پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۵۶۳- چهارشنبه‌ها

چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۴ ق.ظ

از وسط کلاس کاربردشناسی خدمت رسیدم که عرض کنم چقدر دلم می‌خواست سه‌چهارتا بچۀ قدونیم‌قد به‌صورت تمام‌وقت تو دست و بالم داشتم و ازشون می‌خواستم یه ماجرایی که قبلاً اتفاق افتاده رو توضیح بدن تا بررسی کنم ببینم زمان فعل‌هاشون ماضی نقلیه یا بعید یا ساده؟ بعد ترتیب سازه‌های جمله رو بررسی کنم و مطابقۀ فعل با فاعلو. چهارشنبه‌ها روز عجیبیه. شبش تا دیروقت بیدارم و استرس کلاسای صبح رو دارم و نگران ارائه و کارایی‌ام که آماده نیست و باید تحویل بدم. با همین اضطراب می‌خوابم و چون نگرانم خواب بمونم زود بیدار می‌شم و دیگه خوابم نمی‌بره. چون کم خوابیدم و خسته‌م و کلی مونده تا هشتِ صبح، دوست دارم بازم بخوابم ولی نگرانم خواب بمونم. تو این بازۀ زمانی غلط کردم خاصی بابت ادامۀ تحصیل تو چشامه و علاقه‌م به علم و دانش کمترین حد ممکنشه و به تمام موجوداتی که اون ساعت از صبح خوابن حسادت زایدالوصفی می‌ورزم و دلم می‌خواد داد بزنم و همۀ دنیا رو از خواب برخیزونم!. به زمین و زمان ناسزا می‌گم و وقتی به این فکر می‌کنم که تا عصر کلاس دارم و نمی‌تونم بخوابم دلم می‌خواد گریه کنم و وسط گریه، آهنگ شاد می‌ذارم که خوابم بپره و انرژی بگیرم. هشت که میشه قر تو کمر فراوونه و وارد لینک کلاس که می‌شم، یه آدم دیگه‌م. با اشتیاق ارائه‌مو می‌دم و با اشتیاق ارائۀ بقیه رو گوش می‌دم و مشارکت می‌کنم و کلی ایده به ذهنم می‌رسه که میشه مقاله‌شون کرد. بلافاصله بعد از کلاس نظریه‌های نحوی ساعت هشت، کلاس کاربردشناسی ده شروع میشه و اونجا مشارکت و انگیزه و علاقه‌م دوصد چندانه. حدودای دوازده، هم گشنمه هم خسته‌م هم خوابم میاد هم به‌لحاظ علمی دچار یأس فلسفی‌ام و خب که چی خاصی تو چشامه. این فاصلۀ ناهار و استراحت، دوباره به زمین و زمان ناسزا می‌گم و دویست‌تا آلارم تنظیم می‌کنم و بعد بی‌هوش می‌شم و می‌رم تو کما!. ولی انقدر نگران خواب موندنم هستم که قبل از آلارم‌ها بیدار می‌شم و دوباره به زمین و زمان ناسزا می‌گم و علاقه‌م کمتر از اون کمترین حد صبحه و متنفرم حتی. بعد وارد لینک کلاس که می‌شم باز یه آدم دیگه می‌شم و با اشتیاق ارائه‌مو می‌دم و با اشتیاق ارائۀ بقیه رو گوش می‌دم و مشارکت می‌کنم و کلی ایده به ذهنم می‌رسه که میشه مقاله‌شون کرد. کلاسام که تموم میشه، عصر، خسته‌ترین موجود عالَمم و هر جا باشم همون‌جا خوابم می‌بره. ینی حتی توان اینکه خودمو برسونم به تخت و بالش و پتو رو هم ندارم. ولی خیلی زود بیدار می‌شم و بیدار که می‌شم معجونی از عشق و نفرت و انگیزه و انرژی و خستگی‌ام. روز عجیبیه. بس که این روز نوسان احساسی دارم من. و هر هفته هم همین روند تکرار میشه. اگر هم احیاناً یه وقت براتون سؤال ایجاد شد که چرا وسط کلاس پست می‌ذارم عارضم به حضورتون که در ساعات ابتدایی جلسه استاد کاربردشناسی یهو صداش قطع شد و هی هر چی گفتیم صداتونو نداریم واکنشی نشون نداد. بعد همه‌مون پرت شدیم بیرون و اونایی که اسمشون یه دونه نون داره تونستن وارد شن و اونایی که اسمشون نه نون داره نه ر داره موندن بیرون. بعد رفتیم تو گروه پیام گذاشتیم و واکنشی از استاد دریافت نکردیم. بعد اونایی که اسمشون نه نون داره نه ر داره فقط یه دونه میم داره وارد کلاس شدن ولی استاد همچنان قطع بود صداش. منم ضمن خَدو! بر هر چی آموزش مجازی و راه دوره گفتم بیام از فرصت پیش‌آمده نهایت سوءاستفاده رو بکنم و یه پست بذارم. اگه درست نشه کامنتا رم می‌تونم جواب بدم. تو کلاسای واج‌شناسی و آواشناسی بعدازظهرا هم همیشه دلم خواسته یکی‌دوتا نوزاد تو دست‌وبالم باشه که آواهای تولیدی اینا رو بررسی کنم.

