پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۲۹۹- اختتامیه

شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۱۸ ب.ظ


چهار منهای چهار. 

تمام شدن، امری‌ست طبیعی و بسیار عادی. همۀ ما تموم شدن خودکار، مداد، پاکن، دفتر، کتاب و خیلی چیزهای دیگه رو تجربه کردیم. مثل خیلی چیزهای دیگه که بعد از مدتی تموم میشن، دفتر خاطرات شباهنگ هم به پایان رسید. این فصل از وبلاگم هم تموم شد. با همۀ تلخی‌ها و شیرینی‌هاش.

چهار منهای سه. 

اگر قولی داده‌ام و کاری قرار بوده انجام بدم یا مطلبی قرار بوده بنویسم و یادم رفته و هنوز انجامش ندادم بگید لطفاً. اگر درخواست معقول یا سؤالی دارید، بفرمایید تا پاسخ بدم و اگر چیزی می‌خواهید، بگید که بفرستم. آهنگ، عکس، جزوه، کتاب، فایل صوتی، لینک، رمز و چیزهایی از این قبیل. اگر پیامی فرستاده‌اید و من بی‌پاسخ گذاشتمش، که البته بعید می‌دونم، همین‌جا دوباره مطرحش کنید. ممکنه یه وقت کامنتتون نرسیده باشه دستم، ممکنه رسیده باشه و فراموش کرده باشم جواب بدم. بگید و بخواید و بپرسید و بفرستید هر چی تو دلتون مونده. فقط آهنگ «نرو» رضا صادقی و «مرو ای دوست» محمد اصفهانی و «رفتی» علی زندوکیلی و «چرا رفتی» همایون شجریان و «برگرد» شهره و «برگرد» سیاوش قمیشی رو نفرستین؛ اینا رو دارم و آهنگ‌های موردعلاقه‌م هم هستن اتفاقاً.

چهار منهای دو. 

رمز اون فیلم سوپ سوختۀ خوابگاه، 587587 بود. دو تا 587. یکی دو پست و عکس هم لابه‌لای این چند صد پست هست که مخصوص خانم‌هاست. چیز خاصی نیست البته. چون موضوع صحبتم ربطی به آقایان نداشته و خصوصی‌تر و خودمانی‌تر و زنانه‌تر بوده، رمز گذاشتم. رمز این پست‌ها مدل ساعتمه که به همۀ خانم‌ها داده شده و می‌شود. اگر ندارید و می‌خواهید، بطلبید و بگیرید. هر کلمه‌ای و جمله‌ای هم که رنگش توی متن پست‌ها، مشکی نباشه و قرمز باشه لینکه و مستحبه که روش کلیک کنید.

چهار منهای یک. 

عمر وبلاگ‌نویسی من به چهارهزارمین روزش رسید. تولد یازده‌سالگی وبلاگم بیست‌وپنجم بهمنه. ولنتاین. ۱۱ ضربدر ۳۶۵ با احتساب کبیسه‌ها کمی بیشتر از ۴۰۰۰ تا میشه. و کی باورش میشه من یه روزی برای تولد وبلاگم کیک سفارش دادم و تولد گرفتم براش و یه روزی هدر وبلاگمو چاپ رنگی و براق کردم و مثل کارت ویزیت گذاشتم تو کیف پولم و دادم به خواننده‌هام؟ کی می‌تونه این حجم از عشق به وبلاگ و وبلاگ‌نویسی رو بفهمه، درک کنه، هضم کنه؟ مگه میشه؟ مگه داریم؟ نمی‌میره این عشق، قسم می‌خورم.

چهار. 

چهارهزار روز از اون روزی که هم‌کلاسیام دستمو گذاشتن تو حنای وبلاگ‌نویسی گذشت. چهارهزار روز از اون روزی که کلاس پرورشی رو پیچوندیم و به بهانۀ نشریه رفتیم نشستیم تو سایت که مطلب بنویسیم برای «هروقت‌دلمان‌خواست‌نامۀ خرمالو». هر وقت دلمان می‌خواست منتشر می‌شد این نشریه. چهارهزار روز از اون روزی که مهسا و سهیلا و مریم و نازنینی که خودشون وبلاگ داشتن ازم پرسیدن می‌خوای تو هم وبلاگ داشته باشی و من که نمی‌دونستم وبلاگ چیه پرسیدم چی توش بنویسم؟ مهسا و سهیلا و مریم و نازنینی که دیگه وبلاگ ندارن گفتن حرفاتو، خاطراتتو یا هر چی که می‌خوای توش بنویس. چهارهزار روز از اون روزی که تو سایت مدرسه تصمیم گرفتم بنویسم اما هیچ‌وقت نتونستم هر چی که می‌خوام رو بنویسم گذشت. چهارهزار روز؛ حدود یازده سال. یازده سال حضور مداوم، و به اشتراک گذاشتن ۲۶۹۰ پست عریض و طویل که برخی‌شون ثواب هفتاد تا پست رو می‌دادن.

چهار به‌علاوۀ یک. 

اینجا رو تشبیه کرده بودم به صحنۀ نمایش. هر روز، یا هر چند روز یه بار برای شما نمایشی اجرا می‌کردم. همۀ این سال‌ها من بازی کردم و شما نشستین روبه‌روم و تماشام کردین. هیچ‌وقت بهتون دروغ نگفتم؛ اما همۀ حقیقت رو هم نگفتم. تماشام کردین. گاهی ساکت بودین، گاهی دست زدین، گاهی هورا کشیدین، گاهی خندیدین، گاهی گریه کردین، گاهی هم باهم بحث کردیم و قهر کردین رفتین. گاهی کامنت‌ها باز بود و همین‌جا جلوی سن نظرتونو گفتین و جواب دادم و جواب‌هامو بقیه هم شنیدن. گاهی هم کامنت‌ها بسته بود و رفتم پشت صحنه و گفتم هر کی هر نظری داره بیاد خصوصی بهم بگه. نه همیشه، ولی اغلب بودین. بعضیا رو می‌شناختم، بعضیا رو نه. یه وقتایی سالن خلوت بود، یه وقتایی جای سوزن انداختن نبود. 

چهار به‌علاوۀ دو. 

چند روز پیش بعد از یکی از همین نمایش‌ها، موقعی که داشتم می‌رفتم بیرون، یکی که اولین بارم بود می‌دیدمش بلند شد و دوید سمتم. دم در پشتی سالن رسید به من و نفس‌زنان گفت «سلام. شما بعد اجرا می‌ذارید و می‌رید. به حرف کسی گوش نمی‌کنید. وگرنه خب چرا اغلب اوقات کامنت‌هاتون بسته است؟ شما انتظار دارید ما بعد نمایش وقتی دارید سوار ماشین شخصیتون می‌شید یه جا پیداتون کنیم و نظرمونو در مورد نمایش بگیم؟ که خب حقّم دارید اگر چنین انتظاری داشته باشید. چون بی‌نهایت ناز می‌نویسید. من گاهی وقتا تماشاچی ردیف ۶ام گاهی وقتاام دوازدهم. اینکه حرفی نمی‌زنم و مثل امروز شما رو تو یه جای خلوت، مثلاً در پشتی سالن!، گیر نمی‌اندازم دلیلش اینه که من تمام این مدت فکر می‌کردم کسی که هر سری خیل عظیم جمعیت حاضر در صحنه رو می‌بینه دیگه دلش قرصه که دوستش دارن که وقتشونو براش می‌ذارن. شایدم تصورم اشتباهه و شما رو به‌درستی نمی‌شناسم. پس دوباره سلام، من ساراام، تماشاگر ردیف ۶». لبخند زدم و گفتم سلام سارا جان، از آشنایی باهات خوشحالم. دستشو گرفتم و بردمش تو اتاقم. گفتم من همیشه بعد از اجرا میام می‌شینم اینجا، پشت صحنه. می‌شینم و منتظر می‌مونم بیاید نظرتونو بهم بگید. با اشتیاق گوش می‌دم و با حوصله جواب می‌دم. وقت‌هایی هم که نباشم در اتاقم رو باز می‌ذارم که بیاید و یادداشت‌هاتونو بذارید روی میزم که وقتی برگشتم بخونمشون و جواب بدم. دوباره لبخند زدم و صندوق پیام‌هاتونو نشونش دادم. صندوقو باز کردم و گفتم ببین، این بیست‌هزارتا یادداشت رو تو همین سه چهار سال اخیر برام نوشتن. بعد پوشۀ عکسا رو باز کردم و گفتم عکس‌هایی که برام می‌فرستادن رو به اسم خودشون تو یه پوشه گذاشتم. این‌ها از نوشته‌های خودم هم عزیزترن برام.

چهار به‌علاوۀ سه. 

هر جا هر چی که دیدین و یادم افتادین و عکس‌هایی که برام فرستادین رو به اسم خودتون ذخیره کردم و نگه‌داشتم. (هشدار: با احتیاط روی سه تا لینک بعدی کلیک کنید. چندصدتا عکسو تو یه عکس بزرگ فشرده کردم و حجم هر کدوم ده مگابایته). ۱۷۳ عکس از سال ۹۴ تا بهمن ۹۵، ۲۶۱ عکس از بهمن ۹۵ تا بهمن ۹۶، ۲۸۹ عکس هم از بهمن ۹۶ تا بهمن ۹۷ دارم ازتون. قصه‌ای که پشت این عکساست انقدر شیرین و گاهی عجیبه که دوست دارم بشینم و تا صبح همه رو براتون تعریف کنم. یکی از عکسا عکس یه دستمال کاغذی خونیه. خون یکی از شماهاست و الان اون دستمال کاغذی تو کمدمه. یه روز یکی از خواننده‌های وبلاگم داشته عکس جغد و اسم شباهنگ رو روی چرم حکاکی می‌کرده و حین کار دستش می‌بره. می‌خواست این جغدو برام بفرسته و بماند که با چه مصیبتی فرستاد. چون من به این آسونی اسم و آدرس نمی‌دم به کسی، با ده تا واسطه رسید دستم. گفته بودم اون دستمال کاغذی خونی رو هم بذاره تو پاکتی که جغدا توشن. بسته رو داده بود به برادرش که تو نمایشگاه کتاب غرفه داشت. بلاگرا تو دوره‌همی بلاگرانه می‌رن نمایشگاه و این بسته رو از برادره می‌گیرن و میدنش به جولیک و جولیک هم یه جوری می‌رسونه دست من. ارتباطم با جولیک رو در وهلۀ اول مدیون نگارم که ارشد بهشتی قبول شد و در وهلۀ دوم مدیون مسئولین خوابگاه دانشگاهشونم که وقتی دورۀ ارشدم فرهنگستان خوابگاه نداشت قبول کردن تو خوابگاه اونا باشم و من هی رفتم دانشگاه اینا برای کارای اداری و هی رفتم دانشکده‌شون نگارو ببینم و یه روز که جولیک تو نمازخونۀ دانشکده نشسته بود با دوستاش کد می‌زد، اون روز به این نتیجه رسیدم که جولیک ترس نداره. یکی از عکسا عکس شال و کلاهیه که همین جولیک برای بچۀ چهارم من بافته و اونم الان تو کمدمه. یکی از عکسا رو تو مسیر کربلا جلوی عمود ۴۴۴ام گرفتین برام فرستادین. باتری گوشی‌تون وقتی ۴۴ درصد بوده، عکس سؤالات امتحان ادبیاتتون وقتی تو گزینه‌ها اسم مراد بود و هتل‌ها و کوچه‌ها و خیابونایی که اسمشون منو یاد شما انداخته. یکی از عکسا عکس یه مکالمه است. یکی از خواننده‌ها تو یه پیجی که دنبال اسم برای پادکستشون می‌گشتن اسم فانوس رو پیشنهاد میده و توضیح میده که یه بلاگری بوده که جزوه‌هاشو تشبیه می‌کردن به فانوس. اسم پیشنهادیش پذیرفته میشه و پادکست تولید میشه. برام می‌فرسته فایلو. گوش که می‌دم می‌بینم صدای کسیه که رئیس جاییه که چند تا کار ویراستاری براشون انجام دادم و یکی از همکاراشون هم‌کلاس ارشدمه. قضیه رو به هم‌کلاسیم که اتفاقاً اولین بار ایشون اسم فانوسو روی جزوه‌های ارشدم گذاشته بود میگم. میگه پادکسته کار بچه‌های شریفه. میرم پیجشون و چند تا از هم‌کلاسیا و هم‌اتاقیامو تو تیمشون می‌بینم و ایمان میارم که دنیا چقدر کوچیکه که من و خوانندۀ وبلاگم و همکار و هم‌کلاسی و هم‌اتاقی و هم‌دانشگاهیم دستمون تو یه کاسه است و خبر نداریم. بیشتر فرستندگان این عکس‌ها نیستن که دوباره ازشون تشکر کنم. ولی همیشه در خاطرم خواهند ماند. من آدم بامعرفت و قدردانی هستم. برای همین لینک پیام خصوصی رو از اون بالا برنمی‌دارم که باز هم اگر خواستید، چیز میز بفرستید، سؤالات شرعی و غیرشرعی و درسی و غیردرسی‌تونو بپرسید و بیاید باهام درد و دل کنید و بگید که فردا امتحان دارم و بخواید با رسم شکل داستان رستم و اسفندیارو براتون توضیح بدم و من از چشم اسفندیار و پاشنۀ آشیل شروع کنم برسم به کتف زیگفرید. با حوصله گوش خواهم داد و نامه‌هاتونو با اشتیاق خواهم خواند. و اگر آدرس وبلاگ یا ایمیلتونو گذاشته باشید، پاسخ خواهم داد.

