پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آنچه گذشت

دیروز یک تماس ناشناس داشتم. آقایی که پشت خط بود با لهجۀ غلیظ کردی (که البته درست‌تر است که بگویم به زبان کردی) و با پیش‌شمارۀ ۸۷ که برای کردستان است پرسید فلانی؟ بعد من نمی‌دانم چه فعل و انفعالاتی در مغزم رخ داد که فکر کردم از یک کشور عربی تماس گرفته و دارد عربی حرف می‌زند. در جوابش گفتم لا! أنا لا فلانی! و قطع کردم. بعد خنده‌ام گرفته بود که چرا این‌طور جوابش را دادم و چرا به جای لا نگفتم لَیسَ یا لَستُ؟ بعد به آن بنده خدا فکر کردم که به شمارۀ ۹۱۴ زنگ زده بود و جملۀ  أنا لا فلانی را از آن طرف خط از هموطن تُرکش شنیده بود.

دیشب مهمان داشتم و وسط آبکش کردنِ ماکارونی و سرخ کردن گوشت و سیب‌زمینی صدایم زدند که بیا گوشیت داره زنگ می‌خوره. صدای زنگش قطع بود و در واقع اسم و عکس تماس‌گیرنده را روی صفحۀ گوشی‌ام که روی میز بود دیده بودند. گفتم از بچه‌های دانشگاهه. اینکه روی مخاطبینم عکس می‌گذارم عجیب نیست. کافیست یک عکس دسته‌جمعی داشته باشم تا برای شماره‌های تک‌تکشان از آن عکس استفاده کنم. یا از عکس پروفایلشان. گفتم لابد مثل همیشه معنی لغتی را پیدا نکرده یا فرضیه‌ای تحلیلی چیزی دارد و زنگ زده مشورت بگیرد. جواب دادم و بعد از احوال‌پرسی بدون مقدمه رفت سر اصل مطلب که آیا تمایل دارم به قصد ازدواج باهم بیشتر آشنا شویم؟! خدا را صدهزار مرتبه شکر با اینکه دستم بند بود به خیال اینکه مثل همیشه موضوع صحبتش واژه‌هاست نزده بودم روی بلندگو. به‌ویژه اینکه موضوع صحبتم قبل از این تماس با مهمان‌ها این بود که چرا با هم‌کلاسی‌ها یا همکارانم ازدواج نمی‌کنم و اتفاقاً وقتی گوشی‌ام زنگ خورد یکی از مهمان‌ها به‌شوخی گفت بیا اینم خواستگار. که خب در جوابش گفته بودم از بچه‌های دانشگاه است و سؤال درسی دارد. که خب اشتباه می‌کردم و حق با مهمان بود! در این حدوداً پانزده سالی که در فضای دانشگاه و در جمع آقایان بودم، همیشه از پیشنهادشان برای ازدواج غافلگیر شدم. همیشه. ولی بعد از مطرح شدنش، وقتی می‌نشستم و گذشته‌ها را مرور می‌کردم می‌دیدم صدها نشانه در رفتار این آدم‌ها بوده و من جدی نگرفته بودم و خودم را زده بودم به ندیدن و نشنیدن. چه می‌دانستم وقتی یک کتابی لازم دارم و یکی از زیر سنگ هم که شده برایم پیدا می‌کند یا مدارم را لحیم‌کاری می‌کند قرار است بعداً پیشنهاد ازدواج بدهد. جلوی مهمان‌ها نتوانستم آن‌طور که بایسته و شایسته بود تعجب کنم و با صراحت بگویم جواب من به پیشنهادتان منفی است. گریزی زدم به یکی از مباحث مربوط به جامعه‌شناسی زبان. گفتم عامل زبان و فرهنگ نقش مهمی در این زمینه دارند و به‌نظرم این مطلب را هم در نظر بگیرید در کارتان. انگار که مثلاً دارم چارچوب نظری مقاله‌ای را اصلاح می‌کنم و فرضیه‌اش را رد می‌کنم. بعد بابت سروصدا عذرخواهی کردم و گفتم که مهمان دارم تا متوجه شرایطم بشود و خوشبختانه شد. او هم عذرخواهی کرد. گفتم اگر نیاز باشد بعداً دربارۀ رد این فرضیه بیشتر صحبت می‌کنیم. شاید بهتر بود او هم مثل بقیه، این سؤال را به‌صورت متنی و مکتوب مطرح می‌کرد تا این‌طور غافلگیر نشوم. اولین بار بود که به‌صورت زنده و صوتی با این سؤال مواجه می‌شدم و باید بی‌درنگ پاسخ می‌دادم. و صدالبته که عامل زبان و فرهنگ بهانه بود.

