809- من اون دنیا، با همین عددِ 4 محشور میشم
دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۳۰ ب.ظ
نسیم جان! عزیز دلم، قربون اون شکل ماهت برم، تو آزادی که برای درس خوندن و کسب و تحصیل علم، هر رشته و شهری رو انتخاب کنی و خونه و زندگی و من و بابامراد و برادر، خواهراتو (امیرحسین (طوفان سابق!)، خاطره و ساحل) رو ترک کنی و بری برای خودت توی یه شهر غریب، تک و تنها زندگی کنی و به کسب علم و دانش بپردازی...
آمّا!
به این فکر کن که یه روز، که اون روز اتفاقاً نه صبونه خوردی و نه ناهار؛ خسته و درب و داغون، عصر، از پشت سنگر علم و دانش برمیگردی خوابگاه و فرداشم امتحان داری و یهو هوس یه سیخ جیگر! میکنی؛
به این فکر کن که اون موقع نه به من دسترسی داری، نه به ابوی و نه اخویت و تا فاصلهی 60 کیلومتریتم جیگرکی نمیشناسی و بشناسی هم اصن لب به غذای بیرون نمیزنی
اون وقت باید بیای رو تختت دراز بکشی و همین جوری که منتظر باز شدنِ یخِ گوشت چرخکردهای، به این فکر کنی که هر که خربزه خواهد جور هندوستان کشد...
من که میگم بمون و همین جا پیش ما درستو بخون
اصن نخون...
به خدا تهش قراره مایبیبی بچهتو بشوری!
حالا خود دانی...
یه چیزی هم بگم به مامانت افتخار کن
تیم پروژهای که مامانت الان داره روش کار میکنه چهار تا سرگروه داره
خب؟
مامانتم یکی از اون چهار تاست
بگو خب...
اممممم.... دادههای مامانت کمترین خطا رو داشته تا حالا!!!
یه چیز بامزه هم بگم کَف کن!!!
استادمون گفته از فرهنگ معاصر، تا صفحهی سیصدش، روی کلمهها یه کاری انجام بدم
خب؟
بگو خب!
بعد فکر کن امروز رفتم ببینم کدوم کلمهها رو باید تحلیل کنم و
شاید باورت نشه!
خودمم باورم نمیشه
ولی اولین کلمهی صفحهی 301، "چهار" بود!!!
+ فردا امتحان دارم و تُف هم بلد نیستم...
و کماکان دلم جیگر میخواد :((((((
۹۵/۰۲/۰۶