چهار به‌علاوۀ چهار. 

مثل این استادهایی که جلسۀ آخر حضور غیاب می‌کنن می‌خوام حضور غیاب کنم. کامنت بذارید برای این پست. ایمیل، شماره، آدرس وبلاگ، نام، نشون، هر چی که فکر می‌کنید لازمه داشته باشم تا گمتون نکنم بدید بهم. بدید که یه روزی یه وقتی بیام بهتون بگم دفتر چهارمو شروع کردم به نوشتن. بلند شید ببینمتون. بلند شید و بگید تماشاگر ردیف چندم بودید. آره با شمام؛ یه چیزی بگید این دم آخری.


نظرات (۲۷۳)

من از خداحافظی بدم میاد، فعلا میخوام برم با این‌ پست سوزناکت گریه کنم( واقعا اشکم در اومده) بعداً میام مثل خودت طومار می‌نویسم :)
پاسخ:
فی‌الواقع از دیشب این‌جوری نشستم و لپ‌تاپ بغلمه و دارم این دویست تا کامنتو بالا پایین می‌کنم ببینم از کجا شروع کنم، چجوری شروع کنم، اول از آخر جواب بدم یا از اول، اول عمومیا رو جواب بدم یا خصوصیا. اصن چی بگم، چی نگم.
فرشته بیا غصه نخوریم. خداحافظی غم‌انگیز و دردناکه. به قول خودت سوزناکه، ولی یه آرامشی پشت این دو تا کلمۀ خدا و حافظ هست که وقتی تکرارش می‌کنی و برای آخرین بار به کسی میگی خداحافظ انگار داری اون عزیزتو به کسی می‌سپری که مواظبشه، محافظه، انگار می‌سپریش به خدا و میگی حفظش کنه برات. زیبا نیست؟
حالا اشکاتو پاک کن یه ایدۀ مسخره به فکرم رسیده. میگم بیا هر کی که کامنت گذاشته رو به ترتیبی که واکنش نشون دادن ملت، براشون کد عضویت یا یه چیزی تو مایه‌های شمارۀ دانشجویی بدیم. اسمشو می‌ذاریم شمارۀ خوانندگی، یا امممم شمارۀ وفاداری؟ شمارۀ عضویت یا ثبت‌نام در فصل چهارم؟ شماره دانشجویی؟ حالا به اسمش کاری نداریم. فعلاً چیزی به ذهنم نمی‌رسه. شمارۀ تو اینه: 971125001
سلام.اولین بار که وبلاگت رو دیدم هم خداحافظی کرده بودی ولی باز دوباره نوشتی.وبلاگ قشنگی بود.ممنون که جزوه کلاس آشپزی رو گذاشتی دادم به مامانم.خاطرات دوران راهنمایی و دبیرستان برام زنده شد با نوشته هات.
اسم پسرم اسم پسرآینده ته نسرین.ایشالا خبر عروسیت.
پاسخ:
رویای عزیزم سلام.
پیش‌تر یک بار هم خداحافظی کرده بودم و بارها بدون اینکه بیان کنم تصمیم به این کار گرفته بودم. لطف و حمایت شما دوستان خوبم بود که بهم انگیزه داد ادامه بدم و به امروز برسم. اما امروز دیگه چه بخوایم چه نخوایم باید قبول کنیم ادامه دادن ممکن نیست. این فصل از زندگی من به پایان رسیده و باید با شرایط جدید کنار بیایم و بهش عادت کنیم. نه به این زودی‌ها، ولی شاید یک روزی با فصلی جدید برگردم. خوشحالم که دوست خوبی مثل تو پیدا کردم. اگر اشتباه نکنم هم‌مدرسه‌ایم بودی، یه سال کوچیکتر یا بزرگتر. من هیچ ایمیل و نام و نشان دیگری ازت ندارم. گاهی بهم سر بزن. خوشحال میشم خیلی. و خوشحال‌تر، اگه تو فصل‌های بعدی وبلاگم هم ببینمت. ایشالا. و ایشالا خبر عروسی خودت و بقیۀ دوستان.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت)، شمارۀ تو هم اینه: 971125002
اونوقت این دفتر جدیده کی شروع میشه؟!
پاسخ:
نمی‌دونم :) آخه نیست که فصل چهار فصل خاص و خفنیه، همه چیزش در هاله‌ای از ابهامه برام. و ایضاً برای شماها. شاید اصن این فصل از زندگیمو تو دفتری کتابی یا هر جایی جز وبلاگ نوشتم. خدا می‌دونه.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125005
۰۶ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۵۰ شهـــ ـــرزاد
آخیییی چه اختتامیه‌ی باشکوهی :'(
برات بهترین‌ها رو آرزو میکنم. امیدوارم زودِ زود بیای بگی دکتری قبول شدم (دانشگاه تهران یا هر جا که خودت دوست داری). بعد ما هی بهت تبریک بگییییم، هی خوشحالی کنییییم، هی ازت شیرینی بخوااایم :) بعدش تو همون فیلد تخصصی خودت یه مرادِ خوش قلب و مهربون و با خدا پیغمبر نصیبت بشه (تو نصیب اون بشی البته)، بعد بیای عکس نی نیات رو بذاری و ... همه‌ی اتفاقای خوب خلاصه  :*
پاسخ:
آره؛ باشکوه و خفن و جذاب و جالب و اصن شما سرتاسر بلاگستان رو بگرد، خداحافظی به این باحالی پیدا نمی‌کنی :دی به خدااااا
من هم همچنین برای شما آرزوی موفقیت دارم. امیدوارم هر جا هستید شاد باشید و از زندگیتون راضی باشید و لبخند رضایت به لبتون باشه. 
امسال هم مثل پارسال تلاشمو می‌کنم، اگه نشد سال دیگه و سال دیگه. خلاصه دست از طلب ندارم، تا کام من برآید، یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید.
خدا از دهنت بشنوه این دعاها رو :)) خدایااااا از دهنش بشنو لطفاً. فیلد تخصصیم هم خدایا همون فیلد لیسانس در نظر بگیر لطفاً :)))
شهرزاد من عکس نی‌نی‌هامم با پِینت ادیت می‌کنم از این رعد و برقا روشون می‌زنما :دی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125007
حضور معنویتو حفظ کن....
باش همین اطرافا...
و برگرد با کلی فصلی جدید و شادی فراوان....
پاسخ:
وبلاگ دوستان رو که همیشه می‌خونم و خصوصی یا عمومی اغلب براشون کامنت می‌ذارم. دورادور هواتونو دارم و با شادیاتون شاد می‌شم و با غصه‌هاتون غمگین. من چه بنویسم، چه ننویسم، همیشه خوانندۀ وبلاگ شماها خواهم بود و امیدوارم همیشه باشین و بنویسین و بخونیم و کامنت بذاریم. اگه یه روزی حس کردم برگشتنم و دوباره نوشتنم لازمه یا مفیده، حتماً برمی‌گردم. دست پر هم برمی‌گردم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125008
۰۶ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۵۳ معلوم الحال
کجا میخواید برید؟
من کلی سوال داشتم. میخواستم سر فرصت بیام ازتون بپرسم. :( 
یه تجدید نظر/ارفاقی در حق ما بکنید. بمونید قول میدیم بچه های خوبی باشیم و درست بنویسم!
پاسخ:
جایی نرفتم که. هستم. بپرسید، جواب میدم. فقط چون سؤالات شما زبان‌شناسی محضه، من یه وقتایی ممکنه ندونم و بلد نباشم. حالا به قدر وسعم و دانشم پاسخ خواهم داد :)
دیگه ارفاق از این بیشتر که مثل میرزاده خاتون وبلاگ رو به کل حذف نکردم و مثل هولدن کامنتا رو از بیخ و بن نبستم و مثل جولیک صفحۀ سفید خالی نذاشتم؟ برید هر روز دو رکعت نماز شکر بخونید و دعا به جونم بکنید حتی :))
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125009
از آخر به اول :
به کجا چنین شتابان ؟!:))

سلام 
مگه تولد شباهنگ‌ رو نمیخوای بگیری ؟!:))

این عکست خیلی باحاله :))

پاسخ:
سلام به روی ماهت :)
شتابان نرفتم که. آروم آروم، اول فرکانس انتشار پست‌ها رو کم کردم، بعد حجمشونو کم کردم، بعد تنوع موضوعی رو کم کردم، بعد میزان کامنت‌هایی که می‌ذاشتمو کم کردم، هی همین‌جوری آروم آروم سعی کردم ترکتون بدم :دی
تولدت هم مبارک. یادم نرفته که تولدت با تولد وبلاگم تو یه روزه
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125010
حس عجیبی داشت خوندن این پست،اما برام عجیب نیست اصلا که به پایان فصل چهارم رسیدی، بعد یازده سال یه امر کاملا طبیعی به نظر میرسه. چیزی که من بعد از پنج سال بارها بهش رسیدم. خوشحالم که اینقدر متعهد کار کردی و برای هر نقطه ای که گذاشتی دلیل داشتی. ممنونم که کلی حس خوب رو باهامون به اشتراک گذاشتی. هرجا که هستی مراقب خودت باش. میدونم که یه روزی بالاخره میبینمت اون روز زیاد دور نیست.
پاسخ:
برای خودم هم حس غریبی بود. هم موقع نوشتن پست و هم حالا که دارم کامنت‌هاتونو جواب میدم. این فصل، فصل سه بودا. سه تا فصل داشتیم تا حالا: مدرسه، لیسانس، ارشد. برای چهار تصمیمی نگرفتم هنوز. شاید چند ماه دیگه، شاید چند سال دیگه، شاید هیچ‌وقت. نمی‌دونم. خوشحالم که باهات آشنا شدم و امیدوارم این دوستی تداوم داشته باشه :) دور یا نزدیک، روزی که ببینمت احتمالاً یکی از به‌یادماندنی‌ترین روزهای زندگیم خواهد بود.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125013
سلام افتتاحیه خبرم کن.هر پایانی شروعی داره
پاسخ:
سلام :)
تو که سرجهازی منی. هستی همیشه. باورم نمیشه تو همۀ فصل‌ها حضور داشتی و همه رو خوندی. ینی من جای تو بودم از یه جا به بعد رها می‌کردم. مثل همۀ اینایی که رها کردن رفتن. ولی تو موندی. و حضورت همیشه برام مایۀ دلگرمی بود. واقعاً مرسی که بودی و هستی و خواهی بود. هیچ وقت فراموشت نمی‌کنم. اصن نمی‌تونم که فراموشت کنم. تو یکی از ارزشمندترین دستاوردهای من تو این فضای وبلاگ و وبلاگ‌نویسی هستی. و خوشحالم که دارمت.
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125016
... :|
منتظر فصل بعدی هستیم
پاسخ:
قول صددرصد نمی‌دم، ولی سعی‌ام رو می‌کنم برگردم و بنویسم. مفیدتر بنویسم. شاید نه به این زودی :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125017
۰۶ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۳۵ آرزو ﴿ッ﴾
اول بگم که چشمم افتاد به تگ‌ها و ذوق‌مرگ شدم! :))
دیدم آهنگ قسم می‌خورم هنگامه رو تگ کردی یاد روزی افتادم که برای اولین‌ بار از طریق همین وبلاگ عزیزت بهش گوش کردم. تا مدت‌ها کرم گوشم بود. به همین دلیل و برای قدردانی گفتم الآنم من یه آهنگ بفرستم برایت: اسمش محبوب زیباست از طاهر قریشی و نمی‌دونم چقدر قدیمی یا جدیده.
http://s8.picofile.com/file/8350215634/%D9%85%D8%AD%D8%A8%D9%88%D8%A8_%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7.html

