پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۵۹ ب.ظ
به احترام دوستانی که هر روز به اینجا سر میزدند، لازم میدونم اطلاع بدم که این وبلاگ مدتی، شاید شش ماه، شاید کمتر، شاید هم بیشتر بهروز نخواهد شد. برخواهم گشت. برای همیشه نمیرم. اگر دوست دارید تو این مدت به واسطهٔ گذاشتن نظر برای پستهاتون در ارتباط باشیم، بعد از خوندن این پست یه کامنت بذارید که آدرس وبلاگهاتونو جدا کنم از بقیه. کامنتها انشاءالله ۲۶ فروردین پاسخ داده خواهند شد.
Happy New Year
عنوان پست بخشی از سورنای نوروز رستاکه. گَل یعنی بیا، گَلدی یعنی آمد، گَلمَ یعنی نیا و گَلمَدی یعنی نیامد. گَلدی باهار، گَلمَدی یار.
میدهم خود را نویدِ سالِ بهتر، سالهاست
گرچه هر سالَم بَتَر از پار میآید فرود
مهدی اخوان ثالث
حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
کمی بدون تعارف با دُردانه (مصاحبۀ بانوچه با من) [لینک]
۹۸/۱۲/۲۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)
واژهها
پاسخ:
سلام به روی ماهت
سال نوی شما هم مبارک باشه
ایشالا سال پرخیروبرکتی باشه برای همهمون
پاسخ:
سال نوی شما هم مبارک :)
انشاءالله
ممنون
پاسخ:
ممنون. سال نوی شما هم مبارک.
من این «یاشیل شالی» رو درست متوجه نمیشدم. بعد از کامنت شما تازه متوجه شدم دقیقاً چی میگه.
پاسخ:
انشاءالله سال خوبی برای همهمون باشه.
پاسخ:
مبارکه. یه بار گفته بودی روز تولدت با روز تولد رهبر یکیه. منم هر موقع روز تولدت یادم میره گوگل میکنم تولد رهبر چه روزیه؟ :))
پاسخ:
سلام زهره جان. خوشحالم که بهواسطۀ وبلاگم دوست خوبی مثل تو پیدا کردم.
داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم مینوشتم. متوجه شدم به شما کد ندادم. کد شما هم اینه: 971125190
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت کد شبا بدم:
[لینک] بعدش آقای معلومالحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا:
[لینک]
پاسخ:
عید تو هم مبارک باشه آنه. سال پرخیروبرکتی باشه برات ایشالا :)
پاسخ:
ای بابا، بیشتر پست بذار خب :)
حالا اگه دیدم پست جدید نداری میام برای قدیمیا مجدداً کامنت میذارم.
پاسخ:
ممنونم عزیزم :)
چه دعاهای خوشگلی :)
پاسخ:
اولدوز سایاراق گوزله میشم هر گئجه یاری
گج گلمه ده دیر یار یئنه اولموش گئجه یاری
گؤزلر آسیلی یوخ نه قارالتی نه ده بیر سس
باتمیش گولاغیم گؤرنه دؤشور مکده دی داری
پاسخ:
ممنون. سال نوی تو هم مبارک باشه. والا دل ما یه مراد بیشتر نداره :دی
پاسخ:
آه از این بیخبر رفتنها
سال نوی تو هم مبارک باشه تی بلا میسر :)
پاسخ:
سلام
همچنین :)
بستگی داره این شش ماه چجوری بگذره. یه ماهش گذشت و من هنوز رغبتی به برگشت ندارم.
پاسخ:
سلام.
بله، حتماً :)
خدا رو شکر اون بخش به قوت خودش باقیه و میتونید از اون طریق در ارتباط باشید با من. هر روز چکش میکنم :)
داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم مینوشتم. متوجه شدم به چند نفر از دوستان جدیدم کد شبا ندادم. کد شما هم اینه: 971125191
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم:
[لینک] بعدش آقای معلومالحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا:
[لینک]
پاسخ:
ممنونم شهرزاد عزیزم. انشاءالله برای شما هم سال پرخیروبرکتی باشه :)
پاسخ:
سلام
سال نوی شما هم مبارک باشه.
داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم مینوشتم. چون شما یه مدت نبودی، فکر میکردم دیگه نیستی و اون موقع کد نداده بودم بهتون. حالا که برگشتین کد شما هم اینه: 971125192
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم:
[لینک] بعدش آقای معلومالحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا:
[لینک]
پاسخ:
آررررررره! مبارک باشه تولدت.
پاسخ:
ممنونم دوست خوبم. سال نوی شما هم مبارک باشه. ایشالا که امسال پر از اتفاقات خوب و شاد باشه برای همهمون
سمیرا جان، داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم مینوشتم. متوجه شدم به چند نفر از دوستان جدیدم کد شبا ندادم. کد شما هم اینه: 971125193
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم:
[لینک] بعدش آقای معلومالحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا:
[لینک]
پاسخ:
ممنونم. همچنین برای شما و خانواده :)
پاسخ:
ببین دیگ به دیگ چی میگه :))
گلنگدنِ تفنگو دیدی؟ یه چیزی تو اون مایههاییم ما :دی هی گل هی گت
سال نوی تو هم مبارک. امروز تو
مصاحبۀ بانوچه غیبتتو کردم بیستودو :))
پاسخ:
سال نوی شما هم مبارک عزیزم.
ممنونم. انشاءالله :)
مرضیه جان کد شبای تو هم اینه: 971125194
برای کسب اطلاعات بیشتر راجع به این کد به پاسخی که به کامنت داداشت دادم مراجعه کن :دی
پاسخ:
سلام میرزا
سال نوی شما هم به خیر و مبارکی انشاءالله
میگم میرزا، شما نمیخوای بخش کامنت خصوصی وبلاگتو فعال کنی؟ من همه جا کامنت خصوصی میذارم. وبلاگ شما هم یه جوریه که فقط میشه عمومی نظر داد. اینه که وقتی پستای وبلاگ شما رو میخونم حس حناقگرفتگی بهم دست میده. چی کار کنم؟ من از خر شیطون بیام پایین یا شما میای پایین؟
پاسخ:
عزیزم :) خوشحالم که دوست داری همچنان باهم در ارتباط باشیم. وبلاگتو گذاشتم تو فولدر شمارۀ ۱. اونایی که کامنت نذاشتن، وبلاگشون تو فولدر شمارۀ ۲ و ۳ و ۴ و ۵ گذاشتم. سکوتشونو گذاشتم به حساب این که میخوان منم ساکت باشم تو وبلاگشون.
پاسخ:
عید تو هم مبارک باشه آرزوی عزیزم.
امروز دو بار تو
مصاحبۀ بانوچه ازت اسم بردم. اگه یه وقت دیدی هی از وبلاگ بانوچه میان وبلاگ تو ما لینک دادیم :دی
پاسخ:
سلام. ممنون. همچنین.
نه دیگه. ما رو حرفی که میزنیم وایمیستیم.
پاسخ:
سلام. عید شما هم مبارک باشه. انشاءالله.
پاسخ:
سلام
ممنونم. انشاءالله.
حال پدرتون خوبه؟ من همون موقع دعا کردم و همچنان به فکرشونم. ایشالا که صحت و سلامتیشونو بهدست بیارن.
پاسخ:
سلام هلمای عزیزم. ممنونم. انشاءالله :)
از یلدا تا دهم فروردینش که اینجوری گذشت و ایشالا بقیهشم به همین مفیدی بگذره. ببین:
داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم مینوشتم. تو یه مدت نبودی و برای پست اختتامیه کامنت نذاشته بودی. منم اون موقع فکر میکردم دیگه نیستی و کد نداده بودم بهت. حالا که هستی بیا این کد، تقدیم با عشق: 971125195
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم:
[لینک] بعدش آقای معلومالحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا:
[لینک]
پاسخ:
سلام. ممنونم. انشاءالله.
پاسخ:
سلام. پستِ ۱۳۹۹ رو تو یکی از روزای همین سالِ ۱۳۹۹ میذارم. ولی دقیقاً کدوم روزشو نمیدونم خودمم.
امروز تو
مصاحبۀ وبلاگی بانوچه یکی از جغداتو خرج کردم. البته هنوز نمیدونم نصیب کی قراره بشه. آخرِ مصاحبه گفت هدیه چی میدی به خوانندههای مصاحبه؟ گفتم یکی از جغدهای میماجیلو میدم به کسی که بگه جغدهای قبلی دست کیه و چجوری رسوندم دستشون :دی
داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم مینوشتم. متوجه شدم به چند نفر از دوستان جدیدم کد شبا ندادم. کد شما هم اینه: 971125196
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم:
[لینک] بعدش آقای معلومالحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا:
[لینک]
پاسخ:
صد سال به از این سالها
پاسخ:
ممنون. بر شما هم مبارک :)
پاسخ:
انشاءالله که امسال بلا به دور باشه ازمون.
پاسخ:
سلام :)
ممنونم. جولیک که برگشته. ولی نه با لبِ خندون :(
پاسخ:
به این دلیل که وبلاگتو از فولدر شمارۀ ۲ انتقال بدم به فولدر شمارۀ ۱ و همچنان باهم در ارتباط باشیم. اونایی که کامنت نذاشتن، وبلاگشون تو فولدر شمارۀ ۲ و ۳ و ۴ و ۵ گذاشتم. سکوتشونو گذاشتم به حساب این که میخوان منم ساکت باشم تو وبلاگشون.
[بدین شکل]یاد مامانبزرگم افتادم :)) هر موقع با کلید برق بازی میکردم و هی روشن خاموشش میکردم میگفت بازی نکن خراب میشه :دی ولی خراب نشد هیچ وقت :دی
سال نوی تو هم مبارک باشه خانم دکتر هوپ هوپیان
پاسخ:
سلام.
سال نوی تو هم مبارک باشه مهرناز. من همچنان قدردان اون لطفت هستم که کتابی که لازم داشتمو برام فرستادی. به پاس این لطفت تو صفحۀ تشکر پایاننامهم ازت تشکر هم کردم. یکی از دوستان میگفت چه خبرته این همه اسم تو بخش تشکرته.
راستییییییییییی اینو یادت نگهدار: 971125197. کد شبای توئه.
پاسخ:
همچنین شما حورا جان. امسال منتظر اتفاقات خوب باشیم.
پاسخ:
سیزینده بایرامیز مبارک
+ شما ترکین؟
پاسخ:
سلام
خیلی ممنون. من هم سال نو رو بهتون تبریک میگم. ۹۸ خیلی عجیب و غریب بود. امیدوارم ۹۹ یه کم مهربونتر باشه باهامون.
پاسخ:
منتظر باشید همچنان. دیر و زود داره، ولی سوخت و سوز نداره.
پاسخ:
چه خوب! آفرین. یادمه میگفتی تصمیم داری ترکی یاد بگیری.
از آخرین کامنتی که گذاشتی چهار سال میگذره و وبلاگتم که تعطیله. فکر کنم اونی که باید بپرسه خوبی و چه خبر و خوش میگذره منم. چطوری؟ کجا بودی این همه وقت؟ بچهها خوبن؟
راستیییی، اینم کد تو 971125198. نگهش دار. شاید یه روزی به یه دردی خورد.
پاسخ:
سلام
ای زیر و زبَر کُنِ دل و دیده و جان
ای کارگزارِ هرچه روزان و شبان
ای آنکه تو سال و حال دیگر سازی
زین حال مرا به بهترین حال رسان
+ نهتنها من، که مامانم هم میشناسه تو رو. چند روز پیش با مامانم کیک و شیرینی تر درست میکردیم. هی میگفت برو از اون دوستت که شیرینی میپزه بپرس ببین روغن فلان باشه چی میشه، شکر بهمان باشه چی میشه. ینی میخوام بگم پشت صحنۀ اون کامنتای دم به دیقهم ذهن پرسؤال مامانم حین شیرینی تر درست کردن بود :دی
پاسخ:
تو هم همینطور.
