۱۷۹۵- شمارۀ ناشناس، آموزش هکسره و یکی از پستهای اینستا
شمارۀ موبایلم تا یکی دو سال پیش به اسم بابا بود. از سوم دبیرستان داشتمش و مدرسه و دانشگاه و دوستام و فک و فامیل همهشون همین شماره رو داشتن. در واقع فقط همین شماره رو داشتم و به همه همینو داده بودم. تلگرام و واتسپ و اکانتهام هم با همین شماره بود. پنج سال پیش موقع خرید گوشی، یه سیمکارت ایرانسل هم مغازهدار هدیه داد که به اسم خودم بود ولی شمارۀ اونو به کسی ندادم. چون معتقدم خدا یکی، سیمکارت هم یکی.
دو سه سال پیش موقع ثبتنام برای نمایشگاه کتاب که بهدلیل شیوع کرونا مجازی بود شمارۀ موبایلی که به اسم خودم باشه لازم بود و منم مجبور شدم با ایرانسلم وارد سایت نمایشگاه بشم. بعد از اون رفتیم همراه اولمو به اسم خودم تغییر مالکیت دادیم که از این قبیل مشکلات پیش نیاد.
امسال از نمایشگاه یه چندتا کتاب تخصصی برای برادرم گرفتم و با بقیهش (چون مبلغ کمی مونده بود و نمیشد کتاب بزرگسال گرفت) گفتم چندتا کتاب کودکانه بگیرم نگهدارم برای بچههام. تو همون هفتۀ نمایشگاه که منتظر کتابا بودم یه شب یه شمارۀ ناشناس زنگ زد به ایرانسلم. از اونجایی که این شماره رو کسی نداره و یادم هم نبود به نمایشگاه این شماره رو دادم و فکرشم نمیکردم از نمایشگاه زنگ بزنن، گفتم لابد اشتباه گرفته. برداشتم که بگم اشتباه گرفتید، ولی هر چی الو بفرمایید گفتم هیچ جوابی نشنیدم. دوباره زنگ زد و بازم هیچی نمیشنیدم. فکر کردم مزاحمه و رندوم یه شمارهای گرفته و عمداً سکوت کرده. دیگه جواب ندادم. پیامک داد که خانم فلانی لطفاً جواب بدید. اسممو که دیدم رنگم پرید. دلم هری ریخت که این کیه که هم شمارهمو داره هم اسم و فامیلمو میدونه. هزار جور فکر و خیال ناجور کردم که یکیش این بود یکی از شماها کشفم کردید! داشتم تایپ میکردم شما؟ و همزمان سعی میکردم تپش قلبمو کنترل کنم که پیام دومش اومد که از انتشارات فلان تماس گرفتم. رنگ به رخم برگشت. با یه گوشی دیگه زنگ زدم و با صدایی که بهوضوح از شدت استرسِ وارده میلرزید گفتم فلانیام که چند دقیقه پیش تماس گرفته بودید و پیام دادید بهش. گفتم احتمالاً مشکل از گوشی من بود که صداتونو نمیشنیدم؛ برای همین با یه گوشی دیگه زنگ زدم بهتون. خانومه گفت آره هر چی میگفتم الو نمیشنیدید انگار. عذرخواهی کرد که بدموقع با شمارۀ شخصی زنگ زده. گفت کتابی که سفارش دادید تموم کردیم و اگر اشکالی نداره یه کتاب دیگه به جاش بفرستم. چون داشت سفارشا رو پست میکرد نتونسته بود صبر کنه و بدون هماهنگی با من هم نمیتونست جایگزین کنه. با صدایی که هنوز میلرزید گفتم فرقی نمیکنه. پرسید بچههاتون چند سالشونه؟ سنشونو بگید که مناسب سنشون بفرستیم. مغزم هنوز به حالت عادیش برنگشته بود و با این سؤال گیجتر هم شدم. گفتم کیا چند سالشونه؟ گفت بچههاتون. گفتم آهان. هنوز خوندن و نوشتن بلد نیستن. یه چیزی بفرستید که عکساش بیشتر از نوشتههاش باشه. چی میگفتم آخه؟ دروغ نگفتم که. هنوز خوندن و نوشتن بلد نیستن دیگه. در واقع هنوز به دنیال نیومدن که خوندن و نوشتن هم بیاموزن.
