شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۱۸ ب.ظ
چهار منهای چهار.
تمام شدن، امریست طبیعی و بسیار عادی. همۀ ما تموم شدن خودکار، مداد، پاکن، دفتر، کتاب و خیلی چیزهای دیگه رو تجربه کردیم. مثل خیلی چیزهای دیگه که بعد از مدتی تموم میشن، دفتر خاطرات شباهنگ هم به پایان رسید. این فصل از وبلاگم هم تموم شد. با همۀ تلخیها و شیرینیهاش.
چهار منهای سه.
اگر قولی دادهام و کاری قرار بوده انجام بدم یا مطلبی قرار بوده بنویسم و یادم رفته و هنوز انجامش ندادم بگید لطفاً. اگر درخواست معقول یا سؤالی دارید، بفرمایید تا پاسخ بدم و اگر چیزی میخواهید، بگید که بفرستم. آهنگ، عکس، جزوه، کتاب، فایل صوتی، لینک، رمز و چیزهایی از این قبیل. اگر پیامی فرستادهاید و من بیپاسخ گذاشتمش، که البته بعید میدونم، همینجا دوباره مطرحش کنید. ممکنه یه وقت کامنتتون نرسیده باشه دستم، ممکنه رسیده باشه و فراموش کرده باشم جواب بدم. بگید و بخواید و بپرسید و بفرستید هر چی تو دلتون مونده. فقط آهنگ «نرو» رضا صادقی و «مرو ای دوست» محمد اصفهانی و «رفتی» علی زندوکیلی و «چرا رفتی» همایون شجریان و «برگرد» شهره و «برگرد» سیاوش قمیشی رو نفرستین؛ اینا رو دارم و آهنگهای موردعلاقهم هم هستن اتفاقاً.
چهار منهای دو.
رمز اون فیلم سوپ سوختۀ خوابگاه، 587587 بود. دو تا 587. یکی دو پست و عکس هم لابهلای این چند صد پست هست که مخصوص خانمهاست. چیز خاصی نیست البته. چون موضوع صحبتم ربطی به آقایان نداشته و خصوصیتر و خودمانیتر و زنانهتر بوده، رمز گذاشتم. رمز این پستها مدل ساعتمه که به همۀ خانمها داده شده و میشود. اگر ندارید و میخواهید، بطلبید و بگیرید. هر کلمهای و جملهای هم که رنگش توی متن پستها، مشکی نباشه و قرمز باشه لینکه و مستحبه که روش کلیک کنید.
چهار منهای یک.
عمر وبلاگنویسی من به چهارهزارمین روزش رسید. تولد یازدهسالگی وبلاگم بیستوپنجم بهمنه. ولنتاین. ۱۱ ضربدر ۳۶۵ با احتساب کبیسهها کمی بیشتر از ۴۰۰۰ تا میشه. و کی باورش میشه من یه روزی برای تولد وبلاگم کیک سفارش دادم و تولد گرفتم براش و یه روزی هدر وبلاگمو چاپ رنگی و براق کردم و مثل کارت ویزیت گذاشتم تو کیف پولم و دادم به خوانندههام؟ کی میتونه این حجم از عشق به وبلاگ و وبلاگنویسی رو بفهمه، درک کنه، هضم کنه؟ مگه میشه؟ مگه داریم؟ نمیمیره این عشق، قسم میخورم.
چهار.
چهارهزار روز از اون روزی که همکلاسیام دستمو گذاشتن تو حنای وبلاگنویسی گذشت. چهارهزار روز از اون روزی که کلاس پرورشی رو پیچوندیم و به بهانۀ نشریه رفتیم نشستیم تو سایت که مطلب بنویسیم برای «هروقتدلمانخواستنامۀ خرمالو». هر وقت دلمان میخواست منتشر میشد این نشریه. چهارهزار روز از اون روزی که مهسا و سهیلا و مریم و نازنینی که خودشون وبلاگ داشتن ازم پرسیدن میخوای تو هم وبلاگ داشته باشی و من که نمیدونستم وبلاگ چیه پرسیدم چی توش بنویسم؟ مهسا و سهیلا و مریم و نازنینی که دیگه وبلاگ ندارن گفتن حرفاتو، خاطراتتو یا هر چی که میخوای توش بنویس. چهارهزار روز از اون روزی که تو سایت مدرسه تصمیم گرفتم بنویسم اما هیچوقت نتونستم هر چی که میخوام رو بنویسم گذشت. چهارهزار روز؛ حدود یازده سال. یازده سال حضور مداوم، و به اشتراک گذاشتن ۲۶۹۰ پست عریض و طویل که برخیشون ثواب هفتاد تا پست رو میدادن.
چهار بهعلاوۀ یک.
اینجا رو تشبیه کرده بودم به صحنۀ نمایش. هر روز، یا هر چند روز یه بار برای شما نمایشی اجرا میکردم. همۀ این سالها من بازی کردم و شما نشستین روبهروم و تماشام کردین. هیچوقت بهتون دروغ نگفتم؛ اما همۀ حقیقت رو هم نگفتم. تماشام کردین. گاهی ساکت بودین، گاهی دست زدین، گاهی هورا کشیدین، گاهی خندیدین، گاهی گریه کردین، گاهی هم باهم بحث کردیم و قهر کردین رفتین. گاهی کامنتها باز بود و همینجا جلوی سن نظرتونو گفتین و جواب دادم و جوابهامو بقیه هم شنیدن. گاهی هم کامنتها بسته بود و رفتم پشت صحنه و گفتم هر کی هر نظری داره بیاد خصوصی بهم بگه. نه همیشه، ولی اغلب بودین. بعضیا رو میشناختم، بعضیا رو نه. یه وقتایی سالن خلوت بود، یه وقتایی جای سوزن انداختن نبود.
چهار بهعلاوۀ دو.
چند روز پیش بعد از یکی از همین نمایشها، موقعی که داشتم میرفتم بیرون، یکی که اولین بارم بود میدیدمش بلند شد و دوید سمتم. دم در پشتی سالن رسید به من و نفسزنان گفت «سلام. شما بعد اجرا میذارید و میرید. به حرف کسی گوش نمیکنید. وگرنه خب چرا اغلب اوقات کامنتهاتون بسته است؟ شما انتظار دارید ما بعد نمایش وقتی دارید سوار ماشین شخصیتون میشید یه جا پیداتون کنیم و نظرمونو در مورد نمایش بگیم؟ که خب حقّم دارید اگر چنین انتظاری داشته باشید. چون بینهایت ناز مینویسید. من گاهی وقتا تماشاچی ردیف ۶ام گاهی وقتاام دوازدهم. اینکه حرفی نمیزنم و مثل امروز شما رو تو یه جای خلوت، مثلاً در پشتی سالن!، گیر نمیاندازم دلیلش اینه که من تمام این مدت فکر میکردم کسی که هر سری خیل عظیم جمعیت حاضر در صحنه رو میبینه دیگه دلش قرصه که دوستش دارن که وقتشونو براش میذارن. شایدم تصورم اشتباهه و شما رو بهدرستی نمیشناسم. پس دوباره سلام، من ساراام، تماشاگر ردیف ۶». لبخند زدم و گفتم سلام سارا جان، از آشنایی باهات خوشحالم. دستشو گرفتم و بردمش تو اتاقم. گفتم من همیشه بعد از اجرا میام میشینم اینجا، پشت صحنه. میشینم و منتظر میمونم بیاید نظرتونو بهم بگید. با اشتیاق گوش میدم و با حوصله جواب میدم. وقتهایی هم که نباشم در اتاقم رو باز میذارم که بیاید و یادداشتهاتونو بذارید روی میزم که وقتی برگشتم بخونمشون و جواب بدم. دوباره لبخند زدم و صندوق پیامهاتونو نشونش دادم. صندوقو باز کردم و گفتم ببین، این بیستهزارتا یادداشت رو تو همین سه چهار سال اخیر برام نوشتن. بعد پوشۀ عکسا رو باز کردم و گفتم عکسهایی که برام میفرستادن رو به اسم خودشون تو یه پوشه گذاشتم. اینها از نوشتههای خودم هم عزیزترن برام.
چهار بهعلاوۀ سه.
هر جا هر چی که دیدین و یادم افتادین و عکسهایی که برام فرستادین رو به اسم خودتون ذخیره کردم و نگهداشتم. (هشدار: با احتیاط روی سه تا لینک بعدی کلیک کنید. چندصدتا عکسو تو یه عکس بزرگ فشرده کردم و حجم هر کدوم ده مگابایته). ۱۷۳ عکس از سال ۹۴ تا بهمن ۹۵، ۲۶۱ عکس از بهمن ۹۵ تا بهمن ۹۶، ۲۸۹ عکس هم از بهمن ۹۶ تا بهمن ۹۷ دارم ازتون. قصهای که پشت این عکساست انقدر شیرین و گاهی عجیبه که دوست دارم بشینم و تا صبح همه رو براتون تعریف کنم. یکی از عکسا عکس یه دستمال کاغذی خونیه. خون یکی از شماهاست و الان اون دستمال کاغذی تو کمدمه. یه روز یکی از خوانندههای وبلاگم داشته عکس جغد و اسم شباهنگ رو روی چرم حکاکی میکرده و حین کار دستش میبره. میخواست این جغدو برام بفرسته و بماند که با چه مصیبتی فرستاد. چون من به این آسونی اسم و آدرس نمیدم به کسی، با ده تا واسطه رسید دستم. گفته بودم اون دستمال کاغذی خونی رو هم بذاره تو پاکتی که جغدا توشن. بسته رو داده بود به برادرش که تو نمایشگاه کتاب غرفه داشت. بلاگرا تو دورههمی بلاگرانه میرن نمایشگاه و این بسته رو از برادره میگیرن و میدنش به جولیک و جولیک هم یه جوری میرسونه دست من. ارتباطم با جولیک رو در وهلۀ اول مدیون نگارم که ارشد بهشتی قبول شد و در وهلۀ دوم مدیون مسئولین خوابگاه دانشگاهشونم که وقتی دورۀ ارشدم فرهنگستان خوابگاه نداشت قبول کردن تو خوابگاه اونا باشم و من هی رفتم دانشگاه اینا برای کارای اداری و هی رفتم دانشکدهشون نگارو ببینم و یه روز که جولیک تو نمازخونۀ دانشکده نشسته بود با دوستاش کد میزد، اون روز به این نتیجه رسیدم که جولیک ترس نداره. یکی از عکسا عکس شال و کلاهیه که همین جولیک برای بچۀ چهارم من بافته و اونم الان تو کمدمه. یکی از عکسا رو تو مسیر کربلا جلوی عمود ۴۴۴ام گرفتین برام فرستادین. باتری گوشیتون وقتی ۴۴ درصد بوده، عکس سؤالات امتحان ادبیاتتون وقتی تو گزینهها اسم مراد بود و هتلها و کوچهها و خیابونایی که اسمشون منو یاد شما انداخته. یکی از عکسا عکس یه مکالمه است. یکی از خوانندهها تو یه پیجی که دنبال اسم برای پادکستشون میگشتن اسم فانوس رو پیشنهاد میده و توضیح میده که یه بلاگری بوده که جزوههاشو تشبیه میکردن به فانوس. اسم پیشنهادیش پذیرفته میشه و پادکست تولید میشه. برام میفرسته فایلو. گوش که میدم میبینم صدای کسیه که رئیس جاییه که چند تا کار ویراستاری براشون انجام دادم و یکی از همکاراشون همکلاس ارشدمه. قضیه رو به همکلاسیم که اتفاقاً اولین بار ایشون اسم فانوسو روی جزوههای ارشدم گذاشته بود میگم. میگه پادکسته کار بچههای شریفه. میرم پیجشون و چند تا از همکلاسیا و هماتاقیامو تو تیمشون میبینم و ایمان میارم که دنیا چقدر کوچیکه که من و خوانندۀ وبلاگم و همکار و همکلاسی و هماتاقی و همدانشگاهیم دستمون تو یه کاسه است و خبر نداریم. بیشتر فرستندگان این عکسها نیستن که دوباره ازشون تشکر کنم. ولی همیشه در خاطرم خواهند ماند. من آدم بامعرفت و قدردانی هستم. برای همین لینک پیام خصوصی رو از اون بالا برنمیدارم که باز هم اگر خواستید، چیز میز بفرستید، سؤالات شرعی و غیرشرعی و درسی و غیردرسیتونو بپرسید و بیاید باهام درد و دل کنید و بگید که فردا امتحان دارم و بخواید با رسم شکل داستان رستم و اسفندیارو براتون توضیح بدم و من از چشم اسفندیار و پاشنۀ آشیل شروع کنم برسم به کتف زیگفرید. با حوصله گوش خواهم داد و نامههاتونو با اشتیاق خواهم خواند. و اگر آدرس وبلاگ یا ایمیلتونو گذاشته باشید، پاسخ خواهم داد.
چهار بهعلاوۀ چهار.
مثل این استادهایی که جلسۀ آخر حضور غیاب میکنن میخوام حضور غیاب کنم. کامنت بذارید برای این پست. ایمیل، شماره، آدرس وبلاگ، نام، نشون، هر چی که فکر میکنید لازمه داشته باشم تا گمتون نکنم بدید بهم. بدید که یه روزی یه وقتی بیام بهتون بگم دفتر چهارمو شروع کردم به نوشتن. بلند شید ببینمتون. بلند شید و بگید تماشاگر ردیف چندم بودید. آره با شمام؛ یه چیزی بگید این دم آخری.
پاسخ:
فیالواقع از دیشب
اینجوری نشستم و لپتاپ بغلمه و دارم این دویست تا کامنتو بالا پایین میکنم ببینم از کجا شروع کنم، چجوری شروع کنم، اول از آخر جواب بدم یا از اول، اول عمومیا رو جواب بدم یا خصوصیا. اصن چی بگم، چی نگم.
فرشته بیا غصه نخوریم. خداحافظی غمانگیز و دردناکه. به قول خودت سوزناکه، ولی یه آرامشی پشت این دو تا کلمۀ خدا و حافظ هست که وقتی تکرارش میکنی و برای آخرین بار به کسی میگی خداحافظ انگار داری اون عزیزتو به کسی میسپری که مواظبشه، محافظه، انگار میسپریش به خدا و میگی حفظش کنه برات. زیبا نیست؟
حالا اشکاتو پاک کن یه ایدۀ مسخره به فکرم رسیده. میگم بیا هر کی که کامنت گذاشته رو به ترتیبی که واکنش نشون دادن ملت، براشون کد عضویت یا یه چیزی تو مایههای شمارۀ دانشجویی بدیم. اسمشو میذاریم شمارۀ خوانندگی، یا امممم شمارۀ وفاداری؟ شمارۀ عضویت یا ثبتنام در فصل چهارم؟ شماره دانشجویی؟ حالا به اسمش کاری نداریم. فعلاً چیزی به ذهنم نمیرسه. شمارۀ تو اینه: 971125001
پاسخ:
رویای عزیزم سلام.
پیشتر یک بار هم خداحافظی کرده بودم و بارها بدون اینکه بیان کنم تصمیم به این کار گرفته بودم. لطف و حمایت شما دوستان خوبم بود که بهم انگیزه داد ادامه بدم و به امروز برسم. اما امروز دیگه چه بخوایم چه نخوایم باید قبول کنیم ادامه دادن ممکن نیست. این فصل از زندگی من به پایان رسیده و باید با شرایط جدید کنار بیایم و بهش عادت کنیم. نه به این زودیها، ولی شاید یک روزی با فصلی جدید برگردم. خوشحالم که دوست خوبی مثل تو پیدا کردم. اگر اشتباه نکنم هممدرسهایم بودی، یه سال کوچیکتر یا بزرگتر. من هیچ ایمیل و نام و نشان دیگری ازت ندارم. گاهی بهم سر بزن. خوشحال میشم خیلی. و خوشحالتر، اگه تو فصلهای بعدی وبلاگم هم ببینمت. ایشالا. و ایشالا خبر عروسی خودت و بقیۀ دوستان.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت)، شمارۀ تو هم اینه: 971125002
پاسخ:
نمیدونم :) آخه نیست که فصل چهار فصل خاص و خفنیه، همه چیزش در هالهای از ابهامه برام. و ایضاً برای شماها. شاید اصن این فصل از زندگیمو تو دفتری کتابی یا هر جایی جز وبلاگ نوشتم. خدا میدونه.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125005
پاسخ:
آره؛ باشکوه و خفن و جذاب و جالب و اصن شما سرتاسر بلاگستان رو بگرد، خداحافظی به این باحالی پیدا نمیکنی :دی به خدااااا
من هم همچنین برای شما آرزوی موفقیت دارم. امیدوارم هر جا هستید شاد باشید و از زندگیتون راضی باشید و لبخند رضایت به لبتون باشه.
امسال هم مثل پارسال تلاشمو میکنم، اگه نشد سال دیگه و سال دیگه. خلاصه دست از طلب ندارم، تا کام من برآید، یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید.
