پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

چند روز پیش رفته بودیم مسافرت. اونجا خانومی رو دیدم که دوازده سال پیش تو لابی هتل آزادی شهرکرد منو برای پسرش خواسته بود. بی‌شک یکی از لحظات ناب (من میگم ناب شما بخون مزخرف) ی که یه دختر می‌تونه تجربه کنه وقتیه که بعد از مدت‌ها خواستگار سابقش رو می‌بینه. این لحظه ناب‌تر (من میگم ناب‌تر، شما بخون مزخرف‌تر) هم میشه وقتی یکی یا هر دو ازدواج کرده باشن. مسلمان نشنود کافر نبیند. حس غیرقابل وصفی به آدم دست می‌ده!

چهارده سالم بود اون موقع. مادرم بهشون گفته بود دخترمون قصد ادامه‌ی تحصیل داره. مامانشم گفته بود ما مشکلی با تحصیلات نداریم و تا دیپلمشو بگیره صبر می‌کنیم. مامانم هم گفته بود دخترمون خیلی قصد ادامه‌ی تحصیل داره.

اون روز مامانم وقتی خانومه رو بعد این همه سال دوباره دید یواشکی بهم گفت یادته؟ خندیدم و گفتم اگه اون موقع شوهرم می‌دادین الان دخترم نسیم کلاس پنجم بود. دو سال دیگه هم شوهرش می‌دادم و سه سال دیگه نوه‌ام به دنیا میومد و مامان‌بزرگ می‌شدم :)))

برای یه کاری رفته بودم بیرون. برگشتم دیدم دخترِ همین آقای خواستگار یه خودکار گرفته دستش و داره یادداشت‌هامو خط‌خطی می‌کنه. تا منو دید خندید، کاغذو گرفت سمتم گفت ببین: مار کشیدم!


۹۶/۰۴/۱۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

مامان

نسیم

نظرات (۱۶)

واقعا حس مزخرفیه! ولی من خودمو میزنم به بی خیالی! 
یکیشون پسر همسایه است که یه زمانی به قول مامانش عاشق شده بود. مامان منم گفته بود دختر من میخواد خیلی درس بخونه! یهو رفت دانشگاه از یکی دیگه خوشش اومد :-)) چندین ساله ازدواج کرده و خونه ی باباش هم میشینن! بعد اون روز اومدم ماشینو بیارم پارکینگ. دیدم یه دختربچه دو ساله، اومدم سمت ماشینم گفت سلام! خیلی فندق بود! دلم ضعف رفت واسش، دخترش بود :-)))
پاسخ:
ولی این دختره اصلنم فندق نبود
برداشته نوشته هامو خط خطی کرده میگه مار کشیدم
اییییییششششششششش
:)))
۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۶:۳۴ پـــــر ی
موافقم که به شدت حس مزخرفیه. از مزخرف هم بدتر. بگو فرهنگستان یه واژه خوب و متناسب برای همچین شرایطی تولید کنه، خداییش شبیه دراز آویز زینتی نباشه فقط :)))))))
پاسخ:
:)))) باشه میگم بهشون
فرامزخرف خوبه؟! :))
۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۷:۵۷ بانوچـ ـه
وای من اینقدر به یادداشتام حساسم :/
البته دلمم نمیاد بچه ها رو دعوا کنم :(
پاسخ:
چون هیچ وقت بچه دور و برم نبوده و داداشم هم انقدر کوچیک نبوده ازم، همچین تجربه ای نداشتم که کسی خط خطی کنه آثار گرانبهای منو
من دلم برا زنش میسوزه. خبرش رسیده مامان طرف داره پوست عروسه رو میکنه. تازه چند روز پیش هم خود طرف رو دیدم خمار بود داشت خودشو میخاروند :/
پاسخ:
ای وای من
خدا بهشون صبر بده و هدایتشون کنه
۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۸:۵۲ پـــــر ی
نه کلا از مزخرف بیا بیرون 
بزار یه کلمه دیگه بزاریم واسش عمق مطلب رو نشون بدیم:)
پاسخ:
:))) دلت خیلی پره انگار
۱۷ تیر ۹۶ ، ۲۱:۰۶ محبوبه شب
خخخ اگه هر روز چش تو چش بشن چی؟ ناب تره یا مزخرف تر؟
هر بار اون فرد مذکور رو میبینم یه حس بدی بهم دست میده انگاری من باعث شدم عذب بمونه! :/ :|||

