پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۲۰۱۴- از هر وری دری (قسمت ۶۱)

دوشنبه, ۲۲ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۲۷ ب.ظ

۱۸. یه روز سر فرصت کپشن‌های اینستامو منتقل می‌کنم اینجا. اونا مفیدترن به‌نظرم. محتوای وبلاگم هم کامل و جامع میشه.

۱۹. می‌گه جای شما خالی بود تو راهپیمایی. گفتم وای نه تو رو خدا من از این‌جور جاهای شلوغ می‌ترسم. به گروه خونیمم نمی‌خوره این کارا. بعد خاطرهٔ روز قدس امسالو براش تعریف کردم که انجمن‌های علمی رو افطاری دعوت کرده بودن نهاد ریاست‌جمهوری و صبحش از مسیر راهپیمایی رفتم ببینم چجوریه. قلبم داشت میومد تو دهنم از استرس. روزه هم بودم. همه‌ش فکر می‌کردم الانه که ساواکیا بریزن بگیرنمون یا مردم رو به رگبار ببندن. یا حتی منافقین حمله کنن. روز هیجان‌انگیزی بود. بعدشم رفتم نماز جمعه و از اونجا هم پاستور و دیدار با آقای رئیسی و افطاری. یادش به‌خیر.

۲۰. یه سری از مدارس به معلمایی که تو راهپیمایی و نمازهای جماعت مدرسه شرکت می‌کنن تقدیرنامه می‌دن. تقدیرنامه‌ها هم تو رتبه‌بندیشون اثر داره. نمی‌گم همه به‌خاطر امتیازش انجام می‌دن این کارها رو ولی با امتیاز دادن به چنین کارهایی مخالفم. از طرفی، اگه این چیزا رو بذارن کنار، نظام از حالت اسلامیش خارج میشه. باید بیشتر فکر کنم.

۲۱. برادرم همهٔ رسیدها و فاکتورهای خرید قبل و بعد از عقدشو نگه‌داشته بود و تصمیم داشت یادداشت کنه همه رو. ولی انقدر امروز فردا کرد که تلنبار شد و دیگه یادش نبود کدوم مبلغ مال چیه. چند بار نشستن دوتایی با عروسمون تلاش کردن لیست کنن و نتونستن. چند بار خودش نشست بنویسه و نتونست کامل کنه. کار، کار خودم بود. یه روز که خونه نبود همهٔ رسیدها رو به ترتیب تاریخ پرداخت مرتب کردم. بالای رسیدها هم اسم مغازه رو نوشته بود. کنار مبلغ‌ها تاریخ و اسم مغازه رو نوشتم و دیگه اینکه این مبلغ برای چیه رو خودشون می‌دونستن. تاریخ‌ها رو به قبل و بعد از بله‌برون و قبل و بعد از سفر مشهد تقسیم کرده بودم و راحت‌تر می‌شد فهمید هر رسید برای چیه. انقدر خوشحال شد که نگو.

۲۲. جمعه مادر مدیر مدرسه‌مون به رحمت خدا رفت. شنبه مراسم خاکسپاری بود و امروزم یه مراسم تو مسجد گرفته بودن. مراسم‌های عزای تهرانو دوست ندارم. اصلاً احساس حزن و اندوه بهت دست نمی‌ده. انگار رفتی نشستی تو سینما. حتی صندلی‌های سالن اجتماعات مساجد هم مثل صندلی‌های سینماست. نه گریه‌ای، نه قرآنی، هیچی. بعدشم یکی یه پک می‌دن دست مهمونا و تموم. تقریباً اکثر همکارا اومده بودن. یه سری از دانش‌آموزان هم بودن.

