۱۶۹۶- از هر وری دری ۱۱
یک. یه روش واژهسازی هست به اسم بلندینگ که معادل فارسیش آمیزهسازیه. شبیه ترکیبه ولی قبل از ترکیب، حداقل یکی از اجزا کوتاه میشه. مثل motel که ترکیب موتور + هتل هست. وقتی اینا رو ترکیب میکنیم نمیگیم موتورهتل؛ بلکه اول موتور رو کوتاه میکنیم بعد با هتل ترکیب میکنیم. موتل هم به اون هتلایی میگن که پارکینگ داره و با ماشین میتونی بری توش. تو برندهای آبمعدنی، اُکساب هست که اونم ترکیب اکسیژن + آبه، ولی اول اکسیژن کوتاه میشه بعد به آب میچسبه. حالا با این مقدمه، امروز تیزر پخش یه برنامه رو دیدم به اسم کارویا که شبیه برنامۀ میدون بود. یادم نیست کدوم شبکه. موضوع برنامه راجع به کسبوکار بود و یه سری داور به کارآفرینها امتیاز میدادن که تهش سرمایه جذب کنن. روش ساختِ واژۀ کارویا هم بلندینگه. یعنی وقتی کار + رویا رو گذاشتیم کنار هم، اول کار رو کوتاه کردیم بعد ترکیب صورت گرفته. البته میشه گفت رویا رو هم کوتاه کردیم و کار + ویا شده. یه برند دیگه هم هست به اسم آناتا. برای بیسکویت و شکلات و اینجور چیزاست. اونم ترکیب آنا + آتا هست که به زبان ترکی یعنی مادر + پدر. اینجا هم بلندینگ صورت گرفته و الف از انتهای آنا یا از ابتدای آتا حذف شده بعد ترکیب شدن.
دو. امشب اتفاقی یه بخشی از این برنامۀ کارویا رو دیدم. نمیدونم قسمت چندمش بود. تو این قسمت دکتر کاوهوش (یکی از استادهای دانشگاه اسبقم) با همکارش اومده بود و کارشو معرفی کرد تا جذب سرمایه کنن. یه دستگاهی اختراع کرده بودن برای تشخیص اینکه چه سلاحی زیر لباست قایم کردی. قیافۀ دکتر کاوهوش انقدر تغییر کرده بود که باور نمیکردم خودش باشه تا اینکه موقع معرفی گفت از استادان فلان دانشگاهم و باورم شد خودشه. یه کم که فکر کردم دیدم من ده ساله استادهامو ندیدم و خب طبیعیه که قیافهشون عوض شده باشه و تغییر کنن. با این وضعیت من اگه معلمامو ببینم چی میگم. خودمم البته کم تغییر نکردم.
سه. کلاسامون تموم شده ولی کلاس انفرادی من ادامه داره. هر دانشجو با استاد راهنمای خودش این انفرادی رو داره و صحبتها حول محور رسالهست. بقیۀ دانشجوها این هفته انفرادیشونم تموم شد؛ ولی استاد من میگه دوست دارم تا وقتی دفاع میکنی این جلسات تشکیل بشه و بگی هر هفته چی کار کردی. از اینکه هر هفته باید ذهنمو درگیر این موضوع کنم در عذابم. ولی خدا رو شکر که از موضوع رسالهم بدم نمیاد و این از میزان عذابش کم میکنه. بهواقع من آدمِ کارهای آهسته و پیوسته نیستم. من ترجیح میدم کارمو سریع، فوری، انقلابی انجام بدم و احساس آرامش کنم نه که قطرهچکانی هر هفته یه ذره از کارو پیش ببرم و هی هر هفته گزارش بدم.
چهار. این کلاسای انفرادی تا حالا سهشنبهها ظهر تشکیل میشد. از این هفته تا نمیدونم کی قراره هشت صبح تشکیل بشه. روال اینجوریه که استاد هر هفته یه سری کار بهم محوّل میکنه و یه هفته وقت دارم انجامشون بدم. بعد من نگهمیدارم دوشنبه بعد از خوردن شام انجامشون بدم و تا صبح سهشنبه طول میکشه. بهجرئت میتونم بگم این چند ماه میانگین خواب سهشنبههام کمتر از یک ساعت در طول شب بوده. بعد از ظهرا هم عادت ندارم بخوابم و جز یکی دو باری که عصر از شدت خستگی بیهوش شدم، بقیۀ سهشنبههامو با همین یکی دو ساعت خوابِ شب به چهارشنبه رسوندم. جا داره همین جا به این نکته اشاره کنم که بدم میاد از سهشنبهها. متنفرم از سهشنبهها.
پنج. هر بار سهشنبهها نزدیک صبح از خودم میپرسم آخه کاری که یک هفته براش وقت داشتیو چرا نگهداشتی برای شبِ قبل از تحویل و هر بار این جوابو به خودم میدم که کاری که میشه تو هفت هشت ساعت جمع کردو چرا در طول هفته کش بدم و ذهنمو درگیرش کنم. کارو باید سریع، فوری، انقلابی انجام داد تا مردم احساس آرامش کنند :))
شش. امروز صبح هر کاری کردم صدای استاد نیومد. با لپتاپ، با گوشی، با اینترنت خونه، با بستۀ سیمکارت، با هندزفری، بدون هندزفری؛ همۀ حالتا رو امتحان کردم و فقط نویز محیطو میشنیدم. چند بارم من و استاد خارج شدیم و دوباره وارد لینک کلاس شدیم و همچنان صدا رو نداشتم. چون استاد صدای منو میشنید، تو قسمت پیامها نوشت من حرفامو بزنم و هر جا لازم شد ایشون جوابشو بنویسه. دیگه همۀ یه ساعتو من حرف زدم و فقط یکی دو جا استاد گفت چه جالب و بله و چندتا جملۀ کوتاه. به معنای واقعی کلمه متکلم وحده بودم.
