17- پریسا که که پر, ندا هم پر, میترا هم حتی پر!
دیشب بابا زنگ زده بود میگفت نسرین, ندا هم پر!
گفتم ینی چی؟
گفت رفته بودیم برای تحقیق و اینا, نیمه شعبان عقدشه
حالا قیافه منو تصور کنید که دارم به اون کوکوسبزی فکر میکنم و
تلفاتی که داره میده
بعدشم گفت احتمالاً میترا هم پر
گفتم ینی چی؟
گفت داریم مذاکره میکنیم, خواستی بهشون تبریک بگو!
اینکه دو هفته دیگه نیمه شعبانه و نمیتونم برم تبریز بماند
اینکه پریسا و ندا و میترا هر کدوم یکی دو سال ازم کوچیکترن بماند
اینکه ما چهار تا, گل های سر سبد طایفه ایم هم بماند
اینکه اونا هر چی داشتن, برای منم خریدن که کم نیارم و
من هر چی داشتم اونا رفتن خریدن که کم نیارن بماند
از کیف و کفش و کتاب و معلم گرفته تاااااااااا رشته و
این کم نیاورن ها بماند و
اینکه تا صبح با مژده در مورد خیلی چیزا حرف زدیم هم بماند و
این فشار عصبی اخیرم هم بماند!
من واقعاً توانایی تصمیمگیری ندارم
+ کاش منم پیش خانواده ام بودم