و اینکه واقعا خوشحالم که باهات آشنا شدم و از نوشته‌هات بهره بردم. امیدوارم تا شروع فصل چهارم زنده و سرحال باشم و بازم بخونمت. :) 
دیگه همینا. امیدوارم حال دلت خوب باشه تو این مدت. :) 
پاسخ:
عزیزم :) فدای اون ذوقت بشم من
محبوب زیبا رو اولین بار از وبلاگ الی شنیدم و چقدر این آهنگ دلنشین و زیباست. ممنون که دوباره یادم انداختیش.
خوشحالم که از دنیای بی‌دروپیکر مجازی که نمیشه به هیچیش تکیه کرد، دوستان خوبی مثل شماها پیدا کردم که تکیه‌گاهم بودید و نفسم به نفستون گرم بود. و هست. خدا حفظتون کنه و امیدوارم دوستیمون تداوم داشته باشه :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125019
سلام :)
[بلند می شود و ایستاده برای این معرفت ، وفاداری به وبلاگ ،احترام به مخاطب و تمام لحظات بودن و نوشتن در ۴۰۰۰روز، تشویق می کند .تشویق می کند.تشویق می کند...]
من منتظر شروع دفتر جدید می مونم.
دوست دارم شباهنگ صدا از ته سالن می رسه؟


پاسخ:
سلام بر فاطمۀ 1756 :))
[به تهِ سالن، سمت تماشاگران می‌رود و فاطمه را در آغوش گرفته و های‌های می‌گرید و فین‌فین دماغش و آب لب و لوچه‌اش را با شال فاطمه پاک نموده و دوباره وی را محکم بغل می‌کند و می‌گوید غصه نخور دیوونه کی دیده شب بمونه و به روی سن برمی‌گردد که باقی کامنت‌ها را پاسخ دهد]
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125020
۰۶ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۳۸ سه نقطه (الهه)
نسرین عزیز، سلام

چقدر عجیبه برام!
خیلی وقت بود به وبلاگت سر نزده بودم!
یهو امروز، الان، دلم خواست بیام وبلاگتو بخونم
حالا میبینم روز آخر این وبلاگه! :(
دلم گرفت

البته میدونم که هر چیزی، یه پایانی داره.
باز هم امیدوارم روزای شادی که ثبت کردی، بیشتر از روزای تلخ باشه.


خیلی چیزا ازت یاد گرفتم 3>
به عشق پستهای طویله، وبلاگتو باز میکردم!
افکارمون از زمین تا آسمون با هم فرق داره، ولی دوستت دارم :)


تنت سلامت، لبت خندون
تا دیدار بعدی 

پاسخ:
سلام الهۀ عزیزم
ببخشید که این‌جوری ضدحال شد برات. هر چیزی بالاخره یه پایانی داره. چه خوب که این پایان شیرین باشه. خوشحالم که دوستی مثل تو دارم. دوستی که به قول خودش افکارمون زمین تا آسمون فرق داره. حضور شماها تلخی این پایان رو برام شیرین می‌کنه. امیدوارم این دوستی تداوم داشته باشه.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125021
سلام
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را😊🌹
پاسخ:
سلام بر من!
شکوفه‌ها و باران هم سلام رسوندن گفتن سلامت باشین :))
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125022
۰۶ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۱۹ مهین (جمجمه)
حاضر!
پاسخ:
:) به‌به، مهین خانوم. کم‌پیدایی. دلتنگتیم و دعاگو. منو از حال و روزت بی‌خبر نذار. بیا بگو ببینم بالاخره چی شد نتیجۀ آزمونت. قبول شدی ایشالا؟ شیرینیمون محفوظه؟
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست اختتامیه)، شمارۀ تو هم اینه: 971125026
مات و مبهوت به صفحه هی نگاه میکنم ببینم درست خوندم یعنی؟ یعنی دیگه شباهنگ رو برای یه مدتی نداریم؟ :( 
.
بی‌صبرانه منتظر دفتر چهارم هستم ^_^ دفتری که به واسطه شماره خوشگلش، جذاب‌ترین دفتر خواهد شد یقینا ^__^ 
.
من ردیف 2، روی صندلی شماره 22 میشستم :) گاهی هم ردیف 22، صندلی شماره 2 D: 
پاسخ:
آره درست خوندی. شاید برای یه مدت کوتاه، شاید یه مدت طولانی، شاید تا همیشه. نمی‌دونم. ولی می‌خونمتون تا همیشه، تا هر موقع که بنویسید و امیدوارم و دوست دارم خودم هم یه روزی برگردم و بنویسم.
مثل اینکه 22 رو خیلی دوست داری. ولی پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو 971125029 هست.
سلام نسرین جان 
چقدر دلم گرفت با خوندن اینا. 
بعد از این همه سال تنها وبلاگی که تو بوکمارکم مونده شباهنگه !
یهویی دلم گرفت.
آخرین نقطه اتصال من و دنیای وبلاگ ها اینجا بود! 
هممون بزرگ شدیم و درگیر زندگی و گرفتاری ها و کلی دغدغه هامون عوض شده و دیگه از دوستای مجازی فقط یه خاطره میمونه گوشه قلبمون. 
امیدوارم فصل جدید زندگیت پر از موفقیت های بزرگتر باشه و کلی اتفاق خوب واست بیفته و زندگیت پر از آرامش باشه. 
تولد وبلاگت و تولد خودت هم پیشاپیش مبارک باشه دختر مهربون. 🌹🌹
پاسخ:
سلام سیتکا جان.
قربون اون دل مهربونت :) چقدر خوشحالم شما قدیمیا هنوز هستید. چقدر حضورتون بهم روحیه و انرژی میده. این‌جوری که شماها به من لطف دارید، نامردی و بی‌معرفتیه اگه بتونم برگردم و برنگردم. خوشحالم که دوستای بامعرفتی مثل شماها پیدا کردم و امیدوارم که این دوستی‌مون تداوم داشته باشه تا همیشه. امیدوارم اگه یه روزی دوباره به وبلاگ برگشتم بازم وبلاگم تو بوکمارکت باشه.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125030
۰۶ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۴۵ خانم الفــــ
ای بابا چقدر دلگیر بود. شبیه حسی بود که وقتی داشتم از شیراز میرفتم، داشتم.
ان شاءالله زود برگردی. آدرس وبلاگ و شماره و تلگرام رو هم که داری برای خبر دادن احتمالی :) پیشاپیش ممنونم :)
ان شاءالله شاد و سلامت و موفق و در مسیر "شدن" باشی...
پاسخ:
دیر یا زود، هر موقع حس کنم حضورم اینجا مفیده و نوشته‌هام به درد کسی می‌خوره برمی‌گردم. درجازدن رو دوست ندارم. داشتم درجامی‌زدم. شبیه ماشینِ بدون بنزینی شده بودم که پاشو گذاشته بود رو گاز و زور می‌زد. باید پیاده می‌شدم. باید تنهایی یه کم قدم می‌زدم. حالا یه کم پیاده میرم. بعد اگه نیاز بود سوار چهارمین ماشین می‌شم و شماها رو هم سوار می‌کنم :دی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125031
غمم فزون گشت یا شیخ
پاسخ:
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد. غصه نخور دیوونه، کی دیده شب بمونه؟
گفتی شیخ و منو یاد مانتوی عباییم انداختی. از وقتی خریدمش هی از کمد درش میارم می‌پوشم وایمیستم جلوی آینه بعد می‌ذارم سر جاش. نیست که عباییه؟ هی یاد منبرم می‌افتم هر بار :دی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125032

۰۷ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۵۹ مهدی رنجبر
فکر کنم دیر با اینجا آشنا شدم نه؟ 
پاسخ:
من از دوران کارشناسی می‌خوندم وبلاگ شما رو. به‌عنوان یه برقی، وبلاگ یه برقی رو می‌خوندم و ذوق می‌کردم کلی. مهاجرت که کردین رفتین بلاد کفر گفتم بذار روشن شم و خب تقصیر منم بود که دیر روشن شدم. ولی حالا گذشته مهم نیست. ایشالا اگه فصل بعد رو شروع کردم خبر می‌دم که از اول بخونید.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125034
سلام
من غیبت کم نداشتم، ولی حاضر که بودم، اون ته‌ته‌ها می‌نشستم تا دید بهتری داشته باشم :)
پاسخ:
سلام. غیبت و تأخیر که هیچ، کامنتاتم به موقع تحویل ندادی. اصن برای خیلی پستا کامنت تحویل ندادی. بعد لابد می‌خوای پاست کنم؟ :))) ولی خب بیا بوست کنم که انقدر بامعرفتی که با عطسه‌ای سرفه‌ای ولو در حد یه خط کامنت خودتو نشون دادی و حس نکردم که تو پست آخرم داشتم با دیوار صحبت می‌کردم :دی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125035

دارم فکر می‌کنم این قلمی که الان موقع خداحافظی هم اینقدر لبریزه، حالا کجا می‌خواد بریزه؟ نکنه می‌خوای درون‌ریزی کنی که دفتر رو بستی؟ امیدوارم خیلی زود به تماشای فصل تازه‌ت بشینیم. پرشورترین فصل...


من معمولا ردیف‌های یک سوم آخر میشینم, شاید خیلی تو چشم نباشم، ولی بهترین دید رو دارم... پیروز باشی.
پاسخ:
داره می‌ریزه تو خودش، تو دفترش، تو ورد، تو پیام‌های ذخیره شدۀ تلگرام، تو یادداشت‌های گوشیش، تو یه وبلاگ مخفیِ رمزدار که هیچ‌کدوم از پستاش منتشر نمیشه و همه‌ش پیش‌نویسه برای مخاطبی که نیست. بالاخره یه جایی پیدا می‌کنم یواشکی توش بنویسم :دی آدم یه وقتایی یه حرفایی داره که نمی‌تونه به کسی بگه یا تو وبلاگش منتشر کنه همه بخونن...
ممنونم که بودید و هستید. اگر روزی روزگاری برگشتم، خوشحال میشم بازم باشید و دلم گرم به حضورتون باشه.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125038
۰۷ بهمن ۹۷ ، ۰۷:۳۲ آشنای بی نشان
سلام
من از ترم اول کاردانی میخوندمتون تا الان
البته این اواخر نه زیاد:)
ازتون ممنونم که یه دوره ای وقت میذاشتید و تنها خواننده وبلاگم بودید
امیدوارم هر جا که هستید شاد و موفق باشید
پاسخ:
سلام بر دفترچۀ گرامی، آشنای بی‌نشان :)
ممنونم که می‌خوندید و از خودم هم ممنونم که می‌خوندمتون. امیدوارم سلامت و سربلند و شاد باشید و گرفتاری‌هاتون رفع بشه. به یادتونم و دعاگو.
این کامنتی که گذاشتید تنها راه ارتباطی من با شما بود و آدرس وبلاگتونو ندارم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125039
سلام. 
من امیدوارم این خداحافظی همیشگی نباشه و بازم بیای و بازم همینقدر خلاقانه برامون بنویسی. گذشته از اینکه گاهی فکر میکردم چه چیزهای بی‌ربطی رو سوژه‌ی نگارش می‌کنی😁😁 اما بازم حتی یک پست هم نبود که بخونم و خلاقیتت رو تحسین نکنم. 🤗🙄🙄
فکر میکنم از یه جنبه‌هایی شبیه نیکولای آبی بودی برام. (و امیدوارم بشناسیش!)
یه جنبه‌هایی از وجودم به طرز اغراق‌آمیزی تو وب تو و نیکولا آشکار میشد که باعث میشد خیلی خیلی خوندنتون رو دوست داشته باشم. چیزهایی که خیلی هم بهشون دقت نکرده بودم ولی هروقت میخوندمت انگار یه وجهی از خودِ خودم رو میخوندم با ویژگی‌های اگزجره شده که در ظلمت نُه‌توی مرگ اندود وجودم پنهان شده بود و اینجا آشکار میشد، در حدی که احساس میکردم خودم این متن‌ها رو نوشته‌م و گاهی هم در کامنت‌هام این حس رو به اشتراک میذاشتم... در تمام پستهات این احساس رو داشتم و اگه الان بخوام تک‌تک ابعاد اشتراک رو اشاره کنم خیییییلی میشه و یه سری از اون ابعاد هم ممکنه مغفول بمونه و بعد مدیونشون بشم. 😊 پس به همین بسنده میکنم که بدون اغراق وبت بخشی از وجود من بود 🙄🙄😍... ولی راستش از ارتباط صمیمی تو و جغدها چیز زیادی نمیدونستم وگرنه بین این همه نماد جغدی که برات ارسال شده جای من و اسمم خالی نمی‌موند.
لذا بر من واجب است قربهً الی الله که خودمو در خاطرات وبلاگ نویسیت ثبت کنم.
این جغدی‌ترین عکسیه که الآن به ذهنم اومد..  مال مردمه! ولی من در نهایت سخاوت میدمش به تو و با اینکه انصافا اجازه هم لازم نداره ولی خب اجازه‌شم میگیرم خیالت راحت. 😊
اولین بار که این عکس رو که دیدم به یادت نیفتادم ولی الان که جغدهای تو رو دیدم سریعا به یاد این عکس افتادم پس بلاشک برازنده خودته 😉😉
http://bayanbox.ir/info/4682127461855807714/20190127-075326

