۱۶۷۷- هفتۀ سیزدهم ترم سوم
شنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۰، ۱۰:۴۲ ب.ظ
هفتۀ هیجانانگیزی رو سپری کردم. مجری برنامهای بودم که سخنرانش ناشنوا بود.
هفته، هفتۀ پژوهشه و قبلش درگیر پوستر وبینارها بودم و بعد درگیر خود وبینارها. علاوه بر تهیۀ پوستر، مسئول مستندسازی هم هستم. آخر هر سخنرانی یه گزارش مینویسم که موضوع سخنرانی چی بود، کی حرف زد، چی گفت، چقدر حرف زد و چند نفر شرکت کرده بودن. چندتا اسکرینشات هم میگیرم که ضمیمۀ گزارش بشه. یه نفرم هست که جلسه رو ضبط میکنه که در اختیار غایبین بذاریم. مجری برنامهها دو نفر از بچهها هستن که نوبتی اجرا رو به عهده میگیرن. سخنرانو معرفی میکنن، وبینارو مدیریت میکنن، میکروفونها رو روشن میکنن، سؤالهای متنی بقیه رو میپرسن و کارهایی از این قبیل. این هفته اون دو نفر، درست موقع سخنرانی کار مهمی داشتن و از من و اونی که ضبط برنامهها رو بر عهده داره خواستن مجری باشیم. اون دوستم که ضبط میکنه گفت نمیتونم میکروفنمو روشن کنم و صحبت کنم و از اونجایی که مجری باید حرف بزنه قرار شد من مجری باشم. برنامه چهارشنبه ساعت پنج عصر بود. ساعت چهار یه سخنرانی بسیار جالب تو مرکز زبانشناسی شریف قرار بود برگزار بشه و تصمیم داشتم حتماً شرکت کنم. همون ساعت، یعنی ساعت چهار، یکی از استادهای فرهنگستان هم یه سخنرانی با موضوع اصطلاحشناسی داشت که اونم جالب بود و علاوه بر جالب بودن، نیاز داشتم که شرکت کنم و سؤالامو مطرح کنم. این سخنرانیِ ساعت پنجِ دانشگاه خودمون بهقدری ذهنمو مشغول کرده بود و بهقدری استرس اجرا داشتم که اون دوتا سخنرانیِ ساعتِ چهارِ دانشگاه اسبق و سابق رو کلاً فراموش کردم. جالب اینجاست که همیشه لینک سخنرانیا رو با تاریخ و ساعتش میذارم تو بوکمارک و جلوی چشممه و جلوی چشمم بود اون روز. ساعت چهار تا پنجو اختصاص داده بودم به تمرینِ اینکه چجوری سلام عرض کنم خدمت حضار و چی بگم. ناشنوا بودنِ استادی که قرار بود سخنرانی کنه استرسم رو بیشتر کرده بود. من تا حالا آدم ناشنوا ندیده بودم و باهاش حرف نزده بودم. نمیدونستم چه اتفاقی قراره بیافته. نمیدونستم میتونه حرف بزنه یا نه. روم هم نمیشد بپرسم. البته بهم گفته بودن که ایشون مترجم دارن، ولی نمیدونستم مترجم قراره چی کار کنه. یک دقیقه به ساعت پنج وقتی وارد لینک سخنرانی شدم دیدم بستهست و میگه هنوز اپراتور (میزبان) وارد نشده و صبر کنید. من همیشه بهعنوان مهمان وارد لینکها میشدم و از اونجایی که حالا اپراتور بودم، همه منتظر ورود من بودن. ورود بقیه مشروط به ورود منِ میزبان بود. یوزر پس نداشتم. در واقع فراموش کرده بودم بگیرم. به اون دوستم که برنامه رو ضبط میکنه گفتم زنگ بزنه به ن۳ و منم زنگ زدم به ن۱. این دوتا نون! مجریهای همیشگی هستن که این جلسه کار مهمی داشتن و وبینارو سپرده بودن دست من و م۱. ن۳ جواب م۱ رو نداده بود ولی ن۱ جواب منو داد و تا گفت الو گفتم سلام یوزر پس ندارم. یوزر پس اونو گرفتم و با اسم اون وارد