پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۸۸۳ مطلب با موضوع «[درس][دانشگاه][استاد][دوستان]» ثبت شده است

158- عشق اول و آخر؛ سیب‌زمینی سرخ کرده!

جمعه, ۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۳۷ ب.ظ

امید و مامان شام دعوتن و بابا مسافرته و منم تنهام

ناهار که قرمه سبزی داشتیم (قرمه سبزی واقعی نه هاااااااااااا از این کنسروا!)

الانم که مشغول سرخ کردن سیب زمینی ام

هر موقع تنهام و گشنمه, اولین ایده ای که به ذهنم میرسه همینه!

ولی نمی‌دونم چرا هر کاری می‌کنم نمی‌تونم چاقو رو با دست چپم بگیرم :(

حتی میل بافتنی رو هم با دست راستم می‌گیرم

فکر کنم فقط نوشتنم با دست چپه

ینی من یه چپ دست اصیل نیستم؟ ینی دو رگه ام؟ :((((((


آقا رفته بودم عسل بخرم, توش عنکبوت بود!

به جان خودم راست میگم, 8 تا پا داشت

مگه عنکبوت جزو هشت‌پایان نیست؟

ایناهاش:

خواستم از آقاهه بپرسم این عنکبوته؟

بعد هر چی فکر کردم ترکی عنکبوت یادم نیومد

لغت فرس اسدی قرن 4 نوشته بود عنکبوت آن است که مردم آذربایجان دیو پایش خوانند

برای همین یه عده میگن ما اون موقع ترکی حرف نمی‌زدیم و مثلاً به قارچ می‌گفتیم کلاه دیوان

نمی‌دونم فاز کلماتمون چی بوده که ارتباط تنگاتنگی با دیو داشته

یهو یادم اومد شیطان تُری میگیم

بعد نمی‌دونستم به تار عنکبوت اینو میگیم یا به خود عنکبوت

کلاً درگیر بودم

پرسیدم "بو (=این) شیطان تری ده (=هست)؟"

از شانس منم آقاهه ترک نبود متوجه نشد!

چه وضعشه؟ شما فارس جماعت تو شهر ما چی کار می‌کنید آخه؟

دیدم برگشته میگه نه این شیطان تری نیست این عسله :))))))))


خب کور که نیستم می‌بینم عسله ولی توش عنکبوته خب!!!

پ.ن: یه بار برای جواب یکی از کامنتا گفته بودم گِچی قالیب جان قیدین ده قصاب پیی آخداریر

معنی‌ش این بود که گچی به فکر جونشه قصاب دنبال چربی و ایناست

اون موقع معنی گچی رو نمی‌دونستم گفتم یه چیزی تو مایه های بز و گوسفنده

صبح از داداشم پرسیدم, بلد بود :(

گفت گچی همون قوچ ه

این کلیپ را هم دریابید

۲۶ نظر ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۳۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

جمعه هفدهم بهمن 93 شماره پست:1276

حوزه امتحانی صبح (زبان‌شناسی), دانشکده عمران امیرکبیر بود و از آنجایی که نسیم (هم‌مدرسه ایم) عمران امیرکبیره و قبلاً رفته بودم نسیمو ببینم, نسبت به حوزه امتحانی صبح دید و ذهنیت داشتم!

حوزه امتحانی ظهر (برق) هم, دانشگاه تهران بود و از آنجایی که مینا (هم‌رشته ایم) اونجاست و قبلاً رفته بودم ببینمش, نسبت به حوزه امتحانی ظهر هم دید و ذهنیت داشتم!

حتی نسبت به حوزه امتحانی کنکور کارشناسی سال 89 , هم دید و ذهنیت قبلی داشتم چون حوزه امتحانی کنکورم, مدرسه راهنماییم بود و دقیقاً همون کلاسی که سه سال راهنمایی رو اونجا درس خونده بودم!

خب الان این دید و ذهنیت به چه دردی میخوره؟! الان میگم!

شب کنکور, ساعت 11 سعی کردم برم بخوابم, ولی من و خواب؟! اصن شده تا حالا من زودتر از 3 بخوابم؟!

تا ساعت 12 تمام تلاشمو کردم بخوابم, یه بار بالشو میذاشتم اینور تخت, اون ور تخت, روی سرم, زیر سرم, ینی فحش نموند که به خودم ندادم که عوضی! هر خری یه کیلو ماست میخورد میخوابید, کپه ی مرگتو بذار بخواب فردا دو تا کنکور داری!

آخرین باری که ساعتو چک کردم, 12 و نیم بود و بعدش فکر کنم خوابیدم!

ساعت 1 بیدار شدم و حس کردم ساعت 6 ه و بعدش فهمیدم هنوز 1 ه!!! خوابیدم, 2.5 بیدار شدم, خوابیدم, 3.5 بیدار شدم, چهار تا فحش ناجور نثار خودم کردم که بیشعور فردا کنکور داری, بخواب! و خوابیدم و خب الان نوبت دیدن کابوسه و از اونجایی که نسبت به حوزه ها دید و ذهنیت قبلی داشتم, لوکیشن خواب هایی که میدیدم مشخص بود

حالا چی دیدم؟! الان میگم!

تو خواب, تمام مسیر آزادی تا ولیعصرو با دیوار و بتن, بسته بودن و یه عده کارگر, داشتن کل خیابونارو دیوار درست میکردن, من و یکی دو نفر که نمیدونم کیا بودن, نردبون گذاشتیم و چند تا دیوار اولو رد کردیم (پیاده میرفتیماااااااااا) دیوارای بعدی بلندتر میشد و نمیشد از نردبون استفاده کرد, بنابراین یه کلنگ از تو کیفم درآوردم و دیوارو سوراخ کردم و چون همراهانم چاق بودن گفتن یه کم سوراخ دیوارو بزرگتر کن!!! (وای مردم از خنده) آقا همینجوری که مسیر آزادی تا رودکی و انقلاب و ولیعصرو میرفتیم, دیوارا کلفت تر ینی عریض تر میشدن! منم هی ساعتمو نگاه میکردم و میگفتم دیرم شد, به یه جایی رسیدیم که دیوارش بتنی بود و من از این دستگاه هایی که بتن رو سوراخ میکنه از کیفم درآوردم و دیوارو سوراخ کردم و رد شدم و (وااااااای مردم از خنده نمیتونم تایپ کنم) بعدش من و همراهان که یادم نیست کیا بودن ولی چاق بودن, سفره پهن کردیم و وسط خاک و بتن داشتیم نون و پنیر و سبزی میخوردیم, بعدش من سفره رو جمع کردم و دوباره عملیات سوراخ کردن دیوارو ادامه دادم!!! آخرشم دیر رسیدیم و درای حوزه بسته بود!

بعدش بیدار شدم و ساعت 5 بود!!! آلارم های گوشیمو چک کردم که یه موقع خاموش نباشن و بعدش خوابیدم, 6 بیدار شدم و املت و کامنتای وبلاگ و مترو و فردوسی پیاده شدم و دانشکده عمران و دیدن رقبای ارشد!!!

۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

138- امروز یکشنبه است و

يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۵ ق.ظ

عکسا رسید دستم ولی هر چی می‌گردم عکسای 6 سال پیشو پیدا نمی‌کنم آب شده رفته زمین انگار

همیشه عین آینه دق جلو چشمم بودااااااااااااااا الان نیست که نیست (در راستای پست 129)

+ آهنگر دادگر (لینک) در راستای پست و کامنت‌های پست قبل

+ یه شوهرم نداریم 

بعداً نوشت: 

عکسای سال 88 رو هم پیدا کردم, پیش به سوی دندونپزشکی :((((((((((((((((((((((((

جالب بود (لینک)

یادم باشه بعداً در همین راستا برم رو منبر (لینک)



۷ نظر ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۳۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)
یکی از دغدغه هام موقع مصاحبه این بود که نمی‌تونم از مصاحبه کننده‌ها و لوکیشن!!! عکس بگیرم بذارم اینجا که به حول و قوه الهی و ضمن تشکر از سایت فرهنگستان نظر شما را جلب می‌نمایم به این دو تا عکس و گزارش خبر بعد از مصاحبه با ما!!!



انتظار دارین از چپ به راست معرفی‌شون کنم الان؟
نمی‌شناسمشون!
من فقط جناب آهنگر دادگرو می‌شناسم!
زین پس هم جناب آهنگر صداش می‌کنیم که گوگل کشفمون نکنه! رمز هم گذاشتم که کلاً کشفم نکنه
5 سال از شریف نوشتم, 
این همه از اساتید شریف نوشتم, دکتر صاد, دکتر ش.ب, دکتر ف. ها!!! (ر.ف., ف.ف., میم.ف. و غیره!)
این همه تگشون کردم, این همه عکس!!! حتی فیلم!!! انقدر استرس نداشتم!
شخصیتای شریف علمی بودن, ارتباط مستقیمی با سیاست نداشتن
البته یه مورد نماینده ریاست جمهوری هم داشتیم که بگذریم
سر کلاس بحث سیاسی میشد, شعار سیاسی, یه نمه تظاهرات حتی
ولی خب شریف شریف بود! کاری به سیاست نداشت
منم درسته تمام سعیم رو کردم بد ننویسم و چیزی جز آنچه هست رو ننویسم 
ولی ترجیح میدم هر پستی که مربوط به ارشد و زبانشناسی و آقای حداد و فرهنگستانه رمزدار باشه
به هر حال شخصیت‌های اینجا با اونجا یه نمه متفاوته
هم از لحاظ سیاسی بودن برخی شخصیت‌ها و هم از این لحاظ که هیچ شناختی نسبت بهشون ندارم
به هر حال اینا اهل قلمن, معلوم نیست تا حالا راجع به چیا چی نوشتن
منم که جداً نمی‌شناسمشون!
قرار نیست اینجا پرده از اسرار فرهنگستان برداریماااااااااااااااا, مثل همیشه خاطره و حرفای همیشگیه
ولی فعلاً یه کم محتاط‌تر!
بعداً شاید تجدید نظر کردم!

۱۶ نظر ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

اسفند ماه پارسال, چهارشنبه دقیقاً اولین جلسه آزمایشگاه مدار مخ* با بچه ها رفته بودم کویر

کلی بابت غیبت آزمایشگاهم عذاب وجدان داشتم!

هر چند جلسه اول قرار نبود کار خاصی انجام بدیم و فقط گروه بندی می‌کنیم و برمی‌گردیم!

ولی من با استاد و تی ای و مسئول آزمایشگاه حرف زده بودم و هماهنگ کرده بودم

با اینکه گفته بودن اوکی مشکلی نیست,

با این همه به جای چهارشنبه, سه شنبه با یه گروه دیگه رفتم آزمایشگاه

که به هر حال جلسه اول آزمایشگاه رو از دست نداده باشم!!!

حتی لیست بچه هارو گرفتم که هم گروهم رو هم مشخص کنم!


از کویر که برگشتم, اولین کاری که کردم این بود که از بچه ها پرسیدم جلسه اول چه اتفاقی افتاد!

همه گفتن هیچی فقط گروه‌بندی کردیم!

از یه نفر شنیدم باید اسم و مشخصاتمون رو برای تی ای میل کنیم

اسم و ایمیل تی ای رو نمی‌دونستم، از هم‌گروهیم گرفتم و اطلاعاتی که خواسته بود رو میل کردم

و جلسه دوم! فقط من و یکی دیگه از پسرا مشخصاتمونو برای تی ای ایمیل کرده بودیم

ینی اونایی که سر آز حاضر بودن و از خود تی ای شنیده بودن که باید مشخصات رو میل کنن,

نفرستاده بودن!!!

یادمه تی ای گفت یا باید به این دو نفر یه نمره اضافی بدیم

یا از شما ها یه نمره کم کنیم


اینارو گفتم که برسم به اینجا که یه ماه پیش که نمره‌ها وارد کارنامه شد, من 20 بودم و هم‌گروهیم 19

نمره ها بین 15 تا 20 بود که خوب بود

ولی خیلیا اعتراض کرده بودن

یکی از اعتراض کننده ها هم‌گروهی خودم بود 

که چرا نمره هم‌گروهیم بیشتر از منه :|


پ.ن: اتفاقاً آز پالس هم, نمره رومینا, نیم نمره بیشتر از من و بهنوش شد

ینی لزومی نداره وقتی چند نفر هم‌گروهی ان نمره هاشون یکی بشه

والا


* مدار مخ = مدارهای مخابراتی

۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۱۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

آدم خاصی نیستم, ولی خب زیادی حساسم و با هر کسی نمی‌پلکم!!!

ینی نمی‌تونم بپلکم! ینی اعصاب هر جور آدمیو ندارم که باهاش بپلکم

این پلکیدن شامل ارتباط ایمیلی و اسمسی و کامنتی هم میشه حتی...

ینی دوستام تشکیل شدن از مجموعه ای از اعضایی که

نسبت به لحنشون, تیپشون, برخوردشون, کنش ها و واکنش هاشون حساسم!

حساسم ینی اینا برام مهمه

ینی می‌فهمم! حتی اگه واکنش نشون ندم...


یه هم‌گروهی داشتم, نمی‌دونستم تکیه کلامش "چرا چرت میگی؟" ه

زیاد اینو می‌گفت و خب به منم برمی‌خورد

که یه ساعت مدارو توضیح بدم و تهش بگه چرا چرت میگی

یه روز به دوستمم همینو گفت و به یکی دو نفر دیگه

کاشف به عمل اومد با همه این مدلی حرف میزنه حتی اگه طرف مقابل چرت نگفته باشه

نمیگم معیارم همین یه جمله ی چرا چرت میگیه

ولی خب مدل حرف زدن آدما توی روابطم بی تاثیر نیست

زبان و بیان هر کی، سبک تفکر و فرهنگ اون آدمو نشون میده

حتی نسبت به لحن هم اتاقیام وقتی با مامان و باباشون حرف میزدن هم حساس بودم

دلیلی نداشت من با یکی که به پدر و مادرش دروغ میگه یا محترمانه حرف نمی‌زنه هم اتاقی باشم


یه بار داشتم با همین هم‌گروهیم روی یه مداری کار می‌کردم, مدار جواب نمی‌داد

فکر کردم شاید مقادیر طراحی اشتباهه که تو حالت عملی جواب نمیده

زنگ زدم به یکی از دوستام و گفتم مدارو شبیه سازی کنه و نتایجو بگه ببینیم چه مرگشه,

هم‌گروهیم وقتی دید دوستم مقادیر سلف و خازنو برام فرستاده, با تعجب گفت عجب آدم با شعوری,

گفت من جای اون بودم برای بقیه همچین کاری نمی‌کردم,

گفت چرا باید برات مدارو شبیه سازی کنه و ببینه دردش چیه؟ مگه مدار خودشه؟

گفتم شعور در برابر شعور!

گفتم دلیل تعجب الانت اینه که تا حالا خودت برای کسی کاری نکردی

وقتی از یکی میتونی انتظار کمک و لطف داشته باشی که قبلاً دست یکیو گرفته باشی


سبا همون کسی بود که مدارو شبیه‌سازی کرد برام فرستاد

صمیمی نبودیم ولی...

ولی هم‌کلاسی‌های خوبی برای هم بودیم


* آز = آزمایشگاه

۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

یه بار وقتی داشتم پرینت گزارش آزمایشگاه پالسو تحویل تی ای* می‌دادم، هم‌گروهیام دیدن اول اسم اونارو توی گزارش کار نوشتم بعد اسم خودمو؛ رومینا گفت چرا اسم خودتو اول ننوشتی؟ گفتم خب چه فرقی داره من اون بالا باشم یا این پایین؛ گفت والا اولین باره می‌بینیم یکی گزارشو نوشته باشه و اسم خودشو بعد از اسم هم‌گروهیاش نوشته باشه، گفت خیلی باشعوری

گفتم همه اش یه سانت فاصله بین اسمامونه هااااااا، گزارشم برای هر سه مونه، نمره هامونم که یکیه!


یه بارم درگیر مدار اشمیت تریگر بودیم و جواب نمی‌گرفتیم, 

رومینا همین جوری که با مدار درگیر بود بهم گفت: راستی عکس وایبرت خیلی نازه

بهنوش تایید کرد و منم تشکر کردم و هفته بعدی عکسو عوض کردم یه عکس دیگه گذاشتم

بازم درگیر یه مدار دیگه بودیم و خروجی سیگنال مربعی نمیشد و

یهو بهنوش گفت چرا عکستو عوض کردی؟ ولی اینم قشنگه!

رومینا تایید کرد و تشکر کردم

90 ای بودن, صمیمی نبودیم ولی...

ولی هم‌کلاسی‌های خوبی برای هم بودیم


*TA = دستیار استاد

۰۳ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

اصن مگه من کفش پاشنه بلند می‌پوشم؟ اصن مگه من کفش پاشنه بلند دارم اصن؟!

در واقع اون عکس سمت چپی, فوتوشاپ محضه, من و کفش پاشنه بلند؟!

هیهات!!!

والا!!!

ولی یکی از فانتزیام اینه که وقتی به سن پیری رسیدم و حسابی ناتوان و فرتوت شدم و رو به قبله در بستر مرگ منتظر عزرائیل بودم, نوه کوچیکه ام, دختر پسرم طوفانو میگمااااااااااااااا, همون که خیلی شبیه منه, آره همون! اون موقع لابد آلزایمر گرفتم و اسمش یادم نیست... یکی از فانتزیام اینه که همین نوه ام وقتی به سن پیری رسیدم و حسابی ناتوان و فرتوت شدم و رو به قبله در بستر مرگ منتظر عزرائیل بودم, کفش پاشنه بلند قرمز بپوشه و بیاد عیادتم! منم هی قربون صدقه اش برم و یواشکی آه بکشم و بگم هعی جوانی... هعی... بعدشم یاد کلاس سیسمخ بیافتم و کفشای آدیداسم و بگم هعی جوانی و از نوه هام بخوام یه مدار مقاومتی بیارن و ازشون بخوام از مقاومت 1k صد میلی آمپر جریان بگذرونن, بعدش بگم یه مقاومت 1k دیگه سری کنن باهاش و بعدش یه مقاومت دیگه و همین جوری مقاومتارو زیاد کنن و هی مقاومتارو سری کنن, منبع تغذیه ثابته هاااااا, جریان رفته رفته کم میشه که مفهوم اتحاد و دست در دست هم دادن و ایستادگی در برابر مشکلات رو بفهمن, بعدشم جان به جان آفرین تسلیم کنم...

۱۳ نظر ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

126- پایان‌نامه‌ی خود را چگونه نوشتید؟

شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ب.ظ


هشدار!!!

این پست خیییییییییییییییییییییییییییییییییلی طولانیه ولی یه نمه جنبه آموزشی داره :دی

تقدیم به

خواننده هایی که میخونن و کامنت نمیذارن, خواننده هایی که نمیخونن و کامنت میذارن, خواننده هایی که کامنت میذارن و از آدم شماره میخوان, خواننده هایی که نیتشون خیره, خواننده هایی که دوستمون دارن, خواننده هایی که دوستشون دارم, خواننده هایی که کامنت میذارن فحش میدن که انقدر شریفو نکن تو چش و چالمون, خواننده هایی که نمیدونن از سال بعد دیگه شریفی نیستم, خواننده هایی که میدونن تغییر رشته دادم و از سال آینده دیگه شریفی نیستم, خواننده های قدیمی بلاگفا, خواننده هایی که رمز بلاگ اسکای رو دارن, خواننده های جدید اینجا, خواننده هایی که رمز بلاگ اسکای رو ندارن, حتی تقدیم به شوهری که نداریم هنوز!!!

تشکر و قدردانی

با سپاس بیکران به درگاه ایزد منان و با تقدیر و تشکّر از زحمات پدر و مادر عزیزم، که همیشه لطف و محبّتشان شامل حالم بوده و همواره و در همه حال پشتیبان و حامی‌ام بوده‌اند، از همه‌ی کسانی که دارن این پستو میخونن، نمی‌خوان بخونن یا قراره بخونن, کمال تشکّر و قدردانی را دارم. همچنین از خانم‌ها الهام و همگروه محترمه و آقای مرتضی و سایر دوستانی که در راستای نگارش پایان‌نامه با ما ینی با من, همکاری داشته‌اند مثل نگار, آناهیتا, سهیلا و مه دو نقطه دی (مه:دی) ، بی‌نهایت سپاس‌گزارم.

چکیده

خستگی ذهنی یکی از علل اصلی حوادث جاده‌ای است. درصد قابل توجهی از حوادث به علت خواب‌آلودگی و خستگی راننده اتفاق می‌افتد، لذا شناسایی ابزارها و روش‌هایی به منظور تشخیص زود هنگام خستگی و خواب‌آلودگی از اهمیت بسیاری در پیشگیری از حوادث برخوردار است. در این میان استفاده از روش‌های بیولوژیکی مانند استفاده از سیگنال‌های حیاتی می‌تواند از معتبرترین روش‌ها باشد.

فهرست

فصل اول: مقدمه 

این چیزی که بقیه دانشگاها بهش میگن پایان‌نامه, ما بهش می‌گیم پروژه کارشناسی که یه درس 3 واحدیه که یه واحدش یه ترم پاس میشه, دو واحدش ترم بعدی ینی ترم آخر!

و باید یه استاد راهنما که تخصصش در راستای موضوع پایان‌نامه هست انتخاب کنی و یه استاد درس که میری میشینی سر کلاسش و نحوه نگارش و ارائه رو یادت میده و توی همون کلاس سه چهار بار باید از پایان‌نامه ات دفاع کنی و ارائه بدی!

البته یه سری از رشته های دانشگاه ما تعداد واحداشون کمتره و این پایان‌نامه رو ندارن کلاً!

فصل دوم: تقسیم کار

لپ تاپمو که عوض کردم, هیچ رغبتی برای نصب دوباره برنامه های برقی از خودم نشون ندادم! چون تغییر رشته دادم برای ارشد قرار نیست هیچ کدوم از برنامه های اسپایس و متلب و پروتئوس و کوارتوس و آلتیوم و وِنسیم و غیره به دردم بخوره؛ بنابراین با همگروهیم قرار گذاشتم سیر تا پیاز, ای تو زی یا همون ب بسم الله تا نون پایان پایان‌نامه رو من بنویسم و بخش نرم افزاریش با ایشون باشه, ینی من کد رو می‌فرستادم و ایشون ران میکردن و نتایج رو برای من می‌فرستادن! (لازم به ذکر است که کار ایشون فقط ران کردن کد نبود و یه تغییراتی توی اون کده لازم بود به هر حال, کار منم صرفاً تایپ پایان‌نامه نبود, ولی هردومون با وظایفمون اوکی بودیم! ینی کار من از نظر انرژی و زمان شاید دو سه برابر کار ایشون بود, ولی جزو معدود کارهای گروهی بود که من ته تهش راضی بودم از کارمون)

فصل سوم: موضوع و ارائه پایان‌نامه

گرایش من الکترونیک بود و گرایش همگروهیم کنترل! همگروهیم برنامه ای برای ارشد خوندن نداشت ولی چون احتمال داشت من برم سراغ بیوالکتریک یا همون مهندسی پزشکی و احتمالاً این رزومه رو برای ارشدم لازم داشتم, موضوع پایان‌نامه مونو پزشکی طور! انتخاب کردیم.

و از اونجایی که اینجا رسم نیست طی طول و عرض ترم روی پروژه و پایان‌نامه ات کار کنی و باس نگهداری برای ده دوازده روز آخر ترم, برای همین ما هم طی این یک سال تنها کار مفیدی که می‌کردیم یه سری تحقیقات و خوندن مقاله بود!

نحوه ارائه همگروهیمم این جوری بود که قبلش ششصد بار برای ملت ارائه میداد و تمرین می‌کرد, اون وقت من فی‌البداهه می‌رفتم یه مشت دری وری تحویل ملت می‌دادم و چون وقت اضافی می‌آوردم یه مشت خزعبل دیگه هم تحویل ملت می‌دادم که وقت کشی کنم و نمره ارائه اولیه مونم نمره اول کلاس شد که 19 گرفتیم و قبلاً در موردش تو یکی از پست های بلاگفا نوشته بودم که فکر کرده بودم نمره مون خیییییییییییلی کمه و شخصاً به استاد میل زدم و به این 19 اعتراض دادم و بعداً فهمیدم ای بابا نمره اول کلاسیم و سکوت اختیار کردم و جامه دران روی به بیابان نهادم!

فصل چهارم: نحوه نگارش پایان‌نامه

همون طور که اینجا رسم نیست طی طول و عرض ترم روی پروژه و پایان‌نامه ات کار کنی, این رسم هم وجود نداره که نحوه نگارش صحیح پایان‌نامه رو بلد باشیم! اگه جزو معدود خفنان گزارش نویسی نباشیم, یا باید یه گزارش دست و پا شکسته تحویل اساتید بدیم, یا بدیم بیرون!!! برامون بنویسن! (حقیقت تلخه ولی خب فکر نکنین اوضاع بقیه جاها بهتر از ماست!)

خلاصه با بدبختی و خودزنی و تلاش‌های شبانه روزی و بررسی پایان‌نامه دوستام, تایپ و تحریر پایان‌نامه به پایان رسید و یه نسخه فرستادم برای آقای میم. نظر بده! (آقای میم همون مرتضاست, 90 ایه, چون تو کار پایان‌نامه است, فکر کردم بهتره کارو بسپرم به کاردان!), اولین چیزی که گفت این بود که افتضاحه!!!!!!!!!!!!!!!!! یه دستی به سر و روش کشید و یه دو سه ساعتی روش کار کرد و فونت و فاصله خطوط و حاشیه و اینارو درست کرد و کاری به محتواش نداشت اصن!

یه نسخه هم برای الی فرستادم (الی همون الهامه :دی) که یه نگاهی به محتوا و غلوط املاییش بندازه و یه احسنتی بگه و دیگه تموم!

ولی زهی خیال باطل!!!

خلاصه‌ی جواب الی بانو بدین شرح بود:

بعد از دکتر خ.، کامای فارسی بذار

"به‌جا" (نیم‌فاصله بذار)

اوّل‌ش که "هم‌چنین" نوشتی، "م" رو جا انداختی از این کلمه.

"از خانم‌ها" احتمالاً درست‌تره (ها ی جمع)

"آزمایشگاه پردازش سیگنال‌های حیاتی گروه فیزیک پزشکی و مهندسی پزشکی"

"سپاسگزاریم" یا "سپاس‌گزاریم" یعنی فاصله بین "گزار" و "سپاس" نده.

به نظر میاد این صفحه رو بی‌حوصله نوشتی :دی اون‌جا که داری از استادات سپاسگزاری می‌کنی، قشنگ فعل تشکّر یا سپاسگزاری و اینا رو ذکر کنی بهتره. خب معلومه که راهنمایی بهتون دادن. ته راهنمایی دادن که نوشتی، یه تشکّر هم بنویس ازشون.

