نمی‌تونستم جلوی اسلاید ها بایستم,

تصمیم گرفتم بشینم و ارائه بدم

حالا فکر کنید فرزاد نشسته رو صندلی استاد

استادم کنار بچه ها

رفتم خیلی آروم بهش گفتم: "فرزاد دور من اتوروم" = فرزاد پاشو من بشینم

نشنید

بلندتر: " فرزاد دور من اتوروم صندلده" = فرزاد پاشو من بشینم رو صندلی

نشنید

بلندتر: "فرزااااااااد دور ایاغا گت اتی اوردا من اتوروم صندلده"

فرزااااااااد پاشو برو اونجا بشین من بشینم رو صندلی


خب همون طور که گفتم گوشاش سنگین شده بود 

۱۳ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

44- شن های ساحل

سه شنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۲ ق.ظ

مامان بزرگ خدابیامرزم با اینکه سواد زیادی نداشت ولی

هم قرصای خودشو مدیریت می‌کرد هم قرصای بابابزرگ خدابیامرزمو

هم تاریخ امتحانای منِ خدابیامرزو 

حتی نمره هامو!!!


ینی صبح و ظهر و شب خودش و بابابزرگم یه مشت قرص می‌خوردن

بدون هیچ خطا و اشتباهی!!!

بدون اغراق هر سری هفت هشت ده تا قرص می‌خوردن!

شاید هر روز بیست تا

یه سریاشونم مثلاً آمپول بودن, هفته ای یه بار دو بار که اینام یادش بود


یادمه یه بار قرار شد من به بابابزرگم قرصاشو بدم, کلاً هنگ بودم

اصن نمی‌دونستم چی به چیه

تازه مامان بزرگم می‌دونست کدوم قرص برای چیه, 

مثلاً وقتی قرار بود بیان برای تولدم فلان قرصو نمیداد به بابابزرگم که مثلاً نخوابه


خلاصه اینارو گفتم که برسم به اینجا که 

اون خدابیامرزا قرصارو با رنگاشون و حتی شکلشون می‌شناختن 

ولی همه رو به موقع و منظم می‌خوردن و کسی کاری به کارشون نداشت


حالا من که نوه شون باشم

تحصیل کرده هم هستم تازه!

اون وقت 4 تا و دقیقاً 4 تا ویتامینو نمی‌تونم مدیریت کنم

ینی به حدی رسیدم که مامانم زنگ میزنه یادم بندازه

اگه من نباشم هم به مژده میگه که یادم بندازه 

خودمم یه ساعت می‌شینم فکر می‌کنم الان نوبت کدومشونه

اون دوتایی که هر روز یه بارنو شبا میخورم, 

اونی که دو تا خط روشه ینی صبح و شب

یکیشونم در صورت درده که لامصب اونو همیشه باید بخورم 

تازه نمی‌دونم کدومشون منو می‌خوابونه, 

فکر کنم همین یارویی باشه که روش نوشته در صورت درد

دیروز اینو خوردم, سر کلاس مدار مخ خواب خواب بودم! ولی چشام باز بود

برای کلاس بعدی که پالس باشه دیگه نتونستم چشامو باز نگه دارم, 

رفتم مسجد بخوابم,

ملت داشتن نماز جماعت می‌خوندن

من خواب بودم!

تمام مدت تو خواب جمله ی سمع الله لمن حمده ریپیت میشد 

حالا اینا چه ربطی به عنوان پست داره؟

ربطش اینه که بالاخره امروز شن های ساحلو پیدا کردم ینی اون منو پیدا کرد

دلم برای کامنتاش تنگ شده بود 

ینی مرده شور بیاد بلاگفا رو ببره که اینجوری آواره مون کرده


آهان, یه چیز دیگه هم در مورد دفترچه بیمه می‌خواستم بگم یادم رفت

این دفترچه بیمه خدمات درمانی من از سال 89 تا 92 خالی خالی بود

حتی یه برگه‌ش هم استفاده نشده بود

کلاً من به دکتر جماعت اعتماد ندارم

خودم خوب میشم 

سال 92, پایانترم الکمغ و کنترل خطیم تو یه روز بود, روز امتحان قیرپاچ کردم و 

رفتم حذف پزشکی و یه صفحه اش اون موقع استفاده شد

از اون موقع بدون استفاده مونده بود تا پریروز که می‌خواستم برم دکتر

که دیدم تاریخ انقضاش گذشته 

مژده گفت دفترچه منو ببر

ولی خب حالا بماند که دفترچه مژده رو نبردم و اصن ویتامینا آزادن


یه چیز دیگه هم بگم و صحنه رو ترک کنم!

تا دقایقی دیگر ارائه بیوسنسور دارم

هنوز اسلایداش آماده نیست

ینی هر روز یه ارائه!!!

به جان خودم انقدر که من سخنرانی داشتم این هفته, 

سخنگوی کشور این همه ارائه نداشت

والا

برم به بدبختیام برسم...

شما هم بی کار نشین, یه فاتحه ای برای اون 2 تا خدابیامرزی که تگ کردم بخون

خواستی منم دعا کن, چون گردنم نمی‌چرخه و مثل آدم آهنیا شدم

۱۲ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۳۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

43- عفّت

دوشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۴۱ ق.ظ

سوم ابتدائی که بودم, مقنعه هامون صورتی بود

اون موقع یه هم‌کلاسی داشتم به اسم عفت!

موهاش بلند و طلایی بود

خیلی هم آروم و درسخون بود, 

یه چیزی تو مایه های خودم

و تنها کسی بود که بیرون مدرسه ترکی و توی مدرسه فارسی حرف می‌زد

این حرکتش رو اعصاب بود 

زیاد دوستش نداشتم

چون درسش خوب بود و نمی‌ذاشت تنها شاگرد اول کلاس باشم 

اون موقع نیمکت داشتیم و این کنار من می‌نشست

همیشه سر این موضوع که کی سهم بیشتری از نیمکت داره باهم دعوا می‌کردیم

همیشه با خودکار و خط کش نیمکتو نصف می‌کردیم و به اون یکی اجازه تجاوز نمی‌دادیم

مامان و بابامونو می‌آوردیم سر هم دیگه و گیس و گیس کشی و هر روز دعوا

به جایی رسیدیم که تو یه نیمکت می‌نشستیم ولی باهم حرف نمی‌زدیم


باباش فرش می‌بافت

تو خونه

همیشه بهش حسودیم میشد که باباش همه‌اش تو خونه است و

بیشتر از من باباشو می‌بینه 


اون موقع این جوری بود که اولیا! هر از گاهی میومدن مدرسه و 

اوضاع درسی مارو از مربیان می‌پرسیدن

یه روز مامان و بابای من با سه جعبه شیرینی اومدن مدرسه و 

یه نیم ساعتم از وقت کلاسو گرفتن و 

بعد از اینکه خیالشون راحت شد من هنوز شاگرد اولم, رفتن

معلممون یه خانم 50, 60 ساله بود, به اسم م. خدایان!