کوثر جان بخش کامنت خصوصی وبلاگ ننه غیرفعاله و فقط میشه کامنت عمومی گذاشت. من همه جا کامنت خصوصی میذارم. عمداً این کارو کردی؟ نمیشه که بشه خصوص هم کامنت گذاشت؟
راستی، داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم مینوشتم. تو یه مدت نبودی و برای پست اختتامیه کامنت نذاشته بودی. منم اون موقع فکر میکردم دیگه نیستی و کد نداده بودم بهت. حالا که هستی بیا این کد، تقدیم با عشق: 971125200
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم:
[لینک] بعدش آقای معلومالحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا:
[لینک]
پاسخ:
ایشالا :)
داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم مینوشتم. تو یه مدت نبودی و برای پست اختتامیه کامنت نذاشته بودی. منم اون موقع فکر میکردم دیگه نیستی و کد نداده بودم بهت. حالا که هستی بیا این کد، تقدیم با عشق: 971125201
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم:
[لینک] بعدش آقای معلومالحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا:
[لینک]
پاسخ:
سلام
سال نوی تو هم مبارک باشه دوست مهربون من
ایشالا :)
پاسخ:
راست میگیااا. همون موقعها بود که مطهره هم وبلاگ داشت و وبلاگمو میخوند و برای اینکه قاطی نشین بهت گفتم ۲ بذاری کنار اسمت. از ۹۴، ۹۵ مطهره رفت و تو موندی. بوست دارم!
پاسخ:
سال نوی تو هم مبارک
ایشالا که رشته و دانشگاه دلخواهت قبول شی.
وقت برای وبلاگ خوندن زیاده. الان اولویت کنکوره. بعدِ کنکورت بیا هر چقدر خواستی وبلاگمو بخون :)
پاسخ:
سلام.
ممنون. نه، اصلاً نرسیدم برای کنکور درس بخونم. کار کردم و چند روزم هست که مقاله مینویسم.
تا همین چند روز پیش کار میکرد. بعد دیگه باتریش تموم شد. منم چون همهش پای لپتاپم و چشمم به ساعت لپتاپه، روش باتری ننداختم فعلا.
پاسخ:
سلام.
ممنونم عزیزم، همچنین برای شما :)
داشتم لیست دوستای وبلاگیمو با کد شباشون تو دفترم مینوشتم. تو یه مدت نبودی و برای پست اختتامیه کامنت نذاشته بودی. منم اون موقع فکر میکردم دیگه نیستی و کد نداده بودم بهت. حالا که هستی بیا این کد، تقدیم با عشق: 971125203
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم:
[لینک] بعدش آقای معلومالحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا:
[لینک]
پاسخ:
گاه تیغ مرگ هم دشوار میآید فرود
پاسخ:
سلام. امروز ساعت ۱۸ عوض میشه اون عدد. دلیلشو نمیدونم، ولی هر روز ساعت ۱۸ عددش تغییر میکنه. ساعت انتشار اولین پست وبلاگ ۱۸ نیست و تنها حدسم اینه ساعت ۱۸ اینجا رو ساختم و عمر وبلاگ رو هر روز ساعت ۱۸ بهروز میکنه. منم منتظرم ساعت ۱۸ بشه بعد کامنتا رو جواب بدم. بانوچه هم باهام مصاحبه کرده. بهش گفتم ساعت ۱۸ منتشرش کنه تو وبلاگش. حالا هر موقع منتشر شد لینکشو میذارم اینجا.
پاسخ:
سلام. دلیلشو نمیدونم. ۱۸ رو حدودی گفتم. فعلا که ۱۸:۲۵ هست و تغییر نکرده.
نمیدونم وب شما عدد عمرش کی عوض میشه.
پاسخ:
توی قسمت تنظیمات همچین چیزی وجود نداره. تنها حدس منطقی اینه اینجا رو عصر، حدودای ۶ ساختم و اینم عمر وبلاگ رو بر اساس ساعت ساخت وبلاگ میشماره.
مهم نیست حالا.
پاسخ:
الان عوض شد :)
منتظر بانوچهام متن مصاحبه رو بخونه و اگه لازمه ویرایش کنه بعد منتشر کنه.
طول میکشه یه کم.
پاسخ:
دردانه از دارندۀ کد شبای 971125149 بابت این چهار دستهگلِ خوشگل و لابد خوشبو صمیمانه سپاسگزار است.
پاسخ:
اون جغد هم تو رو میخواد ^-^
سرچ مرچ نداریم. خودت باید دستی بگردی پیدا کنی جواب سؤال ویژهمو :))
پاسخ:
آره، ازش ممنونم. ولی دست من بیشتر درد میکنه. اون چشماش باید درد نکنه بیشتر :))
پاسخ:
سلام.
نه برای کنفرانس نیست. اون استادی که باهاش کار میکردم و میکنم، داره از اون کار (پروژهست در واقع) مقاله درمیاره. هر کدوممون یه موضوعی انتخاب کردیم و روش کار میکنیم.
من همین الانم میتونم پست بذارم. ولی ترجیحم اینه فعلاً برای خودم بنویسم و بعداً تصمیم بگیرم راجع به انتشارشون.
پاسخ:
آره، روال پروژههای دانشگاهی اینه که از توش مقاله دربیارن.
پاسخ:
عه آره چیزی که با گوشی میبینم متفاوت با چیزیه که با لپتاپ دیدم. با لپتاپ دستهگل آبی میدیدم. البته اینکه از دیروز صبح یهبند پای لپتاپم و دارم از خستگی بیهوش میشم و چشام باز نمیشه بیتأثیر نیست در این قضیه.
پاسخ:
خیلی استاد خوبیه. چند بار تا حالا بهم پیشنهاد داده بود برای نوشتن مقاله. من قبول نمیکردم. میگفتم دوست ندارم. این سری که همکارم گفت استاد گفته اگه تمایل دارم برم تو تیم مقاله، دیگه نه نیاوردم.
+ اسم تو رو هم نوشتم تو دفترم. نوشتم «سلام»، با کد 971125204. جلوشم نوشتم وبلاگ ندارد.
پاسخ:
خسته نباشی :)
به هر حال باید آدم به یه سری اصول پایبند باشه دیگه
پاسخ:
سلام.
چه خوب. منم خوشحالم که خوشحالی :) تا این لحظه ۲۰۳ نفر از این کدا دارن. ولی هنوز هیچ کدوممون نمیدونیم قراره باهاش چی کار کنیم :دی
پاسخ:
تو خوابگاهمون یه دختر زنجانی بود. وقتی مامانش میومد خوابگاه ترکی حرف میزدن من متوجه نمیشدم چی میگن. سخت بود ترکیشون.
پاسخ:
منم الان دارم میخونمشون. بانوچه گفته به پیامهاتون جواب بدم اونجا. دارم جواب میدم.
پاسخ:
سلام
خیلی ممنونم که اعلام حضور کردی. نمیدونی همین چند خط پیام هم چقدر میتونه یه بلاگرو خوشحال کنه.
تو کد داشتی دیگه. فقط یادآوری میکنم که 971125133 بودی :دی
پاسخ:
سلام ^-^
خوش اومدی. صفا آوردی. بذار همین بدو ورود یه کد بهت بدم :دی 971125205 این اسمش کد شباست. 204 نفر قبل از تو از اینا داشتن. تو 205 امین نفری.
در جواب این کامنتِ فرشته تصمیم گرفتم به ملت این کد رو بدم:
[لینک] و هنوز خودمم نمیدونم چه خاصیتی داره.
بعدش آقای معلومالحال زحمت کشیدن و کارت درست کردن برای کدا:
[لینک]
تا حالا خاموش بودم. زین پس کامنت میذارم کمکم تعامل کنیم بیشتر آشنا شیم با اخلاق همدیگه :دی
پاسخ:
موسیقی متن پایانی هم وقتی اسامی میره روی پردهٔ مشکی، بهار دلنشین باشه. اون سکانس تیر خوردنشم مثل سکانس تیر خوردن بهرام رادان (پیمان) تو آواز قو باشه. وقتی پلیسا محاصرهش کردن و تسلیم نشد و کشتنش. من هشت سالم بود دیدمش. بیست سال پیش. یه فیلم انتقادی اجتماعی بود با این دیالوگ ماندگار راجع به ایران: جایی که توش عشق جرمه :|
شبا که مخفف شباهنگه. این از این. نحوهٔ کدگذاری هم دقیق و حسابشده هست. ۲۵ بهمن ۹۷ روز تولد وبلاگم این تصمیم رو گرفتم. لذا با ۹۷۱۱۲۵ شروع میشه. مثل شمارهٔ دانشجویی که با سال شروع میشه. یا مثل شماره ملی که بر اساس محل تولده و مثل شماره پلاک ماشینا که بر اساس شهره. اون روز تصمیم گرفتم اسم خوانندهها رو با کدشون تو دفترم یادداشت کنم و نگهدارم. چون اسامی بلاگرا مدام عوض میشد و گاهی همنامیها و مشابهتهای اسمی سردرگمم میکرد، کد بهترین ایده بود. به ترتیبی که از اون روز ملت کامنت گذاشتن، از فرشته شروع کردم به کد دادن. ۹۷۱۱۲۵۰۰۱ و تا امروز ۲۰۵ نفرو لیست کردم. شارمین مثلا ۹۷۱۱۲۵۲۰۵ هست که نفر آخره فعلا.
بذار یه عکس از اینوریدرم نشونت بدم ببین چه طبقهبندی منظمی دارم:
پاسخ:
آره. کارتو باید از آقای معلومالحال بگیری. مسئولش ایشونه.
دیدی کارتاشو؟ فقط حواست باشه اشتباهی بهت کارت آبی نده. تأکید کن شارمین اسم دختره و صورتیشو بده :))
پاسخ:
خیلی هم درسته :))
لابهلای پستای ۹۸ هست. بهقول مامانا که وقتی میگی فلان چیز کجاست میگن بگردی همونجاست، تو هم بگردی همونجاست :دی
آره :) خدا حفظش کنه برامون. اونجا از این نابغهها زیاد بود. همهشون مغزشونو ورداشتن فرار کردن
چه نوع مقالهای؟ تو چه حوزهای؟ علوم انسانی یا مهندسی؟
پاسخ:
همونجا عمومی بگو. فاطمه و زهرا هم عمومی گفتن و من انتظار داشتم تقلب کنی از رو دست اونا :| :))
اونا خیلی دقیق نگفتن، تو دقیق بگو
روش تحقیق در علوم انسانی: محمدرضا حافظنیا
یه کتابم هست به اسم البته واضح و مبرهن است، از ضیاء موحد
پاسخ:
علیک علیک :)))
آره خدایی، مگه از چهار و چهل و چهلوچهار زیباتر هم داریم بین عددا؟ حالا با همین فرمون بریم ببینیم 444 به کی میرسه :دی
زحمتی نیست بابا. من با شعرِ پیشنهادی سمیرا انقدر کیف کردم. مصرع اولش دلمو برد. میگه: آمدهام که تا به خود گوشکشان کشانمت :)) فکر کن گوش طرفو بگیری بکشی سمت خودت بگی کجا بودی؟ هان؟ بعد همونجوری گوشکشان با خودت ببریش :دی خندهم میگیره موقع خوندن.
پاسخ:
و علیکم السلام
میلیونر جناب نیستا سرکار خانومه :دی
اسمش روشه دیگه. همگانی ینی شامل شما هم میشه این هدیه. آره خیلی کم پیش میاد از صدام رونمایی! کنم. ولی یکی دو بار برای رادیوبلاگیا چیز میز خوندم.
یکی دو تای دیگه هم هست لابهلای پستای رادیوبلاگیا که باید بگردم.
حالا من خودم حواسم هست و لحنمو متناسب با شنونده تنظیم میکنم تو این شعرهای اهدایی. برای شماها که نامحرمی :دی مثل وقتایی میخونم که تو کلاس متون ادبی، دکتر حداد یهو سرشو بلند میکرد و میگفت «بخون بابا». و من متن درسو میخوندم :| مثل اون موقع که تو کلاس میخوندم، همون شکلی رسمی میخونم اسلام به خطر نیفته.
پاسخ:
آره :)) من هنوز از تصورش خندهم میگیره.
وای این مولانا چقدر آخه باحال و بامزهست :))
پاسخ:
سلام
شما از خوانندههای قدیمی با یه اسم جدیدی؟
پاسخ:
سلام
آره؛ البته اینجا یار استعاره از مراده و مراد هم استعاره از اونی که باید بیاد.
