پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۳۴ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

در راستای ترک اعتیادم به تکنولوژی! این سری که اومدم خونه مامان بزرگم اینا،
نه تنها اینترنتشونو شارژ نکردم، بلکه لپ تاپم نیاوردم حتی
عوضش کلی سرگرمی جدید از جمله آب دادن به گل ها و دسته گل به آب دادن کشف نمودم
+ نصف خواننده های اینجا امسال کنکوری بودن
شنیدم نتایج اعلام شده
امیدوارم هر کی به اندازه تلاشی که کرده نتیجه گرفته باشه :)
۷ نظر ۳۰ تیر ۹۴ ، ۲۰:۵۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

127- یه حسی شبیه دلتنگی غروب جمعه

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۴ ب.ظ
کاش میشد بعضی خاطره ها، حرف ها، تصویرها، صداها و حتی حس هارو از ذهنت پاک کنی، فراموش کنی
یا نه اصن چهار پنج ماه برگردی عقب تر و یه جور دیگه شروع کنی
خاطره ها از همون اول خوب یا بد، تلخ یا شیرین نیستن
بعضیاشون خوبن، ولی بعد از یه مدت تبدیل میشن به نفرت انگیزترین بخش زندگیت
+ خوبم
+ خونه نیستم و نت ندارم
۴ نظر ۲۹ تیر ۹۴ ، ۲۰:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

126- پایان‌نامه‌ی خود را چگونه نوشتید؟

شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ب.ظ


هشدار!!!

این پست خیییییییییییییییییییییییییییییییییلی طولانیه ولی یه نمه جنبه آموزشی داره :دی

تقدیم به

خواننده هایی که میخونن و کامنت نمیذارن, خواننده هایی که نمیخونن و کامنت میذارن, خواننده هایی که کامنت میذارن و از آدم شماره میخوان, خواننده هایی که نیتشون خیره, خواننده هایی که دوستمون دارن, خواننده هایی که دوستشون دارم, خواننده هایی که کامنت میذارن فحش میدن که انقدر شریفو نکن تو چش و چالمون, خواننده هایی که نمیدونن از سال بعد دیگه شریفی نیستم, خواننده هایی که میدونن تغییر رشته دادم و از سال آینده دیگه شریفی نیستم, خواننده های قدیمی بلاگفا, خواننده هایی که رمز بلاگ اسکای رو دارن, خواننده های جدید اینجا, خواننده هایی که رمز بلاگ اسکای رو ندارن, حتی تقدیم به شوهری که نداریم هنوز!!!

تشکر و قدردانی

با سپاس بیکران به درگاه ایزد منان و با تقدیر و تشکّر از زحمات پدر و مادر عزیزم، که همیشه لطف و محبّتشان شامل حالم بوده و همواره و در همه حال پشتیبان و حامی‌ام بوده‌اند، از همه‌ی کسانی که دارن این پستو میخونن، نمی‌خوان بخونن یا قراره بخونن, کمال تشکّر و قدردانی را دارم. همچنین از خانم‌ها الهام و همگروه محترمه و آقای مرتضی و سایر دوستانی که در راستای نگارش پایان‌نامه با ما ینی با من, همکاری داشته‌اند مثل نگار, آناهیتا, سهیلا و مه دو نقطه دی (مه:دی) ، بی‌نهایت سپاس‌گزارم.

چکیده

خستگی ذهنی یکی از علل اصلی حوادث جاده‌ای است. درصد قابل توجهی از حوادث به علت خواب‌آلودگی و خستگی راننده اتفاق می‌افتد، لذا شناسایی ابزارها و روش‌هایی به منظور تشخیص زود هنگام خستگی و خواب‌آلودگی از اهمیت بسیاری در پیشگیری از حوادث برخوردار است. در این میان استفاده از روش‌های بیولوژیکی مانند استفاده از سیگنال‌های حیاتی می‌تواند از معتبرترین روش‌ها باشد.

فهرست

فصل اول: مقدمه 

این چیزی که بقیه دانشگاها بهش میگن پایان‌نامه, ما بهش می‌گیم پروژه کارشناسی که یه درس 3 واحدیه که یه واحدش یه ترم پاس میشه, دو واحدش ترم بعدی ینی ترم آخر!

و باید یه استاد راهنما که تخصصش در راستای موضوع پایان‌نامه هست انتخاب کنی و یه استاد درس که میری میشینی سر کلاسش و نحوه نگارش و ارائه رو یادت میده و توی همون کلاس سه چهار بار باید از پایان‌نامه ات دفاع کنی و ارائه بدی!

البته یه سری از رشته های دانشگاه ما تعداد واحداشون کمتره و این پایان‌نامه رو ندارن کلاً!

فصل دوم: تقسیم کار

لپ تاپمو که عوض کردم, هیچ رغبتی برای نصب دوباره برنامه های برقی از خودم نشون ندادم! چون تغییر رشته دادم برای ارشد قرار نیست هیچ کدوم از برنامه های اسپایس و متلب و پروتئوس و کوارتوس و آلتیوم و وِنسیم و غیره به دردم بخوره؛ بنابراین با همگروهیم قرار گذاشتم سیر تا پیاز, ای تو زی یا همون ب بسم الله تا نون پایان پایان‌نامه رو من بنویسم و بخش نرم افزاریش با ایشون باشه, ینی من کد رو می‌فرستادم و ایشون ران میکردن و نتایج رو برای من می‌فرستادن! (لازم به ذکر است که کار ایشون فقط ران کردن کد نبود و یه تغییراتی توی اون کده لازم بود به هر حال, کار منم صرفاً تایپ پایان‌نامه نبود, ولی هردومون با وظایفمون اوکی بودیم! ینی کار من از نظر انرژی و زمان شاید دو سه برابر کار ایشون بود, ولی جزو معدود کارهای گروهی بود که من ته تهش راضی بودم از کارمون)

فصل سوم: موضوع و ارائه پایان‌نامه

گرایش من الکترونیک بود و گرایش همگروهیم کنترل! همگروهیم برنامه ای برای ارشد خوندن نداشت ولی چون احتمال داشت من برم سراغ بیوالکتریک یا همون مهندسی پزشکی و احتمالاً این رزومه رو برای ارشدم لازم داشتم, موضوع پایان‌نامه مونو پزشکی طور! انتخاب کردیم.

و از اونجایی که اینجا رسم نیست طی طول و عرض ترم روی پروژه و پایان‌نامه ات کار کنی و باس نگهداری برای ده دوازده روز آخر ترم, برای همین ما هم طی این یک سال تنها کار مفیدی که می‌کردیم یه سری تحقیقات و خوندن مقاله بود!

نحوه ارائه همگروهیمم این جوری بود که قبلش ششصد بار برای ملت ارائه میداد و تمرین می‌کرد, اون وقت من فی‌البداهه می‌رفتم یه مشت دری وری تحویل ملت می‌دادم و چون وقت اضافی می‌آوردم یه مشت خزعبل دیگه هم تحویل ملت می‌دادم که وقت کشی کنم و نمره ارائه اولیه مونم نمره اول کلاس شد که 19 گرفتیم و قبلاً در موردش تو یکی از پست های بلاگفا نوشته بودم که فکر کرده بودم نمره مون خیییییییییییلی کمه و شخصاً به استاد میل زدم و به این 19 اعتراض دادم و بعداً فهمیدم ای بابا نمره اول کلاسیم و سکوت اختیار کردم و جامه دران روی به بیابان نهادم!

فصل چهارم: نحوه نگارش پایان‌نامه

همون طور که اینجا رسم نیست طی طول و عرض ترم روی پروژه و پایان‌نامه ات کار کنی, این رسم هم وجود نداره که نحوه نگارش صحیح پایان‌نامه رو بلد باشیم! اگه جزو معدود خفنان گزارش نویسی نباشیم, یا باید یه گزارش دست و پا شکسته تحویل اساتید بدیم, یا بدیم بیرون!!! برامون بنویسن! (حقیقت تلخه ولی خب فکر نکنین اوضاع بقیه جاها بهتر از ماست!)

خلاصه با بدبختی و خودزنی و تلاش‌های شبانه روزی و بررسی پایان‌نامه دوستام, تایپ و تحریر پایان‌نامه به پایان رسید و یه نسخه فرستادم برای آقای میم. نظر بده! (آقای میم همون مرتضاست, 90 ایه, چون تو کار پایان‌نامه است, فکر کردم بهتره کارو بسپرم به کاردان!), اولین چیزی که گفت این بود که افتضاحه!!!!!!!!!!!!!!!!! یه دستی به سر و روش کشید و یه دو سه ساعتی روش کار کرد و فونت و فاصله خطوط و حاشیه و اینارو درست کرد و کاری به محتواش نداشت اصن!

یه نسخه هم برای الی فرستادم (الی همون الهامه :دی) که یه نگاهی به محتوا و غلوط املاییش بندازه و یه احسنتی بگه و دیگه تموم!

ولی زهی خیال باطل!!!

خلاصه‌ی جواب الی بانو بدین شرح بود:

بعد از دکتر خ.، کامای فارسی بذار

"به‌جا" (نیم‌فاصله بذار)

اوّل‌ش که "هم‌چنین" نوشتی، "م" رو جا انداختی از این کلمه.

"از خانم‌ها" احتمالاً درست‌تره (ها ی جمع)

"آزمایشگاه پردازش سیگنال‌های حیاتی گروه فیزیک پزشکی و مهندسی پزشکی"

"سپاسگزاریم" یا "سپاس‌گزاریم" یعنی فاصله بین "گزار" و "سپاس" نده.

به نظر میاد این صفحه رو بی‌حوصله نوشتی :دی اون‌جا که داری از استادات سپاسگزاری می‌کنی، قشنگ فعل تشکّر یا سپاسگزاری و اینا رو ذکر کنی بهتره. خب معلومه که راهنمایی بهتون دادن. ته راهنمایی دادن که نوشتی، یه تشکّر هم بنویس ازشون.

زیباتر است که در ابتدای تشکّر، از خدا و خانواده تشکّر کنی و بعد از اساتید و غیره. هرجور راحتی ولی :)

 این صفحه، قبل از چکیده میاد. یعنی بعد از چکیده دیگه وارد فهرست و باقی قضایا می‌شی. قبل از چکیده تمام این بسم الله و عنوان و تقدیم و تشکّرها صورت می‌گیرن.

اگه قراره صحّافی کنی، باید اوّل‌ش صفحه‌ی عنوان‌ت باشه، بعد بسم‌الله و دوباره صفحه‌ی عنوان. دکتر صاد می‌گفت اگه قرار نیست صحافی شه، اوّل صفحه‌ی عنوان هست و بعد بسم الله.

تو صفحه‌ی عنوان، دانشگاه و دانشکده لازم نیست از هم فاصله داشته باشن (به ما این‌طوری می‌گفتن) و تقریباً هردوشونم به لحاظ سایز و شکل فونت یعنی بولد بودن و اینا، مثل هم هستن. بعد فاصله می‌خواد که بنویسی پایان‌نامه کارشناسی و... بقیّه‌ش به نظرم درست بود. من دقیق ممکنه یادم نباشه، با پایان‌نامه‌م که قبلاً برات ایمیل کردم، تطبیق بده. چون اون پایان‌نامه از دوفیلتر سخت رد شده :دی (دکتر صاد و دکتر ش.) و قابل اطمینان هست.

بین عنوان و گرایش الکترونیک هم فاصله لازمه.

تو چکیده، "جاده‌ای" نیم‌فاصله می‌خواد، بذارش.

"خواب‌آلودگی" تو خطّ سوم نیم‌فاصله می‌خواد

زیر مورد سوم، کاماهات رو انگلیسی گذاشتی. باید "،" بذاری یعنی شیفت و حرف تی انگلیسی رو با هم بگیری.

زیر مورد سوم، پاراگراف دوم، یعنی دومین پاراگراف زیر مورد سوم، خطّ دوم‌ش "هوشیاری" درسته. یه فاصله اضافی بین "هو" و "شیاری" خورده.

اون‌جا که راجع به پلی گراف گفتی، "بر روی" درست‌تره به نظرم. فاصله ندادی.

خطّ پایینی‌ش، بعد از "منتقل شده" کاما یا "و" نیازه.

پاراگراف پایین‌ترش، "مناسب‌ترین" و "خواب‌آلودگی" (نیم‌فاصله بذار)

بعد از "استفاده کرد" بدون فاصله کاما بذار. "استفاده کرد،" درست‌ه.

همون سطر، "تغییرات سیگنال دلتا،" یعنی بین دلتا و کاما فاصله نذار.

خطّ آخر، یعنی قبل از کلمات کلیدی، "امکان‌پذیر" (نیم‌فاصله بذار)

کلمات کلیدی‌ت باید توی چکیده‌ت ذکر شده باشنا. یعنی کلمات کلیدی ذکر شده در چکیده هست، منظور کلمات کلیدی ذکر شده در پایان‌نامه نیست. ضمن این که بین کلمات کلیدی‌ت هم باید کامای درست فارسی که بالاتر توضیح دادم بذاری و بعد از آخرین کلمه‌ی کلیدی‌ت، نقطه بذاری.

خب این از چکیده. توی فهرست، فونتا ریزه. یه کم بزرگش کن. به اندازه‌ی فونت متن اصلی.

تو فصل دو، مقدّمه واسه اینه که به طور اجمالی راجع به مطالبی که قراره تو فصل بگی صحبت کنی ها. امواج رو باید در یک زیرفصل دیگه توضیح بدی به نظرم. مثلاً بگی انواع امواج مغزی یا چنین چیزی.

