پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۳۹۸- گَلدی باهار، گَلمَدی یار

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۵۹ ب.ظ

به احترام دوستانی که هر روز به اینجا سر می‌زدند، لازم می‌دونم اطلاع بدم که این وبلاگ مدتی، شاید شش ماه، شاید کمتر، شاید هم بیشتر به‌روز نخواهد شد. برخواهم گشت. برای همیشه نمی‌رم. اگر دوست دارید تو این مدت به واسطهٔ گذاشتن نظر برای پست‌هاتون در ارتباط باشیم، بعد از خوندن این پست یه کامنت بذارید که آدرس وبلاگ‌هاتونو جدا کنم از بقیه. کامنت‌ها ان‌شاءالله ۲۶ فروردین پاسخ داده خواهند شد.


Happy New Year


عنوان پست بخشی از سورنای نوروز رستاکه. گَل یعنی بیا، گَلدی یعنی آمد، گَلمَ یعنی نیا و گَلمَدی یعنی نیامد. گَلدی باهار، گَلمَدی یار.


می‌دهم خود را نویدِ سالِ بهتر، سال‌هاست

گرچه هر سالَم بَتَر از پار می‌آید فرود

مهدی اخوان ثالث


حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ




کمی بدون تعارف با دُردانه (مصاحبۀ بانوچه با من) [لینک]


۹۸/۱۲/۲۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

واژه‌ها

نظرات (۲۵۳)

سلام

سال نو مبارک🌸

 

ایشالا با خبرای خوب برگردین

پاسخ:
سلام به روی ماهت
سال نوی شما هم مبارک باشه
ایشالا سال پرخیروبرکتی باشه برای همه‌مون

سال نو مبارک :)

انشالا سال خوبی باشه برا شما و برا همه مردم.

درپناه خدا باشید.

پاسخ:
سال نوی شما هم مبارک :)
ان‌شاءالله
ممنون

باغچامیزا گلدی باهار، یاشیل شالی سردی باهار. گل دئدیم گلمه دی یار ،گلمه دی یار!!

سال نو تون مبارک ایشالا زودی برگردید

پاسخ:
ممنون. سال نوی شما هم مبارک.
من این «یاشیل شالی» رو درست متوجه نمی‌شدم. بعد از کامنت شما تازه متوجه شدم دقیقاً چی میگه.

ان‌شاالله سال خوبی داشته باشی.

پاسخ:
ان‌شاءالله سال خوبی برای همه‌مون باشه.

سه روز بعدش تولد منه 😍😊

منکه حرفامو زدم

قانع نشدم

ولی ان شاءالله پرتوان تر از قبل برگردی و بهترین اتفاقای خوب(کلیشه ای نیستا، عمیقا میگم) برات بیفته

پاسخ:
مبارکه. یه بار گفته بودی روز تولدت با روز تولد رهبر یکیه. منم هر موقع روز تولدت یادم می‌ره گوگل می‌کنم تولد رهبر چه روزیه؟ :))
مصاحبۀ بانوچه رو بخون، شاید ایشالا قانع شدی :)

سلام.  براتون سالی خوش آرزو میکنم. ممنون بابت تمام چیزهایی که از وبلاگتون آموختم. امیدوارم با حبرهای خوب برگردید.

پاسخ:
سلام زهره جان. خوشحالم که به‌واسطۀ وبلاگم دوست خوبی مثل تو پیدا کردم.
داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم می‌نوشتم. متوجه شدم به شما کد ندادم. کد شما هم اینه: 971125190
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت کد شبا بدم: [لینک] 
بعدش آقای معلوم‌الحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا: [لینک]

عیدت مبااااااارککککککک *_* گیلیلیلیلیلیلی 

ایشالا سال ۹۹ پر باشه از خنده‌های از ته دل برات ^_^ 

پاسخ:
عید تو هم مبارک باشه آنه. سال پرخیروبرکتی باشه برات ایشالا :)

مشکل اینه من بای دیفالت وبلاگم شیش ماه به شیش ماه به روز نمیشه. تو برای چی دقیقا کامنت بذاری نمی دونم؟

پاسخ:
ای بابا، بیشتر پست بذار خب :)
حالا اگه دیدم پست جدید نداری میام برای قدیمیا مجدداً کامنت می‌ذارم.
۰۱ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۵۹ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹

نوروزت مبارک نسرینِ زیبا

نسرینِ با اراده و سختکوش

برات عشق ارزو میکنم

خوشبختى بی حد و رزق پربرکت و فراوان

برات سلامتی و دل خوش ارزو میکنم

مواظب خودت باش عزیزم

پاسخ:
ممنونم عزیزم :)
چه دعاهای خوشگلی :)

بیر گون بیزده گولجیوخ 

اوزاخ دییر او گون

یار گلجاخ

چیچه چیخاجاخ

مراقبت کن از خودت جانم. 

از تو فقط یه دونه داریم. 

پاسخ:
اولدوز سایاراق گوزله میشم هر گئجه یاری
گج گلمه ده دیر یار یئنه اولموش گئجه یاری

گؤزلر آسیلی یوخ نه قارالتی نه ده بیر سس
باتمیش گولاغیم گؤرنه دؤشور مکده دی داری

عیدت مبارک پیشاپیش

فکرمیکردم کلا میخوای ببندی اینجارو.

ان شاالله که اتفاقای خیلی خوبی بیوفته برات و به مرادهای دلت برسی :دی

پاسخ:
 ممنون. سال نوی تو هم مبارک باشه. والا دل ما یه مراد بیشتر نداره :دی

"برخواهم گشت" جمله خیلی جذابیه تو این روزا که خیلی‌ها حتی بی‌خبر میرن.

امیدوارم ۲۶ فروردین که کامنت‌ها رو جواب میدی، اوضاعمون بهتر شده باشه. 

نیویر شما هم هپی باشه. امیدوارم ۹۹ سالی بی حادثه باشه برامون❤

پاسخ:
آه از این بی‌خبر رفتن‌ها
سال نوی تو هم مبارک باشه تی بلا میسر :)

سلام
سال نوی‌تان مبارک :)

شیش ماه خیلی نیست؟

پاسخ:
سلام
همچنین :)
بستگی داره این شش ماه چجوری بگذره. یه ماهش گذشت و من هنوز رغبتی به برگشت ندارم.

سلام و عرض احترام و تبریک سال نو :)

پیرو محتوای پست، اینجانب خواهشمندم که آدرس وبلاگم را جدا کنید. علی‌آباد دات بلاگ دات آی‌آر. علی هم با وای نوشته می‌شود چون با آی رو اجازه نمی‌داد.

سوال دیگر اینکه آیا بخش «✉️ پیام» در اون منوی بالا به قوت خود باقیست؟

پاسخ:
سلام.
بله، حتماً :)
خدا رو شکر اون بخش به قوت خودش باقیه و می‌تونید از اون طریق در ارتباط باشید با من. هر روز چکش می‌کنم :)
داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم می‌نوشتم. متوجه شدم به چند نفر از دوستان جدیدم کد شبا ندادم. کد شما هم اینه: 971125191
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم: [لینک] 
بعدش آقای معلوم‌الحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا: [لینک]
۰۱ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۲۳ شهـــ ـــرزاد

سال خیییلی خوبی باشه برات. ان‌شاءالله سال قبولی دکتری هر رشته و دانشگاهی که دوست داری، و البته وصال به آقای مراد مدّ ظلّه العالی :)

پاسخ:
ممنونم شهرزاد عزیزم. ان‌شاءالله برای شما هم سال پرخیروبرکتی باشه :)

انشاالله که سال خوبی باشه برای همه‌مون😊

پاسخ:
ان‌شاءالله :)

سلام ...

سال نو مبارک باشه ...

سال خوبی رو براتون آرزو دارم ... :)

پاسخ:
سلام
سال نوی شما هم مبارک باشه.
داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم می‌نوشتم. چون شما یه مدت نبودی، فکر می‌کردم دیگه نیستی و اون موقع کد نداده بودم بهتون. حالا که برگشتین کد شما هم اینه: 971125192
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم: [لینک] 
بعدش آقای معلوم‌الحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا: [لینک]

حالا چرا 26 فروردین؟ چون تولد منه؟ D: :))))))

پاسخ:
آررررررره! مبارک باشه تولدت.
تو مصاحبۀ بانوچه ازت اسم بردم فاطمه.

نسرین خانم عزیز

سال و حالت نو :)

بهارت زیبا و آبی :)

پاسخ:
ممنونم دوست خوبم. سال نوی شما هم مبارک باشه. ایشالا که امسال پر از اتفاقات خوب و شاد باشه برای همه‌مون
سمیرا جان، داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم می‌نوشتم. متوجه شدم به چند نفر از دوستان جدیدم کد شبا ندادم. کد شما هم اینه: 971125193
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم: [لینک] 
بعدش آقای معلوم‌الحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا: [لینک]

سال نو شما پر از سلامتی باشه

پاسخ:
ممنونم. همچنین برای شما و خانواده :)

تو چرا انقدر میری توو غیبت صغری آخه؟

سال نو مبارک

پاسخ:
ببین دیگ به دیگ چی میگه :))
گلن‌گدنِ تفنگو دیدی؟ یه چیزی تو اون مایه‌هاییم ما :دی هی گل هی گت
سال نوی تو هم مبارک. امروز تو مصاحبۀ بانوچه غیبتتو کردم بیست‌ودو :))
۰۱ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۱۵ مرضیه مهدوی فر

سال نو مبارک دختر نازنین:*

امیدوارم بعد از شش ماه با کلی خبرای خوب برگردی:)

پاسخ:
سال نوی شما هم مبارک عزیزم.
ممنونم. ان‌شاءالله :)
مرضیه جان کد شبای تو هم اینه: 971125194
برای کسب اطلاعات بیشتر راجع به این کد به پاسخی که به کامنت داداشت دادم مراجعه کن :دی

سلام به مبارکا

پاسخ:
سلام میرزا
سال نوی شما هم به خیر و مبارکی ان‌شاءالله
میگم میرزا، شما نمی‌خوای بخش کامنت خصوصی وبلاگتو فعال کنی؟ من همه جا کامنت خصوصی می‌ذارم. وبلاگ شما هم یه جوریه که فقط میشه عمومی نظر داد. اینه که وقتی پستای وبلاگ شما رو می‌خونم حس حناق‌گرفتگی بهم دست میده. چی کار کنم؟ من از خر شیطون بیام پایین یا شما میای پایین؟

موفق باشی دردانه جان

سال نوت مبارک

دوست داشتی آدرس منم جدا کن :))

پاسخ:
عزیزم :) خوشحالم که دوست داری همچنان باهم در ارتباط باشیم. وبلاگتو گذاشتم تو فولدر شمارۀ ۱. اونایی که کامنت نذاشتن، وبلاگشون تو فولدر شمارۀ ۲ و ۳ و ۴ و ۵ گذاشتم. سکوتشونو گذاشتم به حساب این که می‌خوان منم ساکت باشم تو وبلاگشون.

عیدت مبارک دردانه :)

امیدوارم سال خوبی داشته باشی. :)

پاسخ:
عید تو هم مبارک باشه آرزوی عزیزم.
امروز دو بار تو مصاحبۀ بانوچه ازت اسم بردم. اگه یه وقت دیدی هی از وبلاگ بانوچه میان وبلاگ تو ما لینک دادیم :دی

سلام 

سال نو بر شما مبارک .

 

سال خوب وپربرکتی داشته باشید .

 

حالا نمیشه یه تغییری در نظرتون بدید و نظرات روزودتر تایید کنید؟

پاسخ:
سلام. ممنون. همچنین.
نه دیگه. ما رو حرفی که می‌زنیم وایمیستیم.

سلام، عیدت مبارک باشه ^ـ^

ان شاء الله که به زودی با حال و احوال خوش برگردی و امسال هم برات سال بسیار بسیار خوبی باشه!

بی‌خبرمون نذار :))

پاسخ:
سلام. عید شما هم مبارک باشه. ان‌شاءالله.
خبر جدید اینکه اینجا با بانوچه مصاحبه کردم امروز: http://banoooche.blog.ir/post/384
۰۲ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۱۸ شهاب الدین ..

سلام

ان شاء الله حالتون خوب و دلتون بی غم باشه. 

سال جدید هم ان شاءاللّه حقیقتا برای همه مون پر از خیر و برکت باشه.

سال به آخر رسیدن دوران فراقت باشه ان شاءاللّه.

...

میشه خواهش کنم برای پدرم حمد شفا بخونید؟ و البته همه بیماران.ممنونم

پاسخ:
سلام
ممنونم. ان‌شاءالله.
حال پدرتون خوبه؟ من همون موقع دعا کردم و همچنان به فکرشونم. ایشالا که صحت و سلامتیشونو به‌دست بیارن.

سلام..

انشاءالله مرادت امسال میاد. ^__^

یه چیزی رو بی رودرواسی بگم؟! اولین خبر رفتنیه که باهاش لبخند زدم، نه به روز نکردن وبلاگت خوشحالم کنه ها نه، برنامه ریزیت برام جذابه یه جوری با ابهت نوشتی بعد از شش ماه شاید کمی کمتر یا بیشتر انگار دقیقا به اندازه شش ماه برنامه داری و هر لحظه اش برات مهمه.!

سال جدیدت قشنگ و سلامت. :)

پاسخ:
سلام هلمای عزیزم. ممنونم. ان‌شاءالله :)
از یلدا تا دهم فروردینش که این‌جوری گذشت و ایشالا بقیه‌شم به همین مفیدی بگذره. ببین:

داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم می‌نوشتم. تو یه مدت نبودی و برای پست اختتامیه کامنت نذاشته بودی. منم اون موقع فکر می‌کردم دیگه نیستی و کد نداده بودم بهت. حالا که هستی بیا این کد، تقدیم با عشق: 971125195
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم: [لینک] 
بعدش آقای معلوم‌الحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا: [لینک]

سلام 

عیدتون قشنگ .

ان شاالله که امسال مراد پیداش بشه و شما به مراد دلتون برسید.

پاسخ:
سلام. ممنونم. ان‌شاءالله.

سلام.

همه‌ش فکر می‌کردم قراره 1399 پستِ اوّلِ سال باشه که؟!

پاسخ:
سلام. پستِ ۱۳۹۹ رو تو یکی از روزای همین سالِ ۱۳۹۹ می‌ذارم. ولی دقیقاً کدوم روزشو نمی‌دونم خودمم.
امروز تو مصاحبۀ وبلاگی بانوچه یکی از جغداتو خرج کردم. البته هنوز نمی‌دونم نصیب کی قراره بشه. آخرِ مصاحبه گفت هدیه چی میدی به خواننده‌های مصاحبه؟ گفتم یکی از جغدهای میماجیلو می‌دم به کسی که بگه جغدهای قبلی دست کیه و چجوری رسوندم دستشون :دی

داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم می‌نوشتم. متوجه شدم به چند نفر از دوستان جدیدم کد شبا ندادم. کد شما هم اینه: 971125196
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم: [لینک] 
بعدش آقای معلوم‌الحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا: [لینک]

سال نوت مبآرک :)

پاسخ:
صد سال به از این سال‌ها

از بام و در کعبه به گردون رسد آواز

کامشب در رحمت به سماوات شده باز

بت‌های حرم در حرم افتاده به سجده

ارواح رسل راست هزاران پر پرواز

آغاز پیامبری محمد مصطفی (ص) بر شما مبارک

پاسخ:
ممنون. بر شما هم مبارک :)

سال نو مبارک 🌹🌹

پاسخ:
ان‌شاءالله که امسال بلا به دور باشه ازمون.

ای بابا خیلی وقته دیگه اون شباهنگ سابق نیستیا :دی

مصاحبه رو هستی که؟!

پاسخ:
مصاحبه :دی http://banoooche.blog.ir/post/384 
۰۳ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۰۶ شیمیست خط خطی

سلام

میدونی میخونمت هرچند دیر به دیر و خاموش

دلتنگ تو، جولیک و فضای بلاگستان هستم

 

مراقب خودت باش

پاسخ:
سلام :)
ممنونم. جولیک که برگشته. ولی نه با لبِ خندون :(

من متوجه نشدم چرا باید کامنت بذارم و آدرس وبلاگمو بگم ولی 

عیدت مبارک شباهنگ دردانه پور 

انقدر با این سوئیچ آن و آف وبلاگت بازی نکن، خراب میشه ها!

پاسخ:
به این دلیل که وبلاگتو از فولدر شمارۀ ۲ انتقال بدم به فولدر شمارۀ ۱ و همچنان باهم در ارتباط باشیم. اونایی که کامنت نذاشتن، وبلاگشون تو فولدر شمارۀ ۲ و ۳ و ۴ و ۵ گذاشتم. سکوتشونو گذاشتم به حساب این که می‌خوان منم ساکت باشم تو وبلاگشون. [بدین شکل]
یاد مامان‌بزرگم افتادم :)) هر موقع با کلید برق بازی می‌کردم و هی روشن خاموشش می‌کردم می‌گفت بازی نکن خراب میشه :دی ولی خراب نشد هیچ وقت :دی
سال نوی تو هم مبارک باشه خانم دکتر هوپ هوپیان

سلام. سال نوت مبارک دختر

امیدوارم بهترین اتفاقات رو تجربه کنی

من خودم هم زیاد نمی نویسم اینجا دیگه اما دوست ندارم بقیه هم این طور باشن. ما رو از خودت بی خبر نذار

پاسخ:
سلام.
سال نوی تو هم مبارک باشه مهرناز. من همچنان قدردان اون لطفت هستم که کتابی که لازم داشتمو برام فرستادی. به پاس این لطفت تو صفحۀ تشکر پایان‌نامه‌م ازت تشکر هم کردم. یکی از دوستان می‌گفت چه خبرته این همه اسم تو بخش تشکرته.
راستییییییییییی اینو یادت نگهدار: 971125197. کد شبای توئه.
۰۳ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۱۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

سال خوبی داشته باشی دردانه:-)

پاسخ:
همچنین شما حورا جان. امسال منتظر اتفاقات خوب باشیم.

بایرامیز مبارک:)

پاسخ:
سیزینده بایرامیز مبارک
+ شما ترکین؟

سلام و درود نسرین خانوم عزیز

 

دُردونه ی یکدونه ی بیان 

با آرزوی سالی سرشار از پیوندهای زندگی‌آفرین برای تو نازنین و ب امید نوروز و سالی به از پار و پیرار و پیرسال‌های دیگر و اینکه نباید خودمون رو زیاد دست «سالی ک نکوست از بهارش پیداست» بدیم و بیشتر باید ب «جوجه‌های آخر پاییز» فکر کنیم» آخرین سال این سده رو بهت تبریک میگم

نوروزت خجسته باد


 

پاسخ:
سلام
خیلی ممنون. من هم سال نو رو بهتون تبریک می‌گم. ۹۸ خیلی عجیب و غریب بود. امیدوارم ۹۹ یه کم مهربون‌تر باشه باهامون.

منتظر پستِ ۱۳۹۹ بودم!

پاسخ:
منتظر باشید همچنان. دیر و زود داره، ولی سوخت و سوز نداره.

من وقتی وبلاگتو میخوندم ترکی بلد نبودم ولی الان کلی ترکی البته از نوع استانبولی بلدم و گاهی سریالها رو بدون زیرنویس میبینم 

خوبی ؟ خوش میگذره

پاسخ:
چه خوب! آفرین. یادمه می‌گفتی تصمیم داری ترکی یاد بگیری.
از آخرین کامنتی که گذاشتی چهار سال می‌گذره و وبلاگتم که تعطیله. فکر کنم اونی که باید بپرسه خوبی و چه خبر و خوش می‌گذره منم. چطوری؟ کجا بودی این همه وقت؟ بچه‌ها خوبن؟

راستیییی، اینم کد تو 971125198. نگهش دار. شاید یه روزی به یه دردی خورد.

سلام :)

پروردگارا، حول حالش الی احسن الحال...

 

+ می‌شناسی بنده را؟

پاسخ:
سلام
ای زیر و زبَر کُنِ دل و دیده و جان
ای کارگزارِ هرچه روزان و شبان
ای آن‌که تو سال و حال دیگر سازی
زین حال مرا به بهترین حال رسان

+ نه‌تنها من، که مامانم هم می‌شناسه تو رو. چند روز پیش با مامانم کیک و شیرینی تر درست می‌کردیم. هی می‌گفت برو از اون دوستت که شیرینی می‌پزه بپرس ببین روغن فلان باشه چی میشه، شکر بهمان باشه چی میشه. ینی می‌خوام بگم پشت صحنۀ اون کامنتای دم به دیقه‌م ذهن پرسؤال مامانم حین شیرینی تر درست کردن بود :دی

مراقب خودت باش.

پاسخ:
تو هم همین‌طور.
کوثر جان بخش کامنت خصوصی وبلاگ ننه غیرفعاله و فقط میشه کامنت عمومی گذاشت. من همه جا کامنت خصوصی می‌ذارم. عمداً این کارو کردی؟ نمیشه که بشه خصوص هم کامنت گذاشت؟

راستی، داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم می‌نوشتم. تو یه مدت نبودی و برای پست اختتامیه کامنت نذاشته بودی. منم اون موقع فکر می‌کردم دیگه نیستی و کد نداده بودم بهت. حالا که هستی بیا این کد، تقدیم با عشق: 971125200
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم: [لینک] 
بعدش آقای معلوم‌الحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا: [لینک]
۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۴۳ مریــــ ـــــم

همینکه برمیگردی خوبه.

پاسخ:
ایشالا :)
داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم می‌نوشتم. تو یه مدت نبودی و برای پست اختتامیه کامنت نذاشته بودی. منم اون موقع فکر می‌کردم دیگه نیستی و کد نداده بودم بهت. حالا که هستی بیا این کد، تقدیم با عشق: 971125201
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم: [لینک] 
بعدش آقای معلوم‌الحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا: [لینک]

سلام 

امیدوارم سلامت باشی این روزا

عیدت مبارک عزیزم 😍

انشاالله امسال ، سالِ مهربونی باشه باهات :)

 

پاسخ:
سلام
سال نوی تو هم مبارک باشه دوست مهربون من
ایشالا :)

الان که پست ها رو میخوندم متوجه یه چیزی شدم که اصلااااا باااااورم نمیشه ، من پست های ماه رمضون ۹۳ به بعدُ یادمه ، یعنی تقریبا از سال ۹۳ دارم میخونمت -_-

خیلی متعجبم کی این همه سال شد ؟!!!

پاسخ:
راست می‌گیااا. همون موقع‌ها بود که مطهره هم وبلاگ داشت و وبلاگمو می‌خوند و برای اینکه قاطی نشین بهت گفتم ۲ بذاری کنار اسمت. از ۹۴، ۹۵ مطهره رفت و تو موندی. بوست دارم!

