پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

290- 7 مهر + 2 تا فیلم از خوابگاه سابق

سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۱ ب.ظ

الان که اینارو تایپ می‌کنم, سالن مطالعه شریف, تنهایی نشستم و غرق تفکرم و

آقاهه اومده میگه ساعت کاری سالن مطالعه تموم شده و تشریفتونو ببرید منزل

منم اومدم نشستم عرشه (عرشه نام مکانیست در دانشکده که صدبار توضیح دادم)


بالاخره کمده رو خریدم و به کمک مریم و نگار درستش کردیم

خوابگاهیای عزیز شمام بیاین از سر کوچه ما بخرین اینجا ارزون تره (65 تومن :دی)

(یاد سیب زمینی پیازای ارزون سر کوچه رئیس جمهور سابقمون افتادم :دی)



همون طور که می‌بینید هر جایی که باهاش تماس دارم یا ممکنه داشته باشم رو روزنامه و کاغذ گرفتم

دسرم درست کردیم

ینی من و نگار کمدو درست می‌کردیم و مریم دسر درست می‌کرد

و من همچنان ژله دوست ندارم!



منم برای اولین بار فرنی درست کردم که مزه هر چیزی رو می‌داد جز فرنی

من جای مریم و نگار بودم نمی‌خوردم ولی خب چون بچه‌های خوبی بودن, چیزی نگفتن و خوردن

شکلش قشنگه هاااااااااااا ولی طعمش مزخرف بود

البته به یه معنی دیگه‌ی مزخرف که به معنی زیبا هست شکلشم مزخرفه

کلاً مزخرف بود :|



خب آخرین باری که فرنی خورده بودم امید دندون نداشت و منم خوندن نوشتن بلد نبودم :دی

و این پروژه‌ی کمد تلفات هم داشت و انگشت من از ناحیه میانی مصدوم شد



همون طور که می‌بینید بعد از رفتن بچه‌ها n بار جای یخچال و کمدو عوض کردم



این تصویر فعلاً نهاییه, تا ببینیم بعداً چی پیش میاد

اینم از فرط بیکاری:


در اقدامی انتحاری یهو این دستبندو یاد گرفتم و هفت هشت ده تا درست کردم برای مریم و الهام و نگار و

سه تای دیگه دارم که یکیش مال خودمه :دی

اون دو تای دیگه یکیش برای مطهره یکیشم سهیلا یا نرگس یا حالا هر کی که دستش زودتر بهم برسه


و غذاهای این چند روز اخیر:


قیمه مهمون نگار به علاوه ته دیگ!

درسته مهمون نگار بودم ولی اون اومد اتاق ما :))))


خوراک مرغ و قارچ:

و صبحانه!

من و نگار و معضلی به نام میز!


و مکالمه من و نگار (هفته‌ی پیش سه شنبه):

به ساعت مکالمه هم دقت کنید


نگارو که یادتونه؟ هم‌دانشگاهی و هم‌مدرسه‌ایم بود که شهید بهشتی قبول شده و الان تو یه خوابگاهیم!

دیشب یکی از دوستان (زی‌زی‌گولو) طی کامنتی پرسیده بود که من دوازده شبِ اون شبی که حداد اومده بود خندوانه کجا بودم که خونه نبودم و نت نداشتم و تلویزیون نداشتم و اینا!

عرضم به حضورتون که یه موقع‌هایی من دلتنگ میشم, آنچنان دلتنگ که با هیچ کسم میل سخن نیست

اون موقع‌ها نت و لپ‌تاپ و زار و زندگی‌مو رها می‌کنم میرم خونه مامان‌بزرگم اینا

اون روزم اونجا بودم که یهو ناغافل یادم اومد که ای بابا من قراره آخر هفته بیام تهران و بلیت نگرفتم هنوز

