یک. چند وقت پیش چندتا مقاله از ریسرچگیت دانلود کردم راجع به برندها. موضوع رسالهمه. حالا از وقتی فهمیده دنبال این موضوعم هر موقع بهش سر میزنم یه مقاله میاره برام بالاش مینویسه:
Suggested research based on your interests
این اخلاقشو دوست دارم.
دو. نمرۀ یکی دیگه از درسهای ترم دوم هم اعلام شد. استاد این درس (آواشناسی و واجشناسی) استاد شمارۀ ۲۲ بود. همون که موقع توضیح واکهای جیرجیری یه آهنگ از رضا یزدانی برامون فرستاد و گفت شبیه صدای این خوانندهست. این درس هم مثل درس استاد شمارۀ ۲۰، یه امتحان کتبی مجازی داشت، چندتا ارائه داشتیم و یه مقاله. ۱۹.۵ شدم و از نمرهم هم بسیار راضیام. احتمالاً این نیم نمره از مقالهم کم شده. از اونجایی که تا حالا تجربۀ کار آوایی و نرمافزاری نداشتم، احتمال میدادم که کارم بیعیب و نقص نباشه. ابتدای مقاله هم برای استادم یادداشت گذاشته بودم که با توجه به اینکه این اولین تجربۀ من تو این حوزه هست احتمال خطا در روند اجرای پژوهش وجود دارد. لذا خواهشمندم پس از مطالعه، نظرتان را دربارۀ روش پژوهش و نتایج حاصل از آن منعکس بفرمایید تا اصلاحات لازم صورت بگیرد و نواقص احتمالی برطرف شود.
سه. استاد شمارۀ ۳ پیام یکی از دانشجوهاشو که از ایشون درخواست کرده بود یکیو برای یه پروژهای که به آواشناسی مربوطه معرفی کنه برام فرستاده و نوشته شما به فکرم رسیدید. تشکر کردم و گفتم شمارهمو بهش بدید صحبت کنم باهاش. اینم اضافه کردم که دانشجوهای استاد شمارۀ ۲۲ تجربه و مهارتشون تو پروژههای آواشناسی از من بیشتره و اگه خودم از پس کار برنیومدم اونا رو معرفی میکنم.
چهار. دیدید اینایی که میگن دیگی که برای من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه؟ من اینجوریام که میگم حالا که این دیگ به هر دلیلی برای من نجوشید، دست بقیه رو بگیرم بیارم پای دیگ برای اونا بجوشه. حالا این پروژه یه موردشه. موارد دیگهای هم هست که گفتنی نیست. ولی در کل این اخلاقمو دوست دارم :|
پنج. این استاد شمارۀ ۳ سومین استاد ارشدم و استاد مشاور ارشدم بود. با اینکه مشاورم بود، ولی بیشتر از راهنما زحمت کشید و کمکم کرد (اصولاً اونی که باید بیشتر کمک کنه راهنماست نه مشاور). استادهای شمارۀ ۱ تا ۱۷ مربوط به دورۀ ارشدم هستن و ۱۷ تا ۲۲ مربوط به دورۀ دکتری هستن. ترتیب شمارهگذاری بهترتیب زمان آشناییم باهاشونه. استاد شمارۀ ۱۷ مربوط به هر دو دوره هست.
