پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

۱۹۶۷- آن کارِ دیگر

پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۳، ۰۲:۲۹ ب.ظ

در عنوان پست، منظور نگارنده از آن کار دیگر، آن کار دیگری که مد نظر حافظ بوده نیست و کار دیگری است که هر روز بعد از تدریس در مدرسه، در فرهنگستان بدان مشغول می‌باشد. می‌باشد هم به‌نظر نگارنده غلط نمی‌باشد. وی با ویراستارانی که می‌باشد را غلط می‌انگارند مخالف است. چون‌که باشیدن از قدیم در زبان فارسی بوده و اسناد و مدارکش موجود می‌باشد. 

۱. در رابطه با مدرسه و ماجراهاش، نگارنده تاکنون عمداً هیچ عکسی باهاتون به اشتراک نذاشته، ولی این یادداشت‌هایی که در مورد فرهنگستانه و به‌زودی به سمع و نظرتون می‌رسه عکس دارن. اما از اونجایی که وی لپ‌تاپشو گذاشته فرهنگستان و الان با گوشی داره پستو می‌نویسه و چون لازمه عکسا رو ویرایش کنه و اطلاعات شخصیشو سانسور کنه و بعدشم اندازه‌شونو کم کنه بعد آپلود کنه و از اونجایی که این کارا با لپ‌تاپ راحت‌تره تا گوشی، لذا خودتون با تخیل خودتون تصویرسازی کنید برای یادداشت‌ها. اینا در واقع پست‌های اینستاست که طی این شش هفت ماه منتشر شده. نگارنده شاید بعداً سر فرصت عکسا رم اضافه کنه به وبلاگش.


۲. ماه رمضان شد می و میخانه برافتاد/ عشق و طرب و باده به وقت سحر افتاد. (نام شاعرشو نمی‌دونستم؛ وقتی گوگل کردم ببینم کی گفته شگفت‌زده شدم)

تصویر: عکس جای خالی سماور در آبدارخونهٔ فرهنگستان، در ماه رمضان!


۳. نوشته بود «یکی از مفاهیمی که هیچ‌وقت در زندگی درک نکردم، مفهوم آبدارچیه. باز تا حدودی اون قسمت تمیزکاریش رو درک می‌کنم، ولی اصلاً نمی‌فهمم که چرا باید یکی برای بقیه چای بریزه یا بره خریدا و کارهای شخصی بقیه رو انجام بده؟». در همین رابطه، روز اولی که تو فرهنگستان مشغول به کار شدم آبدارچی اومد گفت فلان ساعت‌ها چایی میارم، اگه لیوان مخصوص دارید بدید تو اون بیارم. گفتم نه، من خودم هر موقع خواستم میام می‌ریزم برای خودم. راضی به زحمت شما نیستم. حتی وقتایی که تو فرهنگستان مهمون دارم (دوستام میان) هم خودم می‌رم براشون چایی میارم. یکی دو بارم که برای تحویل کتاب رفته بودم کتابخونه گفتن چرا خودتون آوردید؟! می‌دادید بیارن!

تصویر: همون تصویر قبلی 


۴. از آبدارچی پرسیدم اینجا غذامم می‌تونم گرم کنم؟ گفت فرهنگستان کلاً لوله‌کشی گاز نداره و اتاق ناهارخوری و ماکروفر (در واقع ماکروویو) رو نشونم داد.

تصویر: ماکروویو مذکور


۵. به‌جای اینکه ما شیرینی بدیم بهشون، اینا بهمون شیرینی دادن. میز کار هستن ایشون. تلفن و کامپیوتر و بقیهٔ چیزای روی میزم هفتهٔ دیگه میارن. سطل آشغال و زیرپایی و آویز لباس و سیم‌سیار و باتری برای ساعت هم لازمه. اینجا قبلاً اتاق یکی از استادامون بود و این کتابا مال اونه. قراره بیاد ببره اتاق جدیدش.

تصویر: عکس شیرینی با پس‌زمینهٔ کتاب‌های استاد، هفت ماه پیش.


۶. صبح رسیدم فرهنگستان دیدم اینا رو آوردن گذاشتن رو میزم.

تصویر: لوازم اداری، روزای اول کاری در فرهنگستان، هفت ماه پیش.


۷. از کشوی فرهنگستان زبان و ادب فارسی همچین انتظاری نداشتم.

تصویر: یه مشت آی‌سی و سلف و سوییچ و فیوزه که کسی نمی‌دونه قبل از اینکه این میز و فایلو بیارن اینجا مال کی بوده.