خدا از دهنت بشنوه این دعاها رو :)) خدایااااا از دهنش بشنو لطفاً. فیلد تخصصیم هم خدایا همون فیلد لیسانس در نظر بگیر لطفاً :)))
شهرزاد من عکس نینیهامم با پِینت ادیت میکنم از این رعد و برقا روشون میزنما :دی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125007
پاسخ:
وبلاگ دوستان رو که همیشه میخونم و خصوصی یا عمومی اغلب براشون کامنت میذارم. دورادور هواتونو دارم و با شادیاتون شاد میشم و با غصههاتون غمگین. من چه بنویسم، چه ننویسم، همیشه خوانندۀ وبلاگ شماها خواهم بود و امیدوارم همیشه باشین و بنویسین و بخونیم و کامنت بذاریم. اگه یه روزی حس کردم برگشتنم و دوباره نوشتنم لازمه یا مفیده، حتماً برمیگردم. دست پر هم برمیگردم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125008
پاسخ:
جایی نرفتم که. هستم. بپرسید، جواب میدم. فقط چون سؤالات شما زبانشناسی محضه، من یه وقتایی ممکنه ندونم و بلد نباشم. حالا به قدر وسعم و دانشم پاسخ خواهم داد :)
دیگه ارفاق از این بیشتر که مثل میرزاده خاتون وبلاگ رو به کل حذف نکردم و مثل هولدن کامنتا رو از بیخ و بن نبستم و مثل جولیک صفحۀ سفید خالی نذاشتم؟ برید هر روز دو رکعت نماز شکر بخونید و دعا به جونم بکنید حتی :))
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125009
پاسخ:
سلام به روی ماهت :)
شتابان نرفتم که. آروم آروم، اول فرکانس انتشار پستها رو کم کردم، بعد حجمشونو کم کردم، بعد تنوع موضوعی رو کم کردم، بعد میزان کامنتهایی که میذاشتمو کم کردم، هی همینجوری آروم آروم سعی کردم ترکتون بدم :دی
تولدت هم مبارک. یادم نرفته که تولدت با تولد وبلاگم تو یه روزه
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125010
پاسخ:
برای خودم هم حس غریبی بود. هم موقع نوشتن پست و هم حالا که دارم کامنتهاتونو جواب میدم. این فصل، فصل سه بودا. سه تا فصل داشتیم تا حالا: مدرسه، لیسانس، ارشد. برای چهار تصمیمی نگرفتم هنوز. شاید چند ماه دیگه، شاید چند سال دیگه، شاید هیچوقت. نمیدونم. خوشحالم که باهات آشنا شدم و امیدوارم این دوستی تداوم داشته باشه :) دور یا نزدیک، روزی که ببینمت احتمالاً یکی از بهیادماندنیترین روزهای زندگیم خواهد بود.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125013
پاسخ:
سلام :)
تو که سرجهازی منی. هستی همیشه. باورم نمیشه تو همۀ فصلها حضور داشتی و همه رو خوندی. ینی من جای تو بودم از یه جا به بعد رها میکردم. مثل همۀ اینایی که رها کردن رفتن. ولی تو موندی. و حضورت همیشه برام مایۀ دلگرمی بود. واقعاً مرسی که بودی و هستی و خواهی بود. هیچ وقت فراموشت نمیکنم. اصن نمیتونم که فراموشت کنم. تو یکی از ارزشمندترین دستاوردهای من تو این فضای وبلاگ و وبلاگنویسی هستی. و خوشحالم که دارمت.
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125016
پاسخ:
قول صددرصد نمیدم، ولی سعیام رو میکنم برگردم و بنویسم. مفیدتر بنویسم. شاید نه به این زودی :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125017
پاسخ:
عزیزم :) فدای اون ذوقت بشم من
محبوب زیبا رو اولین بار از وبلاگ الی شنیدم و چقدر این آهنگ دلنشین و زیباست. ممنون که دوباره یادم انداختیش.
خوشحالم که از دنیای بیدروپیکر مجازی که نمیشه به هیچیش تکیه کرد، دوستان خوبی مثل شماها پیدا کردم که تکیهگاهم بودید و نفسم به نفستون گرم بود. و هست. خدا حفظتون کنه و امیدوارم دوستیمون تداوم داشته باشه :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125019
پاسخ:
سلام بر فاطمۀ 1756 :))
[به تهِ سالن، سمت تماشاگران میرود و فاطمه را در آغوش گرفته و هایهای میگرید و فینفین دماغش و آب لب و لوچهاش را با شال فاطمه پاک نموده و دوباره وی را محکم بغل میکند و میگوید غصه نخور دیوونه کی دیده شب بمونه و به روی سن برمیگردد که باقی کامنتها را پاسخ دهد]
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125020
پاسخ:
سلام الهۀ عزیزم
ببخشید که اینجوری ضدحال شد برات. هر چیزی بالاخره یه پایانی داره. چه خوب که این پایان شیرین باشه. خوشحالم که دوستی مثل تو دارم. دوستی که به قول خودش افکارمون زمین تا آسمون فرق داره. حضور شماها تلخی این پایان رو برام شیرین میکنه. امیدوارم این دوستی تداوم داشته باشه.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125021
پاسخ:
سلام بر من!
شکوفهها و باران هم سلام رسوندن گفتن سلامت باشین :))
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125022
پاسخ:
:) بهبه، مهین خانوم. کمپیدایی. دلتنگتیم و دعاگو. منو از حال و روزت بیخبر نذار. بیا بگو ببینم بالاخره چی شد نتیجۀ آزمونت. قبول شدی ایشالا؟ شیرینیمون محفوظه؟
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست اختتامیه)، شمارۀ تو هم اینه: 971125026
پاسخ:
آره درست خوندی. شاید برای یه مدت کوتاه، شاید یه مدت طولانی، شاید تا همیشه. نمیدونم. ولی میخونمتون تا همیشه، تا هر موقع که بنویسید و امیدوارم و دوست دارم خودم هم یه روزی برگردم و بنویسم.
مثل اینکه 22 رو خیلی دوست داری. ولی پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو 971125029 هست.
پاسخ:
سلام سیتکا جان.
قربون اون دل مهربونت :) چقدر خوشحالم شما قدیمیا هنوز هستید. چقدر حضورتون بهم روحیه و انرژی میده. اینجوری که شماها به من لطف دارید، نامردی و بیمعرفتیه اگه بتونم برگردم و برنگردم. خوشحالم که دوستای بامعرفتی مثل شماها پیدا کردم و امیدوارم که این دوستیمون تداوم داشته باشه تا همیشه. امیدوارم اگه یه روزی دوباره به وبلاگ برگشتم بازم وبلاگم تو بوکمارکت باشه.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125030
پاسخ:
دیر یا زود، هر موقع حس کنم حضورم اینجا مفیده و نوشتههام به درد کسی میخوره برمیگردم. درجازدن رو دوست ندارم. داشتم درجامیزدم. شبیه ماشینِ بدون بنزینی شده بودم که پاشو گذاشته بود رو گاز و زور میزد. باید پیاده میشدم. باید تنهایی یه کم قدم میزدم. حالا یه کم پیاده میرم. بعد اگه نیاز بود سوار چهارمین ماشین میشم و شماها رو هم سوار میکنم :دی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125031
پاسخ:
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد. غصه نخور دیوونه، کی دیده شب بمونه؟
گفتی شیخ و منو یاد مانتوی عباییم انداختی. از وقتی خریدمش هی از کمد درش میارم میپوشم وایمیستم جلوی آینه بعد میذارم سر جاش. نیست که عباییه؟ هی یاد منبرم میافتم هر بار :دی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125032
پاسخ:
من از دوران کارشناسی میخوندم وبلاگ شما رو. بهعنوان یه برقی، وبلاگ یه برقی رو میخوندم و ذوق میکردم کلی. مهاجرت که کردین رفتین بلاد کفر گفتم بذار روشن شم و خب تقصیر منم بود که دیر روشن شدم. ولی حالا گذشته مهم نیست. ایشالا اگه فصل بعد رو شروع کردم خبر میدم که از اول بخونید.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125034
پاسخ:
سلام. غیبت و تأخیر که هیچ، کامنتاتم به موقع تحویل ندادی. اصن برای خیلی پستا کامنت تحویل ندادی. بعد لابد میخوای پاست کنم؟ :))) ولی خب بیا بوست کنم که انقدر بامعرفتی که با عطسهای سرفهای ولو در حد یه خط کامنت خودتو نشون دادی و حس نکردم که تو پست آخرم داشتم با دیوار صحبت میکردم :دی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125035
پاسخ:
داره میریزه تو خودش، تو دفترش، تو ورد، تو پیامهای ذخیره شدۀ تلگرام، تو یادداشتهای گوشیش، تو یه وبلاگ مخفیِ رمزدار که هیچکدوم از پستاش منتشر نمیشه و همهش پیشنویسه برای مخاطبی که نیست. بالاخره یه جایی پیدا میکنم یواشکی توش بنویسم :دی آدم یه وقتایی یه حرفایی داره که نمیتونه به کسی بگه یا تو وبلاگش منتشر کنه همه بخونن...
ممنونم که بودید و هستید. اگر روزی روزگاری برگشتم، خوشحال میشم بازم باشید و دلم گرم به حضورتون باشه.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125038
پاسخ:
سلام بر دفترچۀ گرامی، آشنای بینشان :)
ممنونم که میخوندید و از خودم هم ممنونم که میخوندمتون. امیدوارم سلامت و سربلند و شاد باشید و گرفتاریهاتون رفع بشه. به یادتونم و دعاگو.
این کامنتی که گذاشتید تنها راه ارتباطی من با شما بود و آدرس وبلاگتونو ندارم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125039
پاسخ:
سلام :)
ایشالا که همیشگی نیست و اگه حضورم خیریتی توشه و به صلاح خودم و بقیه است، شرایط فراهم بشه و انگیزهشو داشته باشم که برگردم و بنویسم.
مگه میشه نیکولا رو نشناسم؟ از همون اول اول اول میخوندمش و میخونم. روز عروسیش براش
آهنگ روسری آبی رو فرستادم. خیلی دوست دارم این آهنگو. یادم باشه هر موقع مرادو پیدا کردم بهش بگم اینو تو عروسیمون پخش کنیم برای ملت. البته
آهنگ تو تو از السید و
شب شور و حال لیلا فروهر هم هست. ولی خب به نظرم این بهتره.
بابت عکس هم ممنون. ذخیره کردم به اسم خودت برای تولد 12 سالگی وبلاگم.
اگه اومد، خبر میدم. حالا اگه صلاح نبود جار بزنم یواشکی میام در گوش خودت میگم :)
رباید دلبر از تو دل ولی آهسته آهسته
مراد تو شود حاصل ولی آهسته آهسته
سخن دارم ز استادم نخواهد رفت از یادم
که گفتا حل شود مشکل ولی آهسته آهسته
تحمل کن که سنگ بی بهایی در دل کوهی
شود لعل بسی قابل ولی آهسته آهسته
مزن از ناامیدی دم که آن طفل دبستانی
شود دانشور کامل ولی آهسته آهسته
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125041
پاسخ:
ای بابا. بد شد که. رو زمین آخه؟
حالا ایشالا فصلای بعدی سالن بزرگتری اجاره میکنم که اینجوری شرمنده نشیم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125042
پاسخ:
نه تنها این عدد مناسبترین عدد برای اتمام فصله بلکه بسیار بسیار رنده :|
اگه با 1300 تموم میکردم، انگار وارد صدۀ سیزدهم میشدیم و حس تموم شدن تداعی نمیشد. مثل 9 که آخرین عدد تکرقمیه و 10 آغاز دورقمیهاست، یا 99 که آخرین عدد دورقمیه و 100 آغاز سهرقمیهاست اینجا هم باید با 99 تموم میشد.
کی جرئت داره شیخ شباهنگ دام ظلهاالعالی رو سربهنیست کنه؟ میدونی من چند تا محافظ دارم؟ :دی تازه عبامم ضدگلوله است.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125043
پاسخ:
نه بابا تأسف برای چی؟ من مثل این سریالهای ایرانی بودم که از هر جاش وارد موضوع میشدین میفهمیدین داستان چیه. بس که به گذشته و آینده و حال و دیروز و پریروز و پسپریروز و پسانپریروز و پسانپسپریروز لینک میدادم دیگه نیازی نبود از اول بخونید پستامو :))
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما اینه: 971125044
پاسخ:
پیرهن چهارخونه سرمهای :))
حالا چرا سر پا؟ مینشستین کنار آقای فتاحی اردکانی :دی (سه تا کامنت قبلتر)
پاسخ:
چند روز پیش خیلی اتفاقی از جایی که انتظارشو نداشتم یه یادداشت قدیمی پیدا کردم که برام بسیار عجیب و جالب بود. یادداشتِ چهار سال پیشم بود. بلاگفا که نابود شده بود، من یه جوری با تغییر آخرین عکسِ آخرین پست بلاگفا به همه اطلاع داده بودم که موقتاً رفتم بلاگاسکای و همه اومده بودن سراغم تو بلاگاسکای که اونجا تکلیفمون مشخص بشه. اسم و ایمیل و کلی آدرس ازشون جمع کرده بودم. همۀ اونایی که بعد از تموم شدن بلاگفا آدرس فصل سوم رو خواسته بودن و من تو اون یادداشتی که چند روز پیش اتفاقی پیداش کردم اسم تکتکشونو نوشته بودم و جلوی اسماشون نوشته بودم به فلانی ایمیل زدم آدرس جدید رو دادم و جواب داد، فلانی هنوز جواب نداده، به فلانی به فلان طریق گفتم و خلاصه به طرق مختلف به صد و چند نفر خوانندۀ فصل تورنادو آدرس شباهنگ رو داده بودم و چقدر هم مشتاقانه اومدن و اولین پستهای اینجا رو خوندن. ولی الان که اون لیست رو با لیست صدوچندنفری حالا مقایسه میکنم میبینم فقط ده بیست نفرشون تا الان موندن. بقیه هم جدیدن. دارم به اون بیمعرفتها فکر میکنم که کمِ کم صد تا کامنت از هر کدومشون دارم...
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125047
پاسخ:
:)) من فراموشت کنم؟ حاشا و کلا :دی
خدایی چطور دلت اومد ایییییییییییین همه سال خاموش بخونی منو؟ یه عطسهای سرفهای چیزی. میدونی امید به زندگی یه بلاگر با روشن شدن هر کدوم از خوانندههای خاموشش چقدر فزونی مییابد؟ نمیدونی دیگه.
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125048
پاسخ:
خجالت برای چی آخه؟ من خودم چند تا وبلاگ رو میخونم که هیچ وقت براشون کامنت نذاشتم. خجالت هم نمیکشم :)) فقط یه کم عذاب وجدان دارم :دی
ینی خوشم میاد همهتون به طویل بودن پستهام اذعان داریدااا. و البته به جذابیت و شیوایی قلمم که تا ته مینشوندتون پای پست :دی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125049
پاسخ:
سلام. من هم از شما سپاسگزارم که تا الان بودید و میخواید بازم باشید و خوشحالم که اگه یه روز برگردم، هستند کسانی که منتظرم باشن.
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125051
پاسخ:
دیو چو بیرون رود فرشته درآید؟ :)) بالاخره دو پادشاه در یک اقلیم نگنجد و دو شمشیر در یک نیام و اصن یا جای من اینجاست یا جای تو :دی
من هم به این تغییر امیدوارم :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125052
پاسخ:
سلام بر مریم کلاغپرِ دوستداشتنی. باوفا و بامعرفت شمایی که هستی هنوز :)
چهارهزار سال زیاد نیست؟ قدیمیترین آثار مکتوبی که از زبانهای مختلف بر جای مونده هم عمرشون این همه نیست. چهل سال هم عمر کنه برامون بسه.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125053
پاسخ:
پس شما هم ردیف آخر پیش آقای اردکانی و سپهر بودی :))
نمیخواد حالا آرشیوو بخونی. بجای پستای من بشین جهان در پوست گردو رو بخون. به درد آخرتت هم نخوره به درد دنیات میخوره. اینجا که نه به درد دنیات میخوره نه آخرتت :))
ولی جدی اگه فصل بعدی رو شروع کردم یه صندلی تو ردیف اول برای شما کنار میذارم، روشم مینویسم برای چارلیه و کسی روش نشینه.
این سه فصلِ مدرسه و لیسانس و ارشد تا حدودی شبیه هم بودن. میخوام وقفۀ طولانیتری ایجاد کنم که تغییرات اساسی و چشمگیری به قلمم بدم. حالا اینایی که میگم صرفاً یه رویاست و ممکنه ده سال دیگه بیام بنویسم و ببینیم همون خلوضعی هستم که بودم و هیچ تغییری حاصل نشده.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125054
پاسخ:
آره :) به این سکوتی که میگی، این سکوتی که آرامش به همراه داره نیاز داشتم. خیلی وقته که بهش نیاز داشتم. و ممنونم که تو این مدت جیغ جیغای منو تحمل کردین :)
به یادتم و دعاگوت
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125055
پاسخ:
سلام نجمه جان :)
تو رو یادمه. تو رو خیلی خوب یادمه :) همیشه به یادتم و دعاگوت. ممنونم که بودید و هستید و منتظر میمونید. امیدوارم لیاقت این همه لطف و محبت رو داشته باشم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125056
پاسخ:
سلام خانوم کوچیک نازنین.
چرا بلد نیستی؟ کامنت به این قشنگی گذاشتی :) نظر از این ماهتر؟ از این دلنشینتر؟
از دور هوای همهتونو دارم و میخونمتون و حواسم بهتون هست.
چقدر خوشحالم که دنیای مجازی منو با دوستای مهربون و نازنینی مثل شماها آشنا کرد. چقدر به داشتنتون افتخار میکنم و خدا میدونه که چقدر از ته دلم دوستتون دارم.