موقع خداحافظی از مدیر و اقوامش، مسئول کتابخونهٔ مدرسه رو دیدم و تا در مسجد باهم بودیم. کلی ازم تعریف و تمجید و تحسین کرده و بعدش میگه می‌خواستم بپرسم چندتا بچه داری بعد گفتم شاید مجردی. گفتم بله مجردم. گفت ایشالا هم‌کفوِت رو پیدا کنی. منظورش یکی شبیه خودمه. نمی‌دونم چه خوابی برام دیده ولی می‌خواستم بگم لنگهٔ خودمو گشتم نبود.

البته مولانا می‌گه در اگر بَر تو ببندد مَرو و صبر کن آنجا. زِ پسِ صبر، تو را او به سَرِ صَدر نشاند. صبر می‌کنم شاید خدا از تهِ انبارش یکی پیدا کرد.

۲۳. بعد از امتحانات، یه سری از همکارا رفتن به معاون گفتن من موقع مراقبت، قبل از تموم شدن امتحان، مدرسه رو ترک می‌کردم و تو فلان امتحان هم گوشیمو درآوردم جوابا رو از روی گوشی به فلانی رسوندم. وقتی معاون این موضوع رو مطرح کرد نمی‌دونستم بخندم یا گریه کنم. بعضیا دیگه شور حسادت رو درآوردن. گفتم من تا گرفتن برگهٔ آخرین نفر می‌موندم. دوربین که دارید، اونا رو چک کنید. ولی بعدش نمی‌رفتم دفتر دبیران برای صبحانه و می‌رفتم فرهنگستان. صبحانه هم مگه جزو فرایند امتحانه؟

بعد اسکرین‌شات پیامی که سر جلسهٔ امتحان حین مراقبت تو گروه دبیران گذاشتم رو فرستادم براش و گفتم اون روز گوشیمو برای گذاشتن این پیام درآوردم. جای دو سه نفرم عوض کردم چون داشتن باهم حرف می‌زدن و تقلب می‌کردن. چون به مراقب‌ها اجازهٔ راه رفتن نمی‌دن آوردمشون نزدیک خودم که تسلط داشته باشم و تقلب نکنن. نه که خودم بخوام بهشون برسونم. تازه اگه می‌خواستم جوابا رو بگم چه نیازی به گوشی بود؟ همین الانشم از من امتحانات دوران مدرسه رو بگیرن نخونده همه رو بیست میشم.

کز فاسق خبر بپذیرند بی‌سند!

۲۴. دانش‌آموز دبیرستانی نام دیگر قالب چهارپاره که مضامین سیاسی و اجتماعی داره رو نوشته حیوان سم‌دار.

۲۵. رفته بودم یه چیزی تحویل رئیس بدم. ذهنم درگیر بود. آبدارچی هم اونجا بود. سلام کرد. یه کم بعد تو راهرو دوباره دیدمش. پرسیدم ببخشید من جواب سلام شما رو دادم؟ گفت آره. گفتم ذهنم درگیر بود متوجه نشدم و گفتم شاید جواب نداده باشم.

حساسیتم روی این موضوعِ سلام از وقتی بیشتر شده که یه عده رفتن گفتن فلانی بهمون سلام نمی‌ده و ادب و احترام نمی‌ذاره. با اینکه حرفشون از روی کینه و حسادت بوده، ولی از اون موقع سعی می‌کنم بیشتر دقت کنم. اون یه عده، این‌جوری‌ان که می‌گردن یه نقطهٔ ضعفی، نقصی، خطایی تو افراد پیدا کنن و برن گزارش بدن. مثلاً میگن فلانی که مجرده با فلانی که متأهله می‌ره و میاد، چرا؟ فلانی صداش بلنده. فلانی بو می‌ده. فلانی زیاد حرف می‌زنه. فلانی سیفون سرویس بهداشتی رو نمی‌کشه. فلانی کار نمی‌کنه و همه‌ش مشغول غذا دادن به گربه‌هاست. فلانی همه‌ش خوابه. در مورد هر کی یه چیزی دارن که بگن. راجع به منم گویا گفته بودن سلام نمی‌ده که حرف بی‌خودی بوده. انقدر که سرشون تو زندگی بقیه‌ست تو زندگی خودشون نیست. بعد خجالتم نمی‌کشن این حرفا رو می‌رن گزارش می‌کنن. زشت نیست واقعاً؟ از اون عجیب‌تر اینکه شنونده باید عاقل باشه و نیست.

۲۶. یه فرمولی هست مربوط به حجم بال یا دم هواپیما. تو حمل‌ونقل هوایی یا هوافضا مطرحه که حاصلضرب دوتا کسره. اینو میشه به‌صورت تقسیم یه ضرب تو صورت و یه ضرب تو مخرج هم نوشت. ویراستار اومده بود ازم بپرسه ببینه چیزی که نوشتن درسته یا نه. فرمولش این بود:

Tail Volume = (Tail Area/Wing Area} X ( Tail Arm/Wing Avg. Chord)

توضیح دادم براش. یه کم بعد به‌عنوان جایزه دوتا قهوه برام آورد. دیدین یه سریا تمبر (نمی‌دونم این ب چیه این وسط) جمع می‌کنن؟ منم از وقتی روی برندها کار می‌کنم انواع قهوه و نسکافه‌ها رو جمع می‌کنم. قند و نبات امیرشکلاتم پنج‌شنبه به جمع داده‌هام پیوست. نبات عصرونه‌ای بود که نگار تو کافه مهمونمون کرد.

پنج‌شنبه با نگار و نرگس رفتیم تیراژه. ناهارو مهمون نرگس بودیم و عصرانه مهمون نگار. بابت دفاع دکتریشون. از وقتی دفاع کردن اسماشونو تو گوشیم دکتر فلانی ذخیره کردم.

۲۷. یه دیالوگ دیگه هم از اون همکار دانشجوی دکترای زبان‌شناسی که ابلاغش ادبیاته و زبان انگلیسی درس می‌ده و پنج‌شنبه تا مترو رسوند یادم افتاد. یهو گفت راستی مقاله‌هاتونو دانلود کردم. مونده بودم چی بگم. تشکر کنم که مقاله‌هامو دانلود کرده؟ یا منم مقاله‌هاشو دانلود کنم؟ در ادامه‌شم گفت البته هنوز نخوندم ولی حتماً می‌خونم. لابد ترسید از بخش نتایج مقالات سؤال کنم گفت نخوندم هنوز ولی حتماً می‌خونم!

بعدش صحبت دوره‌های مهارت‌آموزی شد و گفتم می‌خوام به نحوهٔ برگزاریش اعتراض کنم و یه نامه بنویسم بدم به آقای دکتر (رئیس) که برسونه به گوش رئیس دانشگاه فرهنگیان. البته فکر کنم خود رئیس هم یکی از مسئولینه. یه بار تو یه جلسه‌ای بحث این دوره‌های مهارت‌آموزی دبیران تازه‌استخدام شد و گفتم که دوره‌ها کیفیت نداره و عملاً برگزار نمیشه و امتحانات و نمره‌ها فرمالیته‌ست. قرار شد نامهٔ اعتراض‌آمیز بنویسم برسونم دست مسئولین. خیرِ سرم می‌خواستم از ایشونم مشورت بگیرم برای متن اعتراض. گفت صبر کنید نمره‌هامونو بدن بعد. الان اعتراض کنید دردسر میشه برامون. گفتم اتفاقاً اعتراضم به‌خاطر نمره‌هاست. چه نمره‌ای وقتی نه کلاسی برگزار می‌کنن و نه امتحانی می‌گیرن. این وسط اون شش تومنو نمی‌دونم برای چی گرفتن. گرفتن که دقیقاً چی یادمون بدن؟ گفت من هنوز ندادم اون شهریه رو. گویا یه سریا هم به مبلغ شهریه معترضن و ندادن و نمی‌خوان بدن.

۲۸. پنج‌شنبه صبح موقعی که می‌رفتم کلاس مثنوی حواسم نبود و کوچه رو اشتباه رفتم. سر کوچهٔ اشتباه یه اتاقک بود که روش نوشته بود پلیس دیپلمات. یه سری تابلوی عکس‌برداری ممنوع هم روی در و دیوار بود. یه نگهبان هم تو اتاقک بود. سر کوچهٔ رئیس هم نگهبان بود ولی روی اتاقکش ننوشته بودن پلیس دیپلمات. نمی‌دونم خونهٔ کی تو این کوچهٔ اشتباهی بود. سریع دور شدم. استرس می‌گیرم این چیزا رو می‌بینم.

۲۹. جلسهٔ قبلی کلاس مثنوی مفتخر بودم به اینکه دخترشونو دیدم و سلام احوالپرسی کردیم و جلسهٔ قبل‌ترش برادرزاده‌شونو. جالبه موقع معرفی کردن من به این دو بزرگوار هر دو بار گفتن فلانی مهندس برقه و شریف درس خونده. من خودمم یادم بره از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود، بقیه یادشون نمی‌ره گویا. یه صحبتی هم شد راجع به اینکه چطور شده که مهاجرت نکردم یا نمی‌کنم. حالا انقدر بگین که منم بذارم برم. یه روز بیدار شین ببینین نیستم.

۳۰. بخش واژه‌گزینی فرهنگستان سی‌ساله شده و دارن یه فرهنگ سی‌ساله که توش تمام مصوبات این سی سال اومده تدوین می‌کنن. بسی رنج بردند در این سال سی.

۳۱. پارسال فرهنگستان سه چهار نفر از دانشجوهاشو (فارغ‌التحصیل‌هاشو) جذب کرد برای کار که منم جزوشون بودم. ویژگی مشترکمون این بود که لیسانسمون مهندسی بود و ارشدو فرهنگستان خونده بودیم. چند وقت پیش یهو یکیشون مهاجرت کرد. بدون خداحافظی. اون یکی هم که اتفاقاً شریفی بود مدام دم از رفتن می‌زنه. چند وقتی هم هست که یه روز در میون و هفته‌ای یکی دو روز میاد.

۳۲. درِ مدرسه این‌جوریه که با کنترل (ریموت) باز میشه. بارها پیش اومده که بعد از تعطیل شدن، اسنپ گرفتم سریع خودمو برسونم فرهنگستان و اونی که ریموت دستشه رو پیدا نکردم و راننده لغو کرده رفته. و من حرص خوردم. درِ حیاط خونهٔ رئیس هم از اونا بود و اونی که ریموت دستش بود نمی‌دونم کجا رفته بود که من و چند نفر دیگه تو حیاط گیر افتاده بودیم و نمی‌تونستیم بریم بیرون.

۳۳. اتوبوسی که دو هفته پیش باهاش اومدم تهران نسبتاً گرم بود. جعبهٔ شیرینی رو نمی‌دونستم کجا بذارم که اولاً خنک باشه و ثانیاً یادم نره موقع پیاده شدن بردارم. گذاشتم تو قفسه‌های بالای اتوبوس، نزدیک سقف. برای اینکه صبح یادم نره باید کنارش یه چیزی می‌ذاشتم که صبح بدون اون چیز پیاده نشم و وقتی اون چیزو برمی‌دارم شیرینی رو هم بردارم. گوشیمو که به‌لحاظ امنیتی نمی‌تونستم بذارم اونجا. تازه اگه می‌ذاشتم هم صبح یادم می‌رفت بردارم. بهترین گزینه کفشام بودن که اونم درآوردنش تو اتوبوس ممنوعه! چادرمو گذاشتم کنار شیرینی، ولی بازم بعید نبود بدون چادر پیاده شم برم.

۳۴. شنبه شیرینی رو بردم جلسه. جلسه‌مون پنج‌نفره‌ست. رئیس گفت بازش کن تعارف کن به همه. خودش و معاونش هر کدوم یه دونه برداشتن و اون دو نفر دیگه یه دونه رو نصف کردن. من چون شیرینی دستم بود و احساس میزبان بودن می‌کردم برنداشتم. دوست داشتم بردارما، ولی نمی‌دونم چرا خجالت کشیدم. یکی هم نبود بگه چطور اون سری خجالت نکشیدی کشمش‌های شیرینی رو دونه‌دونه دربیاری بذاری گوشهٔ بشقاب، حالا خجالت می‌کشی؟ از طرف دیگه نگران بودم خدای نکرده یه چیزی بشه بگن مشکل از شیرینیا بوده و نخوردنِ خودم هم تقویت کنه ماجرا رو!

۳۵. برای ثبت اسم شرکت و اسم مستعار، مردم باید برن ادارهٔ ثبت. اگه اسامی پیشنهادی عجیب و غریب باشه و ثبت نتونه نظر بده می‌فرستن فرهنگستان. مثلاً یه خواننده هست به اسم علیرو. اسمش تأییدیه می‌خواست. تو جلسه خواستن یکی از آهنگاشو پخش کنم ببینیم چی می‌خونه. تصادفی این آهنگشو دانلود کردم: هنوز تو رو می‌خوام حالم کلافه‌س. می‌گفتی تا تهش باتم چی شد پس؟ خودت نیستی ولی فکرت باهام هست. نفس می‌گیرم از عطرت سه کام حبس! گفتن پخش کن دیگه. گفتم وایستین اول کامل متن آهنگشو بررسی کنم که یه وقت حرف زشتی نزده باشه. قیافهٔ هر پنج نفرمون دیدنی بود وقتی آهنگه رو می‌شنیدیم. اسمش تأیید شد ولی به‌نظرم می‌خواست اندرو رو تداعی کنه. معنی هم نداره آخه ینی چی علیرو! حالا اگه علی‌یار بود یه چیزی. علیرو آخه؟

۳۶. نوشتن به ذهنم نظم می‌ده. کاش فرصت بیشتری برای نوشتن داشتم. وقتی دیربه‌دیر می‌نویسم یادم می‌ره چیا رو بهتون گفتم و چیا رو هنوز نگفتم. ممکنه تکراری باشه بعضی حرفام. بعضی حرفا رم ممکنه فکر کنم گفتم و نگم.

۰۳/۱۱/۲۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۱۸)

سلام
21- منم خرج و دخلم رو میزنم. دقیقا بهترین راه اینکه یادت بیاد چه پولی برای چیه اینه که به ترتیب تاریخ شروع کنی عقب رفتن تا برسی به تهش. 

36 - هم نظم میده والا هم آروم میشی کلا خوبه D:

پاسخ:
سلام
من قبلاً خدای ثبت همه چیز بودم. از خوابایی که دیدم تا ناهار و شام. الان دیگه وقتشو ندارم. یکی دیگه از چیزایی که دوست داشتم ثبت کنم واژه‌ها و جمله‌های بچه‌هام بود. صرف‌نظر از اینکه بچه‌م کجا بود که زبان‌آموزیشو بررسی کنم، نگران اینم که نکنه سرم همین‌قدر شلوغ بمونه و فرصت زندگی معمولی رو از دست بدم.

من یه چیزی که یادمه از شما تو ثبت کردن اینکه خواباتونم یادمه ردگیری میکردین D:

پاسخ:
دو سالی میشه که نمی‌بینم یا ببینم هم یادم نمی‌مونه. البته گاهی (مخصوصاً اگه روز تعطیل باشه و بیشتر بخوابم) یه چیزایی می‌بینم ولی نمی‌نویسم. با خودم می‌گم بنویسم که چی بشه.

