پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

153- کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر

پنجشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۲۷ ب.ظ

دیدین بعضی وقتا کنترل تلویزیون ده متر باهاتون فاصله داره و

شمام لم دادین و نای بلند شدن ندارید و از بخت بد یکی هم رفته رو منبر و

نمی‌تونید کانالو عوض کنید! چون کنترل تلویزیون ده متر باهاتون فاصله داره...


این روزا هر کی بحث ازدواجو پیش می‌کشه, دلم میخواد دمپاییمو دربیارم و 

به قصد کشت انقدر بزنمش که مرگ مغزی بشه!!!


چشمم به سقف خونه بود و گوشم با اون آقاهه حجه الاسلام و المسلمین!

فازش دین و مذهب و منبر نبود, 

به عنوان کارشناس خانواده داشت در مورد ازدواج و نحوه آشنایی صحیح حرف می‌زد

هر چی می‌گفت لایکش می‌کردم!

سرمو برگردوندم ببینم کیه... نشناختم! 

نه که من خودم شیخم؛ گفتم به هر حال ممکنه همکارم باشه :دی

دیدم نمی‌شناسم, دوباره زل زدم به سقف؛ ولی گوشم به حرفاش بود

 

امسال میم. , پ. و ن. سه تا از دخترای فامیل در اقدامی انتحاری یهویی ازدواج کردن 

و همین طور دو تا از پسرای فامیل!!!

هر کدوم تو یه مرحله از این پروسه ان,

ولی انقدری بهشون نزدیک هستم که از نحوه آشنایی و قیمت سرویس طلا و جهیزیه هاشون خبر داشته باشم,

نسبت خانوادگی‌مونم این جوریه که مامان بزرگ یا بابابزرگ اونا, خواهر یا برادر مامان بزرگ یا بابابزرگ منن

ولی انقدر با دخترا صمیمی ام که یه جورایی مثل چهار تا خواهر بودیم و هستیم البته!

 

داشتیم شام می‌خوردیم؛ میم. روبه روم و ن. هم کنارم نشسته بود

میم. ازم سالاد خواست ظرف سالادو گرفتم سمت میم. و یواشکی پرسید:

دو سال دیگه هم تهران می‌مونی... تو تا کی قراره درس بخونی دختر؟

نوشابه سمت من بود, ن. نوشابه می‌خواست

نوشابه رو گرفتم سمت ن. و گفتم چو دیدی نداری نشانی ز شوی ز گهواره تا گور دانش بجوی

بعد از شام یه کم باهم حرف زدیم, عکسای مراسمشونو دیدم... خوب بود... خوش گذشت...


عروسی یکی از پسرای فامیل, کنکور داشتم,

عروسی اون یکی پسره که داداش این پسره بود, امتحانات پایان ترم, 

بله برون میم. خرداد ماه بود و بازم کنکور و 

مراسم عقد ن. بازم امتحانات پایانترمم بود

فقط مراسم پ. رو دیدم که عید بود و همه ی بادکنکای مراسمشو خودم فوت کردم و 

عکاسی و فیلم‌برداریشم با من بود

با این اوصاف, فقط شوهر پ. منو دیده بود و 

بقیه پسرا و دخترایی که به فامیلمون اضافه شده بودن رو تا همین چند روز پیش ندیده بودم

 

قبل از شام نشسته بودم کنار خاله 80 ساله بابا

ینی اول اون طرف نشسته بودم, بعدش رفتم نشستم پیشش

ملت این جور موقع ها میگن بوی مامان بزرگمو میداد

به هر حال دوستش دارم؛ حتی بیشتر از نوه های خودش دوستش دارم (میم. و ن. نوه هاشن)

شوهر ن. برگشت سمت من و از ن. پرسید: ایشون بودن که زبانشناسی قبول شدن؟

گفتم بله, بعدش لبخند زدم و احوالپرسی و خوب هستین و اینا

شوهر ن.: ینی حدادو از نزدیک دیدی؟

گفتم آره دیگه... فیس تو فیس! چهل و پنج سانتی متر باهاش فاصله داشتم

داداش ن.: البته اینم بگو که هیچ کدوم از مصاحبه کننده هارو نمی‌شناختی

همه زدن زیر خنده و ازم خواستن ماجرا رو دوباره براشون تعریف کنم

منم سیر تا پیاز مصاحبه رو تعریف کردم براشون


خاله‌ی بابا اومد نزدیک تر و یواشکی تو گوشم گفت سمت راستی شوهر میم. و سمت چپی شوهر ن. هست

می‌خواستم بگم می‌دونم خاله!!!

بعدش یه کم دیگه نزدیک تر اومد و یه جوری که فقط خودم بشنوم گفت مراسمشون چند ماه پیش بود, 

اون موقع تو تهران بودی, امتحان داشتی, نیومدی!

می‌خواستم بگم می‌دونم خاله!!!

