158- عشق اول و آخر؛ سیبزمینی سرخ کرده!
امید و مامان شام دعوتن و بابا مسافرته و منم تنهام
ناهار که قرمه سبزی داشتیم (قرمه سبزی واقعی نه هاااااااااااا از این کنسروا!)
الانم که مشغول سرخ کردن سیب زمینی ام
هر موقع تنهام و گشنمه, اولین ایده ای که به ذهنم میرسه همینه!
ولی نمیدونم چرا هر کاری میکنم نمیتونم چاقو رو با دست چپم بگیرم :(
حتی میل بافتنی رو هم با دست راستم میگیرم
فکر کنم فقط نوشتنم با دست چپه
ینی من یه چپ دست اصیل نیستم؟ ینی دو رگه ام؟ :((((((
آقا رفته بودم عسل بخرم, توش عنکبوت بود!
به جان خودم راست میگم, 8 تا پا داشت
مگه عنکبوت جزو هشتپایان نیست؟
ایناهاش:
خواستم از آقاهه بپرسم این عنکبوته؟
بعد هر چی فکر کردم ترکی عنکبوت یادم نیومد
لغت فرس اسدی قرن 4 نوشته بود عنکبوت آن است که مردم آذربایجان دیو پایش خوانند
برای همین یه عده میگن ما اون موقع ترکی حرف نمیزدیم و مثلاً به قارچ میگفتیم کلاه دیوان
نمیدونم فاز کلماتمون چی بوده که ارتباط تنگاتنگی با دیو داشته
یهو یادم اومد شیطان تُری میگیم
بعد نمیدونستم به تار عنکبوت اینو میگیم یا به خود عنکبوت
کلاً درگیر بودم
پرسیدم "بو (=این) شیطان تری ده (=هست)؟"
از شانس منم آقاهه ترک نبود متوجه نشد!
چه وضعشه؟ شما فارس جماعت تو شهر ما چی کار میکنید آخه؟
دیدم برگشته میگه نه این شیطان تری نیست این عسله :))))))))
خب کور که نیستم میبینم عسله ولی توش عنکبوته خب!!!
پ.ن: یه بار برای جواب یکی از کامنتا گفته بودم گِچی قالیب جان قیدین ده قصاب پیی آخداریر
معنیش این بود که گچی به فکر جونشه قصاب دنبال چربی و ایناست
اون موقع معنی گچی رو نمیدونستم گفتم یه چیزی تو مایه های بز و گوسفنده
صبح از داداشم پرسیدم, بلد بود :(
گفت گچی همون قوچ ه