۸. سه سال پیش، دنبال این پایان‌نامهٔ آقای مهرامی (بررسی نام‌کالاهای تجاری از نظر ساخت‌واژه) بودم. یه نسخه تو کتابخونهٔ دانشگاه تهران بود و یه نسخه تو کتابخونهٔ دانشگاه شریف که به هیچ کدوم دسترسی نداشتم تو اون دورهٔ همه‌گیری کرونا. مقالهٔ مستخرج ازش رو فقط تونستم بخونم که البته همین مقاله هم نسخهٔ الکترونیکی نداشت و اتفاقی تو یه مجموعه‌مقاله دیده بودمش.

حالا تو فرهنگستان موقع مرتب کردن قفسهٔ کتاب‌های استادم پیداش کردم.

یار در کوزه بود و ما گرد جهان می‌گشتیم!

نوش‌دارو بعد از دفاع پروپوزال هم میشه بهش گفت.

تصویر: پایان‌نامهٔ مذکور


۹. اومده بودن یه سری از کتاباشونو ببرن. گفتم این ماشین‌حساب و ساعت هم برای شماست. گفتن ماشین‌حسابو که لازم ندارن و نمی‌خوان؛ ساعتم خرابه و کار نمی‌کنه. ماشین‌حسابو تصاحب کردم و یه نگاهی به ساعت انداختم ببینم چشه. گفتن اگه تونستی درستش کنی بردار برای خودت. درستش کردم و وقتی مطمئن شدم مثل ساعت! کار می‌کنه بردم تحویل دادم. ضمن تشکر فرمودن از یه مهندس جز این انتظار نمی‌رفت.

در کنار واژه‌سازی، ساعت‌سازی هم می‌کنیم.

تصویر: ساعت مذکور


۱۰. همکارم داره خبرهای این چند روز اخیرو می‌خونه و با حیرت می‌گه پول اسرائیل فلان‌قدر سقوط کرده و منم همین‌جوری که سرم تو لپ‌تاپه می‌گم ایشالا خودشم سقوط می‌کنه.


۱۱. از کتابخونهٔ سابق استادمون سه‌تا سررسیدم پیدا کردیم که مال استاد نیستن و حتی استاد خودشونم نمی‌دونن اینا تو کتابخونه‌شون چی کار می‌کنن و مال کی هستن. ولی صاحبشون هر کی بوده در حال تدوین فرهنگ لغتی لغت‌نامه‌ای چیزی بوده احتمالاً. سه‌تا دفتر بی‌نام‌ونشون، حاوی واژه‌های مترادف و مرتبط.

تصویر: سررسیدهای مذکور


۱۲. صبح رفته بودم اون پایان‌نامهٔ مذکور رو اسکن کنم. برگشتنی دو نفر جعبهٔ‌شیرینی‌به‌دست دیدم که داشتن می‌رفتن سمت پژوهشکده. حدس زدم دانشجو باشن و پرسیدم به‌سلامتی دفاع دارید؟ اونی که دفاع داشت گفت بله خانم فلانی و احوالپرسی گرم و صمیمانه‌ای کرد باهام. غافلگیر شدم و پرسیدم منم شما رو می‌شناسم؟ خودشو معرفی کرد و گفت از فالوراتون هستم تو اینستا. دوباره غافلگیر شدم. با خنده بهش گفتم معمولاً اگه کسی رو نشناسم نمی‌ذارم دنبالم کنه. تو از دستم دررفتی و حواسم نبوده. احتمالاً چون دیدم دانشجوی اونجاست گذاشتم دنبالم کنه.

تصویر: جلسۀ دفاع پایان‌نامۀ یکی از دانشجویان دورۀ کارشناسی ارشد زبان‌شناسی گرایش واژه‌گزینی و اصطلاح‌شناسی، با عنوان «تعامل میان ساخت‌واژه و نحو: نقش نحو در واژه‌سازی زبان علم»


۱۳. کلاس‌های امروزمو با همکارم جابه‌جا کردم که صبح بتونم تو جلسهٔ دفاع پایان‌نامۀ یکی از دانشجویان ارشد فرهنگستان با عنوان «عام‌شدگی و مرگ حقوقی نمانام‌ها و نشان‌های تجاری: پژوهشی اصطلاح‌شناختی در نمانام‌زدایی» شرکت کنم. چون‌که استاد داورش استاد راهنمای دکتری منه.