این اجتماع حداکثری جغدهای متنوع و کاربردی، واقعا جذابه. نیست؟ ^_^
و در نهایت اینکه حتما بیا و از مراد به ما خبر بده. حالا به ما هم خبر ندادی به خاطر چشم‌های منتظر این اجتماع حداکثری جغدها بیا و به من یکی خبر بده. فعلا که آدرسم اینه. اگر آدرس عوض شد بهت خبر میدم.

ولی خدایی کاش نمیرفتیا! بمون و باش. حالا یه مدت تعطیل باش ولی بیا و اگر اومدی منو بیخبر مگذار😊
از صمیم قلب دعا میکنم که به مراد دلت برسی و هرچی آرزوی خوبه مال تو 😊😚😚

گر آن مراد شبی در کنار تو باشد، زهی سعادت و دولت که یار تو باشد.
اگر هزار غم است از جهانیان بر دل، همین بس است که او غمگسار تو باشد. 😊😍
پاسخ:
سلام :)
ایشالا که همیشگی نیست و اگه حضورم خیریتی توشه و به صلاح خودم و بقیه است، شرایط فراهم بشه و انگیزه‌شو داشته باشم که برگردم و بنویسم.
مگه میشه نیکولا رو نشناسم؟ از همون اول اول اول می‌خوندمش و می‌خونم. روز عروسیش براش آهنگ روسری آبی رو فرستادم. خیلی دوست دارم این آهنگو. یادم باشه هر موقع مرادو پیدا کردم بهش بگم اینو تو عروسیمون پخش کنیم برای ملت. البته آهنگ تو تو از السید و شب شور و حال لیلا فروهر هم هست. ولی خب به نظرم این بهتره.
بابت عکس هم ممنون. ذخیره کردم به اسم خودت برای تولد 12 سالگی وبلاگم.
اگه اومد، خبر می‌دم. حالا اگه صلاح نبود جار بزنم یواشکی میام در گوش خودت می‌گم :)
رباید دلبر از تو دل ولی آهسته آهسته
مراد تو شود حاصل ولی آهسته آهسته
سخن دارم ز استادم نخواهد رفت از یادم 
که گفتا حل شود مشکل ولی آهسته آهسته
تحمل کن که سنگ بی بهایی در دل کوهی
شود لعل بسی قابل ولی آهسته آهسته
مزن از ناامیدی دم که آن طفل دبستانی
شود دانشور کامل ولی آهسته آهسته

پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125041
۰۷ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۲۳ مصطفی فتاحی اردکانی
من تماشاگر ردیف آخرم همون که جا نبود کنج سالن رو زمین نشسته
پاسخ:
ای بابا. بد شد که. رو زمین آخه؟
حالا ایشالا فصلای بعدی سالن بزرگتری اجاره می‌کنم که این‌جوری شرمنده نشیم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125042
۱۲۹۹ اون وقت؟ این عدد غیر رند پست پایانی باشه؟:|
قشنگ معلومه شباهنگ رو سربه‌نیست کردن و خیال می‌کنن ما نمی‌فهمیم:|
پاسخ:
نه تنها این عدد مناسب‌ترین عدد برای اتمام فصله بلکه بسیار بسیار رنده :| 
اگه با 1300 تموم می‌کردم، انگار وارد صدۀ سیزدهم می‌شدیم و حس تموم شدن تداعی نمی‌شد. مثل 9 که آخرین عدد تک‌رقمیه و 10 آغاز دورقمی‌هاست، یا 99 که آخرین عدد دورقمیه و 100 آغاز سه‌رقمی‌هاست اینجا هم باید با 99 تموم میشد.
کی جرئت داره شیخ شباهنگ دام ظلهاالعالی رو سربه‌نیست کنه؟ می‌دونی من چند تا محافظ دارم؟ :دی تازه عبامم ضدگلوله است.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125043
واسه این پست فقط تنها جمله ایی که بنظرم میرسه اینه که متاسفم برا خودم که تو این سالهای وبلاگ نویسی چرا اینقدر دیر شناختمتون:(
بدون اغراق میگم ،دنیای وبلاگ نویسی بدون شباهنگ حتما چیزی کم خواهد داشت
هرجا که هستی بهترینهارو ازت از خدا میخوام
پاسخ:
نه بابا تأسف برای چی؟ من مثل این سریال‌های ایرانی بودم که از هر جاش وارد موضوع می‌شدین می‌فهمیدین داستان چیه. بس که به گذشته و آینده و حال و دیروز و پریروز و پس‌پریروز و پسان‌پریروز و پسان‌پس‌پریروز لینک می‌دادم دیگه نیازی نبود از اول بخونید پستامو :))
و اینجاست که خطاب به بیان و بلاگفا و بلاگستان باید کامران و هومن‌طور بگم بگو منو کم داری بگو
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما اینه: 971125044
آهان یادم رفت من دیر رسیدم و صندلیها پر بود من ته سالن سرپا وایسادم همونکه پیرهن چهارخونه سورمه ایی تنشه:)
پاسخ:
پیرهن چهارخونه سرمه‌ای :))
حالا چرا سر پا؟ می‌نشستین کنار آقای فتاحی اردکانی :دی (سه تا کامنت قبل‌تر)
یاد وقتی افتادم ک تورنادو تموم شد و شباهنگ رو شروع کردین .
من از این وبلاگ خیلی یادگرفتم. امیدوارم هرچه سریعتر دلتنگ نوشتن بشین و فصل جدیدُ شروع کنین.

پاسخ:
چند روز پیش خیلی اتفاقی از جایی که انتظارشو نداشتم یه یادداشت قدیمی پیدا کردم که برام بسیار عجیب و جالب بود. یادداشتِ چهار سال پیشم بود. بلاگفا که نابود شده بود، من یه جوری با تغییر آخرین عکسِ آخرین پست بلاگفا به همه اطلاع داده بودم که موقتاً رفتم بلاگ‌اسکای و همه اومده بودن سراغم تو بلاگ‌اسکای که اونجا تکلیفمون مشخص بشه. اسم و ایمیل و کلی آدرس ازشون جمع کرده بودم. همۀ اونایی که بعد از تموم شدن بلاگفا آدرس فصل سوم رو خواسته بودن و من تو اون یادداشتی که چند روز پیش اتفاقی پیداش کردم اسم تک‌تکشونو نوشته بودم و جلوی اسماشون نوشته بودم به فلانی ایمیل زدم آدرس جدید رو دادم و جواب داد، فلانی هنوز جواب نداده، به فلانی به فلان طریق گفتم و خلاصه به طرق مختلف به صد و چند نفر خوانندۀ فصل تورنادو آدرس شباهنگ رو داده بودم و چقدر هم مشتاقانه اومدن و اولین پست‌های اینجا رو خوندن. ولی الان که اون لیست رو با لیست صدوچندنفری حالا مقایسه می‌کنم می‌بینم فقط ده بیست نفرشون تا الان موندن. بقیه هم جدیدن. دارم به اون بی‌معرفت‌ها فکر می‌کنم که کمِ کم صد تا کامنت از هر کدومشون دارم...

و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125047
من که سالهای سال خاموش بودم حالا فراموشم کردی یا از یادت رفتم هم من باز پیدات میکنم :))
پاسخ:
:)) من فراموشت کنم؟ حاشا و کلا :دی
خدایی چطور دلت اومد ایییییییییییین همه سال خاموش بخونی منو؟ یه عطسه‌ای سرفه‌ای چیزی. می‌دونی امید به زندگی یه بلاگر با روشن شدن هر کدوم از خواننده‌های خاموشش چقدر فزونی می‌یابد؟ نمی‌دونی دیگه. 
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125048
درست نیست منی که تمام وقت خاموش خوندمت الان دم رفتن کامنت بذارم، یه جور حس خجالت، یه چیزی تو این مایه ها... ولی عجیییییب حالم گرفته شد که روز تولدم مصادف شد با تموم شدن این دفتر از وبلاگ نویسیت... خواستم بگم قلمت اونقدر شیوا و رسا هست که منی که از نوشته های طولانی فراری ام تا ته همه ی پست های طویله نویسیت رو بخونم ... ممنون که برای ما نوشتی...
پاسخ:
خجالت برای چی آخه؟ من خودم چند تا وبلاگ رو می‌خونم که هیچ وقت براشون کامنت نذاشتم. خجالت هم نمی‌کشم :)) فقط یه کم عذاب وجدان دارم :دی
ینی خوشم میاد همه‌تون به طویل بودن پست‌هام اذعان داریدااا. و البته به جذابیت و شیوایی قلمم که تا ته می‌نشوندتون پای پست :دی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125049
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام :) 
مرسی که تا الان بودی... منتظر برگشتنت هم هستیم :) 
************@gmail.com
پاسخ:
سلام. من هم از شما سپاس‌گزارم که تا الان بودید و می‌خواید بازم باشید و خوشحالم که اگه یه روز برگردم، هستند کسانی که منتظرم باشن.
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125051
چقدر سخته که برگشت افتخارآمیز من با رفتن غم انگیز تو رقم خورد :(
امیدوارم یه تغییر خوب توی زندگیت به وجود بیاد که دوباره حرفی واسه گفتن داشته باشی و فصل جدید رو شروع کنی... نمیدونم با چه اسمی اما با هر اسمی که باشه تو همون نسرین هستی و ما قطعا از خوندن وبلاگت لذت خواهیم برد.
شماره و نام و نشون منو داری. بازم ممنون که تولدمو تبریک گفتی. امیدوارم زودتر برگردی.
پاسخ:
دیو چو بیرون رود فرشته درآید؟ :)) بالاخره دو پادشاه در یک اقلیم نگنجد و دو شمشیر در یک نیام و اصن یا جای من اینجاست یا جای تو :دی
من هم به این تغییر امیدوارم :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125052
سلام به نسرین با وفا و با معرفت
تولد چهار هزار روزگی وبلاگت مبارک باشه،امیدوارم این دوستی ها و ارتباطات برات پایدار باشن و وبلاگت چهار هزار ساله بشه:)