زیباتر است که در ابتدای تشکّر، از خدا و خانواده تشکّر کنی و بعد از اساتید و غیره. هرجور راحتی ولی :)

 این صفحه، قبل از چکیده میاد. یعنی بعد از چکیده دیگه وارد فهرست و باقی قضایا می‌شی. قبل از چکیده تمام این بسم الله و عنوان و تقدیم و تشکّرها صورت می‌گیرن.

اگه قراره صحّافی کنی، باید اوّل‌ش صفحه‌ی عنوان‌ت باشه، بعد بسم‌الله و دوباره صفحه‌ی عنوان. دکتر صاد می‌گفت اگه قرار نیست صحافی شه، اوّل صفحه‌ی عنوان هست و بعد بسم الله.

تو صفحه‌ی عنوان، دانشگاه و دانشکده لازم نیست از هم فاصله داشته باشن (به ما این‌طوری می‌گفتن) و تقریباً هردوشونم به لحاظ سایز و شکل فونت یعنی بولد بودن و اینا، مثل هم هستن. بعد فاصله می‌خواد که بنویسی پایان‌نامه کارشناسی و... بقیّه‌ش به نظرم درست بود. من دقیق ممکنه یادم نباشه، با پایان‌نامه‌م که قبلاً برات ایمیل کردم، تطبیق بده. چون اون پایان‌نامه از دوفیلتر سخت رد شده :دی (دکتر صاد و دکتر ش.) و قابل اطمینان هست.

بین عنوان و گرایش الکترونیک هم فاصله لازمه.

تو چکیده، "جاده‌ای" نیم‌فاصله می‌خواد، بذارش.

"خواب‌آلودگی" تو خطّ سوم نیم‌فاصله می‌خواد

زیر مورد سوم، کاماهات رو انگلیسی گذاشتی. باید "،" بذاری یعنی شیفت و حرف تی انگلیسی رو با هم بگیری.

زیر مورد سوم، پاراگراف دوم، یعنی دومین پاراگراف زیر مورد سوم، خطّ دوم‌ش "هوشیاری" درسته. یه فاصله اضافی بین "هو" و "شیاری" خورده.

اون‌جا که راجع به پلی گراف گفتی، "بر روی" درست‌تره به نظرم. فاصله ندادی.

خطّ پایینی‌ش، بعد از "منتقل شده" کاما یا "و" نیازه.

پاراگراف پایین‌ترش، "مناسب‌ترین" و "خواب‌آلودگی" (نیم‌فاصله بذار)

بعد از "استفاده کرد" بدون فاصله کاما بذار. "استفاده کرد،" درست‌ه.

همون سطر، "تغییرات سیگنال دلتا،" یعنی بین دلتا و کاما فاصله نذار.

خطّ آخر، یعنی قبل از کلمات کلیدی، "امکان‌پذیر" (نیم‌فاصله بذار)

کلمات کلیدی‌ت باید توی چکیده‌ت ذکر شده باشنا. یعنی کلمات کلیدی ذکر شده در چکیده هست، منظور کلمات کلیدی ذکر شده در پایان‌نامه نیست. ضمن این که بین کلمات کلیدی‌ت هم باید کامای درست فارسی که بالاتر توضیح دادم بذاری و بعد از آخرین کلمه‌ی کلیدی‌ت، نقطه بذاری.

خب این از چکیده. توی فهرست، فونتا ریزه. یه کم بزرگش کن. به اندازه‌ی فونت متن اصلی.

تو فصل دو، مقدّمه واسه اینه که به طور اجمالی راجع به مطالبی که قراره تو فصل بگی صحبت کنی ها. امواج رو باید در یک زیرفصل دیگه توضیح بدی به نظرم. مثلاً بگی انواع امواج مغزی یا چنین چیزی.

ببین به نظرم تو فصل دو داری راجع به بیس علمی قضیه صحبت می‌کنی که حلّه.

ولی یه فصلی هم باید داشته باشی که مروری بر ادبیات یا مروری بر منابع،روش‌ها و رویکردها باشه. که توی اون فصل مرور بر فلان که الان گفتم، راجع به این که تا به حال چه کارایی تو دنیا در چه زمانی و توسّط کیا انجام شده و چه فرضیه‌ها و ادّعاهایی بوده و بررسی و تأیید یا رد شده. یعنی اسم یه فصل‌ت باید همین "مروری بر ادبیات یا مروری بر منابع، روش‌ها و رویکردها" باشه به نظرم. الان من هنوز متنو نخوندم به نظرم تو فصل سه داری چنین چیزایی رو می‌گی. یا سه و ترکیبی از چهار.

یه فصل هم باید داشته باشی که بگی خودت چه کردی. مثلاً تو هر مرحله که تو مرور بر ادبیات توضیح دادی، تو کدومو انتخاب کردی و چه کردی. یا چه کردی که قدیمیا نکردن یا چه بهبودی دادی یا چیو استفاده نکردی و دلایل‌ت رو بگی. و تحلیلی بر نتایج‌ت داشته باشی تو این فصل. که اسم فصل‌ت می‌شه "روش انجام تحقیق" یا چنین چیزی. یادم نیست، پایان‌نامه‌ی من، فصل چهار یا خلاصه هرفصلی که قبل از فصل آخر یعنی نتیجه‌گیری و پیشنهاداس، همین فصل‌ه.

ضمن این که همه‌ی فصول (به جز فصل مقدّمه) باید "نتیجه‌گیری" یا "جمع‌بندی" داشته باشن که به طور اجمالی بگی تو اون فصل راجع به چیا گفته شد و برآیندش چی بود.

نمی‌دونم پیوست رو باید قبل از منابع و مراجع گذاشت یا بعدش. بعداً چک می‌کنم بهت می‌گم إن شاء الله.

فهرست شکل‌ها جدا از فهرست جداول باید باشه. بعد از فهرست مطالب، برو یه صفحه‌ی جدید و بنویس فهرست شکل‌ها یا اشکال و بعد از اون، برو یه صفحه‌ی جدید بنویس فهرست جداول یا جدول‌ها.

فک کنم فهرست ضمایم هم باید باشه که این پیوستای پایان‌نامه‌ت رو توش ببری. اینو باید چک کنم و بگم. چون یادم نیست دقیقش رو. من پیوست نداشتم که بدونم :)

بخش انگلیسی رو باید تو همون صفحه به صورت زیرنویس بنویسی. توی متن نباشه یعنی. بذار زیرنویس

یه سری کاما هم برعکس گذاشتی تو پاراگرفا اوّل، فارسی‌شون کن.

آخرای این پاراگراف، ثبت سیگنال‌های مغزی از سطح پوست سر الکتروانسفالگرافی هست که باید تو زیرنویس انگلیسی و مخفّف‌ش رو بنویسی.

"ل" دوم الکتروانسفالوگرافی رو ننوشتی. یعنی در کل به ثبت پیامای مغزی نمی‌گن الکترواسنفالوگرافی. تعریف‌ش اونی هست که نوشتم.

راستی می‌گن بهتره منابع رو طبق شماره‌ی ارجاع ذکر کرد. مثلاً این 11 که اراجاع دادی، تو متن‌ت اوّلین جایی هست که به یه مقاله‌ای ارجاع دادی، پس اون 11 رو بهتره بنویسی 1 و توی منابع و مراجع هم اوّل همونو بنویسی.

البتّه این کار وقت‌گیره. واسه لیسانس دکتر ش. اینو بهم گفتن چون منم مثل تو نوشته بودم. بعداً گفتن حالا ضروری نیست که اصلاح‌ش کنم ولی واسه ارشد و اینا مهم هست این مسئله.

 "می‌شود" رو نیم‌فاصله بذار بین می و شود.

پاراگراف بعدی، قرار "می‌دهند" نیم‌فاصله بین می و دهند بذار

خطّ بعدی، "لایه‌های" (نمی‌فاصله بذار)

خطّ بعدی، کاما رو بچسبون به "می‌دهد"

واسه کرتکس هم زیرنویس بذار

خطّ بعدی، نقطه رو به "است" بچسبون

فامیلی خ.، "ح. خ." هستش.

توی تقدیر و تشکّر، سطر هفتم، بعد از "مغز" فکر کنم یه "در" باید باشه.

توی چکیده، بعد از مورد سوم، بعد از کامای قلب، انگار دوتا اسپیس خورده، به جای یه اسپیس.

صفحه‌ی فهرست جداول، و صفحه‌ی شماره‌ی 2، زیادی پایین رفته متن‌ت.

سطر اوّل توی ساختار پایان‌نامه، "نحوه‌ی"

صفحه‌ی 6 ت هم خیلی پایین رفته یعنی متنش خیلی پایین رفته (فاصله‌ش از بالای صفحه زیاده)

تو توضیح امواج بتا، سطر یکی مونده به آخر، "دارند. آن‌ها" هم نقطه و هم نیم‌فاصله

شکل 2-3 "مراحل خواب [12]." جای ارجاع و نقطه عوض باید بشه.

شکل 2-4 "خواب [13]." اسپیس و نقطه رو بذار

متن صفحه‌ی 13 ت هم خیلی زا بالای صفحه فاصله داره.

اسم جدول در بالای جدول میاد. اسم جدول 3-1 رو ببر بالاش بذار

توی اسم جدول 3-1، بعد از [11] نقطه بذار

صفحه‌ی 17 این پی‌دی‌إف، سطر آخر، "است [11]." یعنی این‌طوری درست‌ش هست که بذاری.

متن صفحه‌ی 19 ت خیلی از بالای صفحه فاصله داره.

صفحه‌ی 20، "سیگنال‌های چشمی EOG" یعنی اون اسپیس رو رعایت کن قبل از پرانتز همین مورد راجع به دو پرانتز دیگر تو همین صفحه هم اعمال می‌شه

پاراگراف دوم همین صفحه، مطالب انگلیسی‌ت فونت‌شون با مطالب انگلیسی سایر جاهای پایان‌نامه فرق داره. یکسان‌شون کن.

سطر سوم همین پاراگراف، بعد از EEG یه اسپیس بده

تو "فرایند فیلتر کردن" سطر سوم، "تعدادی" هست که یکی از "د" هاش تایپ نشده.

شکل 4-1 "انواع فیلتر [14]." یعنی فاصله و نقطه رعایت شن

پاراگراف اوّل صفحه‌ی 21، مطالب انگلیسی‌ت فونت‌شون با مطالب انگلیسی سایر جاهای پایان‌نامه فرق داره. یکسان‌شون کن.

توی "روش‌های حذف آرتیفکت" سطر دوم، "می‌توان" (نیم‌فاصله)، "از آن جمله" که "آن" رو ننوشتی.

سطر سوم، " از دید مقایسه، روش" (فاصله‌ی کاما و کلمه‌ی بعدی رعایت شه)

سطر یکی مونده به آخر پاراگراف اوّل صفحه‌ی 22، بین سیگنال و EEG یه اسپیس بده.

تو صفحه‌ی 23، اون‌جا که راجع به detrend صحبت کردی، شکل 5-2 نیستا، شکل 4-3 هست. درست کن تو متنت شماره‌ی شکل رو.

توی همون سطر، "است." فاصله نده بین نقطه و است.

تو همین صفحه، زیرنویس شکل آخر، فونت detrend رو مثل بقیّه‌ی انگلیسی‌ها کن

اعداد اوّل صفحه‌ی 24 رو فارسی کن

تو متنت تو این صفحه گفتی شکل 5-3 و 5-4، امّا منظورت شکلایی با شماره‌های دیگه‌ای بوده. این شماره‌ها رو تو متن‌ت اصلاح کن.

ته همین سطر، "می‌شود." فاصله بین می‌شود و نقطه نذار

تو اوّلین پاراگراف صفحه‌ی 25، شماره‌ی شکلا رو اشتباه نوشتی توی ارجاع دادن بهشون.

صفحه‌ی 32 متن از بالای صفحه خیلی فاصله داره.

سطر یکی مونده به آخر تو همین صفحه، "زیر،" یعنی بین زیر  کاما فاصله نذار

صفحه‌ی 33، "تغییر،" این مثل مورد بالایی هستش

"مناسب‌ترین" (نیم‌فاصله)

"می‌گردد." فاصله بین می‌گردد و نقطه نذار

تو بخش پیشنهادها، "استفاده کرد،" بین کرد و کاما فاصله نذار

سطر بعدی، بین دلتا و کاما فاصله نذار

همین سطر دوم، "است." بین نقطه و است فاصله نذار

پاراگراف بعدی، "دقیق‌تر" (نیم‌فاصله)

همین سطر، "می‌توان"

توی منابع و مراجع، بعد از هرمنبع  و مرجع، نقطه بذار آخرش. مثل چیزی که راجع به مورد شماره 5 انجام شده. که آخر آخرش یه نقطه هست.

فونت انگلیسی مورد 8 و 13 رو مثل بقیّه‌ی فونت‌های انگلیسی‌ت بکن

صفحه‌ی 52 ت سفیده. حذف کن که اضافه پرینت و صحافی نشه.

"جاده‌ای" (نیم‌فاصله بذار)

خطّ چهارم، "روش‌های" (نیم‌فاصله بذار. تو چکیده هم چک کن ببین اون‌جا واسه این نیم‌فاصه گذاشته بودی یا نه)

"بیش‌فعالی" (نیم‌فاصله بذار)

کاماهای فارسی بذار

هدف از این "مجموعه"... بهتره "پروژه" باشه... و بعدش کاما باشه.

بعد از عنوان هم مطمئن نیستم، ولی فکر کنم باید فاصله بدی بعد نگارش و استادا رو بنویسی. نگارش و استادا فکر کنم فاصله ندارن. ر.ک. به پایان‌نامه‌ی خودم. دکتر صاد به ما گفته بودن بنویسیم استاد درس. من هم واسه پروژه1 و هم 2، نوشتم استاد درس. و خب واقعاً استاد درس هستن. استاد مشاور نیستن. استاد مشاور یعنی کسی که واقعاً مشاوره و مشورت فنّی و تخصّصی (علمی) راجع به پروژه‌ی طرف بهش داده باشه. علم مربوط با موضوع پروژه یعنی. فلذا با خیال راحت بنویس استاد درس که شما هم نگارش و استادا رو درست و بدون فاصله از هم گذاشتی (فک کنم درست‌ه)

هم‌چنان ر.ک. به پایان‌نامه‌ی خودم. چون یادم نیست درست‌ش کدومه ولی فکر کنم اون‌جا درست‌ش رو رعایت کردم

من واقعاً شرمنده‌ام ها، می‌دونم خسته‌ای ولی :دی توی تشکّر، خط دوم، بعد از "همکاری داشته‌اند" کاما نیازه.

بعد از تشکّر از استادا، "هم‌چنین" هست که "م" تایپ نشده

راستی توی نتیجه‌گیری یا پیشنهادات، یعنی تو فصل آخر، یه جا دیشب دیدم نوشته بودی "در این مقاله" این درست نیست. در این "پروژه" درست‌ه. چون مقاله نیست، پروژه هست. ببخشید دیشب اینو یادم نبود که بگم. الان یادم افتاد.

توی پاراگراف "هدف" در چکیده، "ماشین" پلی گراف، بین "ما" و "شین" یه فاصله افتاده اشتباهاً.

فکر کنم بین ":" در جلوی کلمات کلیدی تو چکیده، و اوّلین کلمه‌ی کلیدی یعنی "سیگنال‌های حیاتی" یه جای یه دونه اسپیس، دوتا اسپیس خورده. البتّه شایدم مال کشیدگی متن باشه، نمیدونم  تو کلمات کلیدی، "خواب‌آلودگی" نیم‌فاصله می‌خواد. ممکنه مال کشیدگی باشه و ندونم، اگه اشکال بی‌خود می‌گیرم، ببخشید جلوی "شکل 4-3" توی فهرست شکل‌ها، نزدیک شماره‌ی صفحه‌ش، یه چیز اضافی نوشته شده ("حرحژس‌حح")

توی "پیش‌درآمد" فصل اوّل، بعد از الکتروانسفالوگرافی، انگار بیش از یه اسپیس خورده و بعدش "نام دارد" تایپ شده. شایدم مال کشیدگی باشه.

فهرست شکلا و جداول واسه پایان‌نامه کارشناسی ضروری نیست. ولی گذاشته بودی، خواستم درستشو بگم. فهرست و چکیده و اینا ابجدن. از "فصل اوّل 1 مقدّمه" شماره‌ی صفحات شروع می‌شن

من ابجد نذاشته بودم چون بلد نبودم چند صفحه ابجد بذارم و بقیّه‌ش رو عدد. البتّه می‌شه هم هیچی نذاشت. به من ایرادی گرفته نشد.

راستیییییی توی پیش‌درآمد تو فصل اوّل خطّ آخرش"دارند [1]." درست هست. یعنی بعد از آخرین کلمه‌ی جمله (دارند) یه فاصله بده و ارجاع بده و بعد بدون فاصله نقطه بذار.

سطر اوّل هدف تو فصل اوّل، "جاده‌ای" (نیم‌فاصله یا کشیدگی :دی)

"خواب‌آلودگی" در سطر سوم هم همین‌طور

تو "ساختار پایان‌نامه"

سطر اوّل "پایان‌نامه"، "نحوه‌ی ثبت"

توی مقدّمه‌ی فصل دوم، انگار فونت "امواج بتا و تتا و دلتا" از فونت "امواج آلفا" کوچک‌تره.

"پرفرکانس" یا "کم‌ولتاژ" شاید خیلی کلمات علمی‌ای نباشن، نمیدونم. مثلاً به جاش می‌شد گفت "با فرکانس بیش‌تر و دامنه‌ی ولتاژ کم‌تر" حالا هرطور صلاح می‌دونی.

سطر دوم امواج دلتا، "آن‌ها" (نیم‌فاصله یا کشیدگی)

سطر سوم، "آن‌ها" یه جوریه چون جمله‌ی قبل هم با همین شروع شده. می‌شه مثلاً گفت "این امواج"

"مراحل خواب" سطر سوم، "خواب‌رونده" (نیم‌فاصله یا کشیدگی)

همون سطر بعد از "خواب‌رونده" و بعد از "مغزی" کاما لازمه. خوندن جمله هه بدون کاما سخت‌ه

سطر بعدی "الکتروفیزیولوژیایی" انگار ناملموس‌ه. شاید "الکتروفیزیولوژیکی" ملموس‌تر باشه

همون سطر "الکتروانسفالوگراف" (فاصله‌ی اضافه بین الکترو و انسفالوگراف، یا کشیدگی)

پاراگراف بعدی سطر سوم، آخرش "پیش از "به" خواب رفتن" چون "خواب رفتن" تعبیر رسمی نیست، اون "به خواب رفتن" باید باشه احتمال زیاد.

راستی واسه شکلا یا جداول یا نمودارا هم باید مرجع ذکر کنی ها، که از کجا برشون داشتی اگه واسه خودت نیست.

حالا اگه مرجع تمام شکلا رو نداری، بی‌خیال دیگه. ولی واسه ارشد و اینا حواس‌ت باشه مرجع بدی واسه شکلا هم  

مثلاً "شکل 2-3 مراحل خواب [23]. یعنی بعد از شماره، یه فاصله می‌دی و اسم شکل یا جدولو می‌نویسی و فاصله می‌دی و مرجع و نقطه. یا سریع بعد از اسمش نقطه میذاری (اگه قرار نیست مرجع ذکر کنی) مخلص کلام این که آخر اسم شکل یا جدول، نطقه لازم‌ه

"مرحله‌ی اوّل خواب" سط دوم، "خواب‌آور" (نیم‌فاصله یا کشیدگی)

"مرحله‌ی سوم خواب" سطر اوّل، "به" اون‌جا زائد هستش.

مرحله‌ی پنجم خواب سطر سوم "رؤیت" درسته. شیفت و حرف وی انگلیسی، "ؤ" رو می‌ده

مقدّمه فصل سوم سطر اوّل بعد از "مشاهده شد" کاما لازم‌ه

سطر چهارم بعد از "بود" کاما لازم‌ه

سطر هفتم "منتشر می‌کنند" (نیم‌فاصله یا کشدگی)

"برانگیخته" به نظرم فاصله بین "بر" و "تنگیخته" لازم نیست.

پاراگراف سوم در همین زیرفصل سطر چهارم "می‌توان"

پاراگراف بعدی، سطر اوّل، "نمونه‌برداری" (نمی‌فاصله یا کشیدگی)

مثلاً "واضح‌تری" تو سطر سوم مقدّمه فصل چهارم :دی

پاراگراف دوم همین زیرفصل، "سیگنال‌های" "اغتشاش‌پذیرترین"

سطر آخر پاراگراف بعدی "یک دستگاه الکتریکی که در محلّ ثبت سیگنال" چی؟ ادامه‌ش کو؟ "قرار دارد" باید باشه احتمالاً.

پاراگراف بعدی‌ش، سطر اوّل، "چشم‌گیر"

سطر دوم پاراگراف پنجم از همین زیرفصل بین سیگنالی و "DC" یه فاصله بده

سطر چهارم همین پارارگراف، بعد از "هستند" کاما لازم‌ه

توی "فرایند فیلتر کردن" سطر سوم پاراگراف دوم "پیاده‌سازی سخت‌افزاری"

توی "روش‌های حذف آرتیفکت" سطر دوم، "تطبیقی" درسته. نوشتی "تطیبقی"

سطر بعدی‌ش بعد از کاما، یه اسپیس بده

همین یطر، "روش فیلتر وفقی" زائده چون تو آخر جمله هم اومده. یه در جمله هه رو بخون

پاراگراف بعدی "پایین‌گذر" "پایین‌تر" بعد از "مشاهده گردید" کاما بذار

پاراگراف بعدی سطر سوم "نسبت "به" سیگنال‌های مغزی" که "به" ش رو جاانداختی

سطر آخر همین پاراگراف "سیگنال‌ها"

توی "جمع‌بندی" تو فصل آخر، بعد از "نداشتیم" کاما میخواد

کلّاً سطر اوّل باگ داره. احتمالاً منظورت این بود که "سیگنال مغزی فردی را که جمع سخت حل می‌کند، به عنوان تحلیل‌های ذهنی فردی که رانندگی می‌کند، فرض کردیم.

سطر دوم "رانندگی" هست. نوشتی "رانندگش"

بین فرض کردیم و نقطه انگار یه اسپیس هست که باید حذف شه. بعد از نقطه یه اسپیس بده

سطر سوم "فکر نکند،" (حذف فاصله‌ی بین کاما و نکند)

همون سطر "خواب‌آلودگی

سطر بعدی "گرفتیم. ثبت" نقطه و فاصله داشتن و نداشتن بین بالینی و کاما فاصله نده

سطر بعد "است. و ما"

سطر آخر "کردیم."

سطر بعدی (پاراگراف دوم، سطر اوّل) بین "طرّاحی" و "شد" انگار یه اسپیس اضافی هست.

همون سطر "زیر، برای"

سطر بعدی "می‌گردد."

پاراگراف بعدی سطر دوم "تغییر، به عنوان"

همون سطر "مناسب‌ترین" "خواب‌آلودگی" سطر بعدی "می‌گردد."

پیشنهادها سطر اوّل "کرد، به طوری"

سطر بعدی "دلتا، کنترل" "امکان‌پذیر" "است."

سطر بعدی "دقیق‌تر"

حذف اسپیس اضافی بین بررسی و "سیگنال‌های"

منابع و مراجع مورد6 "خواب‌آلودگی"

مورد 7 "روش‌ها: فرمت نوشتن منابع‌ت باید مثل هم باشه

"ویژگی‌های" "شبکه‌های عصبی"، 2007

مورد 7 اوّل موضوعو گفتی بعد نویسنده, خب تو موارد دیگه انگار اوّل اسم نویسنده رو گفتی و بعد موضوعو. این ناهماهنگی داره. یه دست باید باشن


پیوست یا همون پ.ن:

خدایی همچین رفیقی لایک نداره؟ تازه یه سری نکته ها رو اسمس کرده بود که اینجا نذاشتم!!!

فصل پنجم: نتیجه گیری و پیشنهادها

نتیجه پروژه و محاسبات و تحلیل ها این بود که امواج دلتارو برای کنترل هوشیاری راننده تحلیل کنیم, ولی یه چیزی ته دلم میگه نمیشه!!! البته اینو توی پایان‌نامه ننوشتم که نمیشه, ولی امواج دلتا برای مرحله خواب عمیقه, اگه قرار باشه صبر کنیم یارو به خواب عمیق بره که کنترل خواب‌آلودگیش به درد نمیخوره!!! تا به خواب عمیق بره تصادف کرده و فاتحه دیگه!!!! ولی خب هر چی با اعداد و ارقام کشتی گرفتم, دیدم تنها سیگنالیه که تغییراتش قبل و بعد از خواب محسوسه, بقیه زیاد تغییر نمی‌کردن و نمیشد در مورد خواب یا بیداری راننده قضاوت کرد!

۲۷ نظر ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دقیقاً نمی‌تونم براتون توضیح بدم این تابع چیه و چی کار می‌کنه ولی فکر کنم, سیستم های عصبی‌م دارن نسبت به تغییر رشته ام واکنش نشون میدن :))))) پریشبم همه‌اش سیگنال EEG می‌دیدم تو خواب!

با اینکه حسابی داره بهم خوش میگذره ولی خیلی دوست دارم تابستون تموم بشه برگردم دانشگاه

5 سال پیش یه همچین حس مشابهی رو نسبت به مدرسه داشتم



۷ نظر ۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

یه ماهه این ایمیل شریفم باز نمیشه, ارور Error in IMAP command received by server که نمی‌دونم چیه میده...بدبختی اینجاست که اطلاعیه های مهم و نمره هامم میفرستن به همین ایمیل و از اون بدتر, استاد راهنما و استاد پروژه ام هم ایمیلاشو به میل شریف میفرستن.


آدم باید یه همچین دوستی داشته باشه:



۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



+ داشتم "اقلیت" فاضل نظریو میخوندم؛ از این بیت‌ها خوشم اومد:


زمین از دلبران خالیست یا من چشم و دل سیرم؟

که می‌گردم ولی زلف پریشانی نمی‌بینم 


شانه هایم تاب زلفت را ندارد, پس مخواه

تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند


کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست

چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را


+ از این دو تا مصرع هم خوشم اومد:


.... "لا الهی" هم اگر آمده بی "الا" نیست


.... هر روز نقابی زده ام روی نقابی


+ خیلی بده سر صبی سرت از درد منفجر بشه و روزه باشی و نتونی مسکن که هیچ, یه کم آب بخوری و دستتو بذاری روی شقیقه‌ت و محکم فشارش بدی و 

خدایا! مگه تو عادل نیستی؟ پس آرامش رو بگیر از اونایی که آرامش رو ازم گرفتن!!!