آسوکا رو میخونی؟ یار کلیدواژهٔ انحصاری اونه.
پاسخ:
عمومی بستهست، ولی میشه خصوصی نظر گذاشت و جواب میده.
راستش میخواستم آدرس وبلاگتو به فیدلیم اضافه کنم. نمیدونستم کد جدید بدم یا قبلاً کد داشتی و آیا میخوندم وب قبلیتو یا نه :|
یه همچین طبقهبندی منظمی دارم :|
پاسخ:
سلام
نه اتفاقا من از یلدای پارسال تو قرنطینهام تا نمیدونم کی
پاسخ:
من همهٔ وبلاگها رو دوست دارم و اغلبشونو میخونم. کددارا رو که حتما میخونم. حالا شما اون آدرس قبلیتو نمیخوای بگی کدوم بود؟ حداقل خصوصی بگو.
تو همون عکس، بانوچه رو ببین. این همه اسم و آدرس عوض کرده ولی کدش یکیه. کده با تغییر آدرس عوض نمیشه که. اون کدا مثل روحن و وبلاگها مثل جسم. روح لایتغیره و جسم تغییر میکنه و پیر میشه.
پاسخ:
سلام به روی ماهت مهسا خانوم. سال نوی شما هم مبارک
چه خوب. منم میخونم و تو اون تاریخی که گفتم فایلشو پای آخرین کامنت عمومیت آپلود میکنم.
+ اون غزلی که فرستادی بخونم، اونجا که حافظ میگه رَوَم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم، میخواد بهت بگه ایشالا قراره پزشکی (یا دندون :دی) قبول شی بری تهران، یا حالا هر جا که میخوای :دی
پاسخ:
ایشالا ایشالا :)
کنکور پارسال علی و محمدعلی رو تحویل شریف دادم!، امسالم تو و دلنیا و آنه و سها رو ایشالا تحویل جامعۀ پزشکی میدم :))
البته آنه و سها ریاضیان. اونا رو باید تحویل شریف بدم ^-^
پاسخ:
ببین تو همۀ تلاشتو بکن، شد شد نشد نشد.
منتظر خبر خوبت هستم
پاسخ:
سلام
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی
پاسخ:
چشمت بیبلا
+ مهسا جان، چون وبلاگ نداری هدیۀ صوتیتو میذارم همینجا. رمزشم همونی که خودت گفتیه
اول اینو گوش کن:
بعد اینو:
پاسخ:
سلام. نه ربطی به کارام نداره.
وقتی یه وبلاگی تعطیل میشه درستش اینه کامنتاشم تعطیل بشه. آخه اگه مدام پای کامنتا باشم تعطیل کردن معنی نمیده که دیگه.
پاسخ:
خوشم که نمیاد. ولی اذیت هم نمیشم.
پاسخ:
این کده فعلاً در حد شوخیه. خاصیتی نداره. نگهشدار شاید بعداً به یه دردی خورد. مثلاً فکر کن آدرسمو عوض کنم بگم فقط به اونایی که کد شبا دارن آدرس جدیدمو میدم. یه جور هویت و رسمیت دادن به مخاطبه :دی :))
پاسخ:
منم خوشحالم به واسطۀ وبلاگم دوستای خوبی مثل شما پیدا کردم.
این کده فعلاً در حد شوخیه. خاصیتی نداره. نگهشدار شاید بعداً به یه دردی خورد. مثلاً فکر کن آدرسمو عوض کنم بگم فقط به اونایی که کد شبا دارن آدرس جدیدمو میدم. یه جور هویت و رسمیت دادن به مخاطبه :دی :))
پاسخ:
میگم حالا که شما استانبولی یاد گرفتی، یه کلمه هست معنیشو نمیدونم. چون ممکنه زشت باشه خصوصی برات کامنت میذارم ببین بلدی؟
پاسخ:
:)) فکر کنم همهتونم اینم بلدید که برگشتنی قیده. ینی وقتی داشتید برمیگشتید :دی
پاسخ:
سلامٌ علیکم و رحمة الله. پریروز یهو دلم خواست
این عکسو [کلیک کن] بگیرم بفرستم برای آنه و دلنیا و سها که کنکوریان هر سه. یادم بود که وقتی به کامنتت جواب میدم برای تو هم بفرستم. اینجا تو عکس رو تخت دراز کشیدم، لپتاپ تو بغلمه و اون زاویهٔ دیدمه. اونجا که نوشتم تصمیمگیری عاقلانه، برنامهریزی مناسب، عزم خستگیناپذیر، توکل بر خدا رو میبینی؟ تو هم بنویسشون رو کاغذ بزن جلوی چشمت. تا روز کنکور هی تکرارشون کن با خودت. یه شعر عربی هم نوشتم که بِقدر الکدِّ تُکتَسَبُ المَعالِی و مَن طَلب العُلی سَهِر الّلیالِی. اونو هر موقع خوابم میاد یا میخوام بخوابم میخونم که کمتر بخوابم. و در واقع خوابم کوفتم بشه. اونم حالا خواستی بنویس یه گوشه :))
پاسخ:
سلام
ممنون. همچنین.
دیگه کمکم باید عید فطرو تبریک بگیم.
پاسخ:
سلام
سال نوی شما هم مبارک
:)
پاسخ:
سلام
ممنونم هستی جان
خیلی خوشحالم که امسال تولدم شب قدر بود. یه حس خیلی خوبیه. سال دیگه هم تقریباً عید فطر میافته.
ببین یه ضربالمثل هست که میگه وقتی میری خرید و بین دو تا مانتو گیر میکنی نمیدونی کدومو برداری، هر دو رو بردار :))
هر دو رو برات خوندم کامنت گذاشتم. چک کن کامنتاتو :دی
پاسخ:
سلام نیلوی دوستداشتنی
ممنونم بابت عکس خوشگل و دعای خوشگلت. ایشالا برای همهمون امسال اتفاقات خوب مقدر بشه.
پاسخ:
سلام
خوبم. شُکر.
ممنونم سیتکای مهربون. ممنونم که هستی هنوز.
پاسخ:
سلام
ممنون. ایشالا :)
میلیونر جان، من الوعده وفا کردم و هدیۀ صوتیمو برات فرستادم. کامنتاتو چک کن ببین رسیده دستت یا نه. فایل اول رو برای همهتون فرستادم. یه سلام و احوالپرسیه. فایل دومتون اختصاصیه و همون متن یا شعریه که فرستاده بودید بخونم.
دیگه ببخشید صدام نا نداره. بذارش به حساب ماه رمضون.
+ من چند نفرو میشناسم اسمشون طوفانه. یه خوانندۀ مرحومِ لجآنجلسی هم بود اسمش طوفان بود.
پاسخ:
سلام :)
من موقع سحر کم آب میخورم و طول روز هم تشنه نمیشم. کلاً هم کم حرف میزنم. الان هم فکّم درد میکنه هم تشنهمه :))
پاسخ:
سلام
ممونم نیلگونِ عزیز و دوستداشتنی
پاسخ:
سلام آرزو جان
ممنونم عزیزم
پاسخ:
سلام
خوشحالم به دلت نشسته. بابت اون دو تا هدیهتم ممنون. خیلی خوب بودن.
پریروز یهو دلم خواست
این عکسو [کلیک کن] بگیرم بفرستم برای آنه و دلنیا و سها که کنکوریان هر سه. یادم بود که وقتی به کامنت محدثه جواب میدم برای اونم بفرستم. حواسم بود که تو هم کنکوری هستی. منتظر کامنتت بودم که در جوابش برای تو هم بفرستم. اینجا تو عکس رو تخت دراز کشیدم، لپتاپ تو بغلمه و اون زاویهٔ دیدمه. اونجا که نوشتم تصمیمگیری عاقلانه، برنامهریزی مناسب، عزم خستگیناپذیر، توکل بر خدا رو میبینی؟ تو هم بنویسشون رو کاغذ بزن جلوی چشمت. تا روز کنکور هی تکرارشون کن با خودت. یه شعر عربی هم نوشتم که بِقدر الکدِّ تُکتَسَبُ المَعالِی و مَن طَلب العُلی سَهِر الّلیالِی. اونو هر موقع خوابم میاد یا میخوام بخوابم میخونم که کمتر بخوابم. و در واقع خوابم کوفتم بشه. اونم حالا خواستی بنویس یه گوشه :))
پاسخ:
امسال اینجا تعداد کنکوریا و پشتکنکوریا و پشتپشتکنکوریا! بیشتر از سالای قبل بود. ایشالا دیگه امسال همهمون قبول شیم راحت شیم.
پاسخ:
:)))) طاعات و عبادات شما هم قبول باشه
پاسخ:
آره از یلدا تا حالا خونهام، ولی فقط هفتصد ساعتشو درس (کتاب) خوندم و بقیهشو کار دیگهای کردم.
تاریخش افتاد ۲۶ ام تیر.
این عقب افتادن خوب نیست. گاهی به ضرر هم هست. الان مثلا اون بخشای حفظی و فرّارشو که خونده بودم فراموش کردم و اون زمانی که برای خوندنش گذاشته بودم انگار هدر رفته.
پاسخ:
سلام
عبادات شما هم قبول
والا حس خاصی ندارم. نشستم لب جوی و گذر عمرمو تماشا میکنم :))
پاسخ:
ماهیت اون کار طوریه که پایتختمحوره. اینجا نمیشه. شایدم بشه. نمیدونم. به هر حال بهدلایلی پیشنهادشونو رد کردم و یه کار دیگهای رو شروع کردم.
پاسخ:
امیدوارم :)
ممنون
+ عه من یادم رفت دیشب کامنتای اینجا رو ببندم. گفته بودم ۳۱ ام اردیبهشت :| ای بابا حالا مجبوریم تا ۳۱ خرداد صبر کنیم تاریخ که رند شد ببندیم :))
پاسخ:
ممنونم. حال خودتم خوب باشه همیشه :)
پاسخ:
سلام. خبر خاصی نیست. میگذره دیگه. الحمدلله علی کل حال، حتی حال بدش.
نه اتفاقاً از وقتی اینجا نمینویسم اونجا هم نمینویسم. جای دیگه هم نمینویسم. حتی کامنت هم بهندرت میذارم برای وبلاگ دوستان.
تو همین اینستا، از عید تا حالا یه پست به مناسبت صدمین روز قرنطینه گذاشتم، یه پست به مناسبت تولدم و یه عکس از مادربزرگم به مناسبت سالگردش و یه عکس هم از مادربزرگ بابا که دیروز دوازدهمین سالگرد فوتش بود. تو اینستای همکلاسیا از اینم کمکارترم. حالا شاید پسفردا بهمناسبت روز جهانیِ سلفی یه پست راجع به خودعکس بذارم اونجا.
پاسخ:
حالا درسته که نوشتنم کم شده ولی علاقهم به نوشتن سر جاشه. بعضی وقتا به سرم میزنه برم یه وبلاگ دنج و خلوت تو یه سرویس گمنام که امکان دنبال کردن نداشته باشه درست کنم و یواشکی چند تا از دوستانو خبر کنم و این ترمینالو برای همیشه ترک کنم. اینجا مثل ترمینال شده. دیدین ترمینال چجوریه؟ یه جای شلوغ که هر روز یه عده میان و یه عده میرن. حالا فکر کنین تو ترمینال میکروفن بگیرین دستتون و قصۀ زندگیتونو تعریف کنید برای رهگذران. و هی وسط حرفاتون یه عده کم شن یه عده اضافه شن. اینجا دقیقاً اون شکلی شده بود. هر چند یه چند نفری بودن که ظاهر ثابتی داشتن. ولی همونا هم تجربه ثابت کرده که میرن. حالا یه چند روز دیرتر. البته تضمینی وجود نداره که اون جای خلوت هم یه روز نشه مثل اینجا.
به هر حال هر موقع با ناپایداری مخاطب کنار اومدم برمیگردم. کلاً هر وقت با مخاطب کنار اومدم برمیگردم.