پاسخ:
سلام بر مریم کلاغ‌پرِ دوست‌داشتنی. باوفا و بامعرفت شمایی که هستی هنوز :)
چهارهزار سال زیاد نیست؟ قدیمی‌ترین آثار مکتوبی که از زبان‌های مختلف بر جای مونده هم عمرشون این همه نیست. چهل سال هم عمر کنه برامون بسه.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125053
۰۷ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۴۸ چارلی ‌‌‌
حاضر! :)
راستش من تماشاگر هیچ ردیفی نبودم، خیلی دیر رسیدم و صندلی‌ها پر شده بودن. برای همین هم پشت صندلی‌های ردیف آخر ایستادم و آخرای نمایش رو ایستاده تماشا کردم. چون دیر رسیده بودم هم خجالت می‌کشیدم که حرفی بزنم یا کامنتی بذارم. دیدین وقتی آخر از همه میرین توی یه مهمونی چقدر حسِ بدیه؟ :/ اما حالا که دیر رسیدم و نمایش تموم شده، میتونم برم و قسمت‌های قبلیِ نمایش رو دانلود کنم. آرشیوها رو بخونم تا دفترِ چهارم باز بشه. 
اگه دفتر بعدی شروع شد و پیش‌فروش بلیط‌های نمایشِ بعدی آغاز شد، لطفا یادتون نره که بهم بگین! این بار یه صندلی تو ردیف اول میخوام :))
و امیدوارم فاصله‌ی بین دفتر‌هاتون از فاصله‌ی بین انتشار کتاب‌های نغمه‌ی آتش و یخ کمتر باشه D:

+ تشکر که پیام‌های خصوصی رو باز نگه میدارین :))
پاسخ:
پس شما هم ردیف آخر پیش آقای اردکانی و سپهر بودی :))
نمی‌خواد حالا آرشیوو بخونی. بجای پستای من بشین جهان در پوست گردو رو بخون. به درد آخرتت هم نخوره به درد دنیات می‌خوره. اینجا که نه به درد دنیات می‌خوره نه آخرتت :))
ولی جدی اگه فصل بعدی رو شروع کردم یه صندلی تو ردیف اول برای شما کنار می‌ذارم، روشم می‌نویسم برای چارلیه و کسی روش نشینه.
این سه فصلِ مدرسه و لیسانس و ارشد تا حدودی شبیه هم بودن. می‌خوام وقفۀ طولانی‌تری ایجاد کنم که تغییرات اساسی و چشمگیری به قلمم بدم. حالا اینایی که می‌گم صرفاً یه رویاست و ممکنه ده سال دیگه بیام بنویسم و ببینیم همون خل‌وضعی هستم که بودم و هیچ تغییری حاصل نشده.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125054
سکوتت سرشار از آرامش نازنین :)
پاسخ:
آره :) به این سکوتی که میگی، این سکوتی که آرامش به همراه داره نیاز داشتم. خیلی وقته که بهش نیاز داشتم. و ممنونم که تو این مدت جیغ جیغای منو تحمل کردین :)
به یادتم و دعاگوت
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125055

سلام.من از اونایی هستم که خیلی وقته ساکت تماشات کردم و خوندمت.منتظر فصل جدید زندگیت و وبلاگت هستم.
پاسخ:
سلام نجمه جان :)
تو رو یادمه. تو رو خیلی خوب یادمه :) همیشه به یادتم و دعاگوت. ممنونم که بودید و هستید و منتظر می‌مونید. امیدوارم لیاقت این همه لطف و محبت رو داشته باشم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125056
۰۷ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۴۰ خانم کوچیک
سلام شباهنگ.
بلد نیستم از این مدل کامنت‌ها بذارم، از این مدل‌ها که باید به اون شخص بگم انقدر بوده و شده بخشی از بیان که تصور بیان بدون اون ترسناکه، البته می‌دونم که نمی‌ری تا ابد و با یک وبلاگ دیگه برمی‌گردی ولی خب نمی‌دونم که آیا آدرس وبلاگ جدیدت رو خواهم داشت یا چی. شباهنگ، اولش شوخی بود ولی حالا رسما برای تمام ما جوجه وبلاگی‌ها که عمر وبلاگمون قدر یک دور چرخیدن زمین، گرد خورشیدم نیست مادری (: 
سه سال پیش وقتی وبلاگ خونی رو شروع کرده بودم و خب روال معمولش با وبلاگ نیکولا، اصلا فکر نمی‌کردم یک روز یک بلاگر انقدر برام مهم بشه، اصلا کلمات مهم و ارزشمند و عزیز نمی‌تونن اون احساس واقعیم رو جمع کنن و بهت منتقل. بعد از نیکولا و چندتا نیم‌چه وبلاگ دیگه، وارد وبلاگت شدم و دیدم عمرا بتونم این تعداد پست رو بخونم، گفتم خب عیبی نداره در حد سه چهارتا پست یه چرخی می‌زنم، چهار پنج ساعت بعد به خودم اومدم و دیدم سه چهارم وبلاگت رو خوندم. 
وبلاگت، قلمت، اندیشه‌ات و دختری که صاحب این‌هاست شد برای من مادر وبلاگیم. شاید من کلا سه یا چهار سال ازت بچه‌تر باشم، اما خب/:
من خودم یک سال کم‌تره وبلاگ دارم، عمر وبلاگم بیشتره اما یک سال کم‌تره که شروع کردم به نوشتن. وبلاگم بیشتر جنبه‌ی آزمایشی داشت برای تقویت قلمم، که شد یک ملغمه از ابعاد وجودیم و مثل اسمش، یه ابر متراکم از خودم که خیلی هم ازش راضی نیستم چون در حد تف هم ارزش نوشتاری نداره و اون قلمی نیست که ارزومه یک روز داشته باشم اما مثل بچه‌ام دوستش دارم چون اولین اقدامم در راستای نویسندگیه، ولی همین روزاست که وبلاگ اصلیم رو راه بندازم تا منظم‌تر و جدی‌تر و درست‌تر و سایر تر‌های دیگه بنویسم. اما همین یک سال تاثیر معرکه‌ای روی زندگی و شخصیت و قلمم گذاشت که صادقانه بگم چهل درصدش نشأت گرفته از وبلاگ شباهنگ بود. شصت درصدش از باقی وبلاگ‌ها.
پس من برای این تاثیرها، ازت متشکرم.
دادن حال خوش به علاوه‌ی یک عالمه لغات جدید و گسترده کردن دایره‌ی واژگان، دوتا از مهم‌ترین خروجی‌هاییه که آدم بعد از خوندن پست‌هات، داره، گفتم خروجی؟ برای تو خروجیه برای ما ورودی.
پس بابت این دو معلول یا ورودی‌هایی که با پست‌هات برای ما داری، ازت متشکرم.
یک چیز دیگه، من علاوه بر همه‌ی اتفاقات بالا، بعد از خوندن پست‌هات، کلی شور و انرژی دریافت می‌کردم، از اون احساس‌هایی که آدم رو از حالت لمیده به دونده تبدیل می‌کنه.
پس باز هم متشکرم.
تو برای من مصداق اراده‌ای. دختری که عزم کاری رو داره و تا تهش می‌ره. حتی یه کم از ته، اونور تر هم محض اطمینان قدم می‌ذاره. دختری که باهوش و خلاقه و نگاه متفاوتی به زندگی داره، خلاقه چون با دید تازه به تکراری‌ها می‌نگره، باهوشه چون شریفیه(:
خلاصه که دعای خیر جماعتی بدرقه‌ی راهت و ان‌شاءالله هر چه که به صلاح و خیره برات رقم بخوره.
امیدوارم با یک وبلاگ معرکه‌ و خوشگل و جینگول و قطعا خلاقانه‌ و البته با پست‌های بسیار طویل دیگه بر می‌گردی و آدرسش رو به منم میدی (:
من بابت این چند مدت خاموشی و خفه خون گرفتن پوزش می‌خوام و بذار رو حساب خجل بودن بنده.
در عوض الان جبران کردم.
قربانت.
علی یار و در پناه حق.
پاسخ:
سلام خانوم کوچیک نازنین.
چرا بلد نیستی؟ کامنت به این قشنگی گذاشتی :) نظر از این ماه‌تر؟ از این دلنشین‌تر؟
از دور هوای همه‌تونو دارم و می‌خونمتون و حواسم بهتون هست.
چقدر خوشحالم که دنیای مجازی منو با دوستای مهربون و نازنینی مثل شماها آشنا کرد. چقدر به داشتنتون افتخار می‌کنم و خدا می‌دونه که چقدر از ته دلم دوستتون دارم.
هیچ‌وقت به نوشته‌هات نگو چرت و دست کم نگیرشون. اعتماد به نفس داشته باش. منم قبلاً خیلی خز و خیل می‌نوشتم، ولی اگه اونا رو نمی‌نوشتم الان نمی‌تونستم انقدر خوب بنویسم. البته هنوز هم قلمم به پای قلم خیلی از بلاگرا نمی‌رسه، ولی خب نسبت به گذشتۀ خودم خیلی پیشرفت داشتم و اینو مدیون نوشته‌های خز گذشته‌ام و صد البته مدیون خواننده‌هایی که اون نوشته‌ها رو خوندن و تحمل کردن. همۀ این چیزایی که تو این کامنت گفتی نظر لطفته و من این همه خوب نیستم و اغراق کردی. من خیلی خیلی معمولی‌ام و خوشحالم که با این همه تونستیم برات انگیزه باشم و خط مشی نشون بدم. خوشحالم دوست خوبی مثل تو پیدا کردم و امیدوارم این دوستی تداوم داشته باشه تا همیشه. 
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125057
۰۷ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۰۰ گمـــــــشده :)

خب من حرف ندارم جز این  که می دونم به زودی با یه وبلاگ جدید برمی گردی/

این حجم از عشق به وب نویسی تموم نمی شه اصلا

حاضری مو زدم که بعدا آدرستو برام بفرستی

:))

موفق باشی عزیزم

پاسخ:
عزیزم :) معلومه که این عشق تموم‌شدنی نیست. خدا از دهنت بشنوه و ایشالا یه روزی برگردم و دوباره با عشق بنویسم و شما هم با عشق بخونید. خیلی خوشحالم که دوستان نازنینی مثل شما پیدا کردم به واسطۀ وبلاگم.
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125058
درود برشما

آقوو ما حاضری زدیم.
باشد که در این مدت نمره خوبی گرفته باشیم .
و اینکه بازگشتی داشته باشین سراسر خبر خوب و از این قبیل حرف‌ها....