ابهتی داشت برای خودش,

لاغر بود؛ پیر, خشن و بی رحم!

انقدر سختگیر بود که هیچ کس دوست نداشت کلاس اون باشه

ولی منو خیلی دوست داشت

یادمه سال سوم اولین سالی بود که ما با خودکار می‌نوشتیم

حس می‌کردیم که دیگه بزرگ شدیم که با خودکار می‌نویسیم

مامان منم از اینکه مقنعه‌مو همیشه با خودکار می‌نویسم و کثیف می‌کنم کفری می‌شد

یادمه اون روز به معلممون گفت به بچه ها بگین با خودکاراشون مقنعه هاشونو ننویسن

بابا اینا اینارو بیرون کلاس می‌گفتناااااااااا

معلممونم بعد از این که با والدین من حرف زد, اومد و این موضوع مقنعه رو مطرح کرد 

ولی نمی‌دونم چرا لامصب جلوی مقنعه ام همیشه ی خدا خط خطی بود!


خلاصه این همه شر و ور گفتم که برسم به اینجا که یه روزم مامان عفت اومد مدرسه

به معلممون گفته بود به عفت بگین کمتر درس بخونه و یه کم بره تو کوچه بازی کنه

معلممونم اون روز اومد تو کلاس گفت عجباااا ملت میان میگن به بچه مون بگو درس بخونه

یه عده هم میان میگن بگو درس نخونه 


فقط همون یه سال با عفت هم‌کلاسی بودم, 

بعدش دیگه ندیدمش

کماکان این همه دری وری سر هم کردم برسم به اینجا که 

دیروز دخترخاله به دکتر می‌گفت به این دختر ما بگو کمتر درس بخونه و یه کم تفریح کنه

دکترم برگشت گفت عجبااااااااااا ملت میان میگن به بچه مون بگو درس بخونه

یه عده هم میان میگن بگو درس نخونه 

یاد خانم خدایان افتادم و کلاس سوم و عفت و 

خلاصه دکتر گفت خانم, برو خدارو شکر کن می‌خونه!

تو این دوره زمونه کی درس می‌خونه آخه!

بذار بخونه, اتفاقاً دانشجو باید درس بخونه!

بعدشم رشته‌مو پرسید و آفرین و باریکلا و احسنت و اینا 


+ دیشب میل زدم به استاد ادواتم که امروز به خودش ارائه بدم

موافقت کرد, ولی با موضوع سمینارم موافق نبود

میگه پیزوالکتریک و کاربردش چه ربطی به ادوات داره؟


امروز موقع ارائه باید هر جوری شده سر و ته حرفامو هی ربط بدم به ادوات

هی باید ساختارشو به کریستالا ربط بدم, ولی لامصب نارساناست, 

درس ما هم ادوات نیمه رسانا!

ساعت 9 هم با استاد قرار دارم هم با نگار اینا!

فعلاً که در خدمت شمام و در حال تایپ و نشر خاطرات 15 سال پیش

۱۱ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ینی این ادیت کردنم تو حلقم!!!

کلاس بیوسنسور, دکتر ف.

من اونی ام که کنار اونی که مانتو سبز یا به قول شما آبی پوشیده (بهنوش) ایستادم



چون دکترهای تهرانو نمی‌شناختم, ظهر رفتم کرج که با دخترخاله بابا برم دکتر

به خاطر همین درد دست چپم

شب که داشتم برمی‌گشتم, ایلیا میگه میشه بمونی؟

گفتم نه, باید برم مشقامو بنویسم 

یه دونه سیب بهم داد گفت پس اینو تو مترو بخور از حال نری!

بعدشم یه سیب دیگه داد گفت اگه اون توش سیاه بود اینو بخور

بعدش یه سیب دیگه آورد گفت اگه اونا خراب بود اینو بخور

بعدشم چندتا گوجه سبز داد که وقتی دارم مشقامو می‌نویسم بخورم



ایلیا, محصول مشترک دخترخاله بابا و پسردایی بابا



من, مترو!



پست امروز رو با این عکس خاتمه میدم 

23 سالو رد کردم, هنوزم عین چی! از آمپول می‌ترسم

می‌ترسماااااااا! اصن یه وضعی

+ نمی‌تونم بیشتر از این تایپ کنم, دستم درد می‌کنه 


۱۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

41- بعضی وقتا چه قدر ناشیانه بحثو عوض می‌کنم

شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ب.ظ

دارم اینو گوش میدم

ارائه‌ی امروز یه همچین چیزی از آب درومد, اینارو پرینت کرده بودم موقع ارائه یه چیزی دستم باشه چون حواسم این روزا خیلی پرته, می‌ترسیدم چیزای مهمی رو نگم, از گم کردن شارژر و کتاب و اینا شروع کردم امروز رسیدم به اتود!!! اتود نازنینم رو گم کردم 

من اتودمو میخوااااااااام

اصن جماعت جزوه نویس رو اتودش حساسه

خدا میدونه چه قدر گشتم تا این اتودو از اون پاساژه توی آبرسان پیدا کردم

(آبرسان نام مکانی است در تبریز!!!) 

حالا دیگه گم شده

اتودی که باهاش جزوه هامو نوشته بودم, دیگه نیست

اتودی که با من خط به خط لحظه هامو نوشت

و اما ارائه:


به نام خدا, سلام, تورنادو هستم, 

قبل از هر چیز تشکر میکنم از دکتر و. استاد راهنمای پروژه ام, لطف کردن تشریف آوردن

(خب استاد درس با استاد راهنمام فرق داشت و موقع دفاع باید هردوشون می‌بودند)

ادامه‌ی ارائه:

عنوان پروژه‌ی ما بررسی سیگنال‌های حیاتی برای کنترل هوشیاری هست

به طور خاص کنترل هوشیاری راننده رو انتخاب کردیم

و با بررسی سیگنال ها هنگام خواب پروژه رو پیش بردیم 

و از بین سیگنال های حیاتی, سیگنال های مغزی رو انتخاب کردیم

اسلاید اول

حالا مشکل کار کجا بود؟

اینکه همون طور که می‌بینید این سیگنال ها فرکانس و دامنه بسیاری پایینی دارن, 

علاوه بر نویز, فرکانس 50 هرتز برق شهر هنگام ثبت امواج هم هست 

و همین طور تداخل این سیگنال‌های حیاتی باهم دیگه

اسلاید دوم

خوشبختانه این سیگنال ها فرکانس ها و دامنه های مختص خودشون رو دارن

مثلاً این چهار تا سیگنال مغزی, آلفا فرکانس 8 تا 13 هرتز, بتا 13 تا 30, 

دلتا 0.5 تا 4 و تتا 4 تا 8 هرتز هست

اسلاید سوم

و علاوه بر این ها اینم می‌دونیم که دامنه سیگنال چشم بیشتر از دامنه سیگنال مغزیه

خب حالا بریم سراغ راه حل

اسلاید چهارم

راه حل تفکیک این سیگنال ها و امواج از همدیگه استفاده از فیلتره 

(اینجا یه لحظه خاطرات دکتر صاد استاد درس فیلترم از ذهنم رد شد)

ادامه ارائه:

فیلتر شبکه ای از سلف ها و خازن ها و مقاومت ها و حتی تقویت کننده هاست که وقتی یه سیگنالی رو با فرکانس خاصی به عنوان ورودی بهش میدیم, فرکانس های مشخصی رو از خودش عبور میده و بر حسب اینکه اون فیلتر پایین گذر, بالاگذر, میان‌گذر و غیره باشه, ما در خروجی, اون فرکانسی رو خواهیم داشت که میخوایم و بقیه فرکانس ها حذف میشن

از بین اون سیگنال‌های حیاتی, سیگنال های مغزی  یعنی EEG ضعیف ترین و اغتشاش پذیر ترین سیگنال های حیاتی هستند چرا که با کوچک ترین تغییر در حالت بدن، آرتیفکت های مختلفی به اونها اضافه خواهد شد

اسلاید پنجم

در سیگنال های مغزی 2 نوع آرتیفکت وجود داره

آرتیفکت های بیولوژیک: مثل EMG (عضلانی) و ECG (قلبی) و EOG (چشمی)

نوع دوم, آرتیفکت های خارجی هستند که خارج از بدن رخ میدن و با سیگنال ثبت میشن. 

مثل فرکانس برق شهر و فرکانس یک دستگاه الکتریکی

مشکل فرکانس برق شهر که با فیلتر ناچ حل میشه

در مورد آرتیفکت های بیولوژیکی, من به طور خاص سیگنال های چشم رو انتخاب کردم 

برگردیم به هدف اصلی پروژه که کنترل هوشیاری, به طور خاص کنترل هوشیاری راننده بود

با بررسی ای که روی سیگنال های خواب داشتیم, 

امواج مغزی در هر مرحله از خواب رو دسته بندی کردیم

و دیدیم که موج دلتا برای وقتیه که طرف در خواب عمیق باشه 

و برای یه راننده بررسی این سیگنال مناسب نیست که خواب عمیقش رو بررسی کنیم

موج آلفا هم برای زمان استراحت یا آرامش فکریه 

(که به حول و قوه الهی من هیچ وقت این موج رو از خودم ساطع نکردم)

پس ما اومدیم موج بتارو انتخاب کردیم 

که مربوط به زمان فعالیت شدید مغزی, یا یه کار فکری و زمان هوشیاریه

اسلاید ششم

توی این عکس شما راننده ای رو می‌بینید که امواج مغزیش در حین رانندگی ثبت میشه

از اونجایی حین رانندگی ماهیچه ها و چشم و پلک ها هم فعالیت دارن, 

این سیگنال مغزی ثبت شده, آرتیفکت خواهد داشت و موج خالص بتا نخواهد بود

پس ما با این شرایط نمی‌تونیم در مورد هوشیاری راننده قضاوت کنیم

از اونجایی که دیتای مربوط به EEG راننده رو نداشتیم, 

از امواج مغزی یکی از دانشجویان استفاده کردیم 

که ...

هیچی دیگه بی خیال, بقیه‌اش تخصصی میشه حوصله‌تون سر میره




بعضی وقتا نمی‌دونی چه جوری بحثو عوض کنی...
فردا هم ارائه دارم, ادوات 
۰۹ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

40- هشتصد و نود و یک!!!

جمعه, ۸ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۹ ب.ظ


+ از دفتر نظارت خوابگاه زنگ زدن, گوشیو برداشتم, خانم ح: سلام نسرین, 891 دارین؟
من که همون نسرین باشم: 891؟
خانم ح: نه!!! 891 دارین تو اتاقتون؟
من: نه نداریم, 891 نداریم, اصن 891 چیه؟
خانم ح: 891 نه! 891!!!
من: خب همون, 891 چیه؟
خانم ح. در حالی که داد می‌زد و می‌خندید: 891 نه!!! ارشد 91, ارشد ورودی 91
من: آهان! نه نداریم, کلاً ارشد نداریم اینجا
خانم ح: خدافظ (لابد تو دلش می‌گفت خدا شفات بده)

+ از کسی که از صبح 100 بار به یه آهنگ گوش کرده بیشتر از این نمیشه انتظار داشت!
هم‌اتاقیم در حالی که خسته و کوفته داره میره بخوابه: نسرین دور چندم اون آهنگه؟
من که همون نسرین باشم: فکر کنم صد تا رو رد کردم دیگه
هم اتاقی: خدا شفات بده

+ داشتم فکر می‌کردم از قفس خارج شدن رو بلد نیستیم انگار، 
فقط تلاش می‌کنیم قفس بزرگتری دست و پا کنیم!
نمی‌دونم الان این چه ربطی به پست داره ولی به هر حال دارم بهش فکر می‌کنم

هفته بعد چهار تا سمینار دارم و در حال تایپ و تولید اسلایدم, می‌فهمی؟
فردا باید از پایان‌نامه ام دفاع کنم
حذف آرتیفکت های چشم از سیگنال مغز