مثل همیشه از طویل نویسیتون لذت می‌بریم 

مستدام باشید =)

 

 

پاسخ:
لطف می‌کنید وقت می‌ذارید برای خوندن

سلام بانو جان

۱۸. فرصت؟! بعیده با این همه کار خانوم معلم دانشجوی پژوهشگر فعال پرتوان. خدا قوت واقعاً 

فکر کنم سرانجامش مثل پست‌هایی میشه که قراربود عکس‌دار بشه و هیچ‌وقت نشد و یه مدت توضیح عکساش رو هم می‌نوشتی. البته که متن بدون عکس رو بیشتر دوست دارم.✌️

۱۹. خدای متعال بیامرزه شهید رئیسی رو...

به نظرم اینقدر شلوغ نیست که آدم احساس خفگی بهش دست بده! پس چه جوری اربعین رفتی؟😅 اونجا که تراکم خیلی بیشتره.

 احساس ترس‌های عمیق رو بهش میگن فوبیا! یه پادکست (نمی‌دونم معادل فارسیش رو) از دکتر سعید عزیزی دیدم که درباره‌اش توضیح میداد. خلاصه‌اش این بود که این جور ترس‌های عمیق، ریشه در کودکی فرد داره و غالباً همه باهاش درگیرن. راه درمانش هم اینه که در محیط امن، با اون مسئله برخورد کنه تا ترس بریزه و بعد توضیح میدن که خودشون فوبیای پل هوایی داشتن! (سر لینک گذاشتن، بیان گیر میده، فکر کنم جستجو کنی،پیدا بشه.)

۲۰. کسی که بخاطر تقدیرنامه نماز بخونه و راهپیمایی بره، خودش رو از ثواب این کار محروم می‌کنه. اگر تو همچین موقعیتی بودم، (الحمدلله که نبودم) نمی‌تونم خیلی قطعی بگم، اما فکر کنم تقدیرنامه رو نمی‌گرفتم.

نظام با نخوندن نماز جماعت و نرفتن کارمندا به راهپیمایی، از حالت اسلامی خارج نمیشه... الحمدلله هنوز کلی ادم هست که بدون سود مادی از این کارا بکنند.

۲۲. حق داری اینو بگی، قبول دارم تغییر کرده. اما بازم مسجد با مسجد فرق داره. صاحب‌عزا با صاحب‌عزا متفاوته. فرق داره مرحوم چه کسی باشه.

حتی نمی‌تونم بگم غالباً اینجوریه. مجلس مرحومی رفتم که با اینکه سنش بالا بود و مدت‌ها مریض و کسی امید به بهبودیش نداشت، دخترش اینقدر متاثر بود که جو سالن تحت تاثیرش خیلی سنگین بود.

تازه ختم تو مسجد، خیلی خوبه. شام هفت و چهلم توی تالار رو نمی‌دونم کجای دلم بذارم. اون دیگه غالبا حزن نداره. البته اونو دعوت می‌کنند و عمومی نیست. گاهی رسماً تبدیل به گودبای پارتی میشه (عمدا انگلیسی بکار بردم. چون ما همچین چیزی نداریم که بخوایم معادل براش بذاریم.) حتی شده براش لباس می‌خرن و آرایشگاه میرن. اینقدر اذیت شدم که از چندسال پیش تو خانواده اعلام کردم دیگه برا عزا تالار نمی‌رم. سر خاک، ختم و خونه رو میرم. ناهار روز خاک‌سپاری رو هم معمولاً می‌پیچونم.

۲۳. چقدر خوب که همه درس‌هایی که خوندی رو همینقدر مسلطی. چندتا از درسا رو یادمه هنوز... الان اومدم دنبال یه ویژگی مشترک بگردم که چرا این سه چارتا رو یادمه، بقیه‌اش رو یادم نیست، حد مشترک پیدا نکردم. شاید علاقه خاص به اون درس و تکرارش توی سال‌های بعد والبته معلم دوست‌داشتنیش...

۲۵. ادمای علاف!

۲۶. ان‌شاءالله دفاع شما

۳۲. الحمدلله تا حالا به چنین مشکلی برنخوردم. یعنی در ریموتی بوده، اما کسی که ریموت داشته، همیشه بوده. برای همچین چیزی باید راه‌حل جایگزین باشه ان‌شاءالله رفع‌بشه یا دیگه برات اتفاق نیفته.