هیچوقت به نوشتههات نگو چرت و دست کم نگیرشون. اعتماد به نفس داشته باش. منم قبلاً خیلی خز و خیل مینوشتم، ولی اگه اونا رو نمینوشتم الان نمیتونستم انقدر خوب بنویسم. البته هنوز هم قلمم به پای قلم خیلی از بلاگرا نمیرسه، ولی خب نسبت به گذشتۀ خودم خیلی پیشرفت داشتم و اینو مدیون نوشتههای خز گذشتهام و صد البته مدیون خوانندههایی که اون نوشتهها رو خوندن و تحمل کردن. همۀ این چیزایی که تو این کامنت گفتی نظر لطفته و من این همه خوب نیستم و اغراق کردی. من خیلی خیلی معمولیام و خوشحالم که با این همه تونستیم برات انگیزه باشم و خط مشی نشون بدم. خوشحالم دوست خوبی مثل تو پیدا کردم و امیدوارم این دوستی تداوم داشته باشه تا همیشه.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125057
پاسخ:
عزیزم :) معلومه که این عشق تمومشدنی نیست. خدا از دهنت بشنوه و ایشالا یه روزی برگردم و دوباره با عشق بنویسم و شما هم با عشق بخونید. خیلی خوشحالم که دوستان نازنینی مثل شما پیدا کردم به واسطۀ وبلاگم.
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125058
پاسخ:
درود. وقتی به جای سلام میگین درود حکیم ابوالقاسم فردوسی رو تصور میکنم که با انگشت اشاره نشونتون میده و فریاد میزنه:
That`s my boy
و در رابطه با اون درخواستتون که 666666 امین نفری که وبلاگ رو میبینه ببینیم کیه و جایزه بدیم، آمار بازدیدها رو به ستون سمت چپ اضافه کردم و عرضم به حضورتون که هشتصدهزار تا رو رد کردیم :( میتونیم صبر کنیم ببینیم کی 888888 امین نفر میشه.
در رابطه با جزوه چون چند نفر دیگه هم خواسته بودن و فرستادم براشون الان یادم نمیاد برای شما هم فرستادم یا نه. کامنت هم گذاشتم نمیدونم رسید، نرسید، چی شد.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125059
پاسخ:
چی باشه آقا فرزاد؟ :) حاضری زدین ینی؟ منو میخوندین ینی؟ به شما هم از این شمارهها که به بقیه میدم بدم؟ یه کم بیشتر این باشه رو میشکافتین خب.
علی ایُ حال پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125060
پاسخ:
سلام :)
آره؛ دفترها تموم میشن، ولی حکایتها تمومی ندارن. انگار تا وقتی زندهایم، حکایتها همچنان باقیاند. حالا ایشالا این سری یه دویست برگشو برمیدارم زود تموم نشه.
خوشحالم که تو این چند سال دوستای خوبی مثل شما پیدا کردم و با وبلاگهاتون آشنا شدم :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125062
پاسخ:
سلام مهربان، سلام مهربانو، سلام عزیزم :)
ممنونم که بهم اعتماد کردی و شمارهتو دادی. آره من مثل ناموسم از شمارهم محافظت میکنم :| یه کم سختمه دیدنِ دوستای وبلاگی. ولی باور کن دورادور به یادتونم و دعاگو. این چند وقته که نیستم بیشتر بنویس، منم سر میزنم، کامنت میذارم که جای خالیمو حس نکنی زیاد :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125063
پاسخ:
ممنونم دوست خوبم. انشاءالله :)
پاسخ:
سلام مهدیه جان
به روی چشم؛ حتماً. اگه دوباره برگشتم سراغ وبلاگم و وبلاگنویسی رو ادامه دادم حتماً بهت ایمیل میزنم و خبر میدم و خوشحال هم میشم که باز بخونی نوشتههامو :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125065
پاسخ:
جودی؟ تو چند روز پیش این پستو خوندی و کامنت خصوصی گذاشتی و حالا یادت افتاده بیای بگی چقدر طولانی؟
گرفتی ما رو؟ :))
شمارهتم که در جواب کامنت خصوصیت گفتم :دی 971125025
پاسخ:
آره یه کم حیف شد. از اون حیفتر اینه که الان من نمیدونم شما کی هستی و هیچ آدرسی هم از خودت نذاشتی که بیشتر باهم آشنا بشیم و بیشتر باهم دوست بشیم.
علی ایُ حال پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125066
پاسخ:
به خدا که شرمندۀ احساس ناب و صادقانۀ همهتونم. نمیدونم این حجم از لطف و محبتی که شما دارینو چجوری میشه جبران کرد و جواب داد.
و چقدر من خوشبختم که اگه یه روزی خواستم برگردم هستند کسانی که منتظرم باشن و تنهام نذارن.
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125068
راستی نیلوفر جان تو اینوریدر داری؟ تو رو هم محدود کردن که بیشتر از 150 تا وبلاگ رو نمیتونی دنبال کنی؟ الان من 869 تا وبلاگ تو اینوریدرم هست که طی قرون و اعصار جمعشون کردم و البته خیلیاشون تعطیلن. ولی نگرانم مسئولین اینوریدر آرشیو وبلاگهامو پاک کنن و 150 تاشو نگهدارن فقط. چند روزه که اجازه نمیدن هیچ آدرس جدیدی رو وارد کنم و میگن ارتقا بده. برای ارتقا هم ماهیانه و سالیانه چند دلار میخوان. مجبورم از این به بعد در کنار اینوریدر از فیدلی هم استفاده کنم برای دنبال کردن وبلاگهای جدید دوستان. ببین مثلاً خواستم آدرس یکیو اضافه کنم این خطا رو داد: (اسم فولدرهام هم قابل تأمله. تو هر فولدر صد، صدوپنجاه تا وبلاگه :دی)
پاسخ:
خودم جان؟ شما هیچ اسم و آدرسی از خودت به جا نذاشتیا!
با این حجم از عشق و احساسی که نسبت به این وبلاگ داری تو رو خدا گمم نکن. سراغمو بگیر از این و اون. به خدا عذاب وجدان میگیرم اگه گمم کنی :)
پاسخ:
من نیز ضمن تقدیر و تشکر از حضورت علیرغم علاقهت به اعداد رند، شمارۀ 971125069 رو پیرو کامنت فرشته که اولین کامنت این پست باشه و به دلیل اینکه 69 امین اعلام حضور کنندهای تقدیمت میکنم. باشد که در حفظ و نگهداری این عدد که تا بدین لحظه اسمی براش برنگزیدهام کوشا باشی.
پاسخ:
بله بله؛ شما سرتاسر بلاگستان رو بگرد؛ از مغرب تا مشرق، از شمال تا جنوب، یه دونه پست خداحافظی به این باحالی پیدا نمیکنی. یه پست نوشتم منطقی، اصولی، جالب، جذاب، باحال، اصن یه وضعی که کمه، صد تا وضع باهم :| والا
پاسخ:
بعد از اون کامنت و حرفایی که بهت زدم دهها اتفاق عجیب و غریب دیگه افتاده که ترجیح میدم حداقل دو سه ماه سکوت کنم و هیچی نگم. موندن و اینجا نوشتن من در حال حاضر درجازدنه. انگار سوار ماشین بیبنزینیام که فقط الکی گاز میدم. باید پیاده میشدم و یه کم از مسیرو تنهایی قدم میزدم. حالا اگه تصمیم گرفتم ماشین چهارمو استارت بزنم شمارم سوار میکنم بریم دور دور :دی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125073
پاسخ:
سلام
چون واقعاً و جدی دیگه داشتم میبستم و میرفتم فکر کردم باید یه کم بینظیر برخورد کنم با قضیه. ضمن اینکه یه جورایی نشانۀ احترام به مخاطب هم هست. احترام و ارزش قائل شدن به کسانی که به خودت و وبلاگت عادتشون دادی و اینکه یهو رهاشون نکنی. شاید چون خودم بارها با رفتنهای متعددی روبهرو شده بودم سعی کردم با دقت بیشتری این پست رو بنویسم، سعی کردم تلخی روشهای سابق رو کم کنم و با عطوفت بیشتری خداحافظی کنم با مخاطب.
چقدر چیز میز هست که منو یاد شماها میندازه. خودمم هر موقع اسم شباهنگو میشنوم یاد شماها میافتم میگم اگه اونا بودن الان یاد من میافتادن. چند روز پیش سوالات ارشد رو مرور میکردم، سؤال 102 رو ببینید:
شما باید حلالم کنید که یه وقتایی با پستای بیسروتهم وقتتونو تلف کردم و یه وقتایی ناخواسته شاید باحوصله به کامنتهاتون پاسخ ندادم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125074
پاسخ:
ای من به قربان چشمان اشکیت. بغض برای چی آخه؟ هستم همین دور و برا. نمردم که. هر موقع تونستی از این چیز میزای جغدی که میبینی عکس بگیر نگهدار سر فرصت برام بفرستشون. انقدر ذوق میکنم وقتی عکساتونو میبینم که حد نداره. منم دلم براتون تنگ میشه. سعی کنید بیشتر بنویسید تو وبلاگهاتون که منم بیشتر بهتون سربزنم خب :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125075
پاسخ:
حاضریتون ثبت شد گندم خانوم :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125076
پاسخ:
ممنون :)
الان ینی من به شما هم از این شمارهها بدم؟ :))
به نمایندگی از کامنتهای تبلیغاتی و ضمن آرزوی فروش بیشتر لوسترهاتون، و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ 971125077 به شما اعطا میگردد.
پاسخ:
سلام
سپاس از حضورتون و وقتی که برای خوندن گذاشتین. از اون عقبا مطالبم ریز و نامفهوم نبود؟ خب یه کم میومدید نزدیکتر.
آره این یازده سال هر پستش و هر کامنتش برام پر از خاطره بوده و فکر نمیکنم تا عمر دارم شیرینیاش یادم بره. خوشحالم که تو این مدت با وبلاگها و بلاگرهای خوبی مثل شما آشنا شدم و خوشحالتر میشم اگه دوباره به این عرصه برگشتم، شماها باشید و من بنویسم و بازم بخونید.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125078
پاسخ:
سلام
آره بابا دو سال پیش برای وبلاگم جشن تکلیفم گرفتیم. نمازاشو به موقع میخونه روزه هم میگیره حجابشم رعایت میکنه :))
اول راهنمایی که نه، هفتم میگن فکر کنم. البته چون وبلاگ من نیمۀ دومه (بهمن به دنیا اومده) الان کلاس ششمه و سال دیگه میره هفتم :|
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125080
پاسخ:
چه آرزوهای قشنگی. ممونم غزل جان. تو رو یادمه. همه رو یادمه، 94 ای ها رو بیشتر یادمه بیشتر بهشون ارادت دارم. بس که بامعرفت و باوفان. خوشحالم که به واسطۀ اینجا با دوست خوبی مثل تو آشنا شدم :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125082
پاسخ:
سلام
ممنون برای آرزوهای قشنگت :) به روی چشم. حتماً بهت خبر میدم اگه برگشتم. ولی تو هم تنبلی رو بذار کنار و رمز وبلاگتو پیدا کن. چطور دلت میاد وبلاگتو تنها بذاری؟ برو سراغش. دلتنگته حتماً.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125083
پاسخ:
سلام
ممنونم از حضورتون. خوشحالم که با وبلاگتون آشنا شدم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125084
پاسخ:
اون حرفایی که بهت گفتم رو فراموش کن. بعد از اون حرفا کلی اتفاق بامزه و بیمزه و هیجانانگیز دیگه هم افتاده که خب ترجیح میدم فعلاً در موردشون فکر نکنم. شمارۀ عضویتتو که در جواب کامنت خصوصی قبلت داده بودم و تَکرار میکنم که یادت نره که تو 971125046 هستی :دی
ضمن اینکه من هر موقع دندونم درد میکرد یاد میرزاده خاتون میافتادم. الان یاد تو میافتم :))
پاسخ:
عزیزم :) من واقعاً نیاز داشتم به این فاصله گرفتن و رها کردن و رها شدن.
قهر نکن دیگه :) بیا بغلت کنم. اصن یه بوس بده ببینم ^-^
آشتی؟
بخند دیگه :)
قول میدم هر موقع شرایطم برای نوشتن مهیّا شد دوباره بیام و پرانرژی و جوندار ادامه بدم
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما تو هم اینه: 971125086. ببین آخرش 6 داره مثل اسمت :)
پاسخ:
سلام اسی جان
هنوزم نمیخوای بفرستیش؟ دیر نشده که. نگهشمیدارم برای تولد 12 سالگی وبلاگم اون عکسو.
چشمات خوشگل میبینه. این لینک عکسه:
میتونی بذاریش تو قسمت پسزمینۀ قالب وبلاگت اگه دوست داشته باشی.
یه دسر دیگه هم با شیر بلدم که خیلی آسونتره. اگه پودر ژلاتین دوست داری، یه بسته پودرو (سه چهار قاشقه هر بسته) بریز تو یه لیوان آب سرد و بذارش روی سماوری، بخاری، شوفاژی، جایی که گرم باشه و حل بشه و شفاف بشه. نیم ساعت اینا طول میکشه. بعد این مایع رو بریز تو دو سه لیوان شیری که توش شکر حل کردی. بعد بذار تو یخچال ببنده. من ژله دوست ندارم. ولی این ژلۀ شیر خیلی خوشمزه است و خیلی دوست داشتم. اون شبی که درست کردم مهمون یهویی اومد و اونا هم خوردن و دوست داشتن. یه همچین شکلی میشه:
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125087
پاسخ:
سلام :)
اگه بتونم سعی میکنم زود برگردم، ولی قول نمیدم. ممنونم و خوشحالم که بودید و خوندید
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125088
پاسخ:
تو رو یادمه و خیلی هم خوب یادمه. جزو دوستان فراموش نشدنی من هستی که همیشه یادتم و دعاگوت. امیدوارم هر جا هستی شاد و سر حال باشی و این دوستیمون تا همیشه ادامه داشته باشه عزیزم :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125091
پاسخ:
سلام
چه آیههای دلنشینی. ممنونم. شما همیشه با فرستادن مطالب و کلیپها و سخنرانیهای خوب و مفیدتون شرمندهم کردین. همیشه دعاگوتون هستم و بینهایت بابت تکتکشون ازتون ممنونم. خوشحال میشم بازم بفرستید. اگر مقدور بود عمومی بفرستید که دوستان هم استفاده کنند. و حلالم کنید اگر گاهی بدخلقی کردم و امر و نهی کردم که عمومی بفرستید یا ایمیل کنید یا نکنید. بازم بابتشون ازتون ممنونم. اگر فصل جدید رو آغاز کردم حتما بهتون اطلاع میدم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125095
پاسخ:
دستامو به نشانۀ تسلیم میبرم بالا و بهت حق میدم انقدر عصبانی و ناراحت باشی. اصن بهت قول میدم هررررررررررر موقع ازدواج کردم با گوشیم از سر سفرۀ عقد این خبر میمون رو از طریق وبلاگم به گوش جهانیان برسونم. خوبه؟ حالا حلالم میکنی؟
اینی که به ترکی گفتی ترکیِ ترکیه است. ولی منظورتو متوجه شدم :دی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125096
پاسخ:
سلام
من که نفهمیدیم دقیقاً منظورتون چی بود ولی در کل ممنون که بهم سرمیزدید و میخوندید.
موفق باشید و خدا پشت و پناهتون.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125097
پاسخ:
بله بله؛ اصن به نظرم پشت کامیونا باید بنویسن سلطان قلبها شباهنگ :دی
و اینکه بلاگستان طی قرون و اعصار کلی سارا به خودش دیگه و همۀ ساراها یه طرف، سارای ردیف ششم هم یه طرف. بس که بامعرفته :)
میتونیم اینم پشت کامیونا بنویسیم که سلطان معرفت، سارای ردیف ششم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125099
پاسخ:
خب چون دو بار فرستادی منم دوباره میگم: سلطان معرفت، سارای ردیف ششم :))
پاسخ:
نرگسی که سه سال پیش کیک پخته بود و اسممو با انار روش نوشته بود :)
هیچ وقت فراموشت نمیکنم نرگس... هیچ وقت. به یادتم و دعاگوت. این پیام خصوصی و حتی عمومی تا همیشه بازه :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125100
پاسخ:
آقا یا خانومِ جانان (به خدا نمیدونم جانان اسم پسره یا دختر:|) من شما رو به جا نیاوردم و اون ناراحتی هم یادم نمیاد اصلاً. ممنونم که میخوندی اینجا رو. کاش ساکت نمیموندی. من آدمی نیستم که حرفی رو به دل بگیرم. به دل بگیرم هم زود فراموش میکنم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125101
پاسخ:
سلام :)
مرسی که بودی و هستی عزیزم. همیشه به یادت خواهم بود.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125102
پاسخ:
شما سرتاسر بلاگستان رو بگرد، پست خداحافظی به این حد از بامزگی اگه پیدا کردی؟
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125105
پاسخ:
میتونیم به جای تماشاچی بگیم دوست، رفیق، هوادار، مخاطب، خواننده. تو رو خوب یادمه. به اسم سارینا تو ذهنم موندی. خوشحالم که دوست ماندگاری مثل تو پیدا کردم و اگه برگردم، اطلاع میدم بهت حتماً
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125106
پاسخ:
امان از دست این خاموشها که آدمو از نعمت کامنتاشون محروم میکنن
ممنونم که همیشه میخوندی
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125107
پاسخ:
آقا اجازه؟ قبلاً یه بار اعتراف کردم، گفتم یه بار دیگه هم اعتراف کنم که چون اسمتون شبیه اسم دختراست من یه مدت فکر میکردم دخترین. تا اینکه کلیک کردم روی اسمتون و سابقۀ کامنتاتون و دیدم عه! دختر نیستید :|
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125108
پاسخ:
جدی؟ ینی واقعاً دارم میرم؟ :( چه غمانگیز :دی
المیرا جان پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست اختتامیه)، شمارۀ تو هم اینه: 971125109
پاسخ:
واقعاً؟ چه غمانگیز، چه دیر و چه عجیب :(
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125112
پاسخ:
پاییز که وسط ساله تازه. زمستون که نزدیک تموم شدن ساله موقع مناسبتریه بهنظرم. هم سال تموم میشه هم دفترهای خاطرات
حالا کی بگه بذاره رو با ز ننویسید با ذ درسته؟ :)))
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125114
پاسخ:
این تا دو تا لبخند ینی حاضرین؟ هستین؟ حاضری زدین ینی؟ منو میخوندین؟ به شما هم از این شمارهها که به بقیه میدم بدم؟ یه کم بیشتر این لبخندها رو میشکافتین خب.