موفق باشید در عرصه‌های مختلف زندگی.
پاسخ:
درود. وقتی به جای سلام می‌گین درود حکیم ابوالقاسم فردوسی رو تصور می‌کنم که با انگشت اشاره نشونتون می‌ده و فریاد می‌زنه: 
That`s my boy
و در رابطه با اون درخواستتون که 666666 امین نفری که وبلاگ رو می‌بینه ببینیم کیه و جایزه بدیم، آمار بازدیدها رو به ستون سمت چپ اضافه کردم و عرضم به حضورتون که هشتصدهزار تا رو رد کردیم :( می‌تونیم صبر کنیم ببینیم کی 888888 امین نفر میشه.
در رابطه با جزوه چون چند نفر دیگه هم خواسته بودن و فرستادم براشون الان یادم نمیاد برای شما هم فرستادم یا نه. کامنت هم گذاشتم نمی‌دونم رسید، نرسید، چی شد.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125059
باشه.
پاسخ:
چی باشه آقا فرزاد؟ :) حاضری زدین ینی؟ منو می‌خوندین ینی؟ به شما هم از این شماره‌ها که به بقیه میدم بدم؟ یه کم بیشتر این باشه رو می‌شکافتین خب.
علی ایُ حال پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125060
۰۷ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۳۴ سربازِ روزِ نهم
سلام
فکر کنم قبلا هم یه بار دفتر خاطراتتون تموم شده بود 
گفتم بذار حداقل یکی از پست ها رو کامل بخونم دیدم ظاهرا مسریه، گوشی پر شده از عکس جغد! 
دنیا البته خیلی کوچیکه یادمه یکی تو بلاگش جمله ای نوشته بودکه خیلی خوشم اومد، اونقدر که مدت کوتاهی بعد یه نفر بهم معرفیش کرد د حالی که اصل رو اختفا گذاشته بود
یکی هم بود هر وقت می خواستم پست بذارم میدیدم با همون موضوع چند خطی نوشته و من دیگه نمی نوشتم تا اینکه رفتم در خونه یکی از رفقا ۲۰۰۰ کیلومتر اونور تر دیدم خونه اونا هم تو همون کوچه است اسم و فامیلشون هم زده
کلا دنیا جالبه
پاسخ:
سلام :)
آره؛ دفترها تموم میشن، ولی حکایت‌ها تمومی ندارن. انگار تا وقتی زنده‌ایم، حکایت‌ها همچنان باقی‌اند. حالا ایشالا این سری یه دویست برگشو برمی‌دارم زود تموم نشه. 
خوشحالم که تو این چند سال دوستای خوبی مثل شما پیدا کردم و با وبلاگ‌هاتون آشنا شدم :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125062
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام همدستی عزیزم
از بین کل وبلاگ های عالم این یکی دو سال فقط وبلاگ تو و نیکولا را می خوندم و از طریق خودت لافکادیو را هم جدیدا می خونم
وقتی بری جات خیلی خالی میشه 
کاش رفتنت همراه با یه خبر خوب بود مانند مستر نیما که رفت و میدونیم رفته دنبال خوشبختی اش 
امیدوارم تو هم خوشبخت بشی عزیزم
هر وقت میام تبریز با خودم میگم کاش یه بار لااقل نسرینو میدیدم 
و اگه شمارشو داشتم شاید میدیدمش
من شمارتو ندارم و هیچ وقت نپرسیدم چنده چون میدونم از شماره ات مانند جونت و ناموست حفاظت می کنی 
ولی من شماره ام را میزارم تا گم نشم ۰۹*********
هر جا هستی خوب و خوش و سلامت باشی هم دستی عزیزم:)
بهم سر بزن 
پاسخ:
سلام مهربان، سلام مهربانو، سلام عزیزم :)
ممنونم که بهم اعتماد کردی و شماره‌تو دادی. آره من مثل ناموسم از شماره‌م محافظت می‌کنم :| یه کم سختمه دیدنِ دوستای وبلاگی. ولی باور کن دورادور به یادتونم و دعاگو. این چند وقته که نیستم بیشتر بنویس، منم سر می‌زنم، کامنت می‌ذارم که جای خالیمو حس نکنی زیاد :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125063
عزیزم از خدا می خواهم به هر چی که می خواهی برسی
با خبر خوب به زودی برمی گردی انشالله😍☺😚🌹🌹🌹🌹
پاسخ:
ممنونم دوست خوبم. ان‌شاءالله :)
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام عزیزم
اگه دفتر چهارم رو شروع کردی خیلی خیلی خوشحال میشم دوباره بخونمت ، هر جا هستی پر از خوشحال و موفقیت باشی .
ایمیلم :*********@gmail.com
پاسخ:
سلام مهدیه جان
به روی چشم؛ حتماً. اگه دوباره برگشتم سراغ وبلاگم و وبلاگ‌نویسی رو ادامه دادم حتماً بهت ایمیل می‌زنم و خبر می‌دم و خوشحال هم میشم که باز بخونی نوشته‌هامو :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125065
چقدددددد طولانیییییییی!
پاسخ:
جودی؟ تو چند روز پیش این پستو خوندی و کامنت خصوصی گذاشتی و حالا یادت افتاده بیای بگی چقدر طولانی؟
گرفتی ما رو؟ :))
شماره‌تم که در جواب کامنت خصوصیت گفتم :دی 971125025

حیف شد من دیر با شما آشنا شدم...
پاسخ:
آره یه کم حیف شد. از اون حیف‌تر اینه که الان من نمی‌دونم شما کی هستی و هیچ آدرسی هم از خودت نذاشتی که بیشتر باهم آشنا بشیم و بیشتر باهم دوست بشیم.
علی ایُ حال پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125066
یه آه جانسوز از ته دلم میکشم...
تو به اینجا و ما عشق دادی و ما این عشقو دریافت کردیمو متقابلا به خودت دادیم.مطمئنا تو هم تو این مدت فهمیدی چه قدر اینجارو، نوشته هاتو، خودتو که چه قدر ادم متفاوتی هستی دوست داریم.
به هیچ عنوان دلم نمیخواد حتی یه درصد فکر کنم که این اخرین پسته.
منتظر فصل بعدی هستم و مهم هم نیست که چه قدر طول بکشه.امید دارم که برمیگیردی با یه وبلاگ دیگه و به قول خودت یه فصل تازه.
تا اون روز مثل همیشه برات بهترین هارو آرزو میکنم دختر دوست داشتنی متفاوت. ;*
پاسخ:
به خدا که شرمندۀ احساس ناب و صادقانۀ همه‌تونم. نمی‌دونم این حجم از لطف و محبتی که شما دارینو چجوری میشه جبران کرد و جواب داد.
و چقدر من خوشبختم که اگه یه روزی خواستم برگردم هستند کسانی که منتظرم باشن و تنهام نذارن.
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125068

راستی نیلوفر جان تو اینوریدر داری؟ تو رو هم محدود کردن که بیشتر از 150 تا وبلاگ رو نمی‌تونی دنبال کنی؟ الان من 869 تا وبلاگ تو اینوریدرم هست که طی قرون و اعصار جمعشون کردم و البته خیلیاشون تعطیلن. ولی نگرانم مسئولین اینوریدر آرشیو وبلاگ‌هامو پاک کنن و 150 تاشو نگه‌دارن فقط. چند روزه که اجازه نمی‌دن هیچ آدرس جدیدی رو وارد کنم و میگن ارتقا بده. برای ارتقا هم ماهیانه و سالیانه چند دلار می‌خوان. مجبورم از این به بعد در کنار اینوریدر از فیدلی هم استفاده کنم برای دنبال کردن وبلاگ‌های جدید دوستان. ببین مثلاً خواستم آدرس یکیو اضافه کنم این خطا رو داد: (اسم فولدرهام هم قابل تأمله. تو هر فولدر صد، صدوپنجاه تا وبلاگه :دی)
دختر نظر قبلی رو که نوشتم فقط عنوان پستو خونده بودم؛ الان کل متنو خوندم و نمیدونم چرا ولی به پهنای صورتم اشک ریختم...واقعا نمیفهمم این حجم از احساس و دلتنگی از کجا اومد ... واسه من طبیعی نیس آخه .. ولی ... از ته قلبم به بغل خدا میسپارمت... گرمای آغوششو تو تک تک لحظه هات حس کنی به حق مهربونیش..آمین
پاسخ:
خودم جان؟ شما هیچ اسم و آدرسی از خودت به جا نذاشتیا!
با این حجم از عشق و احساسی که نسبت به این وبلاگ داری تو رو خدا گمم نکن. سراغمو بگیر از این و اون. به خدا عذاب وجدان می‌گیرم اگه گمم کنی :)
تا حالا هزاربار از شباهنگ و وبلاگش و احساساتم نسبت بهش نوشتم اینجا. وقتی یه رخت دیگه تنم بود و بهم انگیزه‌ی ادامه‌دادن می‌دادی. انگیزه‌ی بیشتر تجربه‌کردن برای بیشتر دونستن و بیشتر نوشتن. تا وقتی که بهم انگیزه‌ی تموم‌کردن و هجرت رو دادی. تا الان که یکی از عزیزترین دوستامی.
برای همین فقط یه لبخند می‌زنم و تشکر می‌کنم از تمام بودنت. :))
پاسخ:
من نیز ضمن تقدیر و تشکر از حضورت علی‌رغم علاقه‌ت به اعداد رند، شمارۀ 971125069 رو پیرو کامنت فرشته که اولین کامنت این پست باشه و به دلیل اینکه 69 امین اعلام حضور کننده‌ای تقدیمت می‌کنم. باشد که در حفظ و نگه‌داری این عدد که تا بدین لحظه اسمی براش برنگزیده‌ام کوشا باشی.
عاقو حالا جدای شوخی، واقعا پست خوبی بود. قاعدتا باید از خداحافظی ناراحت باشم، ولی یه طوری منطقی و قاعده‌مند بود که تعدیل می‌کرد حس آدم رو...
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش و اینا :))
پاسخ:
بله بله؛ شما سرتاسر بلاگستان رو بگرد؛ از مغرب تا مشرق، از شمال تا جنوب، یه دونه پست خداحافظی به این باحالی پیدا نمی‌کنی. یه پست نوشتم منطقی، اصولی، جالب، جذاب، باحال، اصن یه وضعی که کمه، صد تا وضع باهم :| والا
کامنت خصوصیتو خوندم ولی اینروزا درگیر بودم نشد جواب بدم. ضمن اینکه اینترنت هم ندارم فعلا تا وصل بشه توو خونمون. الان اولین جا اومدم اینجا. ببین من نمیدونم هرکاری میکنی بکن فقط نرو :( 
بری باور کن من به شخصه هیچ انگیزه ای برای همینقدر اومدنم ندارم. خواهشا نرو. وبلاگ تو دلگرمیه خیلی هاست. سر فرصت میام اون کامنت خصوصیتو دربارش حرف میزنم اما فقط همینقدر بگم که به قول چاوشی: اما تو کوه درد باش، طاقت بیار و مرد باش...
پاسخ:
بعد از اون کامنت و حرفایی که بهت زدم ده‌ها اتفاق عجیب و غریب دیگه افتاده که ترجیح می‌دم حداقل دو سه ماه سکوت کنم و هیچی نگم. موندن و اینجا نوشتن من در حال حاضر درجازدنه. انگار سوار ماشین بی‌بنزینی‌‌ام که فقط الکی گاز می‌دم. باید پیاده می‌شدم و یه کم از مسیرو تنهایی قدم می‌زدم. حالا اگه تصمیم گرفتم ماشین چهارمو استارت بزنم شمارم سوار می‌کنم بریم دور دور :دی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125073
۰۸ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۴۵ شهاب الدین ..
سلام
عجب خداحافظی بی نظیری! !
راستش تا حالا خیلی کم تئاتر رفتم، ولی فکر نکنم هیچ تئاتری اجرای پایانی اش به این زیبایی بوده باشه تا الان. 
اما به هر حال، هر خداحافظی و وداعی، تلخی خودش رو داره. 
ضمن اینکه اعتراف میکنم بعضی وقتا موندن و ادامه دادن و نوشتن از روزمرگی ها یا به قول شما اجرای روتین هر شبه، از سخت ترین کارهاست و آدم آرزو میکنه کاش از اول اینترنتی و وبلاگی نبود. 
مورد 1-4 رو من باور میکنم. نه فقط باور، که درکش میکنم کاملا. وقتی هنوز اینقدر سرمون شلوغ نشده بود و با نرگس دو تایی اینجا بودیم و دور همی های شبانه ای که با بعضی از دوستان داشتیم. 
یا زمانی که زهرا مشهد بود و شبا از اینجا باهاش صحبت میکردم. 
ولی خوب یا بد، اون عشق برای من مرد. 
آره، این جغد و 4 و مراد، رو هر جا ببینم یاد شما میفتم. و البته دکتر حداد و فرهنگستان و عرشه دانشگاه شریف و... 
"من آدم بامعرفت و قدردانی هستم." بله، حقیقتا همینطوره. ممنون از این اخلاق و منش خوبتون. 
و حرف آخر اینکه، حلال کنید اگر جایی حرفی زدم که نباید و ان شاءاللّه همیشه موفق و خوشبخت باشید 
پاسخ:
سلام
چون واقعاً و جدی دیگه داشتم می‌بستم و می‌رفتم فکر کردم باید یه کم بی‌نظیر برخورد کنم با قضیه. ضمن اینکه یه جورایی نشانۀ احترام به مخاطب هم هست. احترام و ارزش قائل شدن به کسانی که به خودت و وبلاگت عادتشون دادی و اینکه یهو رهاشون نکنی. شاید چون خودم بارها با رفتن‌های متعددی روبه‌رو شده بودم سعی کردم با دقت بیشتری این پست رو بنویسم، سعی کردم تلخی روش‌های سابق رو کم کنم و با عطوفت بیشتری خداحافظی کنم با مخاطب.
چقدر چیز میز هست که منو یاد شماها می‌ندازه. خودمم هر موقع اسم شباهنگو می‌شنوم یاد شماها می‌افتم می‌گم اگه اونا بودن الان یاد من می‌افتادن. چند روز پیش سوالات ارشد رو مرور می‌کردم، سؤال 102 رو ببینید:
شما باید حلالم کنید که یه وقتایی با پستای بی‌سروتهم وقتتونو تلف کردم و یه وقتایی ناخواسته شاید باحوصله به‌ کامنت‌هاتون پاسخ ندادم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125074
نمیدونم چرا با خوندن پستت چشمام اشکی شده و بغض کردم... احتمالا بخاطر دلتنگی برای تو شباهنگ عزیز و وبلاگمه....... هر جا میرفتم و طرح یه جغد که می دیدم یاد شباهنگ بلاگر میفتادم و لبخند می زدم و تو دلم‌می گفتم ای کاش میتونستم اینو بهش نشون بدم یا اینو براش بفرستم یا... یا چقدر دلم‌میخواد الان بغلت کنم.........
پاسخ:
ای من به قربان چشمان اشکیت. بغض برای چی آخه؟ هستم همین دور و برا. نمردم که. هر موقع تونستی از این چیز میزای جغدی که می‌بینی عکس بگیر نگه‌دار سر فرصت برام بفرستشون. انقدر ذوق می‌کنم وقتی عکساتونو می‌بینم که حد نداره. منم دلم براتون تنگ میشه. سعی کنید بیشتر بنویسید تو وبلاگ‌هاتون که منم بیشتر بهتون سربزنم خب :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125075
حاضر :)
پاسخ:
حاضری‌تون ثبت شد گندم خانوم :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125076
۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۳۳ قیمت لوستر سقفی
بهتون تبریک میگم، انشالله این چهار هزار روز خاطرات خوبی واستون مونده باشه. 
پاسخ:
ممنون :)
الان ینی من به شما هم از این شماره‌ها بدم؟ :))
به نمایندگی از کامنت‌های تبلیغاتی و ضمن آرزوی فروش بیشتر لوسترهاتون، و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ 971125077 به شما اعطا می‌گردد.

۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۰۰ هالی هیمنه
سلام :)

من از تماشاگرای جدیدِ این نمایش بودم. البته نه اونقدرام تازه! ولی نزدیکِ هفت-هشت ماهی به نظرم بود که می‌اومدم، می‌نشستم و می‌دیدم و می‌رفتم. ولی خب اون عقب‌عقبا می‌نشستم حضورم زیاد مشخص نبود البته! :)

و چقدر خوب که یازده ساله می‌نویسید! و چقدر خاطره‌انگیز می‌تونه باشه تک تکِ این روزهای وبلاگ‌نویسی... و هم اون عکسا. چطوری دلتون میاد بِکَنید برید؟! :) البته که نمیرید. میاید دوباره. مطمئنم. و اینکه هر وقت دفترِ چهارم رو شروع کردید ما رو هم از یاد نبرید. خواهیم دیدتون.. یعنی که می‌خونیم‌تون! :)

شاد و سلامت باشید همیشه؛ و البته، موفق.
پاسخ:
سلام
سپاس از حضورتون و وقتی که برای خوندن گذاشتین. از اون عقبا مطالبم ریز و نامفهوم نبود؟ خب یه کم میومدید نزدیک‌تر. 
آره این یازده سال هر پستش و هر کامنتش برام پر از خاطره بوده و فکر نمی‌کنم تا عمر دارم شیرینیاش یادم بره. خوشحالم که تو این مدت با وبلاگ‌ها و بلاگرهای خوبی مثل شما آشنا شدم و خوشحال‌تر میشم اگه دوباره به این عرصه برگشتم، شماها باشید و من بنویسم و بازم بخونید.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125078
۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۳۴ مهندس خانوم
سلام. 
آدما رو نمیشه به زور نگه داشت. هر کاری زمانی ارزش داره که خود طرف با علاقه و انگیزه خودش انجام بده. برات آرزوی موفقیت میکنم و بهت تولد یازده سالگی وبلاگتو تبریک میگم. 
اگه وبلاگت آدم بود دیگه داشت وارد کلاس اول راهنمایی میشد!!!
پاسخ:
سلام
آره بابا دو سال پیش برای وبلاگم جشن تکلیفم گرفتیم. نمازاشو به موقع می‌خونه روزه هم می‌گیره حجابشم رعایت می‌کنه :))
اول راهنمایی که نه، هفتم میگن فکر کنم. البته چون وبلاگ من نیمۀ دومه (بهمن به دنیا اومده) الان کلاس ششمه و سال دیگه میره هفتم :|
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125080
اولین باری که اینجا رو خوندم، شهریور 94 بود و من تازه خبر قبولی دانشگاه رو گرفته بودم. حالا دارم فارغ التحصیل میشم. سه سال اینجا بودم. یه روزایی ردیف اول، یه روزایی ردیف های وسط، این آخرا هم که به اجرا نمی رسیدم و تکرار رو می دیدم.
خدا حفظت کنه شباهنگ، کمکت باشه، و تو کامل ترین نسخه خودت باشی. اینه آرزوهای من برات.

*.*
پاسخ:
چه آرزوهای قشنگی. ممونم غزل جان. تو رو یادمه. همه رو یادمه، 94 ای ها رو بیشتر یادمه بیشتر بهشون ارادت دارم. بس که بامعرفت و باوفان. خوشحالم که به واسطۀ اینجا با دوست خوبی مثل تو آشنا شدم :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125082

سلام خوبی؟دلم برای وبلاگت و حرفات تنگ میشه چون من وبلاگ بیان و رمزش رو گم کردم حوصله اش رو ندارم اگر روزی ایشا الله برگشتی بی زحمت به ایمیل ام خبر بده.امیدوارم تو درس و کار موفق بشی و به مراد ات هم هر چه زودتر برسی یا اون به تو برسه:)
پاسخ:
سلام
ممنون برای آرزوهای قشنگت :) به روی چشم. حتماً بهت خبر می‌دم اگه برگشتم. ولی تو هم تنبلی رو بذار کنار و رمز وبلاگتو پیدا کن. چطور دلت میاد وبلاگتو تنها بذاری؟ برو سراغش. دلتنگته حتماً.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125083
سلام امیدوارم همیشه سلامت باشید.
خواندن وبلاگ شما برای من لذت بخش بود.
تا فضل چهارم
موفق باشید
پاسخ:
سلام
ممنونم از حضورتون. خوشحالم که با وبلاگتون آشنا شدم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125084
بالاخره دلم اومد بیام این پست رو بخونم. دلایل رفتنت رو کامل بهم گفتی و درکت میکنم. بلاگستان واقعا بدون تو صفایی نداره. سه ساله وبلاگت رو میخونم و عادت کردم به طویله نویسی هات. منتظرت میمونم که خبرم کنی برای فصل جدیدت. 
پاسخ:
اون حرفایی که بهت گفتم رو فراموش کن. بعد از اون حرفا کلی اتفاق بامزه و بی‌مزه و هیجان‌انگیز دیگه هم افتاده که خب ترجیح می‌دم فعلاً در موردشون فکر نکنم. شمارۀ عضویتتو که در جواب کامنت خصوصی قبلت داده بودم و تَکرار می‌کنم که یادت نره که تو 971125046 هستی :دی
ضمن اینکه من هر موقع دندونم درد می‌کرد یاد میرزاده خاتون می‌افتادم. الان یاد تو می‌افتم :))
من فقط الان ناراحتم شباهنگ :(
اخه چرا زورتون به وبلاگتون میرسه واقعا خب بود دیگه هر وقت میخواستین یه چیزی مینوشتین نمیخواستینم نه
چرا اخه 
دفتر چهارم از چه موقعی میخواد شروع بشه اخه چرا انقدر مشتاق بستن این دفتر بودی :( چند دفعه بستین این سری دیگه مهر و مومش هم کردی 
:((
فعلا قهر و دلخور طور از کادر خارج میشم
پاسخ:
عزیزم :) من واقعاً نیاز داشتم به این فاصله گرفتن و رها کردن و رها شدن.
قهر نکن دیگه :) بیا بغلت کنم. اصن یه بوس بده ببینم ^-^
آشتی؟
بخند دیگه :)
قول می‌دم هر موقع شرایطم برای نوشتن مهیّا شد دوباره بیام و پرانرژی و جون‌دار ادامه بدم
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما تو هم اینه: 971125086. ببین آخرش 6 داره مثل اسمت :)
سلام
من یه عکس گرفته بودم از یه دفتر خدماتی به اسم شباهنگ، ولی هیچوقت فرصت نشد برات بفرستم. هر بار از کنارش رد میشم یادت می افتم.
پس زمینه وبلاگت چه خوشگله! ندیده بودمش!
اون دسر شیریت هم مشتریش شدم و هر بار درست کنم یاد تو می افتم.
یه جورایی همیشه باهات همزات پنداری کردم. بخاطر ملانقطی بودنت، اینکه هیچ چیزی رو دور نمیریزی، سن و رشته و مدرکت و...
و در آخر امیدوارم به زودی فصل جدید رو شروع کنی
پاسخ:
سلام اسی جان
هنوزم نمی‌خوای بفرستیش؟ دیر نشده که. نگهش‌می‌دارم برای تولد 12 سالگی وبلاگم اون عکسو.
چشمات خوشگل می‌بینه. این لینک عکسه:
می‌تونی بذاریش تو قسمت پس‌زمینۀ قالب وبلاگت اگه دوست داشته باشی.
یه دسر دیگه هم با شیر بلدم که خیلی آسون‌تره. اگه پودر ژلاتین دوست داری، یه بسته پودرو (سه چهار قاشقه هر بسته) بریز تو یه لیوان آب سرد و بذارش روی سماوری، بخاری، شوفاژی، جایی که گرم باشه و حل بشه و شفاف بشه. نیم ساعت اینا طول می‌کشه. بعد این مایع رو بریز تو دو سه لیوان شیری که توش شکر حل کردی. بعد بذار تو یخچال ببنده. من ژله دوست ندارم. ولی این ژلۀ شیر خیلی خوشمزه است و خیلی دوست داشتم. اون شبی که درست کردم مهمون یهویی اومد و اونا هم خوردن و دوست داشتن. یه همچین شکلی میشه:

و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125087
سلام
اکثراً ساکت بودم و میخوندم...
دلم گرفت... کاش زودتر دفترچهارم‌تون شروع بشه. 
پاسخ:
سلام :)
اگه بتونم سعی می‌کنم زود برگردم، ولی قول نمی‌دم. ممنونم و خوشحالم که بودید و خوندید
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125088
از وقتی که تورنادو بودی نمایش رو نگاه میکردم
فصل های وبلاگت خیلی با تغییر فصل های زندگیم هماهنگ بود و این رو دوست داشتم.
خیلی چیز ها ازت یادگرفتم و قسمت پیوند های خیلی جذاب و مفیدی داشتی.
امیدوارم روز هایی پر از شادی و خوشبختی در انتظارت باشن.
اهان