تصویر: عکسی از جلسهٔ دفاع وی


۱۴. به این فکر می‌کردیم که به‌جای network externalities چی بگیم که هم فارسی باشه و هم حق مطلب ادا بشه. مثلاً فرض کنید کنار یه خونه‌ای پارک و فروشگاه ساختن و این کار باعث شده که قیمت اون خونه بیشتر بشه. ینی عوامل خارجی و بیرونی باعث شدن که ارزش اون خونه افزایش پیدا کنه. الان این آثار بیرونی یا خارجی رو چی بگیم؟

تصویر: جلسهٔ واژه‌گزینی گروه اقتصاد، شنبه ۳۰ دی ۱۴۰۲


۱۵. موضوع سخنرانی، دیدگاه سیاسی سعدی بود. سعدی معتقده که مدارای دشمن به از کارزار. و توصیه‌ش به حاکمان اینه که اگه زورتون به دشمن (اون موقع، مغول) نمی‌رسه، باهاش مدارا کنید و مردم کشورتونو به کشتن ندید. سخنرانی بعدی در مورد ادبیات مقاومت و فلسطینه. دقیقاً نقطهٔ مقابل این نگاه.

تصویر: عکسی از سخنرانی جویا جهانبخش، عضو وابستۀ فرهنگستان. او با تأکید بر این نکته که امروز هم می‌توان به سخنان سیاسی سعدی گوش فراداد، افزود: گمان می‌کنم در میان نویسندگان طراز اول ادب فارسی با وجود مردی چون فردوسی که شاهنامۀ او کتابی کاملاً سیاسی است، گویا سعدی سیاست‌اندیش‌ترین ادیب ماست و این را به‌خوبی در آثار سعدی می‌توان دید. اصلاً باب اول بوستان و گلستان باب‌هایی سیاسی است.‌ بخش بزرگی از قصاید سعدی و اندرزهای او از سیاسیّات است و حتی در تضاعیف تغزّل‌های او هم می‌توان فکر سیاسی یافت.


۱۶. شنبهٔ این هفته هم اختصاص داشت به واژه‌های گروه فلسفه. هفتهٔ قبلم گروه بینایی ماشین دعوت بودن و دوست داشتم بحثاشونو. بحث‌های اینا رو ولی نه خیلی. بعد از این جلسات واژه‌گزینی هم جلسهٔ نام‌هاست که اونو همیشه دوست دارم. حجم چایی که می‌دنم پاسخگوی خستگی صبح و سروکله زدن با بچه‌ها تو مدرسه نیست. کاش شنبه‌ها سماورو بیارن بذارن کنارم.

تصویر: چای و کاغذایی که جلومه.


۱۷. امروز تو فرهنگستان یه مهمون صورتیِ نُقلی داشتیم. هر چی گفتیم دم در بده بفرما تو نفرمود تو.

تصویر: صبیّهٔ محترمهٔ آقای همکار (اگه نمی‌دونید صبیه چیه گوگل کنید :دی)


۱۸. فرهنگستان هفتادهشتادتا کارگروه داره و هر کدومشون واژه‌های تخصصی رشتهٔ خودشونو میارن برای معادل‌یابی و معادل‌سازی. امروز با گروه مهندسی مکانیک دانشگاه تهران جلسه داشتم و اولین جلسه‌م با این گروه بود. اخیراً با گروه‌های بانکداری و باستان‌شناسی و پرنده‌شناسی و علوم و فنون هسته‌ای و کشاورزی و عمومی هم جلسه داشتم. فعلاً مقام محبوب‌ترین گروه و جلسه رو می‌دم به مهندسی مکانیک تا گروه مهندسی برق هم تشکیل بشه و احتمالاً تجدیدنظر کنم.

تصویر: جلسهٔ گروه مکانیک


۱۹. به‌جای رآکتور می‌تونید بگید واکنشگاه. گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر.

تصویر: عکسی از جلسهٔ گروه هسته‌ای و کاغذایی که جلومه. مطلبی که برای این عکس نوشته بودم مفصل بود، ولی به‌دلایل حساسیت‌هایی که نسبت به اعضای این جلسه وجود داشت، رفت زیر تیغ سانسور و همین دو جمله از مطلبم موند.


۲۰. چایشون امروز دارچینی بود. جلسهٔ شورا، بخش سوم از دفتر دهم واژه‌های اقتصاد، بعد از وقفه‌ای که گروه کنه‌شناسی ایجاد کرده بود.

تصویر: عکسی از جلسهٔ فرهنگستان و کاغذایی که جلومه.


۲۱. در واژه‌گزینی و معادل‌یابی و معادل‌سازی، علاوه بر واژه‌های فارسی، از واژه‌های سایر زبان‌ها و گویش‌های ایران هم استفاده میشه. حتی صرف‌نظر از تبار واژه‌های عربی و هندی و ترکی و یونانی و غیره، اینا رم فارسی به حساب میاریم و ازشون استفاده می‌کنیم، به‌شرطی که در فارسی امروز متداول باشن (تو صفحهٔ ۱۳ و ۱۴ اصول و ضوابط واژه‌گزینی چاپ سال ۹۸ نوشته اینا رو). مثلاً اینجا بُداغ یه واژهٔ ترکی به‌معنای شاخهٔ درخته و دیروز به‌عنوان معادل فارسی برای viburnum تصویب شد.