همین.

+ الان خوبم.

+ چند ساعت پیش در راستای زبانشناسی یه اتفاق خوب دیگه افتاد. 

+ در راستای افطاری دیروز دانشکده که نتونستیم حضور به عمل برسونیم:


۱۶ تیر ۹۴ ، ۲۰:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

چند روز پیش آقا یا خانم "بدمست" برای یکی از پست های zizigolu یه کامنتی گذاشته بود

که با اینکه نه پست و نه کامنت هیچ ربطی به من نداشتن, 

ولی نیست که کامنتارم می‌خونم و شیخ هم هستم!!! قول داده بودم بعداً جواب بدم! 

الان بعدنه 

ایشون گیر داده بودن به خطبه‌ی 80 نهج‌البلاغه که: 


مَعاشِرَ النّاسِ!!! إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الاْیمَانِ، نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ، نَوَاقِصُ الْعُقُولِ

فَأَمَّا نُقْصَانُ إِیمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلاةِ وَالصِّیَامِ فِی أَیَّامِ حَیْضِهِنَّ، 

وَأَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَیْنِ مِنْهُنّ کَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ، 

وَأَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِیثُهُنَّ عَلَى الاْنْصَافِ مِنْ مَوارِیثِ الرِّجَالِ؛ 

فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ، وَکُونُوا مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ، 

وَلاَتُطِیعُوهُنَّ فِی المَعْرُوفِ حَتَّى لاَ یَطْمَعْنَ فِی المُنکَرِ.


ترجمه خطبه اینه که:

اى مردم، زنان از نظر ایمان و ارث و عقل ناقصند. 

اما نقصان ایمانشان به اعتبار معاف بودن از نماز و روزه است.

نقصان بهره‌شان به اعتبار اینکه سهم ارث آنان نصف سهم ارث مردان است. 

نقصان عقلشان، به اعتبار اینکه شهادت دو زن برابر شهادت با یک مرد است. 

از بَدان آنان بترسید، و از خوبانشان بر حذر باشید

و در امور پسندیده از آنان پیروى نکنید تا در اعمال ناشایسته طمع پیروى نداشته باشند.


خب... الان من روی منبرم و هیشکی هیچی نگه تا حرفم تموم بشه... 

فمینیست‌ها و اتئیست‌ها و لیبرالیست‌ها و مارکسیست‌ها و راشیتیست ها 

و کلاً ایست‌ها مجلس رو ترک کنن 

که شیخ اعصاب بحث و جدل متعصبانه رو نداره و هدفمون اینه که منطقی بحث کنیم! 

اونایی ام که کلاً از دین و ایمان پرتن, وقتشونو تلف نکنن؛ به دردشون نمیخوره!  

یه کم هم محبت کنید مهربون تر بشینید اونایی که بیرون موندن هم بیان تو و

سر و صدا نکنید که صدام به اون عقبیام برسه


جلسه آخر درس حقوق سیاسی و اجتماعی در اسلام, ینی همین یه ماه پیش, 

استادمون (خانم س.) این خطبه رو در راستای حقوق زن مطرح کرد و 

گفت حالا که جلسه آخره, بذارید برای اولین و آخرین بار هم که شده 

با عقل و منطق و استدلال بشینیم این خطبه رو تحلیل کنیم! 

خطبه ای که سال هاست فمینیست ها پتک کردن و میکوبن تو سرمون 

که اینم از علی و نهج البلاغه تون که زن رو ناقص خطاب میکنه و 

میگه از زنان دوری کنید و باهاشون مشورت نکنید و غیره!


ببینید! نهج البلاغه یه کتابیه که توش خطبه‌ها و نامه ها و احادیث

و جملات حکیمانه حضرت علی رو نوشتن. 

کی نوشته؟ خودش؟ 

نه!!! 

آقای سید رضی در سال فلان هجری تصمیم میگیره برای درس بلاغت یه کتاب بنویسه 

که اونایی که بلاغت میخونن این جزوه رو بخونن و بلاغت یاد بگیرن! 

ایشون میاد میبینه حرف های حضرت علی خیلی بلیغ ه 

ینی رسا و شیوا و مناسبه برای همون درس بلاغت, 

برای همین تصمیم میگیره برخی! دقت کنید برخی سخنان و نامه ها 

و خطبه ها و آثار حضرت علی رو گزینش کنه!

اسم کتابم میذاره نهج البلاغه و از اونجایی که هدفش بیشتر بلاغت و زیبایی متن بوده! 

دیگه به رفرنس ها دقت و اهمیت نمیده, نه که کلاً رفرنس نداشته باشه هاااااااااا 

ولی خب هدفش همون بلاغت بوده که اسم کتابم میذاره نهج البلاغه

حالا بعداً یه بنده خدای دیگه ای پیدا میشه و رفرنس هارو پیدا میکنه و 

همه ی نامه ها و خطبه هارو میذاره کنار هم و یه کتاب تهیه میکنه

که حجمش 4 برابر حجم نهج البلاغه ی سید رضی هست و 

اسمشو میذاره "تمام نهج البلاغه" که خب معمولاً افراد متخصص و شیوخ کبیر!!! 

این کتاب "تمام نهج البلاغه" رو دارن و 

عوام الناس همون نهج البلاغه سید رضی رو دارن تو خونه هاشون, 

یه عده هم که اصن نهج البلاغه ندارن تو خونه‌شون... 

نچ نچ نچ نچ.. خدا همه‌ی گمراهان رو به راه راست منحرف کنه, ان شاء الله! 


حالا بریم سراغ این خطبه!

در راستای این خطبه! ملت چند دسته میشن, 

یه عده میگن این فرمایش! فرمایش حضرت علی هست 

و ایشون فرمودند زن ناقص هست و بله ناقص هم هست و شر هم هست 

و بپرهیزید که خب ما با این دسته از عزیزان کاری نداریم!

یه عده‌ی زیادی هم میگن آره این خطبه از حضرت علی هست, 

ولی منظور ایشون این نبوده که زن ناقصه و نقص به معنی عیب نیست 

و ناقص العقل به معنی نفهم نیست. 

این عده از عزیزان میگن عقل در ادبیات عربی ینی زانوبند شتر! 

ینی یه چیزی که باهاش پای شتر رو میبندند 

که یهو یه کاری نکنه که پشیمونی به بار بیاره! حالا اگه میگیم مرد عاقل هست و زن نیست, 

به این معنیه که مرد انگار این سیستم کنترلی زانو بنده رو داره و زن نداره! 

ینی چون زن این سیستم عقل یا زانو بند شترش نقص داره هیجانی تصمیم میگیره 

و بعداً هم پشیمون میشه, البته نه که مردا این جوری نباشنااااااااااا, 

ولی خب داریم حالت کلی رو بررسی می‌کنیم و کاری به استثنائات نداریم 

منبع حرفام بحثی بود که تو کلاس داشتیم و لینک مرکز پاسخگویی به مسائل دینی هست.


یه عده هم هستن مثل استادمون, یا حتی خود من 

که نه فقط این عبارت ناقص العقل بلکه کل خطبه رو از نظر محتوا و رفرنس بررسی میکنن 

و به این نتیجه میرسن که اولاً مستندات این خطبه قوی نیست, 

به هر حال داستان برمی‌گرده به هزار و چهارصد سال پیش و 

اون موقع هم مثل الان بعضیا دلار و دینار میگرفتن که حدیث جعل کنن و خاطره تعریف کنن 

(مثل بعضیا که بعضیارو تو خواب می‌بینن و هی از بعضیا خاطره یادشون می‌افته و 

هی میان میرن رو منبر و هی خاطره تعریف میکنن)

پس, از نظر رفرنس و مستند بودن باید شک کنیم!

مثلاً حدیث غدیر و ثقلین هزار تا رفرنس دارن ولی این خطبه این جوری نیست!

ثانیاً اصن بیاید فرض کنیم حضرت علی همچین حرفی زده و بعدش محتواشو بررسی کنیم! 

به نظرتون انگیزه اش چی بوده و منظورش یه عده خاص بوده یا کلی گفته!!!؟

در این راستا عرضم به حضورتون که 

این خطبه برمی‌گرده به حوادث بعد از جنگ جمل 

که باعث و بانیش عایشه بانو و دار و دسته اش بوده 

و منظور حضرت علی هم مسببین این جنگ بوده و بگذریم...


حالا از نظر محتوا چه جوری رد میشه؟! منبع حرفام حرفای استاده و این لینک 

ولی این لینکه به صراحت رد نکرده ولی استادمون با صراحت رد کرد و ما هم قبول کردیم!

بر اساس این خطبه, زن‌ها ایمانشون ناقصه , عقلشون ناقصه, بهره شون هم ناقصه 

و در ادامه میگه ایمانشون ناقصه چون همیشه نمیتونن عبادت کنن, 

مثلاً آقایون کل سال رو میتونن نماز بخونن و روزه بگیرن ولی خانوما نمیتونن 

و کمتر عبادت میکنن پس عبادتشون ناقصه!!!

که خب اولاً کمیت در عبادت مطرح نیست و کیفیت مهمه

(همون یه ساعت تفکر و 70 سال عبادت نشون میده کیفیت مهم تره), 

تازه مگه زن دست خودشه! بهش میگن نخون نمیخونه دیگه! والا!!! 

تازه اگه تعداد و کمیت نمازها مطرح باشه, زن زودتر به سن تکلیف میرسه و

6, 7 سال بیشتر از مرد عبادت میکنه!

والا!!!

این از این!

بریم سراغ اون قسمتی که میگه زن از نظر بهره‌مند شدن از ارث و دیه و ... ناقصه

نمی‌خوام وارد بحث ارث و دیه بشم 

ولی بحث جلسه قبل از حقوق زن, حقوق اقتصادی بود 

که اونجا این مساله مطرح شد که مرد و فقط مرد موظف به تامین مخارج خانواده اش هست 

و زن موظف نیست و مرد برای تامین همین هزینه ها باید از سهم الارث و 

هر چی که بهش میرسه استفاده کنه ولی درآمد زن مال خودشه و هیچ بایدی وجود نداره 

که این سهمو ازش بگیرن, پس دو برابر بودن سهم مرد, یه جور کمک اقتصادی هست 

که زیر فشار مالی له نشه بدبخت فلک زده!!! 

تااااااااااااااازه, سهم ارث زن, همیشه نصف مرد نیست, 

مثلاً اگه بچه بمیره, به مامان و باباش ارث یکسانی میرسه, یا به خواهر و برادرش!

به هر حال وکیلم نباشم, بچه وکیل که هستم!!! والا!!!  

البته بابا با اینکه حقوق خونده ولی هیچ وقت رسما وارد حیطه وکالت نشد و 

به تعلیم و تربیت پرداخت! ینی من الان بچه معلم ترم تا بچه وکیل! 

کلاً تغییر رشته تو خون ماست! و این یه مشکل ژنتیکیه که بابا تجربی خونده 

بعد رفته لیسانس حقوق گرفته و وارد آموزش پرورش شده, 

یا داداشم که از تجربی به مهندسی کامپیوتر رسید 

یا خودم که از برق به فرهنگستان زبان و ادب فارسی راه پیدا کردم 

چی داشتم می‌گفتم؟

خب چرا میپرید وسط حرفم آخه!!!

یادم رفت چی داشتم می‌گفتم...

آهان

در مورد اینکه چرا شهادت 2 زن مساوی یه مرده, خدایی این دیگه فخر و افتخار داره آخه؟!!! 

نمیدونم تا حالا شهادت دادین یا نه.. ولی آیا میدانید اگه جرم ثابت نشه 

یا برعکسش ثابت بشه همینایی که میان شهادت میدن چه جوری مجازات میشن؟ 

الکی که نیست شهادت دادن! اتفاقاً به نفع خانوما هم هست؛ 

ینی احتمال مجازات شدنشون در صورت تایید نشدن شهادتشون 

به خاطر تعداد بیشتر شهادت دهندگان کمتر هم میشه!

من فهمیدم چی گفتم اگه نفهمیدین این قسمتشو بعداً بپرسید بیشتر توضیح بدم 

ولی همینو گوشه ذهنتون داشته باشید که شهادت دادن ریسکه! 

تکلیفه!!! و لازمه اش اینه که طرف احساساتی نباشه


ماه رمضونم هست... میدونم خسته شدید و دلتونم نمیاد مجلس تورنادو رو ترک کنید... 

سریع میرم سراغ بخش آخر خطبه که میگه از زنان بد بپرهیزید که خب اوکی! 

هر آدم عاقلی از بدی و آدمای بد پرهیز میکنه, از مرد بد هم باید پرهیز کرد... 

ولی از حضرت علی بعید نیست بگه کلاً از خانوما پرهیز کنید از خوباشونم بپرهیزید و 

حرفشونو گوش ندید؟! دیگه نمیخوام حضرت فاطمه و مادرشون حضرت خدیجه رو مثال بزنم 

ولی وقتی میگن یه حرفی از فلانیه, باید به محتوای حرف هم توجه کنیم 

که کی گفته و آیا میتونه این حرفو فلانی بگه یا نه! 

تازه خود قرآن گفته مردان مومن و زنان مومن موظف به امر به معروف و نهی از منکرن, 

پس چرا باید حضرت علی بیاد بگه اگه به کار خوب هم تشویق کردن حرفشونو گوش ندید!!!


خب دیگه! سخنرانی تموم شد... پاشید برید خونه هاتون منم ادامه پایان نامه رو تایپ کنم


۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

به بستن و غیر فعال کردن کامنتا اکتفا می‌کنم و درسته که دیشب موقع خوردن سحری انقدر با سالاد و چنگال بازی کردم که اذانو گفتن و درسته که مامان یهو برگشت گفت کاش می‌دونستم چی تو سرته و درسته که کسی نمیدونه چی تو سرمه ولی خب یه عده شعور و ظرفیت و استحقاق داشتن شماره آدمو ندارن دیگه! همین جوری دوست دارن برای آدم شعر بفرستن... دست خودشونم نیست... بی شعور آفریده شدن!!! البته به نظرم از اول این جوری نبودنااااااااااااااا آدما بعداً بی شعور میشن... ینی انقدر از خودت شعور نشون میدی که نمیدونم چرا یهو بی‌شعور میشن و درسته که هیچ کدوم از نرم افزارهای بلاکم به درد لای جرز دیوار هم نمی‌خورن؛ ولی خب خوشحالم که امروز ایمیل نمره ها اومد و آز مدار مخو با 20 پاس کردم! نمره آز پالس 20 نشد ولی خب 19 هم برادر بیسته به نظرم!!! هر چند آقای TA پدرمونو درآورد با شبیه سازیاش, هر چند 1 واحد بیشتر نبودن ولی لازم می‌دونم از پشت همین تریبون یادی از هر دو TA بکنم... حتی اینم درسته که پالسو افتاده بودم  ولی خب امروز خبر رسید که پاس شدم ینی می‌دونستم پاس میشمااااااااااااااا ینی از من داغون تراش پاس شده بودن ولی خب به هر حال شنیدن کی بود مانند دیدن!!! حتی مدار مخ هم پاس شدم ولی خب اون ادوات لعنتی رو پاس نشدم... ینی کافی بود برم باهاش ینی با استاده حرف بزنمااااااااااااا ولی خب لزومی ندیدم با کسی که همه‌جوره رو اعصاب و روانمه حرف بزنم, درس اصلیم که نبود... اختیاری از ارشد و دکترا برداشته بودم که واحد مازاد محسوب میشه و باید باباجون هزینه شو تقبل کنه ولی خب خیلی زور داره یه درسیو اختیاری برداری و بابتش هزینه بدی و انرژی بذاری و پاس هم نشی و در واقع گند بزنه به معدلت در واقع 

چند روز پیش, آقای میم زنگ زده که خانم فلانی؟ نمره ها اومده! این نمره 17 شمایی؟

گفتم نه خیر!!! ندیدم نمره هارو ولی اون کمترین نمره هر چی هست, من اونم

برگشته میگه خب کمترین نمره که زیر دهه,

گفتم خب من اونم دیگه! من اون زیر دهم!!!

و خب تمام تلاشمو کردم به اعصابم مسلط باشم و 

اونم تمام تلاشش رو کرد که دلداری بده و 20 اش نره تو چش و چالم

حالا اگه فکر کردین میرم التماس میکنم یا نندازه یا با 9.75 بندازه زهی خیال باطل!!!

من همون 8 خودمو با هیچ نمره ی دیگه ای عوض نمی‌کنم

بله!!! یه همچین اسکولی هستم من که اگه میانترم 0 نمی‌گرفتم با 18 پاس می‌کردم درسو

همه‌ی اینا درسته... اینم درسته که استاد پروژه میل زده که:

Dear Project II students
Ba salaam
Due to many incoming questions from you regarding the format of the report, the following guide lines are given for Project 2 course in general

Regarding your grade, you should give the filled grade form (obtained from "Amoozesh") to your project supervisor and your supervisor's grades can be handed in to your course instructor anyway at his convenience, or otherwise stated by your course instructorBest wishes and regards
M.F

با اینکه دکتر میم. ف برایمان بهترین ها را آرزو کرده, ولی خب زمان تحویل پایان نامه به صورت صحافی شده 10 روز پس از پایان امتحانات پایان ترم مقرر گردیده بود و مهلت مقرر به پایان رسیده و من هنوز هیچی تایپ نکردم؛ چرا؟ چون استاد درس پروژه ام گفته بودم تا 31 تیر وقت داری! پس لازم بود به دکتر میم. ف می‌گفتم که آقااااااااااااااااااااااا؛ به ما گفتن تا 31 ام! که خب گفتم و همچین جوابی دریافت کردم:

Hi dear

While I gave you the guidelines, the final decision and say is your your course instructor and you should follow him
Best wishes
M.F

   ...و این ینی عزیزم شما تا همون 31 ام وقت داری و خیالت راحت! بشین با آرامش, پایان نامه تو تایپ کن
(اینم منم: (همین الان یهویی



۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)





پ.ن1: من هرگز تو هیچ انجمن ادبی عضو نبودم! این سریال همه ی بچه های منم ندیدم!

پ.ن2: میگن حرف راستو از بچه بشنو! اینجا حرف راستو باید از معلم ریاضیت بشنوی! 

۱۱ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

1.

این سوژه ای که توی آزمایشگاه مدارهای مخابراتی نظرمو به خودش جلب کرد



2.

منی که ماکارونی دوست ندارم و یهو توی سالن مطالعه دانشکده هوس ماکارونی می‌کنم



3.

اون سیب کنار ماکارونی رو می‌بینید؟ اونو الهام بهم داده بود

و سیبی که با چنگال نصفش کردم!!!

امینه هم اون موقع سالن مطالعه بود و گوشیمو دادم امینه عکس بگیره



4.

ضد حال ینی جلسه اول یکیو ببینی که نمیخوای هی هر جلسه ببینی و موقع حذف و اضافه ینی همون ترمیم کلاستو عوض کنی و بری کلاس دیگه و از هفته بعد ببینی عه! اون از اولش همین کلاس بوده و فقط جلسه اول اومده بوده کلاس شما و مجبور بشی یه ترم هی هر جلسه ببینیش!

خوانندگانی که هنوز دانشجو نشدن و نمیدونن حذف و اضافه و ترمیم چیه, نگران نباشن, منم هم سن و سال اونا بودم نمیدونستم!!! عرضم به حضور انور ینی نورانی‌تون که یه هفته بعد از ثبت نام ترم به آدم مهلت میدن که درساشو حذف یا اضافه کنه و یا تغییر گروه بده و این هفته اول ترم را هفته ترمیم گویند و معمولاً ملت در این هفته در دانشگاه حضور به عمل نمی‌رسانند ولی مورد داشتیم استاد همون هفته اول کوییز گرفته, تمرین هم آپلود کرده رو سایتش! دانشگاهه داشتیم خدایی؟!

والا!


5.

داشتم برمی‌گشتم خوابگاه, دم در دانشگاه یه دختر 91 ای برقیو دیدم که به اسم نمی‌شناختمش و فقط چند بار هویجوری دیده بودمش؛ میخواست در مورد درسا باهام مشورت کنه, یه کم حرف زدیم و رسیدیم به پروژه درس کنترل خطی که یه روبات بود, داشتم توضیح میدادم که گفت اینارو دو سال پیش تو وبلاگتم نوشته بودی! گفتم وبلاگ؟!!! گفت آره یه بار یه چیزی سرچ میکردم رسیدم به خاطرات تورنادو و ...

و من کماکان اسم اون دخترو نمیدونم!!!


6.

عایا کار درستیه یکی از دوستان این عکسو توی گوگل پلاس شیر! کرده؟

عایا کار درستیه من این عکسو اینجا شیر می‌کنم؟

عایا چه قدر مونده تا اذان؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 



+ ولادت امام حسن (ع) رو هم تبریک می‌گم!

۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نوشتنم طوریه که آدم فک میکنه یکی داره تند تند واسش تعریف میکنه؛ انگار عجله دارم اومدم تعریف کنم برم سر کار و زندگیم

و این زیباترین توصیف و فیدبکی بود که از نوشته هام گرفتم!


+ اینا مکالمات یه هفته‌ پیشه


صرف نظر از اینکه حال دوران دائماً یکسان باشد یا نباشد

و نیز صرف نظر از اینکه من فردی آرام و لطیف یا پر استرسم!

آقا من هم گرگه رو می‌بینم هم دختره رو!!!

مسئولین رسیدگی کنن

در ضمن!!!

خواننده است من دارم عایا؟!!!



در ضمن!


۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۱:۴۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

* اَیاغین گویدی تبریزین تُپراقینا = پاشو گذاشت تو خاک تبریز


۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دارم اینو گوش میدم و از اونجایی که مخاطبین من, هر کدوم صدای زنگ مخصوص به خودشونو دارن, تصمیم گرفتم این صدارو برای مسئولین فرهنگستان و همکلاسیای ارشدم اختصاص بدم



یادتونه که دیروز وقتی رو تختم دراز کشیده بودم و 

واتس اپ و لاین نصب می‌کردم چی شد؟  

مکالمه من و آقای پ. در همون راستای واتس اپ و لاین: 

یه مدت طول می‌کشه به اسم معین تگش کنم, فعلاً همین آقای پ. صداش می‌کنیم



پ.ن1: آخه نسرین, برای من, کجاش با مسماست؟ من سبزه ام!!!

پ.ن2: اصفهانی بازی ینی دقیقاً چه جوری؟

پ.ن3: قطعاً یه روز آدرس وبلاگمو بهش میدم, ولی اون روز این پستا هیدن میشن

پ.ن4: رمز و راز عطوفت من با این بشر اینه که از من کوچیکتره (ایشالا)

و دلیل خشونتم با 40 و اندی ساله هه سن و سالش بود! همین!!!

پ.ن5: البته سن معیار خوبی برای کیفیت ارتباط نیست, ولی از هیچی بهتره

پ.ن6: ینی میشه پروژه تا ظهر تموم بشه و افطاری امروز, خونه باشم؟

۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۵:۲۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد 

پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاج ترند 

که خردمندان به قربت پادشاهان

جز به خردمند مفرما عمل    گرچه عمل کار خردمند نیست

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت


تنها سوالی بود که جوابشو نمی‌دونستم

ینی می‌دونستم و نمی‌دونستم چه جوری بگم

همه‌اش این عکسه تو ذهنم بود, ملک از خردمندان جمال گیرد



+ در راستای این پست و آن کامنت:


۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۲:۱۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ظهر, به آقای پ. که اصفهانی بود و اسم همه‌ی اساتید اونجارو بلد بود و لیسانس زبانشناسی خونده بود و اهل مطالعه بود و هی کتاب می‌خوند و شماره شو گرفته بودم, پیام!!! دادم ببینم قبول شده و به اونم زنگ زدن یا نه! گفت نه کسی زنگ نزده و 

ای بابا گشنمه اصن حال ندارم تایپ کنم, متن پیام هارو میذارم:



خلاصه یه کم خودمم حالم گرفته شد که قبول نشده...

یه نیم ساعت بعد زنگ زد بهم و گفت اسمش تو لیست هست, ولی چون انتخاب اولش بوده, نیازی نبوده زنگ بزنن ازش امضا بگیرن و مشکل خوابگاهم مطرح نکرده بود که اقدام کنن و منم بهش تبریک گفتم و یه کم در مورد کتابایی که برای کنکور خونده بودیم حرف زدیم و من بازم رفته بودم رو منبر و داشتم روز مصاحبه رو توصیف و تبیین و تشریح می‌کردم که یهو بعدش گفت میشه یه چیزی بگم؟

گفتم بفرمایید!

گفت شما اصصصصصصصصصصصصصصلاً لهجه ندارید!!!!!!! چرا؟

گفتم دارم, ولی متوجه نمیشید

گفت نه آخه من زبانشناسی خوندم و آواشناسی و اینا بلدم, شما اگه از بچگی ترکی حرف زدی, حنجره تون باید به یه زبان تسلط داشته باشه و چه جوری حنجره‌تون هم میتونه مصوت های ترکی رو ادا کنه هم فارسی رو, اونم بدون اشکال!

من: چه می‌دونم والا, خب لابد تارهای صوتیم یه مشکلی داره دیگه! نیست که دایره واژگانم خوبه, موقع حرف زدن حرف کم نمیارم و تند تند پشت سر هم میگم, شاید یه دلیلش این باشه

حالا گیر داده بود که نه از نظر علمی فلان و بهمانه و عجیبه و چیه!

یه کم هم در مورد آواشناسی صحبت کردیم و قرار شد کتابایی که پیش نیازه این رشته است رو معرفی کنه که منم بخونم

وسط حرفامونم فهمیدم موقع مصاحبه چه سوتی عظیمی دادم! 

بدین صورت که: این دکتر جنیدی مخالف سر سخت فرهنگستانه و تیپ ملی و وطنم پاره تنم و اینا داره و یه کم با بقیه مخالفه, یه کم که نه! یه کم بیشتر از یه کم! منم چون نمی‌دونستم چی به چیه, موقع مصاحبه در مورد کلاسا و کتابای ایشونم کلی حرف زدم, خوبه نگفتم مریدشم هستم


+ امشب میرم واحد نرگس اینا! کارگرا صبح قراره بیان اینجارو خراب کنن...

ظهر نرگس اومد باهام خدافظی کرد رفت خونه شون :(((((

گشنمه :(((((


۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۸:۱۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

101- من این راه را عاشقم

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۲ ق.ظ



صبح قرار بود برم فرهنگستان, هم به خاطر کارای خوابگاه, هم برای لغو انتخاب اول و دوم 

مثل همیشه که واگن خانوما رو ترجیح میدم, این بارم رفتم قسمت خانوما

مترو پرِ بچه‌ی زیر یه سال بود, صدای ونگ ونگ بعضیاشونم رو اعصاب!!! 