علی ایُ حال پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125115
پاسخ:
سلام
چه خشمگین و عصبانی!
حالا یه ستاره از آسمون کم بشه که طوری نمیشه :)
مرسی که بودید و هستید و میخواید باشم، ولی نمیشه بیشتر از بمونم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125117
پاسخ:
:)) از دست تو
تو پست بذار، من میام کامنت میذارم که بفهمی زندهام. دیگه چی بهتر از این؟
پاسخ:
سلام
مرسی که اومدین بدرقه. یکی نیست یه کاسه آب پشت سرم بریزه :))
انشاءالله. ممنونم از حضورتون
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125119
پاسخ:
و چقدر منتظر کامنت یه عده موندم و ازشون خبری نشد...
حالا نمیدونم نمیخوننم، یا تنبلیشون اومد پاشن سلام کنن
تو هم شماره میخوای شباهنگ؟ بیا 971125000 هم مال تو
پاسخ:
آره کامنتتو دید :)
میگم حالا که اهل دلی، بیا غار مخفیمو نشونت بدم :دی یه جایی هست که من اونجا تیکههایی از آهنگایی که گوش میدم یا میشنوم و به دلم میشینه رو اونجا میذارم گاهی. توش پرِ آهنگه. روی اسم خوانندهها کلیک کنی میتونی دانلود کنی: [
شبآهنگ]
پاسخ:
سلام.
از طرف وبلاگ ازتون تشکر میکنم :)
حدیث داریم که ناتوانترین مردم کسی است که در دوستیابی عاجز باشد و ناتوانتر از او کسی است که دوستی را که به دست آورده از دست بدهد. تکتک دوستانی که لطف کردن و انگشترنجه کردن و کامنت گذاشتن، دوستداشتنیترین و عزیزترین دوستان من هستن و خوشحالم و خدا رو شکر میکنم و افتخار میکنم به داشتنشون. همۀ تلاشم اینه به این آسونی از دستشون ندم که ناتوانتر کسی است که دوستی را که به دست آورده از دست بدهد.
ممنونم ازتون بابت دعاها و آرزوهای قشنگتون.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125120
پاسخ:
سلام سایه جان
چرا باید اولین کامنتت برای آخرین پستم باشه آخه؟ چرا انقدر دیر؟
ازت ممنونم که روشن شدی. خوشحالم کردی.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125121
پاسخ:
حالا که برگشتی باید پرانرژی جور رفتگان رو بکشی و سنگرو حفظ کنی :)
با اینکه کمپیدا بودی، ولی هم اولین کامنتت یادمه هم همیشه یادت بودم و هستم. امیدوارم دوستیمون تداوم داشته باشه چکاوک دوستداشتنی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125122
پاسخ:
خوشحالم که به واسطۀ این وبلاگ با دوستان خوبی مثل شما آشنا شدم و ممنونم از حضورتون. شمارهتونم که در پاسخ به کامنت قبلتون دادم: 971125059
حالا یکی نیست بگه این شمارهها دقیقاً به چه دردی قراره بخوره؟ :))
پاسخ:
من چمدونمو بستم، رفتم فرودگاه، تحویلِ بار دادم و الان دم پلههای هواپیما دارم بای بای میکنم براتون که برم بشینم روی صندلی و کمربندمو ببندم، اون وقت تو میگی برگردم و رودروایسی نکنم؟ اینهمه امیدواری از چی نشئت میگیره تکمدی جان؟ :)))
پاسخ:
علاوه بر تولد تو و تولد وبلاگم، سالگرد ازدواج یکی از خوانندههای وبلاگم هم هست که خصوصی بهم گفت. اونم مبارکه :دی
پاسخ:
چه جالب!!! من یادم نیست شمارۀ چندِ دفتر نمره بودم :(
پاسخ:
مثل این کارتای متروی دانشجوییه. اگه گم بشه المثنی صادر نمیگردد :|
پاسخ:
استثنائاً این کامنتو خارج از نوبت جواب میدم :دی
از صبح پای لپتاپم و تلاشم اینه هم جوابهام تکراری نباشه هم اینکه بهعنوان آخرین پاسخم به کامنتهای دوستان، چیز خوبی تو ذهنشون بمونه و حس خوبی داشته باشن. ضمن اینکه این وسطا یکی در میون چند تا کامنت خصوصیه و به اونا هم جواب میدم به ترتیب و بعضیا هم که وبلاگ ندارن و ایمیل گذاشتن. اونا رو باید ایمیل بزنم و تأخیرم از این بابته که دارم ترتیب رو رعایت میکنم. وگرنه من از صبح از پای لپتاپم تکون نخوردم و تقتق فقط دارم تایپ میکنم و تازه رسیدم به نفر سیوهشتم. شما نفر چهلوسوم هستید :دی
در مورد مراد هم، عرضم به حضورتون که گویا اصن قصد ازدواج ندارن ایشون. وگرنه اینهمه تعلل اصن چه معنی داره آخه. هردومون پیر شدیم رفت. والا بابام همسن من بود، من بودم. اون وقت الان من همسن خودمم نه نسیمم هست امیرحسینم نه خاطرهم نه چهارمی و نه حتی مراد. حالا شما دعا کنید ایشون قصد کنن و مادرشونو بردارن بیارن خدمت خانواده به غلامی قبولش کنیم؛ من قول میدم نفر برم گردان برگردم :))
پاسخ:
انگشتام سالمه، ولی از مغزم دود و بوی سوختگی بلند شده :))
فرصتی نیست که. هفتۀ دیگه کنکور دارم. سه هفتۀ دیگه آزمون زبان، بعد باید قال قضیۀ دفاع رو بکنم بره و کار هم میکنم این وسط خیر سرم :|
پاسخ:
اولین کامنت پست رو بخون. کامنت فرشته. بهش گفتم به خوانندهها شمارۀ عضویت میدم ثبتشون رسمی بشه :دی شمارهٔ شبا (مخفف شباهنگ)
971125 که تاریخ امروزه. بقیهش به ترتیبی که کامنت گذاشتین
پاسخ:
متشکرم :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما 971125124 و تا بدین لحظه آخرین شمارۀ صادره هست.
پاسخ:
ممنونم بابت تبریک :)
آره اتفاقاً داشتم به شمارههاتون دقت میکردم. از شانست یکی از اعداد مورد علاقهم نصیبت شد.
نه من امروز بیرون نرفتم. از پای لپتاپم اصن تکون نخوردم، چه برسه که سوار تاکسی شم برم ایستگاه شریف :))
پاسخ:
دعا میکنم قبول بشی و مهرماه بیای خاطراتتو بنویسی و بخونم و برات کامنت بذارم :)
دلم برای پستای طولانیت تنگ شده. من با اینکه خودم پست طولانی مینویسم، ولی هر پست طولانیای رو اعصابم نمیکشه بخونم :)) اما پستای تو رو تا تهش میخوندم
پاسخ:
ممنون که میخوندید. امیدوارم مطالب براتون مفید بوده باشه. هر چند بعید میدونم :)
پاسخ:
بیخیال آرشیوم بشید. به جاش هر شب ده تا لغت جدید انگلیسی حفظ کنید. به خدا راست میگم :))
جزوههام هم که نوش جونتون، سؤالاتونم درسی بود دیگه. تا هر جا که بلد باشم جواب میدم. حلالیت و بلاک برای چی آخه.
آیدیتونو سانسور کردم دزدیده نشه :|
آقا یکی از خوانندگان جدید ما به نام آسیه خانوم کامنت گذاشته و چند تا سوال زبانشناسی داشت. گفت یکی از بلاگرا به من ارجاعش داده. منم به شما ارجاعش دادم. اگه شما به من ارجاع داده بودین ایشون رو که برای ایشون متأسفم :|
پاسخ:
ممنونم عزیزم :)
به این زودیا نه، ولی انشاءالله اگه دوباره شروع کردم به نوشتن خبرت میکنم.
پاسخ:
ممنونم المیرا جان :)
نسیم و امیرحسین (طوفان سابق) و خاطره و چهارمی. این چهارمی اسم نداره و اسمشو قراره مراد انتخاب کنه :دی
پاسخ:
خدایا شکرت. بالاخره یکی پیدا شد که ما رو دوست نداره :| حالا با چی خودمو بکشم از شدت غصه؟
پاسخ:
این کتابو فکر کنم تا حالا صد نفر بهم معرفی کردن. لیکن اونی که به این کتاب نیاز داره مراده. در واقع اونه که باید منو کشف کنه. وگرنه اصن گیریم که من کشفش کردم. که چی؟ برم چی بگم؟ بگم کشفت کردم؟ فلذا فلسفۀ چنین کتابی از اساس اشتباه بوده و این مراده که باید بیاد مرید رو کشف کنه.
پاسخ:
آره میشه باهاش قرعهکشی کرد.
راستش هنوز نمیدونم دقیقاً به چه دردهای دیگهای میخورن. داشته باشین حالا ببینم چی میشه :دی
میتونیم شمارهٔ شبا (مخفف شباهنگ) صداشون کنیم
پاسخ:
امروز بیشتر از دوازده ساعت پشت لپتاپ بودم و فکر کنم نزدیک دویست تا کامنت جواب دادم. مغزم دیگه کشش نداره نمیفهمم چی میگین. فلذا شما و این وبلاگ و خوانندگان گرامی رو به خداوند منّان میسپارم و
کامنتهای بعدی رو بعد از کنکورِ سوم اسفند تأیید میکنم و جواب میدم :)
+ خداحافظ مرید اسم فیلمه؟ کارگردانش کیه؟ از گوگل پیدا نکردم.
پاسخ:
شمارهها دلبخواه نیست. به ترتیب زمان کامنتها و پیامهاست. فکر کن انقدر دقیق برخورد کردم که یکی از دوستان که 15:45 کامنت گذاشته بود و یه دوست دیگه 15:53 پیامک فرستاده بود، شمارههاشونو جابهجا داده بودم و وقتی متوجه شدم رفتم پس گرفتم و جابهجا کردم. شاید برای شما مهم نباشه و خیلی هم مسخره بهنظر برسه این حجم از دقت، ولی من همیشه فکر میکنم اعداد هویت و شخصیت دارن. روح دارن. اگه بهشون نمیگفتم هم طوری نمیشد. ولی همیشه تهِ ذهنم بود که مثلا ۱۲۹ شمارهٔ فلانی بود اشتباهی به یکی دیگه دادم و نگفتم. یه چیزی تو مایههای عذاب وجدان پرستاری که میدونه بچهها تو بیمارستان جابهجا شدن و نگفته اینو به کسی.
پاسخ:
بهترین وبلاگ، اگه بهترین خوانندهها رو نداشته باشه بهترین وبلاگ نمیشه. شما بهترینها بودید که منو بهتر کردید :)
پاسخ:
بله بله خیلی شبیهه. شمارههای دانشجویی ما اولش سال ورود بود، بعد یک بود که ینی لیسانس، دو ینی ارشد و سه دکتری. بعدشم به ترتیب استان 11 تا 11 فاصله داشتن از هم. مثلاً یکی از بچههای استان ما 627 بود، برق بود. یکی 638، یکی 649 و... بعدیا عمران و مهندسی شیمی و برق و دوباره برق و... بودن. ولی هماستانی بودیم. اینا رو خودم کشف کرده بودم طی قرون و اعصار.
+ شما نرو. اگه برید، اونایی که رفتن به کدامین دلخوشی برگردن؟
+ وبلاگ فرهنگستان یه جورایی پوششه. در واقع اونجا رو ساختم که اولاً وقتایی که از دهنم میپره از وبلاگ و وبلاگنویسی میگم بین جمع دوستان و اساتید، فکر کنن منظورم اون وبلاگه. اونجا هم ممکنه پست بذارم بعداً؛ ولی در حال حاضر برنامهای ندارم. برنامۀ صبح به خیر ایران که آرشیوشو نمیذاره تلوبیون و نمیتونم دانلود کنم ببینم تایپ کنم و ویراستاران هم که پست صوتی نداره و خلاصه محتوا ندارم.
پاسخ:
دردی که انسان را به سکوت وامیدارد بسیار سنگینتر از دردیست که انسان را به فریاد وامیدارد. و انسانها فقط به فریاد هم میرسند، نه به سکوت هم.
نرفتم که. هنوز هستم این گوشه کنارا. هر موقع یه جای خلوت و دنج پیدا کنم میرم جول و پلاسمو پهن میکنم تو کامنتدونیش و خودمو خالی میکنم. مثل اینجا:
پاسخ:
خوشحالم که کامنت گذاشتی و روشن شدی. کاش زودتر این کارو میکردی و یه کم بیشتر باهم آشنا میشدیم. اگر شرایطش پیش بیاد برمیگردم و فصل جدید و متفاوتی رو شروع میکنم.
ممنونم از آرزوی قشنگت. امیدوارم هر جا هستی تنت سالم باشه و شاد باشی.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125126
پاسخ:
سلام :)
اعتراف میکنم برای شمارهگذاری بندهای این پست خیلی فکر کرده بودم و مفاهیم عمیقی پشتش بود و وقتی میدیدم دوستان فقط کامنت میذارن که نرو یا برگرد و... غصه میخوردم که چرا کسی برای بندبند حرفام نظری نداره؟ :دی
و خب این کامنت تو رو که دیدم غصههام برطرف شد :))
مثلاً مفهومِ عمیقِ چهار منهای چهار مساوی صفر، «صفر»ش بود. صفر ینی تموم شدن و این بند باید راجع به تموم شدن میبود.
یا چهار بهعلاوۀ دو که شش میشه راجع به سارای ردیف شش بود.
و اما پاسخ کامنتت.
0. امروز سه اسفنده :دی و باید حالا حالاها انتظار بکشی برای برگشتم. انتظار آدمو میسازه. خیلی سخته و خیلی درد داره، ولی عجیب روح آدمو رشد میده.
2. فکر کنم اولین کسی هستی که بعد از صدها کامنت به اون سوپ سوخته اشاره کردی :))
3. باورم میشه گاهی یه بلاگر برای خواننده بهقدری دوستداشتنی میشه که...
4. ممنونم :)
6. یه وقتایی فکر میکنم کارم تلافیِ دلتنگیام برای وبلاگهایی بوده که سارایِ ردیف اولشون بودم.
7. گفتی از اینوریدر میخونی منو. میشه بپرسم چند تا وبلاگ رو دنبال میکنی؟ اگه بیشتر از 150 تاست، آیا به شما هم اخطار میده که رد کردی محدودیت رو؟
+ کدوم جزوۀ خواب؟ خوابهایی که مینویسم رو میگی؟ اون فایل ورد رو امکااااااااااااااااااااااااان نداره به کسی بدم. چون هویت افراد رو کامل نوشتم و واقعاً نمیتونم منتشرش کنم. مثلاً اونجا که خواب فاطمه رو دیدم، ننوشتم که امشب دیدم فاطمه اومده بود خونهمون. چون صدها فاطمه هست که ممکنه بعداً یادم بره کدوم فاطمه. فلذا نام و نام خانوادگی و حتی نسبتش باهام رو هم نوشتم. ولی اگه جزوۀ دیگهای مد نظرته بگو. نمیدونم دقیقاً چه جزوهای رو میخوای.
و پاسخ کامنت خصوصیت:
تشخیص ندادم کجایی هستی.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125130
پاسخ:
بله؛ چرا نمیشه؟ :) شمارۀ شما اینه: 971125131
دوجداره کرده بودم که صدام نره بیرون (مثلاً پیدا کردن وبلاگم و پستام از طریق گوگل رو غیرفعال کردم که کسی از اونجا به اینجا نرسه و این یه جور دوجدار کردن پنجرههاست)
من که نمیشناسمتون. ولی برای فصل بعد، یه صندلی بغل صندلی چارلی براتون نگهمیدارم روش مینویسم مال چهاره. کسی روش نشینه :))
+ منتظران ظهور و فرج!
پاسخ:
پرفیوم عزیز این دومین کامنتیه که ازت دارم. تو کامنت قبلیت (دقیقاً دو سال پیش) هم آدرس وبلاگتو نذاشته بودی و پرسیده بودم. نمیدونم جوابمو دادی یا نه، ولی خیلی دوست دارم اگه وبلاگت شخصی نیست نوشتههاتو بخونم و بیشتر باهات آشنا بشم.
در ضمن، پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125132
پاسخ:
خدا رحتمشون کنه :)
عزیزم. قربونِ اون «خیلی وقتا نفهمیدم چی گفتی ولی خوندمت» گفتنت برم. خوبه تو 15 سالت بشه موبایل میخرن برات. من تا 18 سال تمام موبایل نداشتم.
عمراً تو رو فراموش کنم حسنایِ دوازدهساله و شیرین من :)
اگه کامنتها رو گذری نگاه کرده باشی، برای هر کدوم از بچهها یه شماره دادم که شبیه شماره شناسنامه یا شماره دانشجوییه. شمارۀ تو هم اینه: 971125133
ولی من همیشه تو کف اینم چجوری وبلاگمو پیدا کردی :)))
پاسخ:
:) زود میگذره. چشم رو هم بذاری همه چی تموم میشه. همۀ غصهها تموم میشه. همۀ شادیا و حتی دنیا هم تموم میشه.
