پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۲۰۱۰- از هر وری دری (قسمت ۵۹)

يكشنبه, ۲۳ دی ۱۴۰۳، ۰۹:۱۷ ق.ظ

۳۱. بیست مگابایت از بستۀ نتم مونده. این پستو دارم با اون ۲۰ مگ می‌ذارم. بعد دیگه تا شب که برم خونه نت ندارم.

۳۲. دلم می‌خواد تعطیلات آخر هفته رو برم تبریز و خانواده و فک و فامیل رو غافلگیر و خوشحال! کنم. خیلی وقته نرفتم. ساعت کاریم تو فرهنگستان دست خودمه و می‌تونم نرم، ولی از مدرسه مطمئن نیستم. بچه‌ها چهارشنبه امتحان دارن و منم مراقبت ندارم اون روز، ولی احتمالش هست که مدرسه کلاس‌ها رو از چهارشنبه شروع کنه و بگه هم امتحان می‌گیریم هم معلما بیان درسشونو بدن. این بخش از معلمی رو دوست ندارم. اینکه زمانت در اختیار خودت نیست.

۳۳. دوشنبه‌ها مدرسه کارگاه ضمن خدمت گذاشته برامون. دارن با هوش مصنوعی آشنامون می‌کنن! انصافاً مطالب جدید و مفیدی ارائه میشه و دستشون درد نکنه. فرصت کنم خلاصه‌شو اینجا برای شما هم می‌ذارم استفاده کنید. همچنان معتقدم قرار نیست هوش مصنوعی جایگزین انسان بشه، ولی انسان‌هایی که از هوش مصنوعی استفاده می‌کنند جایگزین کسانی که استفاده نمی‌کنند خواهند شد.

۳۴. چهارشنبهٔ هفتهٔ پیش مراقب بودم. قبل از امتحان مدیر اومد گفت جمعه یه مراسمی هست و یه سری رضایت‌نامه پخش کردن بین بچه‌ها برای شرکت تو اون مراسم. یه چیزی تو مایه‌های راهپیمایی و تجمع بود. دقیق متوجه نشدم به چه منظوری و به مناسبت چیه. یه سری کاغذ هم دادن به بچه‌ها که برای شهید سلیمانی دلنوشته بنویسن و جمعه با خودشون بیارن. برخلاف مدرسهٔ پارسال نه اجبار و زوری در کار بود نه تهدیدی برای کسر نمره. منم سریع از فرصت استفاده کردم و گفتم اگر دلنوشته‌هاتونو تو گروه نگارش به اشتراک بذارید یه نمره به نمرۀ فارسیتون اضافه میشه. بهترین‌ها رو هم انتخاب می‌کنم برای چاپ تو نشریه. از اونجایی که حدس می‌زدم یه سریا روشون نشه دلنوشته‌شون رو با هم‌کلاسیاشون به اشتراک بذارن، گفتم خصوصی برای خودم هم می‌تونید بفرستید. جالبه اونایی که ۲۰ شده بودن و نیازی به نمره نداشتن هم فرستادن. اونایی بهشون نمیومد تو این فازها باشن هم (حداقل برای گرفتن اون یه نمره) فرستادن. و از این جالب‌تر اینکه اکثراً خصوصی فرستادن که هم‌کلاسیاشون نبینن. یه نفرشونم تأکید کرد جایی بازنشر نکنم متنشو! علم روان‌شناسی به این میگه گروه‌زدگی (ساخت واژه‌ش مثل غرب‌زدگیه).

۳۵. چند روزی بود که مدرسۀ شمارۀ ۲ پیغام و پسغام می‌فرستاد که برم لیست نمرات پارسال رو امضا کنم. واقعاً نیازی به این کار نبود، کما اینکه لیست نمرات مدرسۀ شماره ۳ رو هم امضا نکرده بودم. ولی ول‌کن نبودن. تو وقت غیراداری که نمی‌تونستم برم. وقتای اداری هم یا مدرسهٔ فعلی مراقبت داشتم، یا دانشگاه یا فرهنگستان بودم. و اگه می‌خواستم برم اونجا، ساعت کاریم کم می‌شد. یه روز که دانشگاه با استادم قرار داشتم، تصمیم گرفتم اول برم مدرسه اون کاغذا رو امضا کنم و از اونجا برم دانشگاه. انقدر این کار برام سخت و سنگین بود که خدا می‌دونه. باورم نمی‌شد که من بودم که یک سال تموم این مسیرو از قبل از ۶ صبح راه می‌افتادم و می‌رفتم و برمی‌گشتم. سه‌شنبه ساعت ۱۰ با استادم قرار داشتم. هفت هفت‌ونیم صبح به‌زور و با اکراه راه افتادم سمت مدرسه. تو مسیر همه‌ش به این فکر می‌کردم که چجوری یک سال این مسیرو تحمل کردم. بالاخره نزدیکیای نُه رسیدم و دیدم دانش‌آموزان پارسالم دم درن. امتحانشون تموم شده بود و منتظر سرویسشون بودن. وقتی دیدنم با ذوق گفتن وای خانم فلانی. با اینکه دلم برای یه سریاشون بسیار تنگ شده بود یه سلام معمولی دادم و سریع بدون اینکه وایستم و ببینم کیا ابراز ذوق کردن رد شدم رفتم تو مدرسه و برگه‌ها رو امضا کردم و بازم با اینکه دلم برای یه سری از همکارام هم تنگ شده بود منتظرشون نموندم که مراقبتشون تموم بشه و بیان احوال‌پرسی کنیم. سریع برگشتم. حتی دقت نکردم ببینم اونی که با ذوق پرسید خانوم اومدید که بمونید کیه. گفتم نه عزیزم اومدم نمراتو امضا کنم و سریع رد شدم و رفتم. مسافت خونه تا مدرسه دور بود و مدرسه تا دانشگاه دورتر. واقعاً خدا رو شکر بابت انتقالیم. خدا خیر بده به اونایی که مساعدت کردن! یه کم بعد تو مسیر دانشگاه پیام دادم به نرگس، یکی از دانش‌آموزان درس‌خون و محبوبم که جلوی مدرسه دیدمش. نوشتم سلام نرگس جان. صبحت به‌خیر باشه عزیزم. امروز اومده بودم مدرسه نمره‌ها رو امضا کنم. باید سریع برمی‌گشتم و فرصت نشد بمونم و بیشتر ببینمتون. ولی خوشحال شدم که روی ماهتونو دوباره دیدم. به بقیهٔ بچه‌ها هم سلام برسون. همیشه به یادتونم و دوستتون دارم. موفق باشید.

