پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
  • ۳۰ بهمن ۰۳، ۰۰:۲۴ - پلڪــــ شیشـہ اے
    😘💙🩵
آنچه گذشت

۲۰۱۵- از هر وری دری (قسمت ۶۲)

جمعه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۳، ۱۱:۱۷ ق.ظ

۳۷. دیروز تولد وبلاگم بود. مبارک من و شماهایی که ترک کردن بلاگستان برامون معنی نداره.

۳۸. عید نیمهٔ شعبانمون هم مبارک. کاش باشیم و ظهورشونم ببینیم.

۳۹. در رابطه با بند شمارهٔ ۹ پست هفتهٔ پیش، دیروز یه سر رفتم دانشگاه و این سری از هر دو نگهبان در شرقی و شمالی اسممو پرسیدم. درست گفتن اسممو. فرضیه‌هام مبنی بر اینکه گیت فرمالیته‌ست رد شد. دوربین‌هاشون واقعاً چهره رو شناسایی می‌کنن و الکی نیستن. اینکه چرا اون سری باز نشدن هم لابد دلیل دیگه‌ای داشته.

۴۰. ثبت‌نام آزمون اعزام معلمان به خارج از کشور (برای تدریس تو مدارس اونجا) شروع شده و پنجمین شرطش تأهله! جالب‌تر اینکه یه شرط اضافه‌تر هم برای خانوما گذاشتن که اونم اینه که شوهرشونم معلم باشه.

حقوقشونم دوهزار تا شش‌هزار دلار در ماهه. دویست تا پونصدمیلیون.

۴۱. پریروز با برادرم رفتیم یه کم خرت‌وپرت برای خونه و چند قلم خوراکی برای ماه رمضون گرفتیم. دوتا ترازو هم خریدیم. یکی برای وزن کردن خودمون، یکی برای آشپزخونه. مامان میگه برای خونهٔ موقتی و اجاره‌ای انقدر وسیله نگیرین چون بالاخره یه روز هردوتون می‌رید از اونجا. نظر منم اینه که خب موقع رفتن وسیله‌ها رم می‌بریم یا می‌دیم به شما. 

۴۲. و در رابطه با بند شمارهٔ ۲ همون پست هفتهٔ پیش، اولین چیزی که با ترازوی آشپزخونه وزن کردم خرما بود. همون دو جعبه خرمای ششصدگرمی و هفتصدگرمی، که به وزنشون مشکوک بودم. جعبه‌ها عین هم بودن و تعداد خرماها و ابعادش به‌نظر برابر بود و فکر می‌کردم هر دو هم‌وزن باشن. ولی اشتباه می‌کردم و یکیش واقعاً ششصد بود یکیش واقعاً هفتصد. می‌دونم؛ به چیزهایی پیله می‌کنم که خب که چی.

۴۳. یه قابلمهٔ تفلون مربعی هم دیدیم که قیمت مناسبی داشت. اونم گرفتم. برادرم معتقده ویژگی جنس خوب گرون بودنشه. این چون گرون نبود می‌گفت نخر خوب نیست. ولی من نه به جنسش کاری داشتم نه قیمتش. آنچه دلمو برده بود مربعی بودنش بود. من عاشق ظرف‌های چهارضعلی‌ام. نمی‌دونم دلیل روان‌شناسیش چیه ولی آشپزی تو قابلمهٔ مربعی، یا پختن کیک تو قالب مربعی یا مستطیلی حس بهتری بهم میده. یه‌جور حس چارچوب داشتن و نظم. حس خوبِ موازی بودن با اضلاع چیزای دیگه. ولی گوشه نداشتنِ دایره احساس بی‌نهایتی و سردرگمی میده بهم.

۴۴. از اینایی که تو اینستا آشپزی یاد می‌دن و لای کوکوی سیب‌زمینی، پنیرپیتزا می‌ریزن یاد گرفتم که پنیر هم بریزم توش تا خوشمزه بشه. خوشمزه شد ولی نتیجهٔ بصریش خوب نشد. پنیر آب میشه و کوکو رو شل و آبکی می‌کنه و ریخت و قیافه‌ش به هم می‌ریزه.

۴۵. چهارتا باگت رو خشک و سپس پودر کردم. اینم از اینستا یادم گرفتم. ولی بقیه‌ش یادم نمیاد که این پودرو تو چی می‌ریختن یا چی تو این پودره می‌ریختن و به چه کاری میاد.

۴۶. مدرسه این روزا یا مجازیه یا کلاً تعطیله. وقتایی هم که حضوریه براشون کارگاه و اردو می‌ذارن و نمیشه درست و حسابی درس داد. 

شنبه کلاس‌ها مجازی بود و عملاً نمیشه تو شرایطی که خود بچه‌ها اعتراف می‌کنن حواسشون به درس نیست و مشغول کار دیگه‌ای هستن درس داد. درسشون رسیده به بخش حماسی. چندتا فیلم (انیمیشن) از ضحاک و فریدون و کاوه (داستان‌های شاهنامه) براشون فرستادم و خواستم خلاصه‌شو بنویسن. ظاهراً دوست داشتن و مفید بود. چهارشنبه هم که کلاً تعطیل شد. این هفته یه سه‌شنبه رو برای تدریسِ درست و درمون داشتیم که اونم یهو معاون اومد بچه‌ها رو برد کارگاه شخصیت‌شناسیِ دکتر فلانی. دو نفر از بچه‌ها که درس‌خون‌تر از بقیه هستن و تو المپیادهای مختلف شرکت کردن و اتفاقاً شعر هم میگن گفتن نمیشه تو کلاس بمونیم؟ به معاون گفتم میشه این دو نفر بمونن باهاشون برای المپیاد کار کنم؟ اجازه داد. خودم هم تمایلی به حضور تو اون کارگاه نداشتم. موندیم کلاس و گفتم خب از کجا شروع کنیم؟ چی دوست دارین بگم؟ گفتن از عروض و قافیهٔ انسانی شروع کنیم. اینا ریاضی بودن خودشون. وزن شعر گفتم. یه کم بعد نمی‌دونم بحث از کجا به کجا رسید که دیدم دارم مختصات کروی و مثلثات می‌گم بهشون. از تخته عکس نگرفتم ولی وقتی چندتا نکته هم راجع به فصل آینه‌ها و نور فیزیک می‌گفتم گفتن حتی تو خواب‌های آشفته و بی‌ربط و درهممون هم این صحنه رو نمی‌تونستیم تصور کنیم که معلم ادبیاتمون ریاضی و فیزیک درس بده. از هر دری حرف زدیم. فهمیدم خانوادهٔ یکیشون قصد مهاجرت داشتن و اینم قرار بود بره ولی یه اتفاقی افتاده و نشده. دوست داشتن شریف قبول بشن و مهاجرت کنن. هی ازم می‌پرسیدن خانوم، شما چرا نمی‌رین؟

۴۷. دنبال فیلم یا انیمیشن از داستان سهراب و گردآفرید بودم که اگه بازم کلاسا مجازی شد بفرستم براشون ببیننن. توی جست‌وجوهام رسیدم به یه فیلم سینمایی که محصول چهل پنجاه سال پیش تاجیکستانه. سکانس گردآفریدش مورد خاصی نداره (به‌جز اونجا که با سهراب دست می‌ده و پیمان می‌بندن! که البته بعدش گردآفرید می‌زنه زیر حرفش). این بخش نبرد سهراب و گردآفرید رو می‌تونم بفرستم براشون. سه چهار دقیقه بیشتر نیست. ولی کاملش که از ازدواج تهمینه و رستم شروع میشه و با مرگ سهراب و بعدشم تهمینه تموم میشه بیشتر از یه ساعته و هنوز فرصت نکردم کامل بیینم. تا خودم نبینم هم نمی‌تونم بفرستم براشون.

۰۳/۱۱/۲۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۱۳)

مورد ۳۹ و ۴۲ یکی از اون چیزاییه که این‌جا رو خاص می‌کنه. اغلب آدما به همون انتقاد مبهم و کشف اشتباهی که مطمئن نیستن درست باشه بسنده می‌کنن و رد می‌شن. تو ولی رفتی ته‌و‌توش رو کامل درآوردی👏