هر روز که نه، حتی با یکی دوروز تاخیر هم پست‌هارو نمی‌خونم چون کنکور دارم و واقعا وقتشو ندارم ولی ماهی یکبار اینوریدرم رو نصب می‌کردم و پست‌هایی که تو اون ماه گذاشته بودی رو می‌خوندم. هرجا و مشغول هر کاری هستی سلامت باشی. سال نو هم با تأخیر مبارک:)

پاسخ:
سال نوی تو هم مبارک
ایشالا که رشته و دانشگاه دلخواهت قبول شی.
وقت برای وبلاگ خوندن زیاده. الان اولویت کنکوره. بعدِ کنکورت بیا هر چقدر خواستی وبلاگمو بخون :)

درود و سلام

باشد که کتاب ها دوره شده باشد

به دور از کرونا بوده باشید خود و خانواده

واینکه اون ساعت رومیزی هم به کار کردنش ادامه داده باشه. :D

 

پاسخ:
سلام. 
ممنون. نه، اصلاً نرسیدم برای کنکور درس بخونم. کار کردم و چند روزم هست که مقاله می‌نویسم.
تا همین چند روز پیش کار می‌کرد. بعد دیگه باتریش تموم شد. منم چون همه‌ش پای لپ‌تاپم و چشمم به ساعت لپ‌تاپه، روش باتری ننداختم فعلا.
۱۹ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۲۱ ستاره‌ی آبی

سلام امیدوارم سال جدید برات پر از سلامتی و برکت و موفقیت باشه و هر جا هستی حالت خوب باشه.

پاسخ:
سلام.
ممنونم عزیزم، همچنین برای شما :)
داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم می‌نوشتم. تو یه مدت نبودی و برای پست اختتامیه کامنت نذاشته بودی. منم اون موقع فکر می‌کردم دیگه نیستی و کد نداده بودم بهت. حالا که هستی بیا این کد، تقدیم با عشق: 971125203
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم: [لینک] 
بعدش آقای معلوم‌الحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا: [لینک]
۲۳ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۰۷ دچارِ فیش‌نگار

چه خوب ترکی رو یاد میدی علاقمند شدم.

پاسخ:
آره. اینم ببینید: http://nebula.blog.ir/post/92/post92
+ راستی، علاقه‌مند درسته. ه رو جا انداختید.
۲۵ فروردين ۹۹ ، ۰۸:۳۶ رَوِش دات نِت

عالیه واقعا

می‌دهم خود را نویدِ سالِ بهتر، سال‌هاست

گرچه هر سالَم بَتَر از پار می‌آید فرود

پاسخ:
گاه تیغ مرگ هم دشوار می‌آید فرود

سلام و درود خدا بر شما

عمر وبلاگ 4443 فردا  به عدد مقدس 4444 می‌رسه:D

 

 

 

 

 

پاسخ:
سلام. امروز ساعت ۱۸ عوض میشه اون عدد. دلیلشو نمی‌دونم، ولی هر روز ساعت ۱۸ عددش تغییر می‌کنه. ساعت انتشار اولین پست وبلاگ ۱۸ نیست و تنها حدسم اینه ساعت ۱۸ اینجا رو ساختم و عمر وبلاگ رو هر روز ساعت ۱۸ به‌روز می‌کنه. منم منتظرم ساعت ۱۸ بشه بعد کامنتا رو جواب بدم. بانوچه هم باهام مصاحبه کرده. بهش گفتم ساعت ۱۸ منتشرش کنه تو وبلاگش. حالا هر موقع منتشر شد لینکشو می‌ذارم اینجا.

سلام چرا ساعت 18؟ قانونن باید ساعت دوازده شب تا دوازده شب تغییر کنه طبق ساعت ؟

وب منم ساعت دوزاده تغییر میکنه ؟

پاسخ:
سلام. دلیلشو نمی‌دونم. ۱۸ رو حدودی گفتم. فعلا که ۱۸:۲۵ هست و تغییر نکرده.
نمی‌دونم وب شما عدد عمرش کی عوض میشه.

شاید تو قسمت تنظیمات خودتون چیزی رو تغییر دادید یه چکی کنید.

تنظیمات پیشرفته.

پاسخ:
توی قسمت تنظیمات همچین چیزی وجود نداره. تنها حدس منطقی اینه اینجا رو عصر، حدودای ۶ ساختم و اینم عمر وبلاگ رو بر اساس ساعت ساخت وبلاگ می‌شماره.
مهم نیست حالا.

نمیدونم ولی من فکر میکنم براساس ساعت دوازده هر شب که روزها میگذره تغییر کنه.

پاسخ:
الان عوض شد :)
منتظر بانوچه‌ام متن مصاحبه رو بخونه و اگه لازمه ویرایش کنه بعد منتشر کنه. 
طول می‌کشه یه کم.

آره . فک کنم اولین پست آزمایشی هستا که اتوماتیک ارسال میشه اگه باشه مبتونید ساعتش رو بفهمید دقیق.

پاسخ:
نیست.

دارنده کد شبای 971125149:

 

شد 4444!

مبارکهههههههه🎉🎉🎉🎉

پاسخ:
دردانه از دارندۀ کد شبای 971125149 بابت این چهار دسته‌گلِ خوشگل و لابد خوشبو صمیمانه سپاسگزار است.

دردانه، قسمت سرچ وبلاگت کجاست؟ من اون جغد رو می‌خوام. :))

پاسخ:
اون جغد هم تو رو می‌خواد ^-^
سرچ مرچ نداریم. خودت باید دستی بگردی پیدا کنی جواب سؤال ویژه‌مو :))

مصاحبه خوبی بود.

دست بانوچه هم درد نکنه.

 

 

 

 

پاسخ:
آره، ازش ممنونم. ولی دست من بیشتر درد می‌کنه. اون چشماش باید درد نکنه بیشتر :))

-- مقاله برای کجا داری مینویسی؟ یه کنفرانس دیگه؟  یا کار گروهی با دوستانه؟

-- به نظرم میتونی هر چند هفته یکبار یه پست بذاری، کامنت ها رو هم ببندی..
یعنی لازم نیست یا تند تند بنویسی و یا کلا بری.... اینجوری متعادل تره..

پاسخ:
سلام.
نه برای کنفرانس نیست. اون استادی که باهاش کار می‌کردم و می‌کنم، داره از اون کار (پروژه‌ست در واقع) مقاله درمیاره. هر کدوممون یه موضوعی انتخاب کردیم و روش کار می‌کنیم. 
من همین الانم می‌تونم پست بذارم. ولی ترجیحم اینه فعلاً برای خودم بنویسم و بعداً تصمیم بگیرم راجع به انتشارشون.

چه خوب و جالب! (پروژه و کار استادتون رو میگم..)

پاسخ:
آره، روال پروژه‌های دانشگاهی اینه که از توش مقاله دربیارن.

ممنون ازتون ولی یه چیزی بگم؟!:دی

اینا دسته گل نیستن😁 اسم دقیق فارسیش رو نمیدونم ولی انگلیسیش میشه party popper

همون کاغذ رنگی رنگیا که تو مهمونیا و جشنا، بوم! ترکانده و پقش و پلا می شوند😃

پاسخ:
عه آره چیزی که با گوشی می‌بینم متفاوت با چیزیه که با لپ‌تاپ دیدم. با لپ‌تاپ دسته‌گل آبی می‌دیدم. البته اینکه از دیروز صبح یه‌بند پای لپ‌تاپم و دارم از خستگی بی‌هوش میشم و چشام باز نمیشه بی‌تأثیر نیست در این قضیه.

آره، میدونم عزیزم :))

کلاً میگم چه استاد خوبی که خودش که فکر این اینجور مسائله.....  :)

پاسخ:
خیلی استاد خوبیه. چند بار تا حالا بهم پیشنهاد داده بود برای نوشتن مقاله. من قبول نمی‌کردم. می‌گفتم دوست ندارم. این سری که همکارم گفت استاد گفته اگه تمایل دارم برم تو تیم مقاله، دیگه نه نیاوردم.
+ اسم تو رو هم نوشتم تو دفترم. نوشتم «سلام»، با کد 971125204. جلوشم نوشتم وبلاگ ندارد.

آخی الآن خوندم.

چقدر برام تأمل‌برانگیزه قوانین شخصی‌ای که تو برخورد با وبلاگی‌ها داری و مصمم اجراشون می‌کنی!

پاسخ:
خسته نباشی :)
به هر حال باید آدم به یه سری اصول پایبند باشه دیگه

سلام.  خیلیخیلی از اینکه به من شماره شبا دادید خوشحال شدم. من اختتامیه شباهنگ و خوندم و تصمیم داشتم حتما پیام بدهم اما چون قبل از اختتامیه خاموش بودم خجالت کشیدم پیامی بدهم.شماره ای که بهم تعلق یافته رو هم دوست دارم و سریع حفظش کردم. 

پاسخ:
سلام.
چه خوب. منم خوشحالم که خوشحالی :) تا این لحظه ۲۰۳ نفر از این کدا دارن. ولی هنوز هیچ کدوممون نمی‌دونیم قراره باهاش چی کار کنیم :دی

ما چند سال زنجان زندگی کردیم بواسطه اون ترکی متوجه میشم کمی هم ترکی میتونم صحبت کنم

پاسخ:
تو خوابگاهمون یه دختر زنجانی بود. وقتی مامانش میومد خوابگاه ترکی حرف می‌زدن من متوجه نمی‌شدم چی میگن. سخت بود ترکیشون.

الآن رفتم خوندم پست بانوچه رو. خوشحالم شدم که اسم منم بود *_*

پاسخ:
منم الان دارم می‌خونمشون. بانوچه گفته به پیام‌هاتون جواب بدم اونجا. دارم جواب می‌دم.

سلام من خیلی وقته این پستو دیرم ولی فکر کردم کامنت نذارم بهتر باشه فقط گفتم بیام "یه مراقب خودت باشی" که به همه‌ی آدمای دنیام گفتم بگم و برم.

انشاالله این مدت در بهترین ورژن ممکن بگذره برات.

پاسخ:
سلام
خیلی ممنونم که اعلام حضور کردی. نمی‌دونی همین چند خط پیام هم چقدر می‌تونه یه بلاگرو خوشحال کنه. 
تو کد داشتی دیگه. فقط یادآوری می‌کنم که 971125133 بودی :دی
۲۷ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۰۴ شارمین امیریان

سلام.

من اومدم باهات دوست بشم😍😅

پاسخ:
سلام ^-^
خوش اومدی. صفا آوردی. بذار همین بدو ورود یه کد بهت بدم :دی 971125205 این اسمش کد شباست. 204 نفر قبل از تو از اینا داشتن. تو 205 امین نفری.
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم: [لینک] و هنوز خودمم نمی‌دونم چه خاصیتی داره.
بعدش آقای معلوم‌الحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا: [لینک]

تا حالا خاموش بودم. زین پس کامنت می‌ذارم کم‌کم تعامل کنیم بیشتر آشنا شیم با اخلاق همدیگه :دی

کارِ خوبی می‌کنید:)

زمانی که همه‌ش رو هدیه بدی، من اونی که دستِ خودمه رو به حراج می‌ذارم:) بعدش طی یک عملیّاتِ مخفی، که با افشاسازی‌های شما آسون‌تر شده، همه‌ی جغدها توسط شخصی به اسم میماویل، که بعدن معلوم می‌شه میماجیله، دزدیده می‌شن. و وی با اجرای افسانه‌ها، بالأخره شباهنگ رو احضار و دست‌گیر می‌کنه:) بعد شباهنگو به حراج می‌ذاره و می‌ره بزرگ‌ترین کارخونه‌ی شکلات‌سازی دنیا رو می‌خره و هدیه می‌کنه به شباهنگ که توسط خواننده‌هاش خریداری و آزاد شده:) نمای آخر هم تصویر محاصره شدن میماجیل توسطِ پلیسه. که اون مقاومت می‌کنه و تیر می‌خوره و می‌میره. (بخشی از کتابِ افسانه‌های میمایی، بخشِ سرانجام میما!) دلیل این که چرا میماجیل این کارها رو برای شباهنگ می‌کنه، معلوم نیست! روان‌شناسا ارجاع‌ش می‌دن به صفحه‌یِ 293‌یِ کُمُد که توش صفحه‌یِ 240ِ کُمُد رو می‌خونه. می‌گن دلیل‌ش اون جمله‌ایه که به‌ش می‌خنده:))

 

من هنوز نفهمیدم این کده چیه و برچه اساسی ساخته می‌شه و به چه دردی می‌خوره. مثل کارت ملّی. دقیقن تفاوت‌ش با شناس‌نامه چیه؟ این‌قدر از این اضافه‌کاری‌ها بدم می‌آد. باید یه کارت کوفتی باشه که بشه باهاش همه‌ی کارهای دنیا رو کرد. والّا!

پاسخ:
موسیقی متن پایانی هم وقتی اسامی میره روی پردهٔ مشکی، بهار دلنشین باشه. اون سکانس تیر خوردنشم مثل سکانس تیر خوردن بهرام رادان (پیمان) تو آواز قو باشه. وقتی پلیسا محاصره‌ش کردن و تسلیم نشد و کشتنش. من هشت سالم بود دیدمش. بیست سال پیش. یه فیلم انتقادی اجتماعی بود با این دیالوگ ماندگار راجع به ایران: جایی که توش عشق جرمه :|

شبا که مخفف شباهنگه. این از این. نحوهٔ کدگذاری هم دقیق و حساب‌شده هست. ۲۵ بهمن ۹۷ روز تولد وبلاگم این تصمیم رو گرفتم. لذا با ۹۷۱۱۲۵ شروع میشه. مثل شمارهٔ دانشجویی که با سال شروع میشه. یا مثل شماره ملی که بر اساس محل تولده و مثل شماره پلاک ماشینا که بر اساس شهره. اون روز تصمیم گرفتم اسم خواننده‌ها رو با کدشون تو دفترم یادداشت کنم و نگهدارم. چون اسامی بلاگرا مدام عوض میشد و گاهی هم‌نامی‌ها و مشابهت‌های اسمی سردرگمم می‌کرد، کد بهترین ایده بود. به ترتیبی که از اون روز ملت کامنت گذاشتن، از فرشته شروع کردم به کد دادن. ۹۷۱۱۲۵۰۰۱ و تا امروز ۲۰۵ نفرو لیست کردم. شارمین مثلا ۹۷۱۱۲۵۲۰۵ هست که نفر آخره فعلا.
بذار یه عکس از اینوریدرم نشونت بدم ببین چه طبقه‌بندی منظمی دارم:


۲۷ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۲۷ شارمین امیریان

چه باحاله این کد 😁

کارتم برام صادر میشه؟ 😏

پاسخ:
آره. کارتو باید از آقای معلوم‌الحال بگیری. مسئولش ایشونه.
دیدی کارتاشو؟ فقط حواست باشه اشتباهی بهت کارت آبی نده. تأکید کن شارمین اسم دختره و صورتیشو بده :))

آیا درسته من الان دارم همه‌ی آرشیو رو از اول می‌خونم؟ مطمئنم عکس اونا رو یه جا دیده بودم. دیشب هر چی بالا و پایین کردم آرشیو رو پیدا نکردم گفتم حالا که یه ماه وقت هست بشینم بخونم که آموزشی هم هست.  

من واقعا به اون آقای علی که آدرسشون علی آباده حسودیم میشه بابت این همه هوش و ذکاوت. آفرین بهشون. 

آیا کتابی یا نوشته‌ای راجع به نحوه نگارش مقاله سراغ داری؟

پاسخ:
خیلی هم درسته :))
لابه‌لای پستای ۹۸ هست. به‌قول مامانا که وقتی میگی فلان چیز کجاست میگن بگردی همون‌جاست، تو هم بگردی همون‌جاست :دی
آره :) خدا حفظش کنه برامون. اونجا از این نابغه‌ها زیاد بود. همه‌شون مغزشونو ورداشتن فرار کردن
چه نوع مقاله‌ای؟ تو چه حوزه‌ای؟ علوم انسانی یا مهندسی؟

وای پیدا کردم. خب تو خصوص بگم یا همه می‌دونن من عقب موندم از ماجرا؟ :))

 

علوم انسانی دقیق تر بگم ادبیات.

پاسخ:
همون‌جا عمومی بگو. فاطمه و زهرا هم عمومی گفتن و من انتظار داشتم تقلب کنی از رو دست اونا :| :))
اونا خیلی دقیق نگفتن، تو دقیق بگو

روش تحقیق در علوم انسانی: محمدرضا حافظ‌نیا
یه کتابم هست به اسم البته واضح و مبرهن است، از ضیاء موحد

سلام سلام :)))

کد به غایت خوش یمن(!) 971125040 هستم؛ طبق معمول دیر رسیدم :دی ولی گذشتن 4444 روز از عمر شریف شما در بلاگستان رو صمیمانه تبریک و تهنیت عرض می‌کنم ^_^

خدا نگذره از باعث و بانی این کنکور که من رو از بلاگستان که هیچی، از زندگی بریده :| همین الان پیش پای شما مصاحبه رو هم خوندم، ولی از اونجایی که از پنج صبح بیدارم، مغزم یاری نمی‌کنه برم ببینم جغدا چی شدن :))))

خدا قسمت کنه فعلا من یه شعر از بین معدود شعرای فارسی‌ای که دوست دارم پیدا کنم، بفرستم برات و کلی زحمت بدم بهت ^_^

پاسخ:
علیک علیک :)))
آره خدایی، مگه از چهار و چهل و چهل‌وچهار زیباتر هم داریم بین عددا؟ حالا با همین فرمون بریم ببینیم 444 به کی می‌رسه :دی
زحمتی نیست بابا. من با شعرِ پیشنهادی سمیرا انقدر کیف کردم. مصرع اولش دلمو برد. میگه: آمده‌ام که تا به خود گوش‌کشان کشانمت :)) فکر کن گوش طرفو بگیری بکشی سمت خودت بگی کجا بودی؟ هان؟ بعد همون‌جوری گوش‌کشان با خودت ببریش :دی خنده‌م می‌گیره موقع خوندن.

سلام بر یگانه دردانه‌ی بلاگستان :)

آقا من با تأخیر مراتب ذوقم رو ابراز می‌کنم از اینکه در مصاحبه‌تون منشن (یاد؟) شدم. شیش‌ماه پیش یکی بهم می‌گفت توی مصاحبه با شیخ بلاگستان اسمت میاد بهش می‌گفتم برو بابا :دی!

از جناب میلیونر هم سپاس‌گزارم. خوبی از خودتونه :)

دیگه اینکه اون هدیه همگانی شامل ما هم میشه؟ چون شما صداتون رو نمی‌ذارید گفتم شاید محدودیتی باشه از این منظر.

اون هدیه ویژه هم فکر کنم دیگه از کفم رفته باشه چون که چند نفر تا حالا جواب داده‌اند. جواب‌شون درست بود؟ راستش می‌تونستم اسکریپت بنویسم پست‌های مرتبط با جغد+میماجیل رو دربیارما ولی خدایی کلیییییییییی تمرین و پروژه و اینا دارم و باید کلیییییییییی فیلم‌های عقب‌مونده‌ی کلاس مجازی و غیره رو ببینم :/ وای خدا رحم کنه بهم این ترم رو :/

می‌گم، شما درس مدار منطقی نداشتید؟ مشکل از منه یا از درس یا از استاد؟ تو رو خدا بگید مشکل از من نیست و این درس به‌غایت چرت و سخت‌فهم و ایناست. آخه منو چه به گیت فلان و مدار بهمان و دیکودر و مولتی‌پلکسر و کوفت! نامردا من اگه اینا رو بلد بودم که خو می‌رفتم همون برق :/ (ببخشید همه‌اش غرغر می‌کنم! اینا رو می‌تونید * کنید :)))

پاسخ:
و علیکم السلام
میلیونر جناب نیستا سرکار خانومه :دی
اسمش روشه دیگه. همگانی ینی شامل شما هم میشه این هدیه. آره خیلی کم پیش میاد از صدام رونمایی! کنم. ولی یکی دو بار برای رادیوبلاگیا چیز میز خوندم. 
http://radioblogiha.blog.ir/post/174 دقیقۀ 18 به بعدش. مقایسه کن این صدامو با این یکی:
http://radioblogiha.blog.ir/post/317 غم می‌باره از این دومی...
یکی دو تای دیگه هم هست لابه‌لای پستای رادیوبلاگیا که باید بگردم.
حالا من خودم حواسم هست و لحنمو متناسب با شنونده تنظیم می‌کنم تو این شعرهای اهدایی. برای شماها که نامحرمی :دی مثل وقتایی می‌خونم که تو کلاس متون ادبی، دکتر حداد یهو سرشو بلند می‌کرد و می‌گفت «بخون بابا». و من متن درسو می‌خوندم :| مثل اون موقع که تو کلاس می‌خوندم، همون شکلی رسمی می‌خونم اسلام به خطر نیفته.

صد البته که چهار خیلی عدد خوبیه :)))

ببین به نظرم این شعره خیلی به روح انسان نزدیکه :))) والا، مامانا رو دیدی وقتی می‌خوان از بچه‌شون تعریف کنن، در همون حین دارن با خاک یکیش می‌کنن؟ :دی اینم همونه، احتمالا درجات والایی از مهر و محبته که ماها هنوز بهش دست نیازیدیم :)))

پاسخ:
آره :)) من هنوز از تصورش خنده‌م می‌گیره.
وای این مولانا چقدر آخه باحال و بامزه‌ست :))

سلام 

 

نه باس بگی گَلدی باهار، گَلمَدی مراد 

پاسخ:
سلام

شما از خواننده‌های قدیمی با یه اسم جدیدی؟

سلام 

 

نه باس بگی گَلدی باهار، گَلمَدی مراد 

پاسخ:
سلام
آره؛ البته اینجا یار استعاره از مراده و مراد هم استعاره از اونی که باید بیاد.
آسوکا رو می‌خونی؟ یار کلیدواژهٔ انحصاری اونه.
۲۹ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۵۹ سربازِ روزِ نهم

معلومه قرنطینه رو رعایت نکردین

پاسخ:
نه، چطور؟

نه متاسفانه سعادت نداشتم وب ایشونو بخونم ولی رفتم وبشونو زیارت کردم واقعا عالی بود .

حیف که نظراتشو بستن ایشون وهمینطور کم رنگ شدن .

 

چطور مگه ؟

بله بنده از بلاگران قدیمی با اسم جدید هستم .

پاسخ:
عمومی بسته‌ست، ولی میشه خصوصی نظر گذاشت و جواب میده.