پاسخ:
این چند وقته، وسط کارام، تو زمان استراحتام بین مقاله نوشتنام، گاهی به این وبلاگ و وبلاگ تورنادو سر میزدم و پستهامو بهترتیب موضوع مرتبشون میکردم. هم یه مروری برای خودم بود، هم این کار منو به فکر وامیداشت. تغییراتم رو کامل حس میکردم و از ثبت کردنشون خوشحال بودم. دوست داشتم حالا که مرحلۀ دانشآموزی و دانشجویی و یه کم از کار کردنام رو ثبت کردم، وبلاگمو تعطیل نکنم و مراحل بعدی زندگیم هم ثبت بشه تو این دفتر خاطرات. ولی وقتی به این فکر میکنم که یکی ممکنه با دیدن داشتههای من، و خوندن راجع به اونا دلش بخواد و حسرت بخوره بابت نداشتنش، دیگه دست و دلم به نوشتن نمیره. من همین حالاشم با احتیاط لفظِ «پدرم» و «مادرم» رو تو پستام میارم که نکنه یه وقت یکی که پدر و مادرشو از دست داده غصهش بگیره. بعد به این فکر میکنم که چجوری میخوام یه روز یه فصل جدید از وبلاگمو اختصاص بدم به روزمرگیهایی که پر میشن از کلمات همسرم و دخترم و پسرم. اگه ده نفر از خوندن این خاطرهها لذت ببرن، یه ده نفر دیگه هم هستن که حسرتشو میخورن. همین فکراست که کار بلاگرو سخت میکنه.
+ تصمیم گرفتم نبندم کامنتا رو. و همچنان آخر هر ماه بیام تأییدشون کنم و جواب بدم. آخر ماه بعد کنکور دکترا هم دارم :|
+ امروز آخرین روزِ آخرین بهارِ قرنه :|
پاسخ:
کاش از دل همدیگه خبر داشتیم و میتونستیم بعضیایی که قرار بود غصه بخورنو فیلتر میکردیم و علم هم انقدر پیشرفت میکرد که اون پستا نامرئی میشدن از چشم اونا.
اگه تاریخشو برای بار چهارم عوض نکنن :|
پاسخ:
با حرف شین...
شب نیست که از غمت دلم جوش نکرد
وز بهرِ تو زهرِ اندُهی نوش نکرد
ای جانِ جهان، هیچ نیاوردی یاد
آن را که تو را هیچ فراموش نکرد..
سیف فرغانی
سلام
حال و احوال تعریفی نداره. خدا این حالو نصیب دشمن هم نکنه. ولی الحمدلله علی کلِّ حال.
پاسخ:
یه بزرگواری میگفت فراموش خواهی شد؛ گویی هرگز نبودهای
آخه خودم وقتی کانالخون نیستم، چه انتظاری از بقیه داشته باشم. و دیگه اینکه با فیلتر بودنش حال نمیکنم. برای کارای ضروریمم با مشقت متصل میشم. اینستا هم جا کم داره برای متن و هی باید خلاصه کنم حرفامو. توییترم که دو خط بیشتر نمیشه نوشت. لذا فقط وبلاگ :))
یه بدیِ دیگۀ تلگرام هم فوروارد کردنشه. میترسم یه چیزی بگم دست به دست فوروارد بشه برسه به دست کسی که نباید. اینجا احتمال بهاشتراکگذاری کمتره.
برمیگردم ایشالا. ممنونم عزیزم.
+ راستی، کامنتتو تو بلاگفا دیدم. ولی خب خاطرات تورنادو تعطیله و کسی اونجا کامنت بذاره تأیید نمیکنم :دی
پاسخ:
آره دیگه :)) قانون اینه آخر هر ماه تأیید کنم جواب بدم. اینجوری منظمتره. در کل من اینجا رو بهخاطر کنکور نبسته بودم، ولی از مهر پارسال وقتمو گذاشتم پای خوندن منابع و درسته تماموقت درس نخوندم و کارای دیگه هم کردم، ولی خیلی از کارامو موکول کردم به بعد از کنکور و الان یه ساله یه سری کارام لنگ کنکوره. دیگه امسال قبول نشم ترک تحصیل میکنم چراکه عمرمو از تو جوب پیدا نکردم هی من بخونم هی اینا لغو کنن.
پاسخ:
کاش کلاً کنکورو حذف کنن و همه با سوابق تحصیلی و علاقه و آزمون آنلاین شخصیتشناسی برن دانشگاه
پاسخ:
من البته یه زمانی از مخالفین سرسخت حذف کنکور بودم. چون انقدر پارتیبازی میشه موقع جذب که میگفتم بذارید لااقل همین معیار کنکورو از دست ندیم. ولی خب الان همین معیار هم کارایی نداره و منی که از مهر میخونم، چون این دو هفته مشغلهٔ دیگری دارم قراره گند بزنم به نتیجه و اون دوستم که تازه شروع کرده به خوندن قراره نتیجهش بهتر بشه. چون سؤالات هم استاندارد نیست و حفظیه.
حالا موندم اگه یهو صدهزار نفر بخوان بدون کنکور تو فلان رشته و دانشگاه باشن و شرایط همهشون یکسان باشه چی میشه؟
ایدهم اینه ظرفیتا سال اول نامحدود و کلاسا مجازی باشه و ببینن چند نفر میتونن از پس تمرینا و امتحانا و پروژهها بربیان. از سال دوم اونا بشن دانشجوهای اصلی اونجا و بقیه تغییر رشته بدن به چیزی که تواناییشو دارن.
پاسخ:
بحث پارتیبازی یه طرف، تقلب توسط دانشجوها هم یه طرف. سر همین مجازی شدن امتحانا میدونین چند نفر خواستن موقع امتحان همراهیشون کنم؟ اگه خجالت نمیکشیدن میگفتن جای ما امتحان بده. دیگه نگم از همکلاسی خودم که از من سراغ کسیو میگرفت براش پایاننامه بنویسه. ینی میخوام بگم نه مسئول مسئول درستیه، نه دانشجو، نه سیستم.
یه بار یکی از استادامون میگفت تو یکی از دانشگاههای نمیدونم کجا (اسم استاد و دانشگاه یادم نیست، ولی یادمه که از استاد دورهٔ لیسانسم شنیدم) دانشجوها تو اون دانشگاه یه مدت هر درسی بخوان برمیدارن پاس میکنن که ببینن گرایش و علاقهشون به کدوم رشته و گرایشه. ینی مثلا میری دانشگاه، ترم اول مقدمات پزشکی و مدار یک و ادبیاتو باهم برمیداری ببینی کدومو دوست داری و باهاش حال میکنی. برق شریفم اینجوری بود. تا ترم پنج یه سری درسای برقی رو برمیداشتیم و بعد که متوجه شدیم کدوم گرایشو دوست داریم گرایشمونو مشخص میکردیم. و البته نمرههامونم در پذیرش دخیل بود. ولی خیلی از دانشگاهها، گرایشای برقو موقع انتخاب رشتهٔ کنکور مشخصص میکنن و خب بچهٔ ۱۸ ساله چه میدونه فرق قدرت و مخابرات و کنترل و دیجیتال و الکترونیکو.
+ اینو الان دیدم: بیارتباط نیست به حرفام
پاسخ:
تو گروه تلگرامی دورهٔ کارشناسیمون یکی نوشته بود:
تو مملکتی که پژمان جمشیدی داره سریال بازی میکنه، رضا گلزار خواننده شده، بهرام رادان مشعل المپیکو حمل میکنه، عباس جدیدی تو مجلسه چرا انتظار دارین منِ مهندس برق مسافرکش نباشم؟!
یه نفرم نوشته بود:
ولی دانشجوهای مهندسی برق رو حتما مهندس صدا بزنید. گناه دارن. درساشون خیلی سخته. آخرشم که هیچی.
:))
پاسخ:
روز مهندس رو هم بهشون تبریک بگید. خیلی ذوق میکنن :))
پاسخ:
سلام
من چند ساله که پست رمزدار نمینویسم و اونایی هم که مدل ساعتمو میدونستن فکر کنم یادشون رفته :))
میام خصوصی میگم بهت رمزو
پاسخ:
من زمان ارشدم هم هر موقع خواب امتحان میدیدم، خوابم به الکمغ ربط داشت. مثلا خواب میدیدم فلان استاد ساختواژه یا نحو داره امتحان میگیره و سؤالا سؤالای الکمغه. هنوزم حتی خوابهای الکترومغناطیسی میبینم :|
+ از نظر علمی و منطقی حداقل دو سه سالی طول میکشه به شرایط قبل برگردیم.
پاسخ:
سلام
به دنیای شیرین وبلاگنویسی خوش اومدی. امیدوارم حضورت پایدار باشه و ده سال دیگه بگی چه کار خوبی کردم وبلاگ ساختم :)
پاسخ:
همچین دعایی نکرده بودم، ولی بار اول که به تعویق افتاد یه کم خوشحال شدم. ولی دیگه بار دوم و سوم و چهارم حس میکردم مسخرهمون کردن مسئولین.
دعای دیگه...
my Lord, surely I have need of whatever good You send me
پاسخ:
درسته :)
منم تو قنوت نمازام میخونم اینو :)
اولین بار سر کلاس متون ادبی، تو نامههای مولانا دیدم. دکتر حداد گفت این دعای حضرت موسی هست تو سورهٔ قصص.
پاسخ:
قبلاً فحش اینا بلد نبودم ولی به لطف پروژهٔ فرهنگ اصطلاحات عامیانهای که این روزا درگیرشم کلی عنایت در سطوح مختلف یاد گرفتم که طبق تجویز شما امشب بعد شام باهاشون مستفیضشون میکنم :))
پاسخ:
سلام
ممنون
من چون پنجشنبه آزمون دارم، الان ذهنم بهشدت درگیره. ولی جمعه میتونم به سؤالت عمیقتر فکر کنم.
این مشتق و انتگرالها توی تعریف و فرمول جریان و ولتاژ هستن. ولی چندگانه و مرتبه بالا نیستن. مگر اینکه بحث الکترومغناطیس و اینا باشه. راجع به مباحث مقدماتی برق (ارتباط ولتاژ و جریان و توان) اطلاعات داری؟ چون گفتی ترم دوم ریاضی هستی، بعید میدونم.
تو معادلات دیفرانسل هم یه سری از کاربردهای ریاضی در مهندسیو خونده بودیم. یه درسی هم داشتیم به اسم ریاضی مهندسی. اونم ممکنه به کارت بیاد. بخش سری فوریه و سیگنال و اینا.
پاسخ:
آزمون بعضی از رشتهها رو انداختن هفتهٔ بعد. از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون که بدم نمیومد زبانشناسی جزو ۱۶ مردادیا باشه :)) حالا از وقتی وبلاگم تعطیله، خیلی کم خواب میبینم و ببینم هم یادم نمیمونه. شاید یه ارتباطی بین حافظه و خواب دیدن و نوشتن باشه. ولی از دیشب خوابای کنکوریم شروع شده. خواب میدیدم ساعت نزدیک هشتونیم پنجشنبهست و هنوز خونهم و دیگه راهم نمیدن سر جلسه. بعد تو همون خواب دقت کردم دیدم عقربهها رو جابهجا دیدم و ساعت پنج و سیوچند دقیقهست. بیدار شدم دیدم پنج و نیمه.
+ این آقا مهردادِ کامنت بعدی هم برقیه. ایشونم میتونه کمکت کنه. همینجا سؤالاتو بپرس و ایشونم همینجا جواب میده و منم مهندس ناظرم :دی
پاسخ:
سلام
ایشون دانشجوی ریاضیات کاربردیه و میخواد ببینه مشتق و انتگرال در مهندسی چه کاربردی داره. شما اگه فرصت داری تا جمعه راهنماییش کن بیزحمت. فعلاً فکر کنم باید تعریف ولتاژ و ارتباطش با جریانو بگیم.
پاسخ:
والا سایتمون هنوز کامل نیست و فعلاً کمتر از یکدهم دادهها رو وارد سایت کردیم. چون مسئول اون بخش منم، منتظر آزمون من هستن همکارا. آدرسشو اینجا نمیذارم، چون ممکنه همکارا ورودیای سایتو چک کنن ببینن ارجاعات به سایت از کجاهاست و برسن به اینجا. آدرسشو خصوصی تو وبلاگتون کامنت میذارم. فقط حواستون باشه آدرسو خودتون تایپ کنید و از وبلاگ خودتون کلیک نکنید روی لینک.
