پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۴۳۸- دست‌اندرکاران ۲

پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۴ ق.ظ

ادامهٔ دست‌اندرکاران ۱

همکارم خودش داور یه مجلۀ دیگه‌ست و حضورش الان برای رفع ایرادهایی که داورهای این مجله گرفتن نعمته. چون که زبان داورها رو بهتر می‌فهمه. وقتی داورا میگن کشکش کمه، بهتر از من می‌دونه چقدر کمه. دیشب پیام داد و گفت فکر می‌کرده که هزینۀ مقاله رو من و استادمون باهم تقسیم کردیم و نمی‌دونست همه رو خودم پرداخت کردم. نمی‌دونم چرا یهو بحث هزینه رو پیش کشید. شمارۀ کارتمو خواست و گفت بگید سهم من چقدر میشه که پرداخت کنم. گفتم والا در مجموع چهارصد تومن شده، ولی نمی‌دونم چجوری باید تقسیمش کنیم. گفت یک‌سومشو من می‌دم. تشکر کردم و شمارۀ کارتمو فرستادم. دیگه نمی‌دونم داشت تعارف می‌کرد یا چی. در تعامل با من شوخی یا تعارف نکنید؛ من این چیزا حالیم نمیشه. یه بار سر سفره، یکی از دخترای فامیل لیوان دوغشو گرفت سمت من گفت بفرمایید. منم گرفتم فرمودم. با من تعارف نکنید خلاصه. چند دقیقه بعد استادمون پیام داد که نمی‌دونستم مجله هزینه رو قبل از چاپ ازتون گرفته و فکر می‌کردم بعداً می‌گیره و می‌خواستم بعداً خودم حساب کنم. گفت همۀ هزینه‌های مقاله رو من پرداخت می‌کنم و حالا که حساب کردین شمارۀ کارتتونو بدین به شما برگردونم مبلغ رو. منم ضمن بهت و حیرت که یهو چرا هردوشون بحث پولو کشیدن وسط گفتم با خانم فلانی قراره تقسیم کنیم. گفت نه نمیشه و من هزینه‌شو می‌دم. حالا چون تعارف بلد نیستم و خوشم هم نمیاد از این جمله‌های الکی و بی‌خود، اصرار نکردم و وقتی گفت هزینه رو خودم پرداخت می‌کنم شمارۀ کارتمو فرستادم براش. البته یقین دارم که استادم تعارف نمی‌کرد. چون همکارم همون موقع پیام داد گفت هر چی تلاش کرده و به استاد اصرار کرده هزینه رو ما بدیم قبول نکرده. لذا، منم دیگه اون یه ذره مقاومتی رو که اونم الکی و بی‌خود می‌دونم نشون ندادم و شمارهٔ کارتمو به استادم هم دادم. البته اینکه چرا همکارم و استادم هم باهم راجع به هزینه مکاتبه داشتن هم جای تأمل داره. حدس می‌زنم همکارم بعد از اینکه شمارۀ کارتمو گرفته، به استاد پیام داده که راجع به سهمش مشورت کنه و استاد هم اونجا متوجه شده که مجله همین ابتدا پولشو گرفته. فقط امیدوارم این برداشت رو نکرده باشه که من رفتم به همکارم گفتم سهمتو بده.

این استاد شمارۀ ۱۷ رو گوشۀ ذهنتون نگه‌دارید، شاید بعداً بازم بهش برگردیم. این استاد، هفدهمین استاد دورۀ ارشدم بود. بعد از گذروندن درسی که باهاش داشتم، تو یه پروژه‌ای هم باهم همکاری کردیم و می‌کنیم و رئیسمم محسوب میشه. یه مقاله هم باهم کار کردیم سر همین پروژه. استاد مصاحبۀ دکترا هم بود. و اگه قبول بشم استاد راهنمام هم خواهد بود. جزو چهار استادی که پارسال وقتی رفتم دیدنشون براشون یه جعبه نوقا (سوغاتی اینجاست. قیافه‌ش شبیه گزه) بردم هم هست. یه بار یه جایی گفتم این استاد شمارۀ ۱۷ همه چیِ منه و چند ساله هر روز باهاش ایمیلی و پیامکی و واتساپی و تلگرامی و گاهی هم حضوری در ارتباطم و هم خودشو هم درسشو دوست دارم و علاقه‌مون دوطرفه‌ست و اونم نظرش نسبت به من مثبته. بعد وقتی با چشمان حیرت‌زدۀ شنوندگان و حضّار مواجه شدم در ادامه افزودم خانومه :|

۹۹/۰۷/۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

استاد شماره 17

ب هم‌دانشگاهی دکتری

میترا