راستش می‌خواستم آدرس وبلاگتو به فیدلیم اضافه کنم. نمی‌دونستم کد جدید بدم یا قبلاً کد داشتی و آیا می‌خوندم وب قبلیتو یا نه :|
یه همچین طبقه‌بندی منظمی دارم :|
۲۹ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۵۳ سربازِ روزِ نهم

سلام:)

به جهت زمان‌بندی گفتم

کلا از همه نوشته ترک قرنطینه می‌بارید

پاسخ:
سلام
نه اتفاقا من از یلدای پارسال تو قرنطینه‌ام تا نمی‌دونم کی

کد قبلا بهم دادید ولی کد جدید بدید در واقع دوست دارم آدم جدیدی باشم .

آره وب بنده حقیر رو میخوندید ولی چقدر ویا دوست داشتید یا خیر نمیدوم.

پاسخ:
من همهٔ وبلاگ‌ها رو دوست دارم و اغلبشونو می‌خونم. کددارا رو که حتما می‌خونم. حالا شما اون آدرس‌ قبلیتو نمی‌خوای بگی کدوم بود؟ حداقل خصوصی بگو.
تو همون عکس، بانوچه رو ببین. این همه اسم و آدرس عوض کرده ولی کدش یکیه. کده با تغییر آدرس عوض نمیشه که. اون کدا مثل روحن و وبلاگ‌ها مثل جسم. روح لایتغیره و جسم تغییر می‌کنه و پیر میشه.

سلام:)

سال نوتون با تاخیر مبارک باشه:)

من شعرمو رمزشو خصوصی میفرستم:)))

پیشاپیش خیییلی خیییلی ممنونم^_____^ 

پاسخ:
سلام به روی ماهت مهسا خانوم. سال نوی شما هم مبارک
چه خوب. منم می‌خونم و تو اون تاریخی که گفتم فایلشو پای آخرین کامنت عمومیت آپلود می‌کنم.
+ اون غزلی که فرستادی بخونم، اونجا که حافظ میگه رَوَم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم، می‌خواد بهت بگه ایشالا قراره پزشکی (یا دندون :دی) قبول شی بری تهران، یا حالا هر جا که می‌خوای :دی

آخ آخ حتی فکرشم قشنگه^___^ خدا از دهان حافظ بشنوه:)صدالبته که تهران:)

ان شاءالله:)

مرسی از تفسیر قند در دل آب کنتون:)

پاسخ:
ایشالا ایشالا :)
کنکور پارسال علی و محمدعلی رو تحویل شریف دادم!، امسالم تو و دلنیا و آنه و سها رو ایشالا تحویل جامعۀ پزشکی می‌دم :))
البته آنه و سها ریاضی‌ان. اونا رو باید تحویل شریف بدم ^-^

سلام و عرض ادب 

 

ان شاالله همه کنکوری ها به آرزوشون وقبولی در رشته مورد نظرشون برسن.

پاسخ:
سلام
ان‌شاءالله

ایشالا اگه شد آنچه که باید بدو بدو میام خبرشو میدم بهتون^___^

بقیه‌ی دوستان هم موفق باشن ان شاءالله:)

دعا کنید برامون:)

پاسخ:
ببین تو همۀ تلاشتو بکن، شد شد نشد نشد.
منتظر خبر خوبت هستم

سلام 

 

بابا کنکور که غول نیست سخت نگیرید اینقدر به خودتون .

پاسخ:
سلام
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی

چشم،سعی میکنم:)

پاسخ:
چشمت بی‌بلا


+ مهسا جان، چون وبلاگ نداری هدیۀ صوتیتو می‌ذارم همین‌جا. رمزشم همونی که خودت گفتیه

اول اینو گوش کن:
بعد اینو:

شما ها دیگه خیلی به خودتون سخت میگیرید.

پاسخ:
چی بگم...

سلام سخت نگیرید یه روزی میخندید

پاسخ:
سلام
ایشالا

سلام

 

به خاطر درسها و کاراته که کامنت جواب نمیدی یه مدت؟؟ 

پاسخ:
سلام. نه ربطی به کارام نداره. 
وقتی یه وبلاگی تعطیل میشه درستش اینه کامنتاشم تعطیل بشه. آخه اگه مدام پای کامنتا باشم تعطیل کردن معنی نمیده که دیگه.

و یه چیز دیگه هم اینکه معلومه از اون دسته افرادی هستی که از قرنطینه خوشت میاد :) 

پاسخ:
خوشم که نمیاد. ولی اذیت هم نمی‌شم.
۰۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۳۴ مریــــ ـــــم

اوه

خیلی ممنونم

مایه افتخاره منه که در لیست دوستان شما قرار گرفتم :)))

کارایی کدم چیه؟ :)

پاسخ:
این کده فعلاً در حد شوخیه. خاصیتی نداره. نگهش‌دار شاید بعداً به یه دردی خورد. مثلاً فکر کن آدرسمو عوض کنم بگم فقط به اونایی که کد شبا دارن آدرس جدیدمو می‌دم. یه جور هویت و رسمیت دادن به مخاطبه :دی :))

عزیزم ممنون از تو که انقدر ماهی و قدرشناس کوچک ترین کارها هم هستی.

همچنان خوشحالم که تونستنم لحظاتی خوشحال نگهت دارم و چقدر خوشحال ترم وقتی فهمیدم تو پایان نامه ت ازت اسم بردی ^_^

امیدوارم همیشه موفق باشی و گره همه کارهات همونجا که وقتشه باز شه. نه زودتر، نه دیرتر

کد شبا؟! چیکارش باید بکنم؟

پاسخ:
منم خوشحالم به واسطۀ وبلاگم دوستای خوبی مثل شما پیدا کردم.
این کده فعلاً در حد شوخیه. خاصیتی نداره. نگهش‌دار شاید بعداً به یه دردی خورد. مثلاً فکر کن آدرسمو عوض کنم بگم فقط به اونایی که کد شبا دارن آدرس جدیدمو می‌دم. یه جور هویت و رسمیت دادن به مخاطبه :دی :))

خوشا به حال کسایی که لینک من هستند از غم دوجهان کشککی جستند گرچه از دست بی اف و جی افهای خود خستند ولی دل به وب با حال من بستند دست و روی خو را بشستند شبانه روز تو وب من نشستند گرتو هم خواهی ببینی روی آسایش و خوشی را حرف الکی نزن و لینک بکن سارای موش موشی را منتظر جواب لینکت هستم پیشاپیش از خرید رژ لب و پنکک مست مستم

پاسخ:
:|

گاهی لازمه که انسان کمرنگ شه و به اهدافش نزدیک شه توی این مدت ، رفتم واسه یادگیری آرایش و پیرایش ، زبان استانبولی رو قویتر دنبال کردم واهداف بلند مدت دیگه ای هم دارم مثل مهاجرت از ایران که اون هم در آینده ای نزدیک صورت میپذیره

پاسخ:
میگم حالا که شما استانبولی یاد گرفتی، یه کلمه هست معنیشو نمی‌دونم. چون ممکنه زشت باشه خصوصی برات کامنت می‌ذارم ببین بلدی؟

سوال امروز برنامه‌ی" به خانه برمی‌گردیم" این بود. کدام گزینه درست است؟

۱. کجدار و مریض

۲. کج‌ دار و مریز

 

ما خواننده‌ها که بلد بودیم بقیه رو نمی‌دونم. :)))

 

پاسخ:
:)) فکر کنم همه‌تونم اینم بلدید که برگشتنی قیده. ینی وقتی داشتید برمی‌گشتید :دی

سلام :)

میشه ما رو عم تحویل دانشکده ادبیات یا روانشناسی بدید؟ 

دستتون درد نکنه :))))

 

پاسخ:
سلامٌ علیکم و رحمة الله. پریروز یهو دلم خواست این عکسو [کلیک کن] بگیرم بفرستم برای آنه و دلنیا و سها که کنکوری‌ان هر سه. یادم بود که وقتی به کامنتت جواب میدم برای تو هم بفرستم. اینجا تو عکس رو تخت دراز کشیدم، لپ‌تاپ تو بغلمه و اون زاویهٔ دیدمه. اونجا که نوشتم تصمیم‌گیری عاقلانه، برنامه‌ریزی مناسب، عزم خستگی‌ناپذیر، توکل بر خدا رو می‌بینی؟ تو هم بنویسشون رو کاغذ بزن جلوی چشمت. تا روز کنکور هی تکرارشون کن با خودت. یه شعر عربی هم نوشتم که بِقدر الکدِّ تُکتَسَبُ المَعالِی و مَن طَلب العُلی سَهِر الّلیالِی. اونو هر موقع خوابم میاد یا می‌خوام بخوابم می‌خونم که کمتر بخوابم. و در واقع خوابم کوفتم بشه. اونم حالا خواستی بنویس یه گوشه :))

سلام و عرض ادب .

 

میلاد حضرت امام حسن مجتبی (ع) بر شما مبارک .

طاعات وعبادات قبول .

پاسخ:
سلام
ممنون. همچنین. 
دیگه کم‌کم باید عید فطرو تبریک بگیم.

سلام

سال نو مبارک🌸

 

امیدوارم برگردید

پاسخ:
سلام
سال نوی شما هم مبارک
:)

 سلام. تولدتون مبارک. جالبه تولدتون با شب قدر مقارن شده. براتون دعا میکنم سلامت باشید و به آرزوهایتان برسید. انشاءالله خدا براتون بهترین و قسمت کنه.

راستی من کلی دنبال شعر گشتم که هدیه ای ازتون داشته باشم اما نتونستم انتخاب کنم (اول غزل حافظ اون که میگه زان یار دلنوازم شکری است با شکایت)خواستم بفرستم بعد یاد شعر مولانا(بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود)افتادم رفتم کتاب و باز کردم اینقدر شعرهای قشنگ زیاد بود که دیگه نتونستم انتخاب کنم...

پاسخ:
سلام
ممنونم هستی جان
خیلی خوشحالم که امسال تولدم شب قدر بود. یه حس خیلی خوبیه. سال دیگه هم تقریباً عید فطر می‌افته.
ببین یه ضرب‌المثل هست که میگه وقتی می‌ری خرید و بین دو تا مانتو گیر می‌کنی نمی‌دونی کدومو برداری، هر دو رو بردار :))
هر دو رو برات خوندم کامنت گذاشتم. چک کن کامنتاتو :دی

سلااااام دردانه‌ی عزیز.

تولدت مبااااااااااارک. امشب هم که شب قدره از خدا میخوام بهترین هارو برات مقدر کنه و همیشه موفقُ سلامت باشی و به هرچی که دوست داری برسی.

http://uupload.ir/files/c8yd_screenshot_20200515-013041_gallery.jpg

اینم عکس یه کیک تولده. ؛)

پاسخ:
سلام نیلوی دوست‌داشتنی
ممنونم بابت عکس خوشگل و دعای خوشگلت. ایشالا برای همه‌مون امسال اتفاقات خوب مقدر بشه.

سلام 🙂

خوبی نسرین جان؟

تولدت مبارک عزیزم، انشاالله که ۹۹ برات بهترین ها رو رقم بزنه 😊💚🙏

پاسخ:
سلام
خوبم. شُکر.
ممنونم سیتکای مهربون. ممنونم که هستی هنوز.

سلام

تولدت مبارک نسرین. :) ان شاءالله به مرادت برسی زود زود. 

چند روز پیش یکی می‌گفت می‌خواد اسم بچهش رو بذاره طوفان. داشتم شاخ درمی‌آوردم که معلوم شد داره الکی میگه. :/ 

پاسخ:
سلام
ممنون. ایشالا :)
میلیونر جان، من الوعده وفا کردم و هدیۀ صوتیمو برات فرستادم. کامنتاتو چک کن ببین رسیده دستت یا نه. فایل اول رو برای همه‌تون فرستادم. یه سلام و احوالپرسیه. فایل دومتون اختصاصیه و همون متن یا شعریه که فرستاده بودید بخونم.
دیگه ببخشید صدام نا نداره. بذارش به حساب ماه رمضون.

+ من چند نفرو می‌شناسم اسمشون طوفانه. یه خوانندۀ مرحومِ لج‌آنجلسی هم بود اسمش طوفان بود.

سلام. هدیه هام و گرفتم ممنون. خیلی قشنگ و دلنشین بود.

پاسخ:
سلام :)
من موقع سحر کم آب می‌خورم و طول روز هم تشنه نمیشم. کلاً هم کم حرف می‌زنم. الان هم فکّم درد می‌کنه هم تشنه‌مه :))

تولدت مبارک. 

 

شاد و سالم و موفق باشی انشاالله. 

پاسخ:
ممنونم مهندس :)
۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۰:۲۰ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹

سلام نسرینِ عزیزم

تولدت مبارک 😍😍😍

با آرزوى بهترین ها🌷🌷🌷🌷

پاسخ:
سلام
ممونم نیلگونِ عزیز و دوست‌داشتنی

سلام نسرین‌عزیز

تولدت‌مبارک🌹

ان‌شاءالله بهترین‌ها برات رقم بخوره.

پاسخ:
سلام آرزو جان
ممنونم عزیزم

سلام 

تولدتون مبارک.

پاسخ:
سلام 
ممنونم :)

سلام:)

تولدتون مبارک باشه❤

براتون سلامتی، دل خوش، لب خندون، و موفقیت های بیشتر کنار خانواده‌تون آرزو می‌کنم.

و خیلی هم ممنونم به خاطر هدیه‌ی خاص و دلنشینتون:))) خیلی دوستش داشتم:)

و امیدوارم تا سالیان طولانی همچنان بلاگر بمونید و ما شما رو داشته باشیم:)

پاسخ:
سلام
خوشحالم به دلت نشسته. بابت اون دو تا هدیه‌تم ممنون. خیلی خوب بودن.
پریروز یهو دلم خواست این عکسو [کلیک کن] بگیرم بفرستم برای آنه و دلنیا و سها که کنکوری‌ان هر سه. یادم بود که وقتی به کامنت محدثه جواب میدم برای اونم بفرستم. حواسم بود که تو هم کنکوری هستی. منتظر کامنتت بودم که در جوابش برای تو هم بفرستم. اینجا تو عکس رو تخت دراز کشیدم، لپ‌تاپ تو بغلمه و اون زاویهٔ دیدمه. اونجا که نوشتم تصمیم‌گیری عاقلانه، برنامه‌ریزی مناسب، عزم خستگی‌ناپذیر، توکل بر خدا رو می‌بینی؟ تو هم بنویسشون رو کاغذ بزن جلوی چشمت. تا روز کنکور هی تکرارشون کن با خودت. یه شعر عربی هم نوشتم که بِقدر الکدِّ تُکتَسَبُ المَعالِی و مَن طَلب العُلی سَهِر الّلیالِی. اونو هر موقع خوابم میاد یا می‌خوام بخوابم می‌خونم که کمتر بخوابم. و در واقع خوابم کوفتم بشه. اونم حالا خواستی بنویس یه گوشه :))

خداروشکر دوست داشتین:) و چقدر خوشحال شدم که به یاد منم بودین، خیلی ممنونم واقعا، حتما مینویسمشون و میذارم جلوی چشمم.بازم مرسی:)

پاسخ:
امسال اینجا تعداد کنکوریا و پشت‌کنکوریا و پشت‌پشت‌کنکوریا! بیشتر از سالای قبل بود. ایشالا دیگه امسال همه‌مون قبول شیم راحت شیم. 

سپاس فراوان 😍

پاسخ:
❤️😍🌸❤️

ضمن طول تبریک تولد، طاعات و عبادات قبول باشه. با تچکر.

پاسخ:
:)))) طاعات و عبادات شما هم قبول باشه

نه آخه چون گفتی از یلدای! پارسال تو قرنطینه ای اینو گفتم.. 

 

کنکورتون بالاخره کی شد؟ فکر کنم خیلی عقب افتاده.. دیگه وقت کافی داری..

پاسخ:
آره از یلدا تا حالا خونه‌ام، ولی فقط هفتصد ساعتشو درس (کتاب) خوندم و بقیه‌شو کار دیگه‌ای کردم. 
تاریخش افتاد ۲۶ ام تیر.
این عقب افتادن خوب نیست. گاهی به ضرر هم هست. الان مثلا اون بخشای حفظی و فرّارشو که خونده بودم فراموش کردم و اون زمانی که برای خوندنش گذاشته بودم انگار هدر رفته. 

سلام 

طاعات وعبادات قبول .

 

بیست وهشت سالگی چه حسی داره براتون؟

پاسخ:
سلام
عبادات شما هم قبول
والا حس خاصی ندارم. نشستم لب جوی و گذر عمرمو تماشا می‌کنم :))

یادمه گفتید میخواید یه شرکت تو تهران بزنید چرا تو تهران چرا همون تو تبریز نمیزنید؟

پاسخ:
ماهیت اون کار طوریه که پایتخت‌محوره. اینجا نمیشه. شایدم بشه. نمی‌دونم. به هر حال به‌دلایلی پیشنهادشونو رد کردم و یه کار دیگه‌ای رو شروع کردم.

موفق باشید.

پاسخ:
ممنون

امید که دیگه زمان آزمون تغییر نکنه خلاص شین از تب و تابش.

خوبه که مشغول کار هم هستین

موفق باشین.

:)

پاسخ:
امیدوارم :)
ممنون
+ عه من یادم رفت دیشب کامنتای اینجا رو ببندم. گفته بودم ۳۱ ام اردیبهشت :| ای بابا حالا مجبوریم تا ۳۱ خرداد صبر کنیم تاریخ که رند شد ببندیم :))

و قربون این هویت و رسمیت دادنتون که ما رو به عنوان دوست قبول دارید ^_^

یک دنیا حال خوب برات می خوام

پاسخ:
ممنونم. حال خودتم خوب باشه همیشه :)
۲۸ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۲۹ یه دخمل قوی

مصاحبتون خیلی خوب بود انشاالله کنکور خوبی داشته باشین وهمیشه موفق باشین

 

 

پاسخ:
ممنونم عزیزم :)

درود و سلام

از کار و کتاب چه خبر؟

روزگار چگونه می‌گذرد؟

حتما اینستاگرام کلی پست گذاشتین :)

 

پاسخ:
سلام. خبر خاصی نیست. می‌گذره دیگه. الحمدلله علی کل حال، حتی حال بدش.
نه اتفاقاً از وقتی اینجا نمی‌نویسم اونجا هم نمی‌نویسم. جای دیگه هم نمی‌نویسم. حتی کامنت هم به‌ندرت می‌ذارم برای وبلاگ دوستان.
تو همین اینستا، از عید تا حالا یه پست به مناسبت صدمین روز قرنطینه گذاشتم، یه پست به مناسبت تولدم و یه عکس از مادربزرگم به مناسبت سالگردش و یه عکس هم از مادربزرگ بابا که دیروز دوازدهمین سالگرد فوتش بود. تو اینستای هم‌کلاسیا از اینم کم‌کارترم. حالا شاید پس‌فردا به‌مناسبت روز جهانیِ سلفی یه پست راجع به خودعکس بذارم اونجا.

بله

خدا رو شاکر باید بود.

پس اینگونه هست.

خدا رحمت کنه رفتگان شما رو با ذکر فاتحه وصلواتی.

پس خیلی کم فعالیت شدین.

با آرزوی عاقبت به خیری برای  همه

یا علی.

پاسخ:
حالا درسته که نوشتنم کم شده ولی علاقه‌م به نوشتن سر جاشه. بعضی وقتا به سرم می‌زنه برم یه وبلاگ دنج و خلوت تو یه سرویس گمنام که امکان دنبال کردن نداشته باشه درست کنم و یواشکی چند تا از دوستانو خبر کنم و این ترمینالو برای همیشه ترک کنم. اینجا مثل ترمینال شده. دیدین ترمینال چجوریه؟ یه جای شلوغ که هر روز یه عده میان و یه عده می‌رن. حالا فکر کنین تو ترمینال میکروفن بگیرین دستتون و قصۀ زندگیتونو تعریف کنید برای رهگذران. و هی وسط حرفاتون یه عده کم شن یه عده اضافه شن. اینجا دقیقاً اون شکلی شده بود. هر چند یه چند نفری بودن که ظاهر ثابتی داشتن. ولی همونا هم تجربه ثابت کرده که میرن. حالا یه چند روز دیرتر. البته تضمینی وجود نداره که اون جای خلوت هم یه روز نشه مثل اینجا.
به هر حال هر موقع با ناپایداری مخاطب کنار اومدم برمی‌گردم. کلاً هر وقت با مخاطب کنار اومدم برمی‌گردم.

آره به نظرم مرام و اخلاق خاصی  می‌طلبه که کمتر بلاگری داره.

اتفاقای زیاد و مهمی هست که زندگی یه بلاگر رو تحت تاثیر قرار می‌ده.و خیلی‌ها با بروز این اتفاق ها  این محیط رو  رها می‌کنن.مثل  مزدوج شدن و...

ولی به نظرم ادامه دادن منافاتی با این تغییرات نداره حالا ممکنه شیوه و اخلاق نوشتن طرف عوض بشه که منطقی هم هست.

این رو حتی می‌شه تعمیم داد به دوستان دنیای حقیقی.

لاکن انگشت شمارن

پاسخ:
این چند وقته، وسط کارام، تو زمان استراحتام بین مقاله نوشتنام، گاهی به این وبلاگ و وبلاگ تورنادو سر می‌زدم و پست‌هامو به‌ترتیب موضوع مرتبشون می‌کردم. هم یه مروری برای خودم بود، هم این کار منو به فکر وامی‌داشت. تغییراتم رو کامل حس می‌کردم و از ثبت کردنشون خوشحال بودم. دوست داشتم حالا که مرحلۀ دانش‌آموزی و دانشجویی و یه کم از کار کردنام رو ثبت کردم، وبلاگمو تعطیل نکنم و مراحل بعدی زندگیم هم ثبت بشه تو این دفتر خاطرات. ولی وقتی به این فکر می‌کنم که یکی ممکنه با دیدن داشته‌های من، و خوندن راجع به اونا دلش بخواد و حسرت بخوره بابت نداشتنش، دیگه دست و دلم به نوشتن نمی‌ره. من همین حالاشم با احتیاط لفظِ «پدرم» و «مادرم» رو تو پستام میارم که نکنه یه وقت یکی که پدر و مادرشو از دست داده غصه‌ش بگیره. بعد به این فکر می‌کنم که چجوری می‌خوام یه روز یه فصل جدید از وبلاگمو اختصاص بدم به روزمرگی‌هایی که پر میشن از کلمات همسرم و دخترم و پسرم. اگه ده نفر از خوندن این خاطره‌ها لذت ببرن، یه ده نفر دیگه هم هستن که حسرتشو می‌خورن. همین فکراست که کار بلاگرو سخت می‌کنه.