نظرات (۹)

۰۵ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۰۷ فاطمه ‌‌‌‌

آقا =)))) تو که اسمت هم ن داره هم ر :))

 

تو جمله‌ی «با اشتقاق ارائه‌مو می‌دم» منظورت واقعا اشتقاق بود؟ چون دو دفعه هم اینطور نوشتی برام سوال شد. از اونجایی که مطابق توضیح ویکی‌پدیا «اشتقاق» یکی از روش‌های واژه‌سازیه گفتم شاید یه معنی دیگه هم داره و خواسی جمله‌ت ایهام هم داشته باشه. مثلا ارائه‌هات راجع به اشتقاق بودن :))

امیدوارم کلاس درست نشه که این سوال منو جواب بدی :))

پاسخ:
فامیلیمم هم ن داره هم ر داره. این داستانِ ر داره و میم داره یه‌جوری تو مغزم نفوذ کرده که صبح که پا شدم داشتم فکر می‌کردم شمارۀ موبایلم چندتا ر داره. اول گفتم خب به تعداد صفرها و چهارها. بعد دیدم اگه چهار رو یه‌جوری بخونی که با رقم بعدی به‌صورت چهل‌و... گفته بشه اون ر از دست میره :))

یه کم بعد از انتشار پست درست شد و کلاس با یه ساعت تأخیر تشکیل شد :|
منظورم اشتیاق بود. درستش کردم. انقدر تو بحر ترکیب و اشتقاق مستغرق شدم که اشتیاق رو اشتقاق می‌نویسم :| اونم دو بار :|
الانم از وسط کلاس در رفتم اومدم این دوتا کامنتو جواب بدم و سر راه یه نسکافه هم بخورم بعد برگردم. دارم به درجۀ رفیع شهادت نائل می‌شم از شدت خستگی.

در حالی که با اعصابی خورد و تنی خسته از کابوسای دیشب بیدار شدم و دارم قهوه فوری درست میکنم که یکم سردردم بهتر شه که بشینم برای کنکور بخونم، با خوندن پستت دلم خواست الان کلاس دانشگاه داشتم. اونم حضوری

:)))) کاش میتونستم بگم بچه هایی که نیاز داری رو میدم بسازن برات ولی متاسفانه کسی مسئولیت قبول نمیکنه

پاسخ:
گفتی کابوس یادم افتاد که من تقریباً دو ماهه خواب نمی‌بینم. تو این دو ماه شاید دوسه‌تا خواب کوتاه دیده باشم. دلیلشو نمی‌دونم.
من تا شبای قدر تونستم روزه بگیرم. بعدشم کرونا نذاشت. اون چهارشنبه‌هایی که هم روزه بودم هم کلاس داشتم خیلی سخت می‌گذشتن. چون نمی‌تونستم با نسکافه و قهوه خودمو سر کلاس زنده نگه‌دارم. سحر که بلند می‌شدم چند لیوان کافئین می‌زدم به رگ و روزه‌مو می‌گرفتم و با غر زدن به زمین و زمان وارد لینک کلاس ساعت هشت می‌شدم. کلاً هم یه ساعت می‌خوابیدم شبا.

واقعا یکی از باگهای ماه رمضون همین داستان بود. منتها اینکه با یکساعت خواب میتونستی چهارشنبه هارو بگذرونی و اقعا تندیس استقامت داره که من الان بهت اهدا میکنم

پاسخ:
ما کلاً تا سحر نمی‌خوابیدم. زمان مدرسه، من شبا می‌خوابیدم و برای سحر بیدار می‌شدم. چون صبح کلاس داشتم. زمان دانشگاه هم اگه تهران بودم همین روال رو داشتم. ولی الان وقتی خونه‌م و همه بیدارن منم بیدار می‌مونم و صبح همه می‌خوابن و خب ستم بزرگیه که من همچنان بیدار باشم. اینه که تصمیم می‌گرفتم بخوابم ولی بیشتر از یه ساعت نمی‌تونستم بخوابم شبا. زود هم بیدارم می‌کردن که فرصت بیشتری برای خوردن داشته باشم. منم بیدار نمی‌شدم و غر می‌زدم و داستان داشتیم اون چند هفتۀ اول.
۰۵ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۱۱ فاطمه ‌‌‌‌

تو مغز من هم :)) چند روز پیش برای یه کاری یه گروهی زدن و خودمون رو به هم معرفی کردیم و یکی از خانوما فامیلش محمدی بود. فرداش یه محمدی نامی (😂) تو اینستا بهم ریکوئست داد و من داشتم فکر می‌کردم این اونه یا نه؟ اسم کوچیکشون یکی نبود، یکی‌شون ر داشت اون یکی نداشت😂 ولی می‌گفتم شاید دو اسمه‌س :/ خلاصه تهش فهمیدم یه نفر نبودن، ولی کلا با همین ادبیات به موضوع فکر می‌کردم :))

