۱۶۴۱- هفتۀ چهارم ترم سوم
شمارهها رو بهترتیب بخونید.
یک.
چند روز پیش دوتا از همکلاسیام تو خصوصی پیام دادن و موعد تحویل مقالۀ جبرانی رو پرسیدن. محض یادآوری بگم که ما ترم گذشته درسی با استاد شمارۀ ۲۰ داشتیم که ۸ نمره برای مقاله در نظر گرفته بود، ۶ نمره برای ارائه (هر کدوممون دوتا ارائه داشتیم) و ۶ نمره هم برای امتحان کتبی که اصرار داشت حضوری باشه. امتحان بهصورت مجازی ۸ صبح تو ساعتی که خودش قبلاً تعیین کرده بود برگزار شد. این استاد، اخیراً به منصبها و مقامهای جدیدی نائل شده و شب قبل از امتحان پیام داده بود که بهخاطر همون مقامها و منصبها، اون ساعتی که قراره امتحان برگزار بشه جلسۀ کاری داره و امتحان رو یا شب بدیم یا ششِ صبح. من مشکلی نداشتم ولی برای بقیه مقدور نبود و قبول نکردیم و گفتیم صبر میکنیم جلسهتون تموم بشه. گویا ناراحت شد و امتحانو همون ساعت ۸ گرفت و جلسهشو از دست داد. خب چرا یکی باید قبول کنه که هم استاد باشه هم رئیس فلان جا و بهمان جا؟ لااقل وقتی رئیس و مسئول فلان جا و بهمان جا میشید دیگه استاد نباشید. یک ساعت هم بیشتر فرصت نداد برای امتحان. دوربینامونم روشن بود موقع نوشتن پاسخ سؤالات. من از جوابهام مطمئن بودم و میدونستم که از ۶ نمره کتبی، حداقل ۵.۵ رو میگیرم. نمرهام شده بود ۴. معمولاً استادها نمرۀ ارائهها رو کامل میدن. ارائه یعنی یه فصل از کتاب یا یه مقالهای رو بیای برای بقیهای که اون مبحث براشون تازگی داره درس بدی. عجیب بود که نمرۀ ارائهم هم شده بود ۴.۵ و من هیچ توجیهی برای کم کردن این یکونیم نمرهٔ ارائه نداشتم. تازه با تعریفهایی که در طول ترم از اسلایدها و نحوۀ ارائهم میکرد و منو الگوی بقیه قرار داده بود انتظار نمرۀ امتیازی هم داشتم. این استاد ضربۀ نهایی رو وقتی زد که به مقالهام از هشت، ۲ داد. وقتی هم مؤدبانه و با احترام دلیلشو پرسیدم پیامم بیپاسخ موند. تازه جملهمو سؤالی یا امری مطرح نکردم. گفتم اگر ایرادات و نواقص مقاله رو میدونستم در مقالههای بعدی تکرار نمیکردم. ببینید من چقدر تو پیامم این استاد رو رعایت میکنم و باشعورم که نمیگم ایراداتو بگید و حتی نمیگم اگر ایراداتشو بگید و میگم اگر ایراداتشو میدونستم...، که امرِ گفتنِ ایرادات کارم رو مستقیماً روی دوش اون ننداخته باشم. به هر حال پیاممو دید و جواب نداد. دوباره طور دیگری مطرح کردم و بیپاسخ موند! وقتی کسی به دوتا پیام پشت سر هم جواب نمیده، دیگه سومی رو نمیفرستم و ارتباطمو باهاش قطع میکنم. همۀ این یک هفته رو تو اتاقم نشسته بودم و به کارهای بدم فکر میکردم. بارها و بارها چهار و چهارونیم و دو رو جمع زدم و به دهونیمی فکر میکردم که از این درس گرفتم و تازه با مقالۀ جبرانی و با منّت استاد میتونست به نمرۀ قبولی برسه. انقدر اون بالا بالاها سیر کرده بودم و به نوزدهونیم بیست عادت کرده بودم که نمیدونستم و هنوزم نمیدونم کف نمرۀ قبولی برای تحصیلات تکمیلی چنده و من این دهونیمو باید به چند برسونم که پاس بشه. به این فکر میکردم که نکنه چون تو مقالهم به مقالههای استاد ارجاع ندادم ناراحت شده، نکنه چون فلان چیز رو تو مقاله بررسی کردم اینجوری شده، نکنه چون فلان چیز رو بررسی نکردم، نکنه زیاد نوشتم، نکنه کم نوشتم، نکنه فلان کردم، نکنه بهمان کردم. هزار جور فکر و خیال کردم. تا اینکه چند روز پیش دوتا از همکلاسیام تو خصوصی پیام دادن و موعد تحویل مقالۀ جبرانی رو پرسیدن. و من تازه فهمیدم نمرۀ اونا کمتر از نمرۀ دهونیمِ من شده. وقتی نمرهمو بهشون گفتم و پرسیدم مگه چند شدن که فکر مقالۀ جبرانیان، یکیشون گفت خییییییییییییییییییلی کم و یکیشون گفت انقدر کم که اگه نمرۀ امتحان و ارائه رو صفر در نظر بگیرم، بازم این نمره برای فقط مقاله کمه. یعنی مجموع نمرۀ امتحان و مقاله و ارائهش کمتر از نمرۀ مقالۀ کامل شده. فکر کن به دانشجویی که بدون غیبت و تأخیر تو کلاس حاضر بوده و همهٔ کاراشو کامل تحویل داده چنین نمرهای بده و دلیلشم نگه و دانشجوی بدبخت هم حتی نتونه حدس بزنه. تازه این همکلاسیم مقالهشو انگلیسی نوشته بود (چون انگلیسی نوشتنِ مقاله مثل فارسی نوشتنِ اسلاید امتیاز ویژه داره) که بفرسته برای مجلۀ خارجی. استاد نهتنها به اونها هم دلیل کم شدن نمره و ایرادات مقالهشون رو نگفته بود بلکه جزئیات نمراتشونم نگفته بود. بازم خدا رو شکر من میدونستم این دهونیم مجموعِ چیاست. من که هیچ وقت زورم به این استاد نخواهد رسید که این ظلمشو تلافی کنم. شاید نتونم به مدیر آموزش و استاد راهنمام هم بگم قضیه رو. تازه اگه ظلمش عادلانه بود یه چیزی؛ ولی عجیبه که دانشجوی خودش (کسی که استاد راهنماش این استاده) از نمرهش راضیه و نمرهش خوب شده. با عدالتی هم که تو زندگیم جاریه بعید میدونم تو این دنیا به سزای اعمالش برسه. میدونم هم یه مدت دیگه این موضوع اهمیتشو از دست میده و شاید فراموش کنم که این هفته چه فشاری روی من و اون دوتا همکلاسیم بود. ولی آخرتی اگر باشه، اونجا با این خانوم کار دارم :|
دو.
هر هفته سهتا کلاس دارم. به جز انفرادی که هر هفته باید حرفی برای زدن و کاری برای انجام دادن داشته باشم، ارائههای دوتا کلاسِ دیگهم نوبتیه و پنج شش هفته یه بار نوبتمون میشه. حالا از شانسم برای هفتۀ بعد، علاوه بر انفرادی، دوتا ارائه هم برای اون دوتا کلاس دیگهم دارم. برای درس استاد شمارۀ ۱۸ باید چندتا مقاله و کتاب راجع به زبان اشارۀ ناشنوایان بخونم و ارائه بدم و برای درس استاد شمارۀ ۱۹ هم راجع به «را» صحبت کنم. یکی از همکلاسیام، جملاتی که «را» داشت رو از پادکستها پیدا کرده بود و این هفته ارائه داد، یکی از رمان و داستان پیدا کرده بود، یکی از روزنامه و منم گفته بودم از وبلاگها و گفتوگوهای تلویزیونی. اگه یه وقت به بخشِ مالکیت معنوی وبلاگهاتون سر زدید و دیدید یکی اومده آرشیو یک سال اخیرتونو کپی کرده برده اون من بودم :| همکلاسیام هر کدوم حدوداً صدتا جمله رو بررسی کرده بودن، ولی از اونجایی که کلاً من دستم به کم نمیره، هشتادتا برنامهٔ تلویزیونی که توش ۱۵۰۰تا را بود بررسی کردم و یه متن صدهزارکلمهای از دهتا وبلاگ برداشتم و حدود ۱۵۰۰تا جملۀ را-دار هم از اینجا پیدا کردم. بعد حالا این ایده به ذهنم رسیده که جملاتی که میتونست «را» بیاد و نیومده رو هم بررسی کنم. مثلاً کتاب خریدم با کتاب رو خریدم و کتابو خریدم فرق داره.
سه.
وبلاگهایی که از جملاتشون استفاده کردم اینا هستن: وبلاگ خودم، مهتاب، تسنیم، فاطمه، بانوچه، محمدعلی، مهدی، مهرداد، حامد، معلومالحال. با اینکه متغیر جنسیت در استفاده از را دخیل نیست ولی پنجتا نویسندۀ مرد و پنجتا زن انتخاب کردم و از هر کی هم تقریباً دههزار کلمه برداشتم. تأکید استاد این بود که متنهایی انتخاب بشه که گفتاری و روزمره مینویسن. پستای هوپ و نسرین رو هم دوست داشتم ولی قفل کرده بودن کپیشونو. دکتر سین هم هر پستشو تو یه صفحه گذاشته بود و چون فرصت نداشتم تکتک کپی کنم نشد استفاده کنم. پستای آقاگل و شارمین هم چون تو ادامۀ مطلب بود و بازم چون فرصتِ کپی تکتک مطالب رو نداشتم نتونستم ازشون استفاده کنم. اولویتم وبلاگهایی بود که حداقل دهبیستتا پست طولانی تو هر صفحهشون داشته باشن که با سلکت آل و کنترل سی و کنترل وی برشون دارم. و از اونجایی که از محتوای بعضی جملاتی که تو پستای خودم بود معلوم بود نویسندهش منم، اونا رو مجبور شدم حذف کنم یا تغییر بدم که لو نرم. مثلاً جملۀ «استاد گفت امتحان رو یا شب بدیم یا شش صبح»، قطعاً برای همکلاسیام آشناست. چون هیچ استادی جز استاد ما این درخواستو نمیکنه. برای همین مجبور شدم تغییرش بدم و بنویسم عصر یا دهِ صبح. ابتدای اسلایدی هم که برای ارائه آماده کردم نوشتم نام نویسندگان و آدرس وبلاگها برای حفظ حریم خصوصی درج نشده است. امکان جستوجو با گوگل وبلاگم هم بستم که کسی با جستوجوی اون جملهها به اینجا نرسه :|
چهار.
این استاد شمارۀ ۱۹ که ارائهٔ «را» رو دارم براش آماده میکنم آدم باحالیه. هم باسواده هم بهروز، هم اخلاقشو دوست دارم. تو این سه ترم با شناختی که ازش به دست آوردم، دوست داشتم بهعنوان استاد مشاور پایاننامهم انتخابش کنم. استاد راهنمام که استاد شمارۀ ۱۷ هست و تکلیفش مشخصه. خودم در انتخاب استاد شمارهٔ ۱۷ نقشی نداشتم و اون بود که منو انتخاب کرد و تو مصاحبه قبولم کرد که دانشجوش باشم. در واقع اول من دانشگاهِ اون استاد رو انتخاب کردم، بعد اون استاد تو مصاحبه منو انتخاب کرد. از انتخاب شدن توسط این استاد از صمیم قلب و با تمام وجودم راضیام. مصاحبۀ دکتری اینجوریه که دانشجوها راجع به تخصص و مهارتشون حرف میزنن و استادهایی که ازشون خوششون میاد برش میدارن. روز مصاحبه منو استاد شمارۀ ۱۷ که استاد یکی از درسای ارشدم بود پسند کرده بود و قبولم کرده بود. ولی برای استاد مشاور، خودم باید با یه استاد دیگه حرف میزدم و درخواست میدادم. از این استاد شمارۀ ۲۰ که متنفرم و به کنار. احتمالاً دیگه تو وبلاگم هم در مورد این استاد شمارهٔ ۲۰ ننویسم و ارتباطمو باهاش قطع کنم. ۲۲ رو هم با اینکه خیلی دوستش دارم و استاد باحالیه، ولی تخصصش آواشناسیه و به درد هم نمیخوریم. من روی معنی و ساختمان کلمه کار میکنم و اون روی صدای کلمه. به درد هم نمیخوریم زیاد. استاد شمارهٔ ۱۸ هم تخصصش مثل ۱۷ ساختمان کلمه هست، ولی تا حالا نه جذبش شدم نه دافعه داشته. حسی نسبت بهش ندارم. میمونه شمارهٔ ۱۹ که دوست داشتم همین استاد مشاورم باشه. این هفته تو انفرادی وقتی راجع به ایدههایی که برای پایاننامهم که راجع به برندهاست داشتم با استادِ شمارۀ ۱۷ که استاد راهنمامه حرف میزدم گفت تو گروه استادها موضوع کار بچهها رو مطرح کردیم و منم موضوع تو رو مطرح کردم و استاد شمارۀ ۱۹ خوشش اومد. اگه تمایل داشتی باهاش صحبت کن و منابعی که لازم داریو بگیر ازش. منم که از خدام بود گفتم میتونم بهعنوان استاد مشاور انتخابشون کنم؟ گفت چرا که نه. بهشون پیام بده و از این به بعد با ایشونم در ارتباط باش.
پنج.
چه تو دورهٔ کارشناسی چه ارشد، همیشه موقع انتخاب استاد راهنما و مشاور یکی از نگرانیام این بود که خودم پیشقدم بشم و اون استاد با اکراه یا تو رودربایستی قبولم کنه. حتی در انتخاب دوست یا هماتاقی هم همیشه این حس نگرانی بابت آغازگر ارتباط بودن رو داشتم. تو ارتباط وبلاگی هم سعی میکنم اول کامنت بگیرم بعد کامنت بذارم. برای همینه که سالهاست تو خیلی از وبلاگها خوانندهٔ خاموشم. موقع گرفتن توصیهنامه برای مصاحبهٔ دکتری هم سختم بود بگم منو تعریف کنید و بگید خوبم. الان ولی با این سیگنالی که از استاد شمارهٔ ۱۹ گرفتم خیالم راحت شد و این حس نگرانی رو ندارم.
شش.
در مورد بیپاسخ موندن دوتا پیامی که به استاد شمارهٔ ۲۰ فرستادم و حتی پیامهای تبریک منصب جدید و تشکر و خداحافظی که تو گروه گذاشتیم و بیپاسخ موند گفتم، در مورد پاسخهای استاد شمارهٔ ۱۷ هم بگم. سهشنبه ظهر تو انفرادی منتظرش بودم. ساعت یک شد و دیدم استادم نیومد. تو واتساپ پیام دادم امروز جلسه داریم؟ آنلاین نبود. خواستم پیامک بزنم که اومد. چند ساعت بعد پیام واتساپمو دید و جلسه هم تشکیل شده بود و منتظر جوابش نبودم. میتونست بدون پاسخ بذاره و جواب هم نده. ولی برای اینکه سؤالمو بیجواب و خالی نذاره استیکر گل و بادکنک فرستاد.
کاش میشد کسی شمارهٔ یه روانشناس خوب رو به اون استاد کذایی میداد :/
خوشحال شدم وبلاگ منم تو فهرست بود :)