پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

تایم استراحت بین کلاسا، بچه‌ها داشتن در مورد جزوه‌های استاد شماره10 صحبت می‌کردن و یکی از بچه‌ها برگشت بهم گفت تو به استاد بگو جزوه‌هاشو بهمون بده و یکی دیگه از بچه‌ها گفت وقتی نمیده چرا بخوایم ازش!!!

یکی از بچه‌ها خطاب به من: تو مهارت "نه" شنیدن داری؛ ترم پیش یادته تمرین می‌کردی یه چیزیو بخوای و به دست نیاری؟ میشه یه امتحانی بکنی؟ شاید جزوه‌هاشو بهت داد! نداد هم طوری نمیشه؛ محکم‌تر میشی

* * *

یه زبان‌شناس هست به اسم ووستر که مهندس برق بوده؛

هر موقع اساتید راجع به اون حرف می‌زنن، ملت منو نگاه می‌کنن.

امروز استاد شماره8 می‌گفت ان‌شاءالله خدا شما رو به مقام ووستر برسونه. 

ظاهراً مقام والایی در حوزه‌ی زبان‌شناسی داره و آدم مهمی بوده!

برای این کلاس اصطلاح‌شناسی، سه تا استاد میان سر کلاس. استاد شماره3 هم همیشه باهاشون میاد تا دم در کلاس و این سه تا میان تو و اونم باهاشون خدافظی میکنه و به مام سلام میده و میره.

امروز اولِ جلسه استاد شماره8 ازمون خواست یه گروه تلگرامی درست کنیم و اساتیدم ادد کنیم و یکی از ما ایمیلمون رو بهشون بدیم که به عنوان نماینده با اساتید در ارتباط باشه و فایل‌های ارسالی رو برسونه دست بچه‌ها.

کلاس که تموم شد، ملت شال و کلاه کردن برن و اصن تلگرام و گروه و شماره و ادد یادشون رفت

دم در اساتیدو خفت کردم که شماره و ایمیلشون رو بگیرم

استاد شماره9 خندید و گفت به ایشون میگن مهندس!!!

استاد شماره8 هم تایید کرد و گفت خانم مهندس حواسش بیشتر از بقیه جمع‌ه و 

همون‌جا دم در منو به مقام نمایندگی کلاس منصوب کردن

الانم اددشون کردم تو گروه و 


این خانوم م. همونه که انصراف داده و دیگه نمیاد سر کلاس

ولی هنوز تو گروه تلگرامه! (خالق کاراکتر مراد)

مکالمه من و آقای پ. به صورت پی وی در حین ادد کردن اساتید: 



میگم اگه یه روز خواستین از از زندگی‌نامه‌ام فیلم درست کنین، اون سکانسی که استاد شماره7 داره نرم‌کام و سخت‌کام رو توضیح میده و اونجایی که نمی‌تونم دستگاه گفتارو تو جزوه‌ام بکشم و میاد بالا سرم و میگه بده برات بکشم؛ 
خب؟
اونجا یه فلش بک بزنین سر کلاس کنترل خطی دکتر ن.، اونجایی که با یه تست اختلاف فاز و زاویه، پایداری و ناپایداری سیستم رو تعیین می‌کردیم، اونجا که جلسه تموم میشه و جلسه آخرم بود اتفاقاً، اونجا که میگه کسی اشکالی ابهامی نداره و میرم و میگم اون زاویه رو نشونم بده و میگه بده برات بکشم؛

اون روز اتوده رو یه جوری گرفتم سمتش که دستم به دستش نخوره و اونم یه جوری گرفت که اتودم افتاد رو میزش و برداشت زاویه رو نشونم داد...

بعدش فلش بک بزنین اردوی کویر و اون نیروگاه تولید برق نزدیک ورزنه، همون‌جایی که یه چند ساعت برای بازدید و شام و نماز نگه داشتن و دوربینو ببرین تو اون اتاق کوچیکی که اختصاص داده بودن برای نماز و پسرا و دختر قاطی هم نماز می‌خوندن؛ اونجایی که نمازم تموم میشه و به دوستم میگم ما باید پشت سر آقایون نماز بخونیم و میگه نمی‌دونستم؛ اونجایی که دارم کفشامو می‌پوشم و همون استاده که اون روز زاویه رو نشونم داد میاد تو برای نماز؛ همون استادی که یه عمر اون ور آب بوده و خط فارسی‌ش به قول خودش مثل خط بچه‌های کلاس اوله

بعدش فلش بک بزنین و برگردین سر کلاس آواشناسی و سر کلاس استاد شماره7 و نرم‌کام و سخت‌کام و یه جوری به بیننده بفهمونین دلم تنگ شده برای اون روزا

۹۴/۱۲/۱۷

نظرات (۲۴)