۰۴/۰۸/۱۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۸)

خیلی بامزه بود:))

خیر پیش روتون باشه ان شااالله 🌻

پاسخ:
ممنونم 🍀

دیوونه 

یه دو تا جلسه بررسی کن مساله رو 

حیفه 

من غصه میخورم با این کمالات هنوز تنهایی 

 

 

نکن 

به جوونی خودت رحم نمی کنی 

جوون مردم رو جوونمرگ نکن

 

 

زنگ بزن قرار بزار 

پیام بده اقلا 

یالا 

یالا

پاسخ:
وا! 😳😐

سلام، آفرین به این هوش هیجانی😄 چه جواب جالبی دادید

پاسخ:
سلام. یه بارم تو دورهٔ کارشناسی هوش هیجانی رو با هوش ریاضی ترکیب کردم. به این صورت که چند بار قبلاً به یه بنده خدایی گفته بودم اختلاف سنیمون زیاده و نمیشه. بعد یه بار تو جمع مهندسا راجع به بزرگی و کوچیکی یه عددی بحث شد و متوجه شدم منظورش اختلاف سنیمونه. برای چندمین بار داشت پیشنهادشو تکرار می‌کرد. ولی این بار غیرمستقیم. و چون نظرم عوض شده بود گفتم الان ماشین حساب همرام نیست یه کم فرصت بدید برم دوباره روی جواب این مسئله فکر کنم.

به بنر وبلاگت نگاه کردم فکر کردم یه کاری کردی که تاریخ روز رو در تقویم نمایش بده!

بیشتر که دقت کردم دیدم برای دو سال پیشه و دو روز مونده به دو سالگی پیچند :)

با آرزوی دوتایی شدن برای شما دو،ست عزیز. همینجوری محض مسخره بازی و واج آرایی :))

پاسخ:
آفرین به دقت شما. آبانِ دو سال پیش تو جلسهٔ گروه کشاورزی فرهنگستان متوجه شدم پیچند معادل فارسی تورنادو هست. همون‌جا این نام رو برای فصل پنجم انتخاب کردم.

این پست:
https://nebula.blog.ir/post/1948/%D9%81%D8%B5%D9%84-%D9%BE%D9%86%D8%AC%D9%85-%D9%BE%DB%8C%DA%86%D9%86%D8%AF
۱۴ آبان ۰۴ ، ۰۰:۲۷ پلڪــــ شیشـہ اے

 

:))

توی چه موقعیتی هم زنگ زدن.

اگر مورد مناسب ازدواج بود بعداً حتما این تماس بارها خاطره اش مرور میشد.🤣🤣

خداییش خیلی خوبین. باید مأمور مخفی میشدین. چه خوب جواب دادین. :))

 

پاسخ:
گفتی مأمور مخفی، یاد جوابم به یه بنده خدای دیگه افتادم که دورهٔ کارشناسی چند بار پیشنهاد آشنایی بیشتر داد. من هی رد می‌کردم ولی اون هر چند وقت یه بار درخواستشو تکرار می‌کرد. اون موقع من لیسانس بودم اون دکترا. یه هفت سالی ازم بزرگتر بود و با اینکه هنوز سی سالشم نشده بود من فکر می‌کردم اختلاف سنیمون زیاده. یه بار توی جمع، بحث ریاضی و عدد و رقم بود. گفت هنوز فکر می‌کنی این عدد بزرگیه؟ متوجه منظورش شدم که دوباره داره اون قضیهٔ اختلاف سنی رو مطرح می‌کنه. یه کم فکر کردم و این دفعه نگفتم آره بزرگه. گفتم الان ماشین حساب همرام نیست، باید برم دوباره حساب کنم، شاید نظرم عوض شد. به‌نظرم انقدرها هم عدد بزرگی نیست. مثلاً غیرمستقیم قبول کردم که آشنا بشیم. ولی بعد از آشنایی مختصر! ازدواج نکردیم و ارتباطمون کلاً قطع شد و اون مهاجرت کرد و هنوز هر دو مجردیم :|

به راحتی آب خوردن ردشون نکن. فرصت شناخت بده هم به خودت هم به کیس هات حداقل چندماه... شاید اونجوری نبود که تصور میکردی...