بوته هم به استناد فرهنگ ریشه‌شناختی دکتر حسن‌دوست از ترکی گرفته شده. احتمالاً بین این بوته و بداغ یه ارتباطی باشه.

تصویر: عکسی از جلسهٔ فرهنگستان و کاغذایی که جلومه.


۲۲. «شایستگیِ اعتباری» رو به‌جای یه اصطلاح خارجی پیشنهاد دادن. وقتی گفتیم بهتره گروه نحوی (سازه‌هایی که با کسرهٔ اضافه و حروف اضافه ساخته میشن) نباشه و «اعتبارشایانی» رو به‌جای «شایستگی اعتباری» مطرح کردیم پذیرفتن. گروه‌های نحوی رو نمی‌تونیم به‌راحتی در فرایندهای ترکیبی و اشتقاقی به‌کار ببریم. مثل قمرِ مصنوعی و ماهواره، مرکز ثقل و گرانیگاه. 

تصویر: عکس جلسه و صفحهٔ ۵۴ اصول و ضوابط واژه‌گزینی


۲۳. واژه‌های شورای واژه‌گزینی این هفته چنگی به دلم نزدن. ادامهٔ جلسهٔ همون کارگروه علوم و فنون هسته‌ای هفتهٔ گذشته بود. در مورد فرق پلاسما و پلاسمایی بحث شد و تفاوت زمان و مدت و لَخت و لَختیایی و قائم و عمودی و فشرده کردن و متراکم کردن و چندتا اصطلاح دیگه.

تصویر: عکسی از جلسهٔ فرهنگستان و کاغذایی که جلومه و روشون اینا رو نوشته:

plasma pinch

inertial plasma confinement

confinement time


۲۴. تو جلسهٔ واژه‌گزینی گروه اقتصاد وقتی برای اسپلاین تو ترکیب رگرسیونِ اسپلاین معادل دندانه‌دار رو تصویب می‌کردن فهمیدم سال‌هاست که معادل رگرسیون وایازشه. این واژه از مصوبات جلد چهارمه و حدوداً بیست سال از تصویبش می‌گذره. یازیدن و یازش معنی رشد کردن می‌ده و وایازش میشه میل کردن به یک مقدار متوسط. اولین بارم بود می‌دیدم و می‌شنیدم.

تصویر: عکسی از جلسهٔ اسفندماه و کاغذایی که جلومه.


۲۵. واژهٔ جدید دیگری که تو جلسهٔ ژئوفیزیک اتفاقی به چشمم خورد پالایه بود؛ معادل مصوب برای واژهٔ فیلتر تو حوزه‌های مختلف از جمله شیمی و فیزیک و مهندسی مخابرات. به‌عنوان کسی که دورهٔ کارشناسی، درس فیلتر و سنتز مدار گذرونده، این واژه هم برام جدید و ناآشنا بود. اون موقع اگه می‌خواستیم فارسی رو پاس بداریم به فیلترِ های‌پس می‌گفتیم فیلتر بالاگذر. پالایه نداشتیم دیگه. 

قدمت اینم برمی‌گرده به دورهٔ پهلوی اول.

تصویر: عکس جلسهٔ اسفندماه و کاغذایی که جلومه.


۲۶. وقتی رانش و راندن رو داریم و می‌تونیم باهاشون کلی واژهٔ هم‌خانواده درست کنیم، چرا باید به‌جای «دریفت» بگیم «سوق»، که هم عربیه و هم نمیشه باهاش واژه‌های مرتبط دیگه ساخت؟

پس هم‌وطن، به‌جای «دریفت» یا «سوق» الکترون بگو رانش/ راندن الکترون.

راندن همیشه معنی دور کردن نمی‌ده. شما ماشینم می‌رونی.

تصویر: عکس جلسهٔ اسفندماه و کاغذایی که جلومه.


۲۷. گفتن می‌دونیم این هیبرید «آنچنان پای گرفته‌ست که مشکل برود» اما «اگر ز باغ رعیت مَلَک خورد سیبی، برآورند غلامان او درخت از بیخ». منظورشون این بود که اگر ما اینو بپذیریم، بهانه دست بقیه می‌افته که در برابر واژه‌های دیگه هم مقاومت کنن و معادل فارسی رو نپذیرن.

پس هم‌وطن، به‌جای «هیبرید» بگو ترکیبی/ دوگانه/ دورگه

تصویر: عکسی از جلسهٔ فرهنگستان و کاغذایی که جلومه.


۲۸. خسته بودن این شکلیه عزیزان. ساعت ششه و من هنوز ناهار نخوردم. در واقع هنوز برنگشتم خونه که ناهار بخورم. فعلاً یه مسجد پیدا کردم نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا رو بخونم یه کم استراحت کنم ببینم چی میشه.