+ تصمیم گرفتم نبندم کامنتا رو. و همچنان آخر هر ماه بیام تأییدشون کنم و جواب بدم. آخر ماه بعد کنکور دکترا هم دارم :|
+ امروز آخرین روزِ آخرین بهارِ قرنه :|

در این زمینه حق با شماست.

اما از دید یه مخاطب می‌گم که در کل برآیندش مثبت هست.

+تصمیم خوبی هست

آخر تیر پس کنکور دارین.آرزوی موفقیت داریم . :)

پاسخ:
کاش از دل همدیگه خبر داشتیم و می‌تونستیم بعضیایی که قرار بود غصه بخورنو فیلتر می‌کردیم و علم هم انقدر پیشرفت می‌کرد که اون پستا نامرئی می‌شدن از چشم اونا.

اگه تاریخشو برای بار چهارم عوض نکنن :|

با سلام

فردا 3 تیر، روز دخترهست.

این روز رو به خواهرم و شما و همه دخترها تبریک می گم.

پاسخ:
سلام
ممنونم :)

اگر او سخن نگوید سخنست در دهانش             وگر او کمر نبندد نظرست در میانش

من اگر بخنده گویم دهنش به پسته ماند            مشنو که هیچ نبود بلطافت دهانش

برو ای رقیب و برمن سردست بیش مفشان        که به آستین غبارم نرود ز آستانش

چو طبیب ما ندارد غم حال دردمندان                  بگذار تا بمیرم بر چشم ناتوانش

اگر او بقصد جانم کمر جفا ببندد                        چکنم که جان شیرین نکنم فدای جانش

بت عنبرین کمندم بدو حاجب کمانکش               چو کمین گشود گفتم نکشد کسی کمانش

به چه وجه صورتی کاین همه باشدش معانی      صفتش کنم که هستم متحیر از بیانش

بکجا روم چه گویم ز رخش نشان چه جویم          که برون ز بی نشانی ندهد کسی نشانش

غم دل بخامه گفتم که بیان کنم ولیکن               نبود مبارک آنکس که سیه بود زبانش

بخرد چگونه جوئی ز کمند او رهائی                   که خلاص ازو میسر نشود بعقل و دانش

چو در اوفتد سحرگه سخن از فغان خواجو            دم صبح گو هوا گیر و به آسمان رسانش

 

 

 

سلام 

حال و احوال؟ 

امیدوارم این کنکور عقب افتاده باعث بد شدن راندمان نشه براتون

 

((ولی همونا هم تجربه ثابت کرده که میرن))  رفتنی باید بره دیر و زود داره ولی....

 

ایشاالله اول در سلامت کامل به سر بببرید بعد از اون از نتیجه کنکور پیش رو راضی باشین 

 

پاسخ:
با حرف شین...
شب نیست که از غمت دلم جوش نکرد
وز بهرِ تو زهرِ اندُهی نوش نکرد
ای جانِ جهان، هیچ نیاوردی یاد
آن را که تو را هیچ فراموش نکرد..
سیف فرغانی

سلام
حال و احوال تعریفی نداره. خدا این حالو نصیب دشمن هم نکنه. ولی الحمدلله علی کلِّ حال.

باورت میشه من آدرس وبلاگتو یادم رفته بود و هی nebular رو امتحان میکردم؟ آخر انقدر سرچ کردم توی وبلاگ یه دوست دیگه، آدرست رو پیدا کردم. کاش کانال تلگرامی داشتی کاش قبول میکردی حداقل یه دفعه امتحانش کنی. البته مشابه دوست صمیمی خودم که از اول با تلگرام مشکل داشت پ هیچ وقت جوین نشد، فکر کنم تو هم راضی نمیشی. 

خب من فکر میکردم کلی پست جدید هست که از دستشون دادم و الان میبینم که کلا سه ماهی هست ننوشتی. 

خوشحالم که دوباره پیدات کردم و امیدوارم زودتر به نوشتن برگردی

داشتم کامنت ها و جوابشون رو میخوندم و اجازه بده من موافق نباشم با این که آدم به خاطر این که بقیه حسرت نخورن، ننویسه. چون دامنه این حسرت، انقدر زیاد میشه که اصلا دیگه هیچی نمیشه خوند هیچی نمیشه نوشت. تو راجع به خودکار آبی هم بنویسی ممکنه من تو دلم بگم آخ فلان خودمار آبیمو کم کردم و چقدر عزیز بوده برام و این حرفا. 

موفق باشی نسرین جان تولدتت رو ناونستم تبریک بگم ببخش. امیدوارم امسال واقعا سال تو باشه. 

پاسخ:
یه بزرگواری می‌گفت فراموش خواهی شد؛ گویی هرگز نبوده‌ای

آخه خودم وقتی کانال‌خون نیستم، چه انتظاری از بقیه داشته باشم. و دیگه اینکه با فیلتر بودنش حال نمی‌کنم. برای کارای ضروریمم با مشقت متصل میشم. اینستا هم جا کم داره برای متن و هی باید خلاصه کنم حرفامو. توییترم که دو خط بیشتر نمیشه نوشت. لذا فقط وبلاگ :))
یه بدیِ دیگۀ تلگرام هم فوروارد کردنشه. می‌ترسم یه چیزی بگم دست به دست فوروارد بشه برسه به دست کسی که نباید. اینجا احتمال به‌اشتراک‌گذاری کمتره.
برمی‌گردم ایشالا. ممنونم عزیزم.

+ راستی، کامنتتو تو بلاگفا دیدم. ولی خب خاطرات تورنادو تعطیله و کسی اونجا کامنت بذاره تأیید نمی‌کنم :دی
۰۷ تیر ۹۹ ، ۲۲:۳۵ کوثر متقی

سلام عزیزم ان شاءالله زودتر باز برگردی و واسمون صحبت کنی البته اگه خودت هم اینو دوست داری

موفق باشی🌸🌸🌸

پاسخ:
سلام
ایشالا :)

خب حالا که کنکور باز لغو شد، منتظر تایید کامنت‌ها باشیم؟

پاسخ:
آره دیگه :)) قانون اینه آخر هر ماه تأیید کنم جواب بدم. این‌جوری منظم‌تره. در کل من اینجا رو به‌خاطر کنکور نبسته بودم، ولی از مهر پارسال وقتمو گذاشتم پای خوندن منابع و درسته تمام‌وقت درس نخوندم و کارای دیگه هم کردم، ولی خیلی از کارامو موکول کردم به بعد از کنکور و الان یه ساله یه سری کارام لنگ کنکوره. دیگه امسال قبول نشم ترک تحصیل می‌کنم چراکه عمرمو از تو جوب پیدا نکردم هی من بخونم هی اینا لغو کنن.

از اولش باید خودم دستور رو صادر می‌کردم، الان بهشون گفتم برگزار کنید، گفتن چشم ۹ مرداد آزمون دکترا رو برگزار می‌کنیم😁

 

پاسخ:
کاش کلاً کنکورو حذف کنن و همه با سوابق تحصیلی و علاقه و آزمون آنلاین شخصیت‌شناسی برن دانشگاه

((کاش کلاً کنکورو حذف کنن و همه با سوابق تحصیلی و علاقه و آزمون آنلاین شخصیت‌شناسی برن دانشگاه ))

 

آی گل گفتین.

آرزوی ما سالیان دراز همین بود  :|

پاسخ:
من البته یه زمانی از مخالفین سرسخت حذف کنکور بودم. چون انقدر پارتی‌بازی میشه موقع جذب که می‌گفتم بذارید لااقل همین معیار کنکورو از دست ندیم. ولی خب الان همین معیار هم کارایی نداره و منی که از مهر می‌خونم، چون این دو هفته مشغلهٔ دیگری دارم قراره گند بزنم به نتیجه و اون دوستم که تازه شروع کرده به خوندن قراره نتیجه‌ش بهتر بشه. چون سؤالات هم استاندارد نیست و حفظیه. 
حالا موندم اگه یهو صدهزار نفر بخوان بدون کنکور تو فلان رشته و دانشگاه باشن و شرایط همه‌شون یکسان باشه چی میشه؟ 
ایده‌م اینه ظرفیتا سال اول نامحدود و کلاسا مجازی باشه و ببینن چند نفر می‌تونن از پس تمرینا و امتحانا و پروژه‌ها بربیان. از سال دوم اونا بشن دانشجوهای اصلی اونجا و بقیه تغییر رشته بدن به چیزی که تواناییشو دارن.

آره این هم فکر خوبیه.

البته اگه قانون مدار بود مملکت خوب نباید نگران پارتی بازی می‌بودیم، لاکن :|

خدا کنه این‌طوری نشه و نتیجه خوب بشه برا تون.خواب و خور و تفریح به اندازه داشته باشین و خیلی به خودتون استرس وارد نکنید(هر چند کنکور ذاتا استرس داره) بالاخره این هم تموم می‌شه :)

 

هووووم خیلی ایده خوبی هست راست می گین. خیلی‌ها همون ترم اول شاید وسط های ترم بگرخن و در رن. آفرین آفرین.

 

پاسخ:
بحث پارتی‌بازی یه طرف، تقلب توسط دانشجوها هم یه طرف. سر همین مجازی شدن امتحانا می‌دونین چند نفر خواستن موقع امتحان همراهیشون کنم؟ اگه خجالت نمی‌کشیدن می‌گفتن جای ما امتحان بده. دیگه نگم از همکلاسی خودم که از من سراغ کسیو می‌گرفت براش پایان‌نامه بنویسه. ینی می‌خوام بگم نه مسئول مسئول درستیه، نه دانشجو، نه سیستم.

یه بار یکی از استادامون می‌گفت تو یکی از دانشگاه‌های نمی‌دونم کجا (اسم استاد و دانشگاه یادم نیست، ولی یادمه که از استاد دورهٔ لیسانسم شنیدم) دانشجوها تو اون دانشگاه یه مدت هر درسی بخوان برمی‌دارن پاس می‌کنن که ببینن گرایش و علاقه‌شون به کدوم رشته و گرایشه.  ینی مثلا می‌ری دانشگاه، ترم اول مقدمات پزشکی و مدار یک و ادبیاتو باهم برمی‌داری ببینی کدومو دوست داری و باهاش حال می‌کنی. برق شریفم این‌جوری بود. تا ترم پنج یه سری درسای برقی رو برمی‌داشتیم و بعد که متوجه شدیم کدوم گرایشو دوست داریم گرایشمونو مشخص می‌کردیم. و البته نمره‌هامونم در پذیرش دخیل بود. ولی خیلی از دانشگاه‌ها، گرایشای برقو موقع انتخاب رشتهٔ کنکور مشخصص می‌کنن و خب بچهٔ ۱۸ ساله چه می‌دونه فرق قدرت و مخابرات و کنترل و دیجیتال و الکترونیکو.

+ اینو الان دیدم: بی‌ارتباط نیست به حرفام

همینه دیگه جز معدود جاهایی متاسفانه سرانجام خیلی مفیدی در انتظار فارغ التحصیلان نیست. حالا ببینید شعار هاروارد چیه؟:

هر دانشجو یک شغل(ایده و شغل و استارتاپ) :|

آره شریف هم از یه سالی به بعد سیلابست جدید تنظیم کرد برا دانشجوها.

خداییش بین الکترونیک و قدرت خیلی تفاوت هست و اگه الکی انتخاب شن سرخوردگی ایجاد می شه.

پاسخ:
تو گروه تلگرامی دورهٔ کارشناسیمون یکی نوشته بود:
‏تو مملکتی که پژمان جمشیدی داره سریال بازی می‌کنه، رضا گلزار خواننده شده، بهرام رادان مشعل المپیکو حمل می‌کنه، عباس جدیدی تو مجلسه چرا انتظار دارین منِ مهندس برق مسافرکش نباشم؟!
یه نفرم نوشته بود:
‏ولی دانشجوهای مهندسی برق رو حتما مهندس صدا بزنید. گناه دارن. درساشون خیلی سخته. آخرشم که هیچی.

:))

((ولی دانشجوهای مهندسی برق رو حتما مهندس صدا بزنید. گناه دارن. درساشون خیلی سخته. آخرشم که هیچی.))

درود بر وی ، شیر پاک خورده‌ای بوده.     :)))))

پاسخ:
روز مهندس رو هم بهشون تبریک بگید. خیلی ذوق می‌کنن :))

سلام. انشاءالله کنکور این دفعه به تاخیر نیفته و نتیجه زحماتت و ببینی. هر چند فکر میکنم باید برای مصاحبه دعای خیر کنم نه کنکور....

تو جواب یکی از کامنتها خوندم شاید غیبت کبری داشته باشی و بری یه جای خلوت:( وااای من یکی از انگیزه هام واسه ایجاد وبلاگ، گرفتن مدل ساعتت بود... 

پاسخ:
سلام
من چند ساله که پست رمزدار نمی‌نویسم و اونایی هم که مدل ساعتمو می‌دونستن فکر کنم یادشون رفته :))
میام خصوصی می‌گم بهت رمزو

همون درس  الک مغ  کافیه تا حال و روز برقی‌های بدبخت درک بشه . :))

یعنی می‌شه رفت و آمد هامون عادی بشه . نابود شه این کرونای لعنتی.

ایام شما و اطرافیان به دور از کرونا  انشاءالله. :)

 

پاسخ:
من زمان ارشدم هم هر موقع خواب امتحان می‌دیدم، خوابم به الکمغ ربط داشت. مثلا خواب می‌دیدم فلان استاد ساختواژه یا نحو داره امتحان می‌گیره و‌ سؤالا سؤالای الکمغه. هنوزم حتی خواب‌های الکترومغناطیسی می‌بینم :|

+ از نظر علمی و منطقی حداقل دو سه سالی طول می‌کشه به شرایط قبل برگردیم.
۳۱ تیر ۹۹ ، ۲۰:۲۹ امیرحسین خالدی

سلام 

خوش حال میشم به وبلاگ تازه تاسیس من یک سری بزنید 

ادرس وبلاگم :

khatratman.blog.ir

 

پاسخ:
سلام
به دنیای شیرین وبلاگ‌نویسی خوش اومدی. امیدوارم حضورت پایدار باشه و ده سال دیگه بگی چه کار خوبی کردم وبلاگ ساختم :)

خوب پس این طور

در هر صورت  مقصر اصلی این قضیه شما هستین ، آره خود شما 

یادتونه دعا کرده بودین کنکور تعویق بیفته !!!!!!

 

کاش دعای دیگری می کردین :)))

پاسخ:
همچین دعایی نکرده بودم، ولی بار اول که به تعویق افتاد یه کم خوشحال شدم. ولی دیگه بار دوم و سوم و چهارم حس می‌کردم مسخره‌مون کردن مسئولین.

دعای دیگه... 
my Lord, surely I have need of whatever good You send me

ترجمه ی دعای دیگه اینه:

رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر...

درسته؟

 

یادمه گفتی نگار این دعا رو می خونه و من بعد از اون، تو سجده های بعد از نمازم این دعا رو می خونم...

ممنون که این دعا رو بهم یاد دادی:)

پاسخ:
درسته :)
منم تو قنوت نمازام می‌خونم اینو :)
اولین بار سر کلاس متون ادبی، تو نامه‌های مولانا دیدم. دکتر حداد گفت این دعای حضرت موسی هست تو سورهٔ قصص.

هر وقت آزمونتون لغو میشه، هر روز دو وعده یه بار ناشتا یه بار بعد شام عنایت 12+ بفرستین به روح مسئولین، هم روحتون جلا پیدا میکنه هم دو درجه پوستتون بشاش تر میشه. با تشکر.

پاسخ:
قبلاً فحش اینا بلد نبودم ولی به لطف پروژهٔ فرهنگ اصطلاحات عامیانه‌ای که این روزا درگیرشم کلی عنایت در سطوح مختلف یاد گرفتم که طبق تجویز شما امشب بعد شام باهاشون مستفیضشون می‌کنم :))

سلام نسرین جان. خوبی؟

ببخشید زحمتت می‌دم! راستش من سرچ کردم و به اینجا رسیدم که توی محاسبه‌ی مقدار ولتاژ متوسط از انتگرال استفاده می‌شه. البته الان شک دارم که این مبحث توی رشته مهندسی برق مطرح هست یا نه؟ اگر باشه می‌خواستم بپرسم چطور می‌تونم راجع بهش اطلاعاتی کسب کنم و اینکه از کجا به این می‌رسیم که توی محاسبه‌ش از انتگرال باید استفاده کرد؟

و اگه احیانا همچین مبحثی اصلا مطرح نباشه چیز مشابهی به ذهنت می‌رسه که یکی از کاربردای ریاضی (مثلا مشتق گیری جزئی یا مشتقات مرتبه بالاتر یا انتگرال چندگانه) توش استفاده شده باشه؟

پاسخ:
سلام
ممنون
من چون پنج‌شنبه آزمون دارم، الان ذهنم به‌شدت درگیره. ولی جمعه می‌تونم به سؤالت عمیق‌تر فکر کنم.
این مشتق و انتگرال‌ها توی تعریف و فرمول جریان و ولتاژ هستن. ولی چندگانه و مرتبه بالا نیستن. مگر اینکه بحث الکترومغناطیس و اینا باشه. راجع به مباحث مقدماتی برق (ارتباط ولتاژ و جریان و توان) اطلاعات داری؟ چون گفتی ترم دوم ریاضی هستی، بعید می‌دونم.
تو معادلات دیفرانسل هم یه سری از کاربردهای ریاضی در مهندسیو خونده بودیم. یه درسی هم داشتیم به اسم ریاضی مهندسی. اونم ممکنه به کارت بیاد. بخش سری فوریه و سیگنال و اینا.

امیدوارم که آزمون پنجشنبه‌ت به بهترین شکل ممکن و به سلامتی برگزار بشه و نتیجه دلخواهت رو بگیری. آرزوی موفقیت بسیار دارم برات.

خیلی هم ممنون، لطف می‌کنی. باشه تا آخر هفته خودم باز در مورد همینایی که اسم بردی تحقیق و جستجو می‌کنم بعدا باز مزاحمت می‌شم :))

پاسخ:
آزمون بعضی از رشته‌ها رو انداختن هفتهٔ بعد. از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون که بدم نمیومد زبان‌شناسی جزو ۱۶ مردادیا باشه :)) حالا از وقتی وبلاگم تعطیله، خیلی کم خواب می‌بینم و ببینم هم یادم نمی‌مونه. شاید یه ارتباطی بین حافظه و خواب دیدن و نوشتن باشه. ولی از دیشب خوابای کنکوریم شروع شده. خواب می‌دیدم ساعت نزدیک هشت‌ونیم پنج‌شنبه‌ست و هنوز خونه‌م و دیگه راهم نمیدن سر جلسه. بعد تو همون خواب دقت کردم دیدم عقربه‌ها رو جابه‌جا دیدم و ساعت پنج و سی‌وچند دقیقه‌ست. بیدار شدم دیدم پنج و نیمه.

+ این آقا مهردادِ کامنت بعدی هم برقیه. ایشونم می‌تونه کمکت کنه. همین‌جا سؤالاتو بپرس و ایشونم همین‌جا جواب میده و منم مهندس ناظرم :دی

سلام بر دردانه گرامی خواستیم بگیم

ریاضیات در برق خیلی کاربرد داره

خواهر سایه.

ان‌شاءالله بعد کنکور دردانه خانوم راهنمایی می‌کنه 😁

 

پاسخ:
سلام
ایشون دانشجوی ریاضیات کاربردیه و می‌خواد ببینه مشتق و انتگرال در مهندسی چه کاربردی داره. شما اگه فرصت داری تا جمعه راهنماییش کن بی‌زحمت. فعلاً فکر کنم باید تعریف ولتاژ و ارتباطش با جریانو بگیم.

آها یادم رفت

ان‌شاءالله بعد کنکور از اون کلمات محاوره‌ای هم به ما بگین که تو پروژه یاد گرفتین

چند‌تا رییس به درد نخور داریم می‌خوام مستفیضشون کنم با اونا.کمی دلم خنک شه.

😏😂😁😀

 

 

 

 

پاسخ:
والا سایتمون هنوز کامل نیست و فعلاً کمتر از یک‌دهم داده‌ها رو وارد سایت کردیم. چون مسئول اون بخش منم، منتظر آزمون من هستن همکارا. آدرسشو اینجا نمی‌ذارم، چون ممکنه همکارا ورودیای سایتو چک کنن ببینن ارجاعات به سایت از کجاهاست و برسن به اینجا. آدرسشو خصوصی تو وبلاگتون کامنت می‌ذارم. فقط حواستون باشه آدرسو خودتون تایپ کنید و از وبلاگ خودتون کلیک نکنید روی لینک.

+ لینک تماس با من وبلاگتون با گوشیم باز نمیشه. پای پست‌هاتونم که کامنت می‌ذارم ارور میده. نمی‌دونم چرا. قبلا کامنت می‌ذاشتم چنین مشکلاتی پیش نمیومد :| لینک سایتو می‌ذارم تو پیوندهای وبلاگ زنگ فارسی. آدرس اونجا رو همکارا و همکلاسیا دارن و وضعیتش سفیده :)) اسمش چطور بگمه

آره متاسفانه میهن بلاگ به خاطر جلوگیری از اسپم و ...یه محدویت‌هایی اعمال کرده ولی زده کلا همه چی رو نابود کرده، کل کامنت‌های دوستان این چند سال تو وبلاگم همه حذف شده.

الان هم نمی‌شه کامنت گذاشت 😏😑😐😯

 

پاسخ:
چه بد!
شاید یکی یه کار مهم داشته باشه باهاتون. می‌تونید یه وبلاگ توی بلاگفا یا بیان درست کنید صرفاً با هدف ارتباطی. و آدرسش تماس با منشو تو همین میهن‌بلاگ بذارید. در واقع اون وبلاگ جدید کانال ارتباطی باشه برای کامنت گذاشتن و پیام دادن بهتون.

رفتم دیدم

کار قشنگی هست.

آفرین ، آفرین بابا مسول😀 ان‌شاءالله تکمیل شه.

خانوم سایه اگه سوالی هست اگه تونستم خوشحال می‌شم جواب بدم😃

 

 

 

پاسخ:
می‌تونید ثبت‌نام کنید و اصطلاحات شهرتونو وارد کنید، یا هر اصطلاح عامیانه‌ای رو که جست‌وجو کردید و تو سایت نبود. فقط چون من هم به اطلاعات کاربران دسترسی دارم، اگر می‌خواید فامیلیتونو ندونم با اسم و فامیلی مستعار عضو بشید. 
ملت واژه‌ها رو وارد می‌کنن و من طبقه‌بندی می‌کنم سر فرصت. خودمم البته یه ده‌هزارتایی وارد کردم. ولی فرصت نکردم دسته‌بندیشون کنم.