شدم. بعد بقیه وارد شدن. بعد م۱ (همون دوستم که قرار بود برنامه رو ضبط کنه) رو اپراتور کردم و خودم خارج شدم و دوباره با اسم خودم بهعنوان مهمان وارد شدم. بعد از م۱ خواستم منو میزبان کنه. همۀ این کارها توی یک دقیقه انجام شد و من تو این یه دیقه علائم حیاتی نداشتم از شدت استرس. بعد نقش سخنران رو از کاربر عادی به ارائهدهنده تغییر دادم و تو چتباکس ازش خواستم فایل یا اسلایدشو بارگذاری کنه. مترجم نوشته بود میکروفنشو فعال کنم. از اونجایی که تا حالا میکروفن کسی رو فعال نکرده بودم نمیدونستم از کجا باید انجامش بدم. سریع از اون قسمت که نقشها رو تغییر میدادم میکروفنو پیدا کردم و دوربین و میکروفنشو روشن کردم. نمیدونم و یادم نیست چجوری، ولی دوربین سخنران از اول روشن بود. شاید خودم فعال کرده بودم. شاید خودش. نمیدونم. بعد میکروفن خودمو فعال کردم و ضمن عرض سلام و ادب و احترام، سخنران رو معرفی کردم. مترجم با زبان اشاره حرفای منو به سخنران نشون میداد. حرفام که تموم شد، آقای گیتی که همون استاد و سخنران برنامه باشه با اشاره یه چیزایی نشون داد که مترجم با صدای بلند اون اشارهها رو به صدا تبدیل کنه. در واقع داشت ترجمهشون میکرد. هیجانانگیز بود. اجازه گرفتم که فایل ضبطشده رو به غایبها بدیم. چون خیلیا میخواستن شرکت کنن و اون ساعت کار داشتن. مترجم درخواستمو با اشاره گفت و آقای گیتی هم اجازه داد. یه کم که گذشت به اوضاع مسلط شدم و شرایط تحت کنترلم بود. دیگه استرس نداشتم.
برای ابتدای جلسه این متنو آماده کرده بودم:
سلام عرض میکنم خدمت حاضران و شرکتکنندگان این وبینار. برنامۀ امروزمون که پنجمین [ششمین سخنرانی بود، ولی انقدر استرس داشتم که فکر کردم پنجمیه] سخنرانی از سلسلهسخنرانیهای هفتهٔ پژوهشه اختصاص داره به موضوع زبانهای اشاره و اخلاق پژوهش که انجمن علمی دانشجویی زبانشناسی دانشگاه [...] بهمناسبت هفتۀ پژوهش تدارک دیده. امروز در این جلسه در خدمت آقای اردوان گیتی هستیم. ایشون متولد سال ۱۳۶۵ [اینجا تپق زدم به جای شصت گفتم هشت بعد درستش کردم] هستن و در حال حاضر دانشجوی دکترای زبانشناسی دانشگاه گَلودت [تلفظ اینو بلد نبودم و گوگل کردم قبل وبینار. تو گوگل هم هر کی با یه لهجه تلفظش کرده بود] امریکا که یکی از قدیمیترین مؤسسههای آموزش عالی دنیاست که مخصوص ناشنوایانه. آقای گیتی خودشون هم در یک خانوادۀ ناشنوا [من موقع معرفی ایشون فکر میکردم از خانوادهش فقط خواهرش ناشنواست. موقع سخنرانی از حرفاش فهمیدم پدر و مادرش هم ناشنوا هستن و جالب بود برام] به دنیا اومدن و در حال حاضر در این دانشگاه درسهای زبانشناسی و فرهنگ ناشنواها رو تدریس هم میکنن و مشاور بینالملل سرپرست واحد فرشتگان هم هستن. ایشون همچنین جزو نویسندگان کتاب ناشنوا هستن که از طرف انتشارات نویسه منتشر شده.
عکس خودشو گذاشته برای اسلایدش:
![](https://s20.picofile.com/file/8445045292/14000928.png)
متن رو خوندم استرس گرفتم اصلا. چجوری این میزان استرس رو هندل کردی؟