ببین به نظرم تو فصل دو داری راجع به بیس علمی قضیه صحبت می‌کنی که حلّه.

ولی یه فصلی هم باید داشته باشی که مروری بر ادبیات یا مروری بر منابع،روش‌ها و رویکردها باشه. که توی اون فصل مرور بر فلان که الان گفتم، راجع به این که تا به حال چه کارایی تو دنیا در چه زمانی و توسّط کیا انجام شده و چه فرضیه‌ها و ادّعاهایی بوده و بررسی و تأیید یا رد شده. یعنی اسم یه فصل‌ت باید همین "مروری بر ادبیات یا مروری بر منابع، روش‌ها و رویکردها" باشه به نظرم. الان من هنوز متنو نخوندم به نظرم تو فصل سه داری چنین چیزایی رو می‌گی. یا سه و ترکیبی از چهار.

یه فصل هم باید داشته باشی که بگی خودت چه کردی. مثلاً تو هر مرحله که تو مرور بر ادبیات توضیح دادی، تو کدومو انتخاب کردی و چه کردی. یا چه کردی که قدیمیا نکردن یا چه بهبودی دادی یا چیو استفاده نکردی و دلایل‌ت رو بگی. و تحلیلی بر نتایج‌ت داشته باشی تو این فصل. که اسم فصل‌ت می‌شه "روش انجام تحقیق" یا چنین چیزی. یادم نیست، پایان‌نامه‌ی من، فصل چهار یا خلاصه هرفصلی که قبل از فصل آخر یعنی نتیجه‌گیری و پیشنهاداس، همین فصل‌ه.

ضمن این که همه‌ی فصول (به جز فصل مقدّمه) باید "نتیجه‌گیری" یا "جمع‌بندی" داشته باشن که به طور اجمالی بگی تو اون فصل راجع به چیا گفته شد و برآیندش چی بود.

نمی‌دونم پیوست رو باید قبل از منابع و مراجع گذاشت یا بعدش. بعداً چک می‌کنم بهت می‌گم إن شاء الله.

فهرست شکل‌ها جدا از فهرست جداول باید باشه. بعد از فهرست مطالب، برو یه صفحه‌ی جدید و بنویس فهرست شکل‌ها یا اشکال و بعد از اون، برو یه صفحه‌ی جدید بنویس فهرست جداول یا جدول‌ها.

فک کنم فهرست ضمایم هم باید باشه که این پیوستای پایان‌نامه‌ت رو توش ببری. اینو باید چک کنم و بگم. چون یادم نیست دقیقش رو. من پیوست نداشتم که بدونم :)

بخش انگلیسی رو باید تو همون صفحه به صورت زیرنویس بنویسی. توی متن نباشه یعنی. بذار زیرنویس

یه سری کاما هم برعکس گذاشتی تو پاراگرفا اوّل، فارسی‌شون کن.

آخرای این پاراگراف، ثبت سیگنال‌های مغزی از سطح پوست سر الکتروانسفالگرافی هست که باید تو زیرنویس انگلیسی و مخفّف‌ش رو بنویسی.

"ل" دوم الکتروانسفالوگرافی رو ننوشتی. یعنی در کل به ثبت پیامای مغزی نمی‌گن الکترواسنفالوگرافی. تعریف‌ش اونی هست که نوشتم.

راستی می‌گن بهتره منابع رو طبق شماره‌ی ارجاع ذکر کرد. مثلاً این 11 که اراجاع دادی، تو متن‌ت اوّلین جایی هست که به یه مقاله‌ای ارجاع دادی، پس اون 11 رو بهتره بنویسی 1 و توی منابع و مراجع هم اوّل همونو بنویسی.

البتّه این کار وقت‌گیره. واسه لیسانس دکتر ش. اینو بهم گفتن چون منم مثل تو نوشته بودم. بعداً گفتن حالا ضروری نیست که اصلاح‌ش کنم ولی واسه ارشد و اینا مهم هست این مسئله.

 "می‌شود" رو نیم‌فاصله بذار بین می و شود.

پاراگراف بعدی، قرار "می‌دهند" نیم‌فاصله بین می و دهند بذار

خطّ بعدی، "لایه‌های" (نمی‌فاصله بذار)

خطّ بعدی، کاما رو بچسبون به "می‌دهد"

واسه کرتکس هم زیرنویس بذار

خطّ بعدی، نقطه رو به "است" بچسبون

فامیلی خ.، "ح. خ." هستش.

توی تقدیر و تشکّر، سطر هفتم، بعد از "مغز" فکر کنم یه "در" باید باشه.

توی چکیده، بعد از مورد سوم، بعد از کامای قلب، انگار دوتا اسپیس خورده، به جای یه اسپیس.

صفحه‌ی فهرست جداول، و صفحه‌ی شماره‌ی 2، زیادی پایین رفته متن‌ت.

سطر اوّل توی ساختار پایان‌نامه، "نحوه‌ی"

صفحه‌ی 6 ت هم خیلی پایین رفته یعنی متنش خیلی پایین رفته (فاصله‌ش از بالای صفحه زیاده)

تو توضیح امواج بتا، سطر یکی مونده به آخر، "دارند. آن‌ها" هم نقطه و هم نیم‌فاصله

شکل 2-3 "مراحل خواب [12]." جای ارجاع و نقطه عوض باید بشه.

شکل 2-4 "خواب [13]." اسپیس و نقطه رو بذار

متن صفحه‌ی 13 ت هم خیلی زا بالای صفحه فاصله داره.

اسم جدول در بالای جدول میاد. اسم جدول 3-1 رو ببر بالاش بذار

توی اسم جدول 3-1، بعد از [11] نقطه بذار

صفحه‌ی 17 این پی‌دی‌إف، سطر آخر، "است [11]." یعنی این‌طوری درست‌ش هست که بذاری.

متن صفحه‌ی 19 ت خیلی از بالای صفحه فاصله داره.

صفحه‌ی 20، "سیگنال‌های چشمی EOG" یعنی اون اسپیس رو رعایت کن قبل از پرانتز همین مورد راجع به دو پرانتز دیگر تو همین صفحه هم اعمال می‌شه

پاراگراف دوم همین صفحه، مطالب انگلیسی‌ت فونت‌شون با مطالب انگلیسی سایر جاهای پایان‌نامه فرق داره. یکسان‌شون کن.

سطر سوم همین پاراگراف، بعد از EEG یه اسپیس بده

تو "فرایند فیلتر کردن" سطر سوم، "تعدادی" هست که یکی از "د" هاش تایپ نشده.

شکل 4-1 "انواع فیلتر [14]." یعنی فاصله و نقطه رعایت شن

پاراگراف اوّل صفحه‌ی 21، مطالب انگلیسی‌ت فونت‌شون با مطالب انگلیسی سایر جاهای پایان‌نامه فرق داره. یکسان‌شون کن.

توی "روش‌های حذف آرتیفکت" سطر دوم، "می‌توان" (نیم‌فاصله)، "از آن جمله" که "آن" رو ننوشتی.

سطر سوم، " از دید مقایسه، روش" (فاصله‌ی کاما و کلمه‌ی بعدی رعایت شه)

سطر یکی مونده به آخر پاراگراف اوّل صفحه‌ی 22، بین سیگنال و EEG یه اسپیس بده.

تو صفحه‌ی 23، اون‌جا که راجع به detrend صحبت کردی، شکل 5-2 نیستا، شکل 4-3 هست. درست کن تو متنت شماره‌ی شکل رو.

توی همون سطر، "است." فاصله نده بین نقطه و است.

تو همین صفحه، زیرنویس شکل آخر، فونت detrend رو مثل بقیّه‌ی انگلیسی‌ها کن

اعداد اوّل صفحه‌ی 24 رو فارسی کن

تو متنت تو این صفحه گفتی شکل 5-3 و 5-4، امّا منظورت شکلایی با شماره‌های دیگه‌ای بوده. این شماره‌ها رو تو متن‌ت اصلاح کن.

ته همین سطر، "می‌شود." فاصله بین می‌شود و نقطه نذار

تو اوّلین پاراگراف صفحه‌ی 25، شماره‌ی شکلا رو اشتباه نوشتی توی ارجاع دادن بهشون.

صفحه‌ی 32 متن از بالای صفحه خیلی فاصله داره.

سطر یکی مونده به آخر تو همین صفحه، "زیر،" یعنی بین زیر  کاما فاصله نذار

صفحه‌ی 33، "تغییر،" این مثل مورد بالایی هستش

"مناسب‌ترین" (نیم‌فاصله)

"می‌گردد." فاصله بین می‌گردد و نقطه نذار

تو بخش پیشنهادها، "استفاده کرد،" بین کرد و کاما فاصله نذار

سطر بعدی، بین دلتا و کاما فاصله نذار

همین سطر دوم، "است." بین نقطه و است فاصله نذار

پاراگراف بعدی، "دقیق‌تر" (نیم‌فاصله)

همین سطر، "می‌توان"

توی منابع و مراجع، بعد از هرمنبع  و مرجع، نقطه بذار آخرش. مثل چیزی که راجع به مورد شماره 5 انجام شده. که آخر آخرش یه نقطه هست.

فونت انگلیسی مورد 8 و 13 رو مثل بقیّه‌ی فونت‌های انگلیسی‌ت بکن

صفحه‌ی 52 ت سفیده. حذف کن که اضافه پرینت و صحافی نشه.

"جاده‌ای" (نیم‌فاصله بذار)

خطّ چهارم، "روش‌های" (نیم‌فاصله بذار. تو چکیده هم چک کن ببین اون‌جا واسه این نیم‌فاصه گذاشته بودی یا نه)

"بیش‌فعالی" (نیم‌فاصله بذار)

کاماهای فارسی بذار

هدف از این "مجموعه"... بهتره "پروژه" باشه... و بعدش کاما باشه.

بعد از عنوان هم مطمئن نیستم، ولی فکر کنم باید فاصله بدی بعد نگارش و استادا رو بنویسی. نگارش و استادا فکر کنم فاصله ندارن. ر.ک. به پایان‌نامه‌ی خودم. دکتر صاد به ما گفته بودن بنویسیم استاد درس. من هم واسه پروژه1 و هم 2، نوشتم استاد درس. و خب واقعاً استاد درس هستن. استاد مشاور نیستن. استاد مشاور یعنی کسی که واقعاً مشاوره و مشورت فنّی و تخصّصی (علمی) راجع به پروژه‌ی طرف بهش داده باشه. علم مربوط با موضوع پروژه یعنی. فلذا با خیال راحت بنویس استاد درس که شما هم نگارش و استادا رو درست و بدون فاصله از هم گذاشتی (فک کنم درست‌ه)

هم‌چنان ر.ک. به پایان‌نامه‌ی خودم. چون یادم نیست درست‌ش کدومه ولی فکر کنم اون‌جا درست‌ش رو رعایت کردم

من واقعاً شرمنده‌ام ها، می‌دونم خسته‌ای ولی :دی توی تشکّر، خط دوم، بعد از "همکاری داشته‌اند" کاما نیازه.

بعد از تشکّر از استادا، "هم‌چنین" هست که "م" تایپ نشده

راستی توی نتیجه‌گیری یا پیشنهادات، یعنی تو فصل آخر، یه جا دیشب دیدم نوشته بودی "در این مقاله" این درست نیست. در این "پروژه" درست‌ه. چون مقاله نیست، پروژه هست. ببخشید دیشب اینو یادم نبود که بگم. الان یادم افتاد.

توی پاراگراف "هدف" در چکیده، "ماشین" پلی گراف، بین "ما" و "شین" یه فاصله افتاده اشتباهاً.

فکر کنم بین ":" در جلوی کلمات کلیدی تو چکیده، و اوّلین کلمه‌ی کلیدی یعنی "سیگنال‌های حیاتی" یه جای یه دونه اسپیس، دوتا اسپیس خورده. البتّه شایدم مال کشیدگی متن باشه، نمیدونم  تو کلمات کلیدی، "خواب‌آلودگی" نیم‌فاصله می‌خواد. ممکنه مال کشیدگی باشه و ندونم، اگه اشکال بی‌خود می‌گیرم، ببخشید جلوی "شکل 4-3" توی فهرست شکل‌ها، نزدیک شماره‌ی صفحه‌ش، یه چیز اضافی نوشته شده ("حرحژس‌حح")

توی "پیش‌درآمد" فصل اوّل، بعد از الکتروانسفالوگرافی، انگار بیش از یه اسپیس خورده و بعدش "نام دارد" تایپ شده. شایدم مال کشیدگی باشه.

فهرست شکلا و جداول واسه پایان‌نامه کارشناسی ضروری نیست. ولی گذاشته بودی، خواستم درستشو بگم. فهرست و چکیده و اینا ابجدن. از "فصل اوّل 1 مقدّمه" شماره‌ی صفحات شروع می‌شن

من ابجد نذاشته بودم چون بلد نبودم چند صفحه ابجد بذارم و بقیّه‌ش رو عدد. البتّه می‌شه هم هیچی نذاشت. به من ایرادی گرفته نشد.

راستیییییی توی پیش‌درآمد تو فصل اوّل خطّ آخرش"دارند [1]." درست هست. یعنی بعد از آخرین کلمه‌ی جمله (دارند) یه فاصله بده و ارجاع بده و بعد بدون فاصله نقطه بذار.

سطر اوّل هدف تو فصل اوّل، "جاده‌ای" (نیم‌فاصله یا کشیدگی :دی)

"خواب‌آلودگی" در سطر سوم هم همین‌طور

تو "ساختار پایان‌نامه"

سطر اوّل "پایان‌نامه"، "نحوه‌ی ثبت"

توی مقدّمه‌ی فصل دوم، انگار فونت "امواج بتا و تتا و دلتا" از فونت "امواج آلفا" کوچک‌تره.

"پرفرکانس" یا "کم‌ولتاژ" شاید خیلی کلمات علمی‌ای نباشن، نمیدونم. مثلاً به جاش می‌شد گفت "با فرکانس بیش‌تر و دامنه‌ی ولتاژ کم‌تر" حالا هرطور صلاح می‌دونی.

سطر دوم امواج دلتا، "آن‌ها" (نیم‌فاصله یا کشیدگی)

سطر سوم، "آن‌ها" یه جوریه چون جمله‌ی قبل هم با همین شروع شده. می‌شه مثلاً گفت "این امواج"

"مراحل خواب" سطر سوم، "خواب‌رونده" (نیم‌فاصله یا کشیدگی)

همون سطر بعد از "خواب‌رونده" و بعد از "مغزی" کاما لازمه. خوندن جمله هه بدون کاما سخت‌ه

سطر بعدی "الکتروفیزیولوژیایی" انگار ناملموس‌ه. شاید "الکتروفیزیولوژیکی" ملموس‌تر باشه

همون سطر "الکتروانسفالوگراف" (فاصله‌ی اضافه بین الکترو و انسفالوگراف، یا کشیدگی)

پاراگراف بعدی سطر سوم، آخرش "پیش از "به" خواب رفتن" چون "خواب رفتن" تعبیر رسمی نیست، اون "به خواب رفتن" باید باشه احتمال زیاد.

راستی واسه شکلا یا جداول یا نمودارا هم باید مرجع ذکر کنی ها، که از کجا برشون داشتی اگه واسه خودت نیست.

حالا اگه مرجع تمام شکلا رو نداری، بی‌خیال دیگه. ولی واسه ارشد و اینا حواس‌ت باشه مرجع بدی واسه شکلا هم  

مثلاً "شکل 2-3 مراحل خواب [23]. یعنی بعد از شماره، یه فاصله می‌دی و اسم شکل یا جدولو می‌نویسی و فاصله می‌دی و مرجع و نقطه. یا سریع بعد از اسمش نقطه میذاری (اگه قرار نیست مرجع ذکر کنی) مخلص کلام این که آخر اسم شکل یا جدول، نطقه لازم‌ه

"مرحله‌ی اوّل خواب" سط دوم، "خواب‌آور" (نیم‌فاصله یا کشیدگی)

"مرحله‌ی سوم خواب" سطر اوّل، "به" اون‌جا زائد هستش.

مرحله‌ی پنجم خواب سطر سوم "رؤیت" درسته. شیفت و حرف وی انگلیسی، "ؤ" رو می‌ده

مقدّمه فصل سوم سطر اوّل بعد از "مشاهده شد" کاما لازم‌ه

سطر چهارم بعد از "بود" کاما لازم‌ه

سطر هفتم "منتشر می‌کنند" (نیم‌فاصله یا کشدگی)

"برانگیخته" به نظرم فاصله بین "بر" و "تنگیخته" لازم نیست.

پاراگراف سوم در همین زیرفصل سطر چهارم "می‌توان"

پاراگراف بعدی، سطر اوّل، "نمونه‌برداری" (نمی‌فاصله یا کشیدگی)

مثلاً "واضح‌تری" تو سطر سوم مقدّمه فصل چهارم :دی

پاراگراف دوم همین زیرفصل، "سیگنال‌های" "اغتشاش‌پذیرترین"

سطر آخر پاراگراف بعدی "یک دستگاه الکتریکی که در محلّ ثبت سیگنال" چی؟ ادامه‌ش کو؟ "قرار دارد" باید باشه احتمالاً.

پاراگراف بعدی‌ش، سطر اوّل، "چشم‌گیر"

سطر دوم پاراگراف پنجم از همین زیرفصل بین سیگنالی و "DC" یه فاصله بده

سطر چهارم همین پارارگراف، بعد از "هستند" کاما لازم‌ه

توی "فرایند فیلتر کردن" سطر سوم پاراگراف دوم "پیاده‌سازی سخت‌افزاری"

توی "روش‌های حذف آرتیفکت" سطر دوم، "تطبیقی" درسته. نوشتی "تطیبقی"

سطر بعدی‌ش بعد از کاما، یه اسپیس بده

همین یطر، "روش فیلتر وفقی" زائده چون تو آخر جمله هم اومده. یه در جمله هه رو بخون

پاراگراف بعدی "پایین‌گذر" "پایین‌تر" بعد از "مشاهده گردید" کاما بذار

پاراگراف بعدی سطر سوم "نسبت "به" سیگنال‌های مغزی" که "به" ش رو جاانداختی

سطر آخر همین پاراگراف "سیگنال‌ها"

توی "جمع‌بندی" تو فصل آخر، بعد از "نداشتیم" کاما میخواد

کلّاً سطر اوّل باگ داره. احتمالاً منظورت این بود که "سیگنال مغزی فردی را که جمع سخت حل می‌کند، به عنوان تحلیل‌های ذهنی فردی که رانندگی می‌کند، فرض کردیم.

سطر دوم "رانندگی" هست. نوشتی "رانندگش"

بین فرض کردیم و نقطه انگار یه اسپیس هست که باید حذف شه. بعد از نقطه یه اسپیس بده

سطر سوم "فکر نکند،" (حذف فاصله‌ی بین کاما و نکند)

همون سطر "خواب‌آلودگی

سطر بعدی "گرفتیم. ثبت" نقطه و فاصله داشتن و نداشتن بین بالینی و کاما فاصله نده

سطر بعد "است. و ما"

سطر آخر "کردیم."

سطر بعدی (پاراگراف دوم، سطر اوّل) بین "طرّاحی" و "شد" انگار یه اسپیس اضافی هست.

همون سطر "زیر، برای"

سطر بعدی "می‌گردد."

پاراگراف بعدی سطر دوم "تغییر، به عنوان"

همون سطر "مناسب‌ترین" "خواب‌آلودگی" سطر بعدی "می‌گردد."

پیشنهادها سطر اوّل "کرد، به طوری"

سطر بعدی "دلتا، کنترل" "امکان‌پذیر" "است."

سطر بعدی "دقیق‌تر"

حذف اسپیس اضافی بین بررسی و "سیگنال‌های"

منابع و مراجع مورد6 "خواب‌آلودگی"

مورد 7 "روش‌ها: فرمت نوشتن منابع‌ت باید مثل هم باشه

"ویژگی‌های" "شبکه‌های عصبی"، 2007

مورد 7 اوّل موضوعو گفتی بعد نویسنده, خب تو موارد دیگه انگار اوّل اسم نویسنده رو گفتی و بعد موضوعو. این ناهماهنگی داره. یه دست باید باشن


پیوست یا همون پ.ن:

خدایی همچین رفیقی لایک نداره؟ تازه یه سری نکته ها رو اسمس کرده بود که اینجا نذاشتم!!!

فصل پنجم: نتیجه گیری و پیشنهادها

نتیجه پروژه و محاسبات و تحلیل ها این بود که امواج دلتارو برای کنترل هوشیاری راننده تحلیل کنیم, ولی یه چیزی ته دلم میگه نمیشه!!! البته اینو توی پایان‌نامه ننوشتم که نمیشه, ولی امواج دلتا برای مرحله خواب عمیقه, اگه قرار باشه صبر کنیم یارو به خواب عمیق بره که کنترل خواب‌آلودگیش به درد نمیخوره!!! تا به خواب عمیق بره تصادف کرده و فاتحه دیگه!!!! ولی خب هر چی با اعداد و ارقام کشتی گرفتم, دیدم تنها سیگنالیه که تغییراتش قبل و بعد از خواب محسوسه, بقیه زیاد تغییر نمی‌کردن و نمیشد در مورد خواب یا بیداری راننده قضاوت کرد!

۲۷ نظر ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دقیقاً نمی‌تونم براتون توضیح بدم این تابع چیه و چی کار می‌کنه ولی فکر کنم, سیستم های عصبی‌م دارن نسبت به تغییر رشته ام واکنش نشون میدن :))))) پریشبم همه‌اش سیگنال EEG می‌دیدم تو خواب!

با اینکه حسابی داره بهم خوش میگذره ولی خیلی دوست دارم تابستون تموم بشه برگردم دانشگاه

5 سال پیش یه همچین حس مشابهی رو نسبت به مدرسه داشتم



۷ نظر ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

خدایا یک ماه روزه می‌گیریم تا حال فقرا رو درک کنیم

یک ماهم کلی پول بده تا حال اغنیا رو درک کنیم خب :(

روایت داریم تو جهنم 20 دقیقه مونده به افطار ساعتا وایمیسته!


در راستای وبلاگ یه شوهرم نداریم، برای چند نفر سوال ایجاد شده که چرا هدر اون وبلاگ حتماً باید انار داشته باشه,

اینو بعداً توضیح میدم, ولی یه نکته ظریف وجود داره که لازمه همین اول بگم اونم اینه که:

پیشاپیش منتظر یه سری کامنتای رو اعصاب باید باشیم ولی خوبی بلاگ اسکای اینه که فیلترینگش قویه و

هم آی پی رو میشه فیلتر کرد هم برخی واژه هارو!

نکته دوم هم منم!

آقا من تو عمرم هیچ وسیله مشترکی با هیشکی نداشتم! تو پروفایلمم نوشتم این قضیه رو!

حتی یادمه بچگیام تو حیاطمون 2 تا تاب داشتیم, یکی برای من یکی داداشم!

هیچ وقت حس مالکیت اجازه نمیداد یه چیزو با یکی شریک شم!

ولی به عنوان اولین تجربه تمام تلاشم رو می‌کنم خاطره خوبی از اون وبلاگ مشترک داشته باشم! 

فعلاً من و اذی و راضیه و Bluish تیم رو تشکیل دادیم و منتظریم دلنیا یوزر پسش اوکی بشه

برای بیست و چند ساله هم دعوت نامه فرستادم, منتظرم تایید کنه,

اگه کس دیگه ای هم اعلام آمادگی کرده بود و من فراموش کردم دعوت نامه بفرستم بگه,

ولی خدایی آقایون اعلام آمادگی نکنن لدفن! :دی

یه مورد دختر 12 ساله هم داریم که باید بره کمیسیون و صلاحیت حضورش تایید بشه :))))


حالا اینا چه ربطی به عنوان داره؟

شنبه صبح یه جایی با یکی یه قراری داشتم و ماه رمضونم بود و هست و

مجبور بودم تنهایی از این سر شهر تا اون سر شهر برم و برگردم,

فکر کنین یه کاری بود که از قبل وقت گرفته بودم مثلا!

از یه طرف درگیر تایپ پایان نامه بودم از یه طرف گزارش کارم تکمیل نشده بود و

تا شبم باید ایمیل می‌کردم که بچه ها ببرن صحافی و اوضاع حسابی قمر در عقرب بود

شب قبلشم افطاری مهمون بودیم و کل شبو بیدار و این قرار شنبه صبم قوز بالا قوز

صبح نشستم پای پایان نامه که زنگ زدن گفتن پدر خانم الف فوت کرده و مرخصی گرفته و شمام امروز نیاید

خانوم الف همونی بود که باهاش قرار داشتم

نمی‌دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت... تسلیت گفتم و دوباره نشستم پای پایان نامه

داشتم فکر می‌کردم خبرها ذاتاً خوب یا بد نیستن

این نفع ماست که تعیین میکنه چی خوبه چی بد

آتیش یه جایی به نفع ماست خوبه یه جایی به ضررمون, بده

حتی یه چیزایی رو فکر می‌کنیم خوبن ولی نیستن و یه چیزایی رو فکر می‌کنیم بدن, ولی خوبن

به هر حال ما همه مون یه روز می‌میریم

مرگ حقه

تا حالا هیشکی عمر جاویدان نداشته

ولی چه خوب بود اگه مرگمون یه روز و یه ساعتی بود که یه گرهی هر چند کوچیک از کار ملت باز می‌کرد

 مثل مرگ همین آقاهه و گره کوچیک که چه عرض کنم, کلاف سر در گم من!!!


حالا اینا کماکان چه ربطی به عنوان پست داره؟

اون روز نه تنها نخوابیدم, بلکه درست و حسابی سحری هم نخوردم

وقتی خوابم میاد کم حوصله ام, بی اشتهام, اصن اعصاب ندارم

شروع کردم با بی حوصلگی غذا خوردن

مامان گفت یه کم سریع تر بخور, تا اذان تموم نمیشه هاااااااااااااا

گفتم میشه

گفت نمیشه

گفتم میشه

گفت نمیشه ولی بیا شرط ببندیم

گفتم باشه! اگه تا اذان تموم کردم من شرطو می برم و جایزه بردم این باشه که فردا اجازه بده سحری نخورم

ینی ببین چه قدر با مبحث سحری مشکل دارمااااااااااااااااا!

به هر حال یه موجود مستقل از زمانی مثل من, خیلی سختشه تو یه تایم خاصی مجبور باشه غذا بخوره یا نخوره!

یکیو می‌شناختم, راس ساعت فلان ناهار می‌خورد راس ساعت بهمان شام و 

خلاصه هیچی به اندازه خوردن سحری اذیتم نکرد ولی ولی ولی!

سلام بر تو، که وداع با تو از روى خستگى، و ترک روزه ‏ات از سر ملالت نیست.

