۱۵۲۴- خاطرات مجازی، به روایت واتساپ
یک. از مصائب تحصیل مجازی:
دو. این گروهِ استادیه که تا حالا ندیده ما رو. اوایل چند بار گفت وبکمامونو روشن کنیم صحبت کنیم ببینیم همو، ولی بچهها هر بار گفتن ایشالا دفعۀ بعد. این ترم هم باز با همین استاد یه درس دیگه داریم و جلسۀ اول بازم این حرفو پیش کشید که آخه من هیچ تصویر و تصوری از شما ندارم. بچهها این بارم گفتن ایشالا جلسۀ بعد. شایان ذکر است که این استادمون یه مرد دهۀ چهلی هست و بهواقع جای بابامونه. جلسه که تموم شد، عکسمو گذاشتم تو گروه و زیرش نوشتم استاد من اینشکلیام.
سه. از اونجایی که لبخندی که اینجا زدم رو بسی بسیار دوست میدارم، با کیفیت بیشتر میذارم شما هم ببینید :|
چهار. یکی از همکلاسیام با لغو شدن هر چیزی مخصوصاً کلاس موافقه و با تشکیل هر کلاسی قبل از ظهر مخالف. این شما و اینم مکالمۀ دوستانۀ ما تو گروهی که استادها توش نیستن:
پنج. جا داره همینجا اعتراف کنم که هر موقع استادها یادشون میرفت کلاس داریم و آنلاین نبودن یواشکی بهشون پیامک میزدم و آگاهشون میکردم.
شش. با اون همکلاسیم که اخلاقش شبیه خودمه و بیشتر از بقیه دوستش دارم راجع به امتحان مهارت پژوهش صحبت میکنم:
هفت. ادامۀ حرفام، با همون همکلاسی دوستداشتنی:
هشت. این یه همکلاسی دیگهمه. از اونجایی که عکس پروفایلم با ماسکه، عکس بیماسکمو خواسته که چشمش به جمالم روشن بشه. یک بار برای همیشه هم بگم که همکلاسیام دخترن. لذا، فکرای ناجور نکنید :دی (ولی جدی چی میشد اگه فراجنسیتی (نمیدونم همچین کلمهای وجود داره یا نه، منظورم اینه که جنسیت مهم نباشه) زندگی میکردیم و همین جمله رو اگه از همکلاسی پسر میشنیدیم فکرای بد نمیکردیم. البته الان هر جوری این جمله رو میخونم، نمیتونم بپذیرم که میشه از یه پسر شنید و فکرای ناجور نکرد :|)
نه. استادراهنمام در پاسخ به ممنونمِ من گفت عزیزمی، و من ذوق کردم (خانومه این استادم (چرا این زبان ما تای مؤنث نداره من بذارم آخر اسمها که هی مجبور نشم بگم این همکلاسیم دختره، اون پسره، اون استاد مَرده و این زنه. ای بابا.).).
ده. ترم پیش یه استاد داشتیم که اشکالات و سؤالای خودمونو تبدیل میکرد به سؤال امتیازی و هر کی جوابشو پیدا میکرد نمرۀ ویژه میداد بهش. اینجا من و دوستم یه سؤالی پرسیدیم و تهشم خودمون حلش کردیم. با بدبختی و ساعتها کلنجار رفتن البته.
یازده. همون استادی که یهو میگفت 1 بفرستید ببینم هستید یا نه.
دوازده. درسته که بلای جان همکلاسیامم، ولی همیشه به فکرشونم:
سیزده. یه همچین همکلاسی مفیدیام:
چهارده. همچنان یه همچین همکلاسی مفیدیام من:
پانزده. یک دست جام باده و یک دست زلف یار... (البته اینجا درستش اینه بگیم یک گوش جام باده و یک گوش زلف یار)
شانزده. نمیرسم به این زودیا به نظرات جواب بدم، ولی حالا شما اگه حرفی داشتید نریزید تو خودتون :))
سلام
چون نمیرسید حالا حالاها جواب بدین منم بعدا بیام کامنت بذارم. :)) یخورده گیرم. نایس تو سی یو بعد از مدتها