شش. مقالهای که برای استاد شمارۀ ۲۰ فرستاده بودم و از هشت بهش ۱.۹۵ داده بود و نفهمیدم چرا رو یادتونه؟ بدون هیچ تغییری فرستادم برای استاد شمارۀ ۱۸. با اینکه استاد شمارۀ ۱۸ مدیر گروهه و پارسال که از استاد شمارۀ ۲۱ گله داشتیم به همین استاد شمارۀ ۱۸ نامه فرستاده بودیم، ولی در مورد قضیۀ استاد شمارۀ ۲۰ چیزی بهش نگفتیم. این نگفتنمون چندتا دلیل داشت و یه دلیلش این بود که شمارۀ ۲۱ جوان بود و بیتجربه و زورش کم بود و نامه و اعتراض ما اثر داشت، ولی شمارۀ ۲۰ زورش از همه بیشتر بود و اعتراضمون نهتنها نمیتونست مؤثر باشه بلکه به ضررمون هم ممکن بود تموم بشه. خلاصه این ترم اون مقاله رو برای استاد شمارۀ ۱۸ که باهاش یه درس دیگه ولی مرتبط دارم فرستادم و ازش خواستم نظرشو بگه تا ایراداتشو رفع کنم. میدونستم ایراد داره، ولی نمیدونستم کجاش. آخر هفته خوند و شنبه کامنت گذاشت و فرستاد.
هفت. سهشنبه آخرای جلسۀ انفرادی وبکم رو روشن کردم استادم (استاد راهنمام) بعد از سه سال! منو ببینه. چقدر ذوق کرد از دیدنم. آخرین باری که همو از نزدیک دیده بودیم رفته بودم دفترش که ازش معرفینامه بگیرم برای مصاحبۀ دکتری برای یه سری دانشگاه دیگه. که البته قبول نشدم اون سال. یادمه موقعِ دادنِ معرفینامه گفت اگه قبولت نکنن ضرر کردن ولی کاش امسال قبول نشی سال دیگه بیای دانشگاه ما. اون سال قبول نشدم و سال بعدش رفتم دانشگاه اونا.
هشت. پارسال یه مقالهای با استاد شمارۀ ۱۷ نوشته بودم که چون مقالۀ کار پژوهشی بود باید اسم ایشون اول میومد. تو این پروژه یه همکار هم داشتیم که اسم اونم اومد تو مقاله و هر کی یکسوم از سهم مقاله رو برداشت. داور این مقاله همین استاد شمارۀ ۱۸ بود. من تو این مقاله به یه نتیجۀ جالب که خلاف نتایج پیشین بود رسیده بودم. چند روز پیش یکی از بچههای ارشد محل تحصیل سابقم دفاع داشت و استاد راهنماش استاد شمارۀ ۱۷ بود و داورش هم استاد شمارۀ ۱۸. منم تو جلسۀ دفاعش شرکت کرده بودم. دیدم تو نتایجش همین نتیجهای که من گرفته بودم رو گرفته و خوشحال شدم که یه پژوهش دیگه هم کارمو تأیید میکنه. بعد نکتۀ جالب اینجا بود که داورِ این دانشجو که همون داور مقالۀ ما هم بود، از دیدن این نتیجه یهجوری شگفتزده شده بود که انگار اولین باره این نتیجۀ جالب رو میبینه. اصلاً یادش نبود پارسال مقالهای رو داوری کرده که تو اون مقاله هم به این نتیجه رسیده بودن. از اون جالبتر استاد راهنمای این دانشجو بود که همون استاد شمارۀ ۱۷ باشه. یادش نبود که تو مقالۀ پارسالمون ما هم به این نتیجه رسیده بودیم. حالا چرا من یادم بود؟ چون اون بدبختی که چند ماه با دادهها سر و کله زده بود و دستهبندیش کرده بود من بودم نه استاد، نه همکار و نه داور. طبیعیه که تا قیامت یادم باشه چه نتیجهای حاصل شده از این پژوهش.