تصویر: یه عکس خسته از خودم که تو اینستای فامیل منتشر کرده بودم. تو اینستای استادها و دوستان از این محتواها نمی‌ذارم.


۲۹. تو مسجد چایی پخش می‌کردن. گفتم نه مرسی و برنداشتم. خانومه رد شد و بعدش برگشت گفت چای امام حسینه ها! گفتم باشه پس برمی‌دارم و برداشتم.

میشه همین‌جا بخوابم؟ جون ندارم برگردم خونه و صبح دوباره برگردم این مسیرو.

تصویر: عکس چای، مسجد.


۳۰. دوشنبه‌ها قشنگ‌تره؛ چون نمی‌رم مدرسه و می‌رم دانشگاه و با کلاس‌های جذاب صرف استاد شمارهٔ ۱۷ و املت‌های رستوران یاس شروع میشه و با جلسه‌های واژه‌های گروه پرنده‌شناسی و بانکداری فرهنگستان ادامه پیدا می‌کنه و ختم میشه به دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران و واژه‌های گروه مکانیک و قهوه و شکلات و این منظره.

تصویر: عکس برج میلاد از دانشکدهٔ مکانیک دانشگاه تهران.


۳۱. با دوست و همکارم حرف می‌زدم. ازش پرسیدم هنوز با برادرت زندگی می‌کنی؟ گفت نه، چهار ساله ازدواج کردم. اول از تعجب شاخ درآوردم بعد گفتم چرا اطلاع‌رسانی نکردی؟ یه استوری‌ای عکس پروفایلی خبری چیزی! بعد به اطلاع‌رسانی گفتنم خندیدم :))


۳۲. ز کدام باغی ای گل که چنین خوش است بویت؟

رنگَش هم خوش است.

تصویر: یک عدد گل رز صورتی را تصور کنید که پریروز صبح که مدرسه بودم معاون رئیس آورده گذاشته روی میزم. رسم هرساله‌شونه که اولین روز کاری بعد از نوروز، گل میارن برای کارمنداشون. من چون مدرسه بودم، مال منو گذاشته بودن روی میزم. این هفته دانش‌آموزا نیومده بودن مدرسه، ولی مدیر رهامون نمی‌کرد بریم پی کار و زندگیمون. تا ظهر علّاف بودیم :|


۳۳. از وقتی فهمیدم آسانسور فرهنگستان چند بار خراب شده و رئیس توش گیر کرده کمتر ازش استفاده می‌کنم. یه بار به‌شوخی به یکی از همکارا که پرسید چرا از پله میای گفتم این آسانسور به رئیسش وفا نکرده، من که جای خود دارم.

یه سؤال: شما وقتی با پله جمله می‌سازین، می‌گین از پله بیا یا با پله بیا؟

۱۵ نظر ۱۶ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۲۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۱۹۶۶- ماجراهای مدرسه (قسمت پنجم)

دوشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۵۹ ب.ظ

۰. یه ناشناس در پیامی خصوصی پرسیده بود که آیا میشه صفحه (پیج) اینستاتو دنبال کرد؟ خواننده‌های قدیمی‌تر می‌دونن جوابم خیره. من دوتا صفحهٔ مجزا در اینستا دارم، یکی برای فامیل، یکی هم برای هم‌کلاسی‌ها و استادان. محتواهایی که باهاشون به اشتراک می‌ذارم رو بعد از ویرایش و حذف اطلاعات شخصی معمولاً تو وبلاگم هم منتشر می‌کنم. پس لزومی نداره اونجا هم دنبالم کنید.


۱. اگر دانش‌آموز یا دانشجو هستید و خوشحال نیستید که از فردا دوباره باید برید سر کلاس، بدانید و آگاه باشید که معلم‌ها و استادانتون به مراتب از شما ناراحت‌ترن زین حیث. کاش تابستون برسه زودتر!


۲. گروه واژه‌گزینی فرهنگستان یه صفحه تو اینستا و یه کانال تو تلگرام داره به اسم چشم‌وچراغ. فیسبوک و توییترم داره. اینکه چرا چشم‌وچراغ و یه اسم دیگه نه نمی‌دونم. اگه دست من بود یه اسم مرتبط می‌ذاشتم. علی‌ ایُ حال، دارم محتواها رو یکی‌یکی منتقل می‌کنم به یه کانال به همین اسم تو ایتا. دوست داشتید دنبال کنید. ادمین یا مدیر کانال تلگرام و اینستا من نیستم و اگه باهاشون ارتباط گرفتید، اونی که پاسختونو می‌ده من نیستم. تو ایتا هم راه ارتباطی نذاشتم که ارتباط نگیرید.