در ادامه افزود: شوهر میم. دو سال از میم. بزرگتره, سمت چپی, شوهر ن. شش سال از ن.؛

می‌خواستم بگم می‌دونم به خدا!! حتی میزان تحصیلاتشونم می‌دونم!!! :دی

بعدش یه کم دیگه هم اومد نزدیک تر و پرسید حالا به نظرت کدومشون خوش تیپ تره؟

خندیدم و گفتم خالهههههههههههههههههههههه, هر دو تاشون داماد خودتن, کدومو بگم آخه, 

گفتم به چشم برادری هر دوتاشون خوش تیپن!

یه کم دیگه نزدیک تر اومد و (دیگه داشتم خفه میشدم :دی) پرسید: شوهر پ. خوبه یا دامادای من؟

دوباره خندیدم و گفتم خالهههههههههههههههههههههه, یه کاری میکنی این سه دختر بیافتن به جون منا!

با نگاه شیطنت‌آمیز گفتم خاله اصن شوهر من قراره از همه شون خوش تیپ تر باشه :دی

 

ادامه دارد...

* عنوان پست, از شهریار

۹۴/۰۵/۰۸

نظرات (۱۴)

اول
پاسخ:
لذتی که در کامنت اول هست در هیچ کامنت دیگری نیست

شیخ تورنادو علیها الرحمه

منبع حدیث:
http://saheleafkar.blog.ir/1394/05/08-2#comments
۰۸ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۸ مستر نیمــا .
بیچاره میخواسته بدونی که یه دفعه سوتی ندی:))))
پاسخ:
اینا که خوب بودن, دیدی بعضی دامادا یه کم سن و سالشون زیاده ملت با بابای داماد اشتباه میگیرنشون؟
نچ نچ نچ نچ
ینی آدم دلش میخواد زمین دهن باز کنه بره توش
سلام نسرین جان خوبی؟!
پاسخ:
سلام
کجایی تو؟
میدونی چند وقته پیدات نیست؟
نه ایمیلی نه وبلاگی
هیچ آدرسی ازت نداشتم
تو خوبی؟

۰۸ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۱ فاطمه (خودکار بیک)
در همین راستا منم هنوزز تعدادی از فامیلامو تا به امروز ندیدم :))

پاسخ:
:)))) وقت زیاده
ایشالا عروسیت میان می بیننت
سلام.
خیلی با موضوع و مفهوم این پست تون و مخصوصا "
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر"
همذات پنداری میکنم.نه از جهاتی که شما عرض کردید.از این جهت که همواره من اطرافیانم دیدم که یه سری اتفاق افتاده فارغ از این که این اتفاق خوب بوده یا بد، مثبت بوده یا منفی دنبال این بودم که تو سر خودم بزنم که بگم من چیم از اون کمتر بوده...
برای همین باید حواسمون باشه اول یوسف و هدف مون رو بشناسیم ، بعد اونو تو کاروان های اطرافمون جستجو کنیم...
پاسخ:
سلام
خوشحالم که اون ارتباطی که منظورم بود رو فهمیدید
نسرین اصلن بمونه تهران تا دکترا ندادن زیر بغلت برنگردیااا منم از همین جا حمایتت می کنم  :))))
پاسخ:
:)))))
تشکر می‌نمایم
۰۸ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۳ فانتالیزا هویجوریان
:))))) ایول دمه خاله خانوم گرم!!
این نسل قدیم چرا انقد شیطون بوده آخه؟

پاسخ:
:)))))) واقعا چرا؟!
۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۱ فانتالیزا هویجوریان
واییی مرسی هر دو وبلاگم رو لینک کردی! ^_^
چه خاله خوش ذوقی:))))))
عاشق این جور آدما هستم:)
پاسخ:
:))))))) اصن یه وضعی...
تنها مشکلم باهاش اینه که فکر میکنه سیم کشم
اون قسمت گفتم شاید همکارم باشه عاالی بود:-))))))
پاسخ:
:)))))))))) خب شیخم دیگه
والا!
سمپادی هستی؟؟بودی؟
پاسخ:
بودم

الان 23 سالمه هااااااااااااا
آخی آدم دلش میخواد از این خاله باحالا ^_^ خدا حفظشون کنه :)
پاسخ:
خاله خودم که نیست
خاله بابامه
ولی باحاله :))))
ممنون
۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۵ شیمیست خط خطی
مدت هاست امید به آیه پست بعدی منو نگه داشته یعنی!
پاسخ:
؟!
من؟

آیه ی قشنگیه... دوستش می‌دارم
۱۱ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۲ شن های ساحل
ای جانم عزیز دلم اره وضعیت تو یکم سخت میشه با این ازدواج ها.. مقاومت کن ( ایکون گل گل بوسه)
پاسخ:
:)))))
سخت که په عرض کنم
فاجعه‌ی یشریه