عید تا عید ۲۵ (رمز: ص****) علّامه
مصاحبۀ دانشگاه علامه یک هفته بعد از اصفهان بود. رفتنی، تو اتوبوس، صندلی کناریم خالی بود و یه مسافر آقا بعد از من سوار شد و فقط هم صندلی کنار من خالی بود. برای اینکه معذب نباشم، یه خانومه گفت بیا بشین پیش من و برادرش جاش رو با من عوض کرد که دو تا آقا پیش هم باشن. خانوم و برادرش هردوشون میانسال بودن. سر صحبت باز شد و خانومه هر چی سؤال راجع به کنکور و دکتری داشت ازم پرسید و تهشم گفت خیلی دلم میخواد بدونم قبول میشی یا نه. لبخند زدم. واضح و مبرهن بود که دلش میخواد شمارهمو داشته باشه، لیکن من دیگه اون آدم سابق نبودم که تو قطار و اتوبوس شمارۀ همسفرامو میگرفتم و شماره میدادم بهشون.
یکدهم، یکدهم که زیاده، یکصدم انرژی و شور و شوقی که برای شهید بهشتی و اصفهان داشتم رو برای علامه نداشتم. یکهزارمشم نداشتم. کلاً هیچی انرژی و شور و اشتیاق نداشتم و چون روزانه مجاز نشده بودم، میدونستم اگه قبول شم و از پس شهریهشم بربیایم، تو بحث خوابگاه و خونه دچار مشکل میشم. اون یه هفتهای که خونه بودم به کشف و رفع باگ سیستم ثبتنامشون گذشت. این دانشگاه همون دانشگاهی بود که ولکنم به باگشون اتصالی کرده بود و واسه همۀ پیگیریام و واسه همه زنگ زدنام مرسی.
رتبهبندی دانشگاهها تو دورۀ کارشناسی اینجوریه که مثلاً چون رتبۀ یک تا هزار میرن شریف، پس شریف خفنه. ولی دورۀ ارشد و دکتری، خفن بودن دانشگاه، رشته به رشته فرق میکنه. تو یه رشته شریف خوبه، یه رشته تهران خوبه، یه رشته امیرکبیر و تو رشتۀ ما هم تهران بهلحاظ امکانات خفنش خوبه و علامه بهخاطر اساتید خفنش. برای همین رتبههای یک تا دهمون معمولاً میرن این دو تا دانشگاه. تو دورۀ ارشد با این اساتید خفنی که میگم واحد داشتم. نه نمرۀ خوبی گرفتم، نه به درسشون علاقهمند شدم. نمرۀ ناخوب ینی اگه بقیه رو بیست گرفتم، اینا رو با شونزده و هفده پاس کردم که بده برای ارشد. با اساتیدشونم نتونستم ارتباط قلبی و عاطفی خوبی برقرار کنم. دوستشون داشتم و این دوست داشتنم یه دوست داشتن معمولی بود. حال آنکه عاشق اون یکی استادام بودم.
یه مشکل دیگه هم داشتم و اون این بود که دو تا استادایی که دورۀ ارشد باهاشون درس داشتم تو جلسۀ مصاحبه بودن. پارسال یکی از استادایی که همۀ درساشو با بیست پاس کرده بودم و ازش معرفینامه داشتم تو جلسۀ مصاحبه بود و اون مصاحبه رو قبول نشدم. حالا داشتم میرفتم تو مصاحبهای شرکت کنم که دو تا از استادایی که درساشونو با نمرۀ خوبی پاس نکردم اونجان. اصلاً اینکه یه آشنا تو جلسۀ مصاحبه باشه حالمو بد میکنه. بلد نیستم و نمیدونم رو بهراحتی میتونم به اساتید غریبۀ بقیۀ مصاحبهها بگم، ولی وقتی استادی که منو میشناسه جلوم نشسته و سؤال میکنه، معذبم، احساس ضعف میکنم، نمیتونم صادق باشم و حالم بد میشه بعدش. تو راه به این فکر میکردم که اگر این ۱۰۰ تومن هزینۀ ثبتنام رو با ۶۵ تومن بلیت رفت و ۶۵ تومن بلیت برگشت میریختم تو جوب، حتی اگه حس خوبی بهم دست نمیداد، لااقل حس بدی هم بهم دست نمیداد. در حالی که مطمئن بودم بعد از مصاحبه حال خوبی نخواهم داشت. و بشر چجوری به این مرحله از پیشرفت رسیده که خودش دستی یه پولی هم میده که حالشو خراب کنن؟ انقدر خراب که برگشتنی بهاشتباه بلیتو از ترمینال جنوب گرفته بودم و داشتم میرفتم ترمینال غرب. بعد تو مترو و نزدیکیای ترمینال غرب و نیم ساعت مونده به حرکتم فهمیدم بلیتو از غرب نگرفتم و باید خودمو تا نیم ساعت دیگه برسونم ترمینال جنوب.