پاسخ:
من مرزهای خل‌شدگی رو درنوردیدم. همین‌جوری که می‌شینم هی فکر می‌کنم ببینم کی چندتا ر داره چندتا میم داره

سلاااام 

اتفاقاً چهارشنبه هفته توی حرم یادتون کردم چون یه بنده خدایی با بچه 1 ساله اش اومده بود و این بچه یک ثانیه هم آروم و قرار نداشت ولی به شدت خوردنی بود بعد این مادر بیچاره مرتب دنبال بچه بود تا گم نشه چون مث جت میدوئید. بعد منم تو ذهنم این بود که خدایی چطور "شباهنگ" میتونه 4تا بچه رو زفت و رفت کنه؟ و همینجور تصویرسازی میکردم که مثلاً یکی میره مهرا رو برمیداره که بشکنه اون یکی در میره اون یکی سرویس لازمه و یکی دیگه جیغغغغ میزنه :)))) تصویرسازی اون موقع یادم نیست الان از ذهنم گفتم :)

 

پاسخ:
سلام
هر وقت خواستی خانوادۀ آیندۀ منو تصور کنی این عکسا رو تصور کن:
http://nebula.blog.ir/post/724 (اینجا چهارتا دختر می‌خواستم چهارتا پسر. الان به دو پسر و دو دختر تقلیل پیدا کرده آرزوهام)

:))) یبار برم ارشیوتو بخونم و کامنتایی که داده بودم با هویت اسبقم رو نگاه کنم. خیلی ادم نچسبی بودم گویا.شماها چطور منو تحمل میکردین؟

پاسخ:
نه بابا اختیار داری. این چه حرفیه.

اون ایدهٔ اول نوشته برای بررسی افعال و ساختار جمله از زبون بچه‌ها چقدر جذاب بود. 

نمی‌دونم این نوشتهٔ خورشید رو خوندی یا نه؟ من سال‌ها به این هم فکر کرده بودم؛ اما درنهایت به این نتیجه رسیدم که با آیندهٔ یه انسان بازی می‌کنم و حق چنین کار غیراخلاقی‌ای رو ندارم. واقعاً انقدر جدی بودم براش. 

پاسخ:
یه جایی شنیدم که اگه می‌خوای خلاصه‌ای از نحوهٔ تحول و تکامل زبان بشر رو درک کنی از بررسی نحوهٔ زبان‌آموزی بچه‌ها شروع کن. سرعتشون خیلی بیشتر از سرعت بشر در طول تاریخه ولی روندش همونه. من گاهی به‌شوخی می‌گم اگه چندقلو داشته باشم با یکی فارسی حرف می‌زنم با یکی ترکی با یکی هم هر دو یا هیچ کدوم که ببینم چی میشه. ولی وقت این پست گندم رو خوندم فهمیدم شوخیشم قشنگ نیست. طرف با بچه حرف نمی‌زده که خودش یاد بگیره زبانو! 
بچه‌ها نباید وسیله آزمایش ما باشن. ما فقط اجازه داریم توصیفش و بررسی کنیم. تجویز یه فرضیه روی بچه‌ها درست نیست اصلاً.

آره وبلاگ خورشیدو می‌خونم.

الهی زودتر به مراد دلتون برسید بعد ما بیایم روشای تربیتی شما رو ببینیم مطمئنم اونجا هم اصول دارین برای خودتون. دیشب فکر میکردم الان با این علاقه نسرین خانم به اعداد چه عددی رو حمایت میکنن؟ 14 عایا؟ :))))

راستی در مورد نظراتم ببخشید چون 2تا کامنت خصوصی فرستاده بودم و جواب سوالتون بود گفتم :)

پاسخ:
فعلاً از فرزندداری فقط اصولشو دارم :|
نه دیگه این مسائل شوخی‌بردار نیست که به عدد موردعلاقه‌م رأی بدم. البته برای من بنا به دلایلی به جز ۴ چندتا عدد دیگه هم خاص و دوست‌داشتنی هستن.
۰۷ خرداد ۰۰ ، ۰۳:۲۲ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

گفتین چهارشنبه، بعد ۱۰ سال که شنبه‌ها دریا می‌رفتم تغییر شیفت دادیم و چهارشنبه ‌ها شدیم.

بگذریم.

اون لحظاتی که از بی‌خوابی می‌گین ها ، خود به خود خوابم می‌گیره جای ساعت‌هایی که شما نمی‌‌خوابین تلافیش رو در می‌آرم.

آخه چرا عاقل کاری کند باز آرد پشیمانی 😁🤪

پاسخ:
انصافاً شغل سختی دارین. کلاً شغل‌های شیفت‌دار برای من عذابه. من دوست دارم خودمختار باشم تو کارم :|