نه. استاد شمارۀ ۱۹ یک سال و یک ماهه که منو با میم۱ (یکی از همکلاسیای دورۀ دکتری) اشتباه میگیره. میم۱ نه اسمش شبیه اسم منه نه فامیلیش نه محل سکونت و تولدش نه دانشگاههای کارشناسی و ارشدش نه قیافهش نه صداش نه موضوع ارائهها و علایقش. ولی هر موقع من ارائه دارم استاد اسم اونو میاره و میگه آماده هستیم که ارائۀ میم۱ رو بشنویم و هر موقع اون چیزی برای استاد میفرسته استاد با من راجع به اون چیز حرف میزنه. یا اگه من دستمو بلند کنم چیزی بپرسم استاد میکروفن اونو روشن میکنه. هنوز نفهمیدیم چرا ما رو باهم قاطی میکنه و برای خود استاد هم جالبه و خودشم نمیدونه چرا. کلاسها هم مجازیه و این ندیدن قیافهمون مزید بر علت میشه که تشخیص نده کی به کیه. این هفته استاد پیشنهاد داد از هفتۀ دیگه وبکمهامونو روشن کنیم و ببینیم همو. البته یه نفر بهخاطر سرعت پایین نتش مخالفت کرد. حالا تا هفتۀ بعد برسه و مشکل سرعت نت حل بشه یا نشه، من یه اسکرینشات از جلسۀ انفرادی گرفتم و فرستادم تو گروه همین استاد و گفتم استاد این منم. هر چند که قبلاً هم عکسمو فرستاده بودم و گفته بودم این منم.
ده. اسطورۀ اعتمادبهنفس فقط خودم که آخرین باری که رفتم آرایشگاه و ابروهامو اصلاح کردم به دوران پیشاکرونا برمیگرده و نهتنها با قیافهای که به تنظیمات کارخونه برگشته و در طبیعیترین حالت ممکنشه وبکم روشن میکنم، بلکه اسکرینشات میگیرم و برای گروه استاد دیگه هم میفرستم که این منم. و نهتنها اسکرینشات میگیرم و برای گروه استاد دیگه میفرستم بلکه تو اینستای فک و فامیل هم به اشتراک میذارمش :|
یازده. پست مذکور:
دوازده. دانشگاه این هفته کنفرانس بینالمللی برگزار کرده بود و یه عده دانشجو و استاد اومده بودن راجع به یه سری موضوعات حرف میزدن. اسم این آقای دنیل رو زیاد شنیده بودم و فکر میکردم همسنوسال خودمونه. بهواقع جا خوردم از دیدن موهای سفیدش. بنده خدا فارسی بلد نبود و مثل اینکه اسکایرومش فارسی بود و نمیتونست فایلشو آپلود کنه. شایدم انگلیسی بود ولی بلد نبود با اسکایروم کار کنه. خلاصه کلی معطل شدیم و کلی ایشون عذرخواهی کرد و کلی ما عذرخواهی کردیم و آخرشم نفهمیدیم مقصر کی بود و مشکل چی بود. بالاخره یکی از بچهها به فارسی گفت چرا خودتون نمیذارید و یکی از اینور اسلایدای ایشونو بارگذاری کرد که ایشون ارائه بده و صفحات رو از اینجا براش جابهجا کنن. بنده خدا دو خط حرف میزد و بعد میگفت پلیز نکست پیج. صفحه رو براش جابهجا میکردن. بعد دو خط دیگه حرف میزد و دوباره پلیز نکست پیج. دو دیقه بعد دوباره پلیز نکست پیج :|
سیزده. این آقای سمت راستی (توماس) راجع به زبانهای ایرانی قدیمی ارائه داشت. ابتدای ارائهشم بابت پسزمینۀ غیررسمیش عذرخواهی کرد که تو دفترش نیست و از خونه تو وبینار شرکت کنه. ارائهش طبعاً انگلیسی بود و بقیه هم باهاش انگلیسی حرف میزدن ولی گویا فارسی رو هم یه کم متوجه میشد. البته تخصصش فارسی چندهزار سال پیش بود نه معاصر. این خارجیایی که راجع به ما تحقیق میکنن هم آدمای عجیبیان. حسِ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد به آدم دست میده موقع شنیدن حرفاشون. البته ایشون انقدر گرم و صمیمی بود برخوردش که آدم فکر میکرد از خودمونه.