ششونیم. بعد از جلسه، لینک ضبطشده رو از سایت چک کردم ببینم واقع صدا نمیومد یا مشکل از من و گوشام بود. واقعاً صدا نمیومد.
هفت. با اینکه خودم چند وقت پیش برای مجلۀ دانشگاه پوستر فراخوان دریافت مقاله طراحی کردم و جزو ویراستارهای مجلهام (که البته نمیخوام باشم و از کمبود نیرو این کار به من محوّل شده)، ولی بشخصه تمایلی به ارسال مقاله نداشتم. مقالههامونم البته آماده بود. همون مقالههای یکی از درسای ترم اول درس استاد شمارۀ ۲۰ رو قرار بود بفرستیم. بقیۀ همکلاسیا و بچههای ورودی سالهای قبل فرستاده بودن و من ناز میکردم. چند بار اعضای نشریه ازم خواستن بفرستم و منم عدم تمایلمو نشون دادم. هم بهدلیل حضور استاد شمارۀ ۲۰ تو مجله، هم به این دلیل که ترم اول که این مقالهها رو براش فرستادیم هیچ بازخوردی نداد و فقط نمره داد، هم به این دلیل که نمرهم حدودای ۱۸ بود و فکر میکردم کارم لابد نقصی داشته که نمرۀ کامل نگرفتم و هم به این دلیل که کارم تلفیق دوتا حوزه بود و این مجله اختصاصی یکی از حوزههای زبانشناسی بود و کار من ربط مستقیمی بهش نداشت. بعد دیگه این هفته دوباره یکی از بچههای مجله مقالهمو خواست و منم حس کردم زشته همچنان بگم نه و ناز کم کردم و یکی دو روزم صرف ویرایش و بازبینیش کردم و فرستادم براشون.
هشت. تصمیم انجمن این شد که برای استادهایی که هفتۀ پژوهش سخنرانی کردن ماگ سفارش بدیم. طرحشم تقویم سال بعد باشه با لوگوی دانشگاه. طرح تقویم خیلی ساده بود. قبل از اینکه سفارش بدیم طرحو گذاشتن تو گروه و من گفتم کاش لااقل یه جغدی چیزی کنار این ماههای سال بذارید قشنگ بشه. از اونجایی که اون لحظه مرغ آمین روی شونهم نشسته بود، طراح، یه جغد هم روی ماگ اضافه کرد و قرار شد ماگهایی که به اعضای انجمن میدن یه جغد کنار ماههای سال داشته باشه و ماگ استادها ساده باشه و فقط ماههای سال باشه. داخل ماگ هم چند رنگ مختلف باشه. ماگهای عکسپرینت صدوبیست تومن بود و چون بیستتا میخواستیم سفارش بدیم گرون بود. یکی از دوستان متین رو معرفی کرد و اونجا تقریباً پنجاه تومن گرفتن برای هر ماگ. کمتر از نصف قیمت عکسپرینت.
نه. مسئول انجمن که یکی از بچههای ورودیِ قبل از ماست قراره ماگها رو پست کنه برای تکتک استادها (به جز اونایی که ایران نیستن) و اعضا. خوبی عکسپرینت این بود که ده تومن برای ارسالش به هر نقطه از ایران میگرفت و از این لحاظ راحت بود کارمون. ولی خب قیمت ماگهاشونم بیشتر از دوبرابر قیمتای متین بود. امروز ن۳ (همین مسئول انجمن) تو گروه پیام گذاشت که آدرسای استادها رو جمع کنیم و آدرس خودمونم بهش بدیم ماگها رو پست کنه. بعد اومد تو خصوصی ازم پرسید آیا تبریزم؟ گفتم آره. گفت هفتۀ دیگه میام تبریز و مال تو رو خودم میارم. میخواستم بگم بده به نگهبان کتابخونه مرکزی یا نگهبان دانشگاه که بعداً برم بگیرم که همدیگه رو نبینیم که بعد یادم افتاد همدانشگاهیمه و دوست وبلاگی نیست که همو نبینیم و این لوسبازیا چیه :)) قرار شد هفتۀ دیگه یه روز همو ببینیم و ماگمو بگیرم. اگه ببینمش، اولین همدانشگاهی دورۀ دکتریم خواهد بود که از نزدیک میبینمش. پرسید توی ماگت میخوای چه رنگی باشه؟ گفتم طرح جغدی رو میخوام، ولی توش فرقی نمیکنه و هر چه از دوست رسد نکوست.
ده. عکسی که ن۳ گذاشت تو گروه. حدس میزنید چه رنگی میاره برام؟
یکی از شرکتهایی که ما باهاش کار میکنیم شرکت ترانسفو هستش اسمش رو فکر کنم از همین روش ساختن یعنی ترانسفورماتور + کمپانی و چون اساس شرکت آلمانی هست توی زبان آلمانی بجای co که اول کمپانیه ، اونا fo استفاده میکنن
البته اسمهای انواع سهامهای بورس هم هست که نحوه ساختش جالبه مثل : خساپا یا بترانس یا وکوثر ...
قطعا براتون رنگ صورتی میاره:)