سلام بر تو، که پیش از آمدن در آرزوى تو بودیم، و پیش از رفتن از اندیشه فراقت محزونیم. 

(صحیفه سجادیه/45)



روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

آری افطار رطب در رمضان مستحب است


دوستون دارم به اندازه همه اذون های مغرب ماه رمضون! :دی

در این شبهای عزیز و با برکت سر سفره افطار دستاتو بالا ببر و

برای رضای خدا همون جا نگهدار تا بقیه هم یه لقمه بخورن!


عیدتون مبارک

۱۹ نظر ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)
الان نت ندارم
عکسم نمی تونم بگیرم
ولی شبکه سهند الان پخش زنده اینجارو نشون میده
ملت دارن قرآن می خونن
تف به ریا، فکر نکنین ردیف اول نشسته باشما
تنهایی این ور پرده نشستم دارم پست میذارم
داشتم برمیگشتم خونه، وسط راه، اومدم این جا خستگی در کنم، نمازی بگزارم
که یه موقع اون دنیا یقه مو نگیرن که چرا تا حالا مصلی نرفتی
بالاخره هر شیخی گذشته ای داشته و آینده ای دارد
خدارو چه دیدی یه موقع هم ممکنه پاشم بیام نماز جمعه
به هر حال پله پله
یهویی که نمیشه به درجات بالای کمال و عرفان رسید
۱۳ نظر ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

122- بین خودمون بمونه

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۹ ب.ظ
صبح منتظر یکی از کارمندا، اتاق رئیس نشسته بودم و
رئیس یه حرفایی راجع به کارمنده زد و گفت بین خودمون بمونه
ظهر همون کارمنده راجع به رئیس یه چیزایی گفت و گفت بین خومون بمونه
یکی از فامیلامونو اونجا دیدم
همین که منو دید اومد سمت من و گفت به کسی نگی منو اینجا دیدیا، بین خودمون بمونه!
بعدشم یه حرفایی راجع به کارمندا زد و گفت بین خودمون بمونه
الان منم و کلی حرف که بین خودمون میمونه :دی
۱۰ نظر ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

121- بوسه ای داد سحـر؛ بوسه ی دیگر افـطار

دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۵ ق.ظ

ای خدا این رمضـان مَست نمیـرم خوب است

وی همچنین می‌فرماید:

من که جای خوردن افطار می بوسم تو را

مانده ام فطریه ام گندم بُود یا نیشکر؟ :دی


پ.ن: حتی اگه شاعر تو شعرهای کتاب درسی مستقیم می‌گفت: عزیزم من دوستت دارم؛ عصر میای با هم بریم بیرون

باز معلم ادبیاتمون میگفت بچه ها اشتباه نکنید؛ منظور شاعر معشوق الهی و عروج به سمت خدا بوده

حالا منم خواستم یادآوری کنم که خوانندگان عزیز اشتباه نکنید اینجا وبلاگ یه شیخه! 

و تو این ابیات منظور شاعر معشوق الهی و عروج به سمت خدا بوده


بعداً نوشت1: به پیشنهاد مریمی, با همکاری اذی و راضیه و مریمی و ... وبلاگ یه شوهرم نداریم رو ساختیم 

هر کی شوهر نداره در صورت تمایل, اعلام همکاری کنه!

خواستم بیست و چند ساله رو هم اضافه کنم نشد, انگار بلاگ بیشتر از 3 تا نویسنده نداره

اجازه هم نمیده میزان محدودیت نویسنده هارو ویرایش کنم کلاً

برای همین از بلاگ منتقلش کردم بلاگ اسکای

چند روزه خونه نیستم و خیابونارو متر می‌کنم, یکی دو ساعتی میام یه سری کارای مهمم رو انجام میدم و

خلاصه کلی کار رو سرم ریخته!

تازه فهمیدم تبریز چه قدر بزرگه! هر روز از این سر شهر به اون سر شهر, تو این گرما!!! تنهایی...

تا آخر هفته هم که میرم خونه مامان بزرگم اینا

عمداً ترافیک نتشون رو شارژ نمیکنم که چند روز نت نداشته باشم و یه کم تنها باشم

خلاصه یه کم صبر کنین هم خودم هم این وبلاگ هم اون وبلاگ بیافتیم رو غلتک!!!

غلتک روم نیافته صلواااااااااااااات

۶۱ نظر ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

120- سلام

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۷ ب.ظ
مهاجرت کردم این جا!
از این به بعد این جا می نویسم
پ.ن: این پست رو با امکانات پیامکی بلاگ منتشر می کنم
ینی دارم اسمس می کنم :دی
۳۸ نظر ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

یه ماهه این ایمیل شریفم باز نمیشه, ارور Error in IMAP command received by server که نمی‌دونم چیه میده...بدبختی اینجاست که اطلاعیه های مهم و نمره هامم میفرستن به همین ایمیل و از اون بدتر, استاد راهنما و استاد پروژه ام هم ایمیلاشو به میل شریف میفرستن.


آدم باید یه همچین دوستی داشته باشه:



۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



+ داشتم "اقلیت" فاضل نظریو میخوندم؛ از این بیت‌ها خوشم اومد:


زمین از دلبران خالیست یا من چشم و دل سیرم؟

که می‌گردم ولی زلف پریشانی نمی‌بینم 


شانه هایم تاب زلفت را ندارد, پس مخواه

تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند


کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست

چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را


+ از این دو تا مصرع هم خوشم اومد:


.... "لا الهی" هم اگر آمده بی "الا" نیست


.... هر روز نقابی زده ام روی نقابی


+ خیلی بده سر صبی سرت از درد منفجر بشه و روزه باشی و نتونی مسکن که هیچ, یه کم آب بخوری و دستتو بذاری روی شقیقه‌ت و محکم فشارش بدی و 

خدایا! مگه تو عادل نیستی؟ پس آرامش رو بگیر از اونایی که آرامش رو ازم گرفتن!!!

همین.

+ الان خوبم.

+ چند ساعت پیش در راستای زبانشناسی یه اتفاق خوب دیگه افتاد. 

+ در راستای افطاری دیروز دانشکده که نتونستیم حضور به عمل برسونیم:


۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۰:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

117- GO SMS

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۹ ب.ظ

واااااااااااااااای این نرم افزار go sms فوق العاده است!!!

فوق العاده!!! ینی عالیه!!! عالی!!!

دیروز نصبش کردم و چند تا شماره مزاحم رو هم بلاک کردم (سر فرصت به عنوان بعداً نوشت همین جا, متن مزاحمتاشونو به سمع و نظرتون میرسونم تا بهم حق بدید چرا اعصابم رنده رنده میشه)

مشکلم با بقیه نرم افزارها این بود که بلاک میکردن ولی بهم میگفتن فلانی و فلانی پیام داده و ما بلاکش کردیم که خب این حرکتشون رو اعصاب بود که دستت درد نکنه بلاک کردی که کردی, چرا به آدم خبر میدی آخه!!! یه سریاشونم که اصن درست و حسابی کار نمی‌کردن!!!

صبح رفتم سراغ گوشیم ببینم چه خبر! دیدم شهر در امن و امان است

بعد رفتم سراغ فولدر بلاک go sms و دیدم از دیروز 26 تا اسمس دارم!!!

26 تا!!! هر اسمس 10 تکست!!! ینی هر کدوم ایمیل بودن تا اسمس!!!

هیچی دیگه!!! تازه فهمیدم چرا اعصابم رنده رنده میشد!!! 26 تا تو یه روز!!!

خوبیش اینه که تا خودت نری سراغ این فولدر اسمس های بلاک, خود نرم افزار چیزی بهت نمیگه! مشکل کمبود فضا هم حل شد... ظاهراً مشکل از نرم افزار hangouts بود که جا برای چت ها و sms هام نداشت!!!

هیچی دیگه!

الان خیلی خوشحالم

پست قبلی رو هم ویرایش کردم... ینی یه چیزی بهش اضافه کردم... ینی یه تیکه از متن پستو به صورت کد نشون میداد, درستش کردم!

تا فردا هم یه جایی ام که نت ندارم! 

بچه های خوبی باشید و درو به روی غریبه ها باز نکنید تا برگردم...

۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

چند روز پیش آقا یا خانم "بدمست" برای یکی از پست های zizigolu یه کامنتی گذاشته بود

که با اینکه نه پست و نه کامنت هیچ ربطی به من نداشتن, 

ولی نیست که کامنتارم می‌خونم و شیخ هم هستم!!! قول داده بودم بعداً جواب بدم! 

الان بعدنه 

ایشون گیر داده بودن به خطبه‌ی 80 نهج‌البلاغه که: 


مَعاشِرَ النّاسِ!!! إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الاْیمَانِ، نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ، نَوَاقِصُ الْعُقُولِ

فَأَمَّا نُقْصَانُ إِیمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلاةِ وَالصِّیَامِ فِی أَیَّامِ حَیْضِهِنَّ، 

وَأَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَیْنِ مِنْهُنّ کَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ، 

وَأَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِیثُهُنَّ عَلَى الاْنْصَافِ مِنْ مَوارِیثِ الرِّجَالِ؛ 

فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ، وَکُونُوا مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ، 

وَلاَتُطِیعُوهُنَّ فِی المَعْرُوفِ حَتَّى لاَ یَطْمَعْنَ فِی المُنکَرِ.


ترجمه خطبه اینه که:

اى مردم، زنان از نظر ایمان و ارث و عقل ناقصند. 

اما نقصان ایمانشان به اعتبار معاف بودن از نماز و روزه است.

نقصان بهره‌شان به اعتبار اینکه سهم ارث آنان نصف سهم ارث مردان است. 

نقصان عقلشان، به اعتبار اینکه شهادت دو زن برابر شهادت با یک مرد است. 

از بَدان آنان بترسید، و از خوبانشان بر حذر باشید

و در امور پسندیده از آنان پیروى نکنید تا در اعمال ناشایسته طمع پیروى نداشته باشند.


خب... الان من روی منبرم و هیشکی هیچی نگه تا حرفم تموم بشه... 

فمینیست‌ها و اتئیست‌ها و لیبرالیست‌ها و مارکسیست‌ها و راشیتیست ها 

و کلاً ایست‌ها مجلس رو ترک کنن 

که شیخ اعصاب بحث و جدل متعصبانه رو نداره و هدفمون اینه که منطقی بحث کنیم! 

اونایی ام که کلاً از دین و ایمان پرتن, وقتشونو تلف نکنن؛ به دردشون نمیخوره!  

یه کم هم محبت کنید مهربون تر بشینید اونایی که بیرون موندن هم بیان تو و

سر و صدا نکنید که صدام به اون عقبیام برسه


جلسه آخر درس حقوق سیاسی و اجتماعی در اسلام, ینی همین یه ماه پیش, 

استادمون (خانم س.) این خطبه رو در راستای حقوق زن مطرح کرد و 

گفت حالا که جلسه آخره, بذارید برای اولین و آخرین بار هم که شده 

با عقل و منطق و استدلال بشینیم این خطبه رو تحلیل کنیم! 

خطبه ای که سال هاست فمینیست ها پتک کردن و میکوبن تو سرمون 

که اینم از علی و نهج البلاغه تون که زن رو ناقص خطاب میکنه و 

میگه از زنان دوری کنید و باهاشون مشورت نکنید و غیره!


ببینید! نهج البلاغه یه کتابیه که توش خطبه‌ها و نامه ها و احادیث

و جملات حکیمانه حضرت علی رو نوشتن. 

کی نوشته؟ خودش؟ 

نه!!! 

آقای سید رضی در سال فلان هجری تصمیم میگیره برای درس بلاغت یه کتاب بنویسه 

که اونایی که بلاغت میخونن این جزوه رو بخونن و بلاغت یاد بگیرن! 

ایشون میاد میبینه حرف های حضرت علی خیلی بلیغ ه 

ینی رسا و شیوا و مناسبه برای همون درس بلاغت, 

برای همین تصمیم میگیره برخی! دقت کنید برخی سخنان و نامه ها 

و خطبه ها و آثار حضرت علی رو گزینش کنه!

اسم کتابم میذاره نهج البلاغه و از اونجایی که هدفش بیشتر بلاغت و زیبایی متن بوده! 

دیگه به رفرنس ها دقت و اهمیت نمیده, نه که کلاً رفرنس نداشته باشه هاااااااااا 

ولی خب هدفش همون بلاغت بوده که اسم کتابم میذاره نهج البلاغه

حالا بعداً یه بنده خدای دیگه ای پیدا میشه و رفرنس هارو پیدا میکنه و 

همه ی نامه ها و خطبه هارو میذاره کنار هم و یه کتاب تهیه میکنه

که حجمش 4 برابر حجم نهج البلاغه ی سید رضی هست و 

اسمشو میذاره "تمام نهج البلاغه" که خب معمولاً افراد متخصص و شیوخ کبیر!!! 

این کتاب "تمام نهج البلاغه" رو دارن و 

عوام الناس همون نهج البلاغه سید رضی رو دارن تو خونه هاشون, 

یه عده هم که اصن نهج البلاغه ندارن تو خونه‌شون... 

نچ نچ نچ نچ.. خدا همه‌ی گمراهان رو به راه راست منحرف کنه, ان شاء الله! 


حالا بریم سراغ این خطبه!

در راستای این خطبه! ملت چند دسته میشن, 

یه عده میگن این فرمایش! فرمایش حضرت علی هست 

و ایشون فرمودند زن ناقص هست و بله ناقص هم هست و شر هم هست 

و بپرهیزید که خب ما با این دسته از عزیزان کاری نداریم!