پاسخ:
سلام :)
منم کلی انرژی میگرفتم از حضورتون. ولی این اواخر نه خودم انرژی داشتم که منتقل کنم نه انرژی شماها منتقل میشد بهم.
مینویسم. شاید باورت نشه که امروز سر جلسۀ کنکور دکتری داشتم کلیدواژه مینوشتم گوشۀ دفترچهم که بعداً بنویسم و بعداً نوشتم. اما جنس نوشتههام این روزا فرق میکنه با چیزایی که خوندید قبلاً. انگار برای خودم مینویسم. یه حال دیگهای پشت نوشتههامه که اگه منتشر کنم ضدحال میشه و ترجیح میدم فعلاً پیش خودم بمونه
در ضمن، پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125134
پاسخ:
سلامی چو بوی خوش آشنایی :دی
بعضی حرفا هست که نه میشه به کسی که بهت نزدیکه بگی نه به کسی که دوره. نه به کسی که میبینیش و ممکنه ببینیش میتونی بگی و نه به کسی که هیچ شناختی ازش نداری و ازت نداره. باید یه فرکانس میانی پیدا کنی و فرکانسهای پایین و بالا رو فیلتر کنی و به اون میانی بگی. اون حرف هم از این حرفا بود که نمیدونم چرا فکر کردم گوشِ هوپی که حتی اسم واقعیشو نمیدونم مناسبه برای شنیدنش. هوپی که چند ساله وبلاگشو میخونم و وبلاگمو میخونه و اون شناختی که میگم ازم داره و ازش دارم.
مستر نیما خوبه یه وبلاگ تعطیل و خاک خورده از خودش به جا گذاشته و صد سال یه بار میتونی بری پیامی بذاری و سؤالی بپرسی و جوابی بگیری. بقیه که از بیخ و بن یهو وبلاگشونو منفجر کردن رفتن. بهواقع جای وبلاگ مدادرنگی و میرزاده خاتون و همسرش درد میکنه هنوز :(
از حسنا یاد بگیر که نصف توئه و با 12 سال سن! سوالات املا و نگراششو مطرح میکرد تو کامنتا و منم در حدی که متوجه بشه براش توضیح میدادم. یاد بگیر ازش :|
شمارهها به ترتیب زمان پیامتونه و شمارۀ تو اینه 971125135. رند نیست، ولی میتونی راحت حفظ کنی. 971125 که تارخ تولد 11 سالگی وبلاگمه و تو هم 135 امین پیامگذار.
پاسخ:
:) کامنتهای دوستانی که گفتن کجا مینشستن و تماشا میکردن هم جالب بود برام. یکی گفته بود روی زمین، یکی نوشته بود جا نبود و سر پا و یکی نوشته بود پشت در و یکی از پشت پنجره :))
پاسخ:
:| اون شمارهای که به آقا یا خانمِ قیمت لوستر دادیم، نمادین بود برای همۀ کامنتگذارهای تبلیغاتی. مال شما هم همون. شمارهتون 971125077 میباشد :|
پاسخ:
سلام.
آره. حتی پیشنهاد دادیم ذیل عجایب هفتگانه ثبتش کنن :))
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ 971125136 هم به شما اعطا میگردد.
پاسخ:
تا امروز که خدا رو شکر حذف نشده چیزی.
راهش اینه که بقیه وبلاگهایی که جدیداً آشنا شدم رو از فیدلی دنبال کنم. اونم شبیه اینوریدره
پاسخ:
خیلی ممنونم. ما اینجا به کامنتگذارها شماره میدیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ 971125137 به شما اعطا میگردد.
پاسخ:
از اون روزی که این کامنتو گذاشتی هی دارم فکر میکنم منظورت درِ بستنی (آیسکریم!) بود یا این بستنی دری هست که قابلیت بستن داشته باشه :|
و پیرو کامنت فرشته که اولین کامنت پست بود، ما اینجا به کامنتگذارها شماره میدیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). در همین راستا شمارۀ 971125139 به شما اعطا میگردد.
پاسخ:
چه خوب که هستی و وبلاگت هست :)
خبر میدم حتماً :)
آره. جمعه کنکور دکتری بود. بیا دو تا از پستای اینستامو در راستای همین کنکور نشونت بدم حالشو ببر:
راستیییییییی ما اینجا به کامنتگذارها شماره میدیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). در همین راستا شمارۀ 971125141 به شما اعطا میگردد.
پاسخ:
یک دقیقه سکوت میکنیم به احترام این ایده :)) :| نمیدونم چی بگم واقعاً :|
خیلی لطف کردید وقت گذاشتید. ممنونم :)
و برای سهولت دسترسی دوستان به عکسها (چون شما بهعنوان کامنتگذار نمیتونی لینک کنی و من بهعنوان پاسخگو میتونم) لینک عکسها رو میذارم اینجا که کلیک کنن و حالشو ببرن.
- طرح پشت و روی کارت شبای بانوان:
- طرح پشت و روی کارت شبای آقایان:
- کارت شبای بانو شباهنگ و مراد جلالت مآب:
و کارت خودتون:
+ در ضمن، آوای /و/ دولبی نیست. لبی دندانیه. دولبیها عبارتند از م، پ، ب.
پاسخ:
+ من جدی جدی یه ساعت دنبال اون نخه میگشتم :|
+ شباهنگیار؟ :)))))))))))) دفاتر پیشخوان معلوم؟ مراکز مجاز صدور کارت شبا؟ :| :)))) خدای من!
+ انصافاً جثۀ ریزه میزۀ من خیلی به اون عکسه میخوره. کُپ خودمه اصن. فقط امیدوارم مراد اون شکلی نباشه :| :))
+ یکی از دوستان، به نام شیدا کامنت گذاشته بودن که انشاءالله در فصول آتی برامون کارت عضویت صادر میکنی با رمز دومش و حتی انگشت میزنیم میایم تو وبلاگت
پاسخ:
من این عکس پسر عینکی رو خیلی دوست دارم. خییییییییییییلی شیرینه.
گوشت و میوۀ مخصوص عید هم قراره بدن انگار :| :))
یکی از دوستان بلاگر هست که حالا اسم نمیبرم کی؛ من باهاشون ارتباط تلگرامی دارم. هرررررررررر بحثی اعم از درسی و غیردرسی و فرهنگی و ورزشی و سیاسی پیش بیاد، من یه لینک میدم بهش میگم راجع به این مبحث قبلاً یه پست نوشتم. تلگرام یه قسمتی داره که میگه با طرف چند تا لینک تبادل شده. تا بدین لحظه 64 تا که شک ندارم نصفش پستای منه :|
شمارهم همینه که تو عکسه. آخرش 1005 هست که وقتی این پستو گذاشتم دو نفر از خوانندگان وبلاگم گفتن شمارۀ دانشجویی اونا هم با این عدد تموم میشه.
پاسخ:
ژانر دفاع مقدسه. چه ربطی به اینجا داره خب؟
پاسخ:
+ نمیشه بگم. چه فرقی میکنه. یکی از بلاگراست دیگه.
+ شماره دانشجوییم هم نمیشه بگم :| :)) همون آخرش بسه
+ کاش به جای صندلی، کار بود.
پاسخ:
- نه ایشون از شما بزرگترن. قطعاً همزادتون نیستن.
- هیچ وقت شمارۀ دانشجویی یه دانشجو رو ازش نپرسید :))
- چرا نکنن؟ همین دکتر ق. ای که چند روز پیش رفته بودید پیششون دارن پیکرهای تهیه میکنن که یه عده زبانشناس دور هم جمع شدن دارن کار میکنن روش. البته با حقوقی بسیار کم :|
پاسخ:
سلام :)
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی، تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
0. جواب اینی که گفتی طلبت. بمونه برای بعد این قسمت از بحث. چون چیزی که میخوام بگم موقعش الان نیست.
2. بازم اگه چیزی هست که داشتنش برات شیرینه بگو بدم دهنتو شیرین کن :)
7. تو اپشو نصب کردی یا از سایتش عضو شدی؟ اپش خیلی بدقلق بود. من اصلاً راحت نبودم باهاش. از سایتشم اگه عضو شدی به هیچ وجه زبانشو فارسی نکن. انقدر بد معادلسازی کردن که انگار زبان چینیه. هیچی نمیفهمم از معادلهای فارسیش. با انگلیسیش خیلی ارتباط برقرار میکنم تا فارسی.
ببین الان من 869 تا وبلاگ تو اینوریدرم هست که طی قرون و اعصار جمعشون کردم و البته خیلیاشون تعطیلن. ولی نگرانم مسئولین اینوریدر آرشیو وبلاگهامو پاک کنن و 150 تاشو نگهدارن فقط. چند روزه که اجازه نمیدن هیچ آدرس جدیدی رو وارد کنم و میگن ارتقا بده. برای ارتقا هم ماهیانه و سالیانه چند دلار میخوان. مجبورم از این به بعد در کنار اینوریدر از فیدلی هم استفاده کنم برای دنبال کردن وبلاگهای جدید دوستان. فیدلی هم مثل اینوریدره.
ببین مثلاً خواستم آدرس یکیو اضافه کنم این خطا رو داد: (اسم فولدرهام هم قابل تأمله. تو هر فولدر صد، صدوپنجاه تا وبلاگه :دی)
من فکر میکنم قبلاً محدود نبوده و من هی آدرسا رو اضافه کردم و یهو محدود کردن و الان نمیدونم با مازاد آدرسای من چه خواهند کرد.
+ کدوم اخلاق؟ اخلاق مهندسی دورۀ کارشناسی؟ اخلاق اسلامی دکتر چ؟ حرفای اخلاقی دکتر س؟ کلاسایی که مستمع آزاد میرفتم حوزۀ شریف؟ کدومشون منظورته؟
+ به ترتیبی که افراد کامنت یا پیام گذاشتن از 001 تا فعلاً 140 شماره دادم بهشون. 971125 که تاریخ تولد یازدهسالگی وبلاگمه و بقیهشم شمارهتون، به ترتیبی که پیام دادید.
پاسخ:
آره من تعارف و اینا سرم نمیشه. اگه میگفتید همچین امکاناتی بذارم، تشکر میکردم و میگفتم بذارین. یه بار سر سفره دختر یکی از اقوام لیوان دوغشو قبل از خوردن گرفت سمتم گفت بفرمایید. گرفتم و فرمودم خوردم :))) :|
انصافاً من قسمت واژهگزینی مغزم تعطیله. تهِ استعدادم اینه که روی چیز میزا شماره بذارم و با کد نامگذاریشون کنم. مثل همین شمارههایی که بهتون دادم و مثل شمارۀ استادهام که 17 تا استاد داشتیم دورۀ ارشد و من از یک تا 17، ینی از اولین استادی که سر کلاس دیدیم تا آخرینشون نامگذاریشون کردم.
پاسخ:
خانم دکتر ق.
همون استاد شماره 17 هست که 9 تا خاطره ازش تو این وبلاگ ثبت و ضبط کردم. استادِ همون فرهنگ فانوس و همون کسی که رفتید باهاش راجع به پیکره درد و دل کردید و همونایی رو گفت که من بهتون گفته بودم.
البته پیکرۀ ایشون گفتاریه (همون که صداهای ضبط شده رو برچسب میزنیم) و پیکرۀ شما متنی.
افتاد؟
برچسب زدن روی هر یه ساعت فایل پونصد تومنه. شش ماهم فرصت میدن برای هر فایل و هر چقدر فایل بخوایم میدن و من همیشه دو هفتۀ آخرِ شش ماه انجام میدم :)) ینی اگه عید آدم کار کنم ماهی دو تا فایلو تگ میزنم. ولی نگهمیدارم همون دو هفتۀ آخر اون شش ماه :|
پاسخ:
تابو که میدونین چیه انشاءالله؟
بهنظرم این مبحث معدل و نمره و اینا رو باید ذیل تابوها بذارن زبانشناسانِ اجتماعی :))
پاسخ:
سلام بر 971125064 :دی
کامنتای معلومالحال رو خوندی؟ کارت شبا! طراحی کرده :)))
پاسخ:
:)))))) قبیر مقدم و قُدرّسی و قُدرّسی قوامی و قباقبایی و قس علی هذا :|
دال مقدم شش بود. درسشون ششمین درس دورۀ ارشدمون بود. 15 مطلب ذیل عنوان
استاد شماره 6 پست شده تو این وبلاگ.
پروژۀ فرهنگنویسی آقای ق هم هست (چقدر ق تو ق شد. اسم سرگروه پروژه خطایابم هم ق بود :|). این کار حقوقش بیشتره. فقط چون تهرانه، باید تهران باشم و تهران بودنِ خالی صرفاً برای کار رو هم دوست ندارم. منتظرم نتایج دکتری بیاد. اگه تهران قبول شدم قرارداد میبندم.
پاسخ:
تازه آقای معلومالحال برای شمارههاتون کارت هم درست کرده :|
ممنونم. ایشالا :)
پاسخ:
:))) منم میدونستم شماره دانشجوییا رو. نمرهها رم بعضی استادامون دوره کارشناسی میزدن رو در و دیوار و میفهمیدیم نمرۀ همو.
پاسخ:
:) نه با من بود.
به جای این حرفا برو یه کم آواشناسی بخون که به /و/ نگی دولبی :|
w وبلاگ چون مثل v تلفظ میشه لبی دندانیه :|
همهٔ دانشگاهها اینجوری نیستن. شریف به ترتیب استان بود نه دانشکده. ینی بین شماره دو تا برقی ممکن بود یه عمرانی هم باشه. چون از یه مدرسه و شهر بودن.
+ ایشالا. دیشب همهش خواب کلیدا رو میدیدم. داشتم تو خواب جوابامو چک میکردم با کلیدای سنجش و هیچ کدوم از جوابام با کلیدا یکی نبود :|
پاسخ:
میبینی کار دنیا رو؟ دکتر ثمره تا دیروز دکتر ثمره بود و از امروز مرحوم ثمره باید صداش کنیم :(
+ میدونم فرق واو عربی و فارسی و انگلیسی رو. ولی هر چی باشه دولبی نیست تو هیچ زبانی!
+ سیستممون خیلی هم باخوده :| من با همین سیستم بود که ترکهای کلاسو شناسایی کردم :|
+ هیئت علمی هر دانشکده تو سایت خودشه. مثلا اینجا:
ولی اگه در مورد سایت فرهنگستان میگید باهاتون موافقم.
+ آره میدم. شما دعا کن قبول شم و مثل پارسال ضدحال نشه، شیرینی همه محفوظه.
پاسخ:
من کوچیکتر از شمام؟! فکر نکنم. شما اوایل ارشدین من اواخرش :| وای نگین که قبل از ارشد هزار تا کار دیگه کردین و بیستوسهچهار سالتون نیست :| (وسطای این پستو بخونید:
پست ۶۷۷)
فرهنگستانو بیخیال، ولی اعضای هیئت علمی زبانشناسی شریف خدمت شما:
پاسخ:
خب دیگه من برم سر درس و مشقم. پیرو
پست ۱۲۹۳ من ۱۷ ام آزمون دارم و تا اون موقع شما و دیگر خوانندگان گرامی رو به خداوند منّان میسپارم و باقی کامنتها رو ۱۷ ام پاسخ میدم انشاءالله.
پاسخ:
علیکم السلام و رحمة الله
:)) تهدیگشم تموم شد و یه کم از روغنِ ته دیگ مونده بود که بچهها نون لواش آوردن اونم سابیدیم :| (نمیدونم فعلِ زدودنِ روغن بهوسیلۀ نان از ظرف چی میشه. ترکیشو میدونم، فارسیشو بلد نیستم. یه چیزی تو مایههای لیس زدن در بستنی :|)
لابد چراغشو خاموش کردی و گفتی بعداً میخونم و بعداً یادت رفته
مبهم جان ما اینجا به کامنتگذارها شماره میدیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). در همین راستا شمارۀ 971125142 به شما اعطا میگردد. 142 امین کامنتگذار هستی تو.
پاسخ:
چه خوب که باهات آشنا شدم.
آلّاه ساخلاسین اُغلووی. سن ایکیمینجی مامان سان خوانندلریمین ایچینده کی اغلونون آدی امیرحسین دی. آلّاه حیفظ السین هر ایکی امیرحسینی ده.
پاسخ:
وااااااااااااااای پس خییییییییییلی قدیمی هستی.
کامنت گذاشتن که اعتماد به نفس نمیخواد. تازه من مثل این بلاگرا که بیاعصابن و کامنتگذار رو میزنن و شل و پل میکنن هم نیستم. مهربونم همیشه :)
شمارۀ 971125144 به شما اعطا میگردد. 144 امی هستی تو. و من دوست دارم این عدد رو :دی
پاسخ:
سلام
چرا واقعاً؟ چرا انقدر دیر؟ شما الان باید حس کسیو داشته باشی که با یه قابلمه اومده بود آش رشته نذری بگیره و میبینه تموم شد :|
یادِ یاهو مسنجر به خیر. اتفاقاً دیروز یادش افتادم. یاد buzz اش افتادم در واقع. آخه یه هفته است به استادم ایمیل زدم و جواب نداده. داشتم فکر میکردم اگه ایمیل هم buzz داشت میزدم :)) اگه تا دوشنبه جواب نده تلگرامی پیام میدم. اونم جواب نده sms، اونم جواب نده زنگ. اونم جواب نده پا میشم میرم تهران :|
من کلوپ نبودم. از بلاگفا شروع کردم و از اونجا اومدم اینجا.
ما اینجا به کامنتگذارها شماره میدیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). در همین راستا شمارۀ 971125145 به شما اعطا میگردد.
پاسخ:
دستت خیلی خیلی درد نکنه. پاهاتم درد نکنه که دوباره رفتی و دوباره عکس گرفتی.