عامل فرهنگ و زبان که بینهایت مهمه ولی خود طرفم مهمه... فرهنگ ما هم با همسرم خیلی خیلی متفاوتند... رک تر بخوام بگم من فرهنگ اونارو داغون می‌دونم. و همیشه میگم یه فرد غریبه توو فرهنگ خطه ی شما به شدت اذیت میشه. واقعا هم همینه. ولی همین تفاوت ها رو هم وقتی طرفت هندل کنه میتونی تحمل کنی. خیلی چیزها بستگی به طرف مقابلت داره. خود ما هرجا که تقابل فرهنگی باشه مثلا اونا رسم داشته باشن فلان کارو کنی یا نکنی؛ همسر من از ابتدا هم در این تقابل فرهنگی می‌گفت هرکاری خودت دوست داری انجام بده. هرکاری راحتی انجام بده. و خود این جملات خیلی جاها منو نجات داده. به آدما فرصت شناخت بده شاید خود طرف اسیر فرهنگشون نباشه و سازش پذیری و انطباقش با فرهنگ های دیگه براش کاری شدنیه. 

من الان از خودم بپرسن مثلا به فلان خطه ( خطه همسرم) ازدواج کنیم یا نه در جواب خواهم گفت اگر طرفت خودش ضعف های فرهنگشون رو میدونست و مدیر بود ازدواج کن وگرنه نه. بله منکر این نیستم که فرهنگ و ژن به جاهایی توو ناخودآگاه طرفه و هرکاری کنی بازم تاثیرگذاره. خود منم این دو مورد رو در زندگیم دیدم و میبینم ولی بازم خیلی چیزها بستگی به طرف مقابلت داره.

آدم آنقدر سریع رد نمیکنه یکیو...فرصت شناخت بده. شناخت برای ازدواج با اون چیزی که در گذشته در عالم همکاری از طرف دیدی دنیای تفاوته. حتی بعد شناختم باز آنچه زیر به سقف از طرف میبینی با روزای شناخت بازم دنیای تفاوته. اصلا در اصل شناخت واقعی مال گذشت هفت هشت سال از زندگیه مشترکه!

پاسخ:
به راحتی آب خوردن نیست. هم بر اساس شناخته هم بر اساس اینکه هیچ احساس و کشش و محبتی نسبت بهشون ندارم و اصطلاحاً به دلم نمی‌شینن. منظورم از شناخت اینه که دیگه تو این ده پونزده سال متوجه شده‌ام که طرف چقدر مذهبی هست یا نیست، چقدر دست‌ودل‌باز هست یا نیست، چقدر خانواده‌ش براش مهن، چقدر اهل کاره چقدر اهل مطالعه‌ست، چجوری عصبانی میشه و غیره. زبان و فرهنگ رو بهانه کردم. اینکه یکی زبانش فارسی باشه اصلاً برام مهم نیست، از فرهنگشم بخوام بگم خانوادهٔ این دو سه موردِ اخیر، فرهنگی و تحصیلکرده و باسواد و اهل مطالعه بودن. خودشونم جزو هم‌کلاسی‌های به‌شدت باسواد و کاری بودن. یه جورایی بهترین‌های دانشگاه بودن. ولی همون‌طور که گفتم بحث سر احساس و عشق و محبت و ایناست که نسبت بهشون این حس رو نداشتم و ندارم. حاضرم کتابی که لازم دارنو از زیر سنگ هم که شده براشون پیدا کنم، ولی حاضر نیستم ساعت‌ها پای گاز وایستم براشون قرمه‌سبزی درست کنم.

با این مقدمه که قبول دارم اینا خییییلی تجربه ی شخصیه و قابل تعمیم نیست میگم:

عشق و احساس در مرور زمان شکل میگیره و رشد می‌کنه.

طبیعتاً اول آشنایی با کسی حاضر نیستی خیلی چیزها رو خرجش کنی...

اصلا طرفدار این ایده نیستم که نباید به کشش و عشق اولیه توجه کرد.

بلکه میگم باید به صورت یک نمودار زمانی درنظرش گرفت که به مرور بیشتر بشه

و برای هر زمان یک ملاک واقع بینانه براش در نظر گرفت.که دقیق بشه سنجشش.

حالا تعیین ملاک واقع بینانه هم حقیقتا آسون نیست .

مثلا خیلی ها میگن نقطه صفر که برای شروع آشنایی مناسبه اینه که ازش «بدت نیاد».

 

پاسخ:
با این «خیلی‌ها» که این نظرو دارن موافق نیستم. ضمن اینکه آشنایی با هم‌کلاسی و همکار از نقطهٔ صفر شروع نمیشه.
۱۷ آبان ۰۴ ، ۲۳:۳۴ پلڪــــ شیشـہ اے

وای عالی بود. 🤣🤣🤣🤣🤣

پاسخ:
🤭