ولی شیرین بودن همه شون

دلم میخواست بخورمشون! (روزه هم بودم, دیگه بدتر)

تا ایستگاه دروازه دولت با یکیشون دوست شدم, 

بعدش باید خط عوض می‌کردم سمت تجریش

اینی که باهاش دوست شدم, یه سالش بود 

بیچاره رو پشه نیشش زده بود و بلد نبود دستشو بخارونه, 

انگشت منو گرفته بود تو دستای کوچولوش و می‌کشید رو دستش 

خیییییییییییلی ناز بود! دریغ و افسوس و دو صد افسوس که نمی‌تونستم عکس بگیرم!

حقانی پیاده شدم و یه ده دیقه پیاده و بعدش تاکسی و فرهنگستان



از اونجایی که صد تا بال شرقی و شمالی و جنوبی و غربی و مرکزی و زمینی و هوایی داره,

یه نیم ساعتم علاف بودم اون بالی رو که خانم محمدی توشه رو پیدا کنم

که دیدم داره زنگ میزنه که پس کجا موندی و 

منم برگشتم گفتم "خانوم اینجا چرا انقدر پیچیده است آخه؟ 

چرا همه‌ی دراش تو هم تو همن! خب این همه اتاق, چه جوری پیداتون کنم؟"


بیچاره برگشت گفت خب ببخشید, میگیم رسیدگی کنن :)))) من اتاق صد و پنجاه و چهارم

حالا فکر کن اتاق 100 ام بود و بعدش یه بال دیگه شروع میشد و ادامه‌ی اتاق 100 نبود 

خلاصه پس از تقلای بسیار! پیداش کردم و رفتم تو و ضمن عرض سلام و ادب و احترام! 

پای برگه درخواستو امضا کردم و انگشت زدم 

که اگه از اولویت اول و دوم قبول شم, ترتیب اثر داده نشه

بعدشم یه آقاهه که نمی‌دونم کدوم یک از نویسندگان فرهیخته‌ی کشور بود 

که نمی‌شناختمش, گفت اسم و آدرس خوابگاهی که میخوای اونجا باشی رو بده 

که آقای حداد نامه بده به رئیس اونجا و اگر هم اونجا, جا نبود و قبول نکردن, نگران نباش, 

خوابگاه شما به هر حال تامین میشه 

منم گفتم همین خوابگاه شریف 

اسم و آدرس رئیس اداره امور خوابگاه‌هارو پرسیدن که نمی‌دونستم

بعدش گفتن رئیس دانشگاه کیه؟ گفتم دکتر فتوحی!

(همونایی که تا آشپزخونه مون هم حتی نفوذ کرده بودن )

گفت چیِ فتوحی؟

گفتم والا چی شو نمی‌دونم, محمود, حسن, رضا, نمی‌دونم

بعدش قرار شد زنگ بزنم خوابگاه و اسم رئیس اداره امور خوابگاه‌هارو بپرسم

گوشیمو درآوردم و داشتم زنگ می‌زدم که خانومه گفت با تلفن اینجا زنگ بزن


قبل زنگ زدن یه کم در مورد مکان تشکیل کلاسا حرف زدیم و

گوشیمو گرفتم دستم که زنگ بزنم که آقاهه گفت با تلفن اینجا زنگ بزن

خلاصه با تلفن اونجا!!! زنگ زدم و اسم ریاست محترم اداره امور خوابگاه‌هارو پرسیدم و

نامه رو تنظیم کردن و 

بعدش این آقاهه برگشت گفت کدوم واحدو میخوای؟

گفتم خوابگاه منظورتونه؟

گفت آره, کدوم واحدشو میخوای؟

به زوررررررررررررررررر جلوی خنده مو گرفته بودمااااااااااا, 

می‌خواستم بگم همون که پنجره اش رو به دریا باز میشه, 

تازه میخواستم بگم تخت پایینی مال منه هااااااااااا, نیست که از ارتفاع می‌ترسم, 

به آقای حداد بگین توی نامه بنویسن که تخت پایینی مال من باشه 

خلاصه...

تو این تصویر, من زیر سر در فرهنگستان ایستادم و شهرو تماشا می‌کنم



حالا داریم برمی‌گردیم سمت خوابگاه!

موقع برگشت, پیاده اومدم تا مترو, 

سوار تاکسی نشدم که اینارو ببینم:





و من این راه را عاشقم!!!

عاشقماااااااااااااا, اصن یه وضعی!!! 


وقتی رسیدم دم مترو, یه پیرمرد متشخص, با قد خمیده و چتر صورتی پرسید: 

"عذر میخوام, کتابخونه ملی کجاست؟"

گفتم یه کم دوره و پیاده نمیشه رفت و مسیر تاکسیارو نشونش دادم

و سپس عکس 



بازم مترو و واگن خانوما و دست فروش‌های رو اعصاب مترو 

یه خانوم خیییییییییییلی مسن, همزمان با من سوار شد

خیلی مسن بوداااااااا, در حد 70 , 80 سال!

بیست سی تا کیسه دستش بود

سوار شد و گفت: کیسه هزار

بعدش برگشت سمت من و گفت:

"آلاه قاطار چیخاردانین اِوین ییخسین, اَلیم دَیده قاپیه گُوَردی"

ملت اینجوری بودن که جاااااااااااااااان؟

منم اینجوری بودم: 

ظاهراً این خانم مسن, دستش خورده بوده به در واگن و کبود شده بود و 

داشت می‌گفت خدا خونه خراب کنه اون کسیو که قطارو ساخته 

بعدش دوباره گفت کیسه هزار

انگار از زبان فارسی همین کیسه و هزارو بلد بود

دوباره برگشت سمت من و گفت "آل تز گوتولسون" = بخر زود تموم شه

کیف پولمو درآوردم و به حساب شیرینی ارشدم که فعلاً به هیچ کدومتون ندادم, 

خواستم همه‌ی کیسه‌هاشو بخرم


کیفمو باز کردم دیدم فقط 6 تومن توشه, همیشه ی خدا تا خرخره پر بوداااااااااااااا,

3 تا دو تومنی رو درآوردم و دادم بهش و گفتم

"آلتی دانا منه کیسه ور" = 6 تا کیسه به من بده

خیلی ذوق زده شده بود که یه همزبان پیدا کرده

بیشتر از اون بابت فروختن 6 تا کیسه خوشحال بود

3 تا دو تومنیو گرفت و گفت: من حساب بیلمیرم = من حساب نمی‌دونم

گفتم درسته, من 6 تومن دادم

با نگرانی 6 تومنو گذاشت تو جیبش و گفت کیسه هزار



برگشتم سمت خانوما گفتم بخرین دیگه, ببینید چه قدر خوبه؟ من 6 تا خریدم

بعد ملت ریختن سرش کیسه هاشو خریدن

(همینم مونده بود تو مترو کیسه بفروشم, ینی حتی مارکتینگ هم بلدم)

در مورد عکس هم خب... آخه پست بدون عکس که نمیشه خب... 


بعدشم اومدم دانشکده و مسجد دانشگاه و 

بعد نماز مسئول آموزش دانشکده رو دیدم, 

قرار بود برم باهاش صحبت کنم

هیچی دیگه! تو همون مسجد کار مارو رفع و رجوع کرد 

بعدشم پروژه‌ی وامونده‌ی پالس که به هیچ جا نرسیده و کیسه ها و یه حس خوب:


۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

مطلع شدیم بلاگفا درست شده و یه عده رفتن پست جدید گذاشتن و یهویی آرشیوشون پریده و بدبخت شدن و حالشون گرفته شده و ضمن ابراز همدردی با این عده, تاکید می‌نمایم بلاگفایتان را آپدیت نفرمایید! آرشیوتون پاک میشه؛ از ما گفتن!!!

اونایی که آرشیوشونو میخوان, من تو inoreader ام بک آپ وبلاگ یه عده رو دارم و تصمیم گرفتم به بهایی گزاف این گنجینه گران بها رو به این عزیزان بفروشم

باشد که رستگار و پولدار گردم 

شاعر در همین راستا می‌فرماید: آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

و اما بعد:


و ادامه آموزش زبان ترکی با متد نسرین! درس هشتم!!!


منظور از گوزل عکس, عکس جدید پروفایلمه, بازم با عکسم آشوب به پا کردم 

یه عکس ساده است, با حجاب اسلامی در حال تفکر!!! 

اون لواشکام اینان:



که قرار بود بعد از امتحان پالس, به عنوان جایزه آموزش ترکی یکیو بدم به مهدی و الهام نصف کنن باهم  و یکیو بدم به ارشیا, به عنوان جایزه ماکسیمم تگ وبلاگم, که خب اولاً ارشیا برگه شو زود تحویل داد رفت و ثانیاً بعدش پیش دوستاش بود و نتونستم برم جلوی ملت بهش لواشک بدم و سهم اونو دادم به الهام که نوش جونش و گوشت بشه به تنش و ایشونم دلش بسوزه :دی! والا!!!

آقااااااااااااااا از معجزات رانندگی خانمها همین بس...

.

.

.

.

.

.

که کافر هم تو ماشین شون بشینه ، خدا رو صدا میزنه 

۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

99- عجم زنده کردم بدین پارسی!!!

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۸ ب.ظ



پ.ن: تـــــو ماه رمضان که دست و پای شیطون بسته است

آدم متوجـــــه میشه خودش یه سری قابلیت های خاصی داره 

که خود شیطون هم نـــداره! 

۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۸:۲۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

98- این داستان, کبریت!!!

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۰ ب.ظ

همین جوری که داشتم به اینا (چیا؟ خب راستش پاراگراف اول پست توسط نویسنده سانسور شد :دی) آره دیگه, همین جوری که داشتم به اونا فکر می‌کردم, چمدونامم جمع می‌کردم که زودتر از خودم بفرستمشون خونه, آخه سه تا چمدونه, سنگینم هست!

زنگ زدم ترمینال آزادی که با پست اونجا بفرستم, گفتن صد تومن میشه هزینه اش, منم منصرف شدم, خب آخه بلیت هواپیما خودش صد تومنه, بار اضافیش بیست سی تومن, این اون وقت اتوبوسه و میگه هزینه اش میشه صد تومن! اصن با قطار میرم! فعلاً که نمیرم ینی تا وقتی هم‌اتاقی کرجی (متین) نیاد و وسایلشو نبره, کارگرا نمیان واحد مارو تخریب و تعمیر کنن, پس ما می‌تونیم یه مدت اینجا بمونیم! چرا باید یه مدت اینجا بمونیم؟ خب جوابش هموناییه که داشتم بهشون فکر می‌کردم؛

با خودم گفتم حالا که میخوان بلوک مارو تعمیر کنن, بهتره چند روز برم واحد نرگس اینا بمونم, نگارم که رفته خونه و میتونم رو تخت نگار بخوابم و حتی می‌تونم تا هر وقت که بخوام بمونم اونجا, ولی من که نمی‌خوام بمونم, اما مجبورم واحدامو راست و ریس کنم و برم و به این  فکر می‌کردم که من که دارم چمدونامو جمع می‌کنم, این چمدونه ینی چی؟ نکنه جامه دان بوده شده چمدون! مثل پیژامه که پاجامه بوده, یا مثلاً بی خیال... 

دیشب اگه بعد منتشر کردن پست 97 نمی‌خوابیدم, خواب نمی‌موندم و سحری می‌خوردم و الان سرگیجه نداشتم و نمی‌دونم با این سرگیجه چرا حتماً باید این پستو تایپ کنم و چرا انقدر نیم‌فاصله‌ها هم حتی برام مهمه و به این فکر می‌کردم که کاش حداقل 30 ثانیه برای خوردن قرصام وقت داشتم؛ مهم نیستناااااااا, یه مشت ویتامینن, ولی خب... 

به این فکر می‌کردم که از این به باید به همزیستی با آدمایی که یه چیزی میگن و میزنن زیر حرفشون عادت کنم, آدمایی که... اصن چرا راه دور بریم؟ همین استاد راهنمام که گفت می‌تونی بیوسنسورو به جای ادوات حالت جامد برداری (ادوات پیشرفته نه هاااا, اصول ادواتم نه, ادوات حالت جامد فرق داره), خب آره, همین استاد وقتی الان برمی‌گرده میگه نمیشه, با اینکه پای حرفشو امضا کرده, ینی حرف زده و پای حرفش واینستاده, ینی می‌تونم ازش بدم بیاد, ازش متنفر باشم؛

می‌دونی چیه؟ این هم‌اتاقی کرجی و قمی که هیچ وقت نبودن و این واحد هشت نفری, ینی همین واحد 144 انقدر برای من و مژده بزرگ بود که اصن عین خیالمون نبود ساکنین قبلی یه سری خرت و پرتاشونو نبردن و نمی‌خوان ببرن!

داشتم قفسه و کمد آنگینه رو خالی می‌کردم, ساکن قبل از ما, اصفهانی بود و مسیحی! ندیدمش, ولی توصیفشو شنیدم؛ چند تا کتاب دعا و قرآن و مفاتیح و رساله توضیح المسائل تو کمدش بود, که فکر نکنم مال خودش باشه, کپی شناسنامه اش هم بود و یه بسته چیپس حتی!

همیشه از اینکه به وسایل یکی که نشناسم دست بزنم, بدم میومد! کلی وسیله به درد بخور داشتن, هشت نفر بودن, هیچ کدوم هم آت آشغالاشونو نبردن, همه رو ریختم توی یکی از کیفای خالی و بردم گذاشتم سر کوچه که اونایی که میان از تو آشغالا چیزای به درد بخور پیدا کنن, اینارو ببرن! آخه خوابگاه مسئولیتشو به عهده نمیگیره و اینام گفتن که وسیله هاشونو نمیخوان.

همین جوری که لباسامو, ظرفامو, کیف و کتابامو, زار و زندگیمو می‌چیدم تو چمدونم, چشمم خورد به اون کیف سفیدم و بازش کردم ببینم توش چیه؛

یه بسته کبریت بود

همون کبریتایی که قرار بود باهاشون آتیش روشن کنم که...

نمی‌برمشون, از بامی که پریدیم, پریدیم!

میذارم همین جا, فردا کارگرایی که میان اینجارو تعمیر کنن ازش استفاده کنن! الانم حالم خوبه, اوکی ام! ولی خب, پر کردن فرم تطبیق دوره کارشناسی دنگ و فنگ و بی اعصابیایی داره که اجتناب ناپذره


کیک های پریشب که پست قبلی یه خط در موردش نوشته بودم:

سمت راستی, مژده است! دوست داره کیکش یه کم سوخته تر باشه!






داشتم گزینه انتشار پست رو انتخاب می‌کردم که چشمم خورد به گوشیم

رو سایلنت بود, حتی رو ویبره هم نبود

ولی یکی داشت زنگ می‌زد

برداشتم

- سلام, محمدی هستم

+ سلام, از فرهنگستان؟

- بله! شما قبول شدی...


پ.ن: فردا باید برم سراغ خوابگاه و سازمان سنجش برای لغو انتخاب اول و دوم

هفته بعد نتایج کنکور وزارت بهداشت میاد

ولی من تصمیمو گرفتم 

هر مشکلی داشتین بگین به حداد بگم رسیدگی کنه

۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۵:۵۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

اینو گوش میدم

نه آخه 1 نصف شبی که فرداش پایانترم پالس دارم, هنگام گفت و گو کردنه؟! 


اصن نحوه ساخت شنوا و دانا و توانا هم شد سوال؟!

یا منو مظلوم گیر آورده بودن که براشون تاریخ بیهقی بخونم؟! 

دلم برای دانشگاه تنگ میشه خب...

فردا آخرین امتحان دوره لیسانسمه خب...

ینی بعدش دیگه دوستامو نمی‌بینم خب... ناراحتم خب...


۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

93- آموزش زبان ترکی با متد نسرین! درس ششم!!!

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۷ ب.ظ



پایان درس ششم!!! 


۳۰ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)




۳۰ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

همه چیز با یه سرچ ساده شروع شد

جستجوی عکس ساختمان ابن‌سینای شریف 

که گوگل, مهدی رو هدایت کرد سمت وبلاگ خاطرات تورنادو!

مهدی1 البته!


و یه کامنت به اسم "مه:دی

که همین الان یهویی با وبت آشنا شدم و

چه جالب که منم شریفی‌ام و منم این ترم سیسمخ دارم و

بازم چه جالب و چه وبلاگی و به به و دو نقطه دی و دو نقطه دی!


و بدینسان من با مسئولین شورای صنفی دانشکده برق آشنا شدم و

اصن همه‌ی 90 ای ها یه طرف, این آقا مهدی هم یه طرف!!!

این مه دو نقطه دی

همه‌ی 88 ای ها یه طرف, این الهام بانو هم یه طرف!!!

که خودش درس پالسو n سال پیش پاس کرده و 

SMS داده که آهای ایهاالناس, پنجشنبه 8صبح بیاید پالس یادتون بدم


دیشب بیدار بودم و 5 صبح خوابیدم, 

هشت و نیم بیدار شدم و ای داد بیداد که خواب موندم

9 خودمو رسوندم دانشکده و تا ظهر, الهام همه‌ی تلاششو کرد و زورشو زد 

که پالس یادمون بده!

ما هم مثل این بچه‌های بازیگوش یا از خودمون عکس می‌گرفتیم یا از الهام 



داشتیم با سوال اول پایانترم پارسال کشتی می‌گرفتیم 

که یه پسره اومده و اجازه خواست که یه نیم ساعت بشینه تو کلاس

آخه همه‌ی کلاسا درش بسته بود و اصن پنجشنبه ها دانشکده تعطیله

حواسم نبود پسره دستش کیک و آبمیوه است

یه لحظه بلند شدم برم برای بچه ها کیک و آبمیوه بگیرم و یادم اومد روزه ایم

چند دیقه بعد دوباره بلند شدم برم آب بخورم و یادم اومد روزه ایم

نزدیک ظهر می‌خواستم بگم بچه ها پاشین بریم ناهار و یادم اومد روزه ایم

یهو برگشتم گفتم ای بابا! چرا من حواسم نیست ماه رمضونه آخه؟!

هنوز جمله‌ام تموم نشده بود که یه لحظه فکر کردم ای داد بیداد! نکنه این پسره فکر کرد منظورش اونم


ظهر رفتیم مسجد برای نماز و 



بعدش دوباره پالس

مهدی ازم خواست ترکی یادش بدم 

گفتم: باخ! نگاه کن

خوشش اومد

از اینکه باخ ینی نگاه کن خوشش اومده بود

شروع کرد به صرف کردن

باخدیم, باخدین, باخده, باخدخ, باخدیز, باخدیلار

گفتم: مَنَه باخ! به من نگاه کن!

خندید

برگشت سمت الهام و گفت: الهام منه باخ

بعدش پرسید بخند چی میشه؟

گفتم گول

خندید و گفت گولدوم, گولدون, گولده, گولدوخ, گولدوز,گول...

این سوم شخص جمع غائب براش سخت بود

خندیدم و گفتم گولدولر!

گفتم اُته! بشین

برگشت سمت الهام و گفت: الهام باخ منه, گول! اوته!

خندیدم و گفتم اوته نه! اُته!

نشستن رو صرف کردیم

خندیدن, حرف زدن, رفتن, اومدن, فهمیدن, سردرآوردن, پاک کردن

پرسید حاجی دختر داره چی میشه؟

گفتم: حاجی نین قیزی وار

گفت دختر خوب چی میشه؟

گفتم یاخچی قیز

گفت خوشگل چی میشه؟ حاجی دختر خوشگلی داره چی میشه؟

خندیدم و گفتم حاجی نین گوزل قیزی وار

خندیدیم

با همون ته لهجه‌ی عربیش تکرار می‌کرد

حاجی نین گوزل قیزی وار

الهام هم ریز ریز می‌خندید و درگیر مدار سوال چهار

مدارو برامون توضیح داد

افعال منفیو یادش دادم

فعل مضارع, فعل امر, نهی, اسم فاعل!

خندوانه دیدیم, پالس خوندیم, خندیدیم و 

و من به این فکر می‌کردم که این همون مه:دی پارساله! 

که عکس ساختمان ابن سینا رو سرچ می‌کنه و 

میرسه به وبلاگ هم‌دانشگاهی و سال بالاییش!


موقع خداحافظی بازم یادم رفت روزه ایم

داشتم می‌رفتم یه چیزی بگیرم بخوریم

خندیدیم

گفت بریم ولیعصر؟

گفتم برای دختر حاجی میخوای چیزی بخری؟

بازم خندیدیم

رفتیم ولیعصر!

تو راه همه‌اش سر به سرش می‌ذاشتم که اسم دختر خوشگل حاجی چیه؟

الهام گفت ناراحت میشه هااااااااااااا

گفتم کسی که خودش با اختیار خودش ما دو تا رو دعوت کرده, 

باید این حرفارم به جون بخره و تحمل کنه به هر حال!

تازه کسی که تورنادو رو دعوت می‌کنه, 

باید منتظر تگ شدن حاجی نین گوزل قیزی هم باشه

خندیدیم

یواشکی تو گوش من گفت می‌خوام برای الهام یه چیزی بگیرم

رفتم سراغ خودکار و دفترا!

یواشکی تو گوش الهام گفت می‌خوام برای نسرین یه چیزی بگیرم

آبی و بنفش و سبز و نارنجی رو برداشتم

یواشکی تو گوش الهام گفتم چی براش بگیریم؟

داشتم برای خودم خودکار انتخاب می‌کردم

بند چرمی دستبندم پاره شده بود, یه بند سبز یا به قول شما آبی هم انتخاب کردم

داشتم دفتر یادداشت هارو نگاه می‌کردم

دنبال حرف N می‌گشتن!

خندیدم و گفتم چیه؟ دختر حاجی اسمش با نون شروع میشه؟

خندید و گفت لقبشم نون داره آخه!

نبود

حرف N نبود که نبود!

برای الهام یه عروسک کوچولو گرفتیم و

یه جاکلیدی و یویو برای مهدی

از جاکلیدی شیشه ای که سه تا قلب توش بود خوشم اومد 

برای خودم

ولی می‌دونستم زود می‌شکنمش و ناراحت میشم که شکستمش

خوشم هم نمیاد استفاده نکنم و بذارم یه گوشه یادگاری

دوست داشتم استفاده کنم

مثل همین خودکارا!

بی خیالش شدم

قرار شد این بند چرمی و خودکارارو اونا حساب کنن

که هر وقت با اون خودکارا می‌نویسم به دختر خوشگل حاجی فکر کنم



و سه تا انسان عاقل و بالغ نمی‌تونستن یه گره درست و حسابی بزنن که باز نشه!

هی باز میشد...
خوش گذشت
پرسیدم خوش گذشت به عربی چی میشه؟
گفت فَرحنا!
گفتم چُخ فَرحنا! امروز چخ چخ فَرحنا!
خندیدیم
گفتم چُخ گوزل! حاجی نین چُخ گوزل قیزی وار!!!
خندیدیم

۲۹ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

در واقع جزوه جای شکر گزاریه؟! 

جزوه جای درآوردن چش و چال ملته در واقع؟!!!

voice در واقع?!!

من جزوه ننوشتم, این با اون سنش voice?!!!

من میانترم از 30, 1 گرفتم, این اون وقت, 30!!!

30 از 30؟!!

این بشر به روح اعتقاد داره یا نه!!!؟

داره یا نداره!!!؟



در واقع این بار به قول حافظ, یاد باد آن روزگاران یاد باد!!!

آن روزگاران که من جزوه که می‌نوشتم هیچ, با voice کاملش می‌کردم و یه عده دوربین!!! میاوردن فیلم‌برداری می‌کردن که مباداااااااااا نکته ای از نکات اون درسای کوفتی از دستمون دربره و جزوه ناقص تحویل ملت بدیم!!! بله عزیزان من, یاد باد آن روزگاران, اون جلسه آمار دکتر ن. که همین هم‌کلاسی محترم که دوربین میاورد, رفته بود انقلاب کتاب بگیره و 10 دقیقه دیر می‌رسید سر کلاس, اون وقت از روز قبلش اسمس داده بود صدای استادو ضبط کنم! تا مباداااااااااا نکته ای از نکات اون درسای کوفتی از دستمون دربره و جزوه ناقص تحویل ملت بدیم!!!

یاد باد آن روزگاران و این روزگاران هم یاد باد که یکی در میون کلاسارو پیچوندیم و جزوه ننوشتیم در واقع!!!

ولی به هر حال جزوه جای درآوردن چش و چال ملت نیست, 30 شدی که شدی, مبارکت باشه, این گفتن داره عایا در واقع اونم تو جزوه در واقع!!!

من که می‌افتم در واقع, بذار حداقل شب آخری خوش باشم در واقع!!!

من چرا انقدر پست میذارم این روزا در واقع؟!

درد و در واقع!!! 

بعداً نوشت: در واقع میانترم اولی از 30, 9 گرفتم, دومی از 20, 1 در واقع 

۲۵ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)





در واقع به قول رهی معیری, یادِ ایامی که در گلشن فغانی داشتم!!

یاد ایامی که خودم جزوه ها می‌نوشتم! جزوه می‌نوشتماااا در واقع!

اسکن می‌کردم و ایمیل می‌کردم برای ملت! در واقع!

یاد ایامی که جزوه های من رقیب نداشت! در واقع!

دروغ چرا, بگی نگی یه رقیب کوچیک شما بخون قَدَر داشت

ولی اون بنده خدا زودتر از من از صحنه روزگار محو شد در واقع!

یاد جزوه های خودم به خیر! در واقع!

در واقع آخه این چه جزوه ایه تو هم تو هم نوشته همه چیو در واقع!

پس این خطوط کاغذ برای چیه آخه در واقع!

ادوات هم خره در واقع!

در واقع الان به 10 هم راضی ام در واقع!

فقط پاس شم در واقع!

خدایا در واقع 

۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

s2.picofile.com/file/7142892468/Roozbeh_Nematollahi

از سلسله آهنگایی که تو راه مدرسه, با گوشی k850 sony ericsson نان استاپ برای نسرین ریپیت میشد و الان از گنجینه‌ی صوتی‌ش کشفش کرده! 

اینکه آقای روزبه چرا داره همچین متنی رو می‌خونه و چرا من عاشق این آهنگ بودم و چرا هنوزم که هنوزه گوش میدم بماند! ولی از مولانا جلال الدین محمد بلخی, انتظار همچین ابیات نغزی رو نداشتم!