اینترنت خونه مامان‌بزرگم اینارم نمی‌خواستم شارژ کنم

زنگ زدم میترا (همون که دیشب عروسیش بود) که برم خونه‌شون بلیت اینترنتی بگیرم

خونه‌شون نزدیک خونه مامان‌بزرگم ایناست

رفتیم و بلیته رو خریدیم و دخترخاله‌ی بابارم دیدیم

عمه‌ی میترا دخترخاله‌ی باباست و تهران زندگی می‌کنه و به خاطر مراسم میترا اومده بود تبریز

عمه های منم اومدن که عمه‌ی میترارو ببینن

سرتونو درد نیارم, از وقتی رسیدیم بحث عروسی و تالار و جهیزیه میترا بود و

مقایسه با مراسم و جهیزیه‌ی ندا و پریسا که یکی دو ماه پیش بود مراسمشون

ندا هم مثل میترا نوه‌ی خاله‌ی 80 ساله‌ی باباست ولی نوه‌ی دختریشه

پریسا هم نوه‌ی عموی باباست

این که گرون‌ترین سرویس طلا و جهیزیه و لباس و خفن‌ترین تالارو گرفته بودن به کنار

این که چند ماهه دارن میرن کلاس رقص و خرید از فلان جا و فلان مارک و اینا بازم به کنار

مهریه‌هاشون هم حتی به کنار

ولی اینکه هر کدوم یواشکی از آدم بپرسن شوهر من بهتره یا شوهر اون یه کم یه جوریه

و این رقابت و استرس و حسشون به طرز فجیعی داشت به من منتقل میشد

هر جا می‌رفتم موضوع بحث قیمت طلاهای اینا بود که کدوم داماد بیشتر براشون مایه گذاشته

و ارزش داده بهشون!!!

منم وقتی اظهار نظر می‌کردم همه متفق القول می‌گفتن زن هرچی کم خرج‌تر کم ارج‌تر!

اینم بگم که ما چهار تا با رنج سنی 20 تا 23 گل سر سبد فامیلیم و 

همه‌ی ایل و طایفه تمرکز کردن رو ما چهار تا! مخصوصاً روی من :((((((((

خلاصه اون شب که رفتم خونه‌شون بلیت اینترنتی بگیرم, بحث سر این بود که من توی مراسم میترا چی بپوشم و موهامو چه جوری درست کنم و لاک چه رنگی به کدوم لباسم میاد

منم درسامو بهونه می‌کردم که دارم میرم تهران و نمی‌تونم دوباره برگردم و شاید نیام

از اینا اصرار و از من انکار و تهش گفتم دوشنبه بعد کلاس اگه بلیت هواپیما پیدا کردم میام شام می‌خوردم و برمی‌گردم و دیگه حال و حوصله بزن و بکوب و آرایشگاهو ندارم

از یه طرفم فکر کردم یه موقع ممکنه بذارن به حساب حسادت و اینکه چشم ندارم ببینم و نمیام

سریع حرفمو پس گرفتم و گفتم میام! (که نرفتم)

اینام گفتن پس امشب قبل اینکه بری تهران بریم آرایشگاه که هفته بعد وقتی میای مراسم آماده باشی

عمه ها زنگ زدن دوستشون بیاد خونه به چش و چال بنده برسه!!!

جاتون خالی این بنده خدا بند مینداخت و منم هی حرف می‌زدم و نخ رو صورتم واینمیستاد

مگه بسته میشد این فک بی صاحابم

ینی یه ریز حرف زدماااااااا, خاطرات دانشگاه و خوابگاهو می‌گفتم و اینم تلاش می‌کرد کارشو انجام بده

شما هم اون لحظه کامنت و زنگ و اسمس که شبکه نسیم و حداد و خندوانه

همین‌جوری که من حرف می‌زدم لابه‌لای حرفام این خانومه گفت داداشش استاد دانشگاهه

منم با این ذهنیت که اساتید معمولاً موجودات پیر و فرتوتی ان به سخنرانی‌م ادامه دادم

تا اینکه خانومه لابه‌لای حرفام پرش زد و گفت داداشم تهران درس خونده و ارشد فلان رشته است

منم بی وقفه حرف می‌زدم و اصن مهم نبود داداشش کجا چی خونده

تا اینکه خانومه لابه‌لای حرفام جهش نهایی رو زد و گفت داداشم قصد ازدواج داره و گفته براش دنبال دختر بگردیم و دانشجوهای خودش به دلش نمیشینن و فلانن و داداشم شاگرداشو خوب می‌شناسه و دنبال دختر خوبه که نه انقدر متعصب و گوشه گیر باشه نه ولنگ و واز باشه

البته انقدرام مستقیم نگفتااااااااااااا, خیلی ریز و ظریف اشاره کرد به قضیه!

