97- شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر؛ چون هست اگر چراغ نباشد منورست*
برق نداریم و پست امشبو این جوری تایپ میکنیم
گوشیم چشمک میزد که باطریم داره تموم میشه و دارم خاموش میشم
یه نگاهی به ساعت انداختم و دیدم یازده و نیمه
لپ تاپو خاموش کردم و گوشیو زدم به برق و
ظرفای افطاریو از روی میز جمع کردم و رفتم که بشورمشون
بعدش میخواستم نماز بخونم و بعدشم دوش بگیرم و
بعدشم گزارش سنسور سرطانو بنویسم و سحری بخورم و
همین جوری که داشتم به برنامه هام فکر میکردم لیوانمو شستم و
بشقابو گرفتم زیر آب که خیس بشه و دیگه بقیه شو ندیدم
ینی صدارو داشتم و تصویرو نداشتم
ینی برقا قطع شد و منم تنها و عین چی از تاریکی وحشت دارم
گوشیم هم که شارژ نداره و
شیر آبو بستم و خودمو رسوندم سمت تخت
گوشیم کنار بالشم بود
حواسم بود که کلی کارتن و چمدون رو زمینه و نخورم زمین
با اون ده درصد شارژی که داشتم زنگ زدم به مژده که وقتی میای سر راه شمع بگیر
رفته بود خونه عموش و قرار بود تا دوازده برگرده
تا مژده برسه, با اون ده درصد شارژ گوشیم, بقیه ظرفارو شستم و
نماز خوندم و برای اینکه نترسم, سرمو با لپتاپ گرم کردم
حالا برگشته و 6 تا شمع هم خریده و
خودش خوابیده و من تق تق دارم تایپ میکنم
بعدشم میرم سحری درست کنم و بخورم و
الان دیگه نمیترسم ولی داشتم فکر میکردم که جزو اون دسته از آدمایی ام
که تحت هر شرایطی باید کاری که میخوان رو انجام بدن و
نشد و نمیشه و بمونه برای بعد براشون معنی نداره
مثل همین تایپ کردن تو این شرایط
یا مثل درست کردن کیک وسط اسباب کشی دیروز
یا حتی رنده کردن هویج برای سالاد, توی تاریکی!!!
فکر کنم من از این مامانا بشم
حس میکنم روح من تو این خانومه هلول کرده شایدم حلول!
چرا من یادم نمیمونه کدومش درسته آخه!
چرا دو تا "ه" داریم آخه؟
باید به حداد بگم رسیدگی کنه به این معضل!!!
لابد این بچه هم نسیم ه! طوفانم لابد رفته مدرسه مثلاً
یا مثلاً داره کتاب میخونه و منم دارم به کامنتای وبلاگم جواب میدم مثلاً
باباشونم لابد رفته دنبال یه لقمه نون حلال!!!
الکی مثلاً این طوفانه:
پری دوش وقت سحر... (4 ثانیه قبل از اذان)
* عنوان پست از سعدی!