تلگرام: cheshmocheragh

اینستاگرام: _cheshmocheragh_

ایتا: cheshmocheragh2


۳. یه سری از محتواهای زبانی و واژه‌شناسی مرتبط با نوروز و ماه رمضانِ چشم‌وچراغ رو تو گروه‌های درسیم با دانش‌آموزان هم به اشتراک گذاشتم. مدیر شمارهٔ ۲ که تاکنون رفتار مطلوبی باهام نداشت، دیروز یکی از مطالبمو از گروه دانش‌آموزان فوروارد (بازاِرسال) کرد گروه دبیران و در حضور بقیه بابت به اشتراک گذاشتن محتواهای مفید ازم تشکر کرد. منم از تشکرش تشکر کردم و گفتم نظر لطفشه. 

بدیاشو گفته بودم؛ شرط انصاف نبود خوبیاشو از قلم بندازم.


۴. این چندمین باره که بابت تکالیف یا نکاتی که تو گروه دانش‌آموزان می‌ذارم مورد تشویق قرار می‌گیرم. تو مسابقهٔ تجربه‌نگاری هم همینا رو نوشتم. یکی دو هفته دیگه نتیجهٔ مسابقه اعلام میشه و میام به سمع و نظرتون می‌رسونم که برنده شدم یا نه.


۵. شنبهٔ آخر سال مدرسهٔ شمارهٔ ۲ بودم. از هر کلاس سه چهار نفر اومده بودن. برگه‌های امتحانشونو جلوی خودشون تصحیح کردم و سؤالایی که بلد نبودن یا غلط جواب داده بودنو توضیح دادم براشون. بعدشم با معلما اومدیم نشستیم دفتر و منتظر بودیم زنگو بزنن آزاد شیم. من داشتم برگه‌های اونایی که نیومده بودن رو تصحیح می‌کردم که مدیر با عصبانیت نتیجهٔ آزمون جامع بهمن‌ماه رو آورد. میانگین درصد علومشون ۲۵ بود. بقیهٔ درسا هم چهل پنجاه. نتیجه رو نشون معلما داد و شروع کرد به توبیخ معلمایی که درصد درساشون کم بود. می‌گفت چرا رتبه‌مون تو منطقه انقدر بد شده و تو کتش نمی‌رفت که بچه‌ها تنبل و درس‌نخونن و این تقصیر معلما نیست. اگه دنبال رتبهٔ بهتر بود نباید دانش‌آموزان ضعیف یا حداقل بی‌انضباط رو ثبت‌نام می‌کرد. میانگین درس ادبیات یکی از پایه‌ها پنجاه بود که بالاترین درصد بین درساشون بود. پایه‌های دیگه ادبیاتو چهل‌وسه‌چهار درصد زده بودن و علوم بیست‌وپنج. مایهٔ مسرت بود که اوضاع ادبیاتشون بهتره، هر چند که ازم تشکر نکردن و البته جای تشکر نداشت این درصد. ولی درسایی که به اینا دادمو به دیوار می‌دادم نتیجه بهتر از این می‌شد.


۶. روز آزمون جامع، من مدرسهٔ شمارهٔ ۲ بودم. ندیدم کسی تقلب کنه. ولی به مدرسهٔ شمارهٔ ۳ شک دارم. میانگین درصدای یکی از درسای مدرسهٔ شمارهٔ ۳ نزدیک صده و از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون مشکوکم. مگه میشه میانگین درصد همهٔ دانش‌آموزان بالای ۹۵ بشه؟ با عقلم جور درنمیاد.


۷. یکی از مشاهدات جالبم در روز آزمون جامع این بود که بعضی از دانش‌آموزان تو برگهٔ پاسخنامه، اونجا که نوشته بود نام و نام خانوادگی... فرزندِ... جلوی فرزندِ، هم اسم پدرشونو نوشته بودن هم مادر. بعضیا هم فقط اسم مادرشونو نوشته بودن.


۸. یکی از معلما دوتا گوشی از کلاسش گرفته بود. می‌خواست تحویل دفتر بده. گفتم به روی خودت نمی‌آوردی خب. گفت بچه‌ها اون ساعت استوری بذارن و لو برن پای خودم گیره که چرا حواسم جمع نبوده سر کلاس.