تو قی قی و من قوقو ؟


امتحان ادوات فردا, من و مغزم, همین الان یهویی:


۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)






با دیدن سر درش همون حسی رو داشتم که وقتی اولین بار شریفو دیدم داشتم 

یه حس خیلی خوبیه, رضایت و شادی که یه نمه غرور نه هاااا ولی ذوق قاطیشه



















اسم اساتیدی که اون پسر اصفهانیه برام نوشت:



اون قسمت از تاریخ بیهقی که یهویی از حفظ خوندمش: بوسهل را طاقت برسید، گفت که: «خداوند را کرا کند که با چنین سگ قرمطی، که بر دار خواهند کرد بفرمان امیرالمؤمنین، چنین گفتن؟» خواجه بخشم در بوسهل نگریست. حسنک گفت: «سگ ندانم که بوده است، خاندان من و آنچه مرا بوده است، از آلت و حشمت و نعمت، جهانیان دانند. جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگست. اگر امروز اجل رسیده است، کس باز نتواند داشت، که بر دار کشند یا جز دار که بزرگ‌تر از حسین علی نیم. این خواجه، که مرا این میگوید، مرا شعر گفته است و بر در سرای من ایستاده است، اما حدیث قرمطی، به ازین باید، که او را باز داشتند بدین تهمت، نه مرا و این معروفست. من چنین چیزها ندانم». بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت و فرا دشنام خواست شد، خواجه بانگ برو زد و گفت: «این مجلس سلطان را، که اینجا نشسته‌ایم، هیچ حرمت نیست؟ 


پ.ن: باورم نمیشه همه‌ی اینارو حفظ باشم!!! کف خودمم برید 

۲۴ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

تولد من و زهرا اردیبهشت بود و 26 ام, 23 رو تموم کردم و تولدم تموم شد رفت پی کارش

هفته پیش نگار اسمس داد که 9 بیا جلوی سلف دور هم جمع شیم همدیگه رو ببینیم و


انتظارشو نداشتم هدفش غافلگیر کردن من به مناسبت تولدم باشه!

حتی فکر می‌کردم برای تولد خودش که اونم اردیبهشت بود داره برنامه ریزی میکنه

خلاصه اون روز انقدر درگیر پروژه و ارائه بودم که ده و ربع رسیدم سر قرار و

فقط ده دقیقه آخرو با بچه ها بودم.


و بدینسان سورپرایز شدم:



قابل توجه بعضیااااااا, باید خاطر نشان کنم که شما در این عکس, تصویر کامل منو نمی‌بینید, 

چون تو چشای من یه جادوی خاصی هست که این جادوی خاص همه رو مجذوب می‌کنه

منم نمی‌خوام مجذوب بشین 

.

.

.

.

عه! انیست؟!

خب حتماً بوده تموم شده...

به خدا بود!

ای بابا!!!



به ترتیب از راست به چپ: من, نگار, نرگس, مریم, زهرا

پ.ن: یکی نیست بگه تو که این جوری عکسارو ادیت می‌کنی و می‌پوشونی, 

فازت چیه از چپ و راست معرفی هم می‌کنی ملتو!!!؟

۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

70- هوا را از من بگیر, این کِشو ها را نه!

پنجشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۵۴ ب.ظ





یادم رفت بگم, پست 65 که عکس سطل آشغال و یه سری جزوه بود یادتونه؟

اون لحظه که ازشون عکس گرفتم نتونستم همین جوری رهاشون کنم, 

جزوه هارو از سطل آشغال برداشتم و آوردم خوابگاه و 

بعدشم بردم خونه و 

الان توی یکی از همین کشوهاست.


۲۱ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دکتر ب. میگه دانشجوی روزانه که با پول بیت‌المال درس می‌خونه,

باید فول تایم در خدمت دانشگاه باشه 

ینی هر لحظه آماده‌ی هر امتحانی باشه

یه چیزی تو مایه های آتش نشان و امداد و نجات

که همیشه آماده و جان بر کف آمادگی مواجهه با هر شرایطی رو داشته باشه

خلاصه در همین راستا, یه روز اومد گفت میخوام میانترم بگیرم

نصف کلاسم غایب بودن

شروع کردم به زنگ و اسمس که آهای ایهاالناس بیاید! میانترم پالس داریم 

خواستم از پشت همین تریبون تشکر کرده باشم.

همین.



ادامه پیام‌های بازرگانی پست پیشین:




این یارو, بابای همون چهارتاست, در راستای یکی از کامنتای پست پیشین


۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

وقتی دو ساعت قبل از امتحان زبان تخصصی,

که نخوندی و نگه داشتی برای دو ساعت آخر,

مجبوری قابوسنامه و چهارمقاله نظامی عروضی بخونی و 

برای داداشت که اتفاقاً اونم امتحان ادبیات داره معنی کنی!!!

وقتی در کمتر از 1 ساعت 20 صفحه قابوسنامه رو معنی می‌کنی 


به هر حال لایک تو روحم 

و با تشکر از مراقب محترم جلسه امتحان امروز, که بعد از نیم ساعت تازه فهمید من چپ دستم و چون تعدادمون زیاد بود, یه صندلی از هم‌دیگه فاصله داشتیم (امتحانمون "الف7" بود, ساختمان ابن سینا, کلاس7) و 30 تا سوال تستی و یه رایتینگ! منم که برگه مو میذاشتم دست چپ, گزینه هام تو حلق پسره بود و گزینه های اون تو حلق من! فقط من دختر بودم و همه پسر!!!

خانومه که مراقب جلسه بود دید کلافه ام, اومد و یواشکی گفت اگه دوست داری جاتو عوض کن, من و اون خانومه و اون پسره می‌دونستیم که مشکل چپ دست بودن منه, ولی سایر حضّار فکر کردن من و اون پسره در حال تقلب کردن بودیم 

۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



پگاه

یه سال پایینی

یه هم‌کلاسی که شاید دو بار دیدمش

شاید یه دوست

که دیروز بعد از امتحان بابت جزوه ام از من تشکر کرد

پگاهی که حتی اسمش را هم نمی‌دانستم

برای من یکی بود مثل بقیه

یکی که احتمالاً عذر قابل قبول یا بهانه ای داشت برای کلاس نیامدن و

جزوه ننوشتن و

جزوه گرفتن

با جزوه دادن چیزی از نمره ام کم نمیشد و نشد

من به اندازه کافی لذتم را از لحظه لحظه های کلاس برده بودم

زودتر از همه سر کلاس بودم و دیر تر از همه برگشته بودم

که لذت ببرم, استفاده کنم

استفاده کرده بودم

لذت برده بودم

جزوه نوشتن, حداقل جزوه ی حقوق اسلامی نوشتن خسته ام نکرده بود

نه تنها خسته نشده بودم, انرژی هم گرفته بودم

مثل جزوه‌ی اخلاق مهندسی

که با خط به خطش زندگی کرده بودم!

ایده گرفته بودم برای پست‌هایم

برای افکارم

برای مسیرم, راهم

جزوه‌ی محاسبات و ریاضی مهندسی و الکترونیک به مسیر آدم جهت نمی‌دهد

گاهی خسته ات می‌کند

این جزوه ها هم دوست داشتنی اند

دوست داشتنی تر می‌شوند حتی وقتی از خط به خطش خاطره داشته باشی

ولی درس زندگی نیستند

یک مشت معادله اند که اگر من, من باشم از همان معادله ها هم ایده می‌گیرم

به هر حال برایم مهم نبود فلانی چرا سر کلاس نیامده 

نیامده تا دو ساعت بیشتر با دوست پسرش باشد

تا دو ساعت بیشتر زندگی کند

اصلاً نیامده تا دو ساعت بیشتر بخوابد

برایم مهم نبود

من لذتم را برده بودم

من هم دو ساعت زندگی کرده بودم

از امثال پگاه هیچ وقت انتظار تشکر نداشتم

در حقشان لطف می‌کردم ولی یادم رفته بود که دارم لطف می‌کنم


پ.ن1: هر کاری کردم نتونستم محاوره ای بنویسم اون چند خطو!!! چرا؟!!!

پ.ن2: فکر کنم دو سال پیش بود که با دیدن همچین صحنه ای ناراحت شدم

کپی جزوه های ارشیا بود

بعد از امتحان OR

توی سطل آشغال



برای منی که کپی همه‌ی جزوه هایی که میگیرمو نگه می‌دارم

به عنوان یادگاری

به عنوان خاطره

اصلاً نگه میدارم که شاید یه روز به دردم بخوره

برای من هضم همچین صحنه ای سخت بود

اینکه تا وقتی برایشان عزیز هستی که به دردشان می‌خوری! 

خیلی ها اینجا "تا" داشتند

(ای بابا این تیکه هم لفظ قلم شد)

به هر حال هر کی یه جوره

همگروهیایی که بعد از ارائه پروژه دیگه ندیدمشون

هم‌کلاسیایی که تا شب امتحان باهم بودیم

همه که پگاه نیستن

پگاه "تا" نداشت


۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

64- تشکر می‌کنم از الهام عزیز

چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ق.ظ

ترم اول, با ما به عنوان سال بالایی اومده بود مشهد

که راه و رسم زندگی دانشجویی یادمون بره

اولین و آخرین اردویی بود که با ورودی های 89 رفتم

من تمام سه روز اردو گریه کردم!

به خاطر غذا گریه کردم, به خاطر سردی هوا, گرمی هوا, جای خواب و

کلاً داشتم نق می‌زدم و گریه می‌کردم!

شاید خودش یادش نیاد, 

یادمه اون روز یه نیم ساعت با الهام توی حیاط اون اردوگاهی که بودیم قدم زدیم و 

باهم حرف زدیم و کلی حرف زدیم و دیگه آروم شدم


ازش ممنونم بابت همه‌ی SMS هایی که قبل امتحانا و کوییزام می‌فرستاد و

برام آرزوی موفقیت می‌کرد

موقع انتخاب واحد, در مورد اساتید, راهنمایی می‌کرد

نیم‌فاصله رو یادم داد

هر موقع پستام اشکال نگارشی و ویرایشی داشت, یادآوری می‌کرد

بابت همه‌ی نمونه سوالات و کتابا و جزوه‌هایی که برای کنکور در اختیارم گذاشت

بابت دیتاهای EEG برای پروژه کارشناسیم و 

اون دو سه ساعتی که پارسال تیرماه با من اخلاق مهندسی خوند و

اون روز که باهم پالس خوندیم و

اون چند ساعتی که داشتیم توی سالن مطالعه سوالات کنکورو حل می‌کردیم و 

این سوال 49:



بابت روزایی که با من تا دم در خوابگاه اومد تا تو راه باهم حرف بزنیم

کلاساشو نرفت و گفت مهم نیست تا حرف بزنیم

یه موقع‌هایی جلوی همین پارک نشستیم و

حرف زدیم

راجع به همه چی

حتی راجع به اون پیرمرده که همیشه دنبال وسایل بازیافتی می‌گرده حرف زدیم و

عکس اون پیرمرده (هر روز عصر جلوی پارک می‌بینمش)



بابت همه ی اینا:







و یه تشکر ویژه از مخابرات بابت SMS هایی که این جوری میرسونه دستم

اولین بار هم نیست این جوری میشه SMS ها



+ اون روز رفته بودم از کتابخونه مرکزی کتاب مهندسی پزشکی بگیرم

همیشه دقت می‌کنم ببینم کیا قبل از من فلان کتابو گرفتن

وقتی اسم الهامو قبل خودم دیدم ذوق مرگ شدم

دلم براش تنگ شد

هر چند یه ساعت پیش دیده بودمش

تازه چون هر کی خودش اسمشو تو اون برگه هه می‌نویسه, 

خطشو دیدم و دلم برای خطشم تنگ شد

به تشدید و دندونه ها و دقتی که موقع نوشتن داره

چه قدر بعضیا زیادی خوبن...

خلاصه خیلی دوستش دارم دیگه!



در راستای بسته پستی پست پیشین (چه قدر دندونه داره این عبارت بسته پستی پست پیشین!!!) خلاصه بابا در راستای بسته پستی پست پیشین زنگ زده میگه منم 8 تومن دادم, ولی روش نوشته 6 تومن, به هر حال خوشحالم که یکی از دغدغه های فکریم حل شد 

۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۱۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

افتخار اینو داشتم که این خانم س. هر درسی از مرکز معارف ارائه داده بردارم و

با 20 پاس کنم و 

امروز من آخرین کسی بودم که برگه امتحانو تحویل دادم

60 دقیقه وقت و 9 تا سوال تشریحی

سوال اول و دوم هر کدوم, 4 قسمت داشتن و سوال آخر 5 قسمت

ینی در کل 18 تا سوال بود

3 برگه ی A4 جواب نوشتم و دری وری اضافی, نمره منفی داشت

حس می‌کردم روی منبرم 

اون آخرا دستم از کار افتاد و حس کردم که دیگه دست چپم باز سکته کرد!

مراقب امتحانم که یه دیقه دندون رو جیگر نمی‌ذاشت ببینم چی دارم می‌نویسم

هی میگه خانوم پاشو برگه تو بده

همه اش دو دیقه تاخیر داشتما, ینی 62 دقیقه طول کشید کلاً

ایشالا اینم از آخرین 20 مرکز معارف 


بعد از امتحان, بردم تحقیقم (نامه 53 نهج البلاغه) رو بدم به استاد

پرسید این چندمین درسیه که با من داشتی؟

خندیدم گفتم دیگه آخری بود 

در مورد ارشد و برنامه هام حرف زدیم و

دلم براش تنگ میشه...


و تشکر می‌کنم از مسئولین پست کشور که هزینه ارسال شناسنامه از تهران به تبریز 8 تومن و برگشت 6 تومنه, هر جوری استدلال می‌کنم متوجه نمیشم چرا!!!



دلم برای خط بابام تنگ شده بود

بچه که بودم می‌بردم بابا اسممو رو کتابام بنویسه

همیشه می‌گفتم صفحه اول دفترام به نام خدا بنویسه

هنوزم فکر می‌کنم بابا خوش خط تر از منه


و تشکر خییییییییییییییلی ویژه تر از مسئولین بانک ملی و

اعصاب نداشته‌ی خودم که مثل گوشت چرخ کرده, لهه (lehe)

همون طور که ملاحظه می‌کنید, 5 تومن بابت آبونمان دریافت SMS کم کرده

خب دستش درد نکنه

اتفاقاً خودم رفته بودم ثبت نام کرده بودم که دریافت و پرداختامو SMS کنه

ولی خب یه بار SMS دادی فهمیدم دیگه!

اصن, دو بار! سه بار!

نه دیگه هر نیم ساعت یه بار!!!


نتیجه اش شد این: تا عبرتی باشد برای سایرین 

۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امروز 8 صبح زنگ زدم که وقت بگیرم

اولین کسی بودم که زنگ زدم

اول یه آقاهه برداشت و بعدش داد به یه خانومه

توجه داشتم به این موضوع که از عبارت "خسته نباشید" استفاده نکنم

چون 8 صبح بود

توجه کردم و استفاده نکردم

ولی اون خانومه گفت مدارکاتو بیار

خواستم بگم مدارک خودش جمع مدرکه, دیگه جمع نبند

نگفتم

پرسید اهل تهرانی؟

گفتم دانشجوی اینجام, ینی ساکن اینجام

ولی اصالتاً شهرستانی ام

خواستم بپرسم چی قراره بپرسین ازم و چه قدر طول می‌کشه؟

پرسیدم

گفتن یه سری سوالات عمومی و خصوصی, نیم ساعت, یه ساعت

اینی که گفتن نمی‌دونم ینی چی, سوالات عمومی و خصوصی ینی چی؟

مگه قرار نبود اندازه کفن و عمامه رو بپرسن؟

من راجع به اینا کلی تحقیق کردم

ینی چی آخه؟

یکشنبه اولین کسی هستم که مورد مصاحبه واقع میشم

علی رغم اینکه در پوست خود گنجیده نمیشم, 

ولی منتظر نتایج وزارت بهداشتم

و حواسم هست که زبان‌شناسی خوابگاه نداره

یا باید سریعاً شوهر کنم برم سر خونه زندگیم 

یا خونه اجاره کنم

فعلاً یه خونه 70 متری, 25 تومن رهن, 500 اجاره روی میزه!

فقط نیست که ساکن طبقه پایینی خط کش داره, یه کم مردّدم!

میگن مار از پونه بدش میاد میره باهاش همسایه میشه

حتی میگن Keep your friends close and your enemies closer 

.

.

.

ئه! دارن زنگ می‌زنن, جواب بدم میام...

.

.

.

خانم م. بود, همون که یه ربع پیش باهاش حرف زدم

ازم می‌پرسید چرا پرسیدی چه قدر طول می‌کشه

گفتم چون امتحان دارم, می‌خواستم ببینم با خودم کتاب بیارم یا نه

گفت بیار

ینی قراره خیلی علاف بشم

پ.ن1: علاف ینی علف فروش

پ.ن2: یکی از دوستامم اومده تهران برای مصاحبه

به عنوان معرف منو معرفی کرده

به نظرم همین یه دلیل کافیه برای رد شدنش

تازه من معرِّف نیستم, معرَّفم! ینی فاعل و معرفی کننده نیستم

معرفی شده هستم




پ.ن3: یه بنده خدایی رو برای اولین بار تگ کردم, کامنت گذاشته 

"اولین تگمو به خودم و جامعه تگ شدگان تبریک میگم، واقعا باورم نمیشه! اگه 1371!!! گیگ ترافیک تو دست راستم و 1371 گیگ ترافیک تو دست چپم بذارن با این تگ عوضش نمیکنم!"

پ.ن4: اینم دومین تگش

۱۹ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

متاسفانه این جزوه‌مو هفته پیش نیمی از دانشگاه گرفته کپی کرده و من تازه امشب, شب امتحان که تورق می‌کردم, فهمیدم امر رو با عین نوشتم. عمیقاً برای خودم و جامعه زبانشناسان متاسفم



پ.ن: اگه سایر نکات جزوه هم نظرتونو جلب کرده, بمونه برای بعد

اینکه جنین انگل است و مادری ضد آزادی است و باروری ماجرای غم انگیز و ...

اینا نظر رهبر فمنیست هاست که اسمشم بمونه برای بعد

بعداً میرم رو منبر, توضیح میدم

پ.پ.ن: خوشحالم که این درسو به عنوان درس اختیاری برداشتم

ولی هنوز لای جزوه رو باز نکردم

ینی باز کردم عکس گرفتم بستم

خب جزوه ای که خودم نوشتم, چیشو بخونم آخه!

والا

ینی یه همچین اعتماد به نفسی دارم من

۱۸ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

پستش این بود:

این روزا برای اینکه از یه جایی برای شروع یه کاری وام بگیری باید یه طرح توجیهی بدی و ما با توجه به مشکلات پیش رو در زبان و ادبیات فارسی که شامل موارد زیر است اقدام به انجام عملی خواهیم کرد

1- تعدد تعداد حروف تکرار در ظاهر و غیرتکراری در باطن ازجمله س‌ص‌ث ط ت ا ع ه ح ذ ز ض

2- اشتغال بسیار از جوانان بیکار در حوزه زبان شناسی

3- بریدن دست عرب های شخیص از گذشته ایران

4- بستن دهان دشمنان فارسی مبنی بر سرچشمه گرفتن فارسی از زبان عربی

5- حذف دروسی از جمله املا در مدارس و کاهش هزینه تحصیل

6- حذف غلط املایی در دانش آموزان و بلاخص دانشجویان مهندسی !

و کلی دلیل دیگر ک از گفتن آنها عاجزم چون در دنیای فحش و بد و بیراه می گنجه !!

در راستای توضیح گزینه دوم منظور از اشتغال جوانان, مشغول شدن محصلان حوزه زبان شناسی به تولید کلمات جدید به خاطر حذف شدن بعضی از کلمات از جمله ارق یا عرق :))

می‌بینید که توجیه اقتصادی هم داره

پس بیاید اول یه طرح یا لایحه (!) به مجلس ارائه کنیم

شاید نوایی شد!

و بیاید دست به دست هم دهیم و رشته زبان شناسی رو آباد کنیم :)

بدرود !!

منبع این پست: قابل ذکر نیست, چون وبلاگش رمز داشت 


پ.ن: یکی نیست بگه تو به چه حقی پست وبلاگی که رمز داره رو تو وبلاگت منتشر می‌کنی؟

همچنین تشکر می‌کنم از اون دسته از دوستانی که هر موقع غلط های املاییشونو کشف و ضبط کردم, نه تنها ناراحت نشدن, بلکه فکر کنم تو دلشون فحش دادن  به هر حال هر موقع پست های شن های ساحل, فاطمه, مرتضی و حتی مسترنیما رو می‌خونم, از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون, دنبال غلط املایی می‌گردم  خعلی حال میده:


وبلاگ مرتضی:


که بهش تذکر دادم و 



وبلاگ ساحل افکار:


وبلاگ خودکار بیک:


حتی سهیلا!!! حتی بابا



پ.ن: من هنوز نمی‌دونم چی برنده شدمااااااااااااا, چون هنوز نرفتم سراغ جایزه ام

ینی یه همچین آدم خرّم و خجسته ای ام من!

خب مهم اینه که برنده شدم 

۱۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

+ بالاخره تحلیل من از نامه 53 نهج البلاغه تموم شد!!!

ولی عااااااااااااااالی بود, عالی!!! 

فکرشم نمی‌کردم همچین چیزایی توش باشه

اصن جا داره تشکر کنم از حضرت علی بابت این نامه اش به مالک اشتر!

به خدااااااااا!

اصن حرف نداشت

مثلاً از این قسمت خیلی خوشم اومد:

حضرت علی خطاب به مالک که فرماندار مصر شده: هرگز پیشنهاد صلح از طرف دشمن را که خشنودى خدا در آن است رد مکن، که آسایش رزمندگان، و آرامش فکرى تو، و امنیّت کشور در صلح تأمین مى ‏گردد, لکن زنهار زنهار از دشمن خود پس از آشتى کردن، زیرا گاهى دشمن نزدیک مى‏‌شود تا غافلگیر کند، پس دور اندیش باش


و همین طور این قسمت:

خدا را خدا را در خصوص طبقات پایین و محروم جامعه، که هیچ چاره ‏اى ندارند,

همانا در این طبقه محروم گروهى خویشتن دارى کرده و گروهى به گدایى دست نیاز بر مى‏‌دارند، پس براى خدا پاسدار حقّى باش که خداوند براى این طبقه معیّن فرموده است؛ بخشى از بیت المال و بخشى از غلّه ‏هاى زمین‏‌هاى غنیمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پایین اختصاص ده، زیرا براى دورترین مسلمانان همانند نزدیک‏ترین آنان سهمى مساوى وجود دارد و تو مسئول رعایت آن مى‏ باشى. مبادا سر مستى حکومت تو را از رسیدگى به آنان باز دارد، که هرگز انجام کارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترک مسئولیّت‏‌هاى کوچک‏تر نخواهد بود. همواره در فکر مشکلات آنان باش

بخشى از وقت خود را به کسانى اختصاص ده که به تو نیاز دارند، تا شخصا به امور آنان رسیدگى کنى و در مجلس عمومى با آنان بنشین و در برابر خدایى که تو را آفریده فروتن باش و سربازان و یاران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور کن تا سخنگوى آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو کند


عکس دست‌خطمو آپلود کردم به ادامه پست 56

و اما بعد 

این عکس اولیو من فرستادم تو گروه و ادامه ماجرا در راستای پست پیشین:

اینم بگم که مهدی, نوه ی اون یکی خاله‌ی باباست و آخرین باری که دیدم نوزادی بیش نبود

الانم فکر کنم بچه مدرسه ای, ششم, هفتم اینا باشه


۱۸ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

58- تشکر می‌کنم از آلما توکل

دوشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ق.ظ

و این پستش: almatavakol.persianblog.ir/post/36


اتفاقاً دیشب داشتم در حین تحلیل نامه 53 نهج البلاغه برای درس حقوق اسلامی, این آهنگ سالار عقیلی رو گوش می‌کردم و خلاصه فاز وطنم پاره تنم و اینا گرفته بودم که یهو یکی از اعضای محترم گروه همچین عکسی شیر فرمود و منم از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون رگ غیرتم باد کرد شد این هوا, آره دقیقاً اون هوا که تصور کردید و خلاصه خونم به جوش اومد و بی آنکه کلامی بر زبان جاری کنم دو تا عکس دیگه هم من شیر فرمودم که شرم بر من اگر حریم تو, پیش چشمان من شکسته شود و کشور روزهای دشوار, زخمی سربلند بحران‌ها, می شود با تو دل به دریا زد, می شود با تو دل به دنیا بست و آقا اصن روایت داریم حب الوطن من الایمان!!!



+ همیشه به امید میگم یا جای من تو این گروهه یا این دوستان!!!

ینی پی به علاوه منهای دو کا پی رادیان!!! اختلاف فاز داریم!

ولی خب ...



و یه تشکر ویژه از خوانندگان مهربونی که کامنت میذارن که:

ما خوانندگان خوب وبلاگ از نویسنده در هفته ای که 4 تا پایان ترم داره انتظار نداریم یهو اونقد پست بذاره که وبلاگ منفجر شه!!! 

بعله! اینا همچین خواننده های رحیمی هستن!

ولی داستان اینه دو تا امتحان اول این هفته تخصصی بود, دو تا امتحان بعدی این هفته عمومیه و من الان نیاز دارم موتور نوشتاریمو گرم کنم که بتونم اونجا دری وری بنویسم, هر چند من در همه‌ی حالات چه تو ساحل چه تو دریا چه تو خشکی چه تو صحرا حتی روی شتر و توی شکم نهنگ هم می‌تونم بنویسم ولی خب به هر حال الان دارم از نوشتن این پستا استفاده ابزاری هم می‌کنم!

۱۸ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



وای بر اونایی که رتبه زبان شناسی, گرایش اصطلاح شناسی‌شون 29 شده و

اون درس واژه گزینی رو که منبع نداشتن براش رو 40 زدن و معنی ...و نمی‌دونن!!!

خوبه خداروشکر معنی اون سه نقطه اولیو می‌دونستم و سه نقطه اش کردم!!!

دیگه روم نمیشه بگم به جز فک و فامیل برای کیا فرستادم 

شمام به روی خودتون نیارید 




+ هنوز درگیر نامه مالک اشترم!!!

+ کسی میدونه رذیلت اخلاقی نوعی ناتوانی است یا یک انتخاب؟ و برای بعضی افراد شرایط زندگی به گونه ای جبرآمیز منجر به قرار گرفتن در موقعیتی نامناسب است که در آن موقعیت مسئله ای به نام اخلاق مطرح نمی شود. معنای زندگی برای این افراد چگونه است؟

۱۷ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

افتخار اینو داشتم که خانم س. هر درسی از مرکز معارف ارائه داده بردارم و

با 20 پاس کنم و 

چیزی که الان ذهنمو درگیر کرده پروژه درس حقوق اسلامیه

تا فردا باید 5 صفحه در مورد حکومت اسلامی بنویسم

باید نامه 53 حضرت علی به آقای مالک اشتر رو تحلیل کنم و 

با خط خودم و نه تایپ تحویل بدم

در این راستا, من الان باید راجع به همچین چیزایی قلم فرسایی کنم:



نتیجه تفکراتم رو ذیل همین پست به سمع و نظرتون می‌رسونم

ولی چون قرار نیست تایپ کنم, عکس می‌گیرم از دست‌خط مبارکم!