+ لینک تماس با من وبلاگتون با گوشیم باز نمیشه. پای پستهاتونم که کامنت میذارم ارور میده. نمیدونم چرا. قبلا کامنت میذاشتم چنین مشکلاتی پیش نمیومد :| لینک سایتو میذارم تو پیوندهای وبلاگ زنگ فارسی. آدرس اونجا رو همکارا و همکلاسیا دارن و وضعیتش سفیده :)) اسمش چطور بگمه
پاسخ:
چه بد!
شاید یکی یه کار مهم داشته باشه باهاتون. میتونید یه وبلاگ توی بلاگفا یا بیان درست کنید صرفاً با هدف ارتباطی. و آدرسش تماس با منشو تو همین میهنبلاگ بذارید. در واقع اون وبلاگ جدید کانال ارتباطی باشه برای کامنت گذاشتن و پیام دادن بهتون.
پاسخ:
میتونید ثبتنام کنید و اصطلاحات شهرتونو وارد کنید، یا هر اصطلاح عامیانهای رو که جستوجو کردید و تو سایت نبود. فقط چون من هم به اطلاعات کاربران دسترسی دارم، اگر میخواید فامیلیتونو ندونم با اسم و فامیلی مستعار عضو بشید.
ملت واژهها رو وارد میکنن و من طبقهبندی میکنم سر فرصت. خودمم البته یه دههزارتایی وارد کردم. ولی فرصت نکردم دستهبندیشون کنم.
پاسخ:
میدونی سر پیدا کردن معنی تکتکشون چه زجری کشیدم من؟ :)) قبل از اینکه من به تیم ملحق شم، ۲۰۰۰ تا اصطلاح وارد کرده بودن و اولین مأموریت من دستهبندی اینا بود. یه سریاش مخصوص زندان و معتادها بود و منم خب نشنیده بودمشون. مثلاً پنیر، ینی مواد مخدر. پنیرو گذاشته بودم تو بخش لبنیات :)) وقتی یکی از همدانشگاهیای لیسانسم معنیشو گفت کلی بهش خندیدم که از کجا میدونستی :)) یه جاهایی واقعاً اشکم درمیومد از شدت نادانی. فکر کن مکالمات چند ماه اخیرم به این صورت بود که پیام میدادم به دوستم که فلانی، گوز با چُس چه فرقی داره :| عن همون گوهه؟ عن رو با عین بنویسم یا الف؟ بعد یه سری دشنام جنسی داشتیم که نمیدونستم چی هستن و گوگل میکردم. ینی منی که تو عمرم هیچ مکالمه و هیستوریای رو پاک نکرده بودم، شبا قبل خواب هیستوری گوگلمو پاک میکردم از شرم! که اگه مُردم و لپتاپم افتاد دست مَردم! نگن اینا چیه این مرحوم سرچ کرده. یه چند تا حرف بهشدت زشت ترکی هم بود که به هیچ وجه روم نمیشد تو پیج اینستای فامیلا بپرسم معنی و کاربردشونو. دیگه مجبور شدم تو پیج همدانشگاهیام اطلاعیه بدم که یه کلمهٔ زشت ترکی هست که معنیشو نمیدونم و اگه کسی ممکنه بدونه پیام بده کلمه رو بگم معنیشو بگه. تأکید هم کرده بودم فقط به دخترا میتونم بگم. که متأسفانه بلد نبودن و اون کلمه در هالهای از ابهام موند. تو گوگل هم چند تا معنی نوشته بود که نفهمیدم کدوم درسته. این اصطلاحها یه گزینه هم داره که اگه رکیک باشه علامت بزنیم تا در صورت لزوم نمایش داده نشن. بعد تو فکر کن من همه رو رکیک میزدم. چون که بهنظر من خر! هم رکیکه.
+ چه خوبه که هستین هنوز. با همهتونم. کجای دنیا دیدین یه وبلاگی شش ماه تعطیل باشه و همچنان با این قوّت کامنت داشته باشه و حتی ملت کامنتای بقیه و جواباشونم پیگیری کنن؟ خیلی ماهین همهتون.
پاسخ:
منم به زبون نمیارم. اون سری هم اولین بار بود تایپ میکردم.
راست میگییییییییی! چیز ینی تریاک. پنیر هم ینی همون چیز. هی با خودم میگفتم پنیر و مواد مخدر چه ربطی به هم دارن :)))
+ اون کلمه رو نمیتونم بگم. چون بهشدت زشته و روم نمیشه :| فکر کنم فقط فحشدهندههای خیلی حرفهایِ ترک معنیشو بدونن :|
+ معنی پناه بنده رو هم پیدا نکردم. برچسب گلپایگانی خورده، ولی دوستای گلپایگانیمم معنیشو نمیدونستن.
پاسخ:
سلام
کِی شعرِ تَر انگیزد، خاطر که حزین باشد؟
+ حافظ
پاسخ:
نه، به این زودیا قصد برگشت ندارم
پاسخ:
دیشب از استرس و فکر و خیال و بهخاطر دو لیوان نسکافهای که ظهر خورده بودم خوابم نبرد. بهزور تونستم سهونیم نصف شب بخوابم. پنج صبح بیدار شدم و همچنان خوابم نمیاد :( تو اینستا استوری گذاشته بودم که ما در زبان ترکی به کسی که بعد از خواندنِ چهار جلد کتاب آواشناسی از حقشناس و ثمره و مدرسی و لاری هایمن ساعت یکِ نصف شبی که صبحش کنکور داره کمدشو زیر و رو میکنه تا جزوهٔ صد سال پیشِ آواشناسیشو پیدا کنه و اونم بخونه بعد بخوابه میگیم: یِمانان دُیمیییبدی، ایستیییر یالامانان دُیا.
پاسخ:
فَإِذا فَرَغتَ فَانصَب: پس هنگامی که از کار مهمّی فارغ میشوی به مهم دیگری پرداز.
بریم تو فاز تولید انبوه مقاله :|
والا من دیروز صبح که بیدار شدم، نخوابیدم تاااااا ۳:۳۰ نصف شب. ینی طی ۴۸ ساعت گذشته حدوداً یه ساعت خوابیدم و از پنج صبح بیدارم تا الان. خوابمم نمیاد همچنان :| میترسم بخوابم کابوس ببینم :))
پاسخ:
سلام
والا امسال تعداد سفیدام بیشتر و احتمالا غلطام کمتره. چون یه عادت زشتی که دارم اینه که همه رو جواب میدم که ۱۰۰ درصد بزنم (با کنکور کارشناسی اشتباه گرفتم دکترا رو) و غلطام درستامم هدر میده و یه وقت میبینی درصدم بیست درصد شده و همه رو هم جواب دادم! لذا امسال تا مطمئن نبودم جواب نمیدادم. حتی آخرش جوابای ۶۵ و ۶۷ و ۶۸ رو پاک کردم. بعد گفتم نه درسته. زدم. و دوباره پاک کردم. و دوباره زدم. و پاک کردم. قشنگ رفته بودن رو مخم. الانم یادم نیست بالاخره زدم یا پاک کردم. جرئت و حوصلهٔ چک کردن پاسخنامه رو هم ندارم :))
پاسخ:
بیدارم. ولی دارم بیهوش میشم. البته حدودای ده یه نیم ساعت یهو بیهوش شدم. مثل گوشی که باتری خالی میکنه یهو رفتم خوابیدم :)) بعد بیدارم کردن برای شام و ادای فریضهٔ نماز. الانم که ساعت یک و نیمه مجدداً قصد خسبیدن دارم.
+ ینی طرف با خوردن [کل محتویات دیگ!] سیر نشده، حالا با لیس زدن (یا لیسیدن! (نمیدونم کدومو میگین)) [تهِ ظرف] میخواد سیر بشه.
اون استوریو با جزوه گذاشته بودم، بعداً هم یکی دیگه تو ماشین گذاشتم. وایستا آپلود کنم:
+ هر موقع اینستا پست میذارم، شاتی، کپیای چیزی میگیرم بیارم اینور برای شماها :))
پاسخ:
سلام به روی ماهت
آقا شماها همهتون آدمو شرمنده میکنین بس که مهربونین، بس که محبت دارین، بس که گُلین
پاسخ:
ولی در معنای واقعیش من بهشدت از محتویات چسبیده به ته ظرف بدم میاد. همیشه سطحشو! میخورم و دیگه چند میلیمتر مونده به کف! رهاش میکنم. در همین راستا، مامانم یه ضربالمثل دیگه میگه. میگه هر کی تهِ ظرفشو تمیز کنه روز عروسیش برف میاد. (ما برای این حرکتِ تمیز کردن ظرف دو تا فعل داریم. یالاماخ که با زبون! انجام میشه و سیرماخ که با نون انجام میشه. ترجمهٔ دقیق این دو تا رو نمیدونم که تو فارسی چی میگن)
پاسخ:
نه آخه مشکلم اینه که بهصورت جمله هست و چون نشنیدم و چون آوانویسی نشده تشخیص نمیدم میمِ بعد از جزء اولش مضافالیه هست یا شناسهٔ اول شخص. یه دونه ی هم بعد از جزء دومش هست که این ی پساضافه هست تو زبان ما. ینی نشانهٔ مفعولیه. مثلاً وبلاگ را به زبان ترکی میشه وبلاگی. خلاصه جملهش یه جوریه که ترجمهشم نمیدونم. لذا معنیشم نمیدونم.
+ نمیدونم. غلط است اینکه گویند به دل ره است دل را، دل من ز غصه خون شد، دل او خبر ندارد.
پاسخ:
دوستای مدرسه و دورهٔ لیسانسم آدرس وبلاگ فصل اول و دوم رو داشتن. ولی ارشد به بعد، به آدمای جدید زندگیم آدرس وبلاگمو ندادم. ولی چون چند بار تو فرهنگستان کلمهٔ وبلاگ و خوانندگان وبلاگم از دهنم پریده بود بیرون!، اون زنگ فارسی رو ساختم که بگم منظورم اون وبلاگه. اونجا یه جور پوشش هست :))
پاسخ:
چند وقت پیش استادم پیام داد که مقالهتو بفرست چاپ کنیم. یکی دیگه هم چند سال پیش نوشتم هنوز نفرستادم براشون. اونا رو باید به منصهٔ ظهور برسونم. ولی خب به جاش نشستم کتاب چگونه با پدرت آشنا شدمِ مونا زارعو میخونم :)) اگه اپ طاقچه رو دارید، اسمشو جستوجو کنید. اسم من اونجا شباهنگ سابقه. بخشای بامزهٔ کتابایی که میخونم رو هم منتشر میکنم. یه گردونه شانس هم داره و هر روز یه چیزی میده. به من یه هفته اشتراک رایگان داده و تو این یه هفته میخوام سرانهٔ مطالعهٔ کشورو یه پله ارتقا بدم :))
پاسخ:
«جرشنری». اینو هولدن نوشته. البته الان وبلاگش تعطیله.
https://taaghche.ir/book/70170
«چگونه با پدرت آشنا شدم؟» با این از طریق وبلاگ الهه راسپینا آشنا شدم
https://taaghche.ir/book/42987
«رنسانس من» اینو صبا لاجوردی، یکی از بلاگرا نوشته. نخوندم هنوز. اینو خریدم، ولی دو سه ماه دیگه میخونم.
https://taaghche.ir/book/72833
«عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست» تعریف اینو زیاد شنیدم. تصمیم دارم اینم بخونم
https://taaghche.ir/book/64912
پاسخ:
این فرصتو آقای صفایینژاد و نشر یارمند بهمون دادن. منم ایشالا قراره خاطرات فرهنگستانو بنویسم. البته نوشتنشو که اینجا تو وبلاگم نوشتم، فقط باید بعضی مطالبو سانسور کنم و لحنمم رسمی و کتابی کنم. ولی چون اسم واقعیم تو کتاب میاد، شاید تو وبلاگم نذارم و نگم، یا خصوصی به بعضیا بگم. هنوز تصمیم نگرفتم.
پاسخ:
سلام.
بانی خیر شدی که کامنتا تا امروز باز باشه با دوستان گپ بزنیم :)
+ ببین تو مهندسی برق، اون توابعی که ازشون مشتق و انتگرال میگیریم سینوسی هستن. این نکتهٔ اول.