پاسخ:
این پستم دوتا بند دیگه هم داشت که قبل از انتشار اونا رو حذف کردم. چون فکر نمی‌کردم کسی دقت کنه و نکته رو بگیره. ولی حالا که به این موضوع دقت کردی و بهش اشاره کردی دوباره می‌نویسم اون چند خط رو. خطاب به خوانندگان وبلاگم نوشته بودم اگر بعد از این همه سال خوندنِ پست‌هام، از من و از وبلاگ همین یه مورد رو یاد گرفته باشید (یاد داده باشم) که اگه شُبهه و شکی تو دل کسی انداختین و بعداً خودتون مطمئن شدید، حتی اگه اون اطمینان خلاف فرضیه‌تون باشه برید دل شنونده رو با اون موضوع صاف کنین که دل‌چرکین نمونه، برای من بسه و رسالتم رو انجام دادم.
مورد حذف‌شدۀ دوم هم این بود که کاش اونایی که اون پست رو خوندن و نسبت به گیت و فروشندگان خرما سوءظن پیدا کردن، این پست رو هم بخونن و برطرف بشه.
خلاصه که از کنار گفته‌هام راحت رد نمی‌شم.

سلام

مبارک باشه 

خب وبلاگ یه چیز دیگه‌است هنوز که خیلی‌ها باهاش راحت نیستن

پاسخ:
سلام. اتفاقاً دلیل اینکه من باهاش راحتم اینه که اون خیلی‌ها اینجا نیستن و خلوته.

این خیلی ویژگی مهمیه. رسالت بزرگی که روی دوش صاحبان قلمه و متاسفانه خیلی‌هامون بهش بی‌توجهیم. من پیشنهاد می‌کنم لینک مطلب فعلی رو به همون فرسته‌ای که توش انتقاده مطرح شده بود اضافه کنی. ممکنه کسی فقط همون مطلب رو بخونه و این یکی رو به هر دلیلی نبینه.

پاسخ:
آفرین. چرا به فکر خودم نرسید؟ 😅
الان اضافه می‌کنم

۲۶ بهمن ۰۳ ، ۲۳:۵۳ پلڪــــ شیشـہ اے

عیدتون مبارک

تولد وبلاگتون مبارک💖🩵💙😍🥰💖🩵

 

پاسخ:
ممنونم. عید شما هم مبارک

شماره ۳۹ حسابی خنده مو درآورد 😂 فکر کن به جای این که نگهبان‌ها بهت گیر بدن تو بهشون گیر میدی!

به چه بهانه‌ای اسمتو پرسیدی حالا؟

پاسخ:
گفتم سلام. خسته نباشید. معمولاً بهشون سلام نمی‌دم. چون بعضیاشون جواب نمی‌دن یا حواسشون نیست. ولی جوابمو دادن این سری. بعدش از گیت رد شدم و گفتم ببخشید هفتهٔ پیش گیت باز نشد. می‌خواستم بدونم احیاناً مشکل از کارت دانشجویی من بوده؟ نگاه کرد گفت فلانی هستین؟ گفتم بله. گفتن نه، مشکلی ندارید. گفتم ممنون.
اینو موقع ورود گفتم.
موقع خروج هم رفتم همین سناریو رو از در شرقی اجرا کردم. اونجا هم اسممو گفتن و بعدش گفتن مشکلی ندارید.

سلام.
تولدشون مبارک باشه D:
من یه ترازو sf400 چند سال پیش از دیجی کالا گرفتم. بچگی هنوزم خیلی دقیق همه چی رو اندازه میگیره.

خرما 700 گرمی ها کیفیتی هم حس میکنم بهترن. اگه کیفیتی یکی باشن میشه میانگین وزنیشون رو در اورد ببینیم هر یکیش، کدوم ارزون تره.

چیزای مربعی تازه کمتر هم جا میگیرن و فضای پرتی کمتری هم ایجاد میکنند. حالا سبد باشه قابلمه یا هر چی دیگه. چون دایره ای ها اندازه یه مربع جا میگیرن ولی فضاشون کمتره.

به جا لا کوکو اینا پنیر ریختنم میشه پنیر ورقه ای استفاده کرد. شکیل ترم میشه. اون باگت هارو هم میتونید توی کتلت و برگر و اینا بریزید که قوامشون بهتر باشه و اب نرن. یا به عنوان پودر سوخاری استفاده کنید.

 

پاسخ:
سلام
اون ششصدی یه ذره کوچیکتره ولی با چشم غیرمسلح مشخص نیست. البته اکثر کوچیک‌ها در هر دو وزن زیر جعبه‌ن.
فعلاً نگهداشتم ببینم کجا به کارم میاد. برای قوامش آرد نخود می‌ریزم.

ما نون خشک پودرشده رو تو شام کباب استفاده میکنیم قوام میگیره و باز نمیشه، تو فلافلم میشه ریخت. البته ما نون سنگک خشک شده استفاده میکنیم.

وای آره دوستای منم بعضیاشون فکر و ذکرشون شده مهاجرت من فکر میکردم این چیزا وقتی ادم خیلی بزرگتر میشه، میشه دغدغه ولی انگار اینجوری نیست. من اصلا تمایلی ندارم حتی حاضر نیستم شهر خودم رو ول کنم میگم من اینجا امام رضا دارم کجا برم بهتر از اینجا. 

پاسخ:
یه وقتایی آدم مجبور به مهاجرت میشه. همین خود امام رضا، مگه از مدینه نیومده مشهد؟

تبریک و شادباش فراوان بابت تولد وبلاگ و همزمانی اون با عید...

مبارکا باشه...

پاسخ:
تشکر 💐

تورو نمیگم قبلا بهت چند بار گفتم و هیچ وقت دوس ندارم چیزی به کسی تحمیل کنم نسرین جان اما واقعا این شرایط و اوضاع اقتصادی و خیلی مسائل دیگه خوشبحال اونایی که مهاجرت کردند یا می‌کنند 🥺

۳۰ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۲۴ پلڪــــ شیشـہ اے

😘💙🩵

منم سو ظن گرفته بودم و خدا رو شکر حل شد :دی 

 

مورد ۴۰ جالب بود. الان از زوج فرهنگی یکی از همسران قبول بشه خود به خود اون یکی هم باهاش میاد اونور درس میده یا چی؟ اصلا میتونن باهم برن؟

 

 

یه انیمیشن سینمایی خوب از رستم و سهراب دیدم. فقط آخرش تحریف تاریخی داشت و تهمینه سر می‌رسید و اجازه نمی‌داد سهراب کشته بشه. فک نکنم بشه معرفیش کرد نه؟ 

پاسخ:
اینکه هر دو قبول بشن تو شرایطش نبود 

آره منم دیدم خوشم نیومد 

بدجور منو به فکر انداختی 

یه جا مینویسه حداقل ۲۵ سال سابقه میخواد! یه جا حداقل ۱۰! یه جاهایی هم نوشته ۵ سال...

از کجا میشه دقیق پیگیری کرد؟ فک نکنم آموزش پرورش شهرستانها بخش بین و الملل داشته باشه... برای یه سوال هم سخته تا تهران اومد...

بعد نوشته گواهینامه، باید هردو گواهی نامه داشته باشیم؟ 

میدونم نمیدونیا... فقط ذهنم درگیره... از دقتی گفتی دارم درموردش میخونم و میگردم...

پاسخ:
من روی گزینهٔ ثبت‌نام زدم خطا داد که وضعیتت تأهلت صحیح نیست. یعتی شرایطشو نداری. دیگه نمی‌شد ادامه بدم بفهمم چی تو سامانه‌ست. ولی اگه معلمی و همسرت معلمه، برو مای مدیو روی آزمون اعزام بزن ببین چی میگه.
۰۱ اسفند ۰۳ ، ۰۸:۵۱ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

تولد وبلاگتون مبارک باشه

حقوق امسال افزایشاتش احتمالأ برمبنای تاهل و تعداد فرزند باشه

در فیش حقوقی جایی به اسم حق عائله هست باید اون رو زیاد کنن نه پایه حقوق رو ......

با وجود پیشرفت علم و در دسترس بودن منابع ولی انگار تعلیم و تربیت خیلی شل و ول شده این روزا...

از شاهنامه گفتن برای این نسل خوبه خیلی تاثیرگذار هست ان‌شاءالله که اونا هم بیشتر با ریشه خودشون آگاه بشن.

پاسخ:
هم اونو بیشتر کنن هم پایه رو. کرایه خونهٔ مجردا هم افزایش داشته خب. من زیر بار هزینه‌ها دارم له میشم رسماً.

خییییییییلی!

هیچی روی اینا تأثیر چندانی نمی‌ذاره.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">