اون وقت میگن چرا توریست کم میاد ایران! ببینین این خانوم توریست که سن و سالی ازشون گذشته رو چه مقنعه ای دادن سرش کرده؟ آدم فکرمیکنه کلاس اولیه داره میره جشن شکوفه ها 

ولاااا!!!



ذیل نوشت!!!


عکس عنوان تحقیق

عکس صفحه اول تحقیق

عکس صفحه دوم تحقیق

عکس صفحه سوم تحقیق

عکس صفحه چهارم تحقیق

عکس صفحه پنجم تحقیق

۱۷ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دو تا درس باهاش داشتم, 

اخلاق مهندسی که تنها دختر کلاسش بودم و 

جلسه آخر منو به خاطر شجاعتم تحسین کرد 

این ترمم مدارمخ داشتم و جونم بالا اومد و جون به سر شدم تا اینا پاس شن

هنوز نمره‌ی مدار مخ نیومده ولی مجبوره پاسم کنه به هر حال!

و با آخرین جمله‌ی  کتابش منو مُردوند!!!

تمّت؟!!! نه واقعاً تمّت؟!!! کتاب مدار مخابراتی و تمّت؟!!!



و تشکر می‌کنم از نرگس که ایشونم با تمام مخابراتی بودنش دوستش دارم و

همین کلاس مدارمخ موجبات اینو فراهم می‌کرد که دو روز از هفته نرگسو ببینم و

ایشان از رفرش کنندگان صامت و ساکت وبلاگمه و 

جا داره یادی بکنم از اون دسر زرده که اسمش یاد رفت و

اون سری که برام سبزی پاک کرد, آورد و

کتلت های مامانش و

اینم آخرین ایده‌ی نرگس برای فرح و ابتهاج روحیه‌ی من:

حلوا!! 

+ دستش درد نکنه, خوشمزه بود



خاطره مهر ماه 89

سر کلاس فیزیک یا ریاضی, کنار نگار نشسته بودم و هفته اول ترم بود

استاد داشت یه مساله که توش انتگرال داشت حل می‌کرد

انتگرالو متوجه نشدم

نگار سمت راستم نشسته بود و داشت جزوه می‌نوشت

از یه دختر که سمت چپم نشسته بود پرسیدم این انتگرالو چه جوری حل می‌کنیم؟

برام توضیح داد و بعدش اسمشو پرسیدم و

معمولاً سوال بعدیم این بود که اهل کجایی؟

گفت من نرگسم!

بابل! 


هفته پیش, کیک درست کرده بودم, برای نرگسم بردم

حسش نبود عکساشو بذارم, 

الان حسش هست

طرز تهیه و مقدار مواد لازم در سبک آشپزی تورنادو عشقیه,

ینی هر چه می‌خواهد دل تنگت بریز

اگرم یادت رفت, خب نریز!

ولی خدایی به جای شکر نمک نریز!


اینا مراحل قبل از پخته:



میتونید توش شکلات, گردو, کشمش بریزید یا نریزید, ولی این تن بمیره شکر یادتون نره

دلیل داره که انقدر تاکید می‌کنماااااااااا

می‌خوام بعداً مثل من مجبور نشید با عسل و مربا بخورید کیکو!



میگن تریاک تو افغانستان نقش مدرسان شریف رو داره !!!!

دندونت درد میکنه

تریاک 

معده ت درد میکنه

تریاک

جاییت زخم شده

تریاک

درس داری؟

تریاک

بی خوابی؟

تریاک

چی ؟ تریاک

کی؟ تریاک

کجا؟ تریاک

تلفن 26 دوتا سیخ 

۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امینه هم, به پاس پاس شدنش در این درس خر و زبان نفهم به معنای واقعی کلمه

(درس میکرو رو عرض می‌کنم)

اینجانب و سایر هم‌گروهی‌های پروژه رو به صرف ناهار مهمون کرد




و جا داره یادی بکنیم از نگار و آقای سعید ملقّب به عمو! 

که در راستای پروژه ی خر میکروی خر از هیچ کمکی دریغ ننمودند!

ایشالا یک در دنیا, صد در آخرت دست به هر کدی میزنن, بدون ارور دیباگ و ران بشه براشون

و جا داره تشکر کنم از آقای مهدی که موجبات آشنایی مارو با عمو فراهم کرد

(عمو و مهدی 90ای و دیجیتالین! متاسفانه نگار هم دیجیتالیه و نمی‌تونم بگم دیجیتال خره)


و تشکر ویژه تر دارم از سس کچاپ بیژن, (بیژن اسم سُسِس! سُسِش سُسِسااااا  ) 

که دقایقی قبل از ارائه‌ی پروژه یه همچین بلایی سر من و مانتوم آورد!



و تشکر خیلی ویژه تر دارم از چادرم!!!

اصن به نظرم یکی از فواید چادر, مدیریت بحران در مواجهه با همچین سوانحیه

وگرنه یه درصد فکر کن من با همچین سر و وضعی می‌رفتم جلوی 60 نفر ارائه می‌دادم

۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ینی بعضیا انقدر از کمبود شعور رنج می‌برن 

که حاضرم یک سوم شعور خودمو بلاعوض و مادام العمر در اختیارشون قرار بدم 

تا التیامی باشد بر دردهای بشریت!

مشروح سه خط بالا:

دیشب بچه های کلاس, حالا کدوم کلاس مهم نیست, تو گروه, بازم مهم نیست کدوم گروه!

اعلام کردن که بیاید امروز همه باهم تمرینارو تحویل ندیم و تمدید کنیم

منم گفتم این هفته علی‌رغم 4 تا پایانترم تمرینامو نوشتم و اوکی تحویل نمی‌دم 

ولی اگه شماها تحویل بدید من می‌دونم و شما


امروز بعد امتحان, من و بهنوش داشتیم فکر می‌کردیم چه خاکی بریزیم سر تمرینامون 

که ملت حالا مهم نیست کدوم ملت, جلومونو گرفتن که تحویل ندیدااااااااا! 

منم گفتم اوکی خدافیظ میرم خوابگاه!

حالا تو این گرمای هوا خسته و گشنه و درب و داغون و مجروح و شهید, 

بدون اینکه صبونه و ناهار خورده باشم, رسیدم دم خوابگاه و 

دیدم بهنوش زنگ زده که "نسرین تمریناتو بیار اینا میخوان تحویل بدن!!!"


ینی کارد می‌زدی خونم درنمیومد! 

ینی از حرص می‌خواستم بشینم جلوی خوابگاه تمرینامو ریز ریز کنم و 

خودمو بندازم جلوی یکی از ماشینا و خلاص شم از این دنیای پلیدی ها!


دوباره با اون حال زار و نزار ناشی از یه سری عوامل طبیعی, 

تو این گرمای هوا خسته و گشنه و درب و داغون برگشتم دانشگاه و 

رفتم آزمایشگاه منفی یک و دیدم بچه ها دور استاد جمع شدن و 

همین که من وارد شدم دکتر گفت نسرینم اومد!


دستشو گرفت سمت من و گفت تو تمریناتو نوشتی؟

یه نگاهی به ملت کردم و تمرینارو گرفتم سمت استاد و

یه نگاه دوباره به ملت کردم و

ملت: شما مگه 4 تا پایانترم نداشتی؟

استاد: پس چرا بعد از امتحان تحویل ندادی؟

من: قرار بود باهم تحویل بدیم

استاد: هر کی آماده نکرده تا شب فرصت داره بیاره تحویل بده, به هر حال یه فرقی هست بین کسی که وقت میذاره برای تمرینش تا به موقع تحویل بده با کسی که دیرتر تحویل میده

من: 



خاطره1

یه روز حالا مهم نیست کدوم روز, یه همچین چیزی آورد سر کلاس گفت این ویفر سیلیکانه, 

خیلی حساسه, مواضب* باشید, زود میشکنه, کمیابه, تحریمیم, خدا تومن قیمتشه, 

بهتون میدم دست به دست بچرخونید و نگاش کنید

انقدر رو این خدا تومنه تاکید کرد که ملت بی‌خیال شدن که آقا ما دیدیم نمیخواد بدین دستمون, می افته میشکنه, تحریمم که هستیم 

منم که از هیچ سوژه ای برای وبلاگم دریغ نمی‌کنم 



خاطره2



خاطره3

یه روز, حالا مهم نیست کدوم روز, همین استاد گرام: بچه ها میدونید 1تسلا چه قدر بزرگه؟ 1تسلا انقدر بزرگه که اگه یه خط کش فلزی دستتون بگیرید و در راستای میدان 1تسلا بایستید, خط کشو یه جوری میکشه سمت خودش که دستتون قطع میشه

من: 

دستم: 

خط کش فلزی 15 سانتی:  

مواظب با ظ نوشته میشه, اشتباه تایپی بود  با تشکر از فاطمه (خودکار بیک)

۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)




ترجمه خط اول اینه که خوش به حال محمدرضا که وقتی ما پایانترمامون شروع میشه مال اون تموم میشه, محمدرضا سال اول مکانیکه, محصول مشترک پسرعمه و دخترعموی باباست, برادر پریسا, پریسا هم همونیه که عید مراسم عقدش بود, برق میخونه, سال سوم برق, امیدم که داداش منه, تجربی بود, ولی الان آی تی میخونه, سال اول آی تی, ندا هم دختر دخترخاله باباست, یکی از نوادگان خاله بابا! مدیریت, بیمه, یا یه همچین چیزی میخونه, دانشجوی سال سوم, خواهر حسین ه, حسین عمران خونده, میترا خواهر علی ه, میترا مامایی میخونه, سال چهارم, اینا بچه های پسرخاله بابا هستن, ما همه مون دانشجوییم ولی علی هنوز دانش آموزه, پسردایی هم پسردایی باباست, بابای ایلیا و بیتا! مامان ایلیا دخترخاله باباست, همون که باهاش رفتم دکتر, ایلیا و بیتا بچه ان, هادی و امین و اون یکی محمدرضارو توضیح نمیدم, اصن نمیدونم الان اینارو چرا توضیح میدم ولی وقتی خودمو میذارم جای مخاطب حس میکنم باید توضیح بدم, امتحان فردا خره! کلاً امتحان خره!!!

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته!

در ضمن, خسته ام!

حال ندارم این همه آدمو تگ کنم ولی دکتر کرجی رو تگ می‌کنم!


۱۶ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

50- امتحان توهین به شعور دانشجوست

جمعه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۳ ق.ظ



الهی!

با خاطری خسته، 

دل به کرم تو بسته,

دست از اساتید شسته و 

در انتظار نمرات نشسته ام

پاس شوند کریمی,

پاس نشوند حکیمی،

نیفتم شاکرم

بیفتم صابرم

الهی شهریه ها بالاست که می‌دانی

وجیبم خالیست که می‌بینی

نه پای گریز از امتحان دارم 

و نه زبان ستیز با استاد،

الهی دانشجویی را چه شاید و از او چه باید؟

دستم بگیر یاارحم الراحمین...


پیشنهاد امروز سرآشپز: این پست فاطمه


۱۵ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۳۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)



پ.ن: اون سه بیت شعر پست قبلی از پروینه ولی نمی‌دونم چرا توی دیوانش نیست, اینم می‌دونم که چند بیت از دیوانش توسط داداشش کم و زیاد شده, نمی‌دونم اینم جزو اوناست یا نه, باید از یه استاد ادبیات بپرسم, سر فرصت این موضوع رو پیگیری می‌کنم به سمع و نظرتون می‌رسونم!

۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

48- انتظار یعنی دویدن, نه ایستادن!

پنجشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۰ ق.ظ



ضمن تبریک عید نیمه شعبان, 

چارلی چاپلین: 

من هر قدر با کار طنز، کوشش کردم تا مردم "بفهمند" 

اما آنها فقط "خندیدند"

امام سجاد: 

پدرم با برترین مردان زمان خویش در خون غلطید تا مردم "بفهمند" 

اما آنان فقط "گریه کردند"


چند وقته نرفتم رو منبر, گفتم به مناسبت نیمه شعبان یه منبرم بذارم براتون

از وقتی این عکسو تو یکی از سایتا دیدم, موقع غذا خوردن, غذا کوفتم میشه رسماً...

مگر نه اینکه پیامبر گفته: "لا یَشْبَعُ الْمُؤْمِنُ دُونَ جارِهِ"؛ 

مگر نه اینکه نباید مؤمن بدون اینکه همسایه اش سیر شود, سیر شود!

مگرنه اینکه ما الان خودمونو مسلمون فرض کردیم

فرض کردیم یا نکردیم؟

کردیم یا نکردیم؟

جواب منو بده

نخند آقا, نخند

شما که می‌خندی!

شما برو بیرون!

مگر نه اینکه ایشون گفتن به من ایمان نیاورده است کسی که سیر بخوابد و 

همسایه اش گرسنه باشد

خب!

خب الان بازم انتظار داریم وقتی مردیم, به بهشت نائل بشیم؟

آره؟

آره یا نه!!!

جواب منو بده, اعصاب ندارم

یه جا نوشته بود یه شیخی بوده (یکی مثل من) 

یه شب یکی از شاگرداشو میخواد و با خشم و عصبانیّت میگه: 

"در همسایگی تو فردی است بینوا که با چند کودک خود گرسنه به سر می برد!!!

چرا به حال آنها رسیدگی نمی کنی؟"

اون شاگرد بدبختم میگه: 

"به خدا سوگند! نمی دانستم که آنها چنین مشکلی دارند"

شیخ هم برمی‌گرده میگه:

"همین که نمی دانستی، مرا خشمگین کرده 

و الّا اگر می دانستی و اقدام نمی کردی، کافر بودی"


به قول پروین اعتصامی, 

واعظی پرسید از فرزند خویش / هیچ می دانی مسلمانی به چیست

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق / هم عبادت ، هم کلید زندگیست

گفت : زین معیار اندر شهر ما / "یک مسلمان هست آن هم ارمنیست"



ای کاش انسان‌ها همان‌قدر که از ارتفاع می‌ترسند از پستی هم هراس داشتند!!!

خب دیگه, منبر تموم شد, برید به کاراتون برسید و به حرفامم فکر کنید و 

تا منبری دیگر بدرود!

بذارید شیخ به محاسبات مولفه انترمدولاسیون بپردازه, 

شیخ شنبه امتحان مدارمخ داره

یکشنبه بیوسنسور!

مدار مخ خره!


۱۴ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

سیب زمینی سرخ کرده رو عرض می‌کنم

نیم ساعت پیش داشتم سیب زمینی سرخ می‌کردم, 

مژده گفت این همه سیب زمینی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم نصفش برای ناخنک زدنای خودم موقع سرخ کردنه, نصف نصفش برای شام

اون یکی نصف نصفشم برای خورشت ناهار فردا

ولی حالا منم و یه ماهی‌تابه خالی!!!

همه رو موقع سرخ کردن خوردم

الان باید دوباره سیب زمینی سرخ کنم 


تو این گروه بیوسنسور (مهندسی پزشکی شریف) من عضو سایلنت بودم

دیشب دیدم نمونه سوال میخوان, زبونم باز شد بالاخره

اینم بگم که اینا همه‌شون 91 ای‌ن و همیشه حس مادربزرگانه نسبت بهشون داشتم



و یه مکالمه موازی, همزمان با مکالمه‌ی بالا

(فرزاد 89 ایه)

اینم بگم که ما این درسو به عنوان درس اختیاری برداشتیم


ولی خیلی بده آخرین کاری که آدم بخواد تو دانشگاه انجام بده زدن یه بچه باشه

بچه که زدن نداره

والا

این پست آلمارو خوندم, خوشم اومد

۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

46- باکلوفن 10 و ناپروکسن 250

چهارشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۵۱ ق.ظ

از مژده می‌پرسم باکلوفن برای چیه؟ میگه "فن" داره لابد مسکنه

سرچ کردم دیدم نوشته باکلوفن بر روی سطح هوشیاری انسان و سرعت واکنش به محیط تاثیر میگذارد. اگر از این دارو مصرف میشود باید در مورد رانندگی و یا کار با ابزارهایی که نیازمند دقت و مهارت است احتیاط کرد. این دارو را نباید بطور همزمان با الکل مصرف کرد و مهمترین عوارض مصرف باکلوفن عبارتند از تشنج, توهم یا افسردگی, خواب آلودگی، گیجی، ضعف و احساس خستگی, سردرد, مشکل در خوابیدن, ضربان نامنظم قلب و غیره 

ینی فکر کن عوارضش از محاسنش بیشتره 

در مورد ناپروکسنم نوشته هر دارویی که توسط پزشک برای شما تجویز شده است همان‌طور که برای شما فوایدی دارد ممکن است مصرف آن همراه با عوارض ناخواسته ای هم باشد. (این قسمت داشته ذهن منو آماده می‌کرده که موقع خوندن عوارض شوکه نشم) بعدش نوشته ناپروکسن می‌تواند احتمال سکته قلبی یا سکته مغزی را بالا ببرد, از دیگر عوارض احتمالی مصرف ناپروکسن عوارض گوارشی مثل زخم شدن معده است که موجب خونریزی از آن می‌شود. این عارضه ممکن است ناگهانی و بدون هیچ علامت قبلی ایجاد شود. همزمان با مصرف ناپروکسن از الکل استفاده نکنید چون احتمال خونریزی معده را بیشتر می‌کند. ناپروکسن پوست را به نور خورشید حساس می‌کند. پس وقتی از ناپروکسن استفاده می‌کنید پوست بدن خود را بپوشانید، کلاه بر سر بگذارید و از کرم‌های ضد آفتاب استفاده کنید و سایر عوارض!!!




پ.ن1: من فکر می‌کردم مصاحبه 19 و 20 خرداده, دقت نکرده بودم 24 ام هست

پ.ن2: ترجمه آخرین جمله داداشم: حرف خودتو خرج خودت می‌کنم دیگه

(در راستای دانشجو باید آگاه باشه)


پ.ن3: همانا ما همه مون از رد دادگانیم!!!

۱۳ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

زبانشو بلد نیستماااااااااا؛ خطشو می‌شناسم

امروز بعد از کلاس بیوسنسور نزدیک خوابگاه, پای اون درخته یه عکس سلفی گرفتم

بیوسنسور, آخرین کلاس دوره کارشناسیم بود



این عکس سمت راستی, روز اول دانشگاه, کار نگاره

گوشیمو دادم بهش گفتم از اولین روز دانشگاهم عکس بگیر

من بودم و نگار و مژده و فکر کنم مریم و سمیرا و همه برقیای هم‌مدرسه ای

ولی خب امروز کسی نبود گوشیمو بدم بهش عکس بگیره, سلفی گرفتم


دیروز با الهام و مهدی بودم (الهام 88 ای, الان ارشد, من 89 ای, مهدی 90 ای)

به مناسبت نیمه شعبان یه اطلاعیه رو دیوار دانشگاه زده بودن 

(راستی عیدتونم مبارک)

که روش نوشته بودن مهدی

ولی یه جوری نوشته بودن که انگار ژاپنی نوشتن

این جوری:

م

ه

د

ی

فونتشم فرق داشت

به بچه ها گفتم این یا چینیه یا ژاپنی, ولی کره ای نیست

بعدش داشتم کره ای رو توضیح می‌دادم, فرصت نشد بیشتر توضیح بدم

گفتم بذارم اینجا ببینن, شما هم استفاده کنید و

به هر حال خواستم دانش و استعدادمو بکنم تو چش و چال ملت

به عنوان مثال:



معنی کلمه هارو نمی‌دونمااااااا, صرفاً رسم الخط و نوشتنشو بلدم

که اینجوری بخش بخشه


در راستای ارائه پروژه بیوسنسور امروز, 

با این مقدمه که فرزاد همگروهی‌م بود, و با ذکر این نکته که همشهریمه و

این روزا حالش از من بدتر و به زور قرص و آمپول سر پا!!!

بیچاره چند روزه از این دکتر به اون دکتر و

انگار گوشاش سنگین شده بود و

موقع تمرین ارائه و درست کردن اسلاید حنجره ام تیکه تیکه شد خلاصه!


امروز قبل از ارائه بهم میگه اگه ارائه ترکی بود یه ساعت حرف میزدماااااا

ولی متاسفانه فارسیم زود تموم میشه 

قرار شد من شروع کنم و تا جایی که جان در بدن دارم حرف بزنم و بعدش این بیاد


یک دقیقه اول سمینار رو اختصاص دادم به شرح حال خودم و 

اینکه چرا گردنم نمی‌چرخه و مثل آدم آهنیا شدم و 

بعدشم گفتم گوشای فرزاد گرفته و نمی‌شنوه و 

گفتم بعد از ارائه اگه سوالی داشتید از خودم بپرسید


حالا بماند که چی ارائه دادیم و چی شد,

اینو گذاشته بودم زمان از دستمون در نره

16 دقیقه و 47 ثانیه دری وری گفتیم و 

یه مشت شر و ور راجع به سنسور تشخیص سرطان تحویل ملت دادیم



از اونجایی که گردنم نمی‌چرخید, نمی‌تونستم جلوی اسلاید ها بایستم,

تصمیم گرفتم بشینم و ارائه بدم

حالا فکر کنید فرزاد نشسته رو صندلی استاد

استادم کنار بچه ها

رفتم خیلی آروم بهش گفتم: "فرزاد دور من اتوروم" = فرزاد پاشو من بشینم

نشنید

بلندتر: " فرزاد دور من اتوروم صندلده" = فرزاد پاشو من بشینم رو صندلی

نشنید

بلندتر: "فرزااااااااد دور ایاغا گت اتی اوردا من اتوروم صندلده"

فرزااااااااد پاشو برو اونجا بشین من بشینم رو صندلی


خب همون طور که گفتم گوشاش سنگین شده بود 

۱۳ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

44- شن های ساحل

سه شنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۲ ق.ظ

مامان بزرگ خدابیامرزم با اینکه سواد زیادی نداشت ولی

هم قرصای خودشو مدیریت می‌کرد هم قرصای بابابزرگ خدابیامرزمو

هم تاریخ امتحانای منِ خدابیامرزو 

حتی نمره هامو!!!


ینی صبح و ظهر و شب خودش و بابابزرگم یه مشت قرص می‌خوردن

بدون هیچ خطا و اشتباهی!!!

بدون اغراق هر سری هفت هشت ده تا قرص می‌خوردن!

شاید هر روز بیست تا

یه سریاشونم مثلاً آمپول بودن, هفته ای یه بار دو بار که اینام یادش بود


یادمه یه بار قرار شد من به بابابزرگم قرصاشو بدم, کلاً هنگ بودم

اصن نمی‌دونستم چی به چیه

تازه مامان بزرگم می‌دونست کدوم قرص برای چیه, 

مثلاً وقتی قرار بود بیان برای تولدم فلان قرصو نمیداد به بابابزرگم که مثلاً نخوابه


خلاصه اینارو گفتم که برسم به اینجا که 

اون خدابیامرزا قرصارو با رنگاشون و حتی شکلشون می‌شناختن 

ولی همه رو به موقع و منظم می‌خوردن و کسی کاری به کارشون نداشت


حالا من که نوه شون باشم

تحصیل کرده هم هستم تازه!

اون وقت 4 تا و دقیقاً 4 تا ویتامینو نمی‌تونم مدیریت کنم

ینی به حدی رسیدم که مامانم زنگ میزنه یادم بندازه

اگه من نباشم هم به مژده میگه که یادم بندازه 

خودمم یه ساعت می‌شینم فکر می‌کنم الان نوبت کدومشونه

اون دوتایی که هر روز یه بارنو شبا میخورم, 

اونی که دو تا خط روشه ینی صبح و شب

یکیشونم در صورت درده که لامصب اونو همیشه باید بخورم 

تازه نمی‌دونم کدومشون منو می‌خوابونه, 

فکر کنم همین یارویی باشه که روش نوشته در صورت درد

دیروز اینو خوردم, سر کلاس مدار مخ خواب خواب بودم! ولی چشام باز بود

برای کلاس بعدی که پالس باشه دیگه نتونستم چشامو باز نگه دارم, 

رفتم مسجد بخوابم,

ملت داشتن نماز جماعت می‌خوندن

من خواب بودم!

تمام مدت تو خواب جمله ی سمع الله لمن حمده ریپیت میشد 

حالا اینا چه ربطی به عنوان پست داره؟

ربطش اینه که بالاخره امروز شن های ساحلو پیدا کردم ینی اون منو پیدا کرد

دلم برای کامنتاش تنگ شده بود 

ینی مرده شور بیاد بلاگفا رو ببره که اینجوری آواره مون کرده


آهان, یه چیز دیگه هم در مورد دفترچه بیمه می‌خواستم بگم یادم رفت

این دفترچه بیمه خدمات درمانی من از سال 89 تا 92 خالی خالی بود

حتی یه برگه‌ش هم استفاده نشده بود

کلاً من به دکتر جماعت اعتماد ندارم

خودم خوب میشم 

سال 92, پایانترم الکمغ و کنترل خطیم تو یه روز بود, روز امتحان قیرپاچ کردم و 

رفتم حذف پزشکی و یه صفحه اش اون موقع استفاده شد

از اون موقع بدون استفاده مونده بود تا پریروز که می‌خواستم برم دکتر

که دیدم تاریخ انقضاش گذشته 

مژده گفت دفترچه منو ببر

ولی خب حالا بماند که دفترچه مژده رو نبردم و اصن ویتامینا آزادن


یه چیز دیگه هم بگم و صحنه رو ترک کنم!

تا دقایقی دیگر ارائه بیوسنسور دارم

هنوز اسلایداش آماده نیست

ینی هر روز یه ارائه!!!

به جان خودم انقدر که من سخنرانی داشتم این هفته, 

سخنگوی کشور این همه ارائه نداشت

والا

برم به بدبختیام برسم...

شما هم بی کار نشین, یه فاتحه ای برای اون 2 تا خدابیامرزی که تگ کردم بخون

خواستی منم دعا کن, چون گردنم نمی‌چرخه و مثل آدم آهنیا شدم

۱۲ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۳۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

43- عفّت

دوشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۴۱ ق.ظ

سوم ابتدائی که بودم, مقنعه هامون صورتی بود

اون موقع یه هم‌کلاسی داشتم به اسم عفت!

