۱۴۵۳- تودیع و معارفه
استادان این مقطع رو هم با همون قاعدۀ ارشدم نامگذاری کردم. تکلیف استاد شمارۀ ۱۷ که معلومه و شمارهش همون ۱۷ میمونه. بقیه هم بهترتیبی که درسشونو ارائه بدن. اولین درس این هفته یه درسی بود که استاد اون درسو استاد شمارۀ ۱۸ مینامم. این همون درسیه که نصفشو قراره یه استاد درس بده و نصفشو یه استاد دیگه. فعلاً همین استاد ارائهش میده؛ دو ماه دیگه استاد شمارۀ ۱۷. این دو تا خانومن. استاد شمارۀ ۱۹ آقاست. شمارۀ ۲۰ و ۲۱ هم خانومن. یه آماری هم از استادای ارشدم بدم. از هفدهتا استاد ارشدم پنجتاشون خانم بودن و دوازدهتا آقا. دورهٔ کارشناسی هم سهچهارتا استاد خانم تو کل دانشکده بودن. زمان ما پنج درصد استادها خانم بودن. الان که چک کردم دیدم رسیده به ده درصد. البته اونجا جنسیت دانشجوها هم به همین نسبت بود و هست تقریباً.
استاد شمارۀ ۲۰، تا گروهشو تشکیل داد عکسشو فرستاد و گفت بچهها این منم و شمام عکساتونو بفرستید باهم آشنا بشیم. من یه عکس با ماسک دارم که عکس پروفایل همهچیمه. اونو گذاشتم. گفت عزیزجان، بدون ماسک. منم عکس شمال پارسالو فرستادم. پارسال تو پست شمال یه سری فیلم کوتاه هم گذاشته بودم. با توجه به اینکه عکس کارنامه و فیلم دفاعم رو تا این لحظه ۳۹۱ نفر دانلود کردن و فیلمای شمال رو ۱۱۶ نفر، لذا حالا که استقبال میکنید، توصیه میکنم روی لینک فوق (کلمهٔ شمال که رنگش قرمزه) هم کلیک نموده و فیلمهای مذکور رو هم ببینید که از قافلۀ اون ۱۱۶ نفر عقب نمونید.
استاد شمارۀ ۱۸ هم ابتدای تدریس گفت وبکماتونو روشن کنید یه نظر ببینمتون بعد خاموش کنید :)) خودشم خندهش گرفت از این یه نظر گفتنش. و ایشون تا این لحظه تنها استادی بوده که لینک جلسهٔ ضبطشده رو در اختیار دانشجوها قرار داده. بقیهٔ استادان گویا بلد نیستن و دانشجوها (تو اون گروهی که همهٔ دانشگاه توشن) معترضن که چرا یاد نمیگیرن و اگه یاد نمیگیرن و با تکنولوژی نمیتونن همگام بشن چرا این فرصت و فضا رو در اختیار استادان جوان قرار نمیدن و رها نمیکنن میز و صندلیشونو (البته اونا عصبانی بودن و یه کم خشنتر از اینی که من اینجا نوشتم نوشته بودن حرفاشونو) :|
استاد شمارۀ ۱۹ که آقاست نه عکس خواست نه وبکم. نمیدونم برخوردش با دانشجوهای پسر هم اینجوریه یا چون ما خانومیم (بس که تو دکترا همه سنبالا هستن زبونم نمیچرخه بگم دختر. البته همکلاسیای من دهۀ شصتی و هفتادیان و خیلی هم سنشون زیاد نیست، ولی دورۀ ارشد، دهۀ چهلی هم داشتیم) چیزی نگفت. البته میکروفنامونو روشن میکردیم حرف میزدیم، ولی به چهره نمیشناسدمون.
با استاد شمارهٔ ۲۱ این هفته کلاس نداشتیم. تا حالا فقط یه وُیس فرستاده تو گروه، جهت آشنایی. تو هر دو سه جملهای که گفته بود یه کلمۀ انگلیسی بود که معادل فارسی رایج داشت (به جای جلسات رو باید کاور کنیم میشه گفت پوشش بدیم). این کار از نگاه ما ناپسنده. معمولاً کسانی که با تکیه بر عوامل زبانی میخوان اعتبار اجتماعیشونو بالا ببرن این کارو میکنن. پروفایلش عکس گله و اسمشم هر چی گوگل کردم و سایتا رو گشتم هیچ عکسی پیدا نکردم ازش.
