۲۰۵۳- که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
قبل از اینکه وارد کلاس شوم، بچهها روی تخته شعر مینویسند. صبا امروز این بیت از صائب را انتخاب کرده بود که «ناخوشیها از دلِ بیذوقِ ماست؛ ذوق اگر باشد همه دنیا خوش است». زیر لب گفتم: ذوق اگر باشد... نیست که.
رسیده بودیم به درس دوم. از قابوسنامه. گفتم این درس جزو ادبیات تعلیمیست. پند و نصیحت است. عنصرالمعالی اینها را برای پسرش نوشته ولی ما هم میتوانیم مخاطبش باشیم. صبا داوطلب شد که متن درس را بخواند: «و اثر غم و شادی پیش مردمان پیدا مکن و به هر نیک و بد زود شادمان و زود اندوهگین مشو، که این فعل کودکان باشد و هر شادی که بازگشت آن به غم باشد آن را شادی مشمر و هر غمی که بازگشت آن به شادیست آن را به غم مشمر و به وقت نومیدی امیدوارتر باش». پرسیدم ما هم میتوانیم مخاطبش باشیم؟
بهخاطر شورای دبیران، مدرسه یک ساعت زودتر تعطیل شد. جلسه را با سورهٔ تکاثری که دبیر عربی انتخاب کرد و خواند شروع کردیم. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. و زمانی که شما را بابت نعمتهایی که داشتهاید بازخواست کنند. به نعمتهایی که در اختیارم هست فکر کردم. به نعمتهایی که از دست دادهام هم.
مدیر چند جملهای در تفسیر سورهٔ تکاثر گفت و مشاور مدرسه راجع به بهداشت روان صحبت کرد. بعد ناگهان بدون هماهنگی و اطلاع قبلی دیوان حافظ را دادند دست دبیر ادبیات! که بهمناسبت بزرگداشت حافظ که چند روز پیش بود فال بگیرد! دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر: «از در عیش درآ و به ره عیب مپوی». سِفلهطبع است جهان، بر کَرَمَش تکیه مکن. ای جهاندیده! ثباتِ قدم از سِفله مجوی. توصیه کرده است شاد باشیم و غر نزنیم، چرا که دنیا ارزشش را ندارد. من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی. ما که نیتمان دیدن روی جانان نبود، ولی وی در ادامه برای این موضوع هم راهکار پیشنهاد داده بود که روی جانان طلبی، آینه را قابل ساز. ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی.
روی و روی در این بیت آرایهٔ جناس دارد و خوب است سؤال امتحان بعدی بچهها پیدا کردن این آرایه باشد.
«ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن». روی شیشهٔ بیآرتی نوشته بودند. لابد بهمناسبت بزرگداشت حافظ که چند روز پیش بود.
وسط اسکرول اینستا، بلاگری که نمیدانم نامش چه بود و که بود، بعد از اینکه صفر تا صد طرز تهیهٔ قهوهٔ قجری را توضیح داد گفت مولوی غزلی دارد به زبان عربی که در بیت آخرش میگوید «من کان لَه همٌّ، یُفنیه و یُردیه؛ فلیشرب و لیسکر مِن قهوه مولانا». هر کس غمی دارد که او را میآزارد و از پا درمیآورد، از قهوهٔ مولانا بنوشد.
با توجه به پیشینهٔ قهوه در ایران، فکر میکنم اینجا منظور از قهوه، همان شراب تلخی باشد که مردافکن بُود زورش!