پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۳۵۸- نصرت

جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۴۲ ب.ظ

داشتم یواشکی گلدوزیای مشکی روی چادرشو بررسی می‌کردم که آیا اینا رو چسبونده یا دوخته که یهو برگشت عقب. گفتم تا حالا ندیده بودم روی چادر هم گلدوزی کنن. گفت قابل شما رو نداره. یک‌میلیون و ششصدوپنجاه‌هزار تومن خریدمش. من: :| صاحبش قابل داره :| (مگه من قیمتشو پرسیدم :| تا قرون آخرشم می‌گه :|)

رفته بودیم مجلس روضه؟ تعزیه؟ مرثیه؟ یکی از اقوام و قرار بود یه خانومه برامون صحبت کنه هدایت شیم. این‌جور جلساتو به‌دلایلی نمی‌رم. یک اینکه حوصله‌شو ندارم، دو اینکه حرص می‌خورم. ینی رفتار مردم و مداح و صابخونه حرصم می‌ده. اینکه با هفت قلم آرایش میان مجلس عزا حرصم می‌ده و به‌واقع نمی‌دونم این چه طرز غصه خوردن و اندوهه برای امام حسین. سه اینکه تو اماکنی که کلی خانوم اونجان و دنبال دختر خوبن معذبم. این دلیل سوم، خودش چند تا دلیل داره که می‌گذریم. حالا اینا چون فامیلن و نرم نمیشه، رفتم. خانوم سخنران گویا تصادف کرده بود و یه ساعتی دیر رسید. تا برسه، مامان پریسا و یکی دیگه از خانوما زیارت عاشورا و توسل و الرحمن خوندن و خانومه وقتی رسید، من با شیطنت گفتم ما دعاهامونو خوندیم و مونده فقط گریه. که خانوم روبه‌رویی که چادر گلدوزی‌شده سرش بود برگشت سقلمه‌ای نثارم کرد که حوصلۀ گریه نداریم. بله، حوصلۀ گریه هم ندارن. حس خوبی نسبت به مداح (سخنران؟ عزادار؟ چیه اسمشون؟) نداشتم. هم چون دیر رسیده بود، هم از اینایی که درآمدشون از راه دینه خوشم نمیاد، هم پیش‌فرضم اینه که سواد رسانه‌ای ندارن و اطلاعاتشون قدیمی و به‌دردنخوره. ولی وقتی عذرخواهی کرد و توضیح داد که مقصر پشت سری بود و به‌خاطر جلسه واینستاد افسر بیاد و بعدتر که سخنرانیشو شروع کرد و حرفاشو شنیدم و آخر سر هم که فهمیدم پول نمی‌گیره عاشقش شدم. جول اوستینو می‌شناسین؟ یه خانوم تو اون مایه‌ها بود. حرفاشم ترکیبی از روان‌شناسی و دین و رسانه و فرهنگ و اقتصاد و احکام بود. حوصله‌سربر نبود و یه ساعت بیشتر طول نکشید. برای من تکراری بود، ولی مفید بود. از اون حرفا که تکرار شدنش خوبه. موضوع اصلی، عاشورا و تبیین هل من ناصر ینصرنی بود و اینکه نصرت و یاری ینی چی و چه ابعادی داره. یکی با شمشیرش به دین کمک می‌کنه، یکی با علمش، یکی با قلمش، یکی با مالش، هر کی به هر طریقی که می‌تونه. اینکه می‌گن کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا (همۀ روزها عاشورا و همۀ زمین‌ها کربلاست)، ینی همۀ ما همیشه می‌تونیم تو این یاری کردن سهیم باشیم و عاشورا تموم نشده.

+ این گلدونا رو بچه‌های نیازمند درست کردن. می‌دن به این خانوم مداح که براشون بفروشه. یه جوری عکس گرفتم خانومی که چادر گلدوزی‌شده سرشه هم بیفته. یک‌میلیون و ششصدوپنجاه‌هزار تومن خریدتش :|

+ اینم ببینید: www.yjc.ir/fa/news/6989727

+ شمارۀ پستا رو دارین؟ پست قبلی انقلاب اسلامی پیروز شد، تو این پست مردم قراره برن پای صندوق و ۹۸.۲ درصد رأی آری بدن به جمهوری اسلامی و منافقا هم دارن مردمو ترور می‌کنن، پست بعدی هم عراق حمله می‌کنه به ایران.

