۱۸۳۴- بهترین دوست دنیای وی هستم
چند شب پیش توی مراسم خالهٔ بابا، برای اینکه سِویل (دختر ندا (نوۀ مرحوم)) سرش گرم بشه و حوصلهش سر نره کاغذ و خودکار دادم دستش که نقاشی بکشه. یه خونه کشید و ازم خواست پشتش بنویسم برای بهترین دوست دنیا. نوشتم. تا کرد و نقاشیشو داد به من و گفت تو بهترین دوست دنیای منی. بعد پرسید چرا قبلاً ندیده بودمت؟ گفتم وقتی خیلی کوچولو بودی دیده بودی چند بار، ولی یادت نمیاد. بعدشم کرونا اومد و فاصله افتاد بین خانوادهها.
این پنجشنبه برای فاتحه نرفتم خونهشون. سراغمو از مامان و عمههام گرفته بود که بهترین دوست دنیای من چرا نیومده؟ فرداش تو مسجدم مراسم داشتن. یکی از کتابقصههایی که برای آیندگان گرفته بودمو کادوپیچ کردم که ببرم براش. تو صفحهٔ اولش خواستم بنویسم از طرف بهترین دوست دنیا. بعد دیدم در اون حدی نیستم که برای کسی بهترین باشم. نوشتم برای بهترین دوست دنیا. وقتی داشتم کتابها رو ورق میزدم که متناسب با سن سویل یکی رو انتخاب کنم و بین کتاب آموزش اعداد و گربه کوچولو مردد بودم، قیافهٔ معصوم و اخمالوی بچههای خودمو تصور میکردم که زیر لب میگفتن مگه برای ما نخریده بودیشون؟
گربه کوچولو رو انتخاب کردم.
این عکسو تو مسجد گرفتم و همون روز گذاشتم تو اینستای فامیل و ماماناشونو تگ کردم. از سمت راست اولی سلدا، دختر دومِ نِداست، بعدی یاسین، پسر پریساست، بعدی سویل، دختر اول ندا و آخری هم آنیسا. بزرگان فامیل میگن وقتی بچه بودی هم بچهها رو اینجوری جمع میکردی دور خودت سرگرمشون میکردی. روایات متعددی داریم مبنی بر اینکه بیستوچند سال پیش مامانِ این بچهها رو هم سرگرم کردهام تو مراسم فلانی و بهمانی.
عکسهای دیگه از من و بچهها در موقعیتهای مختلف: + و +
عمهها بعد از مسجد، رفته بودن خونۀ مرحوم برای کمک. دیشب برام تعریف میکردن که داماد خاله وقتی داشته اسم کسایی که میخواستن هفتۀ دیگه برای ناهار یا شام دعوت کنن رو مینوشته که بدونن چند نفر مهمون دارن و چقدر غذا سفارش بدن، سویل بهش گفته اسم دوست منم بنویس. اسمش نسرینه و بهترین دوست دنیای منه. تا مطمئن نشده که نوشتن اسممو ولکنشون نبوده که حتماً اسم منم بنویسن و دعوتم کنن. در ادامه هم با پسر میترا (میترا نوۀ پسری مرحومه، ندا نوۀ دختری) سر اینکه کتابشو بهش نمیده و مال خودشه دعوا کردن. قرار شده برای اونم کتاب بخرن.
+ تصمیم داشتم این خالهبازیای هفتهبههفته رو بپیچونم و نرم دیگه، اما بهخاطر سویل هم که شده باید برم. ناسلامتی بهترین دوست دنیاشم. ولی برای چهلم نرسم شاید. تهرانم احتمالاً اون موقع :|
+ سویل منو آبجینسرین صدام میکنه. گویا اینجوری یادش دادن که دخترای فامیلو آبجی و پسرا رو داداش صدا کنه.
+ فکر کنم اسمِ «سویل» همخانواده با فعل سِوماخ = دوست داشتن باشه. ولی دقیقاً نمیدونم معنی سویل چیه و اون پسوند ل چه معنیای میده.
+ امشبم دخترعمۀ بابا اینا اومده بودن خونهمون، برای فاتحه. فکر کن خالۀ بابا فوت کرده، بچههای عمهش میان خونۀ ما برای عرض تسلیت. آموزش اعداد رو هم دادم به علی، نوۀ عمۀ ابوی (علی همون بچۀ شمارۀ ۹ این پُسته که بزرگ شده و امسال میره کلاس اول).
+ یه زمانی آرزوم این بود که بهترین مامان دنیا بشم. ولی،
باد آمد
و همۀ رویاهای ما را
با خود برد