15- اونا که چیزی نبود, من حتی تو خوابم سوتی میدم
با سلام
امشب خواب دیدم برای دانشگاه حواسم نبوده یه لنگه از کفشای بابارو پوشیدم یه لنگه از کفشای مامان! لنگه چپی کفش بابا بود! راستیه کفش مامان, تازه ردیف اولم نشسته بودم, از صبم کلاس داشتم و عصر متوجه شده بودم که چی پوشیدم! ردیف اولم نشسته بودمااااااااااا
نچ نچ نچ نچ
عکس: خونهی پسردایی بابا - کرج
یادمون رفت شمع بخریم, دو تا شمع ساده گذاشتم و
گفتم بابا یه 2 بنویسه و یه 3 که بشه 23
وقتی داشتم عکس میگرفتم امید هی دستشو میآورد جلو گند میزد به عکسم
میگفتم چرا همچین میکنی آخه؟
میگفت برای اینکه تگم کنی! حتی اگه رمز نداشته باشم!
وقتی میخواستم شمعارو فوت کنم هم ایلیا نمیذاشت!
سه بار روشنش کردیم, ولی نمیذاشت خودم فوت کنم
ولی بالاخره بار چهارم تونستم
کیکو به رادیکال شصت و سه قسمت نامساوی تقسیم کردم
گفتم برای نگار و نرگس و مژده هم کیک میبرم
به هر حال آدم باید یکیو داشته باشه که به فکرش باشه
دوستش داشته باشه
براش کیک ببره و از این صوبتا!
اون خرسه رو مژده برام گرفته
الانم که رو تختم دراز کشیدم و این پستو تایپ میکنم, همین خرسه کنارم خوابیده
مامان قُلبونِس بِلِه, خِلسِ خودمه! به هیچکسم نمیدمش!
تولد 23 سالگیم بودااااااااا! یه وقت فکر نکنید 2 یا 3 سالم بوده