نظرات (۴۴)

اون دلیل سومو منم دارم همیشه :/

خیلی وقته از این روضه‌ها/مولودی‌های خونگی نرفتم، چه خوب که خانومه خوب حرف میزده :)

 

خوشم میاد تو عکسه هم فوکس رو چادره‌س به جای گلدونا =)) آخه یک و شیشصد و پنجاه؟ تکرارم می‌کرد هی؟ -_-

پاسخ:
درد مشترکه. یکی از دلایل دلیل سوم اینه که فامیل منو درست نمی‌شناسن. یه بار بحث دعا و حاجت گرفتن بود، شوهر دخترخالهٔ بابا گفت مگه تو به این چیزا اعتقاد داری!؟ تو علمی هستی و ما دیمی! تو دیگه نباید از این حرفا بزنی. عروسی مریم هم که چند وقت پیش رفته بودم برخیشون فکر می‌کردن مختلطه و هنوز تو کتشون نرفته مختلط نبود. اینا اینجوری منو شناختن، یه سریا هم فکر می‌کنن من کلاً تو دانشگاه با پسرا حرف هم نمی‌زنم :| تو خونه هم تاپ شلوارک نمی‌پوشم و یه دونه شماره پسر تو گوشیم نیست. بعد با این نگرش‌ها آدمو به این و اون معرفی می‌کنن :|||
+ حالا پست منحرف میشه سمت دلیل سوم
+ هدفم آخه چادره بود :دی

اه آه چقدر بدم میاد از آدمای پزپزی🤨

این سخنرانا رو باید ماااچ کرد...آنقدر که خوبن و به جای تعریف کردن داستان و حدیث به درد بخور حرف میزنن...من تا مدت خوبی سخنرانی گوش نمی‌دادم تا با حاج آقا پناهیان آشنا شدم...اونم صحبتاش خوبه..با عقل و منطق آدم سازگاره

پاسخ:
خانومه گفت بعد از ماه صفر یه سری سخنرانی هم دارم فقط برای دانشجوها. فرصت کنم و حوصله داشته باشم می‌رم. به شرطی که اونجا هم دانشجوها دنبال دختر خوب برای داداششون نباشن :| :))
من سه چهار فصل از تنها مسیر آقای پناهیانو شنیدم. تو سایتش هست. خیلی خوبه. آقای قرائتی رو هم دوست دارم.

حالا من مشکلم بیشتر با مشاورای دبیرستانمه که تصورشون از من همونیه که پنج شیش سال پیش آخرین بار دیدن و با اون دید آدم معرفی می‌کنن :/ داستان داریم خلاصه خواهر :))

خب اوکی بیا منحرفش نکنیم :))

پاسخ:
واااای مگه اونا هم معرفی می‌کنن؟!
تو دانشگاهم یه سریا از این کارا می‌کنن. با کار این دانشگاهیا مشکلی ندارم. چون شناختشون به واقعیت نزدیک‌تره. ولی فامیل واقعا آدمو نمی‌شناسن. فکر کن چند وقت پیش از یکیشون شنیدم که فکر می‌کنه کار من نوشتن مقاله و پایان‌نامه برای این و اونه :))) ینی کارد می‌زدی خون من درنمیومد از شدت خشم که این چه تصوریه :|

اسمشون هست خانوم جلسه ای. این خانوم جلسه ای خب دو دسته میشن. اونا که حوزه درس خوندن و علمش رو دارن و اونا که فقط پامنبریِ این و اون بودن و علمی ندارن و حرفاشون بی منبع و حساب و کتابه و فقط از یه جایی شنیدن و میان به خورد چهارتا خانوم همسن مادر من میدن و میرن. که این دسته دوم خیلی زیاده فلذا منم خیلی حرص میخورم و دلیل اصلیمم اینه که حرفاشون پایه و منبع درستی نداره و چون مخاطبانشون چهارتا خانوم همسن مادر منه باور میکنن بدون رفتن دنبالش که آیا حرف طرف درسته یا نه. حالا گاهی یه کسی مثل مادر من با سواده و میاد تحقیق میکنه یا میپرسه بازم اما اکثرا دنبالشم نمیرن. و گاهی به قدری حرص میخورم و همیشه هم منتظرم که مچ بگیرم اما هربار به دلایلی نمیشه مچشون رو بگیرم و توی جمع ضایعشون کنم تا اطلاعات غلط به مردم ندن چون گاهی مثلا با میزبان رو دربایستی داریم نمیشه بحث کنم مجلسش بهم بخوره و یا علت های دیگه. اما عجیب بعضیاشون روی مخن. مثلا یادمه یه بارمادرم اومد خونه.از این جلسات برگشته بود. میگفت خانم جلسه ای  میگفت چهارتا چیزن که هرگز نمیمیرن اونا چین؟ حالا منم هی فکر میکردم خب خدا که هست، شهدا رو هم اگر بگیریم زنده اند خب میشه اونم یه جورایی گنجوند اما دوتای بقیه چی؟ حالا من توو این افکار و کلنجار که شهدا رو میشه گنجوند یا نه ؟ یدفعه مادرم گفت میگه مار و فیل و کلاغ و نمیدونم یه چیز دیگه:| وااای یعنی دوست داشتم خودم رو پر پر کنم. میگم هیچکی بلند نشد یه چیز بهش بگه؟ مامانم میگفت نه فقط من گفتم منبعتون چیه؟! که گفت قرانه ولی الان آیه ش رو یادم نیست :| منم آیه ای که خداوند میگه همه فانی اند جز خدا رو دادم به مادرم گفتم دیدیش بده بهش:| یعنی انقدر دوست داشتم اونجا بودم و میشستمش جلوی مردم که انقدر حرفای چرت تحویل مردم نده. یعنی معلومه طرف دو خط قرانم نخونده که میگه منبعش قرانه:/