یه عده‌ی زیادی هم میگن آره این خطبه از حضرت علی هست, 

ولی منظور ایشون این نبوده که زن ناقصه و نقص به معنی عیب نیست 

و ناقص العقل به معنی نفهم نیست. 

این عده از عزیزان میگن عقل در ادبیات عربی ینی زانوبند شتر! 

ینی یه چیزی که باهاش پای شتر رو میبندند 

که یهو یه کاری نکنه که پشیمونی به بار بیاره! حالا اگه میگیم مرد عاقل هست و زن نیست, 

به این معنیه که مرد انگار این سیستم کنترلی زانو بنده رو داره و زن نداره! 

ینی چون زن این سیستم عقل یا زانو بند شترش نقص داره هیجانی تصمیم میگیره 

و بعداً هم پشیمون میشه, البته نه که مردا این جوری نباشنااااااااااا, 

ولی خب داریم حالت کلی رو بررسی می‌کنیم و کاری به استثنائات نداریم 

منبع حرفام بحثی بود که تو کلاس داشتیم و لینک مرکز پاسخگویی به مسائل دینی هست.


یه عده هم هستن مثل استادمون, یا حتی خود من 

که نه فقط این عبارت ناقص العقل بلکه کل خطبه رو از نظر محتوا و رفرنس بررسی میکنن 

و به این نتیجه میرسن که اولاً مستندات این خطبه قوی نیست, 

به هر حال داستان برمی‌گرده به هزار و چهارصد سال پیش و 

اون موقع هم مثل الان بعضیا دلار و دینار میگرفتن که حدیث جعل کنن و خاطره تعریف کنن 

(مثل بعضیا که بعضیارو تو خواب می‌بینن و هی از بعضیا خاطره یادشون می‌افته و 

هی میان میرن رو منبر و هی خاطره تعریف میکنن)

پس, از نظر رفرنس و مستند بودن باید شک کنیم!

مثلاً حدیث غدیر و ثقلین هزار تا رفرنس دارن ولی این خطبه این جوری نیست!

ثانیاً اصن بیاید فرض کنیم حضرت علی همچین حرفی زده و بعدش محتواشو بررسی کنیم! 

به نظرتون انگیزه اش چی بوده و منظورش یه عده خاص بوده یا کلی گفته!!!؟

در این راستا عرضم به حضورتون که 

این خطبه برمی‌گرده به حوادث بعد از جنگ جمل 

که باعث و بانیش عایشه بانو و دار و دسته اش بوده 

و منظور حضرت علی هم مسببین این جنگ بوده و بگذریم...


حالا از نظر محتوا چه جوری رد میشه؟! منبع حرفام حرفای استاده و این لینک 

ولی این لینکه به صراحت رد نکرده ولی استادمون با صراحت رد کرد و ما هم قبول کردیم!

بر اساس این خطبه, زن‌ها ایمانشون ناقصه , عقلشون ناقصه, بهره شون هم ناقصه 

و در ادامه میگه ایمانشون ناقصه چون همیشه نمیتونن عبادت کنن, 

مثلاً آقایون کل سال رو میتونن نماز بخونن و روزه بگیرن ولی خانوما نمیتونن 

و کمتر عبادت میکنن پس عبادتشون ناقصه!!!

که خب اولاً کمیت در عبادت مطرح نیست و کیفیت مهمه

(همون یه ساعت تفکر و 70 سال عبادت نشون میده کیفیت مهم تره), 

تازه مگه زن دست خودشه! بهش میگن نخون نمیخونه دیگه! والا!!! 

تازه اگه تعداد و کمیت نمازها مطرح باشه, زن زودتر به سن تکلیف میرسه و

6, 7 سال بیشتر از مرد عبادت میکنه!

والا!!!

این از این!

بریم سراغ اون قسمتی که میگه زن از نظر بهره‌مند شدن از ارث و دیه و ... ناقصه

نمی‌خوام وارد بحث ارث و دیه بشم 

ولی بحث جلسه قبل از حقوق زن, حقوق اقتصادی بود 

که اونجا این مساله مطرح شد که مرد و فقط مرد موظف به تامین مخارج خانواده اش هست 

و زن موظف نیست و مرد برای تامین همین هزینه ها باید از سهم الارث و 

هر چی که بهش میرسه استفاده کنه ولی درآمد زن مال خودشه و هیچ بایدی وجود نداره 

که این سهمو ازش بگیرن, پس دو برابر بودن سهم مرد, یه جور کمک اقتصادی هست 

که زیر فشار مالی له نشه بدبخت فلک زده!!! 

تااااااااااااااازه, سهم ارث زن, همیشه نصف مرد نیست, 

مثلاً اگه بچه بمیره, به مامان و باباش ارث یکسانی میرسه, یا به خواهر و برادرش!

به هر حال وکیلم نباشم, بچه وکیل که هستم!!! والا!!!  

البته بابا با اینکه حقوق خونده ولی هیچ وقت رسما وارد حیطه وکالت نشد و 

به تعلیم و تربیت پرداخت! ینی من الان بچه معلم ترم تا بچه وکیل! 

کلاً تغییر رشته تو خون ماست! و این یه مشکل ژنتیکیه که بابا تجربی خونده 

بعد رفته لیسانس حقوق گرفته و وارد آموزش پرورش شده, 

یا داداشم که از تجربی به مهندسی کامپیوتر رسید 

یا خودم که از برق به فرهنگستان زبان و ادب فارسی راه پیدا کردم 

چی داشتم می‌گفتم؟

خب چرا میپرید وسط حرفم آخه!!!

یادم رفت چی داشتم می‌گفتم...

آهان

در مورد اینکه چرا شهادت 2 زن مساوی یه مرده, خدایی این دیگه فخر و افتخار داره آخه؟!!! 

نمیدونم تا حالا شهادت دادین یا نه.. ولی آیا میدانید اگه جرم ثابت نشه 

یا برعکسش ثابت بشه همینایی که میان شهادت میدن چه جوری مجازات میشن؟ 

الکی که نیست شهادت دادن! اتفاقاً به نفع خانوما هم هست؛ 

ینی احتمال مجازات شدنشون در صورت تایید نشدن شهادتشون 

به خاطر تعداد بیشتر شهادت دهندگان کمتر هم میشه!

من فهمیدم چی گفتم اگه نفهمیدین این قسمتشو بعداً بپرسید بیشتر توضیح بدم 

ولی همینو گوشه ذهنتون داشته باشید که شهادت دادن ریسکه! 

تکلیفه!!! و لازمه اش اینه که طرف احساساتی نباشه


ماه رمضونم هست... میدونم خسته شدید و دلتونم نمیاد مجلس تورنادو رو ترک کنید... 

سریع میرم سراغ بخش آخر خطبه که میگه از زنان بد بپرهیزید که خب اوکی! 

هر آدم عاقلی از بدی و آدمای بد پرهیز میکنه, از مرد بد هم باید پرهیز کرد... 

ولی از حضرت علی بعید نیست بگه کلاً از خانوما پرهیز کنید از خوباشونم بپرهیزید و 

حرفشونو گوش ندید؟! دیگه نمیخوام حضرت فاطمه و مادرشون حضرت خدیجه رو مثال بزنم 

ولی وقتی میگن یه حرفی از فلانیه, باید به محتوای حرف هم توجه کنیم 

که کی گفته و آیا میتونه این حرفو فلانی بگه یا نه! 

تازه خود قرآن گفته مردان مومن و زنان مومن موظف به امر به معروف و نهی از منکرن, 

پس چرا باید حضرت علی بیاد بگه اگه به کار خوب هم تشویق کردن حرفشونو گوش ندید!!!


خب دیگه! سخنرانی تموم شد... پاشید برید خونه هاتون منم ادامه پایان نامه رو تایپ کنم


۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

به بستن و غیر فعال کردن کامنتا اکتفا می‌کنم و درسته که دیشب موقع خوردن سحری انقدر با سالاد و چنگال بازی کردم که اذانو گفتن و درسته که مامان یهو برگشت گفت کاش می‌دونستم چی تو سرته و درسته که کسی نمیدونه چی تو سرمه ولی خب یه عده شعور و ظرفیت و استحقاق داشتن شماره آدمو ندارن دیگه! همین جوری دوست دارن برای آدم شعر بفرستن... دست خودشونم نیست... بی شعور آفریده شدن!!! البته به نظرم از اول این جوری نبودنااااااااااااااا آدما بعداً بی شعور میشن... ینی انقدر از خودت شعور نشون میدی که نمیدونم چرا یهو بی‌شعور میشن و درسته که هیچ کدوم از نرم افزارهای بلاکم به درد لای جرز دیوار هم نمی‌خورن؛ ولی خب خوشحالم که امروز ایمیل نمره ها اومد و آز مدار مخو با 20 پاس کردم! نمره آز پالس 20 نشد ولی خب 19 هم برادر بیسته به نظرم!!! هر چند آقای TA پدرمونو درآورد با شبیه سازیاش, هر چند 1 واحد بیشتر نبودن ولی لازم می‌دونم از پشت همین تریبون یادی از هر دو TA بکنم... حتی اینم درسته که پالسو افتاده بودم  ولی خب امروز خبر رسید که پاس شدم ینی می‌دونستم پاس میشمااااااااااااااا ینی از من داغون تراش پاس شده بودن ولی خب به هر حال شنیدن کی بود مانند دیدن!!! حتی مدار مخ هم پاس شدم ولی خب اون ادوات لعنتی رو پاس نشدم... ینی کافی بود برم باهاش ینی با استاده حرف بزنمااااااااااااا ولی خب لزومی ندیدم با کسی که همه‌جوره رو اعصاب و روانمه حرف بزنم, درس اصلیم که نبود... اختیاری از ارشد و دکترا برداشته بودم که واحد مازاد محسوب میشه و باید باباجون هزینه شو تقبل کنه ولی خب خیلی زور داره یه درسیو اختیاری برداری و بابتش هزینه بدی و انرژی بذاری و پاس هم نشی و در واقع گند بزنه به معدلت در واقع 

چند روز پیش, آقای میم زنگ زده که خانم فلانی؟ نمره ها اومده! این نمره 17 شمایی؟

گفتم نه خیر!!! ندیدم نمره هارو ولی اون کمترین نمره هر چی هست, من اونم

برگشته میگه خب کمترین نمره که زیر دهه,

گفتم خب من اونم دیگه! من اون زیر دهم!!!

و خب تمام تلاشمو کردم به اعصابم مسلط باشم و 

اونم تمام تلاشش رو کرد که دلداری بده و 20 اش نره تو چش و چالم

حالا اگه فکر کردین میرم التماس میکنم یا نندازه یا با 9.75 بندازه زهی خیال باطل!!!

من همون 8 خودمو با هیچ نمره ی دیگه ای عوض نمی‌کنم

بله!!! یه همچین اسکولی هستم من که اگه میانترم 0 نمی‌گرفتم با 18 پاس می‌کردم درسو

همه‌ی اینا درسته... اینم درسته که استاد پروژه میل زده که:

Dear Project II students
Ba salaam
Due to many incoming questions from you regarding the format of the report, the following guide lines are given for Project 2 course in general

Regarding your grade, you should give the filled grade form (obtained from "Amoozesh") to your project supervisor and your supervisor's grades can be handed in to your course instructor anyway at his convenience, or otherwise stated by your course instructorBest wishes and regards
M.F

با اینکه دکتر میم. ف برایمان بهترین ها را آرزو کرده, ولی خب زمان تحویل پایان نامه به صورت صحافی شده 10 روز پس از پایان امتحانات پایان ترم مقرر گردیده بود و مهلت مقرر به پایان رسیده و من هنوز هیچی تایپ نکردم؛ چرا؟ چون استاد درس پروژه ام گفته بودم تا 31 تیر وقت داری! پس لازم بود به دکتر میم. ف می‌گفتم که آقااااااااااااااااااااااا؛ به ما گفتن تا 31 ام! که خب گفتم و همچین جوابی دریافت کردم:

Hi dear

While I gave you the guidelines, the final decision and say is your your course instructor and you should follow him
Best wishes
M.F

   ...و این ینی عزیزم شما تا همون 31 ام وقت داری و خیالت راحت! بشین با آرامش, پایان نامه تو تایپ کن
(اینم منم: (همین الان یهویی



۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

همیشه بخشی از خودمو تو گذشته ام جا میذارم! 