۹. مشغول گذاشتن نمره‌های تکالیفشون تو دفتر نمره بودم که اومد نشست پیشم و پرسید خانوم شما هم وقتی سن ما بودین دوست‌پسر داشتین؟ گفتم نه. الانم ندارم. جلوی خنده‌مو گرفتم و گفتم اینی که می‌گی به چه دردی می‌خوره؟ با ذوق گفت خیلی خوبه. باهاش می‌ری بیرون، پارک، خرید. گفتم پدر و مادرت اجازه می‌دن؟ گفت هر موقع مادرم اجازه نده از پدرم اجازه می‌گیرم. پدر و مادرش جدا شده بودن و با مادرش زندگی می‌کرد، ولی اجازهٔ این کارها رو از پدرش می‌گرفت. یه بار مادرش اومده بود مدرسه. وقتی از نمره‌های پایین دخترش گله کردم گفت وقتی بچه بوده سرش ضربه دیده و عملکردش کند شده. همهٔ درساش ضعیف بود و اغلب غایب بود.


۱۰. اخیراً فهمیدم یکی از دانش‌آموزانم مبتلا به اُتیسمه. اینکه من هیچی راجع به این پدیده نمی‌دونم و بلد نیستم چجوری باهاشون برخورد کنم یه طرف، اینکه مدرسه به منِ معلم اطلاع نمی‌ده کی چه مشکلی داره هم یه طرف. سؤال اینجاست که چرا بعضی از خانواده‌ها مشکلات فرزندانشون رو نمی‌پذیرن و نمی‌برنشون مدارس مناسب؟ یه دانش‌آموز دیگه هم دارم که اسم بیماریشو نمی‌دونم ولی یا مشکل شنوایی داره یا مشکل درک و پردازش. مثلاً موقع املا، چیزایی که می‌نویسه بی‌معنی و پرت‌وپلاست و با چیزی که می‌گم متفاوته. نمره‌هاشم تقریباً صفره. یکی هم هست که کلاس من نیست و آتروفی داره. هر موقع می‌بینمش غمگین میشم.


۱۱. داشتم می‌رفتم که یکی از بچه‌ها تو حیاط مدرسه، درست تو همون نقطه‌ای که روز اول مدیر بهم گفته بود راستی اگه به‌خاطر گزینش چادر پوشیدی می‌تونی نپوشی منو دید و با تعجب گفت إ خانم شما چادری هستین؟ گفتم اگه خدا قبول کنه!

نمی‌دونستم باید خوشحال باشم که چادرم تو تدریسم نمود نداشته و خبر نداشتن چادری‌ام یا ناراحت!


۱۲. نمره‌هاشون پایین بود. گفتن چجوری جبران کنیم؟ این سه‌تا کارو پیشنهاد دادم:

حفظ کردن شعرِ علی ای همای رحمت از شهریار. برای دسترسی به متن شعر و فایل صوتی به این لینک مراجعه فرمایید.

تمام اشخاص و آثار بخش اعلام را به‌ترتیب قرن به‌صورت جدول، بدون توضیح، روی کاغذ آچهار بنویسید. به‌ترتیب قرن یعنی مثلاً اول فردوسی بعد سعدی بعد حافظ.

نوشتن واژه‌نامهٔ پشت کتاب، با مداد. چون برای نوبت اول با خودکار نوشته بودید، این بار با مداد بنویسید که مطمئن شوم دوباره نوشته‌اید و همان‌ها را نشان نمی‌دهید. برای حفظ محیط‌زیست، اگر روی کاغذ باطله بنویسید نیم نمره هم اضافه می‌کنم و ۱ نمره می‌شود. واژه‌ها را کنار هم بنویسید و سعی کنید بیشتر از سه چهار صفحه کاغذ مصرف نکنید. این کار برای تقویت املا و تمرین معنی کلمات است. لطفاً هنگام نوشتن از بزرگترها کمک نگیرید و خودتان انجام دهید.


۱۳. روزای آخر اسفند از بچه‌ها پرسیدم چرا انقدر کسل و بی‌حالین؟ گفتن ما بی‌حال نیستیم خانم، شما زیادی پرانرژی‌این.


۱۴. با یادآوری این نکته که چند وقتی هست که من و برادرم تهران زندگی می‌کنیم، امسال تعطیلات عیدو نرفتیم تبریز. مامان و بابا اومدن تهران و بعدش بابا برگشت و مامان موند پیشمون که ماه رمضون برای درست کردن سحری و افطار کمکمون کنه. ما صبح می‌رفتیم سر کار و شب برمی‌گشتم. من یه ساعت بعد از اذان می‌رسیدم خونه و نمی‌تونستم افطاری درست کنم. بعدشم از خستگی بیهوش می‌شدم و نمی‌تونستم سحری درست کنم.


۱۵. چند روز پیش خونهٔ خالهٔ مامان دعوت بودیم. نوه‌ش یه چیز فنی پرسید و من به ساده‌ترین شکل ممکن جوابشو دادم و فهمید. بعد خودم از شدت سادگی جوابم خنده‌م گفت. به برادرم گفتم تأثیر تعامل با دانش‌آموزانه که انقدر سطح کلامم اومده پایین وگرنه یکی از ویژگی‌های صحبت‌های من پیچیده بودن و جمله‌های طولانی و کلمات قلنبه سلنبه بود. تأیید کرد.