پاسخ:
یه بار داشتم به یکی از دوستام می‌گفتم که این حاج آقاهای دانشگاه که بین نماز حرف می‌زنن چقدر امروزی و باسوادن و چقدر بقیه کم‌سوادن و کاش یه عده یه فکری بکنن به حال این بخش از جامعه. تهش به این نتیجه رسیدیم که برخی عوام، این حرفای عوامانه رو دوست دارن و اصن اون امروزیا رو نمی‌فهمن. ینی مردم خودشون به اونا میدان می‌دن. کسی دعوتشون نکنه به زور که نمیان حرف بزنن.
الان که دارم کامنتتو جواب می‌دم، مامان زنگ زده به بابا بگه داره میره مجلس روضهٔ خاله‌م اینا. بعد مثل اینکه بابا پرسیده تنها یا با نسرین؟ مامان جواب داد نه اون که نمیاد :| منو گفت مثل اینکه :|

چه گرون شده این چادرهای مدل دار؟ دو سال پیش 700-800 بود کاشون. 
راستش تو شهر ما خود کاشونی ها پسندشون نیست اصلاً این مدل چادرها رو حالا هر قدر می خواد گرون باشه طرحش رو دوست ندارن و نمی خرن. مشتری اش بیشتر افغان ها هستن و بیشتر هم سنگ دارهاش که براق هست دوست دارن. مثل لباس هاشون که پولکی و خوشگله. 

پاسخ:
تصور من از کاشان خانومای چادرسفید بود :)
دو سال پیشم گرون بوده. چادر بیشتر از دویست تومن گرونه به نظر من. صد تومنشم گرونه حتی :)) من چیز گرون بپوشم عذاب وجدان می‌گیرم که با این پول می‌تونستم ده تا شبیه اینو بخرم بدم به نیازمندا. 
تو مجالس شهر ما گویا خیلی مده و من خبر نداشتم.

در مورد غیبت کردنهای آخر جلسه ها نگفتی و همچنین لباس ترکهایی که میارن آخر جلسه میفروشن یه زمانی هم واسه نتورک پرزنت میکردن:))

پیرو پست قبل باید بگم منم با یکی از همسایه ها از این خوراکی ها میفروختیم با این تفاوت که هرچی میفروختیم سودشو حساب میکردیم به همون اندازه از خوراکیها میخوردیم ولی نمیدونم چرا ضرر کردیم :)) از همون اولش شم اقتصادی خوبی نداشتم :))

در ضمن دیروز با خودم میگفتم نسرین خانوم چرا در مورد مراسم شاخسی چیزی ننوشته

 

یک میلیون و ششصدوپنجاه هزار تومن!!! چه خبره!!!؟

یکی از دلایلی که پسرا میرن دختر مانتویی میگیرن همینه ها:)))

 

پاسخ:
:)) وای آره. سه چهار سال پیش خونۀ یکی دیگه از فامیلامون دعوت بودیم. مخ مامانمو زدن کلی چیز میز برای آشپزخونه خرید که هر موقع می‌رم آشپزخونه می‌بینمشون حرص می‌خورم که گرون خریدی :|
تو همون پست، لینکتون کردم به یه پست دیگه که توش از شاخسی گفتم و اینکه ریشه‌ش چیه. جملاتی که رنگشون آبیه لینکه.
مانتو هم همچین ارزون نیستا. برای دخترای مانتویی هم هی باید مانتو بخرین. ولی خب دختر چادری بگیرین، هم باید براش مانتو بگیرین، هم چادر :| :دی
یکی از آشناهامون با یه دختر پولدارتر از خودشون ازدواج کرده. مامان پسره می‌گفت رفتیم اتاق دختره لباسامونو عوض کنیم. دیدیم دختره یه کمد بزرگ داره پر مانتو و روسری و خوشحال بودن زین حیث.

چادر واقعا گرون شده. دیروز با خودم می‌گفتم کاش قبل گرونیا یه دو سه قواره چادر می‌خریدم. الان طبق اخبار واصله چادر آبرومند حدودای چهارصد پونصده :| فک کنم از حیله‌های آمریکای خونخوار باشه برای مانتویی کردن ملت پرهیزگار!