یکی می خوابوندی زیر گوشش گودزیلای بیتلبیت -_-  : ))))
پاسخ:
:)) خدا رو شکر ما رو در و همسایه و هم‌کلاسی نخواسته بود که هر روز چشم تو چشم شیم
او شدست پدر و تو با همه پیری دختری:|
برو شوهر بستون
بخاطر خودت نمیگم
با توجه به شناختی ک دارم ازت تا چندون سال دیگه قابلیت اینو داری ازین رشته به اون رشته بپری درس بخونی ککتم نگزه
اون نسیم و طوفان بیچاره که بعدا مامان پیرشون به دنیا میارتشون اختلاف سنی شون باهات زیاده.گناه دارن.اصن بخاطر توعه که آمار سن ازدواج رفته بالا
پاسخ:
دلنیا جان عشق!
من تا عاشق کسی نباشم نمی‌تونم یک لحظه هم تحملش کنم
عالی بود شباهنگ...عالی :)))
تو بخون مزخرف :پی
پاسخ:
:)) البته لفظ مزخرف آنچنان که باید و شاید حق مطلب رو نمی‌رسونه ولی خب مفهوم همون مفهوم مزخرفه :دی
بچه شو ببینم میشینم گریه میکنم :(((
پاسخ:
گریه نداره که!
اتفاقاً من همیشه دعا می‌کنم خواستگارهای «نه» شنیده، زود ازدواج کنن و زنشون یه سر و گردن تو همه چی از من بهتر باشه
ای بابا چرا قبول نکردی!
گفته بودن تا دیپلم صبر میکنن که! D:

دختره خیلی زیرپوستی انتقام باباشو گرفته ازت!
مار :/
پاسخ:
منظورشون این بود که عقد کنیم تا دیپلم صبر کنن که دیپلم که گرفتم بریم سر خونه زندگی‌مون.
قبل من از صد نفر دیگه خواستگاری کرده بودن، بعد من هم از صد نفر دیگه. کلاً از این سیستم که مامان راه بیافته تو در و همسایه و مسجد و استخر دنبال دختر بگرده متنففففففففففففففففففففففففففففففففففففرم
البته اگه مامانِ مراد این کارو بکنه اشکالی نداره :)))))))))
ماااار؟ :| اون حجم که تو اون دفتره کروکودیلِ چرخ کرده است! :|
+ خوب شد باهاش ازدواج نکردی. یهو می‌دیدیم شیش‌تا از پست‌های شباهنگ تبدیل شده به نقطه. بعد یه پست می‌ذاشت که نسیم اومده توی پست‌هام مورچه بکشه. 
یه جماعتی می‌رفتن لبِ دریا، خودکشیِ نهنگ‌ها :)
پاسخ:
حنا می‌خواستم جواب کامنتتو بدم یاد این پست و در واقع این خوابم افتادم: (منظورم بند 12 این پسته ولی خب وقت داشتی همه رو بخون)

میزدی بچرو چپ و راست میکردی:)))))
والا ..مگه نوشته های ادم جای مار کشیدنه:)))
پاسخ:
حیف و صد حیف، افسوس و دوصد افسوس که مامان و مامان‌بزرگش اونجا بودن و مجال چپ و راست کردنش نبود
بند ۱۲ بدونِ ۱۱تای قبلیش کیف نمی‌داد که :)
طفلی نسیم... در موردش قضاوت نابه‌جا کردم و همه‌چی زیر سر طوفان بود :دی
آی مادر... خیلی گوگولی بود :)))

پاسخ:
:)))) اینجور وقتا مامانا میگن دختر خودتونه. کنیز شماست.. ولی اصلنم دختر خودتون نیست کنیز شما هم نیست :دی
همون :((
:)
پاسخ:
چی بگم :)
یه بار یکی اومد در زد!مامانم رف دم در!بهش گفته بود دختر دم بخت سراغ دارین؟غریبه بودا!فک کن یکی یکی همه‌ی خونه‌هارو در میزد همینو میگف بهشون!منم همینطور!

اگه مامان مراد اینکارو بکنه اشکالی نداره!احسنت!
پاسخ:
:)))) خب آخه مامانِ مراد با همه‌ی مادرشوهرای دنیا فرق داره ^-^
از اون حس های حال بد کنه  داغونه، مخصوصا اگر اون موقع خیلی پافشاری داشتن رو‌ این قضیه :| :/

حالا چرا اینقدر نقاشیش بده!!! :))))  به عکسش نمیاد خیلی کوچولو باشه؟؟!!  :/
پاسخ:
نه اینا پافشاری نکردن. درواقع مهم نبود من باشم یا هر کی. فکر کنم چهار پنج سالش بود