تنها استادی که نیمفاصله رو تو طرح درسش و تو چتهاش رعایت میکنه استاد شمارۀ ۱۹ هست. همین رعایتنکنندگان یه روزی میشن داور مقاله و پایاننامههامون و گیر میدن به همین فاصلهها و نیمفاصلهها. با معیارهایی مثل سواد و فروتنی و حوصله و اخلاق و غیره، ترتیب علاقهم به استادام فعلاً بدین شرح است:
17>19>18>20>21. خانمها قرمزن، آقایون آبی.
یه آماری هم از میزان علاقهم به استادای ارشدم بدم. با همون معیارها، تا ترم سوم ارشد که سیزده تا استاد داشتیم، علاقهم بهشون اینجوری بود:
13=11>10>3>8>5>2>12>9>1>6>7>4
ترم آخر، چهار تا استاد دیگه هم اضافه شدن. الان احساسم نسبت به این هفده نفر با توجه به عملکردشون تو این چهار پنج سالی که از آشناییمون میگذره بدین شرح است:
3>17>11>10>13>6>14>16>8>9>15>5>2>1>7>12>4
حالا شاید چند سال دیگه نظرم بازم تغییر کنه. شمارهٔ ۱۳ همون آهنگر دادگر هست. و هر کدوم از این عزیزان هیئت علمی دانشگاههای مختلفن و یه سریا استاد مدعو و موقتی بودن تو فرهنگستان. شمارههای چهارتا استادی که روز مصاحبهٔ ارشد منو پذیرفتن ایتالیک یا کج کردم. اون چهارتا ۶، ۱۱، ۱۳ و ۱۴ بودن که با این تصمیمشون سرنوشت منو تغییر دادن. زیر شمارۀ استادهایی هم که برای مصاحبۀ دکتری بهم توصیهنامه داده بودن خط کشیدم. از ۳ و ۵ و ۸ و ۱۳ یه بار توصیهنامه گرفتم، از ۱۷ دو بار. امسال دیگه هیچی از هیچ کدومشون نگرفتم و عکس قبلیا رو آپلود کردم برای مصاحبهٔ دانشگاهی که استاد شمارهٔ ۱۷ اونجا بود. اونا هم با توجه به شناختی که از قابلیتهام داشتن منو پذیرفتن. استاد شمارهٔ ۱۷ هم مثل اون چهارتا استاد، با تصمیمش در سرنوشتم اثرگذار بود. چرا میگم اثرگذار و تعیینکننده بودن؟ چون اگه قبول نمیشدم سال بعدش اصرار نمیکردم. و خدا رو شکر انقدر تنوع دارن علایقم که افسوس نشدنها و نرسیدنها رو نخورم. شد شد، نشد نشد. اون نشد یکی دیگه. این نشد بازم یکی دیگه. تنها چیزی که روش قفلی زدم و کلید کردم مراده که پنج سال و سه ماهه از ثبات خودم این نکته خوش آمد که بهجور، در سر کوی تو از پای طلب ننشستم. حافظ میفرماید.
امسال چهارتا هم همکلاسی دارم که دخترن. اسم دوتاشون با میم شروع میشه و دوتاشونم با نون. دورۀ ارشد ده نفر بودیم و از این ده نفر دو نفر پسر بودن و هشت نفر دختر. یکی از پسرا و یکی از دخترا ترم اول انصراف دادن و یکی دیگه از پسرا هم همین چند ماه پیش انصراف داد و دفاع نکرد. شش نفر تا حالا دفاع کردن. سه نفر قبل از کرونا و سه نفر در زمان کرونا. یه نفر بیدفاع داریم که میگن مرخصی مادر شدن گرفته. پسرش فکر کنم دو سالشو تموم کرده. از ورودیای بعد از ما هم سه چهار نفر انصراف دادن. و از ورودیای بعدتر و بعدتر هم. لابد الان تو دلتون میگید خب که چی. ولی من دوست دارم آمار دقیق بدم. اصلاً شاید بعداً همین اعداد، رمز عکسی فیلمی وُیسی چیزی شدن. مثلاً رمز دانلود، مجموع تمام اعدادی باشن که تو متن این پست ذکر شده. یا مجموع اعداد زوج ضربدر مجموع اعداد فرد توی متن باشه. یا حالا هر روشی که مردمآزارانهتره. دورۀ کارشناسی هم دویست نفر بودیم و از این تعداد، حدوداً سیتا دختر بودیم و بقیه پسر بودن. البته از دیماه پارسال دیگه دویست نفر نیستیم.
و استاد شمارۀ ۱۰ و ۷ و ۱۶ و ۶ در یک قاب یا کادر:
چون اینا از جاهای مختلفن و این عکس هم فرهنگستان نیست، تو یه کادر بودنشون، و تو کادر نبودن یه فرد دیگه که استادم نباشه برام جالب بود. عکسو اتفاقی از گوگل پیدا کردم.