بابت اون نذری آموزشی هم ممنون، مثل این نذری‌ندیده‌ها چندتا چندتا گرفتم، ذخیره کردم تو یخچال :)

پاسخ:
ده سال پیش چادر مشکی بیست تومن بود. یادمه مامان اینا (ینی مامان و مامان‌بزرگ و عمه‌ها و...) می‌خواستن چادر پنجاه تومنی بگیرن. من گفتم گرونه و خانومی کردم گفتم نمی‌خوام :| الان نادمم که نخواستم. الان همون چادرا خدا تومن شده و دیگه هرگز نمی‌تونم بخرمشون :))
مرگ بر امریکای جنایتکار :|
من لینکاشو برداشتم گفتم یا با دوشنبه‌سوری همراه اول دانلودشون می‌کنم یا یه شب نامحدود می‌گیرم دانلود می‌کنم.

 بی خود نیست که از خیلی از این مجالس دوری می کنم.

واز خیلی مداح‌ها.

البته ناگفته نماند خیلی از حکومت ها از گریه بر حسین علیه‌السلام، استقبال کردن و حتی کمک کردن به برگزاری مجالس، حتی شنیدم یه موقع تو سفارت انگلیس دیگ نذری هم بار گذاشتن.

اما چیزی که همیشه حکومت ها از اون می ترسیدن و می ترسن چرایی شهادت امام و پیام قیام کربلا هست.

همین تی وی خودمون چند سال پیش داشت روضه نشون می‌داد، مداح مجلس از چشم و ابرو و بر بازو عباس می‌گفت اونم یه مداح معروف.

خداروشکر خانومه به روز بوده .

پاسخ:
یاد این پستم افتادم: http://nebula.blog.ir/post/1054

نوشته های خانم الف خودش یه پا منبر و مجلس بود

متاسفانه حذف وبلاگ زدن

داشتیم استفاده می‌کردیم😐😑😐

 

پاسخ:
بله متأسفانه. حالا ما دو راه داریم. یا بشینیم غصه بخوریم که نیست، یا راهشو ادامه بدیم و گاهی هم مثل ایشون بنویسیم :)

منم لینکاشو گرفتم گذاشتم با بسته‌ی صبحانه‌ی ایرانسل دانلود کنم :)

پاسخ:
صبحانه‌هاش محدود و گرونه. پیشنهادم بسته‌هادی نامحدودشه. ارزونم هست. با دو تومن همه رو می‌تونی دانلود کنی.
۲۲ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۱۰ هلن پراسپرو

آخ که درد دلم تازه شد.

مامانم گفت بیا بریم حال و هوات عوض میشه تو این جلسه ها، رفتم و حال و هوام از :) تبدیل شد به :|.

خوشبختانه به سن دلیل سوم هم نرسیدم :)

.......

دیروز یه خانوم داشت به دوستش میگفت رفتم آرایشگاه گفتم تم محرم بزن برام :|

 

پاسخ:
تم محرم؟! :))
منم چند مدل ناخن مشکی مخصوص محرم دیدم خیلی جالبه :))
ملت رسم رد دادن

اون وقت من چادرم رو ۱۶۰ تومن عید خریدم همش حس میکنم گرون خریدم :| :دی

 

من از این خانم‌هایی که سخنرانی میکنن و ایضاً منبرهاشون خوشم نمیاد، یکی از دلایلش هم همونه که گفتی اطلاعاتشون به روز نیست !

بعضاً تحریفات جالبی هم انجام میدن برای مجلس گرم کنی! مثلا خانم همسایه‌مون چندساله بعضی ایام سال خونه‌شون روضه داره، پارسال خواهرم ایام فاطمیه رفته بود و بعد از اینکه برگشت گفت "میگم تو تا حالا شنیدی که عمر بعد از اینکه در رو شکست و اومد داخل خونه چندین لگد به شکم حضرت فاطمه زد؟!" گفتم نه! گفت اینو امشب این خانمه میگفت:|

نگم برات که کل محله هم صدای روضه خوندن خانم رو شنود میکردن (دقت کردم که خیلی‌هاشون اصلا براشون مهم نیست بیرون از مجلس صداشون پخش بشه، گویا فقط آواز خون‌ها گناه میکنن و خوندن روضه و دعا مشکلی نداره !!)

