228- فصل جدید
شبتون به خیر و شادی
تن و روحتون پر از انرژی
سرتون پر از ایده
وجودتون پر از انگیزه
پاهاتون بی تاب برای دویدن تو مسیر پیشرفت
نسرینم؛ تورنادوی سابق!
خوبید؟ :دی
مستحضر هستید که آدرس وبلاگمو عوض کردم؛ و سوال همهتون اینه که چرا؟
چرا انقدر نجومی شده وبلاگم؟!!! چرا انقدر کتاب معرفی میکنم؟!!! چرا دیگه خاطره نمینویسم؟!!!
اصن وقتی به داداشم گفتم اسم جدید وبلاگم شباهنگه, با لحن جنابخان گفت شبااااهنگ؟!!!
خب مزاحمتهای یه عده که نوشتههامو میخوندن و دلم نمیخواست بخونن یه دلیل این حرکت بود
برای کسب اطلاعات بیشتر به پستهای 174 و 176 مراجعه فرمایید, رمزشم که Tornado هست
بر خلاف برخی که دوست ندارن پستاشونو آشناهاشون بخونن, یا با اقوام و فک و فامیلشون, فرند نمیشن,
اتفاقاً هدف اصلیم از فصل دوم این بود که به خاطر دوری, فک و فامیل در جریان حال و احوال ظاهریم قرار بگیرن
دقت کنید که گفتم ظاهری... اینکه امروز کجا رفتم و چی خوردم و با کی بودم
ولی خب غریبهها نذاشتن!
غریبهها خاطرات منو میخوندن و با همین نوشتهها تصویری از من تو ذهنشون ساخته بودن
که با همین تصویر قضاوت میکردن, عاشق میشدن و حتی شکست عشقی میخوردن
با همین تصویر بهم نزدیک میشدن ولی آخرین جملهشون این بود که نوع رابطه ما تا حالا خیلی صادقانه نبوده
چرا؟
چون فکر میکردن من همینی هستم که با خوندن چهار تا پست و ده تا کامنت, شناخته اند!
در حالی که من اصن دنبال رابطه نبودم که حالا بخوام صادقانه باشه یا نباشه
بارها گفتم که هیچ کدوم از این نوشتهها توهّم و تخیل و دروغ نیست,
ولی خب خیلی وقتا لزومی ندیدم خیلی چیزارو بنویسم...
یه دلیل دیگهی تغییر اسم و آدرس تمرین دل کندن بود که پست 147 در موردش حرف زدم,
اگه یادتون نیست, یا نخوندید میتونید روی این شمارهها کلیک کنید, رمزشم که Tornado هست
این چند ماهی که گذشت از خیلی چیزا دل کندم, از خیلی رفتارها و عادتها
از فیلمی که موقع دیدن قطعش کردم, پاکش کردم و دیگه بهش فکر نکردم و
قولهایی که به خودم دادم, تغییراتی که کردم
از خوندن وبلاگی که خواننده ثابتش بودم دل کندم
از کارت دانشجویی شریفم دل کندم, از پروفایلم
از عمر۲۷۶۰ روزهی وبلاگم, از "تورنادو" که هنوزم که هنوزه داداشم اسمم رو تو گوشیش تورنادو سیو کرده
پس تصمیم گرفتم از فصل دوم وبلاگم هم دل بکنم؛
همون طور که از فصل اول گذشتم؛ فصل اول, فصل لطفعلیخان زند, lotfali-khan-zand.blogfa.com
نسرینِ فصل اول, یه شخصیت ادبی و تاریخی و وطن پرست بود, داستانها حول محور مدرسه و خونه
خوانندهها و کاراکترهای پستها هممدرسهایاش بودن؛ مهسا, نازنین, بهناز, مریم, ونوس یا سهیلای عشقِ نجوم
همین!
نه خبری از تگ بود نه این همه خواننده و حاشیه و
فصل دوم, فصل تورنادو؛ متفاوت شروع شد؛
داستانهای فصل دوم مهندسی طور بودن و دانشگاه و خوابگاه و جزوه و استاد و تگ و انار و خطکش و
هممدرسهایای قبلی جاشونو دادن به هممدرسهایای شریفی, نگار, مژده, مریم, سمیرا و
ونوس شد سهیلا و تبدیل شد به سنگ صبور نسرینی که داره دور از خانوادهاش زندگی میکنه
فصل دوم هم تموم شد
شاید یکی از همین جمعهها یه مراسم تودیع و معارفه برگزار کردم و از کاراکترهای فصل دوم تشکر کردم
چون اکثر قریب به اتفاقشون,مثل همین حضرت صاحب خطکش یا همون ماکسیمم تگ در فصل3 حضور ندارن
و اما فصل سوم, شباهنگ!
این فصل سورپرایزه!
نمیخوام داستانها و شخصیتاشو لو بدم
فعلاً این دو مکالمه را دریابید,
دارم میرم تهران
و دوستانی که در جریان ماجراهای ارشد نبودن و مدام میپرسیدن چه خبر و چی شد, این لینک را دریابند:
"خاطرات مربوط به ارشد و فرهنگستان" رمزشونم که Tornado هست