نکتهٔ دوم اینه که برق، چند تا گرایش مختلف داره و تو هر گرایش، ویژگی توابعش (دامنه و فرکانس سیگنالها و ولتاژها و جریانها) متفاوته. تو همهشونم مشتق و انتگرال هست.
بهنظرم تو گوگل «کاربرد ریاضی در مهندسی برق» رو جستوجو کن ببین از کدوم مبحثش بیشتر خوشت میاد و برای خودت راحته. مثلا ولتاژ و جریان تو بخش قدرت و انرژی هم به برق مربوطه، تو بخش سیگنال و مخابرات هم. ولی بخوایم این دو تا رو مقایسه کنیم، قدرت و انرژی ملموستره تا مخابرات. یا مثلاً گرایش قدرت، ولتاژهاش کیلو و مگا هست و گرایش الکترونیک، در حد میکرو هست. بستگی داره تو خودت با کدوم مباحث بیشتر حال کنی.
پاسخ:
تعریف این کتابم شنیدم. اینو دوست دارم سالها بعد با صدای مژده لواسانی بشنوم. الان تو مودش! نیستم.
پاسخ:
چه جالب. ریشهشون چه نزدیکه. انگار هر کی یه چیزیو تا تهش بخوره و اسراف نکنه، تو آبوهوای روز عروسیش اثر مثبت میذاره و برکت میگیره زندگیش.
حالا نمیدونم ضربالمثله، افسانهست یا چیه، ولی به خانومی که قناعت کنه و کمخرج باشه هم میگن آقاتو (نمیدونم منظورشون پدره یا شوهر) میفرستی مکه.
پاسخ:
جدی؟ :)) من فکر میکردم نشونهٔ برکته نه عذاب و تهدید و بلا. حالا جالبه تو منطقهٔ ما برف و بارون عادی و طبیعیه و اومدنش تهدیدآمیز نیست و نیومدنشم باعث خوشحالی فراوان نیست. ولی انتظار داشتم تو شهر شما مردم خوشحال هم باشن بابت بارون و تهدیگ رو بخورن.
پاسخ:
خب پس بذار گرایشای برقو دقیقتر بگم
دیجیتال (که چون صفر و یکه مشتق و انتگرال نداره)
مهندسی پزشکی (تو مباحث مغناطیسی یه کم کرل و دیورژانس داره ولی خیلی تخصصیه)
الکترونیک (مشتق و انتگرالش کمه و برای تحقیق تو کافیه)
قدرت (مشتق و انتگرالش یه کم بیشتر از الکترونیکه)
مخابرات (پر از مشتق و انتگراله، ولی انتزاعیتره. کلاً گرایش مخابرات ریاضیتر از بقیهٔ گرایشاست و ملموس بودنش کمتره)
پاسخ:
حیف که روی ریشهٔ این چیزا کار نشه یا اگه شدی خیلی جزئی و سطحی بوده.
پاسخ:
سلام
والا خیال پست گذاشتن ندارم همچنان. چون دلیل تعطیلیم کنکور نبود. بعد از کنکور تصمیم داشتم چند تا کتاب بخونم و الان صفحاتِ پایانی چطور با پدرت آشنا شدمو میخونم و ریسه میرم از خنده و هی میگم کاشکی که این کتابو من نوشته بودم. هر دو خط در میون هم علامت میزنم و همون جا تو طاقچه به اشتراک میذارم.
+ ببین تا الان کسی شکر رو بهعنوان اصطلاح به سایت اضافه نکرده. خودم یا کاربران (شماها) باید اضافه کنید. چند روز پیش پیشنهاد دادم که وقتی کسی چیزی رو جستوجو میکنه، اگه تو اصطلاحها نبود، مثالها و توضیحات بقیهٔ اصطلاحها رو هم بگرده. الان تو شکر رو جستوجو کردی و چون قشون ینی لشکر، لشکر رو هم آورده برات ل+شکر :| :))
پاسخ:
سلام
چه جالب!!! تلفن ندارن زنگ بزنی زودتر بپرسی؟ :دی
+ چند وقت پیش تصمیم داشتم یه وبلاگ دنج و خلوت درست کنم و فقط عدهٔ کمی رو که واقعاً از سر لطف و محبت اینجا رو میخونن ببرم اونجا. و خب هیچ معیاری نداشتم این عدهٔ کم رو تشخیص بدم. الان دارم فکر میکنم چه جایی دنجتر از کامنتای همین پست؟ و چه خوانندههایی عزیزتر از شماها که هنوز هم هستید؟ :))
پاسخ:
من یه فرضیۀ دیگه هم دارم. من اولش فکر میکردم بارون نماد برکت هست و خوردن ته قابلمه نشونۀ اسراف نکردن. ولی از یه زاویۀ دیگه که به قضیه نگاه میکنم یاد اون خرافات (گویا روایته، ولی سندیت نداره و خرافاته) میافتم که بهتره غذا رو یه جوری بخوریم که مثلاً یه تیکه گوشت روی استخون بمونه. و این مقداری که میمونه سهم از ماه بهترونه. ینی سهم اجنه! هست. حالا لابد کسی که این کارو نمیکنه و سهمشونو نمیده بدبخت میشه.
+ من شازده کوچولو رو وقتی مدرسه میرفتم خونده بودم و نفهمیده بودمش زیاد. الان اگه بخونم میفهممش، و چون ممکنه خیلی بفهمش، نمیخونم :|
پاسخ:
نمیدونم. فکر کنم کدتو اگه به کسی بدی کار نکنه و اختصاصی خودت باشه. ببین یه گردونۀ شانس هم داره. هر روز، دوزادهِ شب به بعد بچرخونش. اشتراکهای هفتروزهش خوبه. البته امیدوارم به من دیگه اشتراک نده و بشینم سر مقالهها و سایت و انبوهی از کارهای عقبافتادهم :))
پاسخ:
نه این کدا به درد نمیخوره. امشب دوازده به بعد دوباره بچرخون ایشالا که اشتراک میگیری :))
اگه اشتراک بگیری، رایگان میشه تو اون مدت. مثلا الان من چند روز فرصت دارم که هر کتابی خواستم بخونم. مثل وقتی که میری از کتابخونه کتاب امانت میگیری. باید سریع بخونیش تو اون مدت.
پاسخ:
آره. انقدر خرافات قاطی سبک زندگی اسلامی شده که من عطای اون سبکو به لقاش بخشیدم و هر جوری که بهنظر خودم منطقیه میخورم و میخوابم و زندگی میکنم. آدم وقتی مخالفت هم میکنه با این خرافات یه جوری برخورد میکنن انگار با قرآن و اصول دین مخالفت کرده. یه سؤال، تو کدوم نرگسی؟ همونی که روی کیک با انار نوشته بود نسرین؟
پاسخ:
چه خوب که خودشی :))
من کلاً آدم دیراعتقادیام. بهسختی قبول میکنم. تو تقسیمبندی پذیرش، جزو گروه آخریام که چیزی رو میپذیرن :دی حالا این وسط تنها خرافهای که بهش اعتقاد راسخ دارم اینه که موقع بند انداختن رو صورت خانوما اگه نخش هی پاره باشه ینی شوهرش خیلی دوستش داره :))))))) دلیلشم نمیدونم. هیچ فرضیه و نظریهای هم ندارم :دی
پاسخ:
نه دیگه فونت و حتی طعمشم مهم نیست. مهم اینه با عشق عکس گرفتی و فرستادیش برام
پاسخ:
آقا ما یه ضربالمثل هم داریم که اسم تو توشه. میگیم نرگیز بولده تبریز بولده. نرگیز (=نرگس) بولده (=دانست. بعضیا بیلده تلفظ میکنن. مثلاً وقتی میخوان بگن نمیدونم میگم بیلمیرم. ولی من میگم بولمورم) تبریز بولده (=تبریز دانست). منظورش اینه که کافیه یه رازی رو به یکی از خانومای این خطه (مثلاً نرگس) بگی. بهسرعت به اطلاع همدیگه میرسونن و کل شهر از اون راز مطلع میشه :|
پاسخ:
بستگی به آواهای مجاورش داره. مثلا ما به مهندس میگیم مَهَندیس!، به مجلس میگیم مَیلیس! به انگلیس میگیم اینگیلیس :)) پس به نرگس هم باید بگیم نرگیس. ولی نرگیس یه فرقی با بقیه داره و اون فرق، حضور گ هست. تو آواشناسی (خدا رو شکر پریروز کنکور داشتم و هنوز محفوظاتم سر جاشه) یه سری قانون داریم که میگه فلان آوا اگه کنار فلان آوا باشه، تحت تأثیرش قرار میگیره و تبدیل میشه به فلان آوا. مثال سادهش شنبه هست که ن بهخاطر ب به م تبدیل میشه و میگیم شمبه. حالا اون س آخر نرگس بهنظرم تحت تأثیر گ و ی بوده که به ز تبدیل شده. ینی اگه مِس بود میگفتیم میس. ولی چون گ اومده، به جای س یه آوای مشابه ولی واکدار گفتیم. س و ز جایگاه و شیوهٔ تولیدشون یکسانه (لثوی و انسایشی هستن) و فرقشون تو واکداریه. واک، لرزش تارآواهاست. خلاصه که اینا قاعده دارن. نه فقط توی فارسی و ترکی، بلکه کلاً در جهان! در همهٔ زبانها این قواعد هست.
پاسخ:
تو همسایگی مادربزرگم اینا یه حاج خانوم بود، اسمش زهرا سلطان بود. زهرَستان! صداش میکردن. بعضیا به خدیجه خَدان، به کبری کوبان، به صدیقه صیدان و به ملیحه هم ملان میگن. یکی هم بود که صوری صداش میکردن. یه بار که سر خاکش رفته بودیم فهمیدم صراحی بوده اسمش.
اون جمله که گفتی فکر کنم به بختک ربط داره. همون اولش فهمیدم معادلش میشه قره باسماخ. شنیده بودم. ولی معنیشو نمیدونستم. با والدین عقلامونو ریختیم رو هم و به بختک رسیدیم.
پاسخ سؤال اول: فکر کردن، نوشتن، خوندن، خوابیدن، خوردن، درست کردن کیک و دسر، خوندن وبلاگها، کامنت گذاشتن و کلاً نتگردی که در مجموع میشه ۱۲ ساعت از ۲۴ ساعت. ۱۲ ساعت باقیمانده رو اختصاص میدم به کار و درس
پاسخ سؤال دوم: والا تا این لحظه هنوز نفهمیدم چه روزا و ساعتایی پخش میشه. بعضی وقتا که میبینم خانواده نشستن پای عصر جدید، اگه حال و حوصلهشو داشته باشم منم میام میشینم پیششون میبینم. تا الان شاید بیست درصدشو دیدم.
پاسخ:
:)) خوشم میاد همهٔ کامنتا رو با جواباشون میخونین همهتون :دی
تنهای تنها هم نیستی. همسر یکی از همکلاسیای لیسانسم خدیجهست، دخترش نرگس. یکی از خوانندههای وبلاگم هم اسم دخترش خدیجهست اسم خانومش نرگس.
چند وقت پیش از جلوی تلویزیون رد میشدم، دیدم تیتراژ پایانی یه سریال داره رد میشه. شروع کردم به خوندن اسامی. خوندن تیتراژ پایانی و اسامی جزو کارای موردعلاقهمه. یکی بود به اسم علیسا. یکی هم بود به اسم مهیاس. عاشق اسمشون شدم و با خودم فکر میکردم کاش دهها بچه داشتم و میتونستم این اسمها رو روشون بذارم.
پاسخ:
آره، خدی هم میگیم. مثل کتی و کتایون، فری و فریدون (من این اسمو از وقتی با شاهنامه آشنا شدم خیلی دوست دارم و همیشه حرص میخورم که تو فیلما اسم آدمای غیرموجه فریدونه)
پاسخ:
نه اون آقای پ نه، اینی که میگم مه:دی بود اسمش
ببین به هر حال قشنگترین اسمها هم قابلیت تمسخر دارن. لذا سعی میکنم جوری تربیتشون کنم که اولاً وارد دعوا نشن، ثانیاً اگه دعوا شد و کسی به هر نحو مسخرهشون کرد با تدبیر برخورد کنن با قضیه. حالا این تدبیر میتونه سکوت و نگاه عاقل اندر سفیه باشه :)) میتونه جوابی کوبنده و درخور باشه :دی
پاسخ:
ای بابا چرا باید بخوان اذیتش کنن آخه :)) تا هفتسالگی که نه میذارمشون مهدکودک، نه میذارم برن تو کوچه، بعدشم لابد تو مدرسه انقدر عاقل میشن که منطقی برخورد کنن با مسخرهکنندگان :|
❤️❤️
پاسخ:
خوبیِ خرید اینه که کتابه رو تا ابد داری و الان امیدوارم کتاب خوبی خریده باشی که افسوس نخوری. فعلاً اونی که خریدی رو بیخیال شو و تو این سه روز از اشتراکت لذت ببر. یکی از دوستان هم کامنت گذاشته و گفته دارم کتاب اون دختره که از کرۀ شمالی فرار کرده رو میخونم.
نمیدونم چه سبکیه داره ولی حالا اگه خواستی تو هم بخونش.
پاسخ:
راستش یا من اون بخش از مغز که تمسخر رو تشخیص میده رو ندارم، یا تا حالا مورد تمسخر واقع نشدم و تجربۀ دعوا نداشتم. چون درک نمیکنم اگه مثلاً اسمم فریدون بود و وسط دعوا یا یهو بیهوا بهم فری بیفِر یا فری سیمکش میگفتن چجوری و چرا و چقدر باید ناراحت میشدم (مثلاً این بیفرو بهخاطر کیکای بدون فر خوابگاه بگن و سیمکشو بهخاطر مدرک مهندسی برق :دی). شایدم دلیل این عدم احساس درد! اینه که برای آدمای مزخرف پیرامونم ارزشی قائل نمیشم و در برابر کنشهاشون واکنشی نشون نمیدم. در واقع وجودشون رو وقعی نمینهم و دیگه حالا اگه خیلی اصرار کردن به بیشعوری، از دایرۀ روابطم پرت میکنم بیرون. منطقی نیست بهخاطرشون از اسمها و کارهای موردعلاقهم دست بکشم :|
پاسخ:
آخ آخ، ببین رو چه مثالی هم دست گذاشتی :))
مادربزرگ مرحومم یه دخترخالۀ مرحوم داشت که اسم بچهها و نوههاش خیلی دِمُده! بودن. مثال نمیزنم که حالا به کسی برنخوره :| وقتی من به دنیا اومدم و شنید اسممو، گفت این چه اسمیه، رو زبون آدم نمیچرخه و سخته و اینا. دیگه یادم نیست کج و کولهش کرد یا نه. سالها گذشت و نوههاش بهمرور زمان اسماشونو عوض کردن و اسم باکلاس! گذاشتن رو خودشون. همین چند وقت پیشم شنیدیم دختر آخریش دختردار شده و اسم دخترشو گذاشته دیانا. دیگه چون ترکی بلد نیستی نمیگم دیانا همۀ فک و فامیلو یاد چه عبارتی مینداخت :| خلاصه میخوام بگم حتی دیانا هم قابلیت مسخره شدنو دارن.
پاسخ:
خودمم معنیشو نمیدونم. مامان و بابام هم نمیدونستن. زنگ زدم از چند تا از فامیلا هم پرسیدم نمیدونستن. ولی جواب مشترک همهشون این بود که یه کلمهٔ دهاتیه. در واقع اینو از روستاییا شنیدیم و نمیدونم دقیقاً مربوط به کدوم گویشِ ترکی هست. معمولاً آخر جملهها میگن. مثلاً گَل بورا داینا (بیا اینجا داینا). تا امروز فکر میکردم عبارت محبتآمیز تو مایههای عزیزم و قربونت برم هست. ولی الان که از زاویهٔ دید زبانشناس نگاه میکنم حس میکنم عبارت خطاب و توجه هست و آخر جملات امری میگن. شبیه آهای و ببینِ فارسی. البته چون کم شنیدم و استفاده نمیکنیم، مثال و جملات زیادی تو ذهنم نیست که توش داینا باشه. همینقدر میدونم که اگه آخر جملهم بذارمش بهم میخندن :|
پاسخ:
پس خدا رو شکر :)
من وقتایی که میرم کتابخونه این حسو دارم. دلم میخواد همهٔ قفسهها رو ببلعم!!! روز اول اشتراکم که قبل از کنکورم هم بود کلی کتاب زبانشناسی دانلود کردم بخونم :| بعد که عمیقتر به قضیه نگاه کردم دیدم حرکتم عاقلانه نیست و تو این یه هفته نمیرسم همه رو بخونم. و پاکشون کردم :|
پاسخ:
عه، شما هم اینجایی. اندک اندک جمع مستان میرسد :))
الان اسم کامنتدونی این پستو میتونیم بذاریم شعبهٔ دوم فصل دُردانه :))
از شگفتیهای وبلاگم همین بس که تو بیست تا کامنت راجع به دویست تا موضوع حرف زدیم
پاسخ:
این آیناقودور چیه؟ اولین باره میشنوم
دوستم مربی مهدکودکه. و همیشه میگم خدا بهت صبر بده، چجوری اسماشونو یاد گرفتی :))
پاسخ:
فکر کنم تلفظش اُیناماقدور باشه. که البته ما اُیناماخدی تلفظ میکنیم. معنیش میشه چیزی که الکیه، بازیه، مسخرهبازیه
آقا کوه رفتن با دهسانتی غیرعقلانیه؟ :)))) یه «دور از جون»ی چیزی بگو اولش خب
[ببین اینو]کوه عینالی تبریزه. سیزده فروردین ۹۴. برنامهٔ کوه نداشتیم. یهو پیش اومد :دی. پامو کج گذاشتم سر نخورم :|
پاسخ:
رسیدن به خیر :)
حس میکنم ما الان اینجا داریم زیرآبی میریم :دی خیلی خوبه اینجا. از خلوت بودنش بسی راضیام :))
اون هشت تومنو نگهدار، هر موقع من کتاب نوشتم اونو باهاش بخر
پاسخ:
من یه ماه اشتراک فیلیمو هم دارم. هدیۀ مسابقۀ کتابخوانی کتاب پلاس بود. اونو عمراً فعال کنم. چون اصلاً جنبۀ سریال دیدن ندارم. یا نمیبینم یا 6 صبح بیدار میشم تا پاسی از شب خودمو خفه میکنم تا همۀ قسمتاش تموم بشه بعد بخوابم.
چه خوب. ولی فعلاً چیزی لازم ندارم بخرم. حالا امتحانش میکنم ببینم چی داره.
پاسخ:
نه اینی که میگیو نشنیدم. والدین هم نشنیدن. کلاً دایرۀ واژگان ترکی ما شعاعش خیلی کمه. در حد راه افتادن کارای روزمرهمون بلدیم ترکیو. اصطلاح و ضربالمثل و شعر و کلمات قدیمیو بلد نیستیم. یه دلیلش اینه که کلی کلمۀ فارسی وارد ترکی شده و دیگه معادلهای ترکیشو فراموش کردیم.
:دی یاد هماتاقیم افتادم. باباش راننده کامیون بود. اون یکی هماتاقیم خبر نداشت. میخواست یه شغل بیکلاس مثال بزنه. گفت مثل راننده کامیونا...
پاسخ:
چه جالب! نمیدونستم اینو.
من چون صبور نیستم، اگه بخوام ببینم اول باید مطمئن بشم که تموم شده و همهٔ قسمتاشو دارم. ابتدا قسمت آخرشو میبینم، بعدش از قسمت یک شروع میکنم به دیدن تا آخر :|
پاسخ:
آره، این مخزن واژگان چیز عجیب و غریبیه. بحث زبان اول و دوم هم مبحث جالبیه تو زبانشناسی
یکی دیگه از سوتیا هم این بود که استادمون فارغالتحصیل دانشگاه آزاد بود؛ دوستم جلوش داشت راجع به بیسوادی دانشگاه آزادیا میگفت و منم هر چی ایما و اشاره میکردم متوجه نبود.
پاسخ:
سلام
معیارهای بیان کمّی بود نه محتوایی و کیفی. اعتراض دوستان هم به همین دلیل بود. حالا بلاگرا اومدن خودشون رأیگیری و انتخابات با معیارهای کیفی تشکیل دادن.
پاسخ:
آره اسمم شباهنگ سابقه :دی
بریدهگذاران کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم زیاده، شاید نتونی از بین انبوه جمعیت پیدام کنی. بریدههای کتاب جرشنری رو باز کن. اونجا پیدام میکنی
پاسخ:
آفرین
بریدهها قابلیت کامنتگذاری هم دارن، ولی من غیرفعال کردم.
پاسخ:
هم کتاب پولی داره هم رایگان هم تخفیفدار
آره میشناسم شکوری رو. تو برنامهٔ کتابباز آشنا شدم باهاش. این کتابم همونجا معرفی کرد.
خیلی اهل پادکست گوش دادن نیستم.
پاسخ:
امشب دوازده به بعد دوباره شانستو امتحان کن و بیا بگو چی گرفتی
پاسخ:
آره تو این سه روز هر چی خواستی بخون
از الان تا سه روز همهش برات رایگانه دیگه
پاسخ:
ای بابا. چه بد. چند روز پیش سر جلسهٔ کنکورم هم همینجوری شد. سؤالو خونده بودم راهحلشم نوشته بودم تازه میخواستم به جواب برسم که دیدم مراقب با لبخندی ملیح جلوم وایستاده و برگهها رو میخواد :|
بینهایت منم امروز تموم شد.
پاسخ:
واضحه که حقالناسه. راه درستش اینه که اگه مثل کنکور باهم شروع میکنن یهو باهم برگهها رو بذارن زمین یا بگیرن بالا. اگر مثل امتحان مدرسه یکییکی پخش میکنن و هر کی زودتر گرفته زودتر شروع میکنه، برگه رو زودتر ازش بگیرن.
یاد یه خاطر از فصل دوم وبلاگم افتادم سر همین گرفتن برگهٔ امتحان. بگردم ببینم چقدر طول میکشه پیدا کردنش
وای عالی بود :)) چند ثانیه بیشتر طول نکشید. کمتر از یک دقیقه!.
کلیدواژهای که از اون خاطره تو ذهنم بود «شعر حفظی» بود. تو گوگل نوشتم شعر حفظی + خاطرات تورنادو. اولین نتیجهش پست من بود :))))
عکس پستو باید دوباره آپلود کنم. انقضاش تموم شده از بین رفته. البته عکس خاصی هم نیست، عکس استادمونه :|
خاطره مربوط به خرداد ۹۰ هست ولی پستشو ۹۲ نوشتم.
پاسخ:
آره سبک نوشتاریم خیلی داغون بود :)) تازه اون موقع نیمفاصله هم بلد نبودم چیه.
خب ببین من تو همهٔ کلاسا ردیف اول مینشستم و جزوه مینوشتم و سوگلی بودم و تأخیر و غیبت نداشتم. در واقع عاشق همهٔ دروسم. ینی فکر کن از کلاس آشپزی و کلاس رانندگیم هم من جزوه دارم. چون که با عشق یاد میگیرم همه چیو. پس خاص این درس نبود. فرقش فقط اینجا بود که تو کلاسای دیگه رقیب عشقی زیاد داشتم و اگه مثلاً عاشق درس الکترونیک بودم، بقیه هم عاشقش بودم و دیگه من گم میشدم بین رقبا. ولی تو این کلاس ادبیات یا تو کلاسای معارف، یکهتاز میدان بودم.
پاسخ:
آره، زیاد به چرایی و چگونگی این موضوع فکر میکنم. با عقل و تجربهٔ الانم هیچ وقت پستای گذشته رو نمیتونستم منتشر کنم. و شاید اگه اون پستا رو منتشر نمیکردم عقل و تجربهٔ الآنم حاصل نمیشد.
تو دانشگاه چون برای هر درس چند تا استاد هست، نمرهت بستگی به استاد و سؤالا و هزار تا چیز دیگه داره. یه بارم یکی از درسای معارفم ۱۷ شد، ریاضیم ۱۹ شد.