 

پاسخ:
چادرتو سفت بچسب که حالا حالاها باید بپوشیش
خیلی بده. آدم حتی روش نمیشه پاشه اعتراض کنه :(

سلام

چادر بیش از ۴ متر مربع پارچه و ۱۰ متر دوخت و دوز داره؟ هرچی فکر میکنم پارچه گورتکس صنعتی هم متری ۴۰۰ تومن نیست:))

پاسخ:
سلام. تازه این یه کم گرونشه. خیلی گرونشم هست. اونا رو مامان آقازاده‌ها سر می‌کنن

سلام من فقط تو فکرم اون چیه رفته تو کفشه؟ یه پای خیلی لاغره یا انگشت اشاره ی شماست یا پتو و یا موکته س که اونطوری جلوه میکنه. توضیح لطفا :D

نمیدونم زیر مطلب کی در این م ورد نوشتم که آخوندِ هیئت ما امسال فرعیاتش تراژدیه عاشورا بود و اصلیاتش اصل و مفهوم عاشور و به قول شما هل من ناصر....

اما نتیجه ش شد مخالفت پیر غلامهای هیئت که آخوندی که بلد نیست ما رو به گریه بندازه آخوند نیست. هیچی نیست

پاسخ:
سلام. پای چپ مامان سحره. سحر دوست و هم‌مدرسه‌ای میتراست. میترا نوهٔ خالهٔ باباست و یه سال از من کوچیکتره. از طرفی دیگر میشه گفت پای عروس حاج خانومه. حاج خانوم یه خانوم مسن هست که خونه‌شون نزدیک خونهٔ مامان‌بزرگم ایناست و چند بار تو مسجد دیده بودمش و بعداً فهمیدم مامان‌بزرگ سحره.
انگشت اشارهٔ من که به معیت سایر انگشتان، گلدونا رو گرفته و اون یکی انگشتم هم روی گزینهٔ گرفتن عکسه.

آه که از ماست که بر ماست.

عاقا چادر که ساده باشه قشنگ‌تره خب:|

چمیدونم والا:|

پاسخ:
من نیز بر این عقیده استوارم. لیکن ملت اینجوری فکر نمی‌کنن

فک کنم تبریز یه جاهاییش دیگه خیلی اشرافی می‌شه نه؟ اتفاقی یه فیلم جهیزیه و خونه عروس دیده بودم که اگه توضیحات نداشت فک می‌کردی کاخ شاهی ملکه‌ای چیزی باشه:|

عاقا خداییش ست مبل و تختخواب سلطنتی واسه یه زوج جوون سنگینه. اصلا سوای قیمتش:/

بازم نمی‌دونم والا.

پاسخ:
من جاهای دیگه رو ندیدم که با تبریز مقایسه کنم، ولی قبول دارم که چشم و هم چشمی بیداد می‌کنه تو فرهنگ ما. البته طرز تفکر من با همشهریام فرق داره و همه این‌جوری نیستن. همین چند وقت پیشم یکی از آشنایان (۱۷ سالشه) ازدواج کرد و مراسم نگرفت و ماه عسل هم رفتن قم. ینی ساده‌تر از اینو من هزار و چهارصد سال پیش موقع عروسی حضرت علی و حضرت فاطمه دیده بودم.

اون که البته. منم تبریز رو با جایی مقایسه نکردم، خودشو دارم می‌گم. و الا مثلا شمال ما هم دست‌کمی نداره تو این مدل تجملات.

متاسفانه البته:/

پاسخ:
خب بدون مقایسه با جای دیگه که نمیشه نظر داد. باید یه مبدئی باشه بگیم چی‌تره. به‌نظرم در مقایسه با شهرهای دیگه، تعداد خانواده‌هایی که چیزمیز تجملاتی تو خونه‌شون دارن بیشتره. البته به‌نظر من بوفه هم تجملاته. هر چیز دکوری گرون تجملاته. واقعا این مقوله رو درک نمی‌کنم که ملت چرا ظرف‌های میلیونی می‌خرن و می‌ذارن دکور :|  و هی دلشون هرّی می‌ریزه که الان می‌افته می‌شکنه. و هیچ وقتم دلشون نمیاد توش چیزی بخورن. اینو درک نمی‌کنم. یه مورد داشتیم طرف اجاره‌نشین بود، ولی میوه‌خوری چندمیلیونی تو دکور داشت. وای که چقدر حرص می‌خورم من اینا رو می‌بینم. 

چرا دیگه. گفتم ست سلطنتی مبل. بالاخره یه حد متوسطی تو‌ ذهن همه (جز اونا که دیگه خیلی پول‌دار باشن و‌ من جزئشون نیستم) هست که نسبت به اون مقایسه انجام می‌شه. لازم نیست با شهر خاصی مقایسه بشه.

همین چادری که مثال زدی، اونم نسبت به اغلب چادرای ساده‌ای که می‌بینیم تجملاتی به نظر میاد.