و بدینسان فکّ من بسته شد

و من دیگه حرف نزدم

ینی یه جوری ساکت شدم که اصن یه وضعی :)))))))))

بعدشم خیلی ریز و ظریف به خانومه فهموندم که من برنمی‌گردم تبریز و برن دنبال یه کیس دیگه!


فیلمای خوابگاه شریف که دوستان خواسته بودن:

واحد 4 - سال سوم دانشگاه

واحد 74 - سال دوم دانشگاه

صداگذاری و میکسشون مال همون موقع است ینی این آهنگارو قبلاً رو فیلما گذاشتم

الان نرم افزارشو ندارم و برای همین نتونستم فیلمای خوابگاه ارشدم رو درست کنم

ضمن رعایت امانت‌داری در مورد این فیلما, توجه کنید که چیزایی که توی فیلم می‌بینید مال من نیست

به جز تخت پایینی سمت چپ و کیف و لپ تاپ روش و اون مداری که روی دیوار چسبوندمش 

به انضمام ساعت که پارسال افتاد و شکست و دیگه گذاشتم همونجا تو خوابگاه بمونه

بقیه وسایل مال هم اتاقیامه!

۹۴/۰۷/۰۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

الهام

سهیلا

مریم

مطهره

میترا

ندا

نرگس

نگار

پریسا

نظرات (۱۹)

چقدر من خوشحالم که دیگه لازم نیست تو خوابگاه زندگی کنم!
ولی نگاه کن تروخدا!! سه تا تخت خالی؟!!...میشینن میگن ظرفیت تکمیله :|
داغ دلم تازه شد باز...
این یخچالم جابجا نکن، الان نشون نمیده که!
از من بپرس
پاسخ:
:)))))
آره شریفم جای خالی داشت و جا ندادن بهم :(
:)
راستی مجدّداً ممنون بابت هدیه‌هات :)
پاسخ:
:) قابل شمارو نداشت خانوم
فک کن... با ما میگن طبقه ی پایین پره پره و ما و بقیه رو میفرستادن طبقه ی 3 و هرکی میومد رو توی التق ما
در حالی که طبقه ی اول هر سوئیتش 4تا جای خالی رو داشت...
بعدش سرپرست وسطای ترم اومده میگه از دانشگاه زنگ زدن گفتن سوفیتا باید از طبقات پایین تکمیل شه، پاشین برین پایین!
ما هم کلی داد و بیداد که ما سوئیتمون تکمیله و نمیریم و چرا همون اول که اومدیم اجازه ندادین طبقه ی اول باشیم!

پس اون لحظه در حال بند انداختم بودی! که اینطور :))
پاسخ:
:))))))))))) بله! اون موقع تو اون شرایط بودم
۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۸ فاطمه (خودکار بیک)
من فامیلاتونو کلا قاتی میکنم !
فقط امید و پریسا و محمد رضا و یه عدد بانوی هشتاد ساله رو به لطف خدا و یاری رفقا میشناسم :دی
پاسخ:
:))))))))))))))))))))))))))))))))) بانوی 80 ساله :دی
کلاً همیشه ایشون 80 سالشونه بیشتر و کمترم نمیشه
من فقط نگارو سهیلا و ونوسو امیدو ارشیا و الهامو ممممممم همینا رو میشناسم!!
پاسخ:
ونوس که همون سهیلاست
در مورد مهدی هم زیاد نوشتمااااااااااااااا (حاجینین گوزل قیزی)
۰۸ مهر ۹۴ ، ۰۸:۵۰ النا بانو
قبلا این کمد واسه خواهرم درست کردم
الان یخچال کنار کمد؟نچ نچ مگه آشپزخونه نداری؟
به به هنرمند هم هستی نکن اینکارو مجبور میشم هنرامو رو کنم
بذار دستبندی که واسه حانی درست کردم عکسشو بذار و همچنین گردنبند دخترعمو رو ببینیم کی هنرمندتره :دی
پاسخ:
آشپزخونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دست رو دلم نذار بابا اینجا همه اش همین یه اتاقه
شریف که نیست 70 متر سوئیت باشه و اتاق و خواب و هعی...
نو در حال بند انداختن از خاطرات دانشگاه میگفتی؟؟؟؟بابا دمت گرم من خیلی خودمو بکشم اینه که گریه نکنم ....سوپرومن ;)

