۱۷۰۷- مامان دانشجو
امروز عصر یکی از اعضای گروه ویراستاران یه پرسشنامه گذاشت تو گروه. گروهی که نزدیک هزار نفر عضو داره. وارد لینک پرسشنامه شدم دیدم ۳۰۰تا سؤال راجع به ۳۰ اصطلاح مربوط به نوجوانان و زبان مخفیه. سؤالا به این صورت بود که آیا معنی فلان واژه رو میدونیم و از کیا شنیدیم و کجا شنیدیم و اونایی که از این کلمات استفاده میکنن چه سن و تحصیلاتی دارن. اعضای گروه بابت زیاد بودن سؤالات گله کرده بودن و گفته بودن پرسشنامه رو همون ابتدای کار رها کردن و جلو نرفتن. ولی من در راستای اعتلای فرهنگی و کمک به توسعۀ علمی کشور! شروع کردم به جواب دادن و تصمیم گرفتم تا تهش برم. یه چندتا جواب دادم و دیدم واقعاً سیصدتا سؤال زیاده. تازه اولشم نوشته بود ممنون میشم ده دقیقه زمان بذارید و این پرسشنامه رو پر کنید. چندتا جواب دادم و گذاشتم کنار و به کارام رسیدم و دوباره چندتا جواب دادم. تا بالاخره آخرِ شب تمومشون کردم و با پیامِ «ممنون از وقتی که برای یاری یه مامان دانشجو گذاشتید» مواجه شدم. تصویر این پیامو تو گروه به اشتراک گذاشتم و اعضا فرمودن: «احسنت بر این اراده». جا داشت بهشون بگم در ایام جوانی و کودکی همیشه عادت داشتم بازیهای رایانهای و موبایلی و آتاری و پلیاستیشن رو تا مرحلۀ آخر برم و کلاً تا به تهدیگ چیزی نرسم و تهتوشو درنیارم رهاش نمیکنم. ناگفته نماند دویست سیصد نفر دیگه هم اون پرسشنامۀ سیصدسؤالی رو پر کرده بودن قبل از من.
در پاسخ به کسی که پرسشنامه رو به اشتراک گذاشته بود پیام گذاشتم که «بهنظرم میشد همۀ این سؤالات رو با فعال کردنِ امکان انتخاب چند گزینه، توی بیستتا سؤال خلاصه کرد. مثلاً به جای اینکه سی بار بپرسه این کلمه رو شنیدهاید یا نه یه بار بپرسه از این سیتا کلمه کدوما رو تا حالا شنیدهاید و ما بتونیم چندتاشو انتخاب کنیم. و سؤال بعدی این باشه که کاربرد کدوما به سن مربوط نیست و بازم بتونیم چندتاشو انتخاب کنیم.».
بعد این سؤال رو مطرح کردم که بهنظرتون «مامان دانشجو» در جملۀ ممنون از وقتی که برای یاری یه مامان دانشجو گذاشتید کژتابی نداره؟ چون من متوجه نشدم به مادرِ این دانشجو کمک کردم یا به دانشجویی که مادره و دانشجو هم هست. و آیا اون «یه» قبل از مامان تأثیری در کاهش این کژتابی داره یا نه. دوستان پاسخهای جالبی دادن و جالبتر از همه این بود که یکی نوشت واژههایی مثل «مادر-دانشجو» چند ساله که رواج داده میشه و برای تأکید بر اینه که دانشجو شدن، مانعی برای مادر شدن نیست. بیشتر هم از دهان افراد مذهبی شنیده میشه. هدف کسانی که این ترکیبات (مامان دانشجو) رو رواج دادهاند این بوده که بگن یک نقش به دیگری آسیب نمیزنه.