آقا من رفتم این سایت رو دیدم. خییییلی خندیدم راستش. خیلی کلمه‌های صریح و واضح و بی‌ادبی توش بود. البته از بی ادبی بودن نخندیدم. از اینکه قیافه نسرین که چقدر مودبه که کلمه‌ی پختن رو هم نمی‌گه اونا رو وارد کرده یعنی  روده‌بر شده بودم. 

پاسخ:
می‌دونی سر پیدا کردن معنی تک‌تکشون چه زجری کشیدم من؟ :)) قبل از اینکه من به تیم ملحق شم، ۲۰۰۰ تا اصطلاح وارد کرده بودن و اولین مأموریت من دسته‌بندی اینا بود. یه سریاش مخصوص زندان و معتادها بود و منم خب نشنیده بودمشون. مثلاً پنیر، ینی مواد مخدر. پنیرو گذاشته بودم تو بخش لبنیات :)) وقتی یکی از هم‌دانشگاهیای لیسانسم معنیشو گفت کلی بهش خندیدم که از کجا می‌دونستی :)) یه جاهایی واقعاً اشکم درمیومد از شدت نادانی. فکر کن مکالمات چند ماه اخیرم به این صورت بود که پیام می‌دادم به دوستم که فلانی، گوز با چُس چه فرقی داره :| عن همون گوهه؟ عن رو با عین بنویسم یا الف؟ بعد یه سری دشنام جنسی داشتیم که نمی‌دونستم چی هستن و گوگل می‌کردم. ینی منی که تو عمرم هیچ مکالمه و هیستوری‌ای رو پاک نکرده بودم، شبا قبل خواب هیستوری گوگلمو پاک می‌کردم از شرم! که اگه مُردم و لپ‌تاپم افتاد دست مَردم! نگن اینا چیه این مرحوم سرچ کرده. یه چند تا حرف به‌شدت زشت ترکی هم بود که به هیچ وجه روم نمیشد تو پیج اینستای فامیلا بپرسم معنی و کاربردشونو. دیگه مجبور شدم تو پیج هم‌دانشگاهیام اطلاعیه بدم که یه کلمهٔ زشت ترکی هست که معنیشو نمی‌دونم و اگه کسی ممکنه بدونه پیام بده کلمه رو بگم معنیشو بگه. تأکید هم کرده بودم فقط به دخترا می‌تونم بگم. که متأسفانه بلد نبودن و اون کلمه در هاله‌ای از ابهام موند. تو گوگل هم چند تا معنی نوشته بود که نفهمیدم کدوم درسته. این اصطلاح‌ها یه گزینه هم داره که اگه رکیک باشه علامت بزنیم تا در صورت لزوم نمایش داده نشن. بعد تو فکر کن من همه رو رکیک می‌زدم. چون که به‌نظر من خر! هم رکیکه.

+ چه خوبه که هستین هنوز. با همه‌تونم. کجای دنیا دیدین یه وبلاگی شش ماه تعطیل باشه و همچنان با این قوّت کامنت داشته باشه و حتی ملت کامنتای بقیه و جواباشونم پیگیری کنن؟ خیلی ماهین همه‌تون.

وای به خدا خیلی خندیدم‌. :))))

من معنی‌ها رو اکثرا می‌دونم چون به هر حال می‌شنوم ولی اصلا و ابدا نمی‌تونم به زبون بیارمشون. خیلی برام سخته. واقعا بدترین فحش من بیشعور و ایناست‌.همیشه می‌ترسم دعوا کنم نتونم فحش بدم. یعنی یکی به من فحش میده و من فقط میگم خودتی! :)) حتی اون کلمه که تو فرقش رو از دوستت پرسیدی رو اصلا نمی‌تونم بگم و میگم بو یا باد. :))  البته منم فرقش رو نمی‌دونم. :)) پنیر رو نمی‌دونم ولی چیز یعنی تریاک. چیزکشیدن و چیز می‌کشه و چیزکش قبلا برای تریاک بود. 

پاسخ:
منم به زبون نمیارم. اون سری هم اولین بار بود تایپ می‌کردم.
راست میگییییییییی! چیز ینی تریاک. پنیر هم ینی همون چیز. هی با خودم می‌گفتم پنیر و مواد مخدر چه ربطی به هم دارن :)))
+ اون کلمه رو نمی‌تونم بگم. چون به‌شدت زشته و روم نمیشه :| فکر کنم فقط فحش‌دهنده‌های خیلی حرفه‌ایِ ترک معنیشو بدونن :|
+ معنی پناه بنده رو هم پیدا نکردم. برچسب گلپایگانی خورده، ولی دوستای گلپایگانیمم معنیشو نمی‌دونستن. 

👌🏻👌🏻😊

پاسخ:
:)
۰۷ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۳۷ محسن رحمانی

سلام 

 

کاش دردانه هم جواب خوبی دوستانش رو بایه پست طویل وطولانی بده وحال دلشونو خوب کنه توی این روزای سخت کرونایی  :)

پاسخ:
سلام
کِی شعرِ تَر انگیزد، خاطر که حزین باشد؟
+ حافظ
۰۷ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۴۱ محسن رحمانی

ان شاالله بعداز کنکورتون بادست پر ویه پست طویل  برگردید.

پاسخ:
نه، به این زودیا قصد برگشت ندارم

موفق باشین.

پاسخ:
ممنون :)

خب کنکور هم فکر کنم تموم شده دیگه الآن. خداقوت شباهنگ :)

پاسخ:
دیشب از استرس و فکر و خیال و به‌خاطر دو لیوان نسکافه‌ای که ظهر خورده بودم خوابم نبرد. به‌زور تونستم سه‌ونیم نصف شب بخوابم. پنج صبح بیدار شدم و همچنان خوابم نمیاد :( تو اینستا استوری گذاشته بودم که ما در زبان ترکی به کسی که بعد از خواندنِ چهار جلد کتاب آواشناسی از حق‌شناس و ثمره و مدرسی و لاری هایمن ساعت یکِ نصف شبی که صبحش کنکور داره کمدشو زیر و رو می‌کنه تا جزوهٔ صد سال پیشِ آواشناسیشو پیدا کنه و اونم بخونه بعد بخوابه می‌گیم: یِمانان دُیمی‌ییبدی، ایستی‌ییر یالامانان دُیا. 

به سلامتی کنکور هم تمام شد.

الان یه خواب راحت می‌چسبه، اگه طبع جغدی بذاره البته😃

پاسخ:
فَإِذا فَرَغتَ فَانصَب: پس هنگامی که از کار مهمّی فارغ می‌شوی به مهم دیگری پرداز.
بریم تو فاز تولید انبوه مقاله :|

والا من دیروز صبح که بیدار شدم، نخوابیدم تاااااا ۳:۳۰ نصف شب. ینی طی ۴۸ ساعت گذشته حدوداً یه ساعت خوابیدم و از پنج صبح بیدارم تا الان. خوابمم نمیاد همچنان :| می‌ترسم بخوابم کابوس ببینم :))

سلام

کنکور خوب دادی؟ راضی بودی؟ 

پاسخ:
سلام
والا امسال تعداد سفیدام بیشتر و احتمالا غلطام کمتره. چون یه عادت زشتی که دارم اینه که همه رو جواب می‌دم که ۱۰۰ درصد بزنم (با کنکور کارشناسی اشتباه گرفتم دکترا رو) و غلطام درستامم هدر میده و یه وقت می‌بینی درصدم بیست درصد شده و همه رو هم جواب دادم! لذا امسال تا مطمئن نبودم جواب نمی‌دادم. حتی آخرش جوابای ۶۵ و ۶۷ و ۶۸ رو پاک کردم. بعد گفتم نه درسته. زدم. و دوباره پاک کردم. و دوباره زدم. و پاک کردم. قشنگ رفته بودن رو مخم. الانم یادم نیست بالاخره زدم یا پاک کردم. جرئت و حوصلهٔ چک کردن پاسخنامه رو هم ندارم :))

در درجۀ اول امیدوارم الآن دیگه خواب باشی بعد از این همه بیداری :دی

در مرحلۀ بعدی، اون عبارت ترکی که نوشتی یعنی چی؟

پاسخ:
بیدارم. ولی دارم بیهوش میشم. البته حدودای ده یه نیم ساعت یهو بیهوش شدم. مثل گوشی که باتری خالی می‌کنه یهو رفتم خوابیدم :)) بعد بیدارم کردن برای شام و ادای فریضهٔ نماز. الانم که ساعت یک و نیمه مجدداً قصد خسبیدن دارم.
+ ینی طرف با خوردن [کل محتویات دیگ!] سیر نشده، حالا با لیس زدن (یا لیسیدن! (نمی‌دونم کدومو می‌گین)) [تهِ ظرف] می‌خواد سیر بشه.
اون استوریو با جزوه گذاشته بودم، بعداً هم یکی دیگه تو ماشین گذاشتم. وایستا آپلود کنم:
+ هر موقع اینستا پست می‌ذارم، شاتی، کپی‌ای چیزی می‌گیرم بیارم این‌ور برای شماها :))

سلااااام

امیدوارم حالت خوب باشه ، خیلی وقت بود تو ذهنم بود ، بهت سر بزنم ، چی بهتر از عید :)

عیدت مبارک عزیزم ^_^

پاسخ:
سلام به روی ماهت
آقا شماها همه‌تون آدمو شرمنده می‌کنین بس که مهربونین، بس که محبت دارین، بس که گُلین

:))

آها، ضرب المثل کاربردی و جالبی‌ست :)

پاسخ:
ولی در معنای واقعیش من به‌شدت از محتویات چسبیده به ته ظرف بدم میاد. همیشه سطحشو! می‌خورم و دیگه چند میلی‌متر مونده به کف! رهاش می‌کنم. در همین راستا، مامانم یه ضرب‌المثل دیگه میگه. میگه هر کی تهِ ظرفشو تمیز کنه روز عروسیش برف میاد. (ما برای این حرکتِ تمیز کردن ظرف دو تا فعل داریم. یالاماخ که با زبون! انجام میشه و سیرماخ که با نون انجام میشه. ترجمهٔ دقیق این دو تا رو نمی‌دونم که تو فارسی چی میگن)

حالا اگه این عنایت ترکی که بلد نیستین رو بزارین تو وبلاگ همه حضرات یوسف وبلاگ حتی غیر ترک زبان ها با احتمال 99 درصد جوابشو درست میدنا، بعد میگن بدترین حرف ما بیشعور کثافت هس.

علی ای حال برای نتیجه کنکور و عیدی شیرینی ناپلئونی چی میخواین بدین؟

 

+ از مراد چه خبر؟

پاسخ:
نه آخه مشکلم اینه که به‌صورت جمله هست و چون نشنیدم و چون آوانویسی نشده تشخیص نمی‌دم میمِ بعد از جزء اولش مضاف‌الیه هست یا شناسهٔ اول شخص. یه دونه ی هم بعد از جزء دومش هست که این ی پس‌اضافه هست تو زبان ما. ینی نشانهٔ مفعولیه. مثلاً وبلاگ را به زبان ترکی میشه وبلاگی. خلاصه جمله‌ش یه جوریه که ترجمه‌شم نمی‌دونم. لذا معنیشم نمی‌دونم. 

+ نمی‌دونم. غلط است اینکه گویند به دل ره است دل را، دل من ز غصه خون شد، دل او خبر ندارد.

CIA باید نیروهاش رو پیش شما آموزش بده.

کلمه عبور زنگ فارسی رو بندازین تو رودخونه یه زنگ فارسی دیگه درست کنین.

پاسخ:
دوستای مدرسه و دورهٔ لیسانسم آدرس وبلاگ فصل اول و دوم رو داشتن. ولی ارشد به بعد، به آدمای جدید زندگیم آدرس وبلاگمو ندادم. ولی چون چند بار تو فرهنگستان کلمهٔ وبلاگ و خوانندگان وبلاگم از دهنم پریده بود بیرون!، اون زنگ فارسی رو ساختم که بگم منظورم اون وبلاگه. اونجا یه جور پوشش هست :)) 

کار تولید انبوه مقاله😨😨😀

خواب خوب‌است. کار چیه آخه، مقاله چیه آخه.😯😣😀

پاسخ:
چند وقت پیش استادم پیام داد که مقاله‌تو بفرست چاپ کنیم. یکی دیگه هم چند سال پیش نوشتم هنوز نفرستادم براشون. اونا رو باید به منصهٔ ظهور برسونم. ولی خب به جاش نشستم کتاب چگونه با پدرت آشنا شدمِ مونا زارعو می‌خونم :)) اگه اپ طاقچه رو دارید، اسمشو جست‌وجو کنید. اسم من اونجا شباهنگ سابقه. بخشای‌ بامزهٔ کتابایی که می‌خونم رو هم منتشر می‌کنم. یه گردونه شانس هم داره و هر روز یه چیزی میده. به من یه هفته اشتراک رایگان داده و تو این یه هفته می‌خوام سرانهٔ مطالعهٔ کشورو یه پله ارتقا بدم :))

خیلی هم خوب، پس مطالعه می‌کنید ، این هم لذت بخشه.

برسونید، به منصه ظهور برسونید.😨

نه این آپ رو ندارم، پس اسمش طاقچه‌است.ارتقا بدین، هرچه ملت کتاب‌خون‌تر باشن ،ملت شادتری می‌شن😆

 

پاسخ:
«جرشنری». اینو هولدن نوشته. البته الان وبلاگش تعطیله.
https://taaghche.ir/book/70170

«چگونه با پدرت آشنا شدم؟» با این از طریق وبلاگ الهه راسپینا آشنا شدم
https://taaghche.ir/book/42987

«رنسانس من» اینو صبا لاجوردی، یکی از بلاگرا نوشته. نخوندم هنوز. اینو خریدم، ولی دو سه ماه دیگه می‌خونم.
https://taaghche.ir/book/72833

«عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست» تعریف اینو زیاد شنیدم. تصمیم دارم اینم بخونم
https://taaghche.ir/book/64912

درود خدای ابراهیم بر شما و دوستان، هووووم بلاگرا نویسنده شدن، آفرین آفرین آفرین.😎😎😎

باید کتابای خوبی باشن.😯ممنون 😃

 

پاسخ:
این فرصتو آقای صفایی‌نژاد و نشر یارمند بهمون دادن. منم ایشالا قراره خاطرات فرهنگستانو بنویسم. البته نوشتنشو که اینجا تو وبلاگم نوشتم، فقط باید بعضی مطالبو سانسور کنم و لحنمم رسمی و کتابی کنم. ولی چون اسم واقعیم تو کتاب میاد، شاید تو وبلاگم نذارم و نگم، یا خصوصی به بعضیا بگم. هنوز تصمیم نگرفتم. 

سلام علیکم. عیدت مبارک باشه. امیدوارم خوب باشی. بابت تموم شدن کنکور هم خداقوت.

راستش بعد از کامنت آخرم، یه مسئله‌ای پیش اومد و درگیر شدم و روی حساب اینکه تا آخر هفته احتمالا سر نخواهی زد به اینجا نتونستم بیام و جواب رو بخونم. امروز رو هم از صبحش یادم بود که هم بیام حالت رو بپرسم و خبر فراغت از کنکورت رو بشونم و هم جواب کامنت رو بخونمو بنویسم ولی خب اینم درگیر شدم تا الان و نادمم چرا نرسیدم سر بزنم.

راستی همیشه خوندن شرح خواب‌های این مدلی برام جذاب بوده. البته که به این دست خوابها بهتره بگم کابوس.

ممنون آقا مهرداد

بله همونطور که دردانه جان گفت تحقیقی که باید ارائه بدم در مورد کاربرد مشتقات جزئی یا انتگرال‌های چندگانه در مهندسیه. خیلی کلی‌ه ولی خب باید بگیم به طور عینی تو چه مبحثی از این‌ها استفاده می‌شه و اون مباحث کجای رشته برق کاربرد داره! از کاربردهاش باید مثال بزنیم و توضیح بدیم که مثلا توی محاسبه فلان قسمتش از مشتق استفاده شده.

درمورد ولتاژ و جریان هم خوندم ولی خب اونقدرا سر درنیوردم حقیقتش!

پاسخ:
سلام. 
بانی خیر شدی که کامنتا تا امروز باز باشه با دوستان گپ بزنیم :)

+ ببین تو مهندسی برق، اون توابعی که ازشون مشتق و انتگرال می‌گیریم سینوسی هستن. این نکتهٔ اول.
نکتهٔ دوم اینه که برق، چند تا گرایش مختلف داره و تو هر گرایش، ویژگی توابعش (دامنه و فرکانس سیگنال‌ها و ولتاژها و جریان‌ها) متفاوته. تو همه‌شونم مشتق و انتگرال هست. 
به‌نظرم تو گوگل «کاربرد ریاضی در مهندسی برق» رو جست‌وجو کن ببین از کدوم مبحثش بیشتر خوشت میاد و برای خودت راحته. مثلا ولتاژ و جریان تو بخش قدرت و انرژی هم به برق مربوطه، تو بخش سیگنال و مخابرات هم. ولی بخوایم این دو تا رو مقایسه کنیم، قدرت و انرژی ملموس‌تره تا مخابرات. یا مثلاً گرایش قدرت، ولتاژهاش کیلو و مگا هست و گرایش الکترونیک، در حد میکرو هست. بستگی داره تو خودت با کدوم مباحث بیشتر حال کنی.

دیدم در مورد طاقچه و گردونه شانسش نوشتی. منم برای مامانم نرم افزارشو نصب کردم و تو گردونه شانسش برنده یه هفته طاقچه بی‌نهایت شد و بعد از چند تا کتابی که براش معرفی و دانلود کردم و ردشون کرد همین کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟ رو پیشنهاد دادم بخونه.

خودم همون موقعی که مونا زارع پارت پارت توی کانالش منتشر می‌کرد خوندمش. خب من خوشم اومد و تا دنبال کردم ولی مثل اینکه مامان زیاد از این یکی هم خوشش نیومد ولی از دیشب که براش کتاب یادت باشد رو گرفتم تا الان 200 صفحه‌ایش رو خوند و با ذوق گفت بالاخره فهمیدی از چه سبک کتابی خوشم میاد. این که تموم شد یکی دیگه همین شکلی برام بگیر تا وقت دارم بخونم :))

پاسخ:
تعریف این کتابم شنیدم. اینو دوست دارم سال‌ها بعد با صدای مژده لواسانی بشنوم. الان تو مودش! نیستم.

چقدر غنی هستین به لحاظ ضرب المثل :))

ما هم اینو داریم. نه ضرب المثل ولی همین‌جوری می‌گن هر کی ته‌دیگ بخوره روز عروسی‌ش بارون میاد.

پاسخ:
چه جالب. ریشه‌شون چه نزدیکه. انگار هر کی یه چیزیو تا تهش بخوره و اسراف نکنه، تو آب‌وهوای روز عروسیش اثر مثبت می‌ذاره و برکت می‌گیره زندگیش. 
حالا نمی‌دونم ضرب‌المثله، افسانه‌ست یا چیه، ولی به خانومی که قناعت کنه و کم‌خرج باشه هم میگن آقاتو (نمی‌دونم منظورشون پدره یا شوهر) می‌فرستی مکه. 

نه، اقوام ما به عنوان تهدید می‌گن :دی یعنی می‌گن ته‌دیگ نخور تا روز عروسی‌ت بارون نباره :/ البته که روی منم همیشه جواب عکس داده و با کمال میل خوردم.

این یکی هم جالب بود :))

پاسخ:
جدی؟ :)) من فکر می‌کردم نشونهٔ برکته نه عذاب و تهدید و بلا. حالا جالبه تو منطقهٔ ما برف و بارون عادی و طبیعیه و اومدنش تهدیدآمیز نیست و نیومدنشم باعث خوشحالی فراوان نیست. ولی انتظار داشتم تو شهر شما مردم خوشحال هم باشن بابت بارون و ته‌دیگ رو بخورن.

خیلی ممنونم ازت. راهنمایی‌هایی که کردی کمکم کرد دسته‌بندی شده‌تر جستجو کنم.

تا امروز بیش‌ترین سرچم توی گوگل همین کاربرد ریاضی در مهندسی برق بود. ولی جدی خیلی مباحث گسترده و تخصصی ای داره هر گرایشش. ایضا گاهی گیج کننده برای شخصی مثل من. قشنگ سردرگم بودم :دی

نتیجه کار رو بهت می‌گم.

پاسخ:
خب پس بذار گرایشای برقو دقیق‌تر بگم
دیجیتال (که چون صفر و یکه مشتق و انتگرال نداره)
مهندسی پزشکی (تو مباحث مغناطیسی یه کم کرل و دیورژانس داره ولی خیلی تخصصیه)
الکترونیک (مشتق و انتگرالش کمه و برای‌ تحقیق تو کافیه)
قدرت (مشتق و انتگرالش یه کم بیشتر از الکترونیکه)
مخابرات (پر از مشتق و انتگراله، ولی انتزاعی‌تره. کلاً گرایش مخابرات ریاضی‌تر از بقیهٔ گرایشاست و ملموس بودنش کمتره)

البته من هم از اقوام این‌وری شنیدم این رو، هم از اقوام شمالی. ولی برای خودمم جای سواله که چرا اینجوری فکر می‌کنن :))

پاسخ:
حیف که روی ریشهٔ این چیزا کار نشه یا اگه شدی خیلی جزئی و سطحی بوده.

سلام

اومدم بپرسم دیگه کنکور تموم شد پست جدید میذارین که دیدم میخواین مرزهای علم رو درنوردین

توی سایتتون کلمه"شکر" رو سرچ کردم و بنظرم خودتونم نتیجه رو نگاه کنین😁

پاسخ:
سلام
والا خیال پست گذاشتن ندارم همچنان. چون دلیل تعطیلیم کنکور نبود. بعد از کنکور تصمیم داشتم چند تا کتاب بخونم و الان صفحاتِ پایانی چطور با پدرت آشنا شدمو می‌خونم و ریسه می‌رم از خنده و هی میگم کاشکی که این کتابو من نوشته بودم. هر دو خط در میون هم علامت می‌زنم و همون جا تو طاقچه به اشتراک می‌ذارم. 

+ ببین تا الان کسی شکر رو به‌عنوان اصطلاح به سایت اضافه نکرده. خودم یا کاربران (شماها) باید اضافه کنید. چند روز پیش پیشنهاد دادم که وقتی کسی چیزی رو جست‌وجو می‌کنه، اگه تو اصطلاح‌ها نبود، مثال‌ها و توضیحات بقیهٔ اصطلاح‌ها رو هم بگرده. الان تو شکر رو جست‌وجو کردی و چون قشون ینی لشکر، لشکر رو هم آورده برات ل+شکر :| :))

سلام...