همین شرکت خدماتی رو کم داشتیم که اونم زدیم به سلامتی :)))
پاسخ:
:)) نه دیگه. تا دفاع خیلی مونده با این اوضاعی که من میبینم. سری بعدی میتونه روز اعلام نتایج کنکور دکتری باشه. نمیدونم چندم فروردینه. احتمالاً اواخرش. اگه دم عیدی دیدم کامنتای سال نو مبارک هم زیاده یه سر موقع تحویل سال هم میام.
خوش که نمیگذره. ولی خب اینجوری بهتره. یه روز میشینم با تمرکز به همۀ کامنتا جواب میدم و به امور! رسیدگی میکنم. این بهتره تا هی دم به دیقه اینجا باشم.
جای دیگه زیاد کامنت نمیذارم. کلاً آدمِ کمکامنتگذاریام. اون چند تا کامنت برای تکمدی استثنا بود و فقط هم همون یه بار بود. بخوام بنویسم، وبلاگم اولویت داره به جاهای دیگه.
راستییییییییییییییییی ما اینجا به کامنتگذارها شماره میدیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). در همین راستا شمارۀ 971125146 به شما اعطا میگردد.
پاسخ:
سلام. ممنونم :)
در جریان هستید که ما اینجا به کامنتگذارها شماره میدیم. همینجوری الکی. فعلاً خاصیتی نداره :| اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). شمارۀ شما هم 971125128 هست. قبلاً گفته بودم شمارهتونو. گفتم یه بار دیگه هم بگم :)
پاسخ:
میدونم
اون شمارهای که به آقا یا خانمِ قیمت لوستر و سکۀ یک گرمی دادیم، نمادین بود برای همۀ کامنتگذارهای تبلیغاتی. مال شما هم همون. شمارهتون 971125077 میباشد :|
پاسخ:
دوستان خواهش کردن کامنتا رو نبندم و منم نبستم هنوز :)
ممنونم :)
روز مرد و روز پدر نزدیکه. من هم متقابلاً این روز رو به شما تبریک میگم.
پاسخ:
سلام :)
پستای من بیشترش روزمرهجات بود. چیزی از دست ندادی. حالا یه وقتی شاید مفیدتر نوشتم و اون موقع خودم میام دعوتت میکنم به خوندن پستام :)
صالحه جان ما اینجا به کامنتگذارها شماره میدیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). در همین راستا شمارۀ 971125148 به شما اعطا میگردد.
پاسخ:
:| اون شمارهای که به آقا یا خانمِ قیمت لوستر و سکۀ یک گرمی دادیم، نمادین بود برای همۀ کامنتگذارهای تبلیغاتی. مال شما هم همون. شمارهتون 971125077 میباشد :|
پاسخ:
واقعاً؟
من خیلی سعی کردم معمولی باشم. همیشه از عجیب بودن فراری بودم.
حالا که میگین عجیبم و کامنت قله رو هم تأیید میکنید، بیاید یه شماره عجیب بهتون بدم. ما اینجا بعد از تعطیلی وبلاگ، به کامنتگذارها شماره میدیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). در همین راستا شمارۀ 971125149 به شما اعطا میگردد.
پاسخ:
اینو از وقتی که از مشهد برگشتیم بازی نکردم. همونجا تو قطار ترک کردم بازی رو. ولی ماشالا مامانم مرحلۀ ششصد هفتصده الان :)))
پاسخ:
شما پست بذار، من قول میدم بیام پستهاتو مزیّن به کامنتم کنم :دی
نه بابا چرا نمیفهمین. خبر میدم بهتون. البته اولش نمیفهمین. صبر میکنم قطعی که شد، پای سفره عقد خبر میدم :| فعلاً نه من قصد ازدواج دارم نه مراد :)))
اعتراضت وارده، ولی خب زندگی همینه دیگه.
لابد در جریان این شمارههای شبا (مخفف شباهنگ) هستی. اگه نیستی اولین کامنتو بخون :دی در همین راستا شمارۀ 971125151 به شما اعطا میگردد.
پاسخ:
خیلی خیلی ممنونم که ما رو قابل دونستید و آدرس دادید :)
پاسخ:
:) اینم کارتش. آقای معلوم العال زحمت کشیدن کارت هم طراحی کردن
- طرح پشت و روی کارت شبای بانوان:
http://bayanbox.ir/view/4141412554336689275/shaba-1.png
http://bayanbox.ir/view/5360244256918805764/shaba-2.png
- طرح پشت و روی کارت شبای آقایان:
http://bayanbox.ir/view/1970948180605839808/shaba-3.png
http://bayanbox.ir/view/2448730045428685911/shaba-4.png
استاد یه دانشگاه دیگه است. موضوع پایاننامهم طوری بود که باید با یه دانشگاه دیگه هم همکاری میکردم. چیزی که برام جالب خواهد بود جواب ایمیلم هست. یه استادی داشتیم دورهٔ ارشد که کم کسی نبود. ولی وقتی ایمیلم رو با پنج روز تأخیر جواب داد، ابتدای جوابش نوشت میبخشید بابت تأخیر. خیلی دلم میخواد بدونم ابتدای ایمیل ایشون با چه جملهای شروع میشه.
از آشنایی با شما و وبلاگتون خوشحالم. وبلاگهای دوستان رو همیشه میخونم، ولی کم نظر میدم. سعی میکنم رد پام تو دنیای خاکستریتون پررنگتر باشه )
پاسخ:
اینو باید از آقای معلوم الحال بپرسیم. کامنتاش بامزه است. بخونید اگه فرصت داشتید :)
مشکل من اینه که اون سال آخری که تهران بودیم گفتن نمیتونید پایاننامه بردارید و بیخود و بیجهت وقتمون تلف شد با ده واحد درس. بعد که واحدا تموم شد و بیخوابگاه شدیم و برگشتیم شهرمون پایاننامه برداشتیم و به استادها دسترسی نداشتیم دیگه. استاد راهنمام هم که قربونش برم انقدر صنم داره که منِ یاسمن توش گمم :| بیشتر با دو تا استاد مشاورم در ارتباطم.
پاسخ:
یه کامنت خصوصی داشتم که تو اون کامنت یه کم از خودتون و اسم قبلیتون گفته بودید و دو تا کامنت عمومی مفصل که اینم سومین کامنت عمومیه
روی همین صفحه جستوجو کنید راحیل رو، میاره کامنتاتون و جوابای منو.
رفرش چرا؟
من که گفته بودم کی به کامنتا جواب میدم. مشخص کرده بودم که هی سر نزنید و وقتتون تلف نشه :)
+ اینوریدر امکان بکآپ نداره. تا حالا که بلایی سر آرشیوم نیاورده. ولی دیگه این امکان رو نمیده افراد جدیدی رو دنبال کنم و خب تصمیم دارم به جای ساختن یه اکانت دیگه، وبلاگهای جدید رو با فیدلی دنبال کنم. ده سال پیش یه اکانت فیدلی داشتم (قبل از اینوریدر). اوایل دوستامو با اون دنبال میکردم. بعدش با اینوریدر آشنا شدم و دیدم خوشگلتره و امکاناتش بیشتره، اومدم سراغ اینو!. حالا مجبورم دوباره برگردم سراغ فیدلی و ده بیست تا وبلاگ جدیدی که برای همین پست برای اولین بار کامنت گذاشتن و باهاشون آشنا شدم رو با فیدلی دنبال کنم.
پاسخ:
این چند روز فهمیدی کامنتت نرسیده؟ من که پاک گیج شدم. چرا میگی کامنتی بهم نرسیده؟ من کامنتتو میبینم. جواب هم دادم حتی! هر دو کامنتت رسیده و تأیید شده و جواب داده شده :)
کامنت دومت در مورد اینوریدره و رسیده دستم.
آیا منظورت کامنتی جز این کامنته؟
پاسخ:
ممنون :)
من هنوز نمیدونم چیو فرستادین، چیو نفرستادین، چیو قراره بفرستین
پاسخ:
۲. من به برنامهٔ روی کاغذ و از پیش تعیین شده اعتقاد ندارم. برنامههام همیشه ذهنی بوده. مثلاً اینجوری که تا ۳ اسفند اولویتم کنکور دکتری بود، تا ۱۷ اسفند امتحان زبان، تا پایان اردیبهشت یکی از پروژههای کاریم که موعد تحویلش آخر اردیبهشته، تا پایان شهریور دفاع. این برنامهٔ ماهانه طولانیمدت و کلانمه. برنامهٔ روزانه و اینکه کی بخوابم و بیدار شم کاملاً حسیه. یه وقتی تا صبح بیدارم یه وقتی سر شب میخوابم. کلا زورم میاد یه ساعت مشخصی کار مشخصی بکنم. برای همین همچین برنامههایی نمیشناسم و استفاده نمیکنم.
۷. من به اجبار اون چند تا وبلاگی که فیدشونو غیرفعال کردن از بیان دنبال میکنم. سه چهار تا بیشتر نیستن.
+ واقعا یادم نمیاد کدوم کلاسا. من تقریبا راجع به همهٔ کلاسام نوشتم و کلاسی نبوده که از مباحثش چیزی نگفته باشم :)
پاسخ:
:)) متوجه نشدم غیرمستقیم چه نفعی رسوندم، ولی توصیهم اینه که ما به اندازهٔ کافی "مجبور" زندگی میکنیم تو این دنیا؛ دیگه نیا خودت با دستای خودت خودتو مجبورتر کنی که برنامهٔ غذاییم اینه و امروز اینو باید بخورم و برنامهٔ درسیم اینه و امروز باید اینو بخونم.
پاسخ:
آره راضی بودم. با اینکه خوب و زیاد نخونده بودم (کلاً من نمیتونم برای امتحانایی مثل ریاضی و زبان فارسی و زبان عربی و زبان انگلیسی عین آدم درس بخونم و معتقدم اینا رو باید کمکم در طول زندگی و بهمرور زمان و طی قرون و اعصار یاد بگیری و شب امتحانی نیستن و نمیخونمشون زیاد) با این همه با اختلاف یه نمره قبول شدم. 51 شدم :دی
سال نوی شما هم مبارک :)
پاسخ:
میذارین با ذ درسته :|
پاسخ:
نمیدونم کی. هر موقع احساس کردم حرفام و حضورم مفیده یا هر موقع به اینجا نیاز داشتم یا اینجا به من نیاز داشت. نمیدونم دقیق.
پاسخ:
اگه احساس کردم حضورم لازمه ادامه میدم :)
فعلاً چنین احساسی ندارم.
پاسخ:
نه پررویی نیست. خیلی هم خوشحال میشم :)
+ سال نوی شما هم مبارک :)
پاسخ:
هر دم صدای نی میاد/ آواز پی در پی میاد/ لطفعلی خانَم کی میاد؟/ روح و روانم کی میاد؟/ باز هم صدای نی میاد/ لطفعلی خان مرد رشید/ هر کس رسید آهی کشید/ مادر، خواهر، جامه درید/ لطفعلیخان بختش خوابید/ باز هم صدای نی میاد/ آواز پی در پی میاد...
وای! غافلگیر شدم :)) فکرشم نمیکردم کسی جز من این شعرو شنیده یا خونده باشه. من این شعرو وقتی سیزده چهارده سالم بود از یه کتابی خونده بودم که اسمشو الان به خاطر ندارم و فقط یه صفحه ازش عکس دارم. شعرهای مردمی قومهای مختلف بود و این شعر فکر میکنم از اشعار محلی کرمان یا شیراز بود. کاملش اینه:
+ بهعنوان اولین کامنت، کامنتی گذاشتید که هیچ وقت فراموش نمیکنم
پاسخ:
سلام مهربون :)
سال نوی تو هم مبارک باشه :)
ایشالا که امسالت پر از اتفاقات هیجانانگیز و خوب باشه.
پاسخ:
اولین کامنت سال 98 :)
ممنونم. ایشالا که امسال برای همهمون سالی بهیادماندنی و پر از خیر و برکت و اتفاقات خوب و خاطرات شیرین باشه
پاسخ:
چرا؟! کامنتتون که خیلی خوب بود!
کلی خاطره زنده شد برام با شنیدن اسم لطفعلیخان :)
+ راستی خوب شد این کامنت دوم رو هم فرستادید. یادم افتاد که به شما شمارهٔ شبا ندادم. شمارهٔ شما هم اینه: 971125153
در واقع صدوپنجاهوسومین کامنتگذار بعد از اختتامیه هستید
پاسخ:
اگه قرار باشه چیزی تو خاطر آدم بمونه میمونه. اگرم قرار باشه فراموش بشه میشه. اول و آخر و وسط نداره. چه کامنتهایی که واژهبهواژهشون تو خاطرم مونده...
وبلاگم یازده سالشه و روز تولدش ۲۵ بهمنه. ولنتاین. شش بهمن امسال وبلاگم چهارهزارروزه شد و ۲۵ بهمن یازده ساله شد. این ایدهٔ شمارهٔ شبا هم ۲۵ بهمن به ذهنم رسید. برای همین تاریخ صدور رو گذاشتم روز تولدش و سه رقم بعدشم ترتیب زمانی کامنته.
پاسخ:
:) من هم از شما مجدداً ممنونم بابت فرستادن شعر لطفعلیخان
پاسخ:
سلام :)
عید تو هم مبارک نازنینم. ممنونم که یادم بودی مهربون
پاسخ:
عید شما هم مبارک :)
دعا میکنم ۹۸ برای همهمون پرخیروبرکت و پر از لحظههای شاد و دلنشین باشه
پاسخ:
عید تو هم مبارک باشه عزیزم. ایشالا امسال سال خوبی باشه برات
روح پدرت شاد :)
پاسخ:
این چه مدل تبریک گفتنه آخه؟ :)))
ممنون
من متولد سال میمونم :دی
خوک تو ذهن من پول و سکه رو تداعی میکنه. میمون هم مسخرهبازی و دلقک و خنده :))
پاسخ:
زحمتشو آقاگل کشیده و گذاشته بود رادیوبلاگیها. از اونجا برداشتم
کدش اینه:
<a href="http://radioblogiha.blog.ir/" target="_blank"><img style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:180;" title="عید همگی مبارک :)" src="http://bayanbox.ir/view/6361649598799245220/New-Year2.png" alt="عید همگی مبارک :)" width="264" height="258"></a>
پاسخ:
اگه سال جغد داشتیم من جغد بودم :|
ولی به وبلاگ تعطیل ما سر میزنن ملت. ینی یه جوری اینجا هنوز رونق داره که میشه همینجا تو کامنتدونی سفرنامهٔ نوروز رو هم به رشتهٔ تحریر درآورد :|
خودِ بداخلاقم میگه چرا ولم نمیکنین آخه :| خودِ خوشاخلاقم هم میگه خدا رو شکر که دوستای به این بامعرفتی دارم :)
پاسخ:
شکر نعمت نعمتت افزون کند. ینی من اگه شکر کنم روزبهروز بر دنبالکنندگانم افزوده میشه
پاسخ:
دلیلِ تندتند چک کردن کامنتها، اینه که هر روز حداقل سه چهار تا کامنت دارم من. برای همین زود به زود سر میزنم. بیشترشونم خصوصیه و رفع مشکل. من چون ایمیل و شماره و تلگراممو به خوانندههام ندادم، هر کاری داشته باشن برام کامنت میذارن و سؤالاشونو میپرسن. یه وقت میبینی املای فلان کلمه رو پرسیدن، آدرس فلان جا رو پرسیدن، معنی فلان چیز و سؤالاتی از این قبیل. ینی کامنتدونی اینجا حکم تلگرام رو داره و حداقل روزی سه چهار بار مثل تلگرامم چک میشه. یوزر پسوردم هم ذخیره کردم و فقط یه کلیک میکنم رو این آیکون بیان و میام تو:
این صفحه اصلی گوشیمه
پاسخ:
مشکل من نداشتنِ ایمیل نیست که. من وبلاگ و فضای وبلاگنویسی رو دوست دارم و دلم میخواد این حسِ کامنت گذاشتن و جواب دادن به کامنتها که یازده سال پیش برای اولین بار طعمشو چشیدم همیشه در من زنده بمونه :|
بیاید چند تا اپ دیگه رو هم تبلیغ کنم:
اینا رو بیشتر از بقیهٔ برنامههام استفاده میکنم
پاسخ:
:)) نکتهٔ جالب دیگه زمان اسکرینشاته که درست بعد از دریافت کامنت گرفتم.
راستش اون سه تای دیگه رو برای خودم گرفتم که نگهدارم با چند سال قبل و بعدم مقایسه کنم ببینم چه تغییری کردم که خب تغییر چندانی نکردم و چند تا از این دیکشنریا رو از زمان مدرسه تو گوشی غیرلمسی سونیاریکسونم هم داشتم و فرمولای شیمی و ریاضی رو از دوران لیسانس دارم و چند تا چیز زبانشناسی اضافه شده فقط. بعد گفتم حالا که اولی رو آپلود کردم بذار این سه تا رم آپلود کنم شاید یه آدم کنجکاو خواست بدونه بقیهٔ صفحاتم چه اپایی داره. ولی خب آره پیشگویی هم میکنم کامنتها رو. مثلاً یکی از پیشگوییهام اینه که ملت قراره بیان کلمهٔ سفرهای نوروزی رو در پاسخ به کامنت معلومالحال ببینن و کامنت بذارن کجا رفتی یا میخوای بری. برای روز چهارم فروردین هم انتظار داشتم کامنت داشته باشم و یه عده که از علاقهم به عدد چهار آگاه بودن اون روز بیان سال نو رو تبریک بگن که خصوصی گفتن. برای چهارم آوریل که چهارمین ماه میلادیه هم کامنتِ امروز چهارِ چهاره پیشبینی کردم :)) پیشبینی بعدیم هم کامنتهای روز اعلام نتایج کنکور دکتریه که امیدوارم خوشخبر باشم. کلاً فضای کامنتا جوریه که روز مهندس و روز چپدستا و روز سمپاد و روز تولدم و هر روزی که یه ربطی به اون روز داشته باشم حدس میزنم کامنت خواهم داشت و جوابامو از قبل آماده میکنم.
