753- به نام کوچکم
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته ی مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!
+ عمران صلاحی
میگفت این الگوی غربی کمکم داره وارد فرهنگ ما میشه و حتی بچهها پدر و مادراشونو به اسم، صدا میزنن؛ در حالی که تا چند سال پیش سنّت ایرانی این اجازه رو به بچهها نمیداد که والدینشون رو "تو" خطاب قرار بدن و از افعال با شناسههای مفرد استفاده کنن.
اون همکلاسیم که معلمه و دختر سیزده چهارده ساله داره تایید کرد و گفت دختر منم من و باباشو به اسم کوچیک صدا میکنه و استادمون گفت من هیچ وقت به پدر و مادرم "تو" نگفتم و بچههامم هیچ وقت به من "شما" نگفتن.
استاد داشت الگوهای فرهنگی رو بررسی میکرد و تغییر و تحولاتشون رو و عوامل موثر بر این پدیده و من نه سر کلاس جامعهشناسی زبان، بلکه سر کلاس ریاضی مهندسی بودم و منتظر استاد و به کسی فکر میکردم که بعد از چهار ترم هنوز هیچ دیالوگی باهم نداشتیم... همون که یه روز سر همین کلاس ریاضی مهندسی یهو ازم پرسید "نسرین، تمریناتو نوشتی؟"
وقتی داشت از اون یه سوالی که حل کرده بودم عکس میگرفت، تقویممو از کیفم درآوردم و صفحهی اون روزو باز کردم و جلوی سوم اردیبهشت 91 نوشتم: "نسرین" صدام میکنه!!!
این اتفاق برای من تازگی داشت و من هر اتفاقی که برام تازگی داشت رو تو تقویمم مینوشتم؛ البته مختصر و رمزگونه! مثل همهی اولینهایی که تو زندگیم اتفاق افتاده. و خب تا اون موقع دیسیپلینم به طرف مقابل این جرئت و جسارت رو نداده بود که انقدر بهم نزدیک بشه و البته من واقف بودم که این مورد، نشان صمیمیت نیست و همون فرهنگ امریکاییه که میگه بی هیچ پیششرطی در برخورد اول، من ماری ام و تو تام یا جو یا جک و انتظار به جایی نبود از کسی که پدر و مادرشو به اسم کوچیک صدا میزنه، منو به فامیلی صدا کنه و شاید ماهها طول کشید تا من هم تونستم "تو" خطابش کنم و به اسم کوچیک صدا بزنمش.
همون روز که جزوهاش دستم بود و عجله داشتم و باید پسش میدادم و برمیگشتم. رسیدم همکف و داشت با دوستش پلهها رو بالا میرفت و خب باید صداش میکردم که برگرده عقب و تا اون روز با زیرکی از زیر تمام خطاب قرار دادناش قسر دررفته بودم و تونسته بودم ساعتها باهاش حرف بزنم بدون اینکه متوجه بشه که من هیچ وقت به اسم کوچیک صداش نمیکنم
ولی اون روز جزوه به دست دویدم و دم پلهها صداش کردم که بایسته و برگرده
قطعاً اون هیچ وقت نرفت تو تقویمش بنویسه که نسرین بالاخره منو به اسم کوچیک صدا کرد
ولی من اون شب اومدم تو تقویمم نوشتم: "بالاخره تونستم!"