تو روستای پدر و مادر من هم بارون اومدن توی روز عروسی رو بد یمن می دونن...

چندسال پیش تابستون که رفته بودیم روستا خونه ی مادربزرگ و پدربزرگم، عروسی دعوت شدیم و وقتی بارون گرفت من توی دلم گفتم چقد خوب میشه اگه روز عروسی من هم بارون بیاد...بعد دیدم که همه دارن پچ پچ می کنن و تو راه برگشت هم می گفتن دیدین چی شد؟ بارون اومد و...

الان که کامنت ها رو خوندم و یاد این خاطره افتادم، تصمیم گرفتم این بار که رفتیم روستا، از هر دو مادربزرگم و افراد قدیمی دیگه علتش رو بپرسم...خیلی غم انگیزه که درباره ی رحمت خدا اینطوری فکر می کنن...

پاسخ:
سلام
چه جالب!!! تلفن ندارن زنگ بزنی زودتر بپرسی؟ :دی

+ چند وقت پیش تصمیم داشتم یه وبلاگ دنج و خلوت درست کنم و فقط عدهٔ کمی رو که واقعاً از سر لطف و محبت اینجا رو می‌خونن ببرم اونجا. و خب هیچ معیاری نداشتم این عدهٔ کم رو تشخیص بدم. الان دارم فکر می‌کنم چه جایی دنج‌تر از کامنتای همین پست؟ و چه خواننده‌هایی عزیزتر از شماها که هنوز هم هستید؟ :)) 

مادربزرگ ها که الان وقت خوابشون هست، اما دست پر برگشتم:)

 

داشتم به مامان و بابا قضیه رو می گفتم و اون ها هم تایید می کردن که بله، همینجوره، خواهرم که داشت تلویزیون نگاه می کرد یهو گفت چی؟؟؟ من این قضیه رو تو فلان کتاب هم خوندم، که شخصیت اصلی داستان ارمنی بوده و در بخشی از داستان بیان می کنه که روز عروسی ش بارون اونده و پیرزن های ارمنی با تاسف بهش نگاه کردن و گفتن که قراره فقیر و بدبخت بشی. این یه تکه از پازل:)

تکه ی بعدی اینه که، پدرم گفتن تا جاییکه من یادمه، روز عروسی، هر اتفاقی که باعث به هم خوردن هوای صاف و عادی می شد (اعم از باد و باران و طوفان و برف) برای افراد روستا نشان دهنده ی این بود که رابطه ی اون زوج هم قراره همینطور ناصاف باشه:))

تکه ی بعدی پازل رو نظر مامانم تشکیل می ده:دی. ایشون گفتن که چون توی روستا همه ی مراحل عروسی، توی خونه اتفاق می افته و همه ی کارها و تدارکات توی خونه انجام میشه و از طرفی مهمان های زیادی که دعوت می شن، از چند روز قبل میان و تا چند روز بعد می مونن، و عملا توی اون چند روز، خونه ی صاحب عروسی تبدیل به کاروانسرا میشه باریدن برف و بارون، زحمت ها رو چندین برابر می کنه و مخصوصا اگر صاحبخونه فرد وسواسی باشه، تا چندماه بعد از عروسی مشغول شست و شو هست.(چون توی روستای ما از طرفی چون زمین آسفالت نیست، با باریدن برف و بارون همه جا گلی میشه و از طرفی سگ ها همینطوری در سطح روستا پراکنده هستن و هر جا دلشون بخواد اجابت مزاج می کنن:دی و افراد وسواسی توی اون دوران کلا همه جا رو نجس می دونن.)

نظر دیگه ی مامانم این بود که چون اعتقاد راسخ دارن به اینکه اگر کسی ته قابلمه رو لیس بزنه روز عروسیش بارون یا برف میاد، پس وقتی این اتفاق میفته می گن صددرصد اون آدم توی دوران مجردیش این کارو می کرده، ازبس که خانواده ش بی پول و فقیر بودن:)

این بود نتیجه ی تحقیقات من:)

 

+ یاد کتاب شازده کوچولو افتادم...فکر می کنم 5سال شریک لحظه ها و خنده ها و بغض ها و خاطراتت بودن، برای اهلی شدن، برای احساس خوبی داشتن در اینجا و برای فراموش نکردنت کافی باشه:)

پاسخ:
من یه فرضیۀ دیگه هم دارم. من اولش فکر می‌کردم بارون نماد برکت هست و خوردن ته قابلمه نشونۀ اسراف نکردن. ولی از یه زاویۀ دیگه که به قضیه نگاه می‌کنم یاد اون خرافات (گویا روایته، ولی سندیت نداره و خرافاته) می‌افتم که بهتره غذا رو یه جوری بخوریم که مثلاً یه تیکه گوشت روی استخون بمونه. و این مقداری که می‌مونه سهم از ماه بهترونه. ینی سهم اجنه! هست. حالا لابد کسی که این کارو نمی‌کنه و سهمشونو نمی‌ده بدبخت میشه.
توضیح بیشتر: https://www.yjc.ir/fa/news/6304577

+ من شازده کوچولو رو وقتی مدرسه می‌رفتم خونده بودم و نفهمیده بودمش زیاد. الان اگه بخونم می‌فهممش، و چون ممکنه خیلی بفهمش، نمی‌خونم :|

راستی من امروز ترغیب شدم که در طاقچه عضو بشم، و با خرید اولین کتاب بهم یه کد تخفیف 30درصدی داد که تا 3 روز مهلت استفاده داره. من که نمی خوام توی این3 روز کتاب جدیدی بگیرم، از طرفی توی نظرات دیدم که چند نفر کد تخفیفشون رو به اشتراک گذاشته بودن تا بقیه استفاده کنن. اطلاع داری که آیا تا به حال طاقچه به طور رسمی در این باره چیزی گفته یا نه؟ مثلا اینکه بگه این کار اشکالی داره یا نداره...

پاسخ:
نمی‌دونم. فکر کنم کدتو اگه به کسی بدی کار نکنه و اختصاصی خودت باشه. ببین یه گردونۀ شانس هم داره. هر روز، دوزادهِ شب به بعد بچرخونش. اشتراک‌های هفت‌روزه‌ش خوبه. البته امیدوارم به من دیگه اشتراک نده و بشینم سر مقاله‌ها و سایت و انبوهی از کارهای عقب‌افتاده‌م :))

چرخوندمش:)) کد تخفیف 40درصدی اشتراک 6 ماهه داد بهم:)

می گم خب ما که برای خرید هر کتاب باید مبلغش رو بپردازیم، چه اشتراک داشته باشیم، چه نداشته باشیم، خرید اشتراک چه فایده ای داره؟

پاسخ:
نه این کدا به درد نمی‌خوره. امشب دوازده به بعد دوباره بچرخون ایشالا که اشتراک می‌گیری :))

اگه اشتراک بگیری، رایگان میشه تو اون مدت. مثلا الان من چند روز فرصت دارم که هر کتابی خواستم بخونم. مثل وقتی که می‌ری از کتابخونه کتاب امانت می‌گیری. باید سریع بخونیش تو اون مدت.

کنار هم قرار دادن اون اطلاعات و فرضیه ای که بهش رسیدی خیلی جالب بود:)

من سایت های دیگه هم که نگاه کردم هیچ سندی برای این روایت ذکر نشده بود که در نتیجه احتمال خرافه بودنش خیلی بالا می ره.

 

پاسخ:
آره. انقدر خرافات قاطی سبک زندگی اسلامی شده که من عطای اون سبکو به لقاش بخشیدم و هر جوری که به‌نظر خودم منطقیه می‌خورم و می‌خوابم و زندگی می‌کنم. آدم وقتی مخالفت هم می‌کنه با این خرافات یه جوری برخورد می‌کنن انگار با قرآن و اصول دین مخالفت کرده. یه سؤال، تو کدوم نرگسی؟ همونی که روی کیک با انار نوشته بود نسرین؟

بله بله همونم:)

 

خود قرآن هم بارها ذکر کرده که اکثر افراد تعقل و تفکر نمی کنن. من گاهی وقتا که از طرف تعداد زیادی مورد حمله قرار می گیرم که چرا اینکارو کردی؟ چرا این حرف رو زدی؟ این چه تصمیمیه که گرفتی؟ و برام عجیبه که چرا انقدر تعصب کورکورانه،بدون ارائه ی هیچ دلیل منطقی باید وجود داشته باشه، به این آیات فکر می کنم...

اتفاقا برای اسلام اصیل و علما و مراجع اصیل اسلام، انقدر منابع روایات و احادیث مهم هست، که سال ها در علمی به نام علم رجال کار می کنن. بعد من با خودم فکر کردم خب من که نمی تونم مثل اونها سال های زیادی از عمرم رو صرف علم رجال، برای تشخیص صحت روایات و تفاسیر بکنم، پس یه راه منطقی اینه که تحقیق کنم و عالم یا علمایی رو پیدا کنم که توی این علم و علوم دیگه از شاخص ترین ها هستن، و بعد آثار اون ها رو مطالعه کنم...

پاسخ:
چه خوب که خودشی :))

من کلاً آدم دیراعتقادی‌ام. به‌سختی قبول می‌کنم. تو تقسیم‌بندی پذیرش، جزو گروه آخری‌ام که چیزی رو می‌پذیرن :دی حالا این وسط تنها خرافه‌ای که بهش اعتقاد راسخ دارم اینه که موقع بند انداختن رو صورت خانوما اگه نخش هی پاره باشه ینی شوهرش خیلی دوستش داره :))))))) دلیلشم نمی‌دونم. هیچ فرضیه و نظریه‌ای هم ندارم :دی

الان که دوباره عکس شاهکارم رو دیدم به این نتیجه رسیدم که چه اعتماد به نفسی داشتم اون موقع:))

شبیه نقاشی بچه های دو ساله شده:)))

پاسخ:
نه دیگه فونت و حتی طعمشم مهم نیست. مهم اینه با عشق عکس گرفتی و فرستادیش برام

ما اصالتا اهل تبریز نیستیم اما یکی از عمه هام سال هاست تبریز زندگی می کنه، جالبه که این حرف رو فقط از ایشون شنیده بودم تا به حال:)))

فکر کنم اونجا خیلی کاربرد داره.

پاسخ:
آقا ما یه ضرب‌المثل هم داریم که اسم تو توشه. می‌گیم نرگیز بولده تبریز بولده. نرگیز (=نرگس) بولده (=دانست. بعضیا بیلده تلفظ می‌کنن. مثلاً وقتی می‌خوان بگن نمی‌دونم می‌گم بیلمیرم. ولی من می‌گم بولمورم) تبریز بولده (=تبریز دانست). منظورش اینه که کافیه یه رازی رو به یکی از خانومای این خطه (مثلاً نرگس) بگی. به‌سرعت به اطلاع همدیگه می‌رسونن و کل شهر از اون راز مطلع میشه :|

و چون نرگیز با تبریز هم وزنه این سعادت رو داشته که تو این ضرب المثل نماینده ی خانومای دهن لق باشه:)) آقا خب کاش می گفتن فرنگیز. مثلا فرنگیز بولده، تبریز بولده.

 

چون ما هم اصالتا ترک هستیم، مادربزرگ ها و پدربزرگ هام که فارسی بلد نیستن بهم می گن نرگیز. بعد من همیشه برام سوال بود که آیا اسامی دیگری که آخرشون س هست هم در ترکی به ز تبدیل می شن؟ به جز فرنگیس که میشه فرنگیز مثال دیگه ای پیدا نکردم.

چیزی به ذهنت می رسه؟ اصلا آیا درباره ی همه ی کلمه هایی که آخرشون س هست این قاعده صادق هست یا فقط اسامی افراد؟

پاسخ:
بستگی به آواهای مجاورش داره. مثلا ما به مهندس می‌گیم مَهَندیس!، به مجلس می‌گیم مَیلیس! به انگلیس می‌گیم اینگیلیس :)) پس به نرگس هم باید بگیم نرگیس. ولی نرگیس یه فرقی با بقیه داره و اون فرق، حضور گ هست. تو آواشناسی (خدا رو شکر پریروز کنکور داشتم و هنوز محفوظاتم سر جاشه) یه سری قانون داریم که میگه فلان آوا اگه کنار فلان آوا باشه، تحت تأثیرش قرار می‌گیره و تبدیل میشه به فلان آوا. مثال ساده‌ش شنبه هست که ن به‌خاطر ب به م تبدیل میشه و می‌گیم شمبه. حالا اون س آخر نرگس به‌نظرم تحت تأثیر گ و ی بوده که به ز تبدیل شده. ینی اگه مِس بود می‌گفتیم میس. ولی چون گ اومده، به جای س یه آوای مشابه ولی واکدار گفتیم. س و ز جایگاه و شیوهٔ تولیدشون یکسانه (لثوی و انسایشی هستن) و فرقشون تو واکداریه. واک، لرزش تارآواهاست. خلاصه که اینا قاعده دارن. نه فقط توی فارسی و ترکی، بلکه کلاً در جهان! در همهٔ زبان‌ها این قواعد هست.

من یه مدت با خودم می گفتم آخه چرا اسم من انقدر کج و معوج میشه توی زبان ترکی، بعد یه دایی دارم که خیلی با واژه های ترکی و فارسی و ترجمه ی ترکی به فارسی و برعکس درگیره. رفته بود یه اسامی پیدا کرده بود که اصلا وقتی می خواستی توی زبان ترکی ازشون استفاده کنی کوبیده می شدن یه چیز جدیدی ازشون ساخته می شد:)) این داییم یه وقتایی که دور همیم، می گه بیاید ترکی را پاس بداریم، بعد ترجمه ی تحت اللفظی بعضی از عبارات ترکی رو به فارسی می گه، و هر کی زودتر اون عبارت رو تشخیص بده امتیاز می گیره. یکیش این بود: من رو مشکی فشار داد:)))) می دونی چی میشه:دی

دو سوال بی ربط:)

این روزا تفریحت چیه؟

عصر جدید رو می بینی؟

پاسخ:
تو همسایگی مادربزرگم اینا یه حاج خانوم بود، اسمش زهرا سلطان بود. زهرَستان! صداش می‌کردن. بعضیا به خدیجه خَدان، به کبری کوبان، به صدیقه صیدان و به ملیحه هم ملان میگن. یکی هم بود که صوری صداش می‌کردن. یه بار که سر خاکش رفته بودیم فهمیدم صراحی بوده اسمش. 
اون جمله که گفتی فکر کنم به بختک ربط داره. همون اولش فهمیدم معادلش میشه قره باسماخ. شنیده بودم. ولی معنیشو نمی‌دونستم. با والدین عقلامونو ریختیم رو هم و به بختک رسیدیم.

پاسخ سؤال اول: فکر کردن، نوشتن، خوندن، خوابیدن، خوردن، درست کردن کیک و دسر، خوندن وبلاگ‌ها، کامنت گذاشتن و کلاً نت‌گردی که در مجموع میشه ۱۲ ساعت از ۲۴ ساعت. ۱۲ ساعت باقی‌مانده رو اختصاص می‌دم به کار و درس

پاسخ سؤال دوم: والا تا این لحظه هنوز نفهمیدم چه روزا و ساعتایی پخش میشه. بعضی وقتا که می‌بینم خانواده نشستن پای عصر جدید، اگه حال و حوصله‌شو داشته باشم منم میام می‌شینم پیششون می‌بینم. تا الان شاید بیست درصدشو دیدم. 

واقعا که آقا. :||||||

پاسخ:
چرا؟ چی شده؟

"بعضیا به خدیجه خَدان، به کبری کوبان، به صدیقه صیدان"

و این:

 

https://millionair.blogsky.com/1399/05/04/post-996/%d9%85%d8%b1%d8%a7-%d8%a8%d9%87-%d9%86%d8%a7%d9%85-%da%a9%d9%88%da%86%da%a9%d9%85-%d8%b5%d8%af%d8%a7-%d8%a8%d8%b2%d9%86

پاسخ:
:)) خوشم میاد همهٔ کامنتا رو با جواباشون می‌خونین همه‌تون :دی
تنهای تنها هم نیستی. همسر یکی از هم‌کلاسیای لیسانسم خدیجه‌ست، دخترش نرگس. یکی از خواننده‌های وبلاگم هم اسم دخترش خدیجه‌ست اسم خانومش نرگس. 
چند وقت پیش از جلوی تلویزیون رد می‌شدم، دیدم تیتراژ پایانی یه سریال داره رد میشه. شروع کردم به خوندن اسامی. خوندن تیتراژ پایانی و اسامی جزو کارای موردعلاقه‌مه. یکی بود به اسم علیسا. یکی هم بود به اسم مه‌یاس. عاشق اسمشون شدم و با خودم فکر می‌کردم کاش ده‌ها بچه داشتم و می‌تونستم این اسم‌ها رو روشون بذارم.

@میلیونر

تازه من خدی هم شنیدم:|

 

ولی مگه لفظ واقعی اسامی مهم تر از صدا کردن بقیه نیست؟:)

پاسخ:
آره، خدی هم می‌گیم. مثل کتی و کتایون، فری و فریدون (من این اسمو از وقتی با شاهنامه آشنا شدم خیلی دوست دارم و همیشه حرص می‌خورم که تو فیلما اسم آدمای غیرموجه فریدونه)

آره یادمه اون هم‌کلاسیت رو ولی الان اسمش به ذهنم نمیاد شاید پویا بود، نه! پ داشت ولی. 

انصافا خیلی اسم رو از ریخت میندازن. خدان. :)))

اسم انتخاب کردن خیلی برای من سخته. مثلا منم علیسا رو به خاطر معنیش دوست دارم ولی میگم یه وقت بچه‌م تو آینده اذیت نشه. مثلا پریا رو دوست دارم میگم یه وقت موقع دعوا با بچه‌ها بهش نگن پریا عجب خریا. :))) مثلا کاملیا رو خییییلی دوست داشتم چندوقت پیش جلو یکی گفتم، گفت کاملی‌آ. :| 

علاقه‌ت به بچه خوبه واقعا. منم قبلا بچه دوست داشتم از وقتی برادرزاده‌م به دنیا اومده جز اون هیچکس به دلم نمی‌شینه. :|

پاسخ:
نه اون آقای پ نه، اینی که میگم مه‌:دی بود اسمش

ببین به هر حال قشنگ‌ترین اسم‌ها هم قابلیت تمسخر دارن. لذا سعی می‌کنم جوری تربیتشون کنم که اولاً وارد دعوا نشن، ثانیاً اگه دعوا شد و کسی به هر نحو مسخره‌شون کرد با تدبیر برخورد کنن با قضیه. حالا این تدبیر می‌تونه سکوت و نگاه عاقل اندر سفیه باشه :)) می‌تونه جوابی کوبنده و درخور باشه :دی

منم واقعا از معنی و تلفظ علیسا خوشم اومد اما مثل میلیونر می گم شاید یه وقت برای اذیت کردنش بهش بگن آلیسا یا شعر جینگیل آلیسا رو براش بخونن.

پاسخ:
ای بابا چرا باید بخوان اذیتش کنن آخه :)) تا هفت‌سالگی که نه می‌ذارمشون مهدکودک، نه می‌ذارم برن تو کوچه، بعدشم لابد تو مدرسه انقدر عاقل میشن که منطقی برخورد کنن با مسخره‌کنندگان :|

❤️❤️

نتیجه ی چرخوندن امروز:

3 روز اشتراک:))))

کاش یکمی صبر می کردم و امروز (در اصل دیروز) کتاب نمی خریدم:(

پاسخ:
خوبیِ خرید اینه که کتابه رو تا ابد داری و الان امیدوارم کتاب خوبی خریده باشی که افسوس نخوری. فعلاً اونی که خریدی رو بی‌خیال شو و تو این سه روز از اشتراکت لذت ببر. یکی از دوستان هم کامنت گذاشته و گفته دارم کتاب اون دختره که از کرۀ شمالی فرار کرده رو می‌خونم. 
نمی‌دونم چه سبکیه داره ولی حالا اگه خواستی تو هم بخونش.

آررره خیلی‌ها به من خدی و خدیج میگن. منم شنیدم.

ببین بچه چه می‌فهمه نگاه عاقل اندر سفیه چیه؟ من به یه مرد گنده اونطوری نگاه می‌کنم میگه چیه نیگا می‌کنی؟ یا اگه خیلی فکر کنه بانمکه میگه چیه آهو ندیدی؟ :)))) اگه وارد دعوا نشه هم باید فقط حرف بد رو بشنوه وگرنه موعظه و خیلی بی‌ادبی رو بچه تاثیر ندااره. ولی جواب کوبنده خوبه. 

حالا تو بذار این اسما رو اگه موفق بود ان‌شالله من و نرگس هم می‌ذاریم. :دی

 

پاسخ:
راستش یا من اون بخش از مغز که تمسخر رو تشخیص میده رو ندارم، یا تا حالا مورد تمسخر واقع نشدم و تجربۀ دعوا نداشتم. چون درک نمی‌کنم اگه مثلاً اسمم فریدون بود و وسط دعوا یا یهو بی‌هوا بهم فری بی‌فِر یا فری سیمکش می‌گفتن چجوری و چرا و چقدر باید ناراحت می‌شدم (مثلاً این بی‌فرو به‌خاطر کیکای بدون فر خوابگاه بگن و سیمکشو به‌خاطر مدرک مهندسی برق :دی). شایدم دلیل این عدم احساس درد! اینه که برای آدمای مزخرف پیرامونم ارزشی قائل نمی‌شم و در برابر کنش‌هاشون واکنشی نشون نمی‌دم. در واقع وجودشون رو وقعی نمی‌نهم و دیگه حالا اگه خیلی اصرار کردن به بی‌شعوری، از دایرۀ روابطم پرت می‌کنم بیرون. منطقی نیست به‌خاطرشون از اسم‌ها و کارهای موردعلاقه‌م دست بکشم :|

اینم بگم، درسته که هر اسمی قابلیت مسخره شدن داره ولی بعضی اسم‌ها این کار براشون سخت‌تره. به فرض مثلا دیانا، خب اینو بچه باید بشینه دوساعت فکر کنه چجوری مسخره کنه. من که چیزی به ذهنم نمی‌رسه. دی: 

پاسخ:
آخ آخ، ببین رو چه مثالی هم دست گذاشتی :))
مادربزرگ مرحومم یه دخترخالۀ مرحوم داشت که اسم بچه‌ها و نوه‌هاش خیلی دِمُده! بودن. مثال نمی‌زنم که حالا به کسی برنخوره :| وقتی من به دنیا اومدم و شنید اسممو، گفت این چه اسمیه، رو زبون آدم نمی‌چرخه و سخته و اینا. دیگه یادم نیست کج و کوله‌ش کرد یا نه. سال‌ها گذشت و نوه‌هاش به‌مرور زمان اسماشونو عوض کردن و اسم باکلاس! گذاشتن رو خودشون. همین چند وقت پیشم شنیدیم دختر آخریش دختردار شده و اسم دخترشو گذاشته دیانا. دیگه چون ترکی بلد نیستی نمی‌گم دیانا همۀ فک و فامیلو یاد چه عبارتی می‌نداخت :| خلاصه می‌خوام بگم حتی دیانا هم قابلیت مسخره شدنو دارن.

