۱۲۰۶- برای سالها بعدِ خودم، جهت مقایسۀ طرز تفکر فعلیم با تجارب اون موقع، یا مقدمهای بر کتاب مراد از رویا تا واقعیت (۲)
برای پستی که نگارندهاش نیازمند یک نفر جزوهخوان سریع برای خواندن پروپوزال تکنیکال کامرشال ۵۰۰ صفحهای بود که خودش برود بخوابد و اون صبح خلاصه رو براش توضیح بده و گفته بود اگه دلبر بود شاید برام میخوند همهٔ اینا رو، کامنت گذاشتم که «با شناختی که از دلبرها دارم مطمئنم نه تنها میخوند و خلاصه میکرد برات، بلکه فردا تا شرکتم میرسوندت که بتونی تو راه نکات رو مرور کنی و اگه چیزی برات مبهم بود توضیح بده» و وقتی پرسید این شناختی که داری از کدوم دسته دلبرهاست دقیقاً؟ چون هیچ کس دیگهای الان با کامنت تو موافق نیست گفتم: «واقعاً؟! :)) پس با این اوصاف میشه دلبرها رو به دو دسته تقسیم کرد. با دستهٔ اول که مد نظر سایر کامنتگذاران بوده کاری نداریم. اون دلبرا فیکن. الکی فقط اسمشونو گذاشتن دلبر. دلبرای قلابی. اینا همونایین که تو قطار تو گوشم میخوندن مرادو باید چلوند و چزوند. با اینا کاری نداریم. خب؟ اون دستهای که مد نظر من بود صبح (با اینکهٔ همهٔ شبو بیدار بودن و جزوه خلاصه میکردن و خستهن) از این پنکیکای بدون فر شکلاتی درست میکنن، چایی دم میکنن، میزو میچینن، عکس میگیرن :)) میذارن اینستا، بعد آپلود میکنن وبلاگشون، بعد یه آهنگ ملایم؟ خیر! از این آهنگای خز و خیل دوپس دوپسی میذارن و میدونی مرادشونو چجوری بیدار میکنن؟ صدای آهنگو تا منتهاالیه سمت راست بلند میکنن و جزوه رو لوله میکنن و با چماق کاغذی دستسازشون میافتن به جون اون بدبخت و با ریتم ملایم سیناحجازیطوری صبح شده رو میخونن و از اون ورم سیروان خسروی داره داد میزنه یه صبح دیگه! آره پسر، دلبرای راستراسکی اینجورین. بقیه فیکن»