پاسخ:
اتفاقاً خانومه می‌گفت چرا دردت نمیاد؟
منم آستانه درد و تحمل رو براش توضیح دادم و اینکه هر کی تعریفش از درد یه چیزه
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۴:۱۶ فریال میم
خب چرا برنمیگردی تبریز ؟ :/ اینم بهانه هست که داداششو رد کردی ؟ خخخخخخخ
عجب استرسی تو فک و فامیلتون سر طلا و جهیزیه و خرج کردن وجود داره ، من اینجور موقعیتها چیزی برای گفتن ندارم:|

پاسخ:
:|
قیافه ی فرنی که خوشمزه به نظر میرسه ها :|

* منم از این دستبند ها می خوام :((
پاسخ:
فقط قیافه اش خوب بود


حالا هر کی دستش زودتر بهم برسه مال اونه....
چقدر بامزه می نویسی پسر عمو!!! آخه این چه اسمیه هی منو یاد پسر عموم می ندازه خب:| آخه آدن اسم جغد می ذاره رو خودش ؟! ایش ... 
بگذریم . خیلی خوب خاطره می نویسی دختر خیلییی ها :دی
من تا حالا صورتمو بند نزدم!:| شبیه دخترایی هستم که منتظرن بیان بگیرنشون بعد دست و رویی به صورت بکشن:دی 
دانشگاه خوبه ؟:دی خوش می گذره تو رشته ی جدید؟ 

+ واقعا نمی خوای برگردی تبریز؟ 
پاسخ:
ایول به تو مگهان که بالاخره معنی اسمم رو فهمیدی!
شباهنگ 
جغد
آخه یکی از القاب من جغده :)))))
جغد شب!
که همیشه بیداره

حالا اسم پسر عموت شباهنگه به من ربطی نداره :دی
شباهنگ اسم یه ستاره هم هست

+ نه که نخوام برگردم ولی... اصن بستگی به بابای بچه هام داره :دی
راستی اونجا که حرف از مقایسه ی همسر ها بود تمام بدنم درد گرفت:| 
زشت نیست واقعا ؟! مقایسه ی شرایط و امکان مالی هم زشته وای به حال قیاس دو انسان!
اینجام هست ولی فک کنم کمتر... تبریزی ها خیلی تشریفاتی هستن به نظرم و به همین دلیل مراسم و جشن و اینا براشون با اهمیت تره
پاسخ:
خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی اهمیت داره :دی
ولی برای من نه!
من فکر کنم برم تو یه امامزاده ای مشهدی قمی یا یه همچین جایی عقد کنم عروسی هم نگیرم
ینی یه همچین آرمان هایی دارم
کمدو به یخچال نچسبون بزار راه هوا برای پشت یخچال باز باشه
پیام فنی
پاسخ:
:))))) چشم مهندس!!!
۰۹ مهر ۹۴ ، ۰۹:۴۲ فانتالیزا
واقعا از دست ما زن جماعت!!!!
واقعا شوهر همچین گوهریه؟ من که باورم نمیشه :))))