بذا عکس خونه نسبتا ایده‌آلمو نشونت بدم:) [بدون تلویزیونش البته:|]

http://bayanbox.ir/info/7639706545310877594/IMG-20171025-203823

پاسخ:
چه خونهٔ دنجی! :) منم تلویزیون دوست ندارم :( 
بذار منم خونهٔ ایده‌آلمو نشونت بدم. تمش سفیده. سه‌خوابه. صد متر.
و آشپزخونه‌مون! که سمت چپ پذیراییه

و من عاشق اون سال‌هاییم که بچه‌هات کوچیکن و تازه کار با ماژیک و خودکار و آبرنگ و الخ رو یاد می‌گیرن و تم سفید خونه رو تبدیل می‌کنن به....

و من الله توفیق :دی

پاسخ:
داشتم فکر می‌کردم که در جوابت بگم خب براشون خودکار نمی‌خرم تا بزرگ بشن. ولیکن این فقط روی بچهٔ اول جواب میده. از اونجایی که وقتی امیرحسین میره مدرسه نسیم سه سالشه، نمی‌تونم برای امیرحسین مداد و خودکار نخرم :| بعد که نسیم بره مدرسه خاطره سه سالش میشه :(
چی کار کنم حالا؟ :))

از این جا تا تبریز :))))))))))))))))))))

پاسخ:
حالا سعی می‌کنم طوری ترتبیتشون کنم که فقط روی کاغذ، اونم نه کاغذای مامان و بابا، بلکه کاغذای خودشون بنویسن. اگه دیدم در و دیوار و اسناد مهم رو می‌نویسن یه چند بار تذکر لسانی می‌دم، اگه افاقه نکرد گشنه‌شون می‌ذارم و دیگه در مرحلهٔ آخر انقدر می‌زنمشون که دیگه در و دیوارو ننویسن :))

حیف اون همه پول بیت‌المال که تو سال‌های دانشگاه برای ارتقای سطح سواد تو خرج شده خانم نسرین :دی

می‌خوای تو مرحلهٔ بعدتر، نوبتی شکنجه‌شون کن:)

پاسخ:
می‌خوای هر بار بهشون بگم برن اتاقشون و به کار بدشون فکر کنن :| :))

والا هیچ نظری ندارم. من کل تئوری‌هام تا مرحلهٔ انتخاب همسر متوقف شده. هنوز به بعدش فکر نکردم:)

پاسخ:
شاعر در همین راستا می‌فرماید:
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همه‌ی فرضیه‌ها ریخت به هم

منبری باسواد گلی است از گلهای بهشت :)

پاسخ:
بله بله، صدالبته.
صبح وقتی کامنت میرزا مهدی رو دیدم، میرزا رو صبا خوندم مهدی رو مهدوی، فکر کردم تویی. یادت افتادم :دی. بعدش که دقت کردم دیدم تو نیستی. و دلم برات تنگ شد. الان رفع شد دلتنگیم :))

واقعا یک و شیشصد و پنجاه؟! ببین چقدر هزینه داغش کرده که به این شکل، دقیق قیمتشو می‌گه.

 

کاش واقعا توی این ایام بعضیا می‌فهمیدن می‌شه مجلسی داشته باشن که در اون گریه نباشه اما معرفت باشه. چقدر مردم و به خصوص جوونای ما به این مجالس نیاز دارن.

 

یه بار یه خانم از مشهد آورده بودن فاطمیه‌ی بندر گناوه. از قبل بانی هی می‌گفت خانوما حتما بیاید و این خانم با بقیه فرق می‌کنه.

روزی که اومد تا وارد شد مقنعه‌شو درآورد و مانتوشم در آورد و با تی‌شرت آستین‌کوتاه شروع کرد به صحبت که ثابت کنه چون جمع زنونه‌ست نیازی به حجاب نیست و اسلام اصلا دین سخت‌گیری نیست. بعدشم شروع کرد از وظایف زن نسبت به همسرش گفت.

البته یکم شکلشونو عوض کرده بود.

من که خوشم نیومد خلاصه.

پاسخ:
موقع نوشتن پست دنبال همین جمله بودم که گفتی (داغش کرده) پیدا نمی‌کردم :))
نه این حجاب کامل داشت. ولی یه کم شل‌تر از حجاب بیرون بود. بالاخره مجلس باید یه احترامی داشته باشه. تی‌شرت آخه؟! :|
این خانومم یه کم از وظایف خانوما گفت. ولی دیگه شورشو درنیاورد. مثلا می‌گفت شما که بیرون آرایش می‌کنید چرا تو خونه نمی‌کنید و بهتره که تو خونه آرایش کنید. البته فقط دو دقیقه از شصت دقیقه رو به این موضوع اختصاص داد.
۲۳ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۳۳ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

من تا چند وقت پیش فکر میکردم چادر دویست هزارتومانی گرونه:|

پاسخ:
من یه زمانی زانتیا سی میلیون بود، فکر می‌کردم چقدر گرون و خفنه. الان دنبال ماشین سی‌میلیونی می‌گردم نیست :))

