پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

935- خداحافظ؛ همین حالا.

دوشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۷ ب.ظ

خیلی وقته که این عنوانو نوشتم و چمدونمو بستم و گذاشتم دم در و هر بار خواستم بلند شم بگم آهای من دارم می‌رم؛ هر بار خواستم خداحافظی کنم، دلمو گره زدم به کوچکترین دلخوشی که اینجا داشتم و با این حداقل انرژی دوباره جون گرفتم و موندم. مثل خازنی که مرتب شارژ و دشارژ می‌شد. ولی خیلی وقته که دیگه حرفی برای گفتن ندارم. ینی خیلی وقته که حرفام اون چیزایی نیستن که می‌خواستم بگم.

این دنیای مجازی انقدر وبلاگ مفید و سرگرم‌کننده داره که اگه یه مدت ستاره‌ی شباهنگ روشن نشه، دنیا تکون نمی‌خوره و هیشکی هیچ طوریش نمیشه. شباهنگ می‌خواد بره و یه مدت مثل دخترایی که وبلاگ ندارن زندگی کنه. مثل دختری که شب خواب می‌بینه نمره‌ی درس فلان استاد کم شده و نگو اونی که داشته برگه‌های سوالاتو پخش می‌کرده برگه‌ی دوم رو بهش نداده و اینم نمره‌ی اون سوالارو نگرفته و تمام خوابشو گریه می‌کرده برای نمره‌ش. مثل دختری که دیگه وبلاگ نداره که بیاد خواباشو بنویسه. مثل دختری که جای کمد و میزشو جابه‌جا کرده و وبلاگ نداره که عکس بگیره از اتاقش که پستش کنه و نشونتون بده. مثل دختری که می‌خواد خونواده‌شو شام مهمون کنه و وبلاگ نداره که عکس شیرینی حقوقشو بذاره و مثل دختری که امتحان حوزه داره و داره فکر می‌کنه رزومه چی بفرسته براشون. دختری که اگه از این امتحان کتبی قبول بشه میره برای مصاحبه. ولی خب وبلاگ نداره که بیاد سوژه‌های مصاحبه رو بنویسه. دختری که مثل بقیه‌ی هم‌کلاسیاش که وبلاگ ندارن سر کلاس می‌شینه و دیگه برای سوژه‌ها، گوشه‌ی جزوه‌ش کلیدواژه یادداشت نمی‌کنه. دختری که صبح یه ناشناس، براش پیام می‌ذاره که من به یه دوست نیاز دارم و اینم می‌زنه بلاکش می‌کنه و دیگه اسکرین شات نمی‌گیره از این مکالمه‌ی تلگرامش که بیاره بذاره وبلاگش. دختری که یه چند روز دیگه تولدِ قمریشه و به سالِ قمری 25 سالش میشه و خب وبلاگ نداره که... میخوام بعدِ 9 سال پست کردنِ لحظه لحظه‌هام، ببینم اینایی که وبلاگ ندارن چه جوری زندگی می‌کنن.

یه کار نیمه‌تموم دارم که روی کمک شماها حساب کرده بودم. نمی‌تونم تنهایی انجامش بدم؛ کارم میدانیه؛ ینی باید با ملت مصاحبه کنم و فقط نظر خودم مهم نیست. موضوع تحقیق دلخواه بود. مثلاً یکی از بچه‌ها که خبرنگاره روی رسانه قراره کار کنه و یکی از بچه‌ها که معلمه روی دانش‌آموزای دوزبانه‌ش و اینکه تو خونه چه جوری حرف می‌زنن. موضوعی که برای تحقیق جامعه‌شناسی زبانم انتخاب کردم تداخل زبانیه؛ این تداخل یه موقع آگاهانه است یه موقع نه. یه موقع فقط یه واژه از یه زبان دیگه وارد جمله میشه و یه موقع یه جمله به زبان دیگه رو حین مکالمه‌مون می‌گیم.

یه تعداد از جمله‌هایی که جمع کردم کامنت اول همین پسته.

سوال اول‌م اینه که وقتی این جمله‌ها یا جمله‌های مشابه‌ش رو می‌شنوید، چه حسی بهتون دست می‌ده؟ شاید حس کنید گوینده خیلی باسواده، یا می‌خواد کلاس بذاره، یا حتی ممکنه طرف همکارتون باشه و این مدل حرف زدنش براتون عادی باشه. پس سوال اول، دیدِ شما نسبت به گوینده است، وقتی که شما مخاطبش هستید.

 سوال دوم‌م اینه که خودتون چرا این مدلی صحبت می‌کنید؟ عمدی و آگاهانه است و می‌خواید به اصطلاح کلاس بذارید؟ یا دوست دارید معادلشونو بگید و معادلشونو نمی‌دونید یا معادلشون مناسب نیست و یا شایدم اصن معادل فارسی ندارن. پس سوال دوم، انگیزه‌ی شما در جایگاهِ گوینده است.

سوال سوم، ربطی به تحقیقم نداره. چند وقت پیش یکی از بچه‌ها معادل فارسی کانال، پُست، لینک، آی‌دی، فوروارد، کپی و تایپ رو مطرح کرد و سوال اینه که شما حاضرید به جای اینا یه چیز دیگه بگید؟ مثلاً به جای تایپ بگید برنوشتن. معادلِ بقیه رو نمی‌دونم و احتمالاً معادل ندارن؛ ولی اگه یه معادلِ خوش‌آوا و خوش‌آهنگ (نه مثلِ خویش‌انداز به جای سلفی) براش درست کنن ازش استفاده می‌کنین؟ چرا آره و چرا نه.