۳۵.۵. حتی اگه فرصت داشتم هم بازم از نظر روحی، آمادگی مواجهه باهاشون رو نداشتم. نمی‌دونم چجوری توصیف کنم حس اون لحظه‌مو. هم دلتنگشون بودم هم نمی‌خواستم ببینمشون.

۳۶. چند وقت پیش یه بنده خدایی تو گروه دبیران ادبیات تهران پرسید اینجا کی زبان‌شناسی خونده. اعلام حضور کردم ببینم چی کار داره. داشت یه کتابی ترجمه می‌کرد و راجع به یه سری واژه سؤال داشت. راهنماییش کردم که معادل فارسی فلان کلمات چیه و هزارواژهٔ زبان‌شناسی رو هم فرستادم براش. چند روز بعد زنگ زده بود اجازه بگیره که تو مقدمۀ کتاب ازم تشکر کنه. گفتم کاری نکردم و وظیفه بود، ولی باعث افتخاره و ممنون. مشخصات دقیقمو خواست که مثلاً دانش‌آموخته یا پژوهشگر چی بنویسه. هی خانم دکتر خطابم می‌کرد ولی تأکید کردم که دکتر نشدم هنوز. عنوانمو پیامک کردم براش. در جوابم نوشت مهرتون پاینده. بعد من نمی‌دونستم چه جوابی بدم. یاد اون طنزای اینستاگرام افتادم در رابطه با اینایی که با الفاظ قلمبه سلمبه تعارف و تشکر می‌کنن و طرف مقابلشون نمی‌دونه چه جوابی بده. مثلاً یارو می‌گه سبز باشید و مانا، سرفراز باشید و پایدار. شبتون پرستاره و سایه‌تون مستدام. صبح عالی متعالی.

۳۷. از تأثیرات موضوع رساله‌م (که نام‌ها باشه) روی افکارم، می‌تونم به این اشاره کنم که هر چند روز یه بار یه اسم جدید کشف یا اختراع می‌کنم و تصمیم می‌گیرم روی بچه‌های آینده‌م بذارم. مثلاً در حال حاضر نظرم روی اسم‌های مذهبی + یار هست. علی‌یار و مهدی‌یار مثلاً. یکی از دانش‌آموزانم هم اسمش مهدیا هست که می‌تونه خواهر مهدی‌یار باشه. علی‌نام و هر اسمی که تو ترکیبش نام باشه هم قشنگه به‌نظرم. مشکلم تو جدا و چسبیده نوشتن این ترکیباته که احتمالاً خیلیا بلد نباشن با نیم‌فاصله بنویسن اینا رو. مشکل بعدیم هم اینه که رگ ایرانی و پارسی‌دوستیم هنوز فعاله و به عربی بودنشون گیر می‌ده. نسیم و توفان هم همچنان قشنگن به‌نظرم.

۳۸. چند روز پیش تو خیابون یه دختریو دیدم که داشت با یکی صحبت می‌کرد و موقع صحبت به‌طرز محسوس و اغراق‌آمیزی از دستاش استفاده می‌کرد. با اینکه ازش دور بودم و صداشو نمی‌شنیدم، ولی می‌تونستم محتوا و موضوع بحث رو حدس بزنم. بعد داشتم فکر می‌کردم آیا منم موقع حرف زدن از دستام استفاده می‌کنم یا نه. نمی‌دونستم. چند روز بعد داشتم عکسایی که موقع سخنرانیم ازم گرفتن رو نگاه می‌کردم دیدم استفاده می‌کنم، خیلی هم استفاده می‌کنم. اینجا دارم راجع به نام‌های تجاری صحبت می‌کنم.



۳۹. هفتۀ پیش (همون شبی که عروسمون مهمونمون بود) برای اولین بار چغندر قرمز (لبو) پختم. آبش بسیار خوش‌رنگ بود. دلم نیومد دورش بریزم. نگه‌داشتم ببینم به درد تزئین چی می‌خوره. چند روز بعدش موقع درست کردن کیک، به‌نظرم رسید که می‌تونم ازش استفاده کنم و نتیجه رضایت‌بخش بود. روی طعمشم تأثیر چندانی نداشت. فقط رنگشو عوض کرد.



۴۰. دیروز اگر هوا آلوده نبود و تعطیل نبود، به جای این تصویر، تصویری از میز شورای واژه‌گزینی و چای لبریز و لب‌دوز و لب‌سوزِ قندپهلوی جلسه رو باهاتون به اشتراک می‌ذاشتم و این بار نوبتِ پروفایل و استاتوس و استوری و ریپورت و فید و بایو و لایو و هایلایت و ریکوئست و تم و نوتیف و میوت و فن و پیج و کامنت و کپشن و تگ و فالو و ریپلای و ریموو و سابسکرایب بود که تو شورای عمومی بررسی بشن و براشون معادل فارسی تصویب کنند. اما هوا آلوده‌ست و همه‌جا تعطیله و شنبهٔ این هفته رو موندم خونه و برگه‌های امتحان دانش‌آموزانم رو تصحیح کردم. تو این عکس به این فکر می‌کنم که چرا آبِ چغندری که تو مواد کیکم ریختم که صورتیش کنه، این دفعه صورتیش نکرد؟ چرا می‌گویند اسب حیوان نجیبی است؟ و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟ و آیا ایستار به‌معنای دیدگاه و شیوهٔ نگرش معادل قابل‌قبولی برای استاتوس و استوری هست؟ آیا شورا به این پیشنهاد رأی خواهد داد؟

معادلِ جوین و اد و لفت و پست و پین و فوروارد هفتهٔ گذشته تصویب شد.

به‌جای تیک هم هفتک بزنیم.



۴۱. هر هفته پنج‌شنبه‌ها رئیس خونه‌شون کلاس مثنوی برگزار می‌کنه. این هفته به آخرین داستان آخرین دفتر مثنوی رسیدن. داستان قلعه ذات الصور یا دز (دژ) هوش‌ربا. حکایت پادشاهی که سه پسر دارد و وقتی پسران عزم سیاحت می‌کنند آنان را پند می‌دهد که هر جا خواستند بروند، اما به آن قلعه نزدیک نشوند. اما پسرها برخلاف قولی که به پدرشان داده‌اند به قلعه می‌روند. مولوی با آنکه فرصت اتمام داستان را داشته اما آن را ادامه نداده و ناتمام گذاشته. کلاً مثنوی رو اصغر فرهادی طور تموم کرده.



۴۲. در فرهنگستان، از قبل از طلوع، تا پاسی از شب؛ به‌منظور پاسداشت زبان فارسی

۰۳/۱۰/۲۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امیرحسین (طوفان سابق)

نسیم

نظرات (۹)

سلام

اون روزی یه خانم نسرین نامی تغییر تیک به هفتک رو با یه فیلم اعلام کرد کا تو اخبار بود 

هرچند فکر نمیکنم شما بوده باشید ولی کنجکاو شوم نکنه خودتون بودید؟

پاسخ:
سلام. خانم پرویزی معاون دکتر حدادن و بیشتر از شصت سالشونه. چجوری می‌تونم من اون باشم 😭

+ با ۳ مگابایت دارم این پیامو جواب می‌دم 😅

آخیش 

قیافه‌اشون چهل ساله میخورد 

بعد هی میگفتم خدایا نسرین خانم همیشه میگن قیافه‌ام نوجوون میخوره

آخه این بیشتر میخوره که کمتر نمیخوره 

با خودم درگیر شده بودم

مرسی مرا رهانیدید از درگیری :دی

پاسخ:
ایشون چهل سال سابقهٔ واژه‌گزینی داره فقط 😅
منی که ده ساله اونجام هم به دانش‌آموزان شبیهم. کلاً همه‌مون خوب موندیم.
۲۳ دی ۰۳ ، ۲۲:۵۰ محمدرضا ...

چقدر که خوشحالم اینجا رو می‌خونم. واقعا طعم یک پست درست و حسابی و داستانی رو اینجا میشه چشید.

چه غذاها و اتفاقات خوشمزه و جذابی

در مورد تصویر آقای عادل توضیحی ندادین، داشتن یه برنامه ضبط می‌کردن؟ مربوط به موضوع فرهنگستان بود؟

 

از خوندن این پست بسیار لذت بردم ... مرسی که وبلاگنویسی می‌کنین ...

پاسخ:
منم خوشحالم که اینجا هنوز خواننده داره!
توضیحش بالای تصویره دیگه. خونه‌شونه و کلاس مثنوی داره ضبط میشه.
۲۴ دی ۰۳ ، ۰۷:۵۶ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

آب لبو واقعا خوشرنگ هست.

از هفتک خوشمان آمد.

پاسخ:
هشتک که معادل هشتگ هست هم با این «ک» ساخته شده. خودم هم تازه فهمیدم هشتگی که اونا می‌گن به عدد هشت مربوطه و مترادفش octothorpe هست. برای همین معادلشو هشتک گفتن.
۲۴ دی ۰۳ ، ۱۰:۳۴ علی بدون یار

از وبلاگ‌نویس‌های محبوب من هستید و من هم خواننده خاموش. ببخشید که از میون کل نوشته به یکی دو بند پیله کردم، واقعا از سر دغدغه‌مندی مزاحم می‌شم.

اگر بحث سیاست و رابطه‌اش با علم رو کنار بگذاریم، من هیچ مشکلی با واژه‌گزینی و کار فرهنگستان در این زمینه ندارم. دستشون هم درد نکنه از زمان پهلوی تا همین الان. اغلب سعی می‌کنم سری به واژه‌یار بزنم و استفاده‌اش رو هم توصیه بکنم. با کتاب‌هایی مثل دستور خط و هزارواژه‌ها هم به لطف شما و سایت فرهنگستان آشنا شدم. با این استدلال‌هایی که «فرهنگستان کارش درسته فقط سرعت عملش پایینه» یا «روزی به جای زیست‌شناسی می‌گفتیم علم‌الحیات و دستشون درد نکنه پس باید به تصدانه هم روی خوش نشون بدیم» هم کاملا آشنا هستم.

مشکل این‌جاست که فرهنگستان در معرفی معادل‌ها واقعا مشکل داره. یعنی هر بار این خانم پرویزی رو می‌بینم که با چهره بدون حس و خیلی جدی یک داره یک معادل رو معرفی می‌کنه انتظار دارم موجی از مسخره و شوخی راه بیوفته. شرطی شدم در این زمینه و تقریبا همیشه همین‌طوره. مردم هم دافعه پیدا کردن انگار.

توی بحث کارشناسی واژه‌گزینی دخالت نمی‌کنم و سلیقه‌ام رو برای خودم نگه می‌دارم اما توی بحث مدیریت خلاصه‌اش رو بگم به نظرم واژه‌گزینی توی روابط عمومی و بازاریابی مشکل جدی داره. اگر کارشناسی در این زمینه‌ها ندارند خوبه از کسی مشورت بگیرند اگر هم کارشناس دارند؛ در ادامه همکاری تجدید نظر کنن. هر چند با بهره‌وری پایین نهادهای دولتی و بودجه محدود بعید می‌دونم تغییری رخ بده. عامل سن و سال بالا هم نباید دست کم گرفت. این‌که کارشناس‌ها پشت درهای بسته بهترین تصمیم رو بگیرن تو این دوره و زمانه اصلا کافی نیست. از من گفتن بود.

وقتی مردم با روش‌های رایج و علمی قانع نشن، کار به عسس و پلیس زبان می‌کشه. یکی که نماینده عمومی‌اش آقای امید جلوداریانه. متنفرم از این بشر و کاری که می‌کنه.

ببخشید که سرتون رو درد آوردم.

 

پ.ن. در رابطه با سامانه واژه‌یار لطفا اگر دستتون به متولیان امر(!) می‌رسه، از قول یک آدم فنی حوزه کامپیوتر بهشون بگید که نیاز مبرم به اعمال pagination برای نتایج جستجو دارن. سرویس واکشی اطلاعات هم به شدت کند و غیر بهینه‌اس. خودشون می‌فهمن من چی می‌گم. کافیه همین واژه «تیک» رو با حالت پیش‌فرض یا «واژه یا بخشی از واژه» جستجو بکنن، حدود ۳۰ ثانیه زمان می‌بره و یک مگابایت ترافیک مصرف می‌کنه که با هیچ معیاری قابل قبول نیست.

این سایت باید اون‌قدر سریع و کاربرپسند باشه که افراد ترغیب به استفاده بشن نه این‌که پشیمون بشن. خواهش می‌کنم بودجه مملکت رو خوب خرج کنن. از اون‌جایی که بنا بر تجربه می‌دونم تو اون به اصطلاح آزمایشگاه‌های دانشگاهی حوزه کامپیوتر چی می‌گذره؛ توصیه می‌کنم به جای استفاده همیشگی از دانشجوهای بی‌مهارت و بی‌تعهد کمی هزینه بکنن از دو نفر کارشناس اهل صنعت مشورت بگیرن. راه دوری نخواهد رفت.

پاسخ:
برای تک‌تک اینایی که مطرح کردی جواب دارم. ولی از اونجایی که الان (۲۰:۳۵ به وقت تهران!) تازه رسیدم خونه و از خستگی چشام باز نمیشه و دارم بیهوش میشم، نمی‌تونم بیشتر از این تایپ کنم. ایشالا فردا توضیح می‌دم.


+ خب، من برگشتم برای جواب مفصّل. اولاً به‌شدت خوشحالم که اینجا هنوز خواننده داره، حتی خاموش، و خوشحال‌تر بابت محبوبیتم. من و این همه خوشبختی محاله.
ثانیاً ممنون بابت این نظر. اسمش پیله نیست و اتفاقاً خوشحال می‌شم این گره ذهنی رو براتون باز کنم. فقط دقت کنید که پاسخم اختصاصی برای فضای وبلاگه و متناسب با شناختی که از من دارید. جای دیگه یکی دیگه می‌پرسید یه مدل دیگه جواب می‌دادم.

واژه‌یار با همکاری دانشگاه شهید بهشتی تهیه شده. جز این، ویکی واژه هم داریم که لینکش بالای وبگاه فرهنگستان در دسترسه (عمداً از اینجا لینک نمی‌دم). 
خانم پرویزی و دکتر حداد، چون هر دو رو از نزدیک می‌شناسم و هر روز باهاشون در تعاملم می‌گم که هم واقعاً باسوادن هم از اول بودن و همهٔ واژه‌ها یادشونه و با مشکلات آشنا هستن. اما، همه چی دست اونا نیست. مخصوصیاً استخدام که اصلاً دست اونا نیست. ینی اونا اگه کسی رو پیشنهاد بدن هم باز قسمت اداریه که باید نظر بده. قسمت اداری هم تا می‌تونه سعی می‌کنه حقوقامون حداقل باشه و هیچ مزایایی بهمون تعلق نگیره. حتی پارسال، آبان‌ماه که نتایج آموزش‌وپرورش اومد، مبلغ قراردادی که مهرماه با من بسته بودنو تغییر دادن و کم کردن. چرا؟ چون یه جای دیگه هم شاغلم و دیر می‌رسم. اینکه تا دیروقت می‌مونم و همون کارو انجام می‌دم هم مهم نیست براشون.
یا مثلاً بخش آموزش فرهنگستان دانشجو تربیت می‌کنه که استخدامشون کنه، ولی بخش اداری، میگه پژوهشگر لازم ندارید و همین چندتا کافیه. بعد تا دلت بخواد کارمند و حسابدار و آبدارچی و نگهبان داریم که مدرکشونم دکتراست و حقوق دکترا می‌گیرن. اون وقت پژوهشگر چون مدرکش ارشده از آبدارچی کمتر می‌گیره. یکی هم نیست بگه چرا برای آبدارخونه، مدرک دکترا جذب می‌کنی. کلاً از این بخش اداری دلمون خونه و برخورد درستی هم ندارن. چند وقت پیشم من و چند نفر دیگه رو از کانال اطلاع‌رسانیشون حذف و بلاک کرده بودن و یه کانال دیگه برامون زدن. حالا اطلاع‌رسانیاشونم در حد فردا تعطیله بود. ولی یه همچین برخوردی دارن. هر سالم کلی پژوهشگر بازنشسته میشه و مهاجرت یا فوت می‌کنه و جذب ندارن. کارشون می‌افته گردن بازماندگان.
مثلاً یکی از پژوهشگرا که وبگاه بخش واژه‌گزینی فرهنگستان دستش بود امسال بازنشسته شد. قراره من کاراشو انجام بدم. هنوز یوزر پس نگرفتم و توجیه نشدم چی کار باید بکنم. چون هر ده سال یه بار وبگاهو به‌روز می‌کردن و اطلاعات خاصی توش نیست. منم کلی ایده دارم برای محتواش. ولی فرصت ندارم فعلاً.
اونی که مسئول فایل اکسل مصوبات بود و واژه‌یار و ویکی‌واژه رو تغذیه می‌کرد هم امسال بازنشسته شد و کارهای اونم سپردن به من. اون بنده خدا، چندتا گروه تخصصی دیگه رو هم مدیریت می‌کرد که اونا رم می‌خواستن بدن به من (مثل گروه واژه‌های معماری و باستان‌شناسی و...) که نه علاقه دارم نه وقت و نه با این پولی که می‌دن انگیزه. یکی از دانشجویان ارشد خودشونو که الان یه جای دیگه دکتری می‌خونه و چندتا زبان مسلطه و شاگرد اوله و دوست داره اینجا کار کنه رو معرفی کردم بهشون. با حداقل دستمزد قرارداد بستن باهاش. 
خلاصه اینکه اینجا پژوهشگر و دانشجوی کم‌سواد و بی‌سواد نداریم و اتفاقاً همه کاربلد و عالی هستن. ولی برخوردها جوریه که هر کی با انگیزه هم بیاد یه کم بعد دلسرد میشه.

در مورد واژه‌یار و ویکی‌واژه، فکر کنم آخرین دفتری که بهشون اضافه شده ۱۶ باشه، در حالی که تا الان جلد ۲۰ رو هم داریم تو اکسل، و خودمون استفاده می‌کنیم. چرا نمی‌دیم اضافه کنن؟ چون نیاز به ویرایش داره و چندصد ساعت کار لازمه روش انجام بشه. وقتی اون فایل اکسل رو سپردن به من، اولین مشکلی که پیدا کردم نایکدستی حوزه‌ها بود. مثلاً یه جا نوشته فلان واژه مال گروه جانورشناسیه، یه جا نوشته علوم جانوری، یه جا جانوری خالی. یا مثلاً یه جا باستان‌شناسی بود، یه باستان شناسی، یه جا باستانشناسی. حدوداً صدتا حوزه داریم ولی سیصد دسته بودن. چون هر حوزه رو چند جور نوشته بودن. مثلاً مشخص نبود مهندسی بتن یا بتن خالی. چند ماه طول کشید تا اینا رو یکدست کنم. بعدش دیدم یه سری واژه بیست سال پیش تصویب شده، چند سال بعد دوباره تصویب شده. چندصدتا واژهٔ تکراری هم پیدا کردم که چند ماه طول کشید اونا رو حذف یا ویرایش کنیم. بعد با یه مشکل بزرگتر مواجه شدم که الان اونم می‌گم با مثال:
اول اینو بگم که ما اینا رو به واژه‌یاب هم می‌دیم. دوم هم اینو بگم که در کنار تمام مشکلات مالی و اداری و خون دلی که از اون بخش می‌خوریم، تو همین بخش پژوهش هم همکار با همکارش خوب نیست. از حسادت و سخن‌چینی بگیر تا دروغ و تهمت که به هم می‌زنن تا نذارن طرف پیشرفت کنه. که خب بگذریم.
الان شما برو تو واژه‌یاب، واژهٔ «فاضلاب‌رو اصلی» رو جست‌وجو کن. پیدا نمی‌کنی. چرا؟ چون نیم‌فاصلهٔ بین فاضلاب و رو کاذبه و با ۲۰۰f زدن. تازه بعدشم برای فاضلاب‌رو اصلی، دوتا علامت کسره گذاشتن. اینا همون مشکلات بزرگتری هستن که می‌گم. الان ۷۰هزارتا واژه داریم که همه‌شون از این قبیل مشکلات دارن. برای همین هم چند بار تصویب شدن. چون پژوهشگر گشته و پیدا نکرده و دوباره برده شورا. در حالی که اگه درست تایپ می‌شد، پیدا می‌شد. حالا اینا رو میشه با ماکرونویسی تو اکسل تا حدودی درست کرد، ولی خانه از پای‌بست ویران است وقتی تلاش نمی‌کنن تایپ درست رو یاد بگیرن.
حالا تو واژه‌یاب به انگلیسی بنویسید main sewer 

در رابطه با امید جلوداریان، ایشون نه کارمند اونجاست، نه گماشته و مأمور. برای دل خودش کار می‌کنه و هر چند وقت یه بارم میاد برای مصاحبه و رفع اشکال. چرا خودمون چنین کسی رو تربیت نمی‌کنیم؟ چون بودجه نداریم. چون چنین کسی رو هم نداریم. موضوع پایان‌نامهٔ ارشد من این بود که باید با تفکر سیستمی به ماجرا نگاه کنن و فقط تمرکزشون روی تولید نباشه. تبلیغ هم بکنن. ولی نمی‌کنن. نه نیروشو دارن نه بلدن. روابط عمومی هم میگه ما مال کل فرهنگستانیم نه فقط واژه‌گزینی. 
چند ساله خودمون از طریق کانال چشم‌وچراغ تو تلگرام و اینستاگرام و ایتا این کارو انجام می‌دیم، ولی خب ما پژوهشگریم و بهتر بود اونی که تخصصش تولید محتوا و تبلیغه انجامش می‌داد. نداریم همچین کسی. تازه برای همین فعالیت کوچیکمون هم سنگ‌اندازی‌ها میشه و دریغ از یه حمایت کوچیک از طرف روابط عمومی.

و در پایان لازم دونستم بگم چه اسم قشنگی دارید. 
اگر علاوه بر اسمتون خودتون هم بی‌یارید، ایشالا یارمند بشید 😅
۲۴ دی ۰۳ ، ۱۴:۲۶ سوسن جعفری

۳۵. یک بار نزدیک ۵ سال بعد از دیپلم، توی راسته کوچه معلم شیمی‌ام را دیدم که مرا خیلی دوست داشت به عنوان دانش آموز زرنگش. صورتش پهن شد از لبخندی که بر لب‌هایش نشست. اما من داشتم از شیفت برمی‌گشتم خیلی خسته بودم از طرفی به تازگی تشخیص بیماری برایم داده بودند و بسیار افسرده بودم. وانمود کردم که نمی‌شناسمش. یعنی جز همان نگاه اول اصلاً دیگر نگاهش نکردم. از اقبال نیکو توی اتوبوس هم در دو ردیف کنار هم نشستیم. زیر چشمی دیدم که مثل گل پژمرده شده بود. 

یاد این اتفاق افتاد. سنگدلی کرده بودم، جبران ناپذیر.

۳۸. شنیدم آدم‌های خیلی باهوش مرتکب این اعمال می‌شوند. من آدم باهوشی هستم ولی اصلاً از دست‌هایم استفاده نمی‌کنم 😂 شاید چون پدر خدابیامرزم همیشه می‌گفت ‌کسانی که موقع صحبت دست‌هایشان را تکان می‌دهند اگر دستهایشان را ببندید نمی‌توانند حرف بزنند. احتمالاً ناخودآگاه در من تاثیر گذاشته.

۴۱. رئیس شما را چنار صدا می‌زنم. چنار چه خانه‌ای دارد. البته خوب چنار باید خانه‌اش در شان چنارها باشد. 

 

راستی دنبال یک سایتی برای بارگذاری عکس می‌گشتم، تقلب کردم و از آدرس عکس‌هایتان یافتم. 

پاسخ:
توشو ندیدم، ولی ظاهر آنچنانی‌ای نداره. بالاشهره، ولی ظاهرش معمولیه.

من از ابتدای ورودم به عرصهٔ وبلاگ‌نویسی عکسامو تو پیکوفایل بارگذاری! کردم.
۲۵ دی ۰۳ ، ۱۵:۰۸ علی بدون یار

[اگر اشتباها این کامنت دو بار ارسال شده لطفا یکی رو ندیده بگیرید]

تشکر می‌کنم از شما. واقعا من رو شرمنده کردید با وجود مشغله‌ها و خستگی این وقت رو گذاشتید برای یک کامنت ناشناس.

بی‌تعارف می‌گم امیدوارم فرهنگستان و آموزش و پرورش قدر افرادی مثل شما رو بدونن. تعهد و تخصص رو یک‌جا دارید با سخت‌کوشی مثال‌زدنی. (اسپند برای خودتون دود کنید محض اطمینان!)

وضعیتی که توصیف کردید تا حدی اون تصویر رایج از مدیریت دولتی رو در ذهن من تقویت می‌کنه. به عنوان یکی از دلایل احتمالی بهش اشاره مختصری کرده بودم. شرایط حاکم و محدودیت‌ها رو درک می‌کنم.

روزهای اول آشنایی بار هر سازمانی واقعا جالبه. آدم مشکلات رو می‌بینه و احتمالا در حد خودش هم پیشنهادهایی برای حلشون داره. اما یکی دو سال بعد وقتی با موانع برخورد کرده می‌فهمه بعضی از مشکلات رو به سادگی نمی‌شه حل کرد. رفتار همکارهایی که روزی به نظرش آدم‌های فاسد یا واداده‌ای می‌اومدن که فقط منتظر بازنشستگی بودن؛ کم‌کم قابل‌درک می‌شه. حتی ممکنه خودش رو هم شبیه به اون‌ها ببینه. تجربه تلخیه واقعا. امیدوارم شما و همکاراتون پوستتون کلفت‌تر از یکی مثل من باشه و با وجود سختی‌ها بتونید ادامه بدید و در جریان روزمرگی و فرسودگی حل نشید.

این رو بگم که من تجربه کار در بخش دولتی و خصوصی رو دارم و مشکل رو لزوما دولتی نمی‌دونم. حتی در بعضی کلاس‌های مدیریت هم تفکیک خاصی بین نوع مالکیت سازمان قائل نمی‌شن. به نظر می‌رسه کلا در کشور مشکل مدیریت داریم اما در دولت به دلایلی اوضاع بدتره. کار خاصی از دستم ساخته نیست به جز تلاش در حدی که در توانم هست و امیدواری به این‌که یک روز اهمیت مدیریت اصولی و منطقی رو بیشتر درک بکنیم و افراد شایسته در جای مناسب خودشون خدمت بکنن.

من ویکی واژه‌گزینی فرهنگستان رو دیده بودم و شاید زودتر از واژه‌یار اما ویکی رو قالب بهینه‌ای برای جستجو نمی‌دونم. خصوصا نرم‌افزاری که استفاده شده یعنی WikiMedia متاسفانه دقت جستجوی خوبی نداره. این نرم‌افزار حتی برای خود سایت Wikipedia هم نظر من رو جلب نکرده و ترجیحم معمولا استفاده از موتورهای جستجوی عمومی وبه. همین الان مثلا فرض کنید کسی واژه «میانا» رو جایی ببینه و بخواد توضیحات رو بخونه؛ نتیجه درست یعنی واژه Interface در رتبه نهم بهش نمایش داده می‌شه. البته مشکل سرعت نخواهد داشت چون به هر حال نرم‌افزار استاندارد و حرفه‌ای نوشته شده.

درباره واژه‌یار اتفاقا توضیحی که دادید و صدها ساعت زحمتی که باید برای ورود اطلاعات و تمیز کردنشون کشیده بشه من رو بیشتر ناراحت می‌کنه. از این نظر که افرادی در انتهای زنجیره قرار گرفتن، هزاران ساعت کار کارشناسی رو حیف می‌کنن. خصوصا این‌که از نظر فنی کارشون اتفاقا خیلی سخت نیست ولی به نظر می‌رسه ماجرا رو آسون گرفته باشن. تو همون دانشکده مهندسی و علوم کامپیوتر شهید بهشتی افرادی هستن که دانش و تجربه کافی برای راهنمایی کردن دارن.

همیشه قضاوت کردن از بیرون -کاری که من کردم- آسونه. نمی‌دونم اون داخل چی می‌گذره ولی بعضی از این آزمایشگاه‌های کامپیوتری دانشگاهی واقعا خروجی‌ها بدی دارن. تعدادی دانشجو نسل به نسل به خاطر چند نمره یا جلب رضایت استاد راهنما یا به خاطر چندرغاز پول و یک خط توی رزومه دست به کارهای بی‌کیفیتی زدن. شما هم احتمالا تجربه‌های مشابهی با بعضی کارهای مثلا داوطلبانه دانشجویی دارید. میزان تعهد و وظیفه‌شناسی همه مثل شما بالا نیست.

الان که فکر می‌کنم مستقل از سامانه‌هایی که تا الان تولید شده شاید برون‌سپاری یا شراکت با بعضی مجموعه‌های خصوصی مثل واژه‌یاب هم فکر بدی نباشه. احتمالا هم دانش فنی و تجربه بیشتری دارن هم از نظر موتورهای جستجو و شهرت میون مردم وضعشون بهتره. حدس می‌زنم به این گزینه هم فکر شده و محدودیت‌هایی در این زمینه وجود داشته. تولید نرم‌افزار جدید همیشه باید آخرین گزینه باشه!

اما ماجرای آقای جلوداریان به نظرم اون‌جاست که پای سیاست به ماجرا باز می‌شه. من ایشون رو به فرهنگستان منتسب نکردم. چنین رفتارهایی با تصویر ذهنی من از فرهنگستان هم جور نیست (حداقل تا الان). از این نظر گفتم که تصمیمات فرهنگستان در واژه‌گزینی فقط به محیط علم و ادب محدود نخواهند موند. قوانین و دستورالعمل‌هایی وجود داره که اون‌ها رو به جامعه تحمیل می‌کنه. حالا یکی رفتار همراه با مهر و محبت و درک داره و یکی هم می‌شه ۲۰:۳۰ که بلانسبت مثل خرمگس شروع می‌کنه به نیش‌زدن. اگر فضا از قبل آماده شده باشه کار برای همه راحت‌تر خواهد بود و از این دست بدیهیات که سر شما رو درد نیارم. (بقیه نظرات درباره علم و سیاست هم برای خودم نگه می‌دارم تا بیشتر فکر و مطالعه کنم)

باز هم ممنونم از وقتی که گذاشتید. آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.

 

امیدوارم این نام‌های پسرانه‌ای رو که انتخاب کردید، روزی به خیر و خوشی از بالقوه به بالفعل تبدیل بکنید.

 

پاسخ:
اولی رو نادیده گرفتم.

تازه اون فضایی که در جواب نظر قبلی توصیف کردم همهٔ فضا نبود. گوشه‌ای از بخش قابل‌توصیفش بود. به هر حال محدودیت‌هایی هست در توصیف‌ها، و نمیشه همه چیو هر جایی گفت. ولی دیگه ببین آش چقدر شور شده که خان هم فهمیده. وقتی پارسال با افراد اونجا مشورت می‌کردم که استخدامی آموزش‌وپرورش قبول شدم، برم یا بمونم اینجا؟ دلسوزهاشون گفتن اونجا رو از دست نده، چون هیچ تضمینی نیست که بتونیم اینجا نگهت داریم. از صدر تا ذیل، همه همینو گفتن.

در مورد برون‌سپاری، بعیده. همه چیو می‌خوان هیئتی پیش ببرن. دیدین تو هیئت یکی آش می‌پزه یکی ظرف می‌شوره یکی چایی می‌ده؟ اون‌جوری. هر کی هر چی بلده، انجام می‌ده. بلد نباشه هم یاد بگیره انجام بده. ولی از بیرون کسیو نمیارن. کلی نیروی خدماتی و آبدارچی و نگهبان دارن، در حالی که کار خاصی هم انجام نمی‌دن. معمولاً بی‌کار نشستن. مثلاً من خودم تو این دو سال حتی یه بارم نگفتم برام چایی بیارن. قفسه‌ها و میز و کمد و کتاب و همه چیو همیشه خودم جابه‌جا کردم. هر چند که همکارا برای اینکه یه کاغذی رو بدن اتاق بغلی، یا کتابو از فلان قفسه بردارن بذارن اون‌ور، به خدماتیا زنگ می‌زنن که بیا اینو ببر، ولی در کل نیازی به حضور اون همه آدم نیست که بهشون هر ماه حقوق ثابت و امتیاز و بیمه بدن بعد به پژوهشگر بگن چون بودجه نداریم ساعتی و قراردادی کار کن برامون. برای نظافت می‌تونن برون‌سپاری کنن و از شرکت‌های خصوصی بخوان هفته‌ای یه بار، یا نه اصلاً هر روز بیان تمیز کنن برن. هزینه‌ش خیلی خیلی کمتر از اینی میشه که الان برای اون همه نیرو می‌پردازن. اینا مشکلات مدیریتیه، ولی اینکه همکار دم به دیقه اتاق مدیر باشه و پشت این و اون حرف بزنه و چوب لای چرخش بذاره، این دیگه مشکل شخصیه. البته اینکه مدیر (مدیر سطح میانی) به اون همکار این فرصتو می‌ده که چنین حرفایی بزنه هم باز مشکل مدیریتیه. همین پارسال، تو بحث تبلیغات و ترویج یه کار مثبتی کردم. چند نفر پا شده بودن رفته بودن به مدیر بخش گفته بودن چرا فلانی تو کاری که بهش مربوط نیست دخالت می‌کنه. حالا این کار نه‌تنها مربوط بود بلکه وظیفه‌م هم بود. خودشون که انجام نمی‌دن. مانع بقیه هم میشن.

یه مشکل بزرگ دیگه هم اینه که سی ساله همه چی روی کاغذ انجام میشه. کاربرگه‌های مصوبات همه‌شون کاغذی هستن. چند بار پیش اومده که فایل وردشم پاک بشه و کاغذا گم بشه و هیچ سندی نمونه. یه سامانه طراحی شده که کاربرگه‌ها اونجا ثبت بشه. متأسفانه برای همونم مقاومت می‌کنن و می‌گن سخته و نمی‌تونیم اونجا وارد کنیم. البته از حق نگذریم کاربردپسند طراحی نشده، ولی از هیچی بهتره. متأسفانه مسئول اون بخش هم بازنشسته شده و قراره اونم بسپرن به من. جالبه همهٔ اینا رو به منی می‌سپرن که آینده‌مو اونجا نمی‌بینم.

و ممنونم که وقت گذاشتید و نظرتون رو باهام به اشتراک گذاشتید.
۲۵ دی ۰۳ ، ۱۹:۴۸ سوسن جعفری

سلام از زمان ۸۲ که وارد وبلاگ نویسی شدم عکس‌ و فیلم و موسیقی را حتی معمولاً در 4shared و یکی دو جای دیگر بارگذاری!!! می‌کردم که سال‌هاست که مفقود الاثر شدند. در سایت خودم امکانش هست که فیلم و عکس‌ها بارگذاری!!! کنم ولی حجم زیاد مصرف می‌شود و مدام اخطار می‌گیرم. در بیان متاسفانه مثل پرشین بلاگ و بلاگفا امکانش نیست. 

اینکه جلوی بارگذاری علامت تعجب گذاشتید برایم تعجب آورد. 

پاسخ:
سلام
آخه عادت کردم به آپلود. وقتی فارسیشو می‌کم روح فردوسی میاد جلوی چشمم 🤣

نسرین وقتایی که استرس میگیری چیکار میکنی؟ نمیدونم چجوری استرسم کنترل کنم حالم خوب نیست🥺کاش یک پیج اینستا جداگانه میزدی واس خوانندگان وبلاگ ،دیگه الان کسی وبلاگ نداره من فقط حرفای شما رو میخونم و بهت سر میزنم چندساله از تورنادو میخونمت💐

پاسخ:
بستگی به منبع استرس داره. خوابیدن، خوردن، حرف زدن، خوندن، نوشتن، گوش دادن به موسیقی، مرتب کردن خونه و...
اینا ذهنمو آروم می‌کنه

نمی‌خوام زیاد در دسترس باشم و همه بخونن. همین چند نفر کافیه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">