کمدت خیلیییییی جالبه! وقتی میگفتی کمد میگیرم و اینا من همش ام دی اف اینا تصور میکردم :)))))
پاسخ:
ام دی افو که نمیشه آورد اونم تنهایی... :((((((
باز یاد تنهاییم افتادم
۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۲:۳۸ شن های ساحل
کمد جدید مبارک....چرا کمد گذاشتی کنار یخچال...چرا یخچال گذاشتی کنار تختت...خب دختر خوب نویز موتورش برات خوب نیست اذیتت می کنه اگه برای سایه اش اونجا گذاشتی بجاش کمد بزار بالای تختت که برات سایه درست کنه.....و دو مورد کاغذ دیواری داشتم فکر می کردم چون خیلی به رنگ توی زندگی وابسته هستم یعنی رنگ توی روحیه ام خیلی اثر داره روی کمدها بجای روزنامه کاغذ رنگی از لوازم تحریری میخریدم می چسبوندم شاید سبز شاید آبی ...گفتی مشکل میز فکر کردم الان از این میز پلاستیکی جمع شو ها میخری!...اتاق خوبی مبارک باشه...ببینم پرده داری؟۲ روز دیگه هوا سرد میشهبهتر پرده داشته باشی
پاسخ:
آره پرده هم گرفتیم
فعلا روزنامه زدم که بعدا کاغذ رنگی بگیریم
ببین کل اتاق همه اش 4 متر در 6 متره
جای دیگه ای برای کمد و یخچال نیست

نگار اینجا هست؟وبلاگ داره؟

*اصلن هم فضول نیستم :دیی
پاسخ:
دو تا نگار داریم
یکیش 23 ساله هم مدرسه ای و هم دانشگاهی و الان باهم تو یه خوابگاهیم
یکیش 13 سالشه و دوست وبلاگیه
خواهر من در شهر شما دانشجو بوده پدرمم ایضا مدتی دانشجوی اونجا بوده:دی
ما سالی 4 5 بار میریم شهرتون:دی 
بعد 4سالی اونجا خونه داشتیم . یه سال خواهرم خوابگاه بود بابامون رسما در اومد. 
بعد خونه گرفتیم و داشتیم که خودمونم میرفتیم مسافرت و اینا دیگه خونه داشتیم. بعد پسش دادیم:دی سخت بود دل کندن... دامپزشکی میدونید کجاست که خونه اونجا بود. 
بعد یه چیزی من معنی شباهنگ رو میدونم :دی خب چون خونواده ش خیلی رو اسمش حساسن و صد بار از روزی که یادمه معنیشو شنیدم:| 
یه اسم دیگه م دیدم اینجا که باز اسم پسر عمومه :| یا خدا ...سر از اینجا در نیاره:دی
دختره اوشون البته ولی باز هم نام پسر عموی من ... 

+ خب تو بهت میاد که آرمان هات ازدواج اون مدلی باشه. به من چی ؟! منم آرزومه اگه خواستم متاهل شم مشهد عقد کنم و یه شام بدم و تمووووم!!! کی حوصله داره :|¿
پاسخ:
آره می‌شناسم اونجارو
یه سال اونجا بودیم خودمون
وقتی 6 سالم بود

اسم اون یکی پسرعموت چیه که اسمشو دیدی؟
منظورم هم خوابگاهی تونه :))
پاسخ:
نه
ولی همیشه میخونه و هر از گاهی کامنتم میذاره
دوستام از وبلاگ داشته باشن تو پیوندام میذارم
اون اولیا دوستای نزدیکمن
فریال :| :دی 

--- 
این جا موند : 
من خیلییی تبریزو دوس دارم :دی 
پاسخ:
تبریزم تو رو خیلی دوست داره :دی
سلام
هنوز فیلم رو ندیدم ولی با تشکر از قرار دادنش
من اصلا این کمد سبکا توی ذهنم نبود همش میگفتم چطوری میخواد کمد رو بیاره و ...

میگم تنهایی یخچالو چطوری جابجا کردی آرنولد؟؟
پاسخ:
:)))) خودمم موندم با جسم بی جان و نحیفم چه جوری تکونش دادم :دی