هیچ جوره نمی‌تونم هیچیو فراموش کنم و اعتراف می‌کنم نه تنها جزوه ها و اسناد ترم اول تا حالا رو نگه داشتم, بلکه کتابای دوران دبیرستان, راهنمایی, ابتدائی و حتی نقاشی‌های پیش دبستانیمم دور ننداختم! مداد رنگیامو نگه داشتم, مداد شمعی, گچ! ماژیک! حتی اولین جایزه ای که گرفتم که همانا یه خط کش سبز رنگ بود! و نه تنها تمام بلیت‌هایی که تو این 5 سال باهاشون رفتم و اومدم, بلکه رسید خرید از سوپری و سبزی فروش و گاهی رسید های بانک و حتی عکس اولین نونی که خریدم و اولین آبی که جوشوندم و اولین چایی که دم کردم هم چاپ کردم و نگه داشتم! عصب دندونمو بعد عصب کشی نگه داشتم, ظرف اون بستنی و آشی که با نگار رفتیم شیرینی فرانسه و نیکو صفت و خوردیمو نگه داشتم, ظرف اون بستنی که توی پارک با الهام خوردم, برچسب اون سالاد ماکارونی و الویه های دانشگاه, ظرف اون فالوده, مداد و پاکنی که باهاشون رفتم سر جلسه کنکور کارشناسی, اون شکلاتی که آقای زمانی سر کلاس دیفرانسیل بهم داد, همه کارت تبریکای تولدم, جوراب یه سالگیم, پیرهن قرمز دو سالگیم, همه‌ی اسباب بازیام و عروسکام, همه ترانزیستورا و المانایی که تو آزمایشگاه سوزوندیم, کلی هندزفزی سوخته, بسته های چیپس و پفکی که یه روز خاص با آدمای خاص خوردم, پاکت شیرکاکائویی که شرطو بردم و از نرگس گرفتمو شستم و نگه داشتم, شاخه گلی که نسیم برام گرفته بودو خشک کردم و نگه داشتم, اولین ایمیلی که فرستادم و برام فرستادن و متن اولین چت هایی که با مهسا کردم و حتی عیدی هایی که گرفتم!!! ینی کلی دویست تومنی و پونصد تومنی و هزار تومنی و حتی کتاب و دفتر و اسباب بازیای مامان و بابامم از خونه اجدادم پیدا کردم و نگه داشتم! اینا که چیزی نیست, دفتر مشق بابابزرگمم نگه داشتم! بین خودمون بمونه, ولی من کلی سکه یه تومنی و یه قرونی دارم! حتی چند تا سکه دارم که روم به دیوار روش عکس شاهه!

حالا با این اوصاف, بهم حق میدین بگم من باید نگهبان موزه بشم یا مسئول کشف و حفاظت از آثار باستانی و حتی وزیر امور عتیقه یا حداقل کارمند بخش آرشیو و بایگانی مثلا!؟ حالا با این اوصاف این همه مقدمه چینی کردم که بگم یه هفته است گوشیم گیر داده که فضا کمه و sms هاتو پاک کن و من نمیدونم چی کار کنم! نمی‌دونم چه مرگشه!!!

بعید میدونم کمکی از دستتون بربیاد! ینی هیچ اسکولی ده هزار تا اسمس غیر تبلیغاتی تو گوشیش نداره که حالا با مشکل نگه داریشون روبه‌رو بشه! ولی کلافه ام! 32 گیگ فضای خالی دارم و باز میگه فضا کمه!

اصن این همه مقدمه چینی کردم که بگم همیشه بخشی از خودمو تو گذشته ام جا گذاشتم! این همه مقدمه چینی کردم که بگم اسم دختر دوممو میذارم خاطره!


۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)





پ.ن1: من هرگز تو هیچ انجمن ادبی عضو نبودم! این سریال همه ی بچه های منم ندیدم!

پ.ن2: میگن حرف راستو از بچه بشنو! اینجا حرف راستو باید از معلم ریاضیت بشنوی! 

۱۱ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

1.

این سوژه ای که توی آزمایشگاه مدارهای مخابراتی نظرمو به خودش جلب کرد



2.

منی که ماکارونی دوست ندارم و یهو توی سالن مطالعه دانشکده هوس ماکارونی می‌کنم



3.

اون سیب کنار ماکارونی رو می‌بینید؟ اونو الهام بهم داده بود

و سیبی که با چنگال نصفش کردم!!!

امینه هم اون موقع سالن مطالعه بود و گوشیمو دادم امینه عکس بگیره



4.

ضد حال ینی جلسه اول یکیو ببینی که نمیخوای هی هر جلسه ببینی و موقع حذف و اضافه ینی همون ترمیم کلاستو عوض کنی و بری کلاس دیگه و از هفته بعد ببینی عه! اون از اولش همین کلاس بوده و فقط جلسه اول اومده بوده کلاس شما و مجبور بشی یه ترم هی هر جلسه ببینیش!

خوانندگانی که هنوز دانشجو نشدن و نمیدونن حذف و اضافه و ترمیم چیه, نگران نباشن, منم هم سن و سال اونا بودم نمیدونستم!!! عرضم به حضور انور ینی نورانی‌تون که یه هفته بعد از ثبت نام ترم به آدم مهلت میدن که درساشو حذف یا اضافه کنه و یا تغییر گروه بده و این هفته اول ترم را هفته ترمیم گویند و معمولاً ملت در این هفته در دانشگاه حضور به عمل نمی‌رسانند ولی مورد داشتیم استاد همون هفته اول کوییز گرفته, تمرین هم آپلود کرده رو سایتش! دانشگاهه داشتیم خدایی؟!

والا!


5.

داشتم برمی‌گشتم خوابگاه, دم در دانشگاه یه دختر 91 ای برقیو دیدم که به اسم نمی‌شناختمش و فقط چند بار هویجوری دیده بودمش؛ میخواست در مورد درسا باهام مشورت کنه, یه کم حرف زدیم و رسیدیم به پروژه درس کنترل خطی که یه روبات بود, داشتم توضیح میدادم که گفت اینارو دو سال پیش تو وبلاگتم نوشته بودی! گفتم وبلاگ؟!!! گفت آره یه بار یه چیزی سرچ میکردم رسیدم به خاطرات تورنادو و ...

و من کماکان اسم اون دخترو نمیدونم!!!


6.

عایا کار درستیه یکی از دوستان این عکسو توی گوگل پلاس شیر! کرده؟

عایا کار درستیه من این عکسو اینجا شیر می‌کنم؟

عایا چه قدر مونده تا اذان؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 



+ ولادت امام حسن (ع) رو هم تبریک می‌گم!

۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نوشتنم طوریه که آدم فک میکنه یکی داره تند تند واسش تعریف میکنه؛ انگار عجله دارم اومدم تعریف کنم برم سر کار و زندگیم

و این زیباترین توصیف و فیدبکی بود که از نوشته هام گرفتم!


+ اینا مکالمات یه هفته‌ پیشه


صرف نظر از اینکه حال دوران دائماً یکسان باشد یا نباشد

و نیز صرف نظر از اینکه من فردی آرام و لطیف یا پر استرسم!

آقا من هم گرگه رو می‌بینم هم دختره رو!!!

مسئولین رسیدگی کنن

در ضمن!!!

خواننده است من دارم عایا؟!!!



در ضمن!


۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۱:۴۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

همون طور که قبلاً عرض کرده بودم, 

خونه‌ی ما, رسم ماه رمضون این جوریه که شام نمی‌خوریم

برای افطاری یه کم سوپ می‌خوریم که در این تصویر مشاهده می‌کنید و یه لیوان آب پرتقال 

به علاوه چایی و خرما و نون تازه (نون بربری نه هاااا, از این نون روغنیا که فقط تبریز داره), 

5 سال تهرانو زیر و رو کردم, از این نونا نداشت

وسط خرما هم حتماً باید گردو جاسازی بشه! امید این جوری دوست داره!!!

به علاوه شیرینی خونگی دستپخت والده, مثل پنکیک و خاگینه و اینا, 

به علاوه دسر و کارامل دستپخت دختر خونه! (همین زرده که قلبم داره وسطش)

و نیز الویه که حتماً باید به شکل قلب باشه

و برای اینکه نشون بدم مربا دوست ندارم, شما فقط سه تا مربای زردآلو توی تصویر می‌بینید

شام هم که نمی‌خوریم, دیوارای خونه‌مونم صورتیه! 



می‌خواستم دم افطار این پستو بذارمااااااااااااااااااا, 

ولی نیست که به روح اعتقاد دارم...

بعداً چندتا بعداً نوشت به این پست افزوده خواهد شد!!!


بعداًنوشت1 (هنوز یه رگه هایی از مهندسی تو خونم مونده): شارژر بابا خراب شده بود, داشت مینداختش سطل آشغال! گرفتم دل و روده شارژرو دربیارم ببینم توش چه جوریاس و چه جوری کار میکنه اصن! خعلی حال میده! یه کلکسیون دارم از وسایل برقی سوخته که دل و روده شونو درآوردم


بعداًنوشت2: یه جایی یه کاری داشتم که قرار شد بابا منو برسونه و امیدم هویجوری با من بیاد :)))) حالا فکر کن رسیدیم و امید پیاده شده و بابا داره منو نگاه میکنه!

پرسیدم منم (پیاده شم)؟

بابا همینجوری که نگام میکرد با نگاه تامل برانگیزی میگفت حیف همه‌ی وقت و انرژی و زحماتی که تو این 23 سال کشیدم!

امیدم که هیچی دیگه! چپ میره راست میاد میگه منم پیاده شم؟! بعد هی میخنده

روزه بودم خب! روزه!!! می‌فهمی؟!!!


بعداًنوشت3 (شیخی که من باشم):  مامان داشت با قیچی مخصوص آشپزخونه نونارو تیکه تیکه میکرد, با آیکون امر به معروف و نهی از منکر نزدیک شدم و گفتم میدونستی بریدن نون با قیچی و چاقو مکروهه و به تقوا نزدیک تره که با دست این کارو انجام بدیم؟ گناه نیستااااااااااااااا ولی خب اعمال مکروه سرعت مارو در مسیر تعالی کمتر میکنن

همین جوری که مامان نگام میکرد, گفتم البته اگه هدف شما این باشه که اسراف نشه و خرده های نون حیف نشه و اگه با این کار از این گناه کبیره‌ی اسراف اجتناب می‌کنی, اتفاقاً مستحب هم هست که با قیچی ببری که تلفاتش کمتره

و مامان کماکان همونجوری نگام می کرد


بعداًنوشت4: یکی از روش‌های نوین بیدار کردن من موقع سحری توسط امید این جوریه که گوشیمو میگیره دستش, میگه اگه بیدار نشی اسم مخاطبینتو بلند بلند می‌خونم و باید بگی کیه و چه نسبتی داره و کجا دیدیش و شعاع ارتباطیش چه قدره و بعدشم sms ها و وایبر و تلگرام و هر چی که داریو یکی یکی قرائت می‌کنم ینی می‌خونم و خب می‌خونه لامصب!!! کل تکست های این هفته یه دور مرور شده, منم که هیچیو پاک نمی‌کنم متاسفانه! غیرتی هم هست عوضی! 

۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظسظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظ

ظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظطططططططططط

طططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططططط

ططططططططظظظظظظظظظظظسظزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززیررررررررررررررررررررررررررررر

ررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذ

ذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذذددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددووووووووووووووووووووووووووو

ووووووووووووووئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئئ............///////////..................................................................................

............................................شسیبلاتنمکگشششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششش

ششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششسسسسسسس

سصسسسسسسسیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

سسسسسسسسسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب

بببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

تتتتتتتتتتتتتتتتتتتنننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممکککککککککککککککک

ککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککححگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ

گگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضض

ضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضضصصصصص

صصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصص

صصصصصصصصصصصصصصصصصصثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف

ففففففففففففففففففففففففغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ6ععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععع

عععععععععععععععععععععععععللللللللللللللللللللللببببببببببببببببببیییییییییییییییییییییییییییییسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسششششنهههههههههههه

ههههههههههخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخححححححححححححححححححححححححححححححححححححججججججججججججججججججج

ججججججججججججججججججججججججججججججججججچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچپپپپپپپپپپپپپپپپپپ

پپپپپپپپپ

۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۵:۲۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

* اَیاغین گویدی تبریزین تُپراقینا = پاشو گذاشت تو خاک تبریز


۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دارم اینو گوش میدم و از اونجایی که مخاطبین من, هر کدوم صدای زنگ مخصوص به خودشونو دارن, تصمیم گرفتم این صدارو برای مسئولین فرهنگستان و همکلاسیای ارشدم اختصاص بدم



یادتونه که دیروز وقتی رو تختم دراز کشیده بودم و 

واتس اپ و لاین نصب می‌کردم چی شد؟  

مکالمه من و آقای پ. در همون راستای واتس اپ و لاین: 

یه مدت طول می‌کشه به اسم معین تگش کنم, فعلاً همین آقای پ. صداش می‌کنیم



پ.ن1: آخه نسرین, برای من, کجاش با مسماست؟ من سبزه ام!!!

پ.ن2: اصفهانی بازی ینی دقیقاً چه جوری؟

پ.ن3: قطعاً یه روز آدرس وبلاگمو بهش میدم, ولی اون روز این پستا هیدن میشن

پ.ن4: رمز و راز عطوفت من با این بشر اینه که از من کوچیکتره (ایشالا)

و دلیل خشونتم با 40 و اندی ساله هه سن و سالش بود! همین!!!

پ.ن5: البته سن معیار خوبی برای کیفیت ارتباط نیست, ولی از هیچی بهتره

پ.ن6: ینی میشه پروژه تا ظهر تموم بشه و افطاری امروز, خونه باشم؟

۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۵:۲۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

106- والیبال وار!!!

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۳ ب.ظ



صرف نظر از اسم این گروه و تعداد اعضا و هدف از تشکیل آن و مباحث مورد بحث!!!

صرف نظر از همه‌ی اینا, دارم اولین والیبال عمرمو می‌بینم

تعداد بازیکنان هر تیم 6 تاست

۰۵ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دور از این بهتر نباشد ساقیا عشرت گزین 

حال از این خوشتر نباشد حافظا ساغر بخواه


       لینک6           لینک5           لینک4          لینک3           لینک2           لینک1


بعداً نوشت:

خونه‌ی ما, رسم ماه رمضون این جوریه که شام نمی‌خوریم

برای افطاری یه کم سوپ می‌خوریم و یه لیوان حتماً آب پرتقال 

به علاوه چایی و نون تازه (نون بربری نه هاااا, از این نون روغنیا که فقط تبریز داره), 

به علاوه شیرینی خونگی دستپخت والده, مثل پنکیک و خاگینه و اینا, 

به علاوه دسر و کارامل دستپخت دختر خونه! 