پاسخ:
مدیریت بحران من تو دقیقهٔ ۹۰ عالیه. مثل وقتایی که پنج دیقه دیگه قطار حرکت میکرد و من هنوز نرسیده بودم راهآهن. دو بارشو جا موندم :دی دو سه بارم تا سوار شدم حرکت کرد. هر بارم ریلکس. جواب کامنت خصوصی: آدرس وبلاگ خاطرات تورنادو رو همه میدونن. همین بالا، زیر هدر، تاریخچه رو باز کنی، آدرسشو گذاشتم. میبینی؟ اونی که تو پیدا کردی احتمالا وبلاگ من نیست. چون من تا سال ۹۴ اونجا پست داشتم و بعدش اومدم اینجا. البته سال ۹۴ سرورهای بلاگفا پاک شدن و الان اونجا تا ۹۲ پست داره. بقیه پاک شده. البته من آرشیو پستامو دارم و تصمیم داشتم سر فرصت به وبلاگم برشون گردونم. ولی بهقدری پستام ضایع هستن که فعلاً اقدام نکردم.
پاسخ:
بله بله عجله کار شیطونه :))
آدرس وبلاگ من این بود: deathofstars.blogfa.com
فعلاً ارزش خوندن نداره. هم عکساش پاک شده، هم پستای دو سال اخیرش پاک شده، هم پستای قدیمیش رمز داره. باید سر فرصت عکسا رو دوباره آپلود کنم رمزا رو بردارم و پستای از دست رفته رو دوباره منتشر کنم.
پاسخ:
آخه استاد پیر بود و عکس دوران جوانیشو گذاشته بودم
پاسخ:
چه بد!!! کوفتشون بشه هر جا و هر چی قبول شدن :))
پاسخ:
خسته نباشی، ولی ورژن ناقصشو خوندی. ورژن کمالش! بهصورت پیدیاف دست خودمه :))
سال ۹۳ حدوداً هزار تا پست منتشر کرده بودم که الان اون هزار تا تو وبلاگم نیستن :(
یاد بلاگفا افتادم غمگین شدم. بیا بحثو عوض کنیم:
دیشب این پست راسپینا رو میخوندم و به این فکر میکردم که چرا این همه سال کنار این سطح شیبدار بودم و نمیدونستم اسمش گُوِه هست و کارکردش برای وقتاییه که غم عالم به دله.
یادم باشه هر موقع رفتم تهران، برم بشینم اونجا و یه دل سیر گریه کنم.
خب مثل اینکه این موضوع هم غمگینم کرد :|
با اجازهتون من دو هفته میرم تو لاک خودم کنج عزلت بگزنیم.
ادامهٔ کامنتها رو آخر ماه (۳۱ ام) تأیید میکنم و جواب میدم. اگر سؤالی داشتید و سؤالتون نیاز به جواب فوری داشت بگید زودتر رسیدگی کنم. با تشکر :)
پاسخ:
همه رو تو تقویم سال ۹۷ نوشتم. بیشتر کدا تو پست اختتامیه هست. بهجز اونایی که خصوصی دریافت کردن یا جدیداً دریافت کردن.
پاسخ:
سلام :))
خوبم آقا خوبم. سُر و مُر و گنده! چهار ستون بدنم سالمه خدا رو شکر. تو حوزهٔ ما بخشنامههای بهداشتی رعایت شده بود. خودمم رعایت کرده بودم.
پاسخ:
چه فرقی میکنه چپدست باشیم یا راستدست وقتی نه از دست چپمون کاری برمیاد نه از راست
پاسخ:
شاعرا گولمون زدن. نه در نومیدی بسی امیده نه پایان شب سیه سپیده. دور گردونی که دو روز قبلی بر مراد ما نرفته، دو روز بعدی هم بر مراد ما نخواهد رفت و دو روز بعد از بعدی هم. دائماً حال دوران به همین صورت در درد و رنجه؛ چراکه آنها انسان را در رنج آفریدند.
پاسخ:
خطر ریزش کوه نمک :| :))
پاسخ:
والا من بعضی کارا رو فقط با چپ بلدم، بعضی کارا رو فقط با راست. قاشق رو با چپ میگیرم ولی چاقو رو با راست. مداد رو با چپ، ولی قلاب بافتنی رو با راست. فوتبال بازی نکردم تا حالا ولی حسم میگه چپپام. تفنگ رو هم با راست بهتر شلیک میکنم. مواد کیک رو هم با چپ هم میزدم :|
پاسخ:
یه گروه تلگرامی داشتیم. هر کی وسط بحث جدی نمک میریخت و یه چیز بامزه میگفت هشتگ میزدیم #خطر_ریزش_کوه_نمک
مثلاً یکی که تازه وارد بحث جدی شده بود میپرسید جریان چیه؟ یکی از بانمکا میگفت جریان، سرعت عبور الکترونها در یک جسم رساناست.
من این پستو سال ۹۵ نوشتم، ولی الان بهمراتب حالم بدتر از اون موقع هست. خیلی بدتر. دیگه شما حساب کن اون دور گردونی که از اون موقع و شاید حتی قبلتر بر مراد ما نرفته، از این به بعد بخواد بره (تازه اگه بره) دیگه به چه درد من میخوره.
پاسخ:
سلام
ممنون :) خوشگله :) منم هر موقع قاصدک میاد تو اتاقم یاد تو میافتم
پاسخ:
سلام
الحمدلله
ممنون :)
پاسخ:
سلام
ممنون
دست من نیست قالب اینجوریه
پاسخ:
ممنون عابر قدمزن :|
پاسخ:
سلام.
نکتۀ اول: قانونمون این بود که آخرین روز ماه کامنتا رو تأیید کنم بعد جواب بدم. الان یادم افتاد 31 ام محرم شروع میشه و منم محرم آهنگ شاد گوش نمیدم و یه وقت اگه آهنگت شاد و دلبرانه بود، نمیتونم هی گوش بدم و خودمو باهاش خفه کنم. لذا! گفتم زودتر بیام بگم بفرستی که فرصت داشته باشم خودمو باهاش خفه کنم :دی
نکتۀ دوم: چه خوب که اجازه میگیری. از این حرکتت خوشم اومد.
نکتۀ سوم: نه بابا گوش میدم. ولی بهنسبتِ (گفتم بهنسبت، یادم افتاد صبح دیدم کلمۀ بهتفکیک رو تو مقالهم با نیمفاصله ننوشتم و تو ذهنم بود که درستش کنم و یادم رفته بود درست کنم و داشتم میفرستادمش مجله و الان اینو دیدم یادم افتاد درستش کنم. برم درستش کنم تا بازم یادم نرفته درستش کنم)
خب درستش کردم! و برگشتم. چی داشتم میگفتم؟ آهان. بهنسبت قبلاً کمتر آهنگ گوش میدم. دلیلشم اینه که پیر شدم و موقع شنیدن و تفکر در فحوای کلامشون حس میکنم بزرگواران دارند چرت میفرمایند. بدین صورت که مثلاً از فولدری که 649 آهنگ موردعلاقهم توشه فلانی رو باز میکنم میخونه مخور غم گذشته، گذشتهها گذشته. در حالی که دارم دنبال آهنگ دیگهای میگردم قطعش میکنم که برو بابا دلت خوشه. بعد مثلاً بهمانی میاد میگه پنجرهها رو وا کن عشقو بیار به خونه. و همینجوری که میگه غما رو رها کن، به فردا نگاه کن اینم قطع میکنم. چون معتقدم اینم دلش خوشه و بره بابا و اصلنم غما رو رها نمیکنم :|
حالا بفرست ببینم چه برایمان آوردهای مارکو :|
پاسخ:
سلام.
آره راست گفته. من تو این دنیا یه آرزو بیشتر نداشتم که چند وقت پیش ازش دست کشیدم و مُردم.
فعلاً که همین یه دونهست. با مقالۀ پایاننامه میشه دو تا. یکی هم چهار سال پیش نوشتم و نصفه رها کردم. اونم کامل کنم میشه سه تا. همینا هم برای دنیام بسه هم برای آخرتم.
پاسخ:
هر کسی میتونه تکیه بزنه جز اونی که الان داره زنِ معمولی سینا حجازیو گوش میده. متأسفانه بزرگوار چرت نمیخونه و راست میگه.
پاسخ:
آره :)
ولی خیلی اهل مقاله نوشتن نیستم. اینم فیالواقع مجبور بودم. مقاله مثل بچهست. تا وقتی نداشته باشی هی همه چپ و راست ازت مقاله میخوان و میپرسن چرا نداری.
پاسخ:
سلام
اگه خواستی اینور اونور بین بلاگرا پخش کن شاید کسی دلش خواست استفاده کنه
نه دیگه فکر نکنم تا آخر عمرم با چیزی مواجه بشم که با تمام وجودم بخوامش.
پاسخ:
چرا فکر میکنید منظورم از خواستن و آرزو، کنکور و مدرک دکتراست؟ درس خوندن "شاید" برای یه دختر ۱۸ ساله اولویت اول زندگی باشه، ولی "قطعا" برای دختری که ۲۸ رو رد کرده از درجهٔ اهمیت و اولویت ساقطه. مسائل مهمتری هم هستن که بخوام بهشون فکر کنم و خوشحال و غمگینم کنن.
پاسخ:
برنامههای کاریم که همهشون کنسل شدن بهخاطر بهتعویق افتادن کنکور. شش ماه کم نیست. هیچ موقعیت شغلیای شش ماه برای آدم صبر نمیکنه. اینه که الان قبول شم هم خبری از کار نیست. بقیهٔ برنامههامم یادم نیست چی بودن. یه کتاب خاطرات میخواستم راجع به فرهنگستان بنویسم که با این حجم از دلخوری که الان نسبت به اونجا دارم، سکوت کنم سنگینترم. یه برنامه هم برای بعد از قبول نشدم داشتم که ازدواج بود.
پاسخ:
همه چی از دستمون خارجه. خیلی هم خارجه.
شماها رو نمیدونم ولی خودم بهشخصه تعجب میکنم از این حجم ناامیدی و نالهای که موقع جواب دادن به کامنتا از خودم ساطع میکنم. ولی بهواقع حالم همینه که هست.
پاسخ:
من الان نهتنها آخرین باری که خندیدم یادم نیست بلکه حتی یادم نیست چیا قبلاً خوشحالم میکردن. حالا من برخلاف اینایی که وقتی میشنون کسی حالش بده و بدبخته، تا ثابت نکنن خودشون بدبختترن ولکن معامله نیستن (انگار که مسابقهست)، بر خلاف اینجور آدما، وقتی بدحالی دوستامو میبینم فکر میکنم میبینم وضع من انقدرام بد نیست و بعد دیگه غم خودم یادم میره و بلند میشم همون حرفایی که لازم داشتم یکی به من بزنه تا بلند شم رو به اونا میزنم که بهشون روحیه بدم تا ادامه بدن این زندگی مسخره رو. چند وقته یکی دو تا از بلاگرا حالشون بهطرز وحشتناکی بده. هر بار پستاشونو میخونم تا پست بعدی خداخدا میکنم دست به حرکت احمقانهای نزنن و کار دست خودشون و زندگیشون ندن. هیچ کاری هم از دستم برنمیاد براشون انجام بدم.
پاسخ:
اینایی که میگم تحت فشار شدید روحی از طرف خانوادهن. از اینا که خونه براشون جهنمه. خدا هم که سیاست ایوب رو پیش گرفته و داره صبرمونو اندازه میگیره.
پاسخ:
ایشالا :)
از هر خبر خوبی استقبال میکنیم :))
امروز ۱۶ ام، روز وبلاگنویسیه، گفتم بیام زودتر تأیید کنم و جواب بدم :)
پاسخ:
سلام
من دیگه توان امتحان پس دادن ندارم عزیزم :)
آره میدونم اون قسمت تنظیمات کجاست، ولی بازم کسی که نظر میده باید بیاد پایین پایین. درسته آخرین نظر بالاست، ولی جای نظر پایینه همچنان.
ممنون
همچنین
پاسخ:
:)) از نظرت دور که میمونه به هر حال یه چیزایی. ولی مرسی که هستی. بمونی همیشه.
پاسخ:
تکلیف اینه پست بذارید. امروزم روز وبلاگنویسیه و این تکلیف از هر تکلیفی تکلیفتره :))
پاسخ:
عجب
حالا خبر خوب اینکه میخوام دوباره پست بذارم و خبر بد اینکه خبری از عکس مکس نیست :))
سلام
سال نو مبارک🌸
ایشالا با خبرای خوب برگردین