تو برام یاداور تبریز دوست داشتنیم هستی
پست های اموزش ترکی خیلی باحال بود
نمی دونم دیگه همین
لحاظت خوبی برام ساختی ممنونم
پاسخ:
تو رو یادمه و خیلی هم خوب یادمه. جزو دوستان فراموش نشدنی من هستی که همیشه یادتم و دعاگوت. امیدوارم هر جا هستی شاد و سر حال باشی و این دوستی‌مون تا همیشه ادامه داشته باشه عزیزم :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125091
سلام
خسته نباشید و تشکر فراوان
از فصل دو گمونم ک خواننده ها تگ میشدن اتفاقی ب وبلاگ شما پیوستم
در بدترین شرایط دانشگاه ..خدمت سربازی..
خیلی ارامش بخش بود..خیلی...خیلی..خسته درمانده از همه جا...شب میومدم تا دیر وقت همه رو میخوندم ...فصل چهارم اگه شروع کردید باید اطلاع بدید دیگه خواهش لطفا فراموش نکنید
اینام تقدیم شما با اینکه غلط املایی دارن...
http://s8.picofile.com/file/8350850492/1.jpg
http://s8.picofile.com/file/8350850534/2.jpg
http://s8.picofile.com/file/8350850550/3.jpg
http://s9.picofile.com/file/8350850584/5.jpg
ادم بغضش میگیره ...ولی ایشالله فصل جدید با اقا مراد
ب امید روز تازه
خدا حفظتون کنه
پاسخ:
سلام
چه آیه‌های دلنشینی. ممنونم. شما همیشه با فرستادن مطالب و کلیپ‌ها و سخنرانی‌های خوب و مفیدتون شرمنده‌م کردین. همیشه دعاگوتون هستم و بی‌نهایت بابت تک‌تکشون ازتون ممنونم. خوشحال میشم بازم بفرستید. اگر مقدور بود عمومی بفرستید که دوستان هم استفاده کنند. و حلالم کنید اگر گاهی بدخلقی کردم و امر و نهی کردم که عمومی بفرستید یا ایمیل کنید یا نکنید. بازم بابتشون ازتون ممنونم. اگر فصل جدید رو آغاز کردم حتما بهتون اطلاع می‌دم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125095
یعنی ببین
انقدر خنجر ناجوانمردانه ای بود این پست اختتامیه ت که تا وقتی عکس سفره عقدتو نذاری هیچ گونه عذری رو ازت موجه نمیدونم بابت بستن و رفتن ها:دی
نبین دو نقطه دی میذارم، دلم خونه:دی
ولی خداییش خبریه؟ ظهوره؟ بگو مائم بریم خب
همتون یهو باهم:دی
نسرین، میای روزا میشینی اینجا کامنت جواب میدی، گفته باشم!!!!:دی
وگرنه حقم حلالت اِتمه یا یه همچین چیزی به ترکی:دی
پاسخ:
دستامو به نشانۀ تسلیم می‌برم بالا و بهت حق می‌دم انقدر عصبانی و ناراحت باشی. اصن بهت قول میدم هررررررررررر موقع ازدواج کردم با گوشیم از سر سفرۀ عقد این خبر میمون رو از طریق وبلاگم به گوش جهانیان برسونم. خوبه؟ حالا حلالم می‌کنی؟
اینی که به ترکی گفتی ترکیِ ترکیه است. ولی منظورتو متوجه شدم :دی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125096
سلام شباهنگ
تو خاص ترین آدمی هستی که میشناسم
شباهنگ، وجود تو در زندگیم خیلی چیزا رو ازم گرفت و خیلی چیزا رو بهم داد
وداع، خیلی سخته من خیلی وقته ازت خبر ندارم شاید هر چند ماه یه بار میومدم یه سر به وبلاگت میزدم و خیالم راحت میشد که هنوزم داری مینویسی و میرفتم تا چند ماه بعد
تورنادو
هیچ کدوم از دوستاتو فراموش نکن حتی منو 
سعی کن اون اتفاقات و خاطرات خوب رو به یاد داشته باشی و نه اتفاقات و خاطرات تلخ رو
ای کاش میشد زمان رو به عقب برگردوند و بعضی کارها رو نکرد و بعضی حرفها رو نزد اما زمان خیلی بی رحمه و بد انتقام میگیره 
شاید همه اتفاقات تقدیر و حکمت خدا بود 
پاسخ:
سلام
من که نفهمیدیم دقیقاً منظورتون چی بود ولی در کل ممنون که بهم سرمی‌زدید و می‌خوندید.
موفق باشید و خدا پشت و پناهتون.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125097
۱۵ بهمن ۹۷ ، ۰۱:۱۴ مرهم رنج ها
من خیلی فوتبالی نیستم ؛ ولی یادمه اون موقع ها که فردوسی پور قهر کرد  و نود دیگه پخش نشد ، خیلی برام جالب بود که اکثر فوتبال دوستها چه استقلالی و چه پرسپولیسی ، چه یه پسر بچه ی ۱۳ ساله ی کم عقل و چه یه بابابزرگ ۶۸ ساله ی جاافتاده ، همه از رفتن اش ناراحت بودن و اظهار دلتنگی میکردن براش .   برام این حجججم از محبوبیت بین سلیقه های مختلف ستودنی بود . اینکه چند سال بیای و اجرا کنی و یه نفر نباشه که بگه خوب شد رفت ! 
من خیلی شباهنگی هم نبودم متاسفانه . یعنی شاید کمتر از یک ساله که شدم "سارای ردیف ششم " ولی به واقع :) به اندازه ی همون بابابزرگ جاافتاده ی ۶۸ ساله که ۱۸ سال با برنامه ی نود خاطره داره ، با این سالن و این فضا و پست های بلند و مخصوصا اون در پشتی سالن :) خاطره دارم . 
فقط میتونم مثل اون پسر بچه ی ۱۲ ساله ی کم عقل بی قراری کنم و با بی میلی  زل بزنم به برنامه های دیگه ی بیان و تو دلم بگم پس کی سری جدید نود شروع میشه ؟ 
پاسخ:
بله بله؛ اصن به نظرم پشت کامیونا باید بنویسن سلطان قلب‌ها شباهنگ :دی
و اینکه بلاگستان طی قرون و اعصار کلی سارا به خودش دیگه و همۀ ساراها یه طرف، سارای ردیف ششم هم یه طرف. بس که بامعرفته :)
می‌تونیم اینم پشت کامیونا بنویسیم که سلطان معرفت، سارای ردیف ششم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125099
۱۵ بهمن ۹۷ ، ۰۱:۱۹ مرهم رنج ها
من خیلی فوتبالی نیستم ؛ ولی یادمه اون موقع ها که فردوسی پور قهر کرد  و نود دیگه پخش نشد ، خیلی برام جالب بود که اکثر فوتبال دوستها چه استقلالی و چه پرسپولیسی ، چه یه پسر بچه ی ۱۳ ساله ی کم عقل و چه یه بابابزرگ ۶۸ ساله ی جاافتاده ، همه از رفتن اش ناراحت بودن و اظهار دلتنگی میکردن براش .   برام این حجججم از محبوبیت بین سلیقه های مختلف ستودنی بود . اینکه چند سال بیای و اجرا کنی و یه نفر نباشه که بگه خوب شد رفت ! 
من خیلی شباهنگی هم نبودم متاسفانه . یعنی شاید کمتر از یک ساله که شدم "سارای ردیف ششم " ولی به واقع :) به اندازه ی همون بابابزرگ جاافتاده ی ۶۸ ساله که ۱۸ سال با برنامه ی نود خاطره داره ، با این سالن و این فضا و پست های بلند و مخصوصا اون در پشتی سالن :) خاطره دارم . 
فقط میتونم مثل اون پسر بچه ی ۱۲ ساله ی کم عقل بی قراری کنم و با بی میلی  زل بزنم به برنامه های دیگه ی بیان و تو دلم بگم پس کی سری جدید نود شروع میشه ؟ 
پاسخ:
خب چون دو بار فرستادی منم دوباره می‌گم: سلطان معرفت، سارای ردیف ششم :))
دلم خیلی برات تنگ میشه شباهنگ. بدون که تو سفر کربلام تو بهترین لحظات، تو اولین نگاه، تو اولین زیارت به یادت بودم و حرفاتو تو دلم مرور کردم. 
خیلی دوستت دارم و خیلی برام عزیزی. لطفا هیچ وقت راه پیام خصوصی رو نبند.
پاسخ:
نرگسی که سه سال پیش کیک پخته بود و اسممو با انار روش نوشته بود :)
هیچ وقت فراموشت نمی‌کنم نرگس... هیچ وقت. به یادتم و دعاگوت. این پیام خصوصی و حتی عمومی تا همیشه بازه :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125100
سلام Nebula ـ تورنادو ـ شباهنگ ـ ن.... خانوم
من از اون ته کلاسیهام که یه دفعه هم افاضه ای کردم که(از واژه هات احساس کردم) ناراحتت کردم . بهر حال ......  در سکوت خوندمت و  رفتم
دستت درد نکنه قیز ـ انشااله در پروژه های بعدی هم خدا بهمراهت باشه دختر 
ولی حالا که داری مثل سارا میری (امیدوارم موقت باشه) آدرسم رو میزارم که اگر جایی نوشتی خوشحالم میکنی که آدرس بدی اگر هم که .... 
دســت خــــــدا بـهمـــــراهـت
پاسخ:
آقا یا خانومِ جانان (به خدا نمی‌دونم جانان اسم پسره یا دختر:|) من شما رو به جا نیاوردم و اون ناراحتی هم یادم نمیاد اصلاً. ممنونم که می‌خوندی اینجا رو. کاش ساکت نمی‌موندی. من آدمی نیستم که حرفی رو به دل بگیرم. به دل بگیرم هم زود فراموش می‌کنم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125101
۱۵ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۵۵ شیمیست خط خطی
سلاااام
من حاضرم، همیشه هم بین ردیفهای مختلف جامو عوض کردم ^_^
خوش باشی نسرین جان
پاسخ:
سلام :)
مرسی که بودی و هستی عزیزم. همیشه به یادت خواهم بود.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125102
بی مزه :) نمی فهمم مگه وبلاگ هم باید فصل فصل باشه؟ |چم |🤔
ایمیل گذاشتیم ما !🤒
پاسخ:
شما سرتاسر بلاگستان رو بگرد، پست خداحافظی به این حد از بامزگی اگه پیدا کردی؟
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125105
من از اون تماشاچی های( هرچند این واژه رو دوست ندارم) ردیف وسط بودم تقریبا. یه کم عقب تر از وسط. همیشه هستم اما غالبا بی صدا. 
و حداقل چهارسالی هست که این ورا پیدام میشه. 
بحث وبلاگ اگه بشه بی شک یادت می افتم و امیدوارم این رفتن، برگشتی هم توش باشه:)

پاسخ:
می‌تونیم به جای تماشاچی بگیم دوست، رفیق، هوادار، مخاطب، خواننده. تو رو خوب یادمه. به اسم سارینا تو ذهنم موندی. خوشحالم که دوست ماندگاری مثل تو پیدا کردم و اگه برگردم، اطلاع می‌دم بهت حتماً
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125106
تماشاگر ردیف دوازدهم:)که هیچوقت کامنتی نذاشتم ولی همیشه میخوندم

پاسخ:
امان از دست این خاموش‌ها که آدمو از نعمت کامنتاشون محروم می‌کنن
ممنونم که همیشه می‌خوندی 
پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125107
خانم اجازه؟ حاضر!

پاسخ:
آقا اجازه؟ قبلاً یه بار اعتراف کردم، گفتم یه بار دیگه هم اعتراف کنم که چون اسمتون شبیه اسم دختراست من یه مدت فکر می‌کردم دخترین. تا اینکه کلیک کردم روی اسمتون و سابقۀ کامنتاتون و دیدم عه! دختر نیستید :|
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125108
این پست چه دلگیره .بوی رفتن میاد...:(
پاسخ:
جدی؟ ینی واقعاً دارم می‌رم؟ :( چه غم‌انگیز :دی
المیرا جان پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست اختتامیه)، شمارۀ تو هم اینه: 971125109

۲۰ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۳۱ دل سوختگان

دیدار نوشتار شما مصادف شد با اختتامیه وب شما . . .


موفق و همیشه در پناه حق باشید . . .
انشاا... .
پاسخ:
واقعاً؟ چه غم‌انگیز، چه دیر و چه عجیب :(
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125112
۲۰ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۰۸ کروکدیل بانو
مگه قرار نبود همه رفته بودناشونو گذاشته باشن برا پاییز؟ الان که زمستونه...
رفتن هر یه نفر از شما سرد تر می‌کنه اینجا رو، داره کم کم استخوون شکن میشه اینجا

حالا کی برا ما سر منبر بره؟ کی طویله بنویسه؟ کی برامون آهنگ بزاره؟ کی کامنت های منحرف کننده ی بحث بزاره؟

به واقع! آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست، هرکجا هست خدایا به سلامت دارش
پاسخ:
پاییز که وسط ساله تازه. زمستون که نزدیک تموم شدن ساله موقع مناسب‌تریه به‌نظرم. هم سال تموم میشه هم دفترهای خاطرات
حالا کی بگه بذاره رو با ز ننویسید با ذ