پاسخ:
ایشالا :)
آره داستان داریم با این چهار :)) ضمن اینکه تا حالا سه فصل وبلاگ داشتم و اگه ادامه بدم فصل بعدی فصل چهاره. یه پستم نوشته بودم سه سال پیش، برای ۲۴ سالگیم. کلی چهار توش بود. بذارید برم لینکشو پیدا کنم:
پاسخ:
سلام :)
سال نوی شما هم مبارک :)
انشاءالله، و همچنین برای شما
پاسخ:
سلام بر فاطمهٔ ۱۷۵۶ :))
نه بابا، چرا رو اعصاب باشی؟ ببین بعد اختتامیه چند تا کامنت داشتم؟! :))
ممنونم بابت پیامت و خوشحالم بابت اینکه هنوز فراموشم نکردین
سال نوی تو هم مبارک باشه
پاسخ:
ممنونم زهرا جان. سال نوی شما هم مبارک باشه :)
آقا ما اینجا شمارۀ شبا میدیم به ملت. دقیقاً کسی نمیدونه به چه دردی میخوره :دی
شمارۀ تو اینه: 971125155
عکس پروفایل وبلاگت (این جغده) رو خیلی دوست دارم. کلی گردنبند و دستبند و گوشوارۀ این شکلی دارم
پاسخ:
منم از وقتی خداحافظی کردم بیشتر کامنتامو چک میکنم. چرا آخه؟ :))
اینو شنیدی؟
پاسخ:
سلام :)) امان از دست شما. شمام که هنوز اینجایی
پاسخ:
:)) انقدر بدم میاد به خاطر دزد چراغا رو روشن میذارن! حالا خودمونم همین کارو میکنیما. ولی من همیشه با مامان و بابام بحثم میشه سر این موضوع و سعی میکنم آخرین نفری باشم که از خونه خارج میشم و یواشکی اون چراغایی که روشن گذاشتنو خاموش میکنم :))
پاسخ:
صدای من بیست سال از خودم کوچیکتره :))
عاشق کی شدی؟! :))
اثر منفی ینی دقیقاً چه اثری؟ ینی عاشقتر شدی؟
پاسخ:
سلام
ببین همهمون تو زندگیامون غم و غصه داریم. هیچوقت فکر نکن درد من بزرگترین درد عالمه. شاید اگه بشینی پای درد دل بقیه راحتتر با دلتنگیت کنار بیای. همهمون باید سعی کنیم قوی باشیم و کم نیاریم. میفهمم چقدر سخته برات، ولی سعی کن راه آروم کردن و آروم شدنتو پیدا کنی. با خانواده مطرح کن این موضوع رو و ازشون بخواه بیشتر بهت محبت کنن.
+ براشون فاتحه خوندم :)
پاسخ:
سلام :)
خواهش میکنم
پاسخ:
سلام. نیمهٔ پر لیوان اینه که مجازم و نیمهٔ خالیش اینه که با رتبهٔ عالی مجاز نشدم. تقریبا ۶۰۰ تا شرکتکننده بود که تقریبا ۳۰۰ تاشو دعوت میکنن برای مصاحبه و من تقریبا صدمیام. درصد زبان و اختصاصیام از درصدای دوستم ده تا کمتره، رتبههامون صد تا فرق داره :(
پاسخ:
وقتی به این فکر میکنم که ده درصد این همه اثرگذاره و وقتی به اون نیم ساعتی که سر اون سؤال مسخرهٔ استعداد تحصیلی تلف کردم و آخرشم حل نشد فکر میکنم میخوام سرمو بکوبم به دیوار. نیم ساعت برای یه سوال دیوانگی محضه. باید قبول کنم که خیلی شانسم کمه برای قبولی. دانشگاه اصفهان و شیراز که خودیها رو برمیدارن و دیگه خیلی بخوان ناپرهیزی کنن از شهرهای نزدیکشون. اونجا رتبهٔ یک هم اگر میبودم شانسم صفر بود. از دانشگاه مشهد اطلاع چندانی ندارم. میمونه تهران و تربیت مدرس و علامه و بهشتی و الزهرا. علامه که قبول نمیشم. اونجا جای تکرقمیاست. تربیت مدرس هم خودم نمیرم برای مصاحبه. با اینکه دانشگاه مورد علاقهم بود یه زمانی. دلیلشم یه دلیل روانیه :| چون مصاحبه کنندهها همون پارسالیها هستن. در واقع پارسال رشتهٔ علوم شناختی بودم، گرایش زبانشناسی و همهٔ اساتید زبانشناسی داشتن مصاحبه میکردن و امسال رشتهٔ زبانشناسیام و همون استادهان باز. خیلی باهام خوب بودنا. خیلی. ولی همینکه پارسال قبولم نکردن کافیه تا دوباره نرم اونجا. از اینام که دو بار یه چیزو از کسی نمیخوام :| دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند، از بامی که پریدیم پریدیم. میمونه بهشتی. که خب پارسال بهشتی هم رفتم برای علوم شناختی. ولی مصاحبه کنندهها استاد مهندسی کامپیوتر و روانشناسی و اینا بودن و حالا برای رشتهٔ زبانشناسی فرق دارن. دانشگاه تهران نمیدونم چجوریه. امیدم به الزهراییه که استادی که باهاش کار میکنم اونجاست. کار درسی نه ها. کار. خیلی هم از کارم راضیه. بعد این الزهرا حساسه که انتخاب اول آدم باشه :| نسبت به دانشگاه تهرانم حسی ندارم. خلاصه که انتخابهام الزهرا و تهران و بهشتیه. تا خدا چی بخواد.
پاسخ:
:)) میترسم یه وقت عادت کنید جای دیگه هم امید۲ بنویسید :دی
یه چیز دیگه هم راجع به دکتری میخواستم بگم یادم رفت، اینجا میگم.
و اونم اینه که همه، از استادهای خودم و مصاحبهکنندهها و بچهها و همکلاسیا و اینا، میدونن که من علوم شناختی رو دوست داشتم. و قبول نشدم. حالا بخوام برم از همون استادها معرفینامه بخوام برای زبانشناسی یا بخوام برم بشینم پای مصاحبهشون، شبیه خواستگاری میشم که رفته سراغ دختری که زیاد دوستش نداره و اون دختر هم میدونه یه دختر دیگه رو خیلی دوست داشته :)) با اون اوصاف، عمراً بهم جواب مثبت بده این دختر :| تازه الزهرا حساسه اسمش اول باشه :| اگه همین حساسیتو بقیه هم داشته باشن که دیگه هیچ حرفی ندارم :|
پاسخ:
این یه عادت زشته که نمیتونم ترکش کنم. وقتی میخوام یه سؤالیو حل کنم، باید حلش کنم و هیشکی نیست به مغز بیصاحابم فرمان بده فقط یک ساعت فرصت داریم و تلف کردن نیم ساعت زمان برای یک سؤال عاقلانه نیست :|
پارسالم همین اتفاق افتاد و سالهای پیش هم همینطور. از یه نوع کمالگرایی مزخرف نشئت میگیره. تو خونه که سؤالا رو جواب میدم همه رو حل میکنم و فکر میکنم سر جلسه هم همین کارو باید بکنم. این میشه که نمیتونم از سؤالات بگذرم ولو اینکه به قیمت تموم شدن زمان باشه. ضربههای فراوانی هم از این اخلاق گند خوردم و آدم نمیشم :|
مثل شریفه دیگه. انگار مثلاً با رتبهٔ پنجرقمی بخواین برین شریف. علامه هم همین فازو داره.
موقع مصاحبه یکی از سؤالات اینه که این دانشگاه چندمین انتخابت بود. یادمه ارشد هم همین سؤالو کردن و من گفتم فرهنگستان انتخاب سوم چهارمم بود. چون قبولم کرده بودن، گفتن حاضری بدون اینکه بدونی اونا رو قبولی یا نه انتخابای قبلتو بسوزونی؟ قبول کردم. بدون اینکه بدونم اونا رو قبول میشم یا نه. اونا مصاحبه نداشتن البته. فرهنگستان هم ناراحت نشد که برای زبانشناسی شریفو جلوتر از فرهنگستان انتخاب کرده بودم. ناراحتی نداره که. آدم به هر حال یه سری علایق و ظرفیتها و تواناییها داره که با توجه به اونا اولویتبندی میکنه انتخابهاشو.
فکر نکنم اومدن مراد فرقی تو نگرشم ایجاد کنه. مراد رو حاضرم هزار بار از خدای مراد بخوام ولی از خود مراد بیشتر از یه بار نمیتونم بخوامش. در واقع از اینایی نیستم که پاشنهٔ درو از جا بکنم هزار بار برم خواستگاری طرف. یه بار بگن نه، دیگه منصرف میشم. اخلاقم اینه دیگه کاریش نمیشه کرد.
ببین من دوست داشتم. ولی وقتی اون رشتهها منو دوست ندارن زوری که نیست. مصاحبهٔ حوزهٔ شریف یادتون نیست؟ شمام ایشالا موقعیتی پیش بیاد برید خواستگاری و یه نهای بشنوید بعد بیاید بهم بگید ببینم از بامی که پریدید پریدید یا ترای اگین :))
پاسخ:
مجموع پذیرش این هشت تا دانشگاه حدود سی نفره. از بچهها پرسیدم ببینم آخرین رتبههای قبولی چند بودن و معمولا صد بودن و شبانه. شبانه هم یه نفر برمیداره هر دانشگاه. من البته ندارم ترمی هفت تومن بدم :|
زبانشناسی لیسانسش گرایش نداشت، ارشد گرایش داشت و برای هر گرایش یه رتبه میگفتن. مثلا من خودم چون سؤالای اصطلاحشناسی و کامپیوتریشو زمان ارشدم خوب جواب داده بودم، رتبهم برای گرایش اصطلاحشناسی و رایانشی دورقمی بود، برای گرایش زبانشناسی محض رتبهم سهرقمی بود. ولی برای دکتری گرایش ندارن. کلا یه دفترچه سؤاله که اسمش سؤالای اختصاصیه و ضریب و اینا نداره هر درسش. دکتری، وقتی میری مصاحبه، میفهمی استادا فازشون چیه. دانشگاه تهران مثلا چون دکتر بیجنخان رو داره رایانشیتره فازش، بهشتی هم همینطور. علامه و مدرس و الزهرا زبانشناسیترن. گویا مشهد هم ازفاش خوبه (آموزش زبان فارسی). دانشگاه شیرازم انگار زبانشناسیش خیلی داغونه :| از هر کی پرسیدم گفتن مفت نمیارزه و بهش فکر نکن :( ولی در کل الان ترجیح میدم چند ساااااال همه چیو رها کنم برم تو یه جزیره دورافتاده زندگی کنم و حوصلهٔ این بحثا رو ندارم.
پاسخ:
سلام. خانواده همه چی رو همیشه سپردن دست من. میدونم اولویت خودشون شهر خودمونه، ولی چون تبریز این رشته رو نداره به تهران راضیان. ولی دیگه اصفهان و شیراز و مشهد سخته براشون. البته اگه بگم میخوام برم اونجا چیزی نمیگن. شبانه هم خب گزافه هزینهش. حالا این وسط نه خواست من مهمه نه خواست خانواده. آنچه که تعیین کننده است خواست اساتید مصاحبه کننده است و بس. دلشون بخواد برمیدارن نخوان برنمیدارن. ینی مورد داشتیم شریف یا نمیدونم کدوم دانشگاه، ظرفیتشو داشت ولی چون دانشجوی مناسبی پیدا نکرد کسیو برنداشت. برای برق بود فکر کنم. یکی از دوستام تعریف میکرد. خوششون نیاد برنمیدارن. حالا هر چقدرم خودتو بکشی
پاسخ:
زندگی فقط تحصیل نیست که... کار هست، ازدواج هست، خانوادهم هستن... و هیچ شهری نیست اونجا اینا رو باهم در کنار هم داشته باشم. انگار باید قید یکی دو تا شو بزنم همیشه :( برای همین میخوام فرار کنم برم یه جزیرهٔ دورافتاده که دست هیچ کس بهم نرسه که این همه فکر و خیال نداشته باشم. دعا کنین کلاً به سر و سامون برسم و از این بلاتکلیفی دربیام
پاسخ:
تبلیغات :|
از این کامنتا که برای هزار نفر فرستاده میشه :|
پاسخ:
وقتی میگم انشاءالله به این فکر میکنم که خب خدا که میخواد، ما هم میخوایم، پس چرا اوضاع تغییر نمیکنه :|
پاسخ:
سلام
چه به موقع :)
کربلام. دیشب رسیدیم :)
پاسخ:
سلام :)
محتاجیم به دعا :)
پاسخ:
:)) چه جالب، که کامنتها رو هم پیگیری میکنید
ممنون. ایشالا قسمت خودتون هم بشه.
پاسخ:
سلام
عه!!! شما هم کامنتها رو میخونید؟
چشم، حتما. ایشالا قسمت خودتون :)
پاسخ:
ای وایِ من! :))
آره خودمم ناراحت شدم :(
بیا بغلم نازت کنم...
پاسخ:
چون قول دادم کامنتها رو نبندم هنوز بازه :)
بله خیلی از بلاگرا رفتن. هر کدوم به دلایلی
ممنونم :)
پاسخ:
سلام :)
امیدوارم حالت زود خوب بشه :)
غصهٔ چاقیو نخور. خوب که شدی رژیم میگیری لاغر میشی
پاسخ:
عزیزم :)
سلام به روی ماهت
چقدر من هنوز ذوق میکنم وقتی کامنتای دوستان قدیمی رو میبینم. چقدر تو بامعرفتی :)
برو پسوردتو بازیابی کن چهار تا پست بنویس دلمون واشه خب. دلمون گرفت بس که سوت و کوره این شهر
امیدوارم میانترمتو عاااااااااااااااالی بدی و بترکونی
پ.ن: مگه میشه چک نکنم؟ راستی، ما اینجا به هر کی که کامنت گذاشت یکی یه دونه کد دادیم و اسمشم گذاشتیم شمارۀ شبا. مخفف شباهنگ. هنوز نمیدونیم این شماره چه خاصیتی داره و به چه دردی میخوره. با 971125 شروع میشه که روز تولد اینجاست. بعدشم به ترتیبی که ملت کامنت گذاشتن. تو 171 امی بودی. پس کدِ شبای تو میشه 971125171
اینم عکس کارتت:
اینم پشت کارت:
اینم طراح کارت:
پاسخ:
رادیکال ۶۳ قسمت نامساوی :))
همین یه عبارت کافیه برای اثبات قدمتت :دی
دست راستتو بکش رو سر بقیهٔ کنکوریا که اونا هم بعد کنکورشون برگردن :)
پاسخ:
سلام. از شما هم قبول باشه
آشنام. ولی استفاده نمیکنم. من کلا لغت رو طی قرون و اعصار از تو متن یاد میگیرم نه مستقل. روشم به درد کسی نمیخوره. کلا دلی برخورد میکنم با آموزش زبان.
موقتی بود :)
پاسخ:
تو عمرم یادم نمیاد چیزی رو برای حفظ کردن بدین صورت رو کاغذ نوشته باشم.
حالا اگه نرمافزار خوبی پیدا کردید معرفی کنید که اگه کسی پرسید معرفی کنم
پاسخ:
سلام
والا عرضم به حضورت که
یه باغچه درست کن توش چیز میز بکار. سبزی مثلا. هر روز بهشون آب بده و بزرگ که شدن بچین. حس خوبی بهت میده. افسردگیتم رفع میشه. اگه حیاط دارین جوجه بگیر و بزرگشون کن که مرغ بشن و تخم کنن. یکی از رویاهای من اینه باغچه داشته باشم. از مرغ میترسم وگرنه مرغ داشتن هم آرزومه. خلاصه این چیزا آدمو از افسردگی درمیاره
پاسخ:
سلام :)
ببین تو رو خدا :)) زندگیای که داری رویای منه، اون وقت اومدی پیش من گلایه میکنی :)))
چیز میز بباف و بدوز. این کارم منو ذوقزده میکنه. ببین تو رو هم خوشحال میکنه یا نه
نقاشی هم میتونی بکشی.
پاسخ:
سلام نیلوفر :)
خوشحالم یادته و حواست بود
ممنون برای آرزوی قشنگت عزیرم
چه کیک خوشگلی :) گذاشتمش تو فولدر یادگاریا
بوس
+ بانک شهر بازم مثل پارسال پیام داده و بازم نوشته آقای نسرین. نکته اینجاست من اصن بانک شهر پول ندارم :)) یا دارم و خبر ندارم :|
پاسخ:
ممنونم. خدا شماها رو هم برای من حفظ کنه و همینجوری حفظ بشیم بمونیم برای هم :))
پاسخ:
درود
ممنون
خوب شد یادم انداختین
یکی از دوستام گفت بگم: اگه برای آموزش زبان بخواد، مجموعۀ «پُرآموزی» گزینۀ خوبیه و برای کتابای 1010 واژه، 504 واژه و essential words for TOEFL و اینا هم سیدی داره به همین روش. من essential words for TOELF ش رو داشتم و راضی بودم.
+ من از هر موجود زندهای که زبانم را نفهمد میترسم. از تمام حیوانات و تمام خارجیهایی که فارسی و ترکی و انگلیسی نفهمند. واقعا ازشون وحشت دارم چون نمیتونم ارتباط کلامی برقرار کنم.