چون اون دانشجویی که این سیصدتا سؤال رو برای مقاله یا تحقیقش طراحی کرده بود تو گروه نبود، کلیک کردم روی اسم کانالی که پرسشنامه از اونجا فوروارد شده بود. اسم کانال «نواده تهمینه» بود. یه چرخی توش زدم و از عکسش معلوم بود نویسنده هم مامانه و هم دانشجو. در رابطه با ایرادات پرسشنامه براش کامنت گذاشتم و راهنماییش کردم که اگه فلانجور طراحی میکرد، تعداد سؤالا بیستتا میشد نه سیصدتا!. تشکر کرد. دیدم توی معرفی و توضیحات کانال نوشته روزنوشتهای نفیسهسادات موسوی، دانشجوی ارشد فرهنگستان و یه سری توضیح دیگه راجع به خودش. از سؤالایی که تو پرسشنامه بود معلوم بود که طرف دانشجوی زبانشناسیه، ولی تا حالا اسم نفیسه موسوی رو تو فرهنگستان نشنیده بودم. من یه نفیسهسادات موسوی میشناختم که شاعر بود و در حد یکی دو بیت و غزل شنیده بودم ازش. عکسشم ندیده بودم و نمیدونستم این اونه یا نه. دانشجوهای نودوچهاری که خودمون باشیم نفیسه نداشتیم، نودوپنجیا رو هم دیده بودم و نفیسه نداشتن. تصمیم گرفتم از بچههای ورودی نودوشش و هفتیا و هشتیا و نهیایی که باهاشون در ارتباطم بپرسم ببینم آیا همکلاسیای به اسم نفیسه موسوی دارن یا نه. با یکی از ورودیای ۱۴۰۰ هم ارتباط دارم و از اونم پرسیدم. گفت آره همکلاسی ماست و فردا هم امتحان داریم. برگشتم سروقت کانالش و دیدم بله، نویسندۀ کانال فردا امتحان داره و پستاش، پستای شب امتحانه. کلیدواژههای استاد و کلاس و امتحان و فرهنگستانو جستوجو کردم و چقدر برام جالب بودن. پستای روز مصاحبۀ ارشدشم پیدا کردم و چندتا اسکرینشات از کلاسای مجازی امسالشون. البته اون مثل من استاداشو شمارهگذاری نکرده بود و عکسا رو ادیت نکرده بود. کارای خودمو ول کرده بودم و داشتم روزنوشتهای یه سالپایینی رو شخم میزدم و خاطراتشو زیرورو میکردم. چقدر شیرینه خوندن یادداشتهای کسی که راجع به آدمایی نوشته که میشناسیشون. پای یکی از پستای کانالش خودمو معرفی کردم و گفتم ارشدمو همونجایی بودم که اون الان اونجاست. منو شناخت و گفت اسممو تو جزوهای که استاد شمارۀ ۳ تدریس میکنه دیده و باعث افتخارشه که با من همکلام شده. متقابلاً منم مراتب ذوق و مسرّتم رو از آشنایی باهاش نشون دادم، ولی بخش عمدۀ این ذوقم نه به جهت آشنایی و دوستی با یک شاعر بلکه بابت جزوهای بود که سال ۹۵ تایپ کرده بودم و برای استاد و همکلاسیام فرستاده بودم و فکرشم نمیکردم استادم موقع تدریس ازش استفاده کنه و اسمم پای اون جزوه باشه و دانشجوهای ورودیِ ۶ سال بعد از خودم منو با اون جزوه بشناسن. الان از شدت ذوق در پوست خودم نمیگنجم و در آسمانها سیر میکنم. بهندرت پیش میاد انقدر هیجانزده بشم از چیزی و چیزی تا این حد خوشحالم کنه و الان یکی از اون بهندرتهاست. معمولاً هم وقتی هیجانزدهام (چه وقتی خیلی خوشحالم، چه وقتی خیلی ناراحتم) پست نمیذارم و اگرم چیزی بنویسم منتشر نمیکنم و یه کم صبر میکنم وضعیتم به حالت تعادل برگرده و نوشته رو ویرایش کنم بعد. ولی چون میدونستم اگه یه کم بگذره این ذوق هم به سرنوشت خبکهچیها دچار میشه گفتم تا ذوقم کور نشده بنویسم و منتشرش کنم.
تا دل از کف ندهد هر که تو را میبیند، روز و شب نذر نگاهت وَجَعَلنا خواندم.
سؤال: این بیت از کیست و منظور از «وجعلنا خواندم» چیست؟ (۲ نمره)
سؤال امتیازی: «قلبم اکلیلی شد» زبان مخفی محسوب میشه و اصطلاحیه که نوجوانان بهکار میبرن و امثال من که پامون لب گوره معنیشو نمیدونیم. گوگل هم نمیدونست. شما میدونین ینی چی؟ (۱ نمره)
وقتی پست نفیسه سادات درمورد ارشد قبول شدنش تو فرهنگستان رو خوندم یاد این افتادم که توام چندسال پیش ونجا درس خوندی. کلا یکسری جنبه های نفیسه سادات منو یادت میندازه.