دلمه و کوکو و پنیر و مربا و اینام تو سفره مون پیدا میشه هااااااااا 

ولی من شخصاً به همون آب پرتقال و سوپه بسنده می‌کنم

شام هم که نمی‌خوریم و به جاش میوه می‌خوریم که خب من نمی‌خورم

برای سحری, یه کم برنج, به علاوه‌ی حتماً حتماً هندونه یا طالبی و خربزه و 

سالاد کلم و کاهو!


حالا این سفره‌ی ما رو داشته باشید و 

مکالمه من و مامان

مامان: سلام, خوبی؟ برای افطاری چی خوردی؟

+ طالبی!

مامان: همین؟

+ آره دیگه همین


روز بعد

مامان: سلام, خوبی؟ دیشب, سحری چی خوردی؟

+ سلام, یه کم برنج از سحری روز قبل مونده بود اونو خوردم

مامان: همین؟

+ آره دیگه همین


عصر اون روز

مامان: سلام, خوبی؟ برای افطاری چی داری؟

+ سوپ درست کردم


روز بعد

مامان: سلام, خوبی؟ برای سحری چی خوردی؟

+ نون پنیر! آخه اسباب کشی می‌کردم, خسته بودم, چیزی درست نکردم


همین الان یهویی

مامان: سلام, خوبی؟ برای افطارت چی داری؟

من: اون سوپ دیروزی یادته؟ اونو نخورده بودم, الان دارم گرمش می‌کنم

مامان:  تو بیا خونه! من میدونم و تو

من:   فردا میام خونه!

۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد 

پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاج ترند 

که خردمندان به قربت پادشاهان

جز به خردمند مفرما عمل    گرچه عمل کار خردمند نیست

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت


تنها سوالی بود که جوابشو نمی‌دونستم

ینی می‌دونستم و نمی‌دونستم چه جوری بگم

همه‌اش این عکسه تو ذهنم بود, ملک از خردمندان جمال گیرد



+ در راستای این پست و آن کامنت:


۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۲:۱۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

103- سرشو به نشانه تاسف تکون داد و رفت

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ب.ظ

یه بلوک چهار طبقه رو در نظر بگیرید

که هر طبقه اش, چهار تا واحد 50, 60 متریه و

همه‌ی ساکنینش تخلیه کردن رفتن و فقط من موندم و مژده

حالا مژده رو تصور کنید که داره اسباب کشی می‌کنه بره بلوک 1 و

منو تصور کنید که رو تختم دراز کشیدم و منتظرم مژده بره و بعدش من برم


الان این حالتو تصور کنید که مژده داره آخرین کارتن رو می‌بره و یادش میره درو ببنده

دوباره منو تصور کنید که کماکان روی تخت دراز کشیدم و دارم واتس اپ نصب می‌کنم

خب...

فرض کنید من عین چی از گربه می‌ترسم و از فاصله یه متریشم رد نمی‌شم

اینم می‌دونیم که واحد ما همکفه و تخت منم, تخت پایینیه

در هم که بازه! چون مژده وقتی داشت آخرین کارتن رو می‌برد, یادش رفت درو ببنده

الان دوباره منو تصور کنید که دارم مراحل نهایی نصب واتس اپ رو طی می‌کنم و

یه نمه از گوشه چشمم حس می‌کنم یه موجود سیاه داره میره زیر تخت


خب آرامشمو حفظ می‌کنم و سعی می‌کنم جیغ نزنم

چون همون طور که می‌دونیم, بلوک خالی از سکنه است

"به من نزدیک نشو!"

این تنها جمله ایه که به ذهنتون میرسه تو اون شرایط بگید

و یه جوری جمله رو ادا می‌کنید چنان که گویی گربه زبان شمارو می‌فهمه!!!

همین جوری که زل زدید تو چشای گربه, 

سعی کنید به زبان بی زبانی متقاعدش کنید که نمی‌خواید بهش آسیب بزنید و

ازش بخواین که صحنه رو ترک کنه!

ممکنه چند ثانیه طول بکشه

ینی ممکنه چند ثانیه همین جوری همدیگه رو نگاه کنید

ولی بهتون قول میدم اون گربه با شعور تر از این حرف هاست!


حالا اون گربه رو تصور کنید که سرشو به نشانه تاسف تکون میده و میره


۰۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۳۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ظهر, به آقای پ. که اصفهانی بود و اسم همه‌ی اساتید اونجارو بلد بود و لیسانس زبانشناسی خونده بود و اهل مطالعه بود و هی کتاب می‌خوند و شماره شو گرفته بودم, پیام!!! دادم ببینم قبول شده و به اونم زنگ زدن یا نه! گفت نه کسی زنگ نزده و 

ای بابا گشنمه اصن حال ندارم تایپ کنم, متن پیام هارو میذارم:



خلاصه یه کم خودمم حالم گرفته شد که قبول نشده...

یه نیم ساعت بعد زنگ زد بهم و گفت اسمش تو لیست هست, ولی چون انتخاب اولش بوده, نیازی نبوده زنگ بزنن ازش امضا بگیرن و مشکل خوابگاهم مطرح نکرده بود که اقدام کنن و منم بهش تبریک گفتم و یه کم در مورد کتابایی که برای کنکور خونده بودیم حرف زدیم و من بازم رفته بودم رو منبر و داشتم روز مصاحبه رو توصیف و تبیین و تشریح می‌کردم که یهو بعدش گفت میشه یه چیزی بگم؟

گفتم بفرمایید!

گفت شما اصصصصصصصصصصصصصصلاً لهجه ندارید!!!!!!! چرا؟

گفتم دارم, ولی متوجه نمیشید

گفت نه آخه من زبانشناسی خوندم و آواشناسی و اینا بلدم, شما اگه از بچگی ترکی حرف زدی, حنجره تون باید به یه زبان تسلط داشته باشه و چه جوری حنجره‌تون هم میتونه مصوت های ترکی رو ادا کنه هم فارسی رو, اونم بدون اشکال!

من: چه می‌دونم والا, خب لابد تارهای صوتیم یه مشکلی داره دیگه! نیست که دایره واژگانم خوبه, موقع حرف زدن حرف کم نمیارم و تند تند پشت سر هم میگم, شاید یه دلیلش این باشه

حالا گیر داده بود که نه از نظر علمی فلان و بهمانه و عجیبه و چیه!

یه کم هم در مورد آواشناسی صحبت کردیم و قرار شد کتابایی که پیش نیازه این رشته است رو معرفی کنه که منم بخونم

وسط حرفامونم فهمیدم موقع مصاحبه چه سوتی عظیمی دادم! 

بدین صورت که: این دکتر جنیدی مخالف سر سخت فرهنگستانه و تیپ ملی و وطنم پاره تنم و اینا داره و یه کم با بقیه مخالفه, یه کم که نه! یه کم بیشتر از یه کم! منم چون نمی‌دونستم چی به چیه, موقع مصاحبه در مورد کلاسا و کتابای ایشونم کلی حرف زدم, خوبه نگفتم مریدشم هستم


+ امشب میرم واحد نرگس اینا! کارگرا صبح قراره بیان اینجارو خراب کنن...

ظهر نرگس اومد باهام خدافظی کرد رفت خونه شون :(((((

گشنمه :(((((


۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۸:۱۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

101- من این راه را عاشقم

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۲ ق.ظ



صبح قرار بود برم فرهنگستان, هم به خاطر کارای خوابگاه, هم برای لغو انتخاب اول و دوم 

مثل همیشه که واگن خانوما رو ترجیح میدم, این بارم رفتم قسمت خانوما

مترو پرِ بچه‌ی زیر یه سال بود, صدای ونگ ونگ بعضیاشونم رو اعصاب!!! 

ولی شیرین بودن همه شون

دلم میخواست بخورمشون! (روزه هم بودم, دیگه بدتر)

تا ایستگاه دروازه دولت با یکیشون دوست شدم, 

بعدش باید خط عوض می‌کردم سمت تجریش

اینی که باهاش دوست شدم, یه سالش بود 

بیچاره رو پشه نیشش زده بود و بلد نبود دستشو بخارونه, 

انگشت منو گرفته بود تو دستای کوچولوش و می‌کشید رو دستش 

خیییییییییییلی ناز بود! دریغ و افسوس و دو صد افسوس که نمی‌تونستم عکس بگیرم!

حقانی پیاده شدم و یه ده دیقه پیاده و بعدش تاکسی و فرهنگستان



از اونجایی که صد تا بال شرقی و شمالی و جنوبی و غربی و مرکزی و زمینی و هوایی داره,

یه نیم ساعتم علاف بودم اون بالی رو که خانم محمدی توشه رو پیدا کنم

که دیدم داره زنگ میزنه که پس کجا موندی و 

منم برگشتم گفتم "خانوم اینجا چرا انقدر پیچیده است آخه؟ 

چرا همه‌ی دراش تو هم تو همن! خب این همه اتاق, چه جوری پیداتون کنم؟"


بیچاره برگشت گفت خب ببخشید, میگیم رسیدگی کنن :)))) من اتاق صد و پنجاه و چهارم

حالا فکر کن اتاق 100 ام بود و بعدش یه بال دیگه شروع میشد و ادامه‌ی اتاق 100 نبود 

خلاصه پس از تقلای بسیار! پیداش کردم و رفتم تو و ضمن عرض سلام و ادب و احترام! 

پای برگه درخواستو امضا کردم و انگشت زدم 

که اگه از اولویت اول و دوم قبول شم, ترتیب اثر داده نشه

بعدشم یه آقاهه که نمی‌دونم کدوم یک از نویسندگان فرهیخته‌ی کشور بود 

که نمی‌شناختمش, گفت اسم و آدرس خوابگاهی که میخوای اونجا باشی رو بده 

که آقای حداد نامه بده به رئیس اونجا و اگر هم اونجا, جا نبود و قبول نکردن, نگران نباش, 

خوابگاه شما به هر حال تامین میشه 

منم گفتم همین خوابگاه شریف 

اسم و آدرس رئیس اداره امور خوابگاه‌هارو پرسیدن که نمی‌دونستم

بعدش گفتن رئیس دانشگاه کیه؟ گفتم دکتر فتوحی!

(همونایی که تا آشپزخونه مون هم حتی نفوذ کرده بودن )

گفت چیِ فتوحی؟

گفتم والا چی شو نمی‌دونم, محمود, حسن, رضا, نمی‌دونم

بعدش قرار شد زنگ بزنم خوابگاه و اسم رئیس اداره امور خوابگاه‌هارو بپرسم

گوشیمو درآوردم و داشتم زنگ می‌زدم که خانومه گفت با تلفن اینجا زنگ بزن


قبل زنگ زدن یه کم در مورد مکان تشکیل کلاسا حرف زدیم و

گوشیمو گرفتم دستم که زنگ بزنم که آقاهه گفت با تلفن اینجا زنگ بزن

خلاصه با تلفن اونجا!!! زنگ زدم و اسم ریاست محترم اداره امور خوابگاه‌هارو پرسیدم و

نامه رو تنظیم کردن و 

بعدش این آقاهه برگشت گفت کدوم واحدو میخوای؟

گفتم خوابگاه منظورتونه؟

گفت آره, کدوم واحدشو میخوای؟

به زوررررررررررررررررر جلوی خنده مو گرفته بودمااااااااااا, 

می‌خواستم بگم همون که پنجره اش رو به دریا باز میشه, 

تازه میخواستم بگم تخت پایینی مال منه هااااااااااا, نیست که از ارتفاع می‌ترسم, 

به آقای حداد بگین توی نامه بنویسن که تخت پایینی مال من باشه 

خلاصه...

تو این تصویر, من زیر سر در فرهنگستان ایستادم و شهرو تماشا می‌کنم



حالا داریم برمی‌گردیم سمت خوابگاه!

موقع برگشت, پیاده اومدم تا مترو, 

سوار تاکسی نشدم که اینارو ببینم:





و من این راه را عاشقم!!!

عاشقماااااااااااااا, اصن یه وضعی!!! 


وقتی رسیدم دم مترو, یه پیرمرد متشخص, با قد خمیده و چتر صورتی پرسید: 

"عذر میخوام, کتابخونه ملی کجاست؟"

گفتم یه کم دوره و پیاده نمیشه رفت و مسیر تاکسیارو نشونش دادم

و سپس عکس 



بازم مترو و واگن خانوما و دست فروش‌های رو اعصاب مترو 

یه خانوم خیییییییییییلی مسن, همزمان با من سوار شد

خیلی مسن بوداااااااا, در حد 70 , 80 سال!