پاسخ:
سلام
باید به تو تندیس حرف گوش کن ترین خوانندهٔ بیوبلاگِ بیایمیلو بدم :))
خیلی خوشحال شدم وقتی این کامنت تکنقطهتو دیدم. کلی ذوق کردم جا برای جواب من گذاشتی. مثل استادی که به دانشجوهاش بگه فلان کارو بکنین و هیچ وقت هیچ کدوم گوش ندن و یه بار ببینه یکی اون کارو انجام داده. ذوق میکنه دیگه. حالام که تو کامنتتو خصوصی گذاشتی و یه نقطهٔ عمومی هم گذاشتی برای جواب من، انقدر ذوق کردم که نگو. بس که حرص خوردم از بابت کامنتای خصوصی دوستان بیوبلاگ و بیایمیل. حالا شاید خیلیاشون انتظار جواب نداشته باشنا، ولی آدم دوست داره یه تشکری، جواب سلامی چیزی بگه و راه ارتباطی نمیذارن. بعد عذاب وجدان میگیرم که نتونستم جواب بدم. و همیشه بهشون میگم یه کامنت عمومی بدون محتوا لااقل بذارین که اونجا جواب بدم. مگه گوش میدن؟ حالا از شدت ذوق کامنت تو نمیخوام بیخیال شم و میکروفون رو رها کنم و هی میخوام از این کارت تعریف و تمجید کنم که واقعا جای تمجید و تحسین هم داره البته.
دیگه اینکه اسم قشنگی رو انتخاب کردی و من کلا با هر چیزی که شماره هم داشته باشه حال مضاعف میکنم. راجع به عکسا هم که اصلا نگران تکراری بودنشون نباش. بچهها کلی عکس تکراری میفرستن و هر کدوم رو به اسم خودشون ذخیره میکنم. مثلا یادمه یه جغد سفید بود که اونو چند نفر فرستاده بودن. یه بارم عکس حداد رو دهها نفر تو یه روز برام فرستاده بودن. خلاصه که نگران این مقوله نباش.
کلا هم برای گرفتن عکس خودتو اذیت نکن. من چند بار خواستم خودم عکس بگیرم دیدم چه مشقاتی داره و ملت نگاه میکنن و اینا.
و در پایان مجدداً بابت این کامنت نقطهای کمال تشکر و امتنان را دارم.
بابت تبریکتم ممنون. بابت استیکر جغدی هم ممنون. خیلی ناز و دلبرانه بود :)
پاسخ:
سلام :)
امروز با هر کانال ارتباطی که داشتی تبریک فرستادیا. فقط مونده یه کبوتر نامهبر هم بفرستی پشت بوم خونهمون :))
ممنونم :)
پاسخ:
تو چنین خوب چرایی؟ :)
پاسخ:
:)) باشه امشب بعد نماز دعا میکنم، ولی از اونجایی که هر روزهداری هنگام افطار یک دعای اجابت شده دارد، یه بارم فردا سر افطار دعا میکنم :)
پاسخ:
شماها هنوز به اینجا سر میزنید؟ شرمم باد. وای بر من :))
نه بابا دیر نشده که. دریافت تبریک رو تمدید کردم تا ساعت 24 سهشنبه :))
مچکرم!
پاسخ:
:)) اسوه و عصارهٔ وفا و مرامید شماها. آره بابا تا آخر اردیبهشت تولدمه. تازه دو ماه دیگه ۱۳ ذیالقعده هم تولد قمریمه. ینی تا اون موقع تقویم در سیطره منه؟ سلطهٔ من؟ زیر دست؟ تحت نظر؟ نمیدونم خلاصه تا دو ماه تقویم واس ماس و هی بیاین تبریک بگین. پریشبم کیک نخریدم که تولد قمریم بگیرم :دی به جاش هلیم بوقلمون فوت کردم پریشب :|
پاسخ:
سی تومن برای چقدر هلیم؟ اینجا کیلویی معمولا ۱۸ تومنه. دو کیلو هم معادل با یه کاسه سوپخوریه که برای شش نفر کافیه.
گشنهم شد :((
دارم شهید میشم بیا بحثو عوض کنیم راجع به خوراکی حرف نزنیم :))
پاسخ:
حالا اگه خوشمزه بود و خوش گذشت اشکالی نداره :))
خدای را شاکرم که ماه رمضونای دوران تحصیلم تابستون بود
پاسخ:
من هر جا به آیههای عجیب و باحال میرسم اسکرینشات میگیرم.
مثلا ۱۰۴ بقره و پانوشتش
دیگه،
۲۳۵ بقره
۲۸۲ بقره
۸۶ نسا
۱۲۹ نسا
۱۳۳ نسا
۱۹ مائده و...
پانوشتاشون جالبه
پاسخ:
سال آخر ارشد امتحانای پایانترمم ماه رمضون بود. خونه بودم یه مدت. بعد که رفتم تهران ۹.۵ روز موندم که مسافر لحاظ بشم نگیرم :| فکر کنم یه سر اومدم خونه دوباره رفتم چون امتحانا ۱۰ روزه تموم نشد. شایدم شد. اصن مکان درست و درمونی هم نداشتم که بخوام سحری درست کنم و بخورم. بدبختی بود. فقط کنسرو و غذای بیرون خوردم اون چند روز.
صبر کن پست و عکس مکانی که بودم رو نشونت بدم:
یه جاییه که مهمونای خارجی فرهنگستان میرن اونجا :|
پاسخ:
ما هیچ وقت خواب نمیمونیم. چون اصن نمیخوابیم که خواب بمونیم :))
این یه ماه ساعت خواب من ۶ تا ۱۱ هست. بقیه هم ۶ تا ۱۲ اینا.
پاسخ:
و خواب روزهدار عبادت است :)
پاسخ:
سلامٌ علیکم و رحمة الله. سلام به روی ما نوتون :دی
بله بله اسم شما رو اونجا دیده بودم.
آره دیگه. تعطیله. دیر اومدی تموم شد. حتی تهدیگم نمونده برات :))
از ستون سمت چپ وبلاگم آرشیو ماهانه رو برداشته بودم تازهواردا نرن دل و رودۀ اینجا رو شخم نزنن و جنازهها رو بیرون نکشن یکییکی. ولی نمیدونم چرا با کامنتت یهو هوس کردم برم برش گردونم اون قسمتو به ستون سمت چپ. گفتم شاید یه وقت بخوای بری یه سرکی تو آلبوم خاطراتم بکشی. خیلیاشون مردهن. مثل قبرستون میمونه آرشیوم. خودم دلشو ندارم مرور کردم. مرور هم کردی نشونم نده. نگو عه! اینو ببین. قلبم ریش میشه وقتی یادشون میافتم.
شمارۀ شبا میخوای؟
صبر کن ببینم نفر چندمی...
171 رو که دادیم به فینگیلبانو، بعدش لونا 172 بود و تو هم میشی 173. هممم شمارهت اینه: 971125173 [مهر را با زبانش خیس نموده و بر کارت شبای شایا میکوبد]
اینم عکس کارتت:
اینم پشت کارت:
اینم طراح کارت:
پاسخ:
وای عالی بود. ما خیلی باحالیم :)) اصن باحالتر از ما نه خلق شده و نه خلق میشه. همین چند تایی بودیم که اینجا دور هم جمع شدیم :دی
آره اصن لزومی نداره حتماً لینک بدی بگی برو فلان پستت رو دوباره بخون. همین که مجری شبکه خبر بگه توی دانمارک فلان شد فاتحهت خونده است. خودت سرِ همین نخو میگیری میرسی به فلان پست. لزومی نداره پستا رو مرور کنی و عکساش به هم بریزدت. همین که مربی آشپزیت هی مافین مافین کنه، کافیه که یاد مافین شکلاتیای فلان پست بیفتی. دور و بر ما پر از نشونههاییه که دستمونو میگیره و پرت میکنه وسط خاطراتی که فراموششون کردیم. حالا هی آرشیوو از جلوی چشم برداریم...
پاسخ:
سلام نیایش مهربون من :)
مگه میشه مهربونی دوستاتو نپذیری و رد کنی. دیگه تأخیر معنی داره :) همین که یادمی برام کلیه
عذاب وجدان رو من باید داشته باشم که نمیتونم این لطفها رو جبران کنم :(
پاسخ:
سلام
ممنون. ایشالا تولد خودت :دی
نماز و روزههای شما هم قبول باشه :)
توفیق تبریک اول وقت رو از دست دادی دیگه :))
ولی عب نداره. ایشالا سال دیگه 26 ام بیا مبارک باد بگو.
اتفاقاً امروز برای منم روز خوبی بود. اول اینکه با پیامک بانک بیدار شدم و واریز مبلغی که هیچ کس مسئولیتشو بهعهده نگرفته تا حالا. چون مقدارش 20 درصد بیشتر از قرارداد پروژهم با استادمه، فکر نمیکنم کار استادم باشه. ولی از اونجایی که کارامو چند روز پیش تحویل دادم این احتمالم میدم کار ایشون باشه. از طرفی ایشون هر بار شماره حساب ازم میگیره و این بار نگرفته. هر بار رسید میخواد و نخواسته. پس میتونه از طرف استادم نباشه. چرا از خودش نمیپرسم؟ چون اگه کار ایشون نباشه، نمیخوام فکر کنه که با این پرسش خواستم یادآوری کنم پولمو بده :| ولی از طرفی اگه کار خودش باشه زشته که پیام نمیدم و تشکر نمیکنم. خلاصه که روزم را با مبلغی که نمیدونم از کجا اومده آغاز کردم و تازه اگه کار استادم باشه، 20 درصد اضافه بهخاطر اینه که از کارم خیلی راضی بوده و از این احتمال هم الکی مشعوفم. خبر خوب دیگه اینکه ایرانسل و همراه پیام دادن که بهمناسب روز ارتباطات یه گیگ هدیه میدیم. گرفتم و تا خرخره بهروزرسانی کردم گوشی و لپتاپمو. بعد دو تا فیلمم دانلود که صد سال دیگه که سرم خلوت شد ببینم. بعد میدونی چی شد؟ ایرانسلو دوباره فعال کردم و دوباره یه گیگ داد. الان موندم چی کار کنم با این همه خوشبختی :))
+بعداًنوشت: اون پوله رو استادم ریخته بود. بیست درصدم بیشتر از مبلغ قرارداد ریخته بابت کیفیت و سرعت بالا :)
پاسخ:
ممنون :)
نه بابا، دیگه کی حال و حوصلۀ پست گذاشتن داره
دیر نشده که. تبریکا رو تا آخر اردیبهشت تمدید کردم. حالا نمیدونم 27 ساله شدم یا 28. نصف تبریکا حول محور 27 بود نصفشون 28 :))
پاسخ:
😅😅😅😅
❤️❤️❤️❤️
🌹🌹🌹🌹
💐💐💐💐
پاسخ:
ایرانسلو دو بار فعال کردما. کد نداشت ایرانسل. از ایرانسل من، قسمت پیشنهادها فعالش کردم.
نه بابا به این راحتی نیست. گردش حساب اسم اون خیّر رو نمیگه :)) فقط میگه فلان قدر فلان ساعت واریز شده
پاسخ:
سلام
ممنون :)
یه جوری همهتون هنوز هستید که انگار نه انگار اینجا تعطیله :| :))
باید یکی یه تندیس وفاداری به خوانندههای اینجا بدم حتما
+ موقتی بود اونجا
پاسخ:
دیر نشده بابا تا آخر اردیبهشت تمدید شده مهلت ارسال تبریک :دی
سن جدید :دی
پاسخ:
اولا که دیر نیست و تا آخر اردیبهشته :دی
ثانیا همراه اول برای من و خانواده عصر اومد و الان با اون نت در خدمتتونم. مودم خونه رو هم خاموش کردم به اهل منزل گفتم تا ۳۱ ام این یه گیگها رو به مصرف برسونید
تازه فقط این نیست که. دوشنبهٔ آخر ماهه و همراه اول یکی یه گیگ دیگه هم به همهمون داده :|
لازمشون ندارم واقعا :|
مثل این دکترها میخواستم بگم تا عکستونو نبینم نمیتونم نظر بدم :))
خب تو الان نه اسم مرورگرتو گفتی نه عکسی از مشکلت فرستادی برام
منظورت کرومه فکر کنم. حذف کن دوباره نصب کن. این آسونترین راهه.
یا برگردون به تنظیمات پیشفرض:
جیمیلتم لاگاوت کن. جیمیل اینجوریه که با پسوردا و بوکمارکای کروم هماهنگ میشه. اونو باید از حالت سینک درش بیاری که بکاپ نگیره
برای حرف ی ممکنه مشکل از ویندوزت هم باشه
پاسخ:
من کروم استفاده میکنم و زیاد با فایرفاکس کار نکردم. اینی که میگی مشکل نیست. در واقع یکی از امکاناته که باید غیرفعالش کنی. برای اینه که از عکسات بکاپ داشته باشی این لطفو میکنه.
اینجا رو ببین:
اون دوشنبهٔ آخر ماهی که گفتم، کدش اینه: ستاره ۱۰۰ ستاره ۵۴ مربع. برای من سهشنبه فعال میشه. نمیدونم این چه هدیهٔ دوشنبهایه که سهشنبه فعال میشه :| و خب خوشبختی من تا سهشنبه ادامه داره :|
چرا همراه اول و ایرانسل منو بهعنوان مبلغ و بازاریاب استخدام نمیکنن واقعا؟! :| این همه تو وبلاگم ازشون اسم میبرم :| کامنتامو اینجا ببین:
پاسخ:
خب اگه افزونه نیست پس چیه؟
ببینم این عکسا بهروزه؟ ینی هر عکس جدیدی اضافه بشه نشون میده؟
یه توصیه راجع به گوشی و لپتاپت: چند تا مرورگر داشته باش و یکیش شخصی برای خودت باشه و یکی برای بقیه. مثلاً همین من مطلقاً اجازه نمیدم کسی ایمیلشو با لپتاپ من و با کروم چک کنه. چون با گوشیم و کلی اطلاعات دیگه سینکه. همیشه هم ایمیلم بازه و پسورد و اینا نمیزنم. اگه احیاناً یه موقع کسی خواست ایمیلشو با لپتاپ من چک کنه با فایر فاکس و اپرا و... میگم چک کنه که نه من از ایمیلم خارج بشم، نه ماستا قاطی قیمه بشه.
پاسخ:
من هنوز مشکلتو درست نفهمیدم. تو ایمیلته ینی کجای ایمیلته؟ چه حجمی رو اشغال کرده از ایمیلت و آیا فقط عکسه یا چیزای دیگه هم هست؟ عکسا رو خواهرت خودش تو سیستم ریخته دیگه. مگه نه؟
تو سیستمتون عکس دیگهای نبود؟
پاسخ:
احتمالا ایمیل تو توی گوشی خواهرت ثبت شده و تنظیم شده که هر چند وقت یه بار بکاپ بگیره بفرسته ایمیل. من این قسمت رو با گوشیم غیرفعال کردم. پس تو هم باید با گوشی خواهرت غیرفعال کنی.
پاسخ:
بله دقیقا همینطوره. ینی اگه تو سیستم نمیریخت هم بازم تو توی ایمیلت میدیدی
پاسخ:
خواهش میکنم :)
+ کامنتا رو نگهمیدارم که بقیه هم استفاده کنن اگه این مشکل رو داشتن
پاسخ:
سلام :)
آره بابا اصن تا آخر سال میخوای تمدید کنم؟ :دی
میدهم خود را نوید سال بهتر، سالهاست.
پاسخ:
وبلاگشو بسته و دسترسی ندارم بهش
ولی اینجا براش وبلاگ ساختیم و تولد گرفتیم:
تو هم بیا کیک بخوریم :)))
هر کی این کامنتو میبینه و هولدنو میشناسه بیاد
پاسخ:
و علیکم السلام
انتخاب رو که باید یه ماه پیش میکردم. در واقع مراحلش اینجوریه که اسفندماه تو کنکور شرکت میکنی و اردیبهشت رتبهت میاد و بعد لیست دانشگاههایی که تمایل داری تو مصاحبهشون شرکت کنیو تحویل سازمان سنجش میدی و خردادماه اون دانشگاهها بر اساس رتبهت دعوت به مصاحبه میکنن.
پاسخ:
با توجه به رتبهم سه تا از دانشگاههای منتخبم دعوتم کرده. اگر اشکالی نداره اجازه بدید در هالهای از ابهام بمونه فعلا. نمیخوام یهو روز مصاحبه دم در دانشکدهٔ مذکور با خوانندگان وبلاگم مواجه بشم :)
پاسخ:
با لباس مبدّل میام نفهمین :))
پاسخ:
شباهنگیاب! :))
ترازم به تراز دانشگاه شما نرسید اصن. هر چند اگه میرسید هم به هیچ وجه حاضر نبودم بشینم جلوی استادایی که پارسال ردم کرده بودن و دوباره به سؤالاتشون جواب بدم. ولی انصافانه اگه بخوام قضاوت کنم دانشگاهتون تنها دانشگاهی بود که سؤال تخصصی و درسی و درست و حسابی پرسید و دلیل شکستم هم این بود که خودمو برای یه همچون سؤالاتی آماده نکرده بودم.
پاسخ:
دارم وضعیتمو با دوستم مقایسه میکنم. واقعا اگه میدونستم ده درصد اختلاف تو درصدا باعث صد تا اختلاف تو رتبه و دو سه هزار اختلاف تو تراز میشه، نیم ساعت زمانمو سر اون سؤال مسخره که آخرشم حل نشد تلف نمیکردم. نادمم.