موهاش بلند و طلایی بود

خیلی هم آروم و درسخون بود, 

یه چیزی تو مایه های خودم

و تنها کسی بود که بیرون مدرسه ترکی و توی مدرسه فارسی حرف می‌زد

این حرکتش رو اعصاب بود 

زیاد دوستش نداشتم

چون درسش خوب بود و نمی‌ذاشت تنها شاگرد اول کلاس باشم 

اون موقع نیمکت داشتیم و این کنار من می‌نشست

همیشه سر این موضوع که کی سهم بیشتری از نیمکت داره باهم دعوا می‌کردیم

همیشه با خودکار و خط کش نیمکتو نصف می‌کردیم و به اون یکی اجازه تجاوز نمی‌دادیم

مامان و بابامونو می‌آوردیم سر هم دیگه و گیس و گیس کشی و هر روز دعوا

به جایی رسیدیم که تو یه نیمکت می‌نشستیم ولی باهم حرف نمی‌زدیم


باباش فرش می‌بافت

تو خونه

همیشه بهش حسودیم میشد که باباش همه‌اش تو خونه است و

بیشتر از من باباشو می‌بینه 


اون موقع این جوری بود که اولیا! هر از گاهی میومدن مدرسه و 

اوضاع درسی مارو از مربیان می‌پرسیدن

یه روز مامان و بابای من با سه جعبه شیرینی اومدن مدرسه و 

یه نیم ساعتم از وقت کلاسو گرفتن و 

بعد از اینکه خیالشون راحت شد من هنوز شاگرد اولم, رفتن

معلممون یه خانم 50, 60 ساله بود, به اسم م. خدایان!

ابهتی داشت برای خودش,

لاغر بود؛ پیر, خشن و بی رحم!

انقدر سختگیر بود که هیچ کس دوست نداشت کلاس اون باشه

ولی منو خیلی دوست داشت

یادمه سال سوم اولین سالی بود که ما با خودکار می‌نوشتیم

حس می‌کردیم که دیگه بزرگ شدیم که با خودکار می‌نویسیم

مامان منم از اینکه مقنعه‌مو همیشه با خودکار می‌نویسم و کثیف می‌کنم کفری می‌شد

یادمه اون روز به معلممون گفت به بچه ها بگین با خودکاراشون مقنعه هاشونو ننویسن

بابا اینا اینارو بیرون کلاس می‌گفتناااااااااا

معلممونم بعد از این که با والدین من حرف زد, اومد و این موضوع مقنعه رو مطرح کرد 

ولی نمی‌دونم چرا لامصب جلوی مقنعه ام همیشه ی خدا خط خطی بود!


خلاصه این همه شر و ور گفتم که برسم به اینجا که یه روزم مامان عفت اومد مدرسه

به معلممون گفته بود به عفت بگین کمتر درس بخونه و یه کم بره تو کوچه بازی کنه

معلممونم اون روز اومد تو کلاس گفت عجباااا ملت میان میگن به بچه مون بگو درس بخونه

یه عده هم میان میگن بگو درس نخونه 


فقط همون یه سال با عفت هم‌کلاسی بودم, 

بعدش دیگه ندیدمش

کماکان این همه دری وری سر هم کردم برسم به اینجا که 

دیروز دخترخاله به دکتر می‌گفت به این دختر ما بگو کمتر درس بخونه و یه کم تفریح کنه

دکترم برگشت گفت عجبااااااااااا ملت میان میگن به بچه مون بگو درس بخونه

یه عده هم میان میگن بگو درس نخونه 

یاد خانم خدایان افتادم و کلاس سوم و عفت و 

خلاصه دکتر گفت خانم, برو خدارو شکر کن می‌خونه!

تو این دوره زمونه کی درس می‌خونه آخه!

بذار بخونه, اتفاقاً دانشجو باید درس بخونه!

بعدشم رشته‌مو پرسید و آفرین و باریکلا و احسنت و اینا 


+ دیشب میل زدم به استاد ادواتم که امروز به خودش ارائه بدم

موافقت کرد, ولی با موضوع سمینارم موافق نبود

میگه پیزوالکتریک و کاربردش چه ربطی به ادوات داره؟


امروز موقع ارائه باید هر جوری شده سر و ته حرفامو هی ربط بدم به ادوات

هی باید ساختارشو به کریستالا ربط بدم, ولی لامصب نارساناست, 

درس ما هم ادوات نیمه رسانا!

ساعت 9 هم با استاد قرار دارم هم با نگار اینا!

فعلاً که در خدمت شمام و در حال تایپ و نشر خاطرات 15 سال پیش

۱۱ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ینی این ادیت کردنم تو حلقم!!!

کلاس بیوسنسور, دکتر ف.

من اونی ام که کنار اونی که مانتو سبز یا به قول شما آبی پوشیده (بهنوش) ایستادم



چون دکترهای تهرانو نمی‌شناختم, ظهر رفتم کرج که با دخترخاله بابا برم دکتر

به خاطر همین درد دست چپم

شب که داشتم برمی‌گشتم, ایلیا میگه میشه بمونی؟

گفتم نه, باید برم مشقامو بنویسم 

یه دونه سیب بهم داد گفت پس اینو تو مترو بخور از حال نری!

بعدشم یه سیب دیگه داد گفت اگه اون توش سیاه بود اینو بخور

بعدش یه سیب دیگه آورد گفت اگه اونا خراب بود اینو بخور

بعدشم چندتا گوجه سبز داد که وقتی دارم مشقامو می‌نویسم بخورم



ایلیا, محصول مشترک دخترخاله بابا و پسردایی بابا



من, مترو!



پست امروز رو با این عکس خاتمه میدم 

23 سالو رد کردم, هنوزم عین چی! از آمپول می‌ترسم

می‌ترسماااااااا! اصن یه وضعی

+ نمی‌تونم بیشتر از این تایپ کنم, دستم درد می‌کنه 


۱۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

41- بعضی وقتا چه قدر ناشیانه بحثو عوض می‌کنم

شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ب.ظ

دارم اینو گوش میدم

ارائه‌ی امروز یه همچین چیزی از آب درومد, اینارو پرینت کرده بودم موقع ارائه یه چیزی دستم باشه چون حواسم این روزا خیلی پرته, می‌ترسیدم چیزای مهمی رو نگم, از گم کردن شارژر و کتاب و اینا شروع کردم امروز رسیدم به اتود!!! اتود نازنینم رو گم کردم 

من اتودمو میخوااااااااام

اصن جماعت جزوه نویس رو اتودش حساسه

خدا میدونه چه قدر گشتم تا این اتودو از اون پاساژه توی آبرسان پیدا کردم

(آبرسان نام مکانی است در تبریز!!!) 

حالا دیگه گم شده

اتودی که باهاش جزوه هامو نوشته بودم, دیگه نیست

اتودی که با من خط به خط لحظه هامو نوشت

و اما ارائه:


به نام خدا, سلام, تورنادو هستم, 

قبل از هر چیز تشکر میکنم از دکتر و. استاد راهنمای پروژه ام, لطف کردن تشریف آوردن

(خب استاد درس با استاد راهنمام فرق داشت و موقع دفاع باید هردوشون می‌بودند)

ادامه‌ی ارائه:

عنوان پروژه‌ی ما بررسی سیگنال‌های حیاتی برای کنترل هوشیاری هست

به طور خاص کنترل هوشیاری راننده رو انتخاب کردیم

و با بررسی سیگنال ها هنگام خواب پروژه رو پیش بردیم 

و از بین سیگنال های حیاتی, سیگنال های مغزی رو انتخاب کردیم

اسلاید اول

حالا مشکل کار کجا بود؟

اینکه همون طور که می‌بینید این سیگنال ها فرکانس و دامنه بسیاری پایینی دارن, 

علاوه بر نویز, فرکانس 50 هرتز برق شهر هنگام ثبت امواج هم هست 

و همین طور تداخل این سیگنال‌های حیاتی باهم دیگه

اسلاید دوم

خوشبختانه این سیگنال ها فرکانس ها و دامنه های مختص خودشون رو دارن

مثلاً این چهار تا سیگنال مغزی, آلفا فرکانس 8 تا 13 هرتز, بتا 13 تا 30, 

دلتا 0.5 تا 4 و تتا 4 تا 8 هرتز هست

اسلاید سوم

و علاوه بر این ها اینم می‌دونیم که دامنه سیگنال چشم بیشتر از دامنه سیگنال مغزیه

خب حالا بریم سراغ راه حل

اسلاید چهارم

راه حل تفکیک این سیگنال ها و امواج از همدیگه استفاده از فیلتره 

(اینجا یه لحظه خاطرات دکتر صاد استاد درس فیلترم از ذهنم رد شد)

ادامه ارائه:

فیلتر شبکه ای از سلف ها و خازن ها و مقاومت ها و حتی تقویت کننده هاست که وقتی یه سیگنالی رو با فرکانس خاصی به عنوان ورودی بهش میدیم, فرکانس های مشخصی رو از خودش عبور میده و بر حسب اینکه اون فیلتر پایین گذر, بالاگذر, میان‌گذر و غیره باشه, ما در خروجی, اون فرکانسی رو خواهیم داشت که میخوایم و بقیه فرکانس ها حذف میشن

از بین اون سیگنال‌های حیاتی, سیگنال های مغزی  یعنی EEG ضعیف ترین و اغتشاش پذیر ترین سیگنال های حیاتی هستند چرا که با کوچک ترین تغییر در حالت بدن، آرتیفکت های مختلفی به اونها اضافه خواهد شد

اسلاید پنجم

در سیگنال های مغزی 2 نوع آرتیفکت وجود داره

آرتیفکت های بیولوژیک: مثل EMG (عضلانی) و ECG (قلبی) و EOG (چشمی)

نوع دوم, آرتیفکت های خارجی هستند که خارج از بدن رخ میدن و با سیگنال ثبت میشن. 

مثل فرکانس برق شهر و فرکانس یک دستگاه الکتریکی

مشکل فرکانس برق شهر که با فیلتر ناچ حل میشه

در مورد آرتیفکت های بیولوژیکی, من به طور خاص سیگنال های چشم رو انتخاب کردم 

برگردیم به هدف اصلی پروژه که کنترل هوشیاری, به طور خاص کنترل هوشیاری راننده بود

با بررسی ای که روی سیگنال های خواب داشتیم, 

امواج مغزی در هر مرحله از خواب رو دسته بندی کردیم

و دیدیم که موج دلتا برای وقتیه که طرف در خواب عمیق باشه 

و برای یه راننده بررسی این سیگنال مناسب نیست که خواب عمیقش رو بررسی کنیم

موج آلفا هم برای زمان استراحت یا آرامش فکریه 

(که به حول و قوه الهی من هیچ وقت این موج رو از خودم ساطع نکردم)

پس ما اومدیم موج بتارو انتخاب کردیم 

که مربوط به زمان فعالیت شدید مغزی, یا یه کار فکری و زمان هوشیاریه

اسلاید ششم

توی این عکس شما راننده ای رو می‌بینید که امواج مغزیش در حین رانندگی ثبت میشه

از اونجایی حین رانندگی ماهیچه ها و چشم و پلک ها هم فعالیت دارن, 

این سیگنال مغزی ثبت شده, آرتیفکت خواهد داشت و موج خالص بتا نخواهد بود

پس ما با این شرایط نمی‌تونیم در مورد هوشیاری راننده قضاوت کنیم

از اونجایی که دیتای مربوط به EEG راننده رو نداشتیم, 

از امواج مغزی یکی از دانشجویان استفاده کردیم 

که ...

هیچی دیگه بی خیال, بقیه‌اش تخصصی میشه حوصله‌تون سر میره




بعضی وقتا نمی‌دونی چه جوری بحثو عوض کنی...
فردا هم ارائه دارم, ادوات 
۰۹ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

36- توت فرنگی

چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ق.ظ

معمولاً وقتی حالم بده, نمیام بگم حالم بده, 

ینی لزومی نداره این مدل پست ها با زمان "مضارع" منتشر بشن

ترجیح میدم یا نگم یا بعداً که خوب شدم بگم

الان خوبم


پریشب خیلی دیر خوابیدم, نزدیک صبح بود

بیدار که شدم دیدم دست چپم کار نمی‌کنه, کاملاً بی حس بود و

قلبم تیر می‌کشید و اصن نفسم بالا نمیومد

فکر کردم یا دارم سکته می‌کنم یا سکته کردم یا چند ساعت دیگه سکته می‌کنم

شام که نخورده بودم, صبونه هم نخوردم و کیفمو رو شونه راستم انداختم و

رفتم دانشگاه و چون چپ دستم, نتونستم درست و حسابی جزوه بنویسم


حالا اینا یه طرف قضیه

ناهارم نخوردم و

خلاصه برگشتم خوابگاه که با مژده برم دکتر

رسیدم دیدم مژده وضعش بدتر از منه, 

یه کیسه فریزر گرفته بود دستش و 

منم از این سوسولا نیستم وقتی یکی حالت تهوع داره صحنه رو ترک کنم

الان منو تصور کنید که با دست راستم شونه چپمو فشار میدم که دردش کم تر بشه و

با دقت محتوای کیسه فریزری که دست مژده است رو بررسی میکنم و می‌پرسم

این صورتیا چیه؟

مژده: چند ساعت پیش توت فرنگی خورده بودم, صورتیا توت فرنگی ان

من: آهان! چه جالب!!!

کماکان منو تصور کنید که با دست راستم شونه چپمو فشار میدم که دردش کم تر بشه و

زنگ میزنم آمبولانس بیاد جنازه هامونو جمع کنه

و مژده رو تصور کنید که از من یه کیسه فریزر جدید میخواد و

تا آمبولانس برسه دومی رو هم پر میکنه


حالا اینا یه طرف قضیه است, 

طرف دیگه اون دسته از عزیزانی بودن که از هیچی خبر نداشتن و 

یکی شون ازم می‌خواست کلیپ جشن رو ویرایش کنم

یکی شون ازم می‌خواست گزارش کارای آز پالس رو میل کنم

یکی شون مقاله می‌فرستاد اسلایدای سمینارو درست کنم

یکی شون ازم می‌خواست دو ساعته آزمایشارو براش توضیح بدم

یکی شون می‌خواست براش ویندوز نصب کنم

یکی شون لینک مقاله می‌فرسته براش دانلود کنم بفرستم

یکی شون یه متنی داده ترجمه کنم

یکی شون در مورد زمان و مکان و تعداد سوالای امتحان می‌پرسید

یکی شونم که استاد ادوات باشه گفت میانترم و کوییز هر دوشو صفر گرفتی, 

گفت پایانترم کامل نگیری پاست نمی‌کنم 

با مزه تر از همه الهام بود که می‌گفت پیرمردا و پیرزنا چون یه سری مویرگ دارن وقتی سکته می‌کنن نمی‌میرن, ولی جوونا چون اون مویرگارو ندارن, وقتی سکته می‌کنن می‌میرن! 

البته الهام با اونای دیگه فرق داره و فرقش اینه که چون دوستم بود خبر داشت

در مورد اون مویرگ ها فکر کنم خیلی سطحی توضیح دادم, 

یه بار دیگه از خودش دقیق تر می‌پرسم میگم


همه‌ی این "یکی‌شون" هایی که گفتم دوستام هستناااا, 

خیلی هم عزیز و محترم اند, سوء تفاهم نشه, 

ولی کاش بعضی وقتا درک کنیم وقتی یکی جواب نمیده یا دیر جواب میده, 

یا کلاً یه جوریه, شاید حالش خوب نیست و 

نمیخواد هم بگه حالش بده و زود بهمون برنخوره و از دستش ناراحت نشیم!


ولی خیلی خوشرنگ بود!

صورتی 


بعداً نوشت:

الهام: بدن آدم همیشه یه سری مویرگاش ممکنه خونریزی کوچیک داشته باشن و خودش ترمیم می‌کنه اگه خونریزی و پارگی شدید نباشه. بعد به مرور زمان و در طول گذر عمر، بدن دیگه این "رگ‌زایی" رو بلده و رگ‌های جایگزین داره که اگه رگی پاره یا مسدود شد، از اینا استفاده می‌کنه (تعداد مویرگا تو پیرا بیش‌تره) و بدن شخص جوان، اون تعداد مویرگ اضافه رو نداره و اگه رگی آسیب ببینه (حالا لزوماً هم مویرگ نیست به نظرم)، احتمال مرگ‌ش بیش‌تره


۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

کسی که تا صبح پالس خونده و الان بیدار شده و داره اینو گوش میده,

کسی که هنوز مباحث رو تموم نکرده و

برای اجتناب از صفری دیگر در کارنامه, میخواد بره با TA حرف بزنه و 

امتحانشو فردا با گروه دیگه بده

کسی که TA باهاش مهربونه 

به نظرتون این فرد دیشب علاوه بر یه مشت خازن دیگه چیا میتونه تو خواب دیده باشه؟


خواب دیدم دکتر ن. (استاد کنترل خطی ترم6) سمتش رو عوض کرده و 

به عنوان دندونپزشک توی دانشگاه کار میکنه!

در ادامه ی خواب کذایی, گلشیفته فراهانی برگشته بود ایران و 

به عنوان پرستار توی همون دندونپزشکی دانشگاه کار می‌کرد

و دکتر ن. توصیه می‌کرد به کار پرستارش که همون بازیگر کذایی باشه اعتماد کنیم

در راستای همون خواب, دندون شماره 9 اینجانب از چپ و راست و بالا و پایین پکیده بود

دقت کنید که ما انسان‌ها ماکسیمم در هر قسمت 8 تا دندون داریم که خب من 7 تا دارم

اینکه دندون 9 ام وجود خارجی داره یا نه بماند؛

خلاصه بانو فراهانی و دکتر ن. داشتن دندونای شماره 9 بنده رو ترمیم میکردن

اینا که چیزی نیست, حتی خواب دیدم سرور بلاگفا درست شده و برگشتیم بلاگفا و 

من یادم نمیومد چه جوری تو بلاگفا پست می‌ذاشتم


خلاصه از کسی که تا صبح پالس خونده بیشتر از این نمیشه انتظار داشت

همون چندین روز پیش که امتحان مدار مخ داشتم:




پ.ن: الان این آهنگ عربیه رو هم به خاطر محتواش گوش می‌دم هم ریتم موزون!

اگه ترجمه‌شو میخواین, کامنت گذاشتم

۰۴ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

30- همین الان یهویی!

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۶ ق.ظ

در حالی که دارم این آهنگ موزون رو گوش میدم و در حالی که خوشحالم:



چندین روز پیش:



پ.ن: الان این آهنگ عربیه رو بیشتر به خاطر ریتمش گوش می‌دم نه محتوا, 

ولی اگه ترجمه‌شو میخواین, کامنت گذاشتم

۰۴ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۴۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

26- چگونه تولد ارشیا را تبریک بگوییم؟

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۴۲ ب.ظ

خوانندگان عزیز, آیا افسرده اید؟ آیا به پوچی رسیده اید؟ آیا بن بست؟ آیا فنا؟ آیا معتاد شده اید؟ آیا خودکشی؟ آیا سیگار؟ آیا حذف ترم؟ آیا حذف اضطراری؟ آیا حذف پزشکی؟ آیا قبلاً جزوه می نوشتید و دیگر اکنون سر کلاسم نمی آیید؟ آیا قبلاً ردیف اول تو حلق استاد و اکنون از ته نشینان کلاسید؟ آیا قبلاً وبلاگ ما را می‌خواندید و دیگر نمی‌خوانید؟ آیا زندگی تان بی معنی است؟ 

امیدتان را از دست ندهید 

کافی است تاریخ تولد خود را با ما در میان بگذارید, تا از طرق مختلف تبریک بگوییم

اسمس می دهیم, وایبر, تلگرام, ایمیل! یاهو, جیمیل, حتی ایمیل شریف حتی کبوتر نامه بر!

حتی فیس بوکمان را موقتاً به خاطر شما اکتیو می‌کنیم

تاریخ تولد خود را به ما بسپارید

ما در کمتر از آنی شما را به زندگی برمی‌گردانیم


از طریق وایبر!



حتی به زبان فرانسوی هم تبریک می‌گوییم!

از طریق تلگرام!


از طریق پست الکترونیک! هم به جیمیلتان میل می‌زنیم, هم یاهو, ایمیل شریف, aol , ...



حتی به دوستان مشترک هم اطلاع می‌دهیم که حواسشان باشد که ولادت با سعادت کیست!




حتی اسمس!

حتی سر کلاس مدار مخ!

باشد که تولدش خیلی مبارک باشد!



۰۲ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۴۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

23- عاقبت جوینده یابنده بود

جمعه, ۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۹ ق.ظ

امید (داداشم) هم به جمع رمزداران پیوست!  

باشد که چرچیل ثانی تقوا پیشه کند و کم تر دری وری بنویسد


این همون عکسه که کلی دنبالش بودم, خدایی بچه ها با همین لباسا میومدن سر کلاسا



نسرین هستم, جد اندر جد ترک! و مسلط به زبان حتی عربی 


لینک اون آهنگ عربی


عاشق اون تیکه شم که میگه تحرقنی تغرقنی تشعلنی تطفئنی تکسرنی نصفین کالهلال


۰۱ خرداد ۹۴ ، ۰۶:۳۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

از فردا اینترنت دانشگاه و خوابگاه شریف هم مثل بقیه جاها محدود میشه, 

تا امروز نامحدود بود

صرف نظر از اینکه مقدار مصرف من کمتر از همین هفت هشت گیگی هست که 

توسط مسئولین تصویب شده, با این همه حس خوبی نسبت به این محدودیت ندارم






۰۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

21- دقایقی پس از کنکور انفورماتیک پزشکی

پنجشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۲۷ ب.ظ

نگار شماره کارتش بعد از من بود, با فاصله چهل سانت, جلوم نشسته بود

قبل از شروع آزمون, یه دختره ازم پرسید ضریب ریاضی چنده؟

گفتم نمی‌دونم!

گفتم اصن نمی‌دونم منابع این کنکوری که الان شرکت کردم چیه!

هیچی هم نخوندم! رشته ام هم برقه و کلاً هیچ ربطی به کامپیوتر و پزشکی ندارم

بیچاره قیافه اش دیدنی بود 


ساعت 3

45 تا سوال اولش که زبان C , پاسکال و یه مشت کد بود که هیچی!

از سوال 46 شروع کردم دیدم پزشکیه, اونا هم هیچی,

ولی برای حفظ آبرو پنج شش تاشو زدم

ریاضی‌شم در حد 100 زدم

حس می‌کنم ریاضیش انقدر آسون بود که داشتن به شعورم توهین می‌کردن

برگشتم سراغ سوالای برنامه نویسی و کد و اینا و چندتام از اونا زدم


بعدش دیدم نگار مدل نشستنش رو عوض کرد! چنان که گویی میخواد بهم تقلب بده

منم چشامو درویش کرد که در دیزی بازه, حیای گربه کجا رفته و 

بعدش دیدم نه آقا, قشنگ برگه رو گرفته بالا که ببینم

نفهمیدم فازش چیه

حس می‌کردم میخواد یه چیزیو ببینم!


ساعت 5

رفتم سراغ سوالای زبان که بد نبود و برگشتم یه دور همه چیو مرور کردم و 

نگار برگه شو داد به مراقب جلسه و رفت!

هنوز یه ربع بیست دیقه از وقت آزمون مونده بود

منم بلند شدم برگه مو بدم که دیدم اون دختره که ضریب ریاضیو پرسیده بود ازم تقلب میخواد

ندادم! 


علاوه بر پاسخنامه دفترچه سوالارم گرفتن 

آخه دیروز دفترچه سوالای مهندسی پزشکیو نگرفتن

نیست که فکر میکردم دفترچه دست خودم میمونه, مرتب و منظم و تر و تمیز نوشته بودم

خلاصه ناراحت شدم که دفترچه رو گرفتن!


اومدم بیرون دیدم نگار یه جوریه! چنان که گویی سوتی داده باشه

پرسیدم چی شده؟

گفت پایین دفترچه سوالا نوشتم "نسرین بیا 5 بریم" هی گرفتم سمتت که بخونی نخوندی

بعدشم نوشتم که نسرین من میرم و بازم گرفتم سمتت که بخونی و ندیدی

من: خب؟

نگار: هیچی دیگه, برگه سوالارو گرفتن, الان چک کنن, فکر می‌کنن تقلب می‌کردیم

من: بی خیال! فکرشم نکن بابا کی حوصله داره دفترچه هارو چک کنه 


بعدشم رفتیم انقلاب و شیرینی فرانسه و 

به مناسبت تولدمون نگار منو, من نگارو مهمون کردم و

مامان نگار زنگ زده بود, از این سوالا که چه طوری و چه خبر و کجایی

تعریف از خود نباشه ها, حمل بر خودستایی هم نشه,

از کرامات شیخ همین بس که مامان نگار به نگار میگه وقتی با نسرینی خیالم راحته!

اتفاقاً مامان منم همینو میگه!

ینی وقتی با نگارم خیالش راحته! 

اردیبهشت هم تموم شد



لینک این عکسارو یکی از خواننده ها کامنت گذاشته بود, ولی خودشو معرفی نکرد

منم بهش رمز ندادم! 



۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۲۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

این عکس منظورم نیستااااااااااا, عکسی که خودم توشم!


خطاب به همون پسر خوشتیپ و سر به زیر و با حیا و مودب و مجرد پست قبل!






۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

19- دقایقی پس از کنکور مهندسی پزشکی

چهارشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۰۱ ب.ظ

بدترین صحنه ای که آدم بعد از کنکورش میتونه ببینه اینه که 

یه معتاد داره صندوق صدقه رو میشکنه و هیشکی هیچی نمی‌گه! (نزدیک دانشگاه تهران)


من و نگار و آش شعله قلم‌کار 

با سابقه‌ای که دارم همچین حرکتی از من بعید بود که بیرون آش بخورم! 



دوستانی دارم, بهتر از آب روان!

خدا حفظشون کنه برام! 






این مهدی ه

90 ای!

منم 89 ام!

داره اشکال درسی منو جواب میده

منم دارم عکس می‌گیرم

اونجا هم دانشگاهه

اون کتابی هم که دستشه کتاب مهندسی پزشکی الهامه

الهام کتابشو داده به من

الهام 88 ایه, الان ارشده!

اینکه چرا مهدی همچین لباسی پوشیده بمونه برای بعد...

الان باید برم کنکور انفورماتیک پزشکی رو بخونم

فردا بازم کنکور دارم 


+ امروز پریسا شوهرشو ادد کرد تو گروه وایبر و تلگرام فک و فامیل

مدیونید اگه فکر کنید حسودیم شد 

۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۰۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

18- وزیر, وُزَرا!

سه شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۳۸ ب.ظ

همین الان رسیدم خوابگاه, داشتم ناهار می‌خوردم که بعدش نماز ظهر و عصرمو بخونم و

خلاصه های کنکورو مرور کنم

که از دفتر نظارت زنگ زدن که ده دقیقه دیگه میخوان بیان برای بازدید

کی؟

رؤسای دانشگاه و مسئولین!

گفتیم اونا که تازه اومده بودن

گفتن این دفعه وزرا هم میان!