وقتی کتابا رسید دستم تو اینستا این عکسو گذاشتم. فضای اونجا جوریه که نمیتونستم بنویسم برای بچههای خودمه، نوشتم برای بچههای اطرافیان. حالا یکی از دوستامم تو کامنتا گیر داده بود که ما حق نداریم برای بچههای بقیه تصمیم بگیریم که چه کتابی بخونن و فقط برای بچههای خودمون میتونیم تصمیم بگیریم که چجوری تربیتشون کنیم.
گوشیمم فقط همون یه شبو قاطی کرده بود که منو به مرز سکته برسونه. بعد از اون مشکل دریافت صدا نداشتم.
متن پست اینستا: هر سال از نمایشگاهِ کتاب حتماً چندتا کتاب کودک میخرم و هدیه میدم به بچههای اطرافیان. یه بار حتی چندتاشو دادم به بچهای که تو قطار باهاش همسفر بودم. به هر حال اثر و ماندگاریش بیشتر از شکلاته. نسبت به محتوا و تصاویرشونم حساسیت به خرج میدم و قبل از خرید، باحوصله ورق میزنم و چک میکنم که یه وقت چیزی توش نباشه که به روح و تربیت بچه آسیب بزنه. امسال تهران نبودم و مجازی خرید کردم و همینجوری اللهبختکی از روی عنوان و تصویر جلد یه چندتا کتاب گرفتم و امروز رسیده دستم. همهشون خوب بودن و راضی بودم ازشون، جز این یکی که برای آموزش اعداد فارسیه. بازش که کردم دیدم رعایت نیمفاصله پیشکش، هکسره رو هم رعایت نکرده. حالا اگه همه جای کتاب یکدست عمل میکرد و به جای علامت کسره، همه جا ه میذاشت غمم نبود. میگفتم لابد یه تفکری پشت این کاره، ولی مشکل اینجاست که تو یه خط رعایت کرده و درست نوشته تو خط بعدی نه. و این نایکدستی، گناهش بیشتره. هیچی دیگه. لاک غلطگیر و خودکار گرفتم دستم دارم درستشون میکنم. بله، ما علاوه بر روح و روان و تربیت کودکان، حواسمون به نگارش و دستورخطشون هم هست. فیالواقع هیچ وصیتی هم ندارم جز اینکه هر وقت دار فانی را وداع گفتم متن سنگ قبر و اعلامیهٔ ترحیممو بدید یه ویراستار چک کنه غلط اینا توش نباشه. وگرنه روحم هر شب با پاکن و لاک غلطگیر میاد به خوابتون و نمیذاره راحت بخوابید.
توضیح برای دوستانی که براشون سؤاله که این هکسره چیه؟ مثلاً تو همین کتاب که عکسشو گذاشتم باید مینوشت «مثل یه توپ فوتبال»، «صفر توخالیام من».
«سبز پررنگ» و «نصف یه نردبون» و «آبی پررنگ» رو درست نوشته ولی «مثل ستون میمونم»، «هستم مثل نگهبان»، «مواظب این و آن» اینجوری درسته. اون ه-ها رو نباید بذاریم.
پس کی میذاریم؟ مثلاً وقتی میخوایم بگیم این کتاب پر از غلطه. بعد از غلط، ه میذاریم. چون اینجا ه، همون استه! ولی وقتی میخوایم بگیم غلطِ نابخشودنی، ه نمیذاریم و نمینویسیم غلطه نابخشودنی.