۱۶. یکی از درسای کتاب فارسی اسمش درس آزاده و محتواشو دانش‌آموزان خودشون باید بنویسن. بهشون گفته بودم اینو نگه‌دارین برای فروردین. روزای آخر اسفند نشستم کتاب علومشونو خوندم و واژه‌های انگلیسی و معادل‌های فارسی رو جدا کردم. یه بخش کوچیکی از مقدمهٔ پایان‌نامهٔ ارشدمو به زبان ساده بازنویسی کردم و راجع به این واژه‌ها و قرض‌گیری واژه‌ها از زبان‌های مختلف توضیح دادم. از بچه‌ها خواستم نظرشونو دربارۀ این واژه‌ها بگن و اجزای سازنده‌شونو بنویسن. مثل این: دارینه = دار (به‌معنی درخت) + ـینه (پسوند شباهت)،

دارینه (دندریت) چیزی شبیه درخت است.

کُریچه (واکوئل) = کُره + ـیچه به معنی کرۀ کوچک است.

دیدم یه سریا رفتن راجع به واکوئل تحقیق نوشتن. مجدداً پیام گذاشتم تو گروهشون که عزیزان، قرار نیست راجع به این‌ها تحقیق کنید. تحقیق نمی‌خوام. همان‌طور که مثال زدم، برای هر کدام فقط یک سطر توضیح بنویسید. مثلاً کُریچه (واکوئل) یعنی کُره + ـیچه، به معنی کرۀ کوچک. مثل تربچه و پیازچه و بازارچه و آلوچه. برای خنک‌کن (کولر) بنویسید چیزی که خنک می‌کند. خنک‌کن مثل بازیکن است. بازیکن کسی است که بازی می‌کند. خنک‌کن هم چیزی است که خنک می‌کند.

دو نفر از مادرها که به قول خودشون نمایندهٔ اولیا بودن پیام داده بودن که وای سخته و آیا اجباریه و چرا انقدر تکلیف می‌دید و چرا تندتند درس دادید که کتاب تموم بشه و یه مشت حرف‌های بی‌سروته. اوایل بحث نمی‌کردم ولی این دفعه تک‌تکشونو شستم پهن کردم رو بند که اولاً اینا تکالیف شما نیست و برای دانش‌آموزانه. و اجباریه. ثانیاً تکلیف عید نیست و تا آخر فروردین فرصت دارن. پس لطمه‌ای به تفریح و سفرتون نمی‌زنه. ثالثاً بچه‌ها اطلاعات اشتباه به خانواده‌هاشون منتقل می‌کنن. یا اینکه نمی‌دونن ما کتاب رو تموم نکردیم هنوز. از همکاران دیگه اطلاعی ندارم اما من هر درس رو توی یک یا دو جلسه تدریس می‌کنم. این‌طور نیست که تو یه جلسه دوتا درس بدم. اگر تندتند درس می‌دادم کتابشون تموم می‌شد. در حالی که تموم نشده. پس تندتند درس ندادم. املا و انشاشون هم با من نیست و اگر برای این درس‌ها تکلیف دادن با معلمشون صحبت کنید. رابعاً تلاش من این بوده که یه تکلیف مفید براشون طراحی کنم. چند روز وقت گذاشتم که کتاب علومشونو بررسی کنم و این واژه‌ها رو انتخاب کنم. می‌تونستم یه موضوع ساده و الکی بدم و هم خودمو راحت کنم هم شما رو. ولی برام مهمه که دانش و سواد بچه‌ها بیشتر بشه و واژه‌های درس علومشونو بفهمن. نتایج آزمون تستی بهمن‌ماه رو که بررسی می‌کردم متوجه شدم وضعیت علومشون زیاد خوب نیست. دلیلش اینه که بچه‌ها یاد نمی‌گیرن با این مفاهیم ارتباط برقرار کنن و معلم‌های علوم با توجه به کمبود وقت فرصت نمی‌کنن بیشتر بهش بپردازن. تلاش من اینه که تو این مدتی که باهمیم، روی این واژه‌ها و مفاهیمش بیشتر کار کنم با بچه‌ها. نگران نمره‌شونم نباشید. نگرانی من بیشتر بابت سواد و دانششونه تا نمره.

۴ نظر ۱۳ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۵۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۱۹۶۵- دستم بگیر، کز غمت افتاده‌ام ز پا

دوشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۲۱ ق.ظ

جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی لابه‌لای یکی از غزل‌هاش می‌گه:

به کدامین دعات خواهم یافت؟

تا رَوَم آن دعا بیاموزم



+ التماس دعا

۱۳ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۲۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)