+ کیکی که پست قبلی در موردش حرف زدم آماده است, 
داشتم برای نرگس و هم اتاقیش کیک می‌بردم, تو راه هم‌اتاقی سابقمو دیدم
پرسید میای کنسرت؟
گفتم کنسرت کی؟
گفت بنیامین
گفتم نه!
حالا هر کیو می‌گفت می‌گفتم نه, نمی‌دونم چرا پرسیدم کنسرت کی...
موقع برگشت هم‌اتاقی اسبقم رو دیدم ینی خیلی سابق تر
و همین طور هم‌اتاقی سابق هم اتاقی سابقم
کلاً تو این خوابگاه, ملت یا یه زمانی هم اتاقی من بودن
یا هم اتاقی سابق هم اتاقی های کنونی‌م
یا هم اتاقی کنونی هم اتاقی های سابقم
راستش دل و دماغ عکس ندارم
کیکو میگم!
خسته ام, می‌فهمی؟
یه وقتایی انقدر خسته ای که میری دو کیلو هویج می‌گیری میاری شروع می‌کنی به رنده کردن
یه ساعت, دو ساعت, سه ساعت
هی هویج رنده می‌کنی, 
به نارنجی شدن ناخناتم فکر نمی‌کنی
اصن فکر نمی‌کنی
اتفاقاً هویچ رنده می‌کنی که فکر نکنی


هویج رنده شده رو به اندازه سیب زمینی سرخ کرده دوست دارم
انقدر که بلاگفارو رفرش کردم ببینم درست شده یا نه, سازمان سنجشو انقدر رفرش نکرده بودم موقع نتایج کنکور!!! ینی جا داره روح شیرازی (مسئول بلاگفا) و عمه اش رو مورد عنایتم قرار بدم! ینی مرده شور بیاد خودشو ببره با اون سروراش!
۰۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

39- شاد بودن هنر است, شاد کردن هنری والاتر

جمعه, ۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۰۹ ب.ظ

هم‌اتاقیم از مهمونی برگشته تند تند لباساشو عوض میکنه که به مهمونی بعدی برسه‌و برمی‌گرده سمت من و: نسرین دور چندمه این آهنگو گوش میدی؟

من که همون نسرین باشم: 70 یا 80 مین دوره, آهنگه که 7 دقیقه است, هر ساعت 9 بار, از صبح تا حالا میشه حدوداً 70, 80 بار

هم‌اتاقی در حالی که داره تو آینه خودشو نگاه می‌کنه: خب غمگینم گوش میدی لااقل متفاوت گوش بده, چیه از صبح هوای گریه با من هوای گریه با من, پایان نامه نوشتن خودش عذابه, با این آهنگم که دیگه روحیه ای نمیمونه برات, فردا با این ریخت و قیافه میخوای پروژه تو ارائه بدی؟ من که رفتم, تا 9 برمی‌گردمااااا, کلید ندارم, درو قفل نکن
من: به سلامت!


کاش همه‌ی انتخاب‌ها و تصمیما به آسونی انتخاب سبز یا سیاه بود
تو سیاه باش, منم سبز
الان باید خوشحال باشم دیگه, نه؟
که یه لپ تاپ جدید دارم
ولی نیستم
خب چه جوری دل بکنم از لپ تاپی که 5 سال باهاش زندگی کردم
باهاش زندگی کردمااااااااا, یه چیزی می‌گم یه چیزی می‌خونید 
5 سال پستامو باهاش نوشتم
5 سال کامنتارو با همین تایید کردم و جواب دادم و 
از پشت همین لپ تاپ شماهارو شناختم, براتون کامنت گذاشتم و
شبایی که بیدار موندم برای پروژه هام, اون شبا کنار همین لپ تاپ بودم
شریک تمام خاطراتم

دیگه هر پروژه ای یادم بره پروژه 3000 خطی ++C ترم اول یادم نمیره
ینی یه خطشم نگار ننوشت برام!!! آخه هم‌اتاقی انقدر بی‌رحم؟ 
این لپ تاپ بود و یه هندزفری و من و یه فولدر آهنگی که فاز هیچ کدوم معلوم نبود
پا به پای من هر آهنگی گوش کردمو گوش داده
هر فیلمی دیدمو دیده
هر چی خوندمو خونده, سایتا, وبلاگا, هعی...
اگه همون هفته اول, همین لپ تاپو نمی‌پکوندم شاید هیچ وقت با نوشین آشنا نمی‌شدم
که برام درستش کنه
اون روز که نمره های الکمغ اومد
اون روز که همه‌ی هاردمو اشتباهی فرمت کردم
5 سال هر روز و هر لحظه با من بود

هر کامنتیو فراموش کنم اون کامنت خصوصی یادم نمیره که "ما می‌تونیم همدیگه رو ببینیم؟"
هر ایمیلیو یادم بره اون ایمیله یادم نمیره که "قسمت نبود ما با همدیگه باشیم"
هر بار اینارو خوندم, من و لپ تاپم زل زدیم به هم و هیچی نگفتیم
شاهد تمام مکالماتم بود, همه ی خنده هام, حتی همه ی گریه هام
وقتی یه کم فکر می‌کنم, می‌بینم مثل یه دوست بود و هست
فعلاً با همین فارغ‌التحصیل میشم, برم خونه ببینم اون جدیده چه جوریاس

پ.ن1: والدین عزیز بیایید به جای لپ تاپ و گوشی و دوربین و اینا, به فکر جهیزیه باشیم
والا 
پ.ن2: دارم کیک درست می‌کنم, از اون کیکای بدون فر شکلاتی, هر کدوم از خواننده ها که فردا قبل از 8 صبح به من دسترسی داره می‌تونه بیاد کیک مطالبه کنه, اولویت با اوناییه که زودتر اقدام کردن 
۰۸ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دارم اینو گوش میدم (لینک)



گفته بودم ممکنه بشه ممکنه نشه, نشد دیگه! بی‌خیال...

همینمون مونده با این دندون درد و باد کولری که از پشت می زنه و موهامو پریشون می‌کنه نقش یه عاشق دیوونه رم بازی کنم

ولی دقت کردین عمر ما با سرعت 3600 ثانیه در ساعت میگذره؟ 

نه دیگه دقت نکرده بودین، از این به بعد بیشتر دقت کنین.


مورد داشتیم طرف توی دوره آموزشی سربازی از صبح ساعت 7 تا 1 ظهر بعدش از 2 تا 6 عصر زیر آفتاب تمرین رژه میکرده، بعدش اومده آسایشگاه استراحت کنه خواب دیده اینقده پست گذاشتم که توی خواب کلی ناراحت شده که این همه مطلب رو چه جوری بخونه. بعد چند روز اومده خونه دیده بلاگفا به فنا رفته و اصلا مطلبی نذاشتم و کلی خدا رو شکر کرده

بعدش اومده رمز اینجارو گرفته دیده کلی مطلب گذاشتم...

ینی یه همچین خواننده‌های خاموشی دارم من...