اگه دوست ندارید هویت‌تون یا کامنتتون عمومی بشه، امکان ارسال نظر به صورت خصوصی و ناشناس هم هست. کامنتا هفته‌ی بعد بسته میشه. اتفاق خاصی نیافتاده و قرار هم نیست بیافته. تصمیم رفتنم یهویی نبود و در موردش فکر کردم. نگید کارم درسته یا نه، نگید به این استراحت نیاز داشتم یا سعی نکنید منصرفم کنید. برای همیشه نمی‌رم. یه ماه دو ماه یه سال دو سال؛ نمی‌دونم کِی، نمی‌دونم این انرژیِ از دست رفته‌ام کی برمی‌گرده. کِی شعرِ تَر انگیزد، خاطر که حزین باشد. خاطرِ حزین، انرژیِ آدمو کم می‌کنه و پنهان کردنش انرژی مضاعفی رو می‌طلبه و پنهان کردن و خودتو شاد نشون دادن، انرژی مضاعف‌تر.

قول می‌دم باانرژی برگردم.

۸۶ نظر ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

934- عکسُل، دوستان، دوستان، عکسُل

جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۰ ق.ظ


با اینا تابستونو سرمی‌کنم؛ با اینا خستگی‌مو درمی‌کنم.

فکر کنم از وقتی وارد این پروژه شدم، تا حالا دو هزار صفحه ویرایش کردم و الان به درجه‌ای از جنون رسیدم که زیرنویس شبکه‌های خبری و تیتراژ سریالارم با دقت می‌خونم ببینم یه موقع غلطی چیزی توشون نباشه و خدا به داد پستاتون برسه.

هنوز کارم با رئیس شماره‌ی یک تموم نشده، رئیس شماره‌ی دو پیام داده و پیشنهاد کار جدید داده. شماره‌ی دو همونه که استاد دانشگاه سابقم بود و شرکتشون روبه‌روی دانشگاه سابقم بود و پارسال یه ماه رفتم برای نرم‌افزار تبدیل گفتار به نوشتار، روی سیگنالای صوتی کار کردم. روی تگِ اسماشون کلیک کنید یادتون میاد.

هیچی دیگه! از او به یک اشارت و از من به سر دویدن! بهش گفتم تهران نیستم و فایلا رو میل کنن و گفت ایرادی نداره. کی گفت ایرادی نداره؟ همون کسی که نمی‌ذاشت فایلا رو از شرکت ببرم بیرون و می‌گفت همین جا انجام بده. الان می‌خواد ایمیل کنه. پارسال همین رئیس شماره‌ی دو، گفت بیا آوانویسی‌شونم خودت انجام بده و خب اون موقع درس آواشناسیو پاس نکرده بودم و فرق غ و گ و ق رو نمی‌دونستم (الانم نمی‌دونم :دی) ولی خب اون موقع هیچی از آواشناسی حالیم نبود و قبول نکردم و با اینکه چند تا فایل آموزشی فرستاد، بازم گفتم تجربه‌شو ندارم و بهتره بسپرن به یکی دیگه.

این خیلی خوبه که وقتی یه کاریو بلد نیستیم، بگیم نمی‌تونیم و بلد نیستیم.

این متنایی که ویرایش می‌کنم شخصی نیست و پیکره است؛ ینی نمی‌دونم مال کیه و مهم اینه که متن باشه فقط. ولی این متنا، متن پایان‌نامه‌های ارشد و دکتریه و این همه غلط املایی و ویرایشی مایه‌ی تاسفه. کی به اینا مدرک داده آخه!!! جا داره یادی بکنم از دکتر ش. یکی از اساتید دانشگاه سابقم که به بود و نبود ویرگول‌های متنِ یه گزارش کار ساده‌ی کارشناسی هم گیر می‌داد. به ایشونم میگن استاد، به اینایی که حال ندارن پایان‌نامه‌ی دانشجوشونو بخونن و نخونده بیستشونو رد می‌کنن هم میگن استاد. به خدا قلبم تیر می‌کشه.... دیروز داداشم کلاس داشت (دو تا از درساشو ترم تابستونی برداشته) رفته یه ساعت بعد برگشته. می‌پرسم چی شد؟ میگه استاد ماژیک نداشت، بچه‌ها گفتن بریم خونه‌مون؟ اونم گفت آره. اون وقت دارم به نُهِ شب‌هایی فکر می‌کنم که می‌موندیم دانشگاه برای کلاس جبرانی و دیر برمی‌گشتیم خوابگاه و یه ساعت باید با نگهبان کل کل می‌کردیم که کدوم گوری بودیم؟ دارم به دانشجویی فکر می‌کنم که صبح نمیره سر جلسه‌ی امتحان و درسه خود به خود براش حذف میشه و اون وقت ما باید با چار تا شاهد عادل و بالغ و سند و مدرکِ محکمه‌پسند از استاد درس و استاد راهنما و رئیس دانشکده و رئیس دانشگاه و مسئول مرکز مشاوره‌ی مشکلات اعصاب و روان و امام جماعت محله‌مون امضا می‌گرفتیم که می‌خوایم درسو حذف کنیم. اعصاب معصاب یُخ! چگونه فریادت نزنم؟ چرا دم از یادت نزنم؟

خدایی حاضرو با ظ بنویسین، اشکالی نداره؛ ولی خب عکسُل؟!!!


۷۵ نظر ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)