۱۲۱۸- یه کم از پارچهها رو هم نگهداشتم بعداً حروف الفبا و اعداد درست کنم برای بچههام
بزنم به تخته (شمام بزنین به تخته) از هر انگشتم یه هنر میباره و میریزه. همینجور هنره که از انگشتام فوران میکنه و فواره میزنه. نمد بدون الگو هستن ایشون. اون کیکهای بدون فر که یادتونه؟ کلاً شعار من هر کاری و هر چیزی بدون یه چیز دیگه است. نمد میدوزیم بدون الگو، بدون مربی، بدون آموزش، کیک میپزیم بدون فر، زندگی میکنیم بدون تو.
اون روز که رفته بودم کلاس آشپزی، مسئول ثبتنام یه فهرستی نشونم داد و گفت کلاس خیاطی و نمددوزی و عثماندوزی و سرمهدوزی و روباندوزی و چرمدوزی و فلان و بهمان دوزی هم داریم. حالا روبان و چرم رو میتونم تصور کنم که میشه دوخت ولی سُرمه و عثمان دوختنیان مگه (بین خودمون بمونه ولی اولش سِرمه رو سُرمه خوندم و داشتم فکر میکردم این مایع سیاهرنگی که قدیما میزدن به چشم رو چجوری میشه دوخت)؟ خانومه اشاره کرد به کمد شیشهای پشت سرم و گفت اونجا چند تا نمونهکار هست از هر کدوم. یه جعبه دستمال کاغذی عروسکی بود که زیرش نوشته بود نمددوزی. گفتم تصورم از نمد پشم گوسفند بود که آب قاطیش کنن و انقدر بکوبن که صاف بشه و باهاش کلاه و فرش درست کنن. چند تا ظرف فلزی و چوبی و سفالی هم بود بینشون. اسمهای عجیبی هم داشتن. نمیدونم چیچیکاری. یادم نموند. خدایی هیچ وقت این چیزای دکوری و بذار یه گوشه نگاش کنو درک نکردم. مخصوصاً اگه چیز گرون و باارزشی باشه و قرار باشه علاوه بر اینکه بذاریم یه گوشه نگاش کنیم، مراقبشم باشیم نشکنه و خراب نشه و به سرقت نره. حالا اگه یادگاری باشه و ما رو یاد یکی که برامون عزیزه بندازه یه چیزی، ولی اینکه خودم برم یه پولی بدم و همچین چیزی رو بخرم یا ساعتها وقت بذارم و همچین چیزی رو برای خودم درست کنم و به اثاث خونه اضافه کنم غیرقابلدرکه برام. حالا باز اگه قرار باشه برای یکی که برامون عزیزه درست کنیم یه چیزی. فقط اون جعبه دستمال کاغذیه چشمو گرفت که البته به نظرم نیازی به کلاس و مربی و کتاب آموزشی نداشت. یه سر رفتم بازار ببینم قیمت پارچهش چنده. تو یه پاساژ که گویا مرکز فروش این چیزا بود یه مغازه گفت چهل در پنجاهش هزار تومن. بقیۀ مغازهها همهشون هزار و پونصد و دو تومن، دیجیکالا و بامیلو بعد از چهل درصد تخفیف بالای دو تومن :| اندازه و جنس و کیفیتشونم یکی بود. هزار تومنیه رو خریدم. این وسط اونایی که همیشه گرونتره رو میخرن که لابد کیفیتش خوبه، اونارم درک نمیکنم. در راستای حفظ محیط زیست، موقع خرید چند تا پلاستیک از کیفم درآوردم و به فروشنده گفتم نمیخواد پلاستیک بدین میذارمشون این تو. تحت تأثیر قرار گرفت. تا رسیدم قیچی و خطکش و خودکار دستم گرفتم و تا پاسی از شب مشغول برش و دوختشون بودم. دیروز یه جوری از پنج صبح (دقیقاً از پنج صبح) با جدیت داشتم انجامش میدادم که انگار مشتری دم در منتظره و میخوادش. ماحصل کارم شد این دو تا جعبه و گردنی که نه میچرخد و نه خم میشود و نه کلا تکان میخورد :| از مراحل کارم هم عکس گرفتم. ولی برای اینکه پست زیاد شلوغ نشه لینکشونو میذارم:
[بیر]،[ایکی]،[اوچ]،[دُرد]،[بِش]،[آلتی]،[یِدّی]
یه جوری هم مدیریت کردم که کل دورریزم شد اینا: