199- شبیه کابوس بود...
پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۹ ب.ظ
با باباش زندگی میکرد
منو نشناخت
بغلشم کردم و بوسیدمش
یه سالش بود, نهایتش دو سال
غریبی نمیکرد
گفتم میخوای لباستو عوض کنم؟
خندید و گفت آره
گفتم اتاقت کجاست؟
با انگشتش نشونم داد
دوباره بوسیدمش و گفتم کمد لباست کدومه؟
اون گوشه سمت چپی رو باز کردم و
پرسیدم چه رنگی برات بیارم
گفت قرمز
برگشتم و دوباره بوسیدمش و گفتم پدرسوخته به مامانش رفته
دوباره نگاش کردم و گفتم اصن مگه تو میدونی قرمز کدومه
انگار دیگه قرار نبود ببینمش
بغلش کردم و
با صدای امید بیدار شدم که صدام میکرد برای صبحانه
+ دیشب یکی از دوستام کامنت گذاشت و ازم خواست وقتی میرم حرم دعا کنم خوابشو ببینه
ازش نپرسیدم خواب کی و چی
سرچ کردم و هر چی آیه و ذکر و دعا برای دیدن خوابه رو به نیت دوستم خوندم و خوابیدم
+ هنوز صبونه نخوردم