آقا من ترکی بلدم اما هررر چی به مغزم فشار آوردم به نتیجه ای نرسیدم.

یه راهنمایی می کنی؟:)

پاسخ:
خودمم معنیشو نمی‌دونم. مامان و بابام هم نمی‌دونستن. زنگ زدم از چند تا از فامیلا هم پرسیدم نمی‌دونستن‌. ولی جواب مشترک همه‌شون این بود که یه کلمهٔ دهاتیه. در واقع اینو از روستاییا شنیدیم و نمی‌دونم دقیقاً مربوط به کدوم گویشِ ترکی هست. معمولاً آخر جمله‌ها میگن. مثلاً گَل بورا داینا (بیا اینجا داینا). تا امروز فکر می‌کردم عبارت محبت‌آمیز تو مایه‌های عزیزم و قربونت برم هست. ولی الان که از زاویهٔ دید زبان‌شناس نگاه می‌کنم حس می‌کنم عبارت خطاب و توجه هست و آخر جملات امری می‌گن. شبیه آهای و ببینِ فارسی. البته چون کم شنیدم و استفاده نمی‌کنیم، مثال و جملات زیادی تو ذهنم نیست که توش داینا باشه. همین‌قدر می‌دونم که اگه آخر جمله‌م بذارمش بهم می‌خندن :|

صبح که داشتم کتابمو می خوندم به این نتیجه رسیدم که یه قسمت هاییشو باید در فواصل زمانی مختلف بخونم دوباره و چندباره. در نتیجه خداروشکر پشیمونیم برطرف شد:)

 

من وقتی یه حجم زیادی از داده در اختیارم قرار می گیره، دست و پا و ذهنم در هم قفل میشه و نمی دونم باید چه کنم و از کجا شروع کنم. فلذا الان در برابر این اشتراک حیران شدم:)

پاسخ:
پس خدا رو شکر :)

من وقتایی که می‌رم کتابخونه این حسو دارم. دلم می‌خواد همهٔ قفسه‌ها رو ببلعم!!! روز اول اشتراکم که قبل از کنکورم هم بود کلی کتاب زبان‌شناسی دانلود کردم بخونم :| بعد که عمیق‌تر به قضیه نگاه کردم دیدم حرکتم عاقلانه نیست و تو این یه هفته نمی‌رسم همه رو بخونم. و پاکشون کردم :|
۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۱۲ محمدعلی ‌‌

اینجا تنها وبلاگیه که کامنتا و جوابشون هم مزه‌ی پست‌هاشو داره :)) نشستم از تیر خوندم تا اینجا. :)) خیلی خوب بود. همین روش هم خوبه حالا که دلتون با پست نوشتن نیست :)

پاسخ:
عه، شما هم اینجایی. اندک اندک جمع مستان می‌رسد :)) 
الان اسم کامنتدونی این پستو می‌تونیم بذاریم شعبهٔ دوم فصل دُردانه :))
از شگفتی‌های وبلاگم همین بس که تو بیست تا کامنت راجع به دویست تا موضوع حرف زدیم

منم رفتم پرسیدم، گفتن ما اصلا همچین چیزی نداریم:| خودم فکر می کردم مخفف دایناماقودور باشه که گفتن اون آیناقودور هست و نه دایناماقودور:))

 

ولی میلیونر، منم یه چیزایی برای دیانا به ذهنم می رسه، در نتیجه سخنان شباهنگ که سایه اش مستدام باد، منطقی تره. که روی عزت نفس و اعتماد به نفس بچه کار کنیم.

ولی خدایی دیگه تا حد ممکن اسم خوب براشون انتخاب کنیم. بعضی اسما هستن خود بچه هم طفلکی در عجبه که اون لحظه پدر و مادرش چی فکر کردن که این اسم رو انتخاب کردن.

پاسخ:
این آیناقودور چیه؟ اولین باره می‌شنوم

دوستم مربی مهدکودکه. و همیشه میگم خدا بهت صبر بده، چجوری اسماشونو یاد گرفتی :))

اشتباه گفتم. آیناماقودور درستشه.

 

ببین دقیقا نمی تونم تعریفش کنم. استادمون می گفت من یه بار از یکی از دانشجوهام که عشایری بود پرسیدم معنی فلان کلمه چی میشه؟ گفت تا وقتی که توی موقعیت استفاده از اون کلمه بین ما، قرار نگیری، نمی تونی دقیقا بفهمیش.

یکی از موقعیت هایی که من این کلمه رو شنیدم، این بود که یه فردی لباسای نامناسبی برای مهمونی پوشیده بود و ترکیب غیر عادی و خنده داری ساخته بود.

کلا فکر کنم برای کارها و اشیای غیرعادی و غیر عقلانی به کار میره.مثلا پوشیدن کفش پاشنه بلند برای کوهنوردی.

 

پاسخ:
فکر کنم تلفظش اُیناماقدور باشه. که البته ما اُیناماخدی تلفظ می‌کنیم. معنیش میشه چیزی که الکیه، بازیه، مسخره‌بازیه
آقا کوه رفتن با ده‌سانتی غیرعقلانیه؟ :)))) یه «دور از جون»ی چیزی بگو اولش خب [ببین اینو]
کوه عینالی تبریزه. سیزده فروردین ۹۴. برنامهٔ کوه نداشتیم. یهو پیش اومد :دی. پامو کج گذاشتم سر نخورم :|
۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۴۷ محمدعلی ‌‌

آره دیگه، منم رسیدم :)) منتظر پست و روشن شدن ستاره بودم، ولی دیگه گفتم بیام ببینم چه خبره، که دیدم عه، فضای کامنت‌ها داغه :))

 

من توی طاقچه، قبل شروع گردونه و اینا، یه کد تخفیف ۴۰ درصدی واسه اشتراک بی‌نهایتش پیدا کردم و یه شیش‌ماهه گرفتم :)) سی تومن برام تموم شد. ولی به نظرم ارزشش رو داشته برام. سر این کارگاه‌های اسرا هست؟ یه کتاب گرفتم سی‌ودو تومن. وقتی رسید دیدم بیش‌تر شبیه کتابچه‌ست تا کتاب :| واسه همین از خرید اشتراکم راضی‌ام :)) قیمت کتاب واقعی (؟!) خیلی بالا رفته انگار. 

از گردونه هم تا حالا ۸ تومن اعتبار و چندین روز اشتراک بهم رسیده که خلاصه راضی‌ام ازش! عملکرد طاقچه خیلی مناسبه و به نظرم از جهت حمایت هم باشه، خوبه استفاده و خرید ازش. 

پاسخ:
رسیدن به خیر :)
حس می‌کنم ما الان اینجا داریم زیرآبی می‌ریم :دی خیلی خوبه اینجا. از خلوت بودنش بسی راضی‌ام :))
اون هشت تومنو نگه‌دار، هر موقع من کتاب نوشتم اونو باهاش بخر

آقا من توی طاقچه پوچ آوردم. :)) ولی به قول تو کاش اشتراک نگیریم چون من قبلا گرفتم و یه هفته تمام از زندگی افتادم و فقط می‌‌خوندم.

 ولی امشب دیجی‌کالا ساعت دقیقا دوازده تخفیف داره ببینید حتما. 

خوب کاری می‌کنی. منم سعی می‌کنم توجه نکنم و صد در صد هنوز نمی‌تونم. سخته. دیانا واقعا شانسی به ذهنم رسید. دی: باشه منم زین پس تلاش می‌کنم طرز تفکرم رو اصلاح کنم. به نظرم یه راه اینکه بچه توجه نکنه به این حرفا اول مادر هستش بعدش دوستاش و افرادی که باهاشون معاشرت می‌کنه. از این طریق به پایین بودن اونایی که مسخره‌ش می‌کنن پی می‌بره. 

پاسخ:
من یه ماه اشتراک فیلیمو هم دارم. هدیۀ مسابقۀ کتاب‌خوانی کتاب پلاس بود. اونو عمراً فعال کنم. چون اصلاً جنبۀ سریال دیدن ندارم. یا نمی‌بینم یا 6 صبح بیدار می‌شم تا پاسی از شب خودمو خفه می‌کنم تا همۀ قسمتاش تموم بشه بعد بخوابم.

چه خوب. ولی فعلاً چیزی لازم ندارم بخرم. حالا امتحانش می‌کنم ببینم چی داره.

ا(+ ضمه، کیبورد من ضمه و فتحه و کسره نداره)یناماخدی رو ما هم داریم. اما کاربردش با آیناماقدور خیلی فرق داره. من می گم شاید این آینا که اولش می گن، همون آینه هست، بخاطر خاصیت وارونی جانبی ش.

 

ای وای بر من:| آقا باور کن بعد از فرستادن کامنت یه تصاویر مبهمی از اون پستت تو ذهنم اومد اما با خودم گفتم خیالاتی شدی:)))))))

 

 

 

پاسخ:
نه اینی که میگیو نشنیدم. والدین هم نشنیدن. کلاً دایرۀ واژگان ترکی ما شعاعش خیلی کمه. در حد راه افتادن کارای روزمره‌مون بلدیم ترکیو. اصطلاح و ضرب‌المثل و شعر و کلمات قدیمیو بلد نیستیم. یه دلیلش اینه که کلی کلمۀ فارسی وارد ترکی شده و دیگه معادل‌های ترکیشو فراموش کردیم.

:دی یاد هم‌اتاقیم افتادم. باباش راننده کامیون بود. اون یکی هم‌اتاقیم خبر نداشت. می‌خواست یه شغل بی‌کلاس مثال بزنه. گفت مثل راننده کامیونا...
۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۰۲ دُردانه ‌‌

آقایون، خانوما،

چند نفر به من گفتن این لینکو پست کنم و دعوتتون کنم شرکت کنید و رأی بدید. از اونجایی که وبلاگم تعطیله، از روش نوین پست‌گذاری استفاده می‌کنم و لینکشو اینجا می‌ذارم:

http://best-blogs.blog.ir/


+ تو وبلاگ‌هاتونم اطلاع‌رسانی کنید اگه می‌تونید.

۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۱۴ محمدعلی ‌‌

اسم فیلیمو توی کامنتا اومد، جا داره منم اینو بگم: از طریق سایت زیر، می‌تونید اگه خدمات‌دهنده اینترنتتون توی لیستی که توی صفحه ثبت‌نام هست، بود، اشتراک رایگان بگیرید. سه تا اشتراک رایگان یکماهه از سه تلویزیون اینترنتی. من خودم یکی یکی می‌گیرم. یعنی فیلیمو رو گرفتم، و بعد اینکه مدتش تموم بشه، مثلا نماوا می‌گیرم. خلاصه چیز خوبیه:

https://ictgifts.ir


+ اولش که اشتراک فیلیمو رو فعال کردم، نشستم و پشت سر هم، ۱۶-۱۷ قسمت هم‌گناه رو دیدم :)))) :| 

پاسخ:
چه جالب! نمی‌دونستم اینو.
من چون صبور نیستم، اگه بخوام ببینم اول باید مطمئن بشم که تموم شده و همهٔ قسمتاشو دارم. ابتدا قسمت آخرشو می‌بینم، بعدش از قسمت یک شروع می‌کنم به دیدن تا آخر :|

مامان و بابای من چون از همون بدو ازدواج کوچ کردن و ساکن یه شهر فارس نشین شدن، دیگه هم خودشون هم نسل بعدشون که ما باشیم، اکثرا فارسی حرف می زنیم، مگر اینکه با کسی حرف بزنیم که فارسی بلد نیست، مثل مادربزرگا و پدربزرگا و بزرگان فامیل. با این حال، خیلی برام جالبه که هنوزم وقتی مامان و بابا ترکی صحبت می کنن، یه کلمه های جدیدی می گن که خیلی باحالن و تا به حال اصصلا به گوشم نخورده. مخصوصا مامانم.  بعد جالبه می گم آخرین باری که این کلمه رو گفتین یا شنیدین کی یوده؟ می گن مثلا n سال پیش تو فلان موقعیت:|

این مخزن واژگان توی ذهن، و روند به خاطر سپاری و استفاده ش خیلی برام جالبه.

 

منم از این سوتیا زیاد می دم متاسفانه:( ببخشید، من نباید نظر خودم رو تعمیم می دادم..

پاسخ:
آره، این مخزن واژگان چیز عجیب و غریبیه. بحث زبان اول و دوم هم مبحث جالبیه تو زبان‌شناسی
یکی دیگه از سوتیا هم این بود که استادمون فارغ‌التحصیل دانشگاه آزاد بود؛ دوستم جلوش داشت راجع به بی‌سوادی دانشگاه آزادیا می‌گفت و منم هر چی ایما و اشاره می‌کردم متوجه نبود.

@محمدعلی

اگه امکانش هست نظرتون رو راجع به هم گناه بگید. ارزش دیدن داره؟

۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۸:۴۹ محمدعلی ‌‌

@نرگس

من دوستش داشتم. اما نمی‌دونم خوبه یا نه. چون دقیقا بعد امتحانات دیدم و حس خوبی که داشتم، متأثر از خستگی هم بوده یه‌جورایی. به نظرم خوش‌ساخت هست و داستان خوبی داره و ماجرا رو خوب پیش می‌برن. یکی دوتا مشکل هم داره و یه جاهایی شاید زیادی کِش داده باشن، ولی در کل، به نظرم سریال خوش‌ساخت و خوش‌داستانی هست. مخصوصا در مقایسه با سریال‌های چندسال اخیر صداوسیما، خیلی سنگین‌تر هست. در کل نمی‌دونم. ولی پیشنهاد می‌دم یکی دو قسمت ببینید، خودتون دستتون میاد که خوبه یا نه. 

۱۲ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۲۱ محسن رحمانی

سلام

 

یادمه پارسال رادیو بلاگی ها یه پویش راه انداختن که رای گیری وبلاگای بدتر از بیان حذف بشه حتی نامه ای هم ارسال کردن خیلی ها هم تایید کردن و تووبشون گذاشتن اما باز ارسال همونا اینو کم کاری بیان میدونن و باز خودشون راه انداختن . 

پاسخ:
سلام
معیارهای بیان کمّی بود نه محتوایی و کیفی. اعتراض دوستان هم به همین دلیل بود. حالا بلاگرا اومدن خودشون رأی‌گیری و انتخابات با معیارهای کیفی تشکیل دادن.

@محمدعلی

ممنون.

پاسخ:
خواهش می‌کنه :دی

من می تونم تو طاقچه پیدات کنم و بریده هایی که گذاشتی رو بخونم؟

پاسخ:
آره اسمم شباهنگ سابقه :دی
بریده‌گذاران کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم زیاده، شاید نتونی از بین انبوه جمعیت پیدام کنی. بریده‌های کتاب جرشنری رو باز کن. اونجا پیدام می‌کنی

پیدات کردم:)

پاسخ:
آفرین
بریده‌ها قابلیت کامنت‌گذاری هم دارن، ولی من غیرفعال کردم.

با سلام

من از سایت زیر بیمه زنان خانه دار رو خریدم. خیلی خوب بود

https://bimesho.com/

پاسخ:
سلام

اپ طاقچه رو الان نصب کردم. انگار همه ی کتاباش پولیه آره؟ اون گردونه که گفتین اشتراک میده هم پیدا نکردم. کجای طاقچه اس؟؟ به منم یاد بدین این اپ رو:((

اپ castbox رو هم نصب کنین. عااااااالیه. پادکست داره. من از همین جا پادکست های مجتبی شکوری رو چند بار گوش داد. در مورد اون کتاب"عیبی ندارد اگر حالت خوش نیس" هم دو تا پادکست داره خیلی خوب توضیح میده. فک کنم میشناسیش. شریفی هم هست.

پاسخ:
هم کتاب پولی داره هم رایگان هم تخفیف‌دار
آره می‌شناسم شکوری رو. تو برنامهٔ کتاب‌باز آشنا شدم باهاش. این کتابم همون‌جا معرفی کرد.
خیلی اهل پادکست گوش دادن نیستم.

گردونه رو پیدا کردم. بهم پوچ داد خخخخ

پاسخ:
امشب دوازده به بعد دوباره شانستو امتحان کن و بیا بگو چی گرفتی

گردونه بهم عضویت سه روز بی نهایت داد. یعنی تا ۳ روز هرچی کتاب بخوام میتونم بخونم؟

کتابای رایگانش کو؟؟

پاسخ:
آره تو این سه روز هر چی خواستی بخون
از الان تا سه روز همه‌ش برات رایگانه دیگه

عضویت 3 روزه ی من وسط خوندن یکی از کتابای به نظرم جذاب تموم شد:(

حس کسی رو داشتم که برگه ی امتحانو از زیر دستش می کشن و برگه پاره می شه:))

دیشب دوباره چرخوندم تخفیف داد!

پاسخ:
ای بابا. چه بد. چند روز پیش سر جلسهٔ کنکورم هم همین‌جوری شد. سؤالو خونده بودم راه‌حلشم نوشته بودم تازه می‌خواستم به جواب برسم که دیدم مراقب با لبخندی ملیح جلوم وایستاده و برگه‌ها رو می‌خواد :|
بی‌نهایت منم امروز تموم شد.
۱۴ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۴۹ محسن رحمانی

سلام

 

طاقچه چیه؟

 

 

گردونه چیه؟

پاسخ:
سلام

من که توی همه ی آزمون ها وقت کم میارم:)

ولی همیشه برام سوال بود که مثلا تو آزمون حساسی مثل کنکور سراسری، اینکه بعضیا می گن یکم وقت بده، یا مثلا توروخدا برید از انتهای صف جمع کنید، حق الناس میشه یا نه.

من سر کنکورم یه صحنه ی خیلی عجیب دیدم! بعد از تموم شدن وقت، مسئول سالن ایستاده بود بالای سر یکی از بچه ها، و اون در کمال آرامش و خوش و خرم داشت سوال حل می کرد!! آخرش دختره مداد رو کوبید روی دفترچه و گفت اه! و مسئول سالن خم شد با ملایمت یه چیزی بهش گفت که نشنیدم. رسما نمی دونستم بخندم یا بگریم!

پاسخ:
واضحه که حق‌الناسه. راه درستش اینه که اگه مثل کنکور باهم شروع می‌کنن یهو باهم برگه‌ها رو بذارن زمین یا بگیرن بالا. اگر مثل امتحان مدرسه یکی‌یکی پخش می‌کنن و هر کی زودتر گرفته زودتر شروع می‌کنه، برگه رو زودتر ازش بگیرن.
یاد یه خاطر از فصل دوم وبلاگم افتادم سر همین گرفتن برگهٔ امتحان. بگردم ببینم چقدر طول می‌کشه پیدا کردنش


وای عالی بود :)) چند ثانیه بیشتر طول نکشید. کمتر از یک دقیقه!.
کلیدواژه‌ای که از اون خاطره تو ذهنم بود «شعر حفظی» بود. تو گوگل نوشتم شعر حفظی + خاطرات تورنادو. اولین نتیجه‌ش پست من بود :)))) 
عکس پستو باید دوباره آپلود کنم. انقضاش تموم شده از بین رفته. البته عکس خاصی هم نیست، عکس استادمونه :|
خاطره مربوط به خرداد ۹۰ هست ولی پستشو ۹۲ نوشتم.

هر موقع این خاطره فوق الذکرت رو میبینم، متوجه تفاوت اساسی در نوشتن های اون موقع و الانت میشم :))

با اینکه از این حرف خوشت نمیاد، اما باید بگم که انگار از اولش برای رشته های زبان فارسی و ادبیات طور ساخته شده بودی..

پاسخ:
آره سبک نوشتاریم خیلی داغون بود :)) تازه اون موقع نیم‌فاصله هم بلد نبودم چیه.
خب ببین من تو همهٔ کلاسا ردیف اول می‌نشستم و جزوه می‌نوشتم و سوگلی بودم و تأخیر و غیبت نداشتم. در واقع عاشق همهٔ دروسم. ینی فکر کن از کلاس آشپزی و کلاس رانندگیم هم من جزوه دارم. چون که با عشق یاد می‌گیرم همه چیو. پس خاص این درس نبود. فرقش فقط اینجا بود که تو کلاسای دیگه رقیب عشقی زیاد داشتم و اگه مثلاً عاشق درس الکترونیک بودم، بقیه هم عاشقش بودم و دیگه من گم می‌شدم بین رقبا. ولی تو این کلاس ادبیات یا تو کلاسای معارف، یکه‌تاز میدان بودم.

نه بابا، به نظرم اون موقع بهتر و واقعی تر مینوشتی حس و حال درونتو..

 

من خودمم اینطوری ام برای همه درسا و جزوه ها.. اما منظورم این نبود..  نمرات بالاترت تو این درس و درسهای مشابه منظورم بود.. 

پاسخ:
آره، زیاد به چرایی و چگونگی این موضوع فکر می‌کنم. با عقل و تجربهٔ الانم هیچ وقت پستای گذشته رو نمی‌تونستم منتشر کنم. و شاید اگه اون پستا رو منتشر نمی‌کردم عقل و تجربهٔ الآنم حاصل نمی‌شد‌.

تو دانشگاه چون برای هر درس چند تا استاد هست، نمره‌ت بستگی به استاد و سؤالا و هزار تا چیز دیگه داره. یه بارم یکی از درسای معارفم ۱۷ شد، ریاضیم ۱۹ شد.

وای عالی بود:)) من لحظات آخر دستام خیس عرق میشه و همین موضوع کلی مدیریت بحرانم رو ضعیف می کنه. ولی به نظرم توی دیر دادن برگه و کشون کشون دادنش( البته امتحانات کلاسی) لذتی هست که در سر وقت و با غرور دادن نیست:)

 

آقا من یه چیزی کشف کردم که بصورت خصوصی خدمتت عرض می کنم:دی

پاسخ:
مدیریت بحران من تو دقیقهٔ ۹۰ عالیه. مثل وقتایی که پنج دیقه دیگه قطار حرکت می‌کرد و من هنوز نرسیده بودم راه‌آهن. دو بارشو جا موندم :دی دو سه بارم تا سوار شدم حرکت کرد. هر بارم ریلکس. جواب کامنت خصوصی: آدرس وبلاگ خاطرات تورنادو رو همه می‌دونن. همین بالا، زیر هدر، تاریخچه رو باز کنی، آدرسشو گذاشتم. می‌بینی؟ اونی که تو پیدا کردی احتمالا وبلاگ من نیست. چون من تا سال ۹۴ اونجا پست داشتم و بعدش اومدم اینجا. البته سال ۹۴ سرورهای بلاگفا پاک شدن و الان اونجا تا ۹۲ پست داره. بقیه پاک شده. البته من آرشیو پستامو دارم و تصمیم داشتم سر فرصت به وبلاگم برشون گردونم. ولی به‌قدری پستام ضایع هستن که فعلاً اقدام نکردم.

