266- برسد به دست بچههام
پسرم، اینکه تو یه شهر غریب, تنها و خسته از این سر شهر از این دانشگاه تا اون خوابگاه و از اون خوابگاه تا این دانشگاه و از این دانشگاه تا اون یکی خوابگاه و از اون یکی خوابگاه تا اون یکی دانشگاه رفتی و برگشتی و رفتی و برگشتی و دنبال مهر و امضا از فلانی و بهمانی بودی, اینکه تو همین شهر غریب! خسته و گشنه باس بری دنبال اسباب و اثاثیه و از پست تحویل بگیری و ببری اون یکی خوابگاه و اینکه اون یکی خوابگاه 4 طبقه است و آسانسور نداره، حتی اینکه علیرغم روزانه بودنت, برخورد شبانهای دارن باهات، بازم دلیل نمیشه وقتی یه آقا یا خانوم مسن تو مترو سوار قطار شدن، تو بلند نشی و جاتو ندی بهشون؛ همونطور که میدونی اولویت نشستن رو صندلی اینجوریه که اول باید افراد ناتوان و کمتوان بشینن, بعد جوون رشیدی مثل تو! حتی اگه خیییییییلی خسته باشی؛
دخترم، همونایی که برای داداشت توضیح دادم، در مورد شما هم صدق میکنه؛ علاوهبر اونا حواست باشه که اگه واگن خانوما نشسته بودی و احیاناً یه پیرمرد با قد خمیده که دست دخترشو گرفته گم نشه اومد واگن بانوان، مثل بعضیا جیغ جیغ نکنی که ای وای چرا اجازه میدین آقایون بیان قسمت ما و ای وااااااااااای! تو اون شرایط بلند شو جاتو بده به اون بنده خدا :)
اتفاقاً مامانتون اینارو در شرایطی مینویسه که جاشو داده به یه خانومه و خودش الان کنار در ایستاده و پای چپش به شدت درد میکرد و تکیه داده به شیشهای که صندلیهارو از در جدا میکنه و ناهار هم نخورده حتی!