۲۰۱۲- از عاشورا تاکنون نتبریزیدهام ۲
سهشنبه ۲۵ دی (روز پدر) تعطیل بود. دوست داشتم از این تعطیلی استفاده کنم و برم تبریز. بچهها تا آخر دی امتحان داشتن و کلاسها هم قرار بود از بهمن شروع بشه. معلما هم هفتهای دو سه روز مراقبت داشتن. فردای روز پدر که چهارشنبه باشه هم چون روز سوم اعتکاف بود گفته بودن امتحان نگیرین. چهارشنبه نه امتحان داشتن نه کلاس، ولی معاون مدرسه گفت باید بیایید مدرسه و کلاسها رو برگزار کنید. رفتم دیدم از هر کلاس فقط دو سه نفر اومدن که اونا هم زنگ زدن از والدینشون اجازه گرفتن و برگشتن خونه. از معلما هم فقط دو سه نفر اومده بودن. برای سومین بار رودست خوردم و بیتجربگی کردم. بار اول فردای سیزدهبدر بود که کشوندنمون مدرسه و نتونستم تو مراسم فرهنگستان شرکت کنم و دانشآموزان هم نیومده بودن مدرسه. الکی وقتم هدر رفت و کلی هم هزینهٔ رفتوآمدم شد. بار دوم روز اردو بود که گفتن معلما هم حتماً باید بیان و با اینکه فرهنگستان کار داشتم رفتم اردو و دیدم از معلما فقط دو سه نفر اومدن. اون روزم وقتم هدر رفت. بار سوم هم حالا که بیخودی رفتم دیدم کسی مدرسه نیست.
سهشنبه، ۹ بهمن (عید مبعث) هم تعطیله و تصمیم داشتم این دفعه دیگه برم خونه. ولی چون تصمیمم قطعی نبود بلیت نگرفته بودم. وقتی هم که تصمیمم قطعی شد دیدم بلیت نیست. همهشون فروش رفته بودن. گزینهٔ اگر موجود شد به من اطلاع بدید رو فعال کرده بودم. امروز بعد از مدرسه، تو مسیر فرهنگستان پیام اومد که کاربر گرامی علی بابا، قطار ۶ بهمن تهران تبریز موجود شد. گویا یه نفر بلیتشو پس داده بود. ساعت حرکتش ساعت ۱۸:۴۰ بود. وسط خیابون قبل از اینکه یکی دیگه بخره خریدمش.
امروز راجع به معادل تگ و منشن و فالوبک و چندتا اصطلاح دیگه بحث کردیم. یه برنامهای هم اومده بود برای اسمش مجوز بگیره. کارش پیدا کردن سرویسهای بهداشتی توی نقشه بود. نمیتونم اسمشو بگم ولی بامزه بود و مجوز هم گرفت. هفتهٔ پیشم اسم مستعار یه خواننده رو آورده بودن. به اونم مجوز دادن و اسم اونم نمیتونم بگم بهتون. گوگل کردیم ببینیم سبکش چجوریه و یکی از آهنگاشم پخش کردیم تو جلسه.
رئیس برای بار دوم تأکید و توصیه کرد ازدواج کنم. بعد دقت کردیم دیدیم تقریباً تمام کارمندان و پژوهشگران و استادان یا مجردن یا طلاق گرفتن:|
امروز تو جلسه هی به ساعت نگاه میکردم و نگران بودم نرسم به قطار. نماز ظهرمم نخونده بودم. نمیتونستم هم از اونجا مستقیم برم راهآهن. باید برمیگشتم خونه و یه چیزایی برمیداشتم. رئیس متوجه اضطرابم شد و بهش گفتم دو ساعت دیگه بلیت دارم. وسط جلسه گفت پاشو برو و پا شدم اول بدوبدو رفتم نمازخونه نمازمو خوندم، بعد بدوبدو رفتم خونه و ناهار خوردم و شام برادرمو آماده کردم و پالتوی بابا رو که سری قبلی یادش رفته بود ببره تبریز و ظرفای خالی مامانو گذاشتم تو کولهم و پنجونیم راه افتادم سمت راهآهن. برادرم هنوز برنگشته بود و فرصت نشد ازش خداحافظی کنم. و دلم براش تنگ شد.
ششونیم رسیدم راهآهن و بدوبدو رفتم نمازخونه و نماز مغربمو خوندم و ۳ دقیقه به حرکت قطار سوار شدم. چون ساعت حرکتش یه ساعت بعد از اذان بود، دیگه قرار نبود برای نماز مغرب نگهدارن. باید میخوندیم و سوار میشدیم.
دوشنبه نرگس دفاع داره و دوست داشتم تو جلسهٔ دفاعش باشم، ولی بیشتر از شش ماهه تبریز نرفتم و دلم برای خونه و خانواده تنگ شده و بین دفاع نرگس و تبریز، تبریزو انتخاب کردم.
با اینکه هزاران کار عقبافتاده دارم که برای انجام همهشون لپتاپم و اطلاعات توش لازمه، لپتاپمو گذاشتم تهران بمونه. میخوام چند روز کار نکنم ببینم کار نکردن چجوریه.
به مامان و بابا نگفتم میرم تبریز و به برادرم هم گفتم رفتنمو لو نده که صبح غافلگیرشون کنم.
بلیت برگشت نگرفتم هنوز. البته نیست که بگیرم. یکشنبه و دوشنبه کلاس ندارم و فرهنگستان هم میتونم نرم و سهشنبه هم تعطیله و چهارشنبه هم فقط دوتا کلاس نگارش دارم که میخوام با مدیر صحبت کنم و نرم که تا جمعه بمونم تبریز. ببینم چی پیش میاد.
قطارها معمولا پره و باید منتظر کنسلی باشی