بیست سی تا کیسه دستش بود

سوار شد و گفت: کیسه هزار

بعدش برگشت سمت من و گفت:

"آلاه قاطار چیخاردانین اِوین ییخسین, اَلیم دَیده قاپیه گُوَردی"

ملت اینجوری بودن که جاااااااااااااااان؟

منم اینجوری بودم: 

ظاهراً این خانم مسن, دستش خورده بوده به در واگن و کبود شده بود و 

داشت می‌گفت خدا خونه خراب کنه اون کسیو که قطارو ساخته 

بعدش دوباره گفت کیسه هزار

انگار از زبان فارسی همین کیسه و هزارو بلد بود

دوباره برگشت سمت من و گفت "آل تز گوتولسون" = بخر زود تموم شه

کیف پولمو درآوردم و به حساب شیرینی ارشدم که فعلاً به هیچ کدومتون ندادم, 

خواستم همه‌ی کیسه‌هاشو بخرم


کیفمو باز کردم دیدم فقط 6 تومن توشه, همیشه ی خدا تا خرخره پر بوداااااااااااااا,

3 تا دو تومنی رو درآوردم و دادم بهش و گفتم

"آلتی دانا منه کیسه ور" = 6 تا کیسه به من بده

خیلی ذوق زده شده بود که یه همزبان پیدا کرده

بیشتر از اون بابت فروختن 6 تا کیسه خوشحال بود

3 تا دو تومنیو گرفت و گفت: من حساب بیلمیرم = من حساب نمی‌دونم

گفتم درسته, من 6 تومن دادم

با نگرانی 6 تومنو گذاشت تو جیبش و گفت کیسه هزار



برگشتم سمت خانوما گفتم بخرین دیگه, ببینید چه قدر خوبه؟ من 6 تا خریدم

بعد ملت ریختن سرش کیسه هاشو خریدن

(همینم مونده بود تو مترو کیسه بفروشم, ینی حتی مارکتینگ هم بلدم)

در مورد عکس هم خب... آخه پست بدون عکس که نمیشه خب... 


بعدشم اومدم دانشکده و مسجد دانشگاه و 

بعد نماز مسئول آموزش دانشکده رو دیدم, 

قرار بود برم باهاش صحبت کنم

هیچی دیگه! تو همون مسجد کار مارو رفع و رجوع کرد 

بعدشم پروژه‌ی وامونده‌ی پالس که به هیچ جا نرسیده و کیسه ها و یه حس خوب:


۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

مطلع شدیم بلاگفا درست شده و یه عده رفتن پست جدید گذاشتن و یهویی آرشیوشون پریده و بدبخت شدن و حالشون گرفته شده و ضمن ابراز همدردی با این عده, تاکید می‌نمایم بلاگفایتان را آپدیت نفرمایید! آرشیوتون پاک میشه؛ از ما گفتن!!!

اونایی که آرشیوشونو میخوان, من تو inoreader ام بک آپ وبلاگ یه عده رو دارم و تصمیم گرفتم به بهایی گزاف این گنجینه گران بها رو به این عزیزان بفروشم

باشد که رستگار و پولدار گردم 

شاعر در همین راستا می‌فرماید: آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

و اما بعد:


و ادامه آموزش زبان ترکی با متد نسرین! درس هشتم!!!


منظور از گوزل عکس, عکس جدید پروفایلمه, بازم با عکسم آشوب به پا کردم 

یه عکس ساده است, با حجاب اسلامی در حال تفکر!!! 

اون لواشکام اینان:



که قرار بود بعد از امتحان پالس, به عنوان جایزه آموزش ترکی یکیو بدم به مهدی و الهام نصف کنن باهم  و یکیو بدم به ارشیا, به عنوان جایزه ماکسیمم تگ وبلاگم, که خب اولاً ارشیا برگه شو زود تحویل داد رفت و ثانیاً بعدش پیش دوستاش بود و نتونستم برم جلوی ملت بهش لواشک بدم و سهم اونو دادم به الهام که نوش جونش و گوشت بشه به تنش و ایشونم دلش بسوزه :دی! والا!!!

آقااااااااااااااا از معجزات رانندگی خانمها همین بس...

.

.

.

.

.

.

که کافر هم تو ماشین شون بشینه ، خدا رو صدا میزنه 

۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

99- عجم زنده کردم بدین پارسی!!!

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۸ ب.ظ



پ.ن: تـــــو ماه رمضان که دست و پای شیطون بسته است

آدم متوجـــــه میشه خودش یه سری قابلیت های خاصی داره 

که خود شیطون هم نـــداره! 

۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۸:۲۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

98- این داستان, کبریت!!!

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۰ ب.ظ

همین جوری که داشتم به اینا (چیا؟ خب راستش پاراگراف اول پست توسط نویسنده سانسور شد :دی) آره دیگه, همین جوری که داشتم به اونا فکر می‌کردم, چمدونامم جمع می‌کردم که زودتر از خودم بفرستمشون خونه, آخه سه تا چمدونه, سنگینم هست!

زنگ زدم ترمینال آزادی که با پست اونجا بفرستم, گفتن صد تومن میشه هزینه اش, منم منصرف شدم, خب آخه بلیت هواپیما خودش صد تومنه, بار اضافیش بیست سی تومن, این اون وقت اتوبوسه و میگه هزینه اش میشه صد تومن! اصن با قطار میرم! فعلاً که نمیرم ینی تا وقتی هم‌اتاقی کرجی (متین) نیاد و وسایلشو نبره, کارگرا نمیان واحد مارو تخریب و تعمیر کنن, پس ما می‌تونیم یه مدت اینجا بمونیم! چرا باید یه مدت اینجا بمونیم؟ خب جوابش هموناییه که داشتم بهشون فکر می‌کردم؛

با خودم گفتم حالا که میخوان بلوک مارو تعمیر کنن, بهتره چند روز برم واحد نرگس اینا بمونم, نگارم که رفته خونه و میتونم رو تخت نگار بخوابم و حتی می‌تونم تا هر وقت که بخوام بمونم اونجا, ولی من که نمی‌خوام بمونم, اما مجبورم واحدامو راست و ریس کنم و برم و به این  فکر می‌کردم که من که دارم چمدونامو جمع می‌کنم, این چمدونه ینی چی؟ نکنه جامه دان بوده شده چمدون! مثل پیژامه که پاجامه بوده, یا مثلاً بی خیال... 

دیشب اگه بعد منتشر کردن پست 97 نمی‌خوابیدم, خواب نمی‌موندم و سحری می‌خوردم و الان سرگیجه نداشتم و نمی‌دونم با این سرگیجه چرا حتماً باید این پستو تایپ کنم و چرا انقدر نیم‌فاصله‌ها هم حتی برام مهمه و به این فکر می‌کردم که کاش حداقل 30 ثانیه برای خوردن قرصام وقت داشتم؛ مهم نیستناااااااا, یه مشت ویتامینن, ولی خب... 

به این فکر می‌کردم که از این به باید به همزیستی با آدمایی که یه چیزی میگن و میزنن زیر حرفشون عادت کنم, آدمایی که... اصن چرا راه دور بریم؟ همین استاد راهنمام که گفت می‌تونی بیوسنسورو به جای ادوات حالت جامد برداری (ادوات پیشرفته نه هاااا, اصول ادواتم نه, ادوات حالت جامد فرق داره), خب آره, همین استاد وقتی الان برمی‌گرده میگه نمیشه, با اینکه پای حرفشو امضا کرده, ینی حرف زده و پای حرفش واینستاده, ینی می‌تونم ازش بدم بیاد, ازش متنفر باشم؛

می‌دونی چیه؟ این هم‌اتاقی کرجی و قمی که هیچ وقت نبودن و این واحد هشت نفری, ینی همین واحد 144 انقدر برای من و مژده بزرگ بود که اصن عین خیالمون نبود ساکنین قبلی یه سری خرت و پرتاشونو نبردن و نمی‌خوان ببرن!

داشتم قفسه و کمد آنگینه رو خالی می‌کردم, ساکن قبل از ما, اصفهانی بود و مسیحی! ندیدمش, ولی توصیفشو شنیدم؛ چند تا کتاب دعا و قرآن و مفاتیح و رساله توضیح المسائل تو کمدش بود, که فکر نکنم مال خودش باشه, کپی شناسنامه اش هم بود و یه بسته چیپس حتی!

همیشه از اینکه به وسایل یکی که نشناسم دست بزنم, بدم میومد! کلی وسیله به درد بخور داشتن, هشت نفر بودن, هیچ کدوم هم آت آشغالاشونو نبردن, همه رو ریختم توی یکی از کیفای خالی و بردم گذاشتم سر کوچه که اونایی که میان از تو آشغالا چیزای به درد بخور پیدا کنن, اینارو ببرن! آخه خوابگاه مسئولیتشو به عهده نمیگیره و اینام گفتن که وسیله هاشونو نمیخوان.

همین جوری که لباسامو, ظرفامو, کیف و کتابامو, زار و زندگیمو می‌چیدم تو چمدونم, چشمم خورد به اون کیف سفیدم و بازش کردم ببینم توش چیه؛

یه بسته کبریت بود

همون کبریتایی که قرار بود باهاشون آتیش روشن کنم که...

نمی‌برمشون, از بامی که پریدیم, پریدیم!

میذارم همین جا, فردا کارگرایی که میان اینجارو تعمیر کنن ازش استفاده کنن! الانم حالم خوبه, اوکی ام! ولی خب, پر کردن فرم تطبیق دوره کارشناسی دنگ و فنگ و بی اعصابیایی داره که اجتناب ناپذره


کیک های پریشب که پست قبلی یه خط در موردش نوشته بودم:

سمت راستی, مژده است! دوست داره کیکش یه کم سوخته تر باشه!






داشتم گزینه انتشار پست رو انتخاب می‌کردم که چشمم خورد به گوشیم

رو سایلنت بود, حتی رو ویبره هم نبود

ولی یکی داشت زنگ می‌زد

برداشتم

- سلام, محمدی هستم

+ سلام, از فرهنگستان؟

- بله! شما قبول شدی...


پ.ن: فردا باید برم سراغ خوابگاه و سازمان سنجش برای لغو انتخاب اول و دوم

هفته بعد نتایج کنکور وزارت بهداشت میاد

ولی من تصمیمو گرفتم 

هر مشکلی داشتین بگین به حداد بگم رسیدگی کنه

۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۵:۵۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

برق نداریم و پست امشبو این جوری تایپ می‌کنیم



گوشیم چشمک میزد که باطریم داره تموم میشه و دارم خاموش میشم

یه نگاهی به ساعت انداختم و دیدم یازده و نیمه

لپ تاپو خاموش کردم و گوشیو زدم به برق و

ظرفای افطاریو از روی میز جمع کردم و رفتم که بشورمشون

بعدش می‌خواستم نماز بخونم و بعدشم دوش بگیرم و

بعدشم گزارش سنسور سرطانو بنویسم و سحری بخورم و

همین جوری که داشتم به برنامه هام فکر می‌کردم لیوانمو شستم و

بشقابو گرفتم زیر آب که خیس بشه و دیگه بقیه شو ندیدم

ینی صدارو داشتم و تصویرو نداشتم

ینی برقا قطع شد و منم تنها و عین چی از تاریکی وحشت دارم

گوشیم هم که شارژ نداره و

شیر آبو بستم و خودمو رسوندم سمت تخت

گوشیم کنار بالشم بود

حواسم بود که کلی کارتن و چمدون رو زمینه و نخورم زمین

با اون ده درصد شارژی که داشتم زنگ زدم به مژده که وقتی میای سر راه شمع بگیر

رفته بود خونه عموش و قرار بود تا دوازده برگرده

تا مژده برسه, با اون ده درصد شارژ گوشیم, بقیه ظرفارو شستم و

نماز خوندم و برای اینکه نترسم, سرمو با لپ‌تاپ گرم کردم


حالا برگشته و 6 تا شمع هم خریده و

خودش خوابیده و من تق تق دارم تایپ می‌کنم

بعدشم میرم سحری درست کنم و بخورم و 

الان دیگه نمی‌ترسم ولی داشتم فکر می‌کردم که جزو اون دسته از آدمایی ام 

که تحت هر شرایطی باید کاری که میخوان رو انجام بدن و 

نشد و نمیشه و بمونه برای بعد براشون معنی نداره

مثل همین تایپ کردن تو این شرایط

یا مثل درست کردن کیک وسط اسباب کشی دیروز

یا حتی رنده کردن هویج برای سالاد, توی تاریکی!!!


فکر کنم من از این مامانا بشم 

حس می‌کنم روح من تو این خانومه هلول کرده شایدم حلول! 

چرا من یادم نمیمونه کدومش درسته آخه!

چرا دو تا "ه" داریم آخه؟ 

باید به حداد بگم رسیدگی کنه به این معضل!!!



لابد این بچه هم نسیم ه! طوفانم لابد رفته مدرسه مثلاً

یا مثلاً داره کتاب می‌خونه و منم دارم به کامنتای وبلاگم جواب میدم مثلاً 

باباشونم لابد رفته دنبال یه لقمه نون حلال!!! 

الکی مثلاً این طوفانه:



پری دوش وقت سحر... (4 ثانیه قبل از اذان)



* عنوان پست از سعدی!

۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



در راستای این پست Elanor و این آهنگی که الان دارم گوش میدم و 

اون آهنگی که صبح گوش می‌کردم

عنوان پست, بیتی است  از طبیب اصفهانی شاعر دوره صفویه

با صدای شادمهر


بیت آخری از وحشی بافقی و قبلی از فریدون مشیری و 

متن آهنگ اولی هم از شهریاره!!!

۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۰:۵۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



مهدی خطاب به دوستش: ایش یعنی کار؛ من تورکی بلیرم؛ باورت می شه؟ باورم نمی شه بعد چهار سال تو یه روز این همه ترکی یاد گرفتم، تو یه روز

دوست مهدی: عشق معلم ار بود زمزمه محبتی

مهدی: مهدی رو ترک می‌کند یه روزه درس ترکی‌َش


پ.ن: از جواب کامنتای پست قبل معلومه یه کم پَکَرم

اومده بودم کلاً کامنتارو غیرفعال کنم و یه مدت گم و گور شم

دلم نیومد 


۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۵:۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)