آقا در راستای تربیت بگم که چند وقت پیش، مسئولیت خطیر:دی نظم جلسه با من و دوستان بود و یه عده پسر تخس حالمونو گرفته بودن. به دوستم میگم آقا تئوری تربیتی رو اینا جواب نداد، تئوری عزیزم جواب نداد چیکار کنیم؟ دوستم برگشته میگه تئوری گم شو چی جواب نداد؟

پاسخ:
:))

+ بابت اون یکی کامنتت هم ممنون
۲۳ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۵۱ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

بازم خوش به حالت که دنبال ماشین سی میلیونی میگردی:-))

پاسخ:
من چهار ساله فکر ماشینم :( و دارم فکر می‌کنم چرا حماقت کردم همون موقع نخریدم. اون موقع اگه دو تا پراید می‌تونستم بخرم، الان نصف پرایدم نمی‌تونم بخرم :))
هر چی کار کردم پس‌انداز کردم حیف شد...
۲۴ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۵۳ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

منم در مورد لپ‌تاپ چنین حسی دارم:-( اون موقع یک لپ‌تاپ درجه یک می‌تونستم بگیرم. ولی حالا آخرش بتونیم یک لپ‌تاپ با توانایی تایپ و اینترنت بگیریم:-(

ان‌شاالله زودِ زود همه بتونیم اون چیزایی که می‌خواستیم رو بگیریم.

پاسخ:
بعید می‌دونم بتونیم... ولی ان‌شاءالله

یک میلیون و ششصد و پنجاه !  :))

 

 

پاسخ:
من یاد مساحت ایران افتادم. یک میلیون و ششصد و چهل و هشت هزار و صد و نود و پنج کیلومتر مربعه :))

سلام

فاشیست بازی در نمیارم ها ولی چرا تبریز انقدر زرق و برق زندگی براشون مهمه؟ یعنی تو قشر مذهبی هم کوتاه اومدن تو این مسائل رو میتونم بگم ندیدم

اصفهان هم براشون مهمه ولی مثلا توی قشر مذهبی میتونی کاملا ساده گیر ساده پسند پیدا کنی

زندگی اینطوری سخت نیست؟ 

پاسخ:
سلام
نگم برات از علاقه‌شون به طلا :)))
ینی فقیرترین هم باشن باز طلا دارن :|
من خودم با همهٔ بی‌علاقگیم به طلا، کلی طلا دارم که جایزهٔ کارنامه و نمره‌های بیستمه. تنها طلایی که خودم خریدم یه النگوئه که از جلوی یه مغازه رد می‌شدیم، گفتم این چقدر قشنگه بخرم. بعد همهٔ کارت‌هامو با ته جیبم خالی کردم که یک و چهارصد جور بشه. چهار سال پیش. بقیهٔ طلاهام زوریه :)))

یادمه یکی از دوستهام عروسی یه خانواده اسم و رسم دار رفته بود میگفت با طلاهای موجود تو اون عروسی میشد مشکل نقدینگی بانک مرکزی رو حل کرد‎(:‎

درک این مسائل فعلا از توان من خارجه‎:|‎

پاسخ:
:))) من هیچ‌وقت اینایی که چیزهای گرانبها می‌خرنو درک نکردم. مثلا موقع خوندن قصه‌ها هیچ‌وقت پادشاهان رو درک نمی‌کردم این‌همه جواهرو می‌خوان چی کار :))
کردها رو دیگه اصلا درک نمی‌کنم که کیلو کیلو طلا میدن به عروس

سلام و سلام

توی اتاق گفتگو داریم رای‌گیری می‌کنیم. خوشحال میشیم که بیای.

 

http://aleme-n.blog.ir/post/1208

پاسخ:
سلام
اومدم :دی
اسم شما رو که می‌بینم یه صدا تو مغزم می‌پیچه که هلوشو بدم لیموشو بدم :|

مرسی که اومدی.

این جمله رو زیاد شننیدم این روزا ولی نمی‌دونم جریانش چیه!

پاسخ:
:)) جریانش اینه:

سلام

وبلاگ قشنگی دارید

پاسخ:
سلام
چشاتون قشنگ می‌بینه :|

سلام

ما مجلسای خوب با سخنرانان خانم خوب می‌ریم.

دوست داشتی بگو، عمومی‌هاش رو معرفی کنم، بری و لذت ببری.

و اما چادرهای گلدوزی و نگین و...

قرار بود چادر بپوشاند انچه را که به چشم می‌اید.

