۱۶۳۱- یه خاطره از فردا
من آدمِ عکسچاپکنیام. آدمیام که با چنگ و دندون خاطراتمو حفظ میکنم و مواظبشونم. آدمی نیستم که فیلمها و عکسام فقط تو گوشی و هارد و پستهام فقط تو وبلاگ بمونه. هزار جای دیگه هم نگهشون میدارم. دیوار اتاقم پر قاب عکسه. کلی آلبوم عکس دارم.
نمیدونم تا کی قراره وبلاگ داشته باشم و شماها تا کی دوام میارید و با من میمونید و اینجا رو میخونید. نگید تا همیشه که از این تاهمیشهها زیاد گفتیم و شنیدیم. یه نگاه به هدر وبلاگم بندازید. بیشتر کسایی که اون عکسا رو برام فرستادن دیگه اینجا رو نمیخونن. بیشترشون. درسته که نه از آیندۀ اینجا خبر دارم و نه از آیندۀ حضور شماها و ارتباطمون؛ ولی یه چیزی رو مطمئنم. اینکه آدمیام که با چنگ و دندون خاطراتمو حفظ میکنم و مواظبشونم. اینکه یه روز دور که احتمالاً اون روز به اقتضای شرایطمون، بهخاطر دغدغههامون و تغییر کردن اولویتهامون، نه شماها دیگه خوانندۀ وبلاگ من هستید و نه من مینویسم و نه دیگه وبلاگی و بلاگستانی هست که من و شمایی توش باشه، دخترم انگشتشو میذاره روی یکی از عکسای دیوار خونهمون که طبق عادت هرروزهش قصۀ یکی از اون عکسا رو بپرسه ازم. منم عینکمو میزنم به چشمم و میرم نزدیکتر و میپرسم کدوم؟ میگه این، این لیوان. لبخند میزنم و میگم اینو خیلی سال پیش یکی از دوستام از پیادهروی اربعین تو سفر کربلاش گرفته بود و فرستاده بود برام. دوستام میدونستن چی دوست دارم و با چی خوشحال میشم، از اون چیزا عکس میگرفتن و میفرستادن برام. از لیوان جغدی موقع پیادهروی اربعینشون عکس میگرفتن، از عمود ۴۴۴ مسیر نجف تا کربلا عکس میگرفتن، از عروسکای جغدی بازار نجف، از بابالمراد سامرا...
چقدر قصه پشت این عکسا هست.
سلام:)
حیف دو ساله نرفتم وگرنه شاید این لیست یکم طولانی میشد...
*جسارتا اون عکس از بابالمراد سامرا بود و اون یکیام میشه بازار روبروی حرم امام علی😍🌷