عنوان پست ما را کشت...
پاسخ:
:( شاید تو بهتر درکم کنی
ای وای من مهندس جون تصمیم داری برگردی رشته خودت؟
پاسخ:
اینم رشته ی خودمه
اونم رشته خودمه
همچین تصمیمی از پست برداشت میشه؟
چقدر بردی و آووردیمون دختر تو این پست :دی
پاسخ:
خسته نباشی :)
مردم آزارم دیگه
دست خودم نیست
به علاوه اون فلش بکا یه فلش فکم می زنم اون روزی که رفته بودی پیش استادتون دکتر صاد که ازش مدار بگیری موقع برگشتن یادت رفته بود افتاده بود دنبالت به دستت برسونه
 چرا من این قدر خاطره ی اون روزت رو دوست داشتم؟چه استادخوبی داشتی
پاسخ:
آخی... دکتر صاد نازنین
۱۷ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۱۳ دفترچه زندگی
یادته تمرین می‌کردی یه چیزیو بخوای و به دست نیاری؟
یا خدا ما داریم وبلاگ کیو میخونیم؟
فازشون(شناسه جمع:دی) چیه؟

پاسخ:
:) 
این پست خیلی به  دلم نشست!
ما هم پا به پای تو دلمون برای اون روزا تنگ میشه...

خداییش قلمت روز به روز حرفه ای تر میشه در انتقال حس و مطلب :)
پاسخ:
:) نظر لطفته عزیزم ^-^
وااااااااای تبریک میگم . من همش میخواستم بهتون بگم ولی بعدش به خودم میگفتم خودشون بهتر میدونن . به من چه ؟ و ...

خیلی خوبه که میخواید برگردید به برق :) تبریک میگم :))
پاسخ:
:| چرا ذهنتون درگیر برگشتنه
برگردم که چی بشه آخه؟!

اه
از اولشم نباید کامنتا رو باز میذاشتم
من یه چیز دیگه میگم 
شما یه چیز دیگه برداشت میکنید 
و گند میزنید به پست

با افتخار میتونم بگم هیچ برداشت کجی از پستت نکردم و قشنگ گرفتم منظورو:)):دی

پاسخ:
و من سپاس گزارتم به واقع
چطوری بعضیا فکر کردن میخواید برگردید!؟ اصن مگه میشه برگشت!
به گیرایی خودم افتخار میکنم که برداشتم اشتباه نبود :)
پاسخ:
خودمم تو کف این استدلال و قضاوتشونم به واقع
چرا با این موشک طفلک اینقدر بد حرف میزنی؟ خب اینم همونیو گفت که خیلی های دیگه گفتن و میگن....
شاید دلیل اینکه اینطور کامنتهایی گذاشته میشه اینه که خودت رک نمیگی منظورت از این حرفها چیه.... چون اگه هیچ تصمیمی برای برگشت نداری که ناراحت گذشته ها بودن کار درستی نیست....
راستی از مطهره چه خبر؟ خلیی وقته نمی نویسه....
پاسخ:
سبک قلم من همینه که هست
لزومی نمیبینم شفاف و رک بنویسم
اصن منظورم برگشت نبود
اسکولم مگه!!!
 
برای پاسخ به سوال دومتونم، میشه اول جنسیت و حدود سن و سالتونو مشخص کنید و مختصراً خودتونو معرفی کنید؟
به نظر آشنایی که مطهره رو میشناسی

ببخشید :( چند بار این کامنت رو نوشتم و پاک کردم . نمیدونم چی بگم واقعا :(
پاسخ:
منم بابت لحنم عذر میخوام
راستش دلم خییییییییییییییییییییییییلی پره از قضاوت و پیش داوری بعضیا
یهویی کاسه صبرم لبریز شد و سر شما خالی کردم 

(به ندرت پیش میاد عذرخواهی کنماااااااااااااااااا، قدر این عذرخواهیمو بدونید به واقع)
تشدید آقای پ منو کشته:|

پاسخ:
:))) همه مونو اعم از اساتید و دانشجویان و کارکنان دانشکده رو کشتن ایشون
من همیشه از نماینده ی کلاس بودن متنفرم، این ترم استاد کلاس سرمایه گذاریم منو نماینده کرده، هرجلسه بهم هزاااار جور کار میده:| 
دلم می خواد خودمو پرت کنم پایین از ساختمون(طبقه چهاریم ما ارشدا)... حتی کارای کلاسای دیگه ش رو هم ایمیل میکنه به من چک کنم غلطی چیزی نداشته باشه(تایپی:|)

+ امیدوارم استادای شما از این کارا نکنن
پاسخ:
من عاششششششششششق ریاست و مدیریت و نمایندگی و اینام به واقع