 

طولانی‌شد،شرمنده

پاسخ:
سلام. با این نظرات طولانی انتقام پست‌های طولانی رو ازم می‌گیرین 🤣
گوشی جدیدمو تابستون پارسال گرفتم و اولین عکسم هم تو سفر اربعین باهاش گرفتم. از اون موقع چندهزار عکس به گوشیم اضافه شده و هنووووووز فرصت نکردم بریزم تو لپ‌تاپم که بعدشم تو وبلاگم منتشر کنم. فکر کن منی که هر کسی می‌گرفتم همون شب می‌ریختم تو لپ‌تاپ و پوشهٔ مخصوص، الان چندهزار عکس درهم دارم.

اربعین رو ما با ماشین رفتیم کربلا چند روز همون‌جا موندیم و با ماشین برگشتیم. فقط یه صبح تا ظهر تا یه مسیری با ماشین دور شدیم از کربلا که پیاده برگردیم همون مسیرو! برای زیارت هم انقدر شلوغ بود که نمی‌رفتیم و از دور سلام می‌کردیم.

دقیقاً اگه نماز و این چیزا رو از امتیازهای استخدام و گزینش حذف کنن از حالت اسلامی خارج میشه. چون از اسلام به همین چیزا بسنده کردن و همینم از دست بدن چیزی براشون نمی‌مونه.

خب خدا رو شکر فقط همکارای من نیستن که چغلی می‌کنن. اونم برای چیزای احمقانه. و خدا رو شکر فقط مافوقای من نیستن که فرض رو می‌ذارن روی صحت حرف گفته‌شده🤦‍♀️

پاسخ:
ضمن احساس همدلی و همدردی، بیا بغلم باهم گریه کنیم 😭

سلام

اصولا آدم از هر چیزی ترس داره باید خودش رو توی اون موقعیت قرار بده تا ترسش بریزه کم،‌کم

پاسخ:
سلام. به شرطی که اون موقعیت رو هم دوست داشته باشه یه درون‌گرا که تظاهر رو دوست نداره چه لذتی از این کار می‌تونه ببره که خودشو بندازه توش که ترسش بریزه

نویسندگی هم استعدادشو داری نسرین هیشکی مث خودت که پیدا نمیشه اتفاقا اکثرا برای ازدواج و زندگی مشترک همیشه برعکس نصیبت میشه مثلا درونگرا و آروم باشی یه مرد شلوغ شیطون پرحرف گیرت میاد👋😁

پاسخ:
اتفاقاً این خوبه. به توازن می‌رسن. هر دو کم‌حرف باشن خونه سوت و کور میشه.

اینا که بیشتر شبیه بچه مدرسه ای هستن تا معلم !!!واقعا این چیزا مسخره رو میرن گزارش میدن ؟؟؟ چه بیکار 🙄 آدم حسود منم تو اطرافم و محل کار دارم اذیت میشم واقعا مخصوصا سرت به کار خودت هس اما بقیه نیش میزنن به آدم.

پاسخ:
روح کوچیک و ضعیفی دارن وگرنه کسی که رشد کرده باشه حسادت نمی‌کنه 
۲۳ بهمن ۰۳ ، ۱۹:۱۸ اقای ‌ میم

۲۲.یه نفر فال منو گرفت گفت با یکی هم کفو خودت ازدواج میکنی

امیدوارم شما هم با هم کفو خودتون ازدواج کنید

پاسخ:
فال حافظ بود کف دستتونو دید؟
۲۴ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۱۹ اقای ‌ میم

هیچ کدوم 

من به فال و اینا اعتقاد ندارم ولی خب این یه مورد درست میگفت به نظرم

پاسخ:
چیزی که گفته بدیهیه

آره منم درونگرام و بی حوصله ولی تو ماشالله صبوری و حوصله ات زیاااده 🥺برای همین معلم خوبی هستی آستانه تحملت بالا هست من ولی بچه ندوس😓برعکس یووو😁 الان دعوام میکنی پیش دکترای زبان فارسی اینجوری بحرفم 😅