ای وای نه من باز سوتی دادم:(((

 

آقا اون وبلاگ برای یه بنده خدای دیگریه که تو یکی از پستاش یکی از پستای تو رو گذاشته اما پایینش توضیحات خودشو نوشته. بعد من الان تازه چشمم به توضیحاتش و نویسنده ش افتاد و هیچی دیگه.

عجول و بی دقت نباشیم^_^

پاسخ:
بله بله عجله کار شیطونه :))
آدرس وبلاگ من این بود: deathofstars.blogfa.com
فعلاً ارزش خوندن نداره. هم عکساش پاک شده، هم پستای دو سال اخیرش پاک شده، هم پستای قدیمیش رمز داره. باید سر فرصت عکسا رو دوباره آپلود کنم رمزا رو بردارم و پستای از دست رفته رو دوباره منتشر کنم.

عکس که نیست ولی چرا اولش نوشتی مربوط به 30 سال قبل؟ اغراق کردی؟

پاسخ:
آخه استاد پیر بود و عکس دوران جوانیشو گذاشته بودم

آره راندمان خیلی بالا می‌ره وقتی با علاقه همراه باشه یه کار.

یه بار سر آزمون ارشد چند‌تا از داوطلب ‌ها نامردی کردن و هر کدوم رو یه درس وقت گذاشتن بعد جواب‌ها رو تو دفترچه علامت می‌زدن بعد تو پاسخ‌نامه  می‌زدن.انگار با مراقب ساخته بودن داخل یه کلاس بود.😶😶

پاسخ:
چه بد!!! کوفتشون بشه هر جا و هر چی قبول شدن :))

من آرشیو خاطرات تورنادو رو خیلی وقت پیش تمام و کمال خوندم:) اما هیچ وقت توی گوگل سرچ نکرده بودم. از لینکایی که توی پستات گذاشته بودی واردش شده بودم. این دفعه تو گوگل سرچ کردم، و رسیدم به اون وبلاگ:دی

پاسخ:
خسته نباشی، ولی ورژن ناقصشو خوندی. ورژن کمالش! به‌صورت پی‌دی‌اف دست خودمه :)) 
سال ۹۳ حدوداً هزار تا پست منتشر کرده بودم که الان اون هزار تا تو وبلاگم نیستن :(

یاد بلاگفا افتادم غمگین شدم. بیا بحثو عوض کنیم:
دیشب این پست راسپینا رو می‌خوندم و به این فکر می‌کردم که چرا این همه سال کنار این سطح شیبدار بودم و نمی‌دونستم اسمش گُوِه هست و کارکردش برای وقتاییه که غم عالم به دله. 
یادم باشه هر موقع رفتم تهران، برم بشینم اونجا و یه دل سیر گریه کنم.

خب مثل اینکه این موضوع هم غمگینم کرد :|
با اجازه‌تون من دو هفته می‌رم تو لاک خودم کنج عزلت بگزنیم.
ادامهٔ کامنت‌ها رو آخر ماه (۳۱ ام) تأیید می‌کنم و جواب می‌دم. اگر سؤالی داشتید و سؤالتون نیاز به جواب فوری داشت بگید زودتر رسیدگی کنم. با تشکر :)

نسرین جان یه کدی به من داده بودی متاسفانه یادم نیست کجا گذاشتمش. روش بازیابی نداره؟ 😁

پاسخ:
همه رو تو تقویم سال ۹۷ نوشتم. بیشتر کدا تو پست اختتامیه هست. به‌جز اونایی که خصوصی دریافت کردن یا جدیداً دریافت کردن. 

سلام

سوال دارم و سوالم نیاز به جواب فوری داره و می گم که زودتر رسیدگی کنی:)

 

اگه خدای نکرده سر جلسه ی کنکور، covid19 شیطنت کرده باشه، تا الان دیگه مشخص میشه.

کمی نگران بودم. خواستم حالت رو بپرسم.

خوبی خداروشکر؟ تب، بدن درد، سردرد، آبریزش یا علایم گوارشی و تنفسی نداری؟ عدم حس بویایی و چشایی چطور؟

پاسخ:
سلام :))
خوبم آقا خوبم. سُر و مُر و گنده! چهار ستون بدنم سالمه خدا رو شکر. تو حوزهٔ ما بخش‌نامه‌های بهداشتی رعایت شده بود. خودمم رعایت کرده بودم.

خداروشکر:))

پاسخ:
:)

کد منم میشه بگی؟

روز چپ دست‌ها مبارک باشه.

کاش ما هم یک چپ دست بودیم😁

پاسخ:
چه فرقی می‌کنه چپ‌دست باشیم یا راست‌دست وقتی نه از دست چپمون کاری برمیاد نه از راست

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب

باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

 

روز دست چپ ها یه روز زودتر مبارک باشه

ایام همیشه رو به بهبود و ترقی و خوشی باشه براتون:)

پاسخ:
شاعرا گولمون زدن. نه در نومیدی بسی امیده نه پایان شب سیه سپیده. دور گردونی که دو روز قبلی بر مراد ما نرفته، دو روز بعدی هم بر مراد ما نخواهد رفت و دو روز بعد از بعدی هم. دائماً حال دوران به همین صورت در درد و رنجه؛ چراکه آنها انسان را در رنج آفریدند.

می‌دونستیم لاکن حفظ ظاهر می‌کردیم😭

پاسخ:
🙁

عقیده کاملا مورد احترام بنده واسه هرکسی در هر وقت زمانی ممکن فرق کنه این حال و عقیده ولی من در این حال زمانی و قبلترش همیشه اعتقادم به همین بوده ( دیدم که میگم ها :دی) 

انسان‌ها برای خودشون رنج میسازن با دزدی‌ها حق خوری‌ها تنبلی‌ها و...هرچی هم زندگی پیشرفته تر میشه اوضاع بدتر وقتی میبینی پدر بزرگ مادربزرگت تعریف میکنن از قدیم‌ترها و اینکه چه زندگی شادتری داشتن و خوش‌تر بودن حالا به هر دلیلی سادگی بیشتر قناعت بیشتر  یا هرچی دیگه

 

پاسخ:
🙁

من خودم راه میکشم میرم چراا دمپایی پرت میکنین :/

 

اون گلدون چیه دستتون :{()

 

بی‌مزه هم خودتونین:دی

پاسخ:
خطر ریزش کوه نمک :| :))

کیکای بدون فر رو با دست چپ درست میکردین یا راست؟

 

اونایی که چپ دستن، تو فوتبال هم چپ پا هستن؟

پاسخ:
والا من بعضی کارا رو فقط با چپ بلدم، بعضی کارا رو فقط با راست. قاشق رو با چپ می‌گیرم ولی چاقو رو با راست. مداد رو با چپ، ولی قلاب بافتنی رو با راست. فوتبال بازی نکردم تا حالا ولی حسم میگه چپ‌پام. تفنگ رو هم با راست بهتر شلیک می‌کنم. مواد کیک رو هم با چپ هم می‌زدم :|

خدا خیرتون بده با جوابتون کلی خندیدم

مممنون

خطر ریزش کوه نمک:))))))

پاسخ:
یه گروه تلگرامی داشتیم. هر کی وسط بحث جدی نمک می‌ریخت و یه چیز بامزه می‌گفت هشتگ می‌زدیم #خطر_ریزش_کوه_نمک
مثلاً یکی که تازه وارد بحث جدی شده بود می‌پرسید جریان چیه؟ یکی از بانمکا می‌گفت جریان، سرعت عبور الکترون‌ها در یک جسم رساناست.
من این پستو سال ۹۵ نوشتم، ولی الان به‌مراتب حالم بدتر از اون موقع هست. خیلی بدتر. دیگه شما حساب کن اون دور گردونی که از اون موقع و شاید حتی قبل‌تر بر مراد ما نرفته، از این به بعد بخواد بره (تازه اگه بره) دیگه به چه درد من می‌خوره.

با توجه به جواب کامنت‌های قبلی، تبریک نمی‌گم :)) فقط اینکه یادت افتادم و این تصویر رو هم که دوست داشتم و اسکرین گرفتم، می‌ذارم لینکش رو :)

https://b2n.ir/794151

پاسخ:
سلام
ممنون :) خوشگله :) منم هر موقع قاصدک میاد تو اتاقم یاد تو می‌افتم
۲۳ مرداد ۹۹ ، ۰۶:۵۴ پلڪــــ شیشـہ اے

سلااام سلااام.

خوبی عزیزم؟

دلمون برات تنگ شده.

:*

پاسخ:
سلام
الحمدلله
ممنون :)
۲۳ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۴۶ محسن رحمانی

سلام 

روز چپ دستا رو با تاخیر بهتون تبریک میگم 

 

گفتید کامنتا 31 تایید میشه امروز دیدم تایید شده متعجب شدم .

 

اگه میشه قسمت نظر دادن رو بذارید در قسمت بالای کامنتا اینجوری باس کلی بیاییم پایین .

 

فوری پاسخ داده شود :دی 

پاسخ:
سلام
ممنون
دست من نیست قالب این‌جوریه
۲۳ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۲۸ یک عابری که قبلا هم اینجا قدم زده بود

سلام خانوم نون خ. اومدم بگم خداقوت. اصلا نمی‌دونم چرا. مدتی دنبالتون نکردم ولی یهو به دلم افتاد بهتون اون جمله رو بگم! [ شیفت و یک را می‌گیرد و از کادر خارج می‌شود]

پاسخ:
ممنون عابر قدم‌زن :|
سلام
در حال گوش کردن به یه آهنگ ترکی هستم که به خاطر وجه اشتراکی که باهات داره یادت افتادم:)
اجازه هست لینکشو بدم؟ یا ترجیح می دی اینروزا آهنگ گوش ندی؟
پاسخ:
سلام.
نکتۀ اول: قانونمون این بود که آخرین روز ماه کامنتا رو تأیید کنم بعد جواب بدم. الان یادم افتاد 31 ام محرم شروع میشه و منم محرم آهنگ شاد گوش نمی‌دم و یه وقت اگه آهنگت شاد و دلبرانه بود، نمی‌تونم هی گوش بدم و خودمو باهاش خفه کنم. لذا! گفتم زودتر بیام بگم بفرستی که فرصت داشته باشم خودمو باهاش خفه کنم :دی
نکتۀ دوم: چه خوب که اجازه می‌گیری. از این حرکتت خوشم اومد. 
نکتۀ سوم: نه بابا گوش می‌دم. ولی به‌نسبتِ (گفتم به‌نسبت، یادم افتاد صبح دیدم کلمۀ به‌تفکیک رو تو مقاله‌م با نیم‌فاصله ننوشتم و تو ذهنم بود که درستش کنم و یادم رفته بود درست کنم و داشتم می‌فرستادمش مجله و الان اینو دیدم یادم افتاد درستش کنم. برم درستش کنم تا بازم یادم نرفته درستش کنم)
خب درستش کردم! و برگشتم. چی داشتم می‌گفتم؟ آهان. به‌نسبت قبلاً کمتر آهنگ گوش می‌دم. دلیلشم اینه که پیر شدم و موقع شنیدن و تفکر در فحوای کلامشون حس می‌کنم بزرگواران دارند چرت می‌فرمایند. بدین صورت که مثلاً از فولدری که 649 آهنگ موردعلاقه‌م توشه فلانی رو باز می‌کنم می‌خونه مخور غم گذشته، گذشته‌ها گذشته. در حالی که دارم دنبال آهنگ دیگه‌ای می‌گردم قطعش می‌کنم که برو بابا دلت خوشه. بعد مثلاً بهمانی میاد میگه پنجره‌ها رو وا کن عشقو بیار به خونه. و همین‌جوری که میگه غما رو رها کن، به فردا نگاه کن اینم قطع می‌کنم. چون معتقدم اینم دلش خوشه و بره بابا و اصلنم غما رو رها نمی‌کنم :|
حالا بفرست ببینم چه برایمان آورده‌ای مارکو :|

سلام و خسته نباشید .

جایی خوندم از وقتی که دست می‌کشه آدم از رسیدن به آرزوهاش پیر محسوب می‌شه :|

به تلاش و تولید انبوه مقاله ادامه بدین :)

 

 

پاسخ:
سلام.
آره راست گفته. من تو این دنیا یه آرزو بیشتر نداشتم که چند وقت پیش ازش دست کشیدم و مُردم.
فعلاً که همین یه دونه‌ست. با مقالۀ پایان‌نامه میشه دو تا. یکی هم چهار سال پیش نوشتم و نصفه رها کردم. اونم کامل کنم میشه سه تا. همینا هم برای دنیام بسه هم برای آخرتم.
۲۹ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۸ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

هوووووم

پس کی بعدها می‌خواد تکیه بزنه بر صندلی ریاست فرهنگستان ؟    :|

پاسخ:
هر کسی می‌تونه تکیه بزنه جز اونی که الان داره زنِ معمولی سینا حجازیو گوش می‌ده. متأسفانه بزرگوار چرت نمی‌خونه و راست میگه.

چه جالب! مقاله ت به مرحله ارسال به مجله رسید؟ :)

فکر کنم پشتکار زیادی داری برای کار کردن روی مقاله.. 

پاسخ:
آره :)
ولی خیلی اهل مقاله نوشتن نیستم. اینم فی‌الواقع مجبور بودم. مقاله مثل بچه‌ست. تا وقتی نداشته باشی هی همه چپ و راست ازت مقاله می‌خوان و می‌پرسن چرا نداری.

سلام. از پارچه عزا استفاده کردم.ممنون بابتش.

دلم گرفت گفتی از آرزوت دست کشیدی:( امیدوارم بازم دلت پر از آرزوهای قشنگ بشه و بهشون برسی.

پاسخ:
سلام
اگه خواستی این‌ور اون‌ور بین بلاگرا پخش کن شاید کسی دلش خواست استفاده کنه
نه دیگه فکر نکنم تا آخر عمرم با چیزی مواجه بشم که با تمام وجودم بخوامش. 
۳۰ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۲۲ در جوابهایی که به کامنتهای بالایی دادی:

تو که هنوز نتیجه کنکورت نیومده، بر اساس اون میتونی به خیلی چیزها که میخواستی برسی......

یعنی میگم هنوز زوده برای این فازی که واردش شدی.....

پاسخ:
چرا فکر می‌کنید منظورم از خواستن و آرزو، کنکور و مدرک دکتراست؟ درس خوندن "شاید" برای یه دختر ۱۸ ساله اولویت اول زندگی باشه، ولی "قطعا" برای دختری که ۲۸ رو رد کرده از درجهٔ اهمیت و اولویت ساقطه. مسائل مهم‌تری هم هستن که بخوام بهشون فکر کنم و خوشحال و غمگینم کنن.
۳۰ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۴۴ نه، منظورم کنکور دکترا نیست،

بلکه یه سری کارها که میخواستی بعد از قبولی انجام بدی منظورمه.....

بالاخره به خیلی خواسته هات میرسی دیگه..... حالا اگه گیر دادی به یه مورد خاص که دیگه یه بحث دیگه است...... 

پاسخ:
برنامه‌های کاریم که همه‌شون کنسل شدن به‌خاطر به‌تعویق افتادن کنکور. شش ماه کم نیست. هیچ موقعیت شغلی‌ای شش ماه برای آدم صبر نمی‌کنه. اینه که الان قبول شم هم خبری از کار نیست. بقیهٔ برنامه‌هامم یادم نیست چی بودن. یه کتاب خاطرات می‌خواستم راجع به فرهنگستان بنویسم که با این حجم از دلخوری که الان نسبت به اونجا دارم، سکوت کنم سنگین‌ترم. یه برنامه هم برای بعد از قبول نشدم داشتم که ازدواج بود.
۳۰ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۵۱ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

خب یه سری چیزا از دست خود آدم خارجه

مهره‌ها رو جور دیگه باید چید وقتی روزگار سر ناسازگاری داره .

به هر روی زندگی ادامه داره

 

پاسخ:
همه چی از دستمون خارجه. خیلی هم خارجه.

شماها رو نمی‌دونم ولی خودم به‌شخصه تعجب می‌کنم از این حجم ناامیدی و ناله‌ای که موقع جواب دادن به کامنتا از خودم ساطع می‌کنم. ولی به‌واقع حالم همینه که هست.
۳۱ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۳۷ محسن رحمانی

علی جان ای گل سرخ و سپیدم/ببین مادر ز داغ تو خمیدم
نمی گردد هنوز هم باور من/که من رأس تو را بر نیزه دیدم

 

:((

 

سلام بر حضرت علی اصغر (ع) سرباز شش ماهه کربلا.

 

التماس دعا.

پاسخ:
کامنت‌های مرتبط با محرم رو اینجا (nebula.blog.ir/post/1344) بذارید.
۳۱ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۵۱ محسن رحمانی

شمیم عاطفه در کوچه ها رها شده است

دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است

وزیده در همه جا عطر سیب حضرت عشق

قسم به ساحت گریه قسم به ساحت عشق

۰۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۴۰ محمدعلی ‌‌

یک هفته‌ست که دارم فکر می‌کنم وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی به چه کاری میاد وقتی هیچ کاری از دستمون برنمیاد تا حال همدیگه رو بهتر کنیم :(

 

چی بگم...

پاسخ:
من الان نه‌تنها آخرین باری که خندیدم یادم نیست بلکه حتی یادم نیست چیا قبلاً خوشحالم می‌کردن. حالا من برخلاف اینایی که وقتی می‌شنون کسی حالش بده و بدبخته، تا ثابت نکنن خودشون بدبخت‌ترن ول‌کن معامله نیستن (انگار که مسابقه‌ست)، بر خلاف این‌جور آدما، وقتی بدحالی دوستامو می‌بینم فکر می‌کنم می‌بینم وضع من انقدرام بد نیست و بعد دیگه غم خودم یادم میره و بلند میشم همون حرفایی که لازم داشتم یکی به من بزنه تا بلند شم رو به اونا می‌زنم که بهشون روحیه بدم تا ادامه بدن این زندگی مسخره رو. چند وقته یکی دو تا از بلاگرا حالشون به‌طرز وحشتناکی بده. هر بار پستاشونو می‌خونم تا پست بعدی خداخدا می‌کنم دست به حرکت احمقانه‌ای نزنن و کار دست خودشون و زندگیشون ندن. هیچ کاری هم از دستم برنمیاد براشون انجام بدم.

خدا خودش به دوستاتون کمک کنه که بتونن دووم بیارن.

اگه کمکی از دست بلاگرا بر‌می‌اد بگین . 😶😶

 

پاسخ:
اینایی که میگم تحت فشار شدید روحی از طرف خانواده‌ن. از اینا که خونه براشون جهنمه. خدا هم که سیاست ایوب رو پیش گرفته و داره صبرمونو اندازه می‌گیره.

به به نسرین جان با این که نوشتی تایید کامنتا ۳۱ شهریور، به نظرم به زودی خبرای عالی میشنویم. امسال دیگه باید سال دکترنسرین شدن باشه🙏🏻🙏🏻🙏🏻

پاسخ:
ایشالا :) 
از هر خبر خوبی استقبال می‌کنیم :))
امروز ۱۶ ام، روز وبلاگ‌نویسیه، گفتم بیام زودتر تأیید کنم و جواب بدم :)

سلام

این مدت چندباری سر زدم و دیدم به روز نکردی، بعد یهو دیدم تعداد کامنتا زیادی بالاست و دیدم، بعله، ظاهرا ارتباط کامنتی برقراره😁

حرص نخور بابت چیزایی که دست ما نیست، دنیا خیلی هم اوضاعش بدنیست، همه آدما مشکلات خودشون رو دارن!

منم که الان این حرف رو می‌زنم، واقعا اینقدر گرفتاری دارم که نگو و نپرس و خیلی بدتر از اون چیزی که حتی فکرشو می‌تونید بکنید...

هر چی دنیا میره جلو، امتحانات خدا سخت‌تر میشه.

راستی

به قالب ارتباطی نداره، یه تنظیمی تو مدیریت وبلاگ بود که نطرات جدید رو اول نشون بده، اگه تغییرش بدی، دیگه لازم نیست اینقدر اسکورول بزنیم، بیایم پایین!

 

یه نکته دیگه درباره وبلاگ نویسی که برای یکی زده بودی که کاش ده سال دیگه بگی چه کار خوبی کردم...

من میگم کاشکی به جای زدن اولین وبلاگ، که خاطرات عمره‌ام بود، خاطراتم را کتاب می‌کردم  والان خیلی جلوتر بودم.

امیدوارم دکترا یه رشته/دانشگاه خوب قبول شی...

ملتمس دعا این ایام

پاسخ:
سلام
من دیگه توان امتحان پس دادن ندارم عزیزم :)
آره می‌دونم اون قسمت تنظیمات کجاست، ولی بازم کسی که نظر میده باید بیاد پایین پایین. درسته آخرین نظر بالاست، ولی جای نظر پایینه همچنان.
ممنون
همچنین

من همان حاضر غائبیم که نیستم اما تیکه کلامام همه اینجا هست :دی

صدام در نمیاد اما فی الواقع کمافی‌السابق مشغول به رصدت هستم و با همین رصدهام جویای احوالتت هستم دخترِ بد 

بدان و آگاه باش که چیزی از نظر سرورت دور نمیمونه دو نقطه نگاهِ پر از خشم

پاسخ:
:)) از نظرت دور که می‌مونه به هر حال یه چیزایی. ولی مرسی که هستی. بمونی همیشه.

الان تکلیف وبلاگ من که کلاً پست نداره چی میشه :))

 

نبود 3 روز دیگه !

پاسخ:
تکلیف اینه پست بذارید. امروزم روز وبلاگ‌نویسیه و این تکلیف از هر تکلیفی تکلیف‌تره :))

الان دقیقا 4 سال میشه که هیچ پستی در وبلاگم نذاشتم...

اگر هم گاهی سری می زنم . بخاطر خواندن پست های دوستان است.

البته وبلاگ شما رو به عشق بازدید وب گردی تصویری میام :))

عکس مکس های باحالی میذارید همیشه 

شروع کنید باز :)

پاسخ:
عجب
حالا خبر خوب اینکه می‌خوام دوباره پست بذارم و خبر بد اینکه خبری از عکس مکس نیست :))