از اونجایی که رؤسای دانشگاه اساتید برقن و مژده هم برقیه و 

استاد من استاد مژده هم هست و بحث آبرو و از این صوبتا 

با این تفاسیر بیچاره الان داره در و دیوارو جارو می‌کنه و

منم در حال بشور بسابم

فکر کنم سری بعدم از بیت رهبری بیان برای بازدید!

خلاصه خوبی بدی از ما دیدین حلالمون کنید

پنج دقیقه دیگه میرسن

+ فردا کنکور دارم 

۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۳۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

16- إنّی أعوذ بک من علم لا ینفع

دوشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ب.ظ

به مرحله ای رسیدم که همه‌اش دارم از خودم می‌پرسم "خب که چی!"

ینی رسماً دارم هر چی خوندم و نخوندم رو بالا میارم!

کمتر از 48 ساعت دیگه کنکور دارم و از زمین و زمان داره برام می‌باره!

چیش بماند

حالا تو این گیر و دار, وقتی یکی مودمشو میاره براش ریست کنم

ریستااااااااا! در این حد که چوب کبریت بکنی تو اون سوراخ مودم!

وقتی یکی لپ‌تاپشو میاره یه چیزی نصب کنم

یا یه مشکلی داره مثل وصل نشدن به اینترنت و بالا نیومدن ویندوز و ویروس و

وقتی هر کی با هر مشکلی میره دفتر نظارت خوابگاه و مستقیم می‌فرستنش واحد 144

وقتی تو همچین شرایطی ملت آوار میشن رو سرم, راستش از کوره درمیرم

شاید یه کم عصبی بشم, ولی به روی خودم نمیارم

کاملاً واضحه که وظیفه ام نیست و دارم لطف می‌کنم

ولی بعضی وقتا به این فکر می‌کنم که خب خداروشکر که حداقل همین یه کارو بلدم

همین یه کارم مفیده

همین که می‌تونم یه گره, و لو کوچیک از کار مردم باز کنم

علم ینفع


یه خانوم مسن, فکر کنم یکی از مستخدمای دانشگاه بود, 

گوشیش از اینایی بود که چراغ قوه هم نداشت, حواسش نبوده ظاهراً, 

دستش میخوره به تنظیمات نور صفحه نمایش و خلاصه تاریک میشه

دم در دانشگاه گوشیشو نشونم داد گفت ببین میتونی درستش کنی؟

وقتی روشنایی صفحه نمایشو بیشتر کردم, حس کردم دارم آپولو هوا می‌کنم

لابد پیش خودش فکر می‌کرد این دختره چه قدر خفنه!


بعضی وقتا که میرم مسجد نزدیک خونه مامان بزرگم اینا, اونجام از این کارا زیاد می‌کنم

پیرزنا موبایلاشونو میارن درستش کنم

یکی میگه یه کاری کن وقتی یکو میزنم دخترمو بگیره, دو خونه پسرمو بگیره, سه نوه مو!

یکی میگه زنگشو درست کن

رنگشو عوض کن, فلان چیزو بیشتر کن, فلان چیزو کمتر کن...


عصر آرزو زنگ زده بود می‌گفت از صبح نمی‌تونم وصل شم اینترنت چی کار کنم؟

یه چند تا راه حل گفتم و چند دیقه پیش زنگ زده بود برای تشکر!

می‌گفت درست شد


بعد از مدت ها حس کردم خوشحالم!

پ.ن: قرار بود برای جشن هفته‌ی خوابگاه ها کلیپ درست کنم, هر چی فیلم و عکس و خاطره داشتم از خوابگاه و به کمک هر چی آهنگ دالامدیمبولی که تو فولدرم بود, یه کلیپ 15 دیقه ای درست کردم به غایت جلف!

۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۱۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

15- اونا که چیزی نبود, من حتی تو خوابم سوتی میدم

دوشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۲۷ ق.ظ

با سلام 

امشب خواب دیدم برای دانشگاه حواسم نبوده یه لنگه از کفشای بابارو پوشیدم یه لنگه از کفشای مامان! لنگه چپی کفش بابا بود! راستیه کفش مامان, تازه ردیف اولم نشسته بودم, از صبم کلاس داشتم و عصر متوجه شده بودم که چی پوشیدم! ردیف اولم نشسته بودمااااااااااا 

نچ نچ نچ نچ


عکس: خونه‌ی پسردایی بابا - کرج

یادمون رفت شمع بخریم, دو تا شمع ساده گذاشتم و

گفتم بابا یه 2 بنویسه و یه 3 که بشه 23

وقتی داشتم عکس می‌گرفتم امید هی دستشو می‌آورد جلو گند میزد به عکسم

می‌گفتم چرا همچین می‌کنی آخه؟

می‌گفت برای اینکه تگم کنی! حتی اگه رمز نداشته باشم!


وقتی می‌خواستم شمعارو فوت کنم هم ایلیا نمی‌ذاشت! 

سه بار روشنش کردیم, ولی نمی‌ذاشت خودم فوت کنم

ولی بالاخره بار چهارم تونستم



کیکو به رادیکال شصت و سه قسمت نامساوی تقسیم کردم 

گفتم برای نگار و نرگس و مژده هم کیک می‌برم

به هر حال آدم باید یکیو داشته باشه که به فکرش باشه

دوستش داشته باشه

براش کیک ببره و از این صوبتا!

اون خرسه رو مژده برام گرفته

الانم که رو تختم دراز کشیدم و این پستو تایپ می‌کنم, همین خرسه کنارم خوابیده 

مامان قُلبونِس بِلِه, خِلسِ خودمه! به هیچکسم نمی‌دمش!

تولد 23 سالگیم بودااااااااا! یه وقت فکر نکنید 2 یا 3 سالم بوده 


۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۲۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

14- حالا این که چیزی نیست...

يكشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۴:۴۱ ب.ظ

به میمنت و مبارکی, امروز اولین "صفر" عمرم رو گرفتم!

ادوات پیشرفته!

سوال اول, طرز کار دیود ایمپت را توضیح داده و روابط و نمودارهای لازم را رسم کنید

سوال دوم, طرز کار دیود گان را توضیح داده و روابط و نمودارهای لازم را رسم کنید

و قیافه من, چنان که گویی اولین بارم باشه اسم اینارو می‌شنوم!

ینی حتی دری وری هم نداشتم بنویسم

ینی حتی دریغ از یه رابطه! یه نمودار, یه خط توضیح!

هیچی دیگه, 

هیچی!

یه نیم ساعت با برگه‌ی سفید سفید سفید ور رفتم و رفتم به دکتر ف. گفتم آماده نبودم و

صفر!


حالا اینکه چیزی نیست, دیروز به یکی یه اسمسی دادم, 

بعدش دلیوری نشد, کپی کردم دوباره فرستادم

صبح مامانم اسمس داده بود که آدرس خونه‌ی مژده اینارو بفرست وسایلشو ببریم بدیم

منم اسمس دادم که "ینی الان رسیدید تبریز؟ مگه قرار نشد امروزم کرج بمونید؟"

دلیوری نشد, کپی کردم که برای بابا و امیدم بفرستم, 

حواسم نبود که کپی نشد

ولی چیزی که paste و ارسال شد این بود که 

"اوکی, این ایده رو قبول می‌کنم, پس ارتباطمون قطع میشه تا وقتی همو ببینیم!"

ینی همون متنی که دیروز داشتم برای یکی می‌فرستادم و دلیوری نمی‌شد


ینی الان قیافه خانواده رو تصور کنید که دختر خانواده بهشون اسمس داده که 

اوکی, این ایده رو قبول می‌کنم, پس ارتباطمون قطع میشه تا وقتی همو ببینیم!


حالا اینکه چیزی نیست, دیشب یه نیم ساعت نت خوابگاه وصل شد 

که تمرینا و پروژه های وامونده رو آپلود کنیم, 

داشتم از سهیلا می‌پرسیدم به نظرت کجا باهاش قرار بذارم؟

که نتیجه اش شد این:



ینی الان یه گروه درسی رو تصور کنید متشکل از استاد و تی ای و تمرین و پروژه

به انضمام زمان و مکان قرارهای بانو تورنادو!


حالا اینکه چیزی نیست, چند روزه باد کولر اذیتم می‌کنه, گردنم کاملاً خشک شده, 

تنظیماتشم دست ما نیست, امروز صبح دقت کنید صبح! 

زنگ زدم دفتر نظارت خوابگاه که بگم این وامونده رو کلاً قطع کنن, کولر نمی‌خوایم

گوشیو برداشتن و گفتم, سلام, شبتون به خیر, خسته نباشید!

شبتون به خیر!

حالا اینکه چیزی نیست, دیدم هم‌اتاقی نگار اون ور خطه! میگه خوبی نسرین؟

ینی فکر کن زنگ زده بودم واحد نگار اینا! تازه "شبشون هم به خیر"


حالا اینا که چیزی نیست... دیگه  بقیه شو نمی‌گم 

۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۴۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

باورم نمیشه من هنوز نت دارم!!!

ولی خب نکته اینجاست که برای یکشنبه تمرین داریم و من اون موقع نت ندارم 


داشتم فصل 7 (بخش تنفس) کتاب فیزیک پزشکی رو می‌خوندم, 

یهو همچین بی هوا با ذوق زایدالوصفی گفتم بچه هااااااااااااا 

من بالاخره فهمیدم این ناف به چه دردی می‌خوره!


زهرا در حالی که چمدونشو جمع میکرد بره خونه شون: به چه دردی میخوره؟

من: برای نفس کشیدن جنینه! شش های جنین به نافش وصله و این جوری نفس می‌کشه

مژده: خب چه جوری؟

من: نمی‌دونم دقیق! احتمالاً ناف بچه به ناف مامانش وصله 

بعدش هوا از تو ناف مامانش میره تو ناف بچه و 

بعدش میره توی شش های بچه یا همون جنین!


زهرا: خب پس چرا آقایون هم ناف دارن!؟

من: نمی‌دونم راستش! آهان, ببین آقایونم یه زمانی جنین بودن دیگه! 

اونا اون موقع این نافو لازم داشتن


مژده: اون وقت اگه مامانه لباس کلفت بپوشه و دستشو بذاره جلوی ناف خودش, 

هوا به شش های بچه نمیرسه و خفه میشه؟

من: آره دیگه! میمیره! نمی‌دونمااااااااا! شایدم نمیره! 

حالا بذار این فصلو تا آخر بخونم, شاید چیزای بیشتری در مورد ناف دستگیرم شد


پ.ن: ینی من این قابلیتو دارم که جامعه پزشکی رو متحول کنم!

یاد این جکه افتادم که یارو از معلمش میپرسه چرا ما ریاضی می‌خونیم؟

اونم میگه برا نجات جون آدما!

شاگرده میپرسه چه ربطی داره؟

معلمم میگه برای اینکه امثال تو نرن دانشکده پزشکی 


۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۳:۵۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

11- خوابگاه اطلاعیه زده که اینترنت یکی دو روز قطعه

جمعه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۳۶ ق.ظ

با سلام 

بابا میگه فقط تهران!

کلی روضه خوندم براش ولی حتی اصفهانم نه

حتی ارومیه و اردبیل و بقیه شهرهای همسایه هم نه!

تبریزم که زبانشناسی نداره!

برای مهندسی پزشکی هم فقط تبریز و تهران 

و تاکید ویژه داره بر کار و رشد و پیشرفت و اینکه آینده شغلی داشته باشه 

و مدرکت از یه جای خوب باشه و دارقوزآباد و چالقوز شایدم چارقوزآباد نباشه


ولی به قول یکی از دوستان, دختر که قرار نیست نون دربیاره شکم اهل و عیالشو سیر کنه, 

اتفاقاً ایشون ینی همین یکی از دوستان که اینو گفته, جزو همین قشر زحمت کشن 

که قراره نون دربیارن شکم زن و بچه‌شونو سیر کنن

و جالبه یکی از دوستام دقیقاً سر همین موضوع از نامزدش جدا شد!

پسره گفته بود تو هم کار کن کمک خرجم باشی و شرایط اقتصادی جامعه بده و از این صوبتا

دوستمم گفته مگه وظیفه تو نیست نون دربیاری؟ من چرا کار کنم و خلاصه الان جدا شدن!

و خب الان دقیقاً سوالم اینه که دوستم این مدرکو میخواد بذاره در کوزه آبشو بخوره؟!

اصن چرا درس می‌خونیم؟

چرا درس می‌خونم؟

چرا درس می‌خونید؟

اصن درس چیه؟


با این شرایط رشته های برقو بی‌خیال شدم, چون نمی‌خوام دارقوزآباد و چالقوزآباد و اینا قبول شم, اگه زبونم لال روم به دیوار! زبان‌شناسی هم قبول نشم و مهندسی پزشکی هم قبول نشم, امسال دوباره کنکور زبانشناسی و مهندسی پزشکی و برق ثبت نام می‌کنم!




یادآوری: امید و محمدرضا دانشجویان سال اول آی تی و مکانیک اند!

امید داداشمه, محمدرضا و پریسا هم محصولات مشترک پسرعمه و دخترعموی بابا


۲۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۵:۳۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

10- کاپیتان حالش خوب نیست

پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۳۷ ق.ظ


بابا زنگ زده میگه ایشالا شنبه صبح اونجاییم, بعدشم باهم میریم کرج خونه‌ی دایی اینا!

من: چرا؟

مامان گوشی رو از بابا می‌گیره و

مامان: چون تولدته, برای ماه رمضونتم دارم غذا درست می‌کنم

من: میشه نیاید؟ آخه هفته بعد کنکور دارم, میشه غذاهارو بیارید و خودتون برید کرج؟

امید گوشی رو از مامان می‌گیره و

امید: دلت میاد ما بیایم تهران و تولدت باشه و مارو نبینی؟

من: :| 


یه موضوعی هست که من باید به خانواده ام بگم و خب نمی‌تونم!

نه که نتونم, روم نمیشه

نه که روم نشه, کلاً سخته

نمی‌دونم از کجا شروع کنم و چه جوری بگم

اینا اگه منو ببینن قشنگ قیافه ام داد میزنه چه مرگمه

اصن نگاهم یه آشوبی داره که خودمم نمی‌تونم تو آینه خودمو نگاه کنم

از اون سخت تر سبک سنگین کردن آدماست

فکر کردن به آینده

مقایسه و تصمیم گرفتن



۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۶:۳۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

8- کارنامه اولیه آزمون تحصیلات تکمیلی سال 1394

سه شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۱۷ ب.ظ

با سپاس بیکران به درگاه ایزد منان و ضمن آرزوی توفیق الهی برای تمامی پویندگان عرصه علم و امید سربلندی برای داوطلبان عزیزی چون خودم و با سلام خدمت خوانندگان عزیز به اطلاع می‌رساند:

برای این درس واژه گزینی و اصطلاح شناسی, حتی یه کتاب هم نخوندم! اصن نمی‌دونستم چیه! امسالم اولین سالی بود که از این درس سوال میدادن و نمونه سوال نداشتم براش! با این همه 40 درصد زدم!

اون وقت این الکمغ لعنتی منفی 22 درصد :دی

برق که هیچی!  رتبه ام در قالب کلمات نمی‌گنجه! ولی دارم وسوسه میشم کنکور هفته بعدو بی خیال شم و برم سراغ زبان‌شناسی (شریف, شهید بهشتی, علامه طباطبایی, یا دانشگاه تهران)

ولی خب, یه هفته دیگه هم به تلاشم ادامه میدم ببینم نتیجه مهندسی پزشکی و انفورماتیک پزشکی چی میشه, ایشالا هر چی صلاحه!

چهارشنبه و پنجشنبه هفته بعدی کنکور مهندسی پزشکی و انفورماتیک پزشکی دارم!


امید میگه 5 سال برق خوندی, هیچی! دو هفته زبانشناسی خوندی, 29 شدی 



۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۱۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

درسته تصمیم گرفتم اینجارو 5 , 6 صبح آپدیت کنم ولی سلام! 

ایشالا یه روز که امتحانام تموم شد, کامنتارو باز میکنم جواب همه‌ی سلامامو می‌گیرم!






۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

6- "تا" نداره...

سه شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۰۶ ق.ظ

دارم اینو گوش میدم

اون پنج‌شنبه‌ای که داشتیم باهم پالس می‌خوندیم, با الهام و مهدی

یادآوری: من 89 ای, مهدی 90 ای, الهام 88 ای و ارشد!



کماکان این دو عزیز (موقع ناهار)

منم این ورم یه دستم موبایله یه دستم قاشق

و چمنای دانشگاه!





همیشه فکر می‌کردم دوستی باید "تا" داشته باشه

تا وقتی از اتوبوس پیاده میشین, تا به فلان ایستگاه مترو برسین, تا فردا, تا آخر ترم, 

تا آخر سال, تا پنج سال دیگه, تا ده سال دیگه

فکر می‌کردم بالاخره یه روزی یه جایی آدما برای همدیگه تموم میشن

کاش دوستی من و الهام و مهدی تا نداشته باشه

دوستی من و ارشیا "تا" داشت! تا آخر دوره کارشناسی بود, تقریباً تا امروز

حدوداً 4 سال! همون قدری که 4 سال پیش پیش‌بینی کرده بودم



آدما یهویی تموم نمیشن, یکی در میون که سلام نده و ندی و یکی در میون که حال و احوالپرسی نکنین, این یکی در میون ها میشه یه روز در میون, یه هفته, یه ماه, یه سال, بعدش یه روز از کنار هم رد میشین و فقط یه سری تکون میدین به نشانه آشنایی و یه روز از کنار هم رد میشین و هر دوتون هندزفری تو گوشتونه و حواستون به هم نیست

اون روز همون "تا"یی هست که می‌گفتم

۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

5- تره یا اسفناج؟

دوشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۱۷ ق.ظ

سلام 

خوابم میاد

دیشب مطمئن بودم خواب می‌مونم و پست امروز صبح رو از دست میدم

تا دو نصف شب داشتم با چهار تا سوال مدار کشتی می‌گرفتم

ولی خب, ایول به آلارم گوشیم

که از رو نرفت و از 5 تا یه ربع یه 6 هر سه دیقه یه بار گفت پاشو, نسرین پاشو, پاشو!

خواب امشبم وحشتناک بود!

وحشتناک!

نمیدونم چه جوری از جزوه و گزارش کار رسیدم به یه جای مخوف که اونجا داشتن یکیو میکشتن

فکر کنم یه صحنه از یه فیلمی بود که یادم نمیاد


حالم یه جور ناجوریه! اصن نمی‌دونم چی میخوام, چه مرگمه!

و بدتر از اون اینه که نمیتونم این حالمو بروز بدم




همین که هنوز میتونم مامان و بابا رو گول بزنم, یه موفقیت بزرگ محسوب میشه

هنوز انقدرام روحیه مو نباختم که نتونم خودمو خوشحال نشون بدم

اصن بذار فکر کنن دغدغه ام سبزی کوکو و آشه! و خب همینم هست


با اینکه خوابم میاد میرم بقیه سوالارو حل کنم!

۲۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۶:۱۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

3- سخن با ماه می‌گویم پری در خواب می‌بینم

يكشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۱۵ ق.ظ

سلام 

امروز با آلارم گوشیم بیدار شدم

پنج و چهل دیقه!

و الان ساعت 6 صبه و من هیچی گوش نمیدم

همیشه که قرار نیست یه چیزی گوش بدم!

والا!

چهار شبه دارم خواب می‌بینم و این ینی ذهنم حسابی مشغوله

خواب پنج شنبه در مورد اردوی شمال بود که حاج آقای نمازخونه می‌خواست ببره

من نمی‌خواستم برم, ولی تو خواب اشتباهی سوار اتوبوسشون شدم

فکر کردم داریم میریم کنفرانس!

با حاج آقا!

اونجا وسط جنگلای شمال پیاده شدم که منو برگردونین تهران و

من شمال نمیخوام و من باید برم کنفرانس

ینی انقدر داد زدم که وقتی بیدار شدم گلوم درد میکرد

کیفم هم پر ظرف نشسته بود :)))) 

خلاصه قرار شد با مسئولیت و هزینه خودم یه تاکسی بگیرن و برگردم کنفرانس!


خواب جمعه که اصن حرف نداشت!

سر جلسه کنکور وزارت بهداشت بودم و صندلیم هم برای اولین بار چپ دست بود

مگه اینکه من تو خواب ببینم صندلیم چپ دسته

از اونجایی که هنوز این لیدهای مزخرف قلبی رو یاد نگرفتم و هر سالم چند تا سوال میدن

اونجا داشتم گوشه صندلی برای خودم یادداشت می‌نوشتم

من میگم یادداشت, شما بخون تقلب!

از قضا مراقب امتحان کنکور, مامانم بود و دید و داد و بیداد و ملتو خبردار کرد!

بابامم داشت برگه های کنکورو پخش میکرد :)))))

منم رفتم با داد و بیداد به بابام میگم, این مامان چرا آبروریزی میکنه آخه؟!

اینا که تقلب نیست, یادداشته و 

بعدش از خواب بیدار شدم


خواب شنبه در مورد پلوپز بود!

یادمه پریشب مژده میگفت, وقتی سینا (یکی از هم‌کلاسیامون که اهل اصفهانه) ترم اول, برای اولین بار با پلوپز برنج درست میکنه, میاد به ملت میگه وای بچه ها چه دستگاه جالبیه, آب و برنج و روغن و نمک میگیره و برنج تحویلت میده :))))


حالا منم همون شب تو خواب دیدم دارم با پلوپز برای 7 نفر برنج درست میکنم و یه نفر که یادم نیست کی بود میگفت 4 پیمانه برنج کافیه و منم گفتم باشه و موقع شستن برنجا بیدار شدم


خواب امشبم شامل دکتر صاد بود و کابوس محسوب میشه

لوکشین خواب مربوط میشد به کلاس حل تمرین یه درس مخابراتی!

و کلی تخم مرغ شکسته!!!

حالا این تخم مرغ‌های شکسته هم مربوط میشه به اون روزی که داشتم آشپزی می‌کردم و

تخم مرغ از دستم افتاد کف آشپزخونه

ولی یکی نیست بگه توی الکترونیکی سر کلاس تمرین کدوم درس مخابراتی بودی آخه!؟


به هر حال من وقتی کمتر می‌نویسم و کمتر حرف می‌زنم, خواب می‌بینم!

۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۶:۱۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

2- به غیر از محبت گناهی ندارد

شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۳۸ ق.ظ

سلام 

ساعت 5 صبه و دارم اینو گوش میدم

ای بی وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من

این سکوت مرا ناشنیده مگیر

ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر 

سوز و ساز دلم را ندیده مگیر


امشب که تو ، در کنار منی ، غمگسار منی 

سایه از سر من تا سپیده مگیر

ای اشک من ، خیز و پرده مشو ، پیش چشم ترم 

وقت دیدن او ، راه دیده مگیر


دل دیوانه ی من به غیر از محبت گناهی ندارد ، خدا داند

شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی ، پناهی ندارد ، خدا داند

منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند

به جز این اشک سوزان ، دل نا امیدم گواهی ندارد ، خدا داند


دلم گیرد هر زمان بهانه ی تو ، سرم دارد شور جاودانه ی تو

روی دل بود به سوی آستانه ی تو

تا آید شب ، در میان تیرگی ها ، گشاید تن ، روح من به شور و غوغا

رو کند چو مرغ وحشی ، سوی خانه تو


یکشنبه سر کلاس ادوات, آقای میم. همون دانشجو ارشد یا دکترا 

که نصف وقت کلاس صرف پاسخ‌دهی به سوالات ایشون میشه 

بهم گفت خانم خ. من شماره یا ایمیلتون رو ندارم و در مورد مسائل درسی و امتحان که یه چیزی رو با بچه ها هماهنگ می‌کنیم, به شما دسترسی نداریم


یه برگه درآوردم و اسم و شماره و ایمیلم رو نوشتم

عصر اون روز یه ایمیل زد که هر جا هر مشکلی بود که کمکی از دستم بربیاد در خدمتم

بعدشم یه اسمس داد که بهتون ایمیل زدم و

تموم!


" زن باس تو خونه بشینه برای شوهرش انار دون کنه, سبزی پاک کنه, 

قرمه سبزی درست کنه و پاسخگوی ونگ ونگ بچه‌هاش باشه

نه اینکه راه بیافته خیابونارو متر کنه دنبال تبدیل SMA بگرده و 

با هر مرد و نامردی چشم تو چشم و هم کلام بشه! "

(بخشی از سخنان گوهر بار شیخ تورنادو دامت برکاتها و دام ظلها العالی, 

در یکی از سخنرانی‌های اخیر, به مناسبت روز مرد!)


حالا گشتم و گشتم و گشتم و رسیدم به این الکتریکی نزدیک خوابگاه پسرا, 

دیدم بسته است, یه یادداشت نوشته بود که اگه نباشم با فلان شماره تماس بگیرید

یه هفت هشت ده بیست دیقه ای با خودم درگیر بودم که زنگ بزنم یا نه! 

اگه زنگ بزنم و شماره‌مو سیو کنه

اصن اگه وایبر و تلگرام داشته باشه و اسممو بفهمه و عکسمو ببینه چی!؟ 

اگه سریش بشه چی, اصن کدوم دختری خودش زنگ میزنه به مغازه دار, 

لابد میفهمه خوابگاهی ام دیگه, لابد حدس میزنه شریفی ام, 

دخترام که یکی دو تا خوابگاه بیشتر ندارن, بعدش میاد واحدمونم پیدا میکنه حتی


دل به دریا زدم و گفتم اصن به درک! زنگ می‌زنم!

زنگ زدم به یارو و دیدم بنده خدا آدم خوبیه! ینی از آهنگ پیشواز موبایلش فهمیدم اینو! 

گفتم شماره شمارو از روی شیشه مغازه تون برداشتم, تبدیل SMA یا BNC دارید؟

گفت نه نداریم و 

منو به خیر و ایشونو به سلامت!


روبه روی مغازه, کنار یه ماشین ایستاده بودم و داشتم فکر می‌کردم, 

که این جور ترسیدنا و احتیاط ها دلیل داره, 

از آدمایی که فقط اسمشون مرده

باید دختر باشی تا با گوشت و پوست و استخونت ترس از مزاحم رو تجربه کرده باشی

ترس از اسمس های گاه و بی‌گاه؛ ترس از بودنش, حضورش در لحظه لحظه‌هات

از آرامشی که نداری

داشتم به آرامش نداشته‌ی اخیرم فکر می‌کردم

که یهو همچین بی هوا یه گربه از زیر ماشین پرید بیرون و 

بنده یه جیغ ملایم تحویل اصناف و عابرین دادم و 

با تیکه ی اون پسره مواجه شدم که داشت رد میشد و صحنه رو دید و فرمود "بپا نخوردت!"

۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۵:۳۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)