بعد همون چادر بشه مایه جلب توجه که خودش نقض غرضه... ندارم، نمی‌خرم، نمی‌پوشم، کسی هم اگه تو آشنا خرید یا یهو خواست هدیه بده، با تریلی از روش رد می‌شم.🤣🤣🤣🤣🤣

پاسخ:
سلام
من فکر کنم با شما همشهری نیستم. البته نمی‌دونم اهل کجایین :))
حالا معرفی کن دوستان همشهریت برن یه ثوابی هم این وسط به ما برسه که واسطهٔ خیر شدیم :دی

سلام. وبلاگ قشنگی داری. به منم سربزن. اگه بچه خوبی بودی شاید تبادل لینک هم کردیم. تازه آب حوضم می‌کشیم. پیرزنم ماساژ می‌دیم. :))

پاسخ:
سلام. چشاتون قشنگ می‌بینه. آدرس بدین خدمت برسیم، شرفیاب بشیم.
حوض که نداریم، ولی یه باغچهٔ کوچیک داریم که باغبون نداره. خیلی خوشگله. پُر یاس و نرگس و نسترن و سوسن و بنفشه و لاله و اینا :|

این واج‌آرایی سین باغچتون نشون میده کلی مار سمی هم توشه و به خاطر همین تاحالا بی‌باغبون مونده. سر باغبونای قبلی رو هم این‌طوری زیر آب کردید؟ :|

پاسخ:
واج‌آرایی س:
رشتهٔ تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

حالا شما دال بده :|

(با لحن دختران نوجوان شرکت‌کننده در برنامه مشاعره تلمیزان خوانده شود:) 

دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

میم بده. حریف می‌طلبم. (سایت گنجور را می‌بندد:))

پاسخ:
میم میگی یاد مراد می‌افتم :| :))
ما را مراد ازین همه یا رب وصال اوست
یارب! مراد یا ربِ ما را به ما رسان

نون بده :دی

گفتی مراد یاد دلبر افتادم :))

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست

کلاه‌داری و آیین سروری داند

دال بده. دارم گرم میشم :))

پاسخ:
دلبر که جان فرسود از او (یاد رادیو چهرازی می‌افتد) کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند

دال

در مذهب ما باده حلال است ولیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

(تا به حال باده را از نزدیک ندیده است:))

ت بده تا بگویمت، این تن من وطن نشد

رفت و نیامد آن صنم، قلب مرا کفن نشد

پاسخ:
بالاخره ت بدم یا دال؟!
د رو بیشتر دوست دارم. تو آواشناسی هم با واکدارها بیشتر حال می‌کردم تا بی‌واک‌ها. واک که می‌دونی چیه؟ اون لرزش تارآواها موقع تلفظ واج. ب واکداره، پ بی‌واک، د واکداره، ت بی‌واک. پس دال می‌دم.
دیریست (مثلا چقدر؟ اممممم مثلا سه سال و پنج ماه و بیست‌وهفت روزه) که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
سوی من وحشی صفت عقل رمیده
آهوروشی کبک خرامی نفرستاد
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
وز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

فهمیدم. اون حرفایی که موقع تلفظشون امکان تفی شدن مخاطب بیشتره، بی‌واک‌ هستند. :)))

خب مشاعره رو با شعری از فاضل به پایان می‌بریم :)

در تیررس چشمی و حاجت به کمان نیست
مقصود تماشای خرامیدن آهوست
زیبایی دنیا دل ما را نفریبد
در جام طلا زهر منوشان به من ای دوست
از عمر گران کاست و جز رنج نیفزود
این منطق دنیاست، «زیان» فلسفهٔ اوست
بر سر در بازارچهٔ عمر نوشتند
اینجا خبری نیست، اگر هست هیاهوست

پاسخ:
ت بدم
من نیز با بیتی از همین آقا فاضل مشاعره رو خاتمه می‌دم:
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست
از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
۳۱ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۳۸ مصطفی کسعلی

قبول باشه...

پاسخ:
ممنون

سلام عزیزم خوبی ؟به یااادتم واینجا گاه سرمیزنم فقط گرفتارم فعلا.  دعام کن سرنمازات به مراد دلم برسم  دعات میکنم به مرادت برسی :) 

 

 

*البته مراد من با مرادتو فرق داره وتوارایه ادبی یچی بهش میگن حضور ذهن ندارم الان :/

پاسخ:
سلام
ممنون :)
ایشالا :)
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۲:۵۷ عارفه زهرا

مادره منم یه خانم جلسه ایه ...

البته این اصطلاحیه که الان میگن...

ولی خودش همیشه میگه من ذاکر و مداحم و همین کافیه...

البته الان خانم جلسه ای ها خیلی زیاد شدن و انواع و اقسام.پیدا کردن..

مطمئن اگر همه ی خانم های مبلغ واقعا سواد کافی و هنر و مهارت این کار رو داشته باشند جلسه های زنونه هزار برابر جلسه های مردانه تاثیر گذار تره

پاسخ:
خدا حفظشون کنه
بله، از اونجایی که مردها رو هم یه روزی همین خانوما تربیت کردن، چه بهتر که خانوما خودشون به بهترین شکل تربیت بشن :)