۱۶۵۸- هفتۀ هشتم ترم سوم
شمارۀ بندها شمارۀ استادهای مرتبط با بند هست.
۱۷. دوشنبه شب پیام دادم به استادم و جلسۀ این هفته رو کنسل کردم. آمادگی روحی و جسمی و علمی لازم رو نداشتم. سختمه هر هفته خودمو پرانرژی و فعال نشون بدم و خدا رو شکر دانشگاه غیرحضوریه؛ چرا که پرانرژی نشون دادنِ خود به دیگران از نزدیک و بهصورت حضوری بهمراتب سختتره. حالا این هفته سردرد و دلدرد و یأس فلسفی و غم و اندوه مزید بر علت شده بودن و باهم همافزایی کرده بودن که دیگه از هر زاویه به این کلاسمون نگاه میکردم نه حسش بود نه توانش. حالا درسته لحن پیامم درخواستی بود، ولی همینکه تونستم از قالب دانشجوییم بیام بیرون و جلسۀ رسمی با استادم رو نتشکیلونم! تغییر عمدهای محسوب میشه. پیام دادم که «این هفته قرار بود در مورد فلان مبحث مطالعه کنم و در موردش صحبت کنیم. چند مقالۀ مرتبط با این موضوع رو بررسی کردم، ولی هنوز نتونستم روی دادههای خودم پیادهشون کنم و دادهها رو مقولهبندی کنم. میخواستم اگر ممکنه یک هفتۀ دیگه هم به من فرصت بدید تا بیشتر فکر کنم. هنوز به نتیجۀ منسجم و قابلارائهای نرسیدم.». این پیامو که فرستادم، تا صبح کابوس تشکیل کلاس و ارائه رو میدیدم. صبح دیدم استادم جواب داده که بسیار خوب، پس امروز کلاس نداریم و انشاءلله هفتۀ بعد کلاس رو برگزار میکنیم. یه موضوع دیگه رو هم به کارهایی که این هفته باید انجام میدادم اضافه کرده بود که تا هفتۀ بعد روی اونم کار کنم. تشکر کردم و گفتم انقدر ذهنم درگیر بود که دیشب خواب میدیدم شما با تشکیل نشدن جلسه موافقت نکردید و پیام دادید که همون نتایج پراکنده و نامنسجم رو ارائه بدم و منم تا صبح تو خواب داشتم اسلاید درست میکردم که امروز ارائه بدم. با خنده جواب داد که ای جان!، من توی خواب هم دست از سر شما برنمیدارم. گفتم خوبیش اینه که خوابه. بعد در ادامۀ مکالمه خواب چهار سال پیشمو برای استادم تعریف کردم. دورۀ ارشد هم با این استاد یه درس داشتم که اون درسو با بیست گذروندم و درس سختی نبود برام؛ درسه رو دوست داشتم، ولی شبایی که مشغول پروژۀ عملی این درس بودم کابوس میدیدم که افتادم درسو. برای استادم تعریف کردم که یه شب خواب دیدم فرهنگ لغت نوشتم و شما بهخاطر اینکه قیمت انواع میوهها و قیمت انواع نان و طرز پخت و دمای فر برای تهیهٔ کیک رو بهعنوان مطالب پایانی توی فرهنگم نیاوردم، ۹.۲ نمره ازم کم کردین و نمرهام شده ۱۰.۸ و افتادم درسو.
۱۹. کلاس دوشنبه رو تصویری برگزار کردیم. اسم کلاس دوشنبه درس آزاده. از هر وری دری به سوی علم میگشاییم و حرف میزنیم. مشکل قطع و وصلی نت و تصویر و صدا پیش نیومد، ولی دوربین یه نفرمون روشن نشد که نفهمیدیم چرا و چجوری درستش کنیم. من انقدر بیحوصله بودم که نخواستم پاشم کاورای پرینتر و کامپیوتر پشت سرمو که همیشه موقع روشن کردن وبکم برمیدارم بردارم. این سری برگشتم یه نگاه عمیق فلسفی بهشون انداختم و پاسخ درخوری برای اینکه چرا باید کاورا رو بردارم پیدا نکردم. سالی دو بارم ازشون استفاده نمیکنیم و کاور کشیدم که گرد و خاک نگیردشون. استاد این درسِ آزاد، همون استاد معنیشناسی ترم اول و کاربردشناسی ترم دومه که سومین ترمه باهاش درس داریم و همچنان من و یکی از بچهها رو باهم اشتباه میگیره و نه ما و نه خودش نمیدونیم چرا.
+ دانشگاه برای واریز حقوق اعضای انجمن دانشجویی (بابت تشکیل وبینارها و کارگاهها و فعالیتهای آموزشی و جلسات و مدیریت صفحات مجازی و طراحی پوستر و...) تأکید داره که حساب بانک ملی بدیم بهش. حساب من که ملیه ولی قراره اونایی که تو این بانک حساب ندارن، یکی از اونایی که ملی دارن رو معرفی کنن که دستمزدشون به حساب اونا واریز بشه. یکی از همکلاسیام که از این ترم وارد انجمن شده و تو این بانک حساب نداره گفت اگه میشه حقوق منو به حساب تو واریز کنن. قبول کردم و تا دیروز هر چند وقت یه بار با واریزهای یهویی با ارقام عجیب و غریب که لااقل میدونستم مال خودمه درگیر بودم، از فردا باید اینم بررسی کنم که مال کدوممونه. دستمزدها ثابت نیست و متناسب با ساعت کارمونه و زمان و واریزشم وقت و بیوقته. کاش حداقل میدونستم دلیل تأکید دانشگاه برای ملی بودن حسابها چیه.
+ از تهی سرشار، جویبار لحظهها جاریست.