+ استادامون این مدلی نیستن خدا رو شکر
۱۷ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۱ شن های ساحل
بنظرم قدر لحظه های زمان حال ات بیشتر بدون یه زمانی میرسه که دلت برای همین زمانت که میگی زودتر بگذره تنگ میشه....
پاسخ:
اتفاقاً من بیشتر از هر کس دیگه ای قدر حالم رو میدونم به واقع!
حالا هر از گاهی دلتنگی برای لحظه های خوب گذشته هم اشکالی نداره :)
۱۷ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۵ شقایق رمضان پور
:((منم گاهی خیلی دلم تنگ میشه؛ولی چه میشه کرد؟:((
پاسخ:
:) حال رو دریاب!
اتفاقا چندوقت پیش سر انتخابات واینا داشتم درمورد اقای حداد عادل میخوندم  نوشته بود "لیسانس فیزیک بعد دکترای ادبیات" دقیقا یاد تو افتادم
یکم بعدتر هم زندگینامه دکتر حسابی رو میخوندم "دارای لیسانس ادبیات" بازم یاد تو افتادم
بنظرم چند سال دیگه هم قرار اینو تو کتابا بخونیم :
استاد نسرین شباهنگی لیسانس برق دکترای ادبیات چهره برجسته در زبان شناسی :)))

پاسخ:
:دی اگه باهام مصاحبه تلویزیونی اینا کردن میگم عامل موفقیتم، بعد از یاری خدا و استعانت والدین، انگیزه و انرژی خوانندگان وبلاگم بود به واقع
ادم موقع دیدن این بخش از فیلم زندگیت سرگیجه میگیره D:


پاسخ:
:)))) باید بشینی زار زاااااااااااااااااااااااار گریه کنی برای این سکانس!!!!
سلام . یک خواننده ی خاموش هستم.ولی خب نتونستم طاقت بیارم وقتی دیدم به خاطر برداشت اشتباه چند نفر انقد اذیت شدی(ناراحت شدم) . بی خیال باش بزار فکر کنن تو میخوای برگردی . مهمه مگه؟ :)) حالا فقط امیدوارم کامنته خودم اذیتت نکرده باشه !!!
پاسخ:
سلام.
ممنون از لطفت :)
ای کاش و ای کاش و صد ای کاش این برداشت های اشتباه تو همین حوزه ی درسی و دانشگاهی و رشته بود فقط
یه وقتایی از به کار بردن ساده ترین و بی کنایه ترین جملات هم وحشت دارم؛ فقط و فقط به خاطر برداشت اشتباه مخاطب.
نسرین منم برام سوال بود که چرا 2نفر همچین برداشتی کردن دلیلش شاااید برگرده به عنوان پست
گاهی نویسنده یه چیز میگه خواننده یه چیز دیگه میگیره مثلا:
1.همین پست قبلی که کلا من رییسهاتو کارهاتو قاطی کردم و ...(البته از روی تگها رفتم چندتاشونو دوباره خوندم هنوزم گیجم چون اون بخشی که قبلا خونده بودم و الان یادم رفته تگ نشده تو این قصه رییسا)
یا بذار یک مثال مربوط تر بزن
2.همون ایمیل رد و بدل شده بین خودمون  که من حرفم چیز دیگه ای بود وتو فکر کردی من شمارتو میخوام ومنم ناراحت شدم

خلاصه چون میدونم بسیار بسیار عاشششق نصیحت شدنی خواستم نصیحتت کنم فرزندم :D  فرااااااااااااار
پاسخ:
ما به خوانندگان قدیمی بلاگفایی مون ارادت ویژه داریم به واقع
شما هررررررررررر چه قدر خواستی نصیحتم کن :دی
۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۵ محسن رحمانی
گاهی وقتها آدم دلش میخواد برگرده عقب وخاطرات خوبش رو مرور کنه .
پاسخ:
گاهی که نه
همیشه
خداقوت فرزندم خوبی بانو؟
پاسخ:
ممنون :)
موس دستته بذارزمین یه ندابده نگرانت نباشم
پاسخ:
:) داشتم برمیگشتم خونه
تو قطار بودم
همین الان رسیدم خونه
خداروشکر که خوبی  چشم و دلت روشن عزیزدلم خوش بگذره ایشالله
خداعمرت بده از نگرانی درم آوردی آخیش
پاسخ:
:))) قربون دل مهربونت
به دلایل امنیتی و جلوگیری از شناسیایی شدنم تو فرودگاه/راه آهن/ ترمینال، معمولاً وقتی میرم نمیگم میرم
وقتی رسیدم میگم رسیدم
خدانکنه عزیزدلم :)))) فدای مهربونیات:))))
کارخوبی می کنی الان مزاحمت نمیشم خسته راهی استراحت کن:))))
پاسخ:
:)