۰۸ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)


خونه‌ی جدید بانوچه: http://banoooche.blogsky.com/

خونه‌ی جدید مسترنیما: http://saheleafkar.blogsky.com/

خونه‌ی جدید نسرینا: http://nasrina-rezaei.blogsky.com/

خونه‌ی جدید کاف: http://bitropood.blogsky.com/

خونه‌ی جدید آلما توکل: http://almatavakol.persianblog.ir/

خونه‌ی جدید آدامس با طعم کروکودیل korokodiledaroneman.blogsky.com

خونه‌ی جدید فاطمه خودکار بیک: http://windbag.blog.ir/

خونه‌ی جدید مستانه سرنسخه: http://maastaneh.blogsky.com/

خونه‌ی جدید ندا: http://mosafer-9891.blogsky.com/

خونه‌ی جدید راضیه: http://rahe-bi-payan.blogsky.com/

خونه‌ی جدید ویرگول: http://thecomma.blogsky.com/

خونه‌ی جدید شن‌های ساحل: http://tanhayetehrani.blogsky.com/

خونه‌ی جدید نیکولا: http://nikolaa.blog.ir/

خونه‌ی جدید قناری معدن: http://filterplus.blog.ir/

خونه‌ی جدید سرهنگ پرسپکتیو: http://agent-cell.blogsky.com/

خونه‌ی جدید ماری جوانا: http://mary-juana.blogsky.com/

خونه‌ی جدید الانور: http://missnooon.blog.ir/

خونه‌ی جدید مطهره: http://manobarghesharif.blogsky.com/


به قلم نسرینا

صاحبش نبودم، اما پنج سالی بود که در آن خانه‌ی استیجاری کلمه‌هایم را نگهداری می‌کردم. یکهو اما آمدند و گفتند به سلامت! کلید آن خانه‌ی استیجاری را از دستمان گرفتند و گفتند بروید تا اطلاع ثانوی. کمی هم گردنشان را کج کردند و گفتند:«سعی می‌کنیم اسباب و اثاثیه‌تان را بهتان برگردانیم. اما اگر برنگرداندیم هم.. خب.. ببخشید دیگر!» همین. بعد از یک ماه یک لنگه پا ایستادن جلو در خانه‌ی استیجاری‌ام، آمده‌ام اینجا تا کمی چشم‌هایم را روی هم بگذارم و استراحت کنم. به این جا تعلق خاطر ندارم. راستش را بخواهید به اینجا حتا حس مستاجر بودن هم ندارم. احساس می‌کنم آمده‌ام درون یک مسافرخانه‌ی بین راهی تا تکلیفم با اسباب و اثاثیه‌ام روشن شود. خدا را چه دیدید. شاید هم آنقدری بتوانم خودم را جمع و جور کنم و جیب‌هایم را بتکانم تا برای کلمه‌هایم یک خانه بخرم. یک خانه مخصوص آنها. یک خانه که صاحبش خودم باشم و بتوانم با روی گشاده از میهمانانم پذیرایی کنم. حقیقتش را بخواهی دیگر نمی‌خواستم وبلاگ نویس باشم. یعنی صدایم را بردم بالا و فریاد زدم: «به کدام جای غریب بروم؟ دوباره کجا را بروم آباد کنم؟ حالا؟ بعد از این همه سال؟ آواره‌ی کدام شبکه بشوم؟» اخمم را انداختم توی صورتم و گفتم: «من دیگر نمی‌نویسم. دیگر توی این هرج‌ومرج‌خانه‌ها نمی‌نویسم.» اما راستش را بخواهید هر چند روز یکبار می‌رفتم خانه‌ی استیجاری قبلی را زیر چشمی برانداز می‌کردم. دلم برای آن تعداد اندک آدمی که همچنان مصرانه زنگ در خانه‌ام را می‌زدند تنگ شده بود. دلم برای آن صد و چند نفری گرفت، که با اینکه می‌آمدند و می‌دیدند وبلاگم شده است برهوت، اما باز هم می‌آمدند. آن صد نفر.. آن تعداد اندک برای من انگیزه‌ای شدند که بنویسم. که درب خانه‌ام را باز بگذارم... حتا اگر ساکن یک مسافرخانه‌ی بین راهی باشم.

نمی‌دانم فردا چه خواهد شد. دلم برای آرشیوم قطعا می‌سوزد. اما فعلن اینجام تا خدای نکرده گمتان نکنم. راستش را بخواهید دراین مدت که خانه به دوش بودم بدجور احساس تنهایی می‌کردم. هنوز اسباب و اثاثیه‌ام (کلمه‌هایم) توی آن خانه جا مانده. نمی‌گذارند برویم و برشان داریم. خب زورشان زیاد است دیگر! چه می‌شود کرد. نمی‌شود بهشان خرده گرفت، خب صاحبش بودند و چون آن خانه‌ی استیجاری را به رایگان در اختیارمان گذاشته بودند و از اینکه هر روز ما آن را آبادتر می‌کردیم تا صاحبش بیشتر پول به جیب بزند، حق داشتند که این شکلی کلیدهایمان را از دستمان بدزدند و کلمه‌هایمان را بی‌هیچ توضیح شفافی به یغما ببرند. امیدوارم روزی کلیدهایمان را به ما پس بدهند. هرچند گمان نمی‌کنم دیگر برای همیشه ساکن این خانه‌های استیجاری بمانم.

اینجا حس غربت دارم. حس می‌کنم تک و تنها ماند‌ام. اما می‌دانم دوستانم یکی‌یکی پیدایشان خواهد شد. حتم دارم آنها رد این مسافرخانه را خیلی زود خواهند زد.


به قلم ثریا (بانوچه)

یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و همه چیز را ویران می بینی، همه چیز را... مثلا زلزله آمده باشد یا سونامی، یک جوری شود که به هیچکس دسترسی نداشته باشی، یک جور ِ آرامی بدون هیچ سر و صدایی، یکهو همه چیز تمام شده باشد، میشود خانه ای دیگر ساخت، زمان خواهد برد تا به خانه ی جدیدت عادت کنی اما بالاخره عادت خواهی کرد، اما خاطراتی که در آن خانه داشتی، دوستانی که قبل از این ویرانی داشتی، همه چیز از دست رفته و فقط حسرت میماند و بس.

روزی نیست که به گذشته ها فکر نکنی، غرق ِ خاطره بازی نشوی، از دست دادن ِ دوستان ِ عزیزی که به وجود ِ هر روزه شان عادت کرده بودی سخت است، از دست دادن ِ خاطرات هم سخت است، آدم آن وقتی ویران می شود که هر دوی اینها را با هم از دست بدهد... تُهی می شود... می ریزد!

آدم بالاخره باید زندگی کند، چون زنده است، ما وبلاگ نویس ها هم بالاخره باید بنویسیم، چون تا اینجای گلویمان پر شده از واژه هایی که به کیبورد نزده ایم، هر چقدر هم داغدار ِ خاطرات ِ نامعلوم و دوستان ِ یکهو ناپدید شده مان باشیم باز هم به نوشتن نیاز داریم، اصلا بخاطر کمرنگ کردن ِ این داغ هم که شده باید بنویسیم... ما به بلاگفا رفتیم که بنویسیم، ننوشتیم که در بلاگفا بمانیم، پس حالا که بلاگفایی نیست، نباید آنقدر ننویسیم و ننویسیم که نوشتن را فراموش کنیم!

سعی کنیم همدیگر را پیدا کنیم، آن دایره های دوستی را به هر قیمت شده دوباره ایجاد کنیم، به همه اطلاع دهیم فلانی فلان جا می نویسد، سعی کنیم حداقل دوستانمان را برگردانیم و نگذاریم با آن خاطرات بروند... 

حسرت ِ دوستی ها را به دل ِ خودمان نگذاریم. 

این روزها که درگیر ِ جمع و جور کردن ِ وسایل هستیم برای اسباب کشی، هر چند دقیقه یک بار خیره میشوم به کارتون های چمع شده توی اتاق ِ مهمان و بعد فکر میکنم تمام ِ خاطرات ِ بچگی ام را همین جا می گذارم؟ روزهای خوش و تلخ را؟ حرف طولانیست و قطعا خواهم نوشت اما اینجا صحبت از یکهو همه چیز تمام شدن است، یکهو از دست دادن. 


می ترسم روزی چشم باز کنم و همه ی اپراتورهای تلفن از کار افتاده باشند، ایمیل ها باز نشوند، هیچ سرویس دهنده ی وبلاگ نویسی نباشد، بعد من باشم و خودم و تمام ِ دوستان ِ حقیقی ام...ما دوستان ِ مجازی طفلکی هایی هستیم که یک روز تمام می شویم حتی اگر خودمان نخواهیم مجبورمان می کنند تمام شویم، باید راهی برای ماندگاریمان پیدا کنیم، قبل از آنکه دیر شود.

۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

36- توت فرنگی

چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ق.ظ

معمولاً وقتی حالم بده, نمیام بگم حالم بده, 

ینی لزومی نداره این مدل پست ها با زمان "مضارع" منتشر بشن

ترجیح میدم یا نگم یا بعداً که خوب شدم بگم

الان خوبم


پریشب خیلی دیر خوابیدم, نزدیک صبح بود

بیدار که شدم دیدم دست چپم کار نمی‌کنه, کاملاً بی حس بود و

قلبم تیر می‌کشید و اصن نفسم بالا نمیومد

فکر کردم یا دارم سکته می‌کنم یا سکته کردم یا چند ساعت دیگه سکته می‌کنم

شام که نخورده بودم, صبونه هم نخوردم و کیفمو رو شونه راستم انداختم و

رفتم دانشگاه و چون چپ دستم, نتونستم درست و حسابی جزوه بنویسم


حالا اینا یه طرف قضیه

ناهارم نخوردم و

خلاصه برگشتم خوابگاه که با مژده برم دکتر

رسیدم دیدم مژده وضعش بدتر از منه, 

یه کیسه فریزر گرفته بود دستش و 

منم از این سوسولا نیستم وقتی یکی حالت تهوع داره صحنه رو ترک کنم

الان منو تصور کنید که با دست راستم شونه چپمو فشار میدم که دردش کم تر بشه و

با دقت محتوای کیسه فریزری که دست مژده است رو بررسی میکنم و می‌پرسم

این صورتیا چیه؟

مژده: چند ساعت پیش توت فرنگی خورده بودم, صورتیا توت فرنگی ان

من: آهان! چه جالب!!!

کماکان منو تصور کنید که با دست راستم شونه چپمو فشار میدم که دردش کم تر بشه و

زنگ میزنم آمبولانس بیاد جنازه هامونو جمع کنه

و مژده رو تصور کنید که از من یه کیسه فریزر جدید میخواد و

تا آمبولانس برسه دومی رو هم پر میکنه


حالا اینا یه طرف قضیه است, 

طرف دیگه اون دسته از عزیزانی بودن که از هیچی خبر نداشتن و 

یکی شون ازم می‌خواست کلیپ جشن رو ویرایش کنم

یکی شون ازم می‌خواست گزارش کارای آز پالس رو میل کنم

یکی شون مقاله می‌فرستاد اسلایدای سمینارو درست کنم

یکی شون ازم می‌خواست دو ساعته آزمایشارو براش توضیح بدم

یکی شون می‌خواست براش ویندوز نصب کنم

یکی شون لینک مقاله می‌فرسته براش دانلود کنم بفرستم

یکی شون یه متنی داده ترجمه کنم

یکی شون در مورد زمان و مکان و تعداد سوالای امتحان می‌پرسید

یکی شونم که استاد ادوات باشه گفت میانترم و کوییز هر دوشو صفر گرفتی, 

گفت پایانترم کامل نگیری پاست نمی‌کنم 

با مزه تر از همه الهام بود که می‌گفت پیرمردا و پیرزنا چون یه سری مویرگ دارن وقتی سکته می‌کنن نمی‌میرن, ولی جوونا چون اون مویرگارو ندارن, وقتی سکته می‌کنن می‌میرن! 

البته الهام با اونای دیگه فرق داره و فرقش اینه که چون دوستم بود خبر داشت

در مورد اون مویرگ ها فکر کنم خیلی سطحی توضیح دادم, 

یه بار دیگه از خودش دقیق تر می‌پرسم میگم


همه‌ی این "یکی‌شون" هایی که گفتم دوستام هستناااا, 

خیلی هم عزیز و محترم اند, سوء تفاهم نشه, 

ولی کاش بعضی وقتا درک کنیم وقتی یکی جواب نمیده یا دیر جواب میده, 

یا کلاً یه جوریه, شاید حالش خوب نیست و 

نمیخواد هم بگه حالش بده و زود بهمون برنخوره و از دستش ناراحت نشیم!


ولی خیلی خوشرنگ بود!

صورتی 


بعداً نوشت:

الهام: بدن آدم همیشه یه سری مویرگاش ممکنه خونریزی کوچیک داشته باشن و خودش ترمیم می‌کنه اگه خونریزی و پارگی شدید نباشه. بعد به مرور زمان و در طول گذر عمر، بدن دیگه این "رگ‌زایی" رو بلده و رگ‌های جایگزین داره که اگه رگی پاره یا مسدود شد، از اینا استفاده می‌کنه (تعداد مویرگا تو پیرا بیش‌تره) و بدن شخص جوان، اون تعداد مویرگ اضافه رو نداره و اگه رگی آسیب ببینه (حالا لزوماً هم مویرگ نیست به نظرم)، احتمال مرگ‌ش بیش‌تره


۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

35- همین الان یهویی برنده شدم

چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ق.ظ

در راستای پست قبلی



۰۶ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

34- پدر و مادر مریخی, بچه های ونوسی!

چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۱۷ ق.ظ

حتی هیئتی های مریخی و نسرین ونوسی!

دارم سمبوسه هایی که مژده درست کرده رو می‌خورم و اینو گوش میدم و

به قول راضیه لذت این آهنگو وقتی میفهمی که بشینی پشت فرمون 

ولومو بدی تا ته پاتم فشار بدی رو گاز 

همه ی حرصات خالی میشه که هیچ 

کلی شادی کاذبم میگیرتت 


پست 16 یادتونه؟ قرار بود برای جشن هفته‌ی خوابگاه ها کلیپ درست کنم و

هر چی فیلم و عکس و خاطره داشتم از خوابگاه و 

به کمک هر چی آهنگ دالامدیمبولی که تو فولدرم بود, 

یه کلیپ درست کردم به غایت جلف!

اینم نتیجه اش:



+ پست قبلی ممکنه بعداً منتشر بشه, ممکنه نشه


۰۶ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۵ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

32- وین دل شوریده باز آید به سامان غم مخور

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۰۷ ب.ظ

یارانه‌مونو که انصراف دادیم..! سبد کالامونم که نگرفتیم..!

بنزینم که داریم لیتری ۱۰۰۰ می‌خریم..!

روحانی مدیونی اگه پول دستی بخوای نگی 


چند وقت پیش اون عکس وایبرم که جهانی را به آشوب کشیده بود رو عوض کردم و

عکس فارغ التحصیلی رو گذاشتم

اون عکس کذایی رو هم گذاشتم برای جیمیلم

حتی جیمیلم هم تلفات داد :)))))))



ینی عربیم انقدر خوب بود که هر کی بعد n سال منو میبینه یاد اشکالات عربیش می‌افته

میخوام پیشنهاد بدم همون عکس کذایی‌مو بذارن سر قبرم!

والا


و عکس العمل شیخ در مواجهه با دوستی که همین الان یهویی کشف حجاب کرد:



سر یه موضوعی خیلی ناراحت بودم, 

خیلیاااااااااا! خیلی!

اصن یه وضعی!

به توصیه و پیشنهاد یکی از خوانندگان, یه ماهیتابه سیب زمینی سرخ کردم

که خوب بشم!

آخه سیب زمینی سرخ کرده مرده رو هم زنده می‌کنه

آقا قبل از اینکه بخورم, همه‌اش ریخت کف آشپزخونه!

همه‌اش!

همه اش :(((((((

الان بابت این سیب زمینیا بیشتر ناراحتم تا اون موضوعه!


۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

کسی که تا صبح پالس خونده و الان بیدار شده و داره اینو گوش میده,

کسی که هنوز مباحث رو تموم نکرده و

برای اجتناب از صفری دیگر در کارنامه, میخواد بره با TA حرف بزنه و 

امتحانشو فردا با گروه دیگه بده

کسی که TA باهاش مهربونه 

به نظرتون این فرد دیشب علاوه بر یه مشت خازن دیگه چیا میتونه تو خواب دیده باشه؟


خواب دیدم دکتر ن. (استاد کنترل خطی ترم6) سمتش رو عوض کرده و 

به عنوان دندونپزشک توی دانشگاه کار میکنه!

در ادامه ی خواب کذایی, گلشیفته فراهانی برگشته بود ایران و 

به عنوان پرستار توی همون دندونپزشکی دانشگاه کار می‌کرد

و دکتر ن. توصیه می‌کرد به کار پرستارش که همون بازیگر کذایی باشه اعتماد کنیم

در راستای همون خواب, دندون شماره 9 اینجانب از چپ و راست و بالا و پایین پکیده بود

دقت کنید که ما انسان‌ها ماکسیمم در هر قسمت 8 تا دندون داریم که خب من 7 تا دارم

اینکه دندون 9 ام وجود خارجی داره یا نه بماند؛

خلاصه بانو فراهانی و دکتر ن. داشتن دندونای شماره 9 بنده رو ترمیم میکردن

اینا که چیزی نیست, حتی خواب دیدم سرور بلاگفا درست شده و برگشتیم بلاگفا و 

من یادم نمیومد چه جوری تو بلاگفا پست می‌ذاشتم


خلاصه از کسی که تا صبح پالس خونده بیشتر از این نمیشه انتظار داشت

همون چندین روز پیش که امتحان مدار مخ داشتم:




پ.ن: الان این آهنگ عربیه رو هم به خاطر محتواش گوش می‌دم هم ریتم موزون!

اگه ترجمه‌شو میخواین, کامنت گذاشتم

۰۴ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

30- همین الان یهویی!

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۶ ق.ظ

در حالی که دارم این آهنگ موزون رو گوش میدم و در حالی که خوشحالم:



چندین روز پیش:



پ.ن: الان این آهنگ عربیه رو بیشتر به خاطر ریتمش گوش می‌دم نه محتوا, 

ولی اگه ترجمه‌شو میخواین, کامنت گذاشتم

۰۴ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۴۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

29- Secrets About Men

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۵۹ ب.ظ

دارم این دو تا کتابو می‌خونم

مردان مریخی و زنان ونوسی (356 صفحه - لینک دانلود)

و

رازهایی درباره مردان (83 صفحه - لینک دانلود)


+ با تشکر از دوست عزیزی که اینارو معرفی کرد


۰۳ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

28- تو را دیدن به چشم خواهری؛ سخت َ ست؛ می فهمی؟

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۱۲ ب.ظ


کنار گیسوانت رهبری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

و راضی کردنت به همسری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟


به فکرت بودم و دیدم نمازم را قضا کردم

تو باشی و نباشد کافری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟


تو با شیرین زبانی تشنه ام کردی به لبهایت

گذشتن از لبانت سرسری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟


مشخص کردن ِ این که تو زیبایی وَ یا آهو

میان این دو محشر داوری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟


تصور کردنِ این که خدای من دو چشم توست

برای مردم پامنبری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟       


نشستی پیش من با موی مشکی ، شانه اش کردی

تحمل کردنِ این دلبری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟ 


تو را دیدن به وقت ناز کردن ، هر زمان بانو

به جان مادرم بی روسری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟


بسیجی هستم و باید خطابت من کنم ، خواهر

تو را دیدن به چشم خواهری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

۰۳ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



۰۲ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

26- چگونه تولد ارشیا را تبریک بگوییم؟

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۴۲ ب.ظ

خوانندگان عزیز, آیا افسرده اید؟ آیا به پوچی رسیده اید؟ آیا بن بست؟ آیا فنا؟ آیا معتاد شده اید؟ آیا خودکشی؟ آیا سیگار؟ آیا حذف ترم؟ آیا حذف اضطراری؟ آیا حذف پزشکی؟ آیا قبلاً جزوه می نوشتید و دیگر اکنون سر کلاسم نمی آیید؟ آیا قبلاً ردیف اول تو حلق استاد و اکنون از ته نشینان کلاسید؟ آیا قبلاً وبلاگ ما را می‌خواندید و دیگر نمی‌خوانید؟ آیا زندگی تان بی معنی است؟ 

امیدتان را از دست ندهید 

کافی است تاریخ تولد خود را با ما در میان بگذارید, تا از طرق مختلف تبریک بگوییم

اسمس می دهیم, وایبر, تلگرام, ایمیل! یاهو, جیمیل, حتی ایمیل شریف حتی کبوتر نامه بر!

حتی فیس بوکمان را موقتاً به خاطر شما اکتیو می‌کنیم

تاریخ تولد خود را به ما بسپارید

ما در کمتر از آنی شما را به زندگی برمی‌گردانیم


از طریق وایبر!



حتی به زبان فرانسوی هم تبریک می‌گوییم!

از طریق تلگرام!


از طریق پست الکترونیک! هم به جیمیلتان میل می‌زنیم, هم یاهو, ایمیل شریف, aol , ...



حتی به دوستان مشترک هم اطلاع می‌دهیم که حواسشان باشد که ولادت با سعادت کیست!




حتی اسمس!

حتی سر کلاس مدار مخ!

باشد که تولدش خیلی مبارک باشد!



۰۲ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۴۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی!

خشن تر

عصبی تر

کلافه تر و

تلخ تر

و جالب تر اینکه با اطرافت هم کاری نداری

همه‌اش را نگه میداری و دقیقا سر کسی خالی می کنی

که دلتنگش هستی…


فکرشم نمی‌کردم با بی اعصابی و گریه حتی! تلفنو قطع می‌کنم

حقم داره! منو بیشتر از هر کس دیگه ای میشناسه

بابامه!

میدونه که حساسم, 

میدونه به کوچکترین مسائل گیر میدم, ناراحت میشم, اذیت میشم! 

میگه این با هم‌اتاقیات فرق داره

هم اتاقیت نیست که 10 ترم 10 بار عوضش کنی و 

مانتو نیست که دو هفته کل شهرو دنبالش بگردی و کلافه مون کنی و 

آخرشم نپسندی و

میگه اگه بگه وبلاگتو تعطیل کن باید آمادگی "اوکی, چشم!" گفتنو داشته باشی

و این کوچکترین و کمترین کاریه که باید انجام بدی!

نگی به پوششم گیر میده, نگی به دوستام گیر میده, نگی نمیذاره فلان کارو بکنم

خب میدونه که میگم!

با شناختی که از من داره می‌دونه سر همین مسائل مشکل خواهم داشت


میگه همه‌ی مردا غیرتی ان! اگه نگن به این معنی نیست که نیستن

میگه روابط دوستانه دوران مجردیت باید تو همین دوره مجردیت بمونه

قطعاً اون خوشش نمیاد هر روز یکیو تگ کنی و فلان خاطره رو با فلان کس تعریف کنی

حتی اگه خواننده‌ی وبلاگت باشه, حتی اگه خودش وبلاگ نویس باشه!

اینارو بابا میگفتااااااااااا!

برای منی که این چیزا پاشنه آشیلمه!

منی که روی عطری که میزنم حساسم, 

منی که روی لحنم, نگاهم, حتی تون صدام حساسم

منی که به اینکه سر کلاس کجا بشینم حساسم!

خدایی هیچ دیوانه ای این همه با خودش درگیر نیست که من درگیرم

درگیرماااااااااا!

منی که ذاتاً خودم خودمو محدود کردم!

از یه طرفم همین حس غیرت و حتی عشق و حسادت رو درک می‌کنم!

بی‌شعور نیستم, می‌فهمم چی میگن!

ولی با توصیفی که از مردا کرد میتونم بگم الان از گربه های نر دانشگاهم متنفرم 


به یک فقره اسمس بسنده کردم که آقای محترم من به درد شما نمی‌خورم


به درد ایشون که نه! کلاً به درد هیچ کس نمی‌خورم!

من اول باید برم تکلیفمو با خودم روشن کنم بعد ملتو علاف خودم کنم


بیشتر از هر موقع دیگه ای به خونه و خونواده ام نیاز دارم

بعضی چیزا رو نمیشه تلفنی گفت

نمیشه نوشت و نمیشه خوند

باید وقتی ازت میپرسن چه طور بود, خوشت اومد, 

باید اون موقع ببینن سرتو می‌اندازی پایین و هیچی نمیگی

باید کلافه بودنو از چشمات بخونن نه از وبلاگت

نه پشت تلفن

نه از صدات!

از چشمات!

دلم میخواد همه چی رو ول کنم برم خونه

فقط بخوابم!

یه ماه, یه سال, ده سال, اصن بمیرم!


۰۲ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۱ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

23- عاقبت جوینده یابنده بود

جمعه, ۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۹ ق.ظ

امید (داداشم) هم به جمع رمزداران پیوست!  

باشد که چرچیل ثانی تقوا پیشه کند و کم تر دری وری بنویسد


این همون عکسه که کلی دنبالش بودم, خدایی بچه ها با همین لباسا میومدن سر کلاسا



نسرین هستم, جد اندر جد ترک! و مسلط به زبان حتی عربی 


لینک اون آهنگ عربی


عاشق اون تیکه شم که میگه تحرقنی تغرقنی تشعلنی تطفئنی تکسرنی نصفین کالهلال


۰۱ خرداد ۹۴ ، ۰۶:۳۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

از فردا اینترنت دانشگاه و خوابگاه شریف هم مثل بقیه جاها محدود میشه, 

تا امروز نامحدود بود

صرف نظر از اینکه مقدار مصرف من کمتر از همین هفت هشت گیگی هست که 

توسط مسئولین تصویب شده, با این همه حس خوبی نسبت به این محدودیت ندارم






۰۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)