پاسخ:
خب چنین حرفیدنی از وکیل ممکلت بعیده
۲۴ بهمن ۰۳ ، ۱۶:۱۰ اقای ‌ میم

نه فقط ازدواج ها اصلا همه چیز رو راجع به من درست گفت

پاسخ:
چی بگم والا 😐
۲۴ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۲۶ اقای ‌ میم

فال که کلا قابل اعتنا نیست ولی یه جوری از خصوصیات همسر آینده ام گفت که خوشحال شدم

امیدوارم فالش به حقیقت بپیونده:))))

پاسخ:
ان‌شاءالله 

دیگه زندگی به اندازه کافی خودش سخت هست برای همین یجاهایی دوس دارم بچگی کنم و راحت باشم سعی میکنم خودمو اذیت نکنم ولی وکیل تو بیرون و دادگاه و محیط اجتماعی خب طرز صحبت کردنش جور دیگست. اینجا رو مث خونه خودم میبینم و حرف ودردودل و خودمونی ام چون یجورایی قدیمی هستم و راحتم باهات .

پاسخ:
ولی سعی کن عادت کنی و همه جا وکیل باشی 
۱۳ اسفند ۰۳ ، ۱۷:۴۴ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

چهار‌پا= حیوان سم دار😁

حسادت همه جا هست اینقدر از لحاظ سواد و تجربه و بار علمی قوی بشین که طرف اصلا به گرد پای شما نرسه. یعنی در مخیلش نگنجه. اینجا محیط صنعتی که ما هستیم با همین تکنیک رقبا به در شدن البته محیط اینجا کوچیکه و مطالب علمی و صنعتی سختی ندارد برای یادگیری ولی خب جواب داده...

مثل بسیجی که به خاطر امتیازهای بعدش بسیجی شده، به این خاطر هیچوقت با این حالت بسیج کنار نیومدم و عضو نشدم ....

در سیستم جمهوری اسلامی( خصوصا کارهای عقیدتی) کار باید برای رضای خدا باشد نه این امتیازها که پتکی شده بر سر انقلابی‌ها...

کپشن معادل فارسیش چی‌می‌شه؟

هم کفو گیر نیاد یه چیز هست

هم کفو باشه ولی نشه یه چیز، انگار تو قلب آدم نارنجک منفجر کنن، شرحه شرحه بشه..هیییییی


 

پاسخ:
هر چقدرم باسواد باشی، باز ممکنه پشت سرت حرف باشه. کمااینکه پشت سر رئیس کلی حرف هست که بی‌سواده و فلان. در حالی که یه ساعت باهاش بحث تخصصی کنی می‌فهمی چقدر می‌فهمه!

کپشن رو یه ماه پیش تصویب کردیم. خیلی سرش بحث شد. یادم نیست آخرش کدوم تصویب شد. تو سررسیدم نوشتم که الان تو فرهنگستانه. بعد از مدرسه یادم باشه چک می‌کنم.

این هم‌کفو کجای پست بود؟
۱۴ اسفند ۰۳ ، ۰۶:۴۷ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

وسطای قسمت 22 🤔😐

پاسخ:
آهان. یادم رفته بود.
خدا به همه هم‌کفو خودشو قسمت کنه.

+ شرح تصویر تصویب شد برای کپشن
۱۴ اسفند ۰۳ ، ۰۷:۳۱ اقای ‌ میم

چرا کامنت ها رو اینجوری و دیر به دیر جواب میدید؟

پاسخ:
چون وبلاگم رفته تو اولویت بیستم سی‌ام زندگیم 🙄🙁

۲۶: تمبر از واژه فرانسوی timbre اومده.

پاسخ:
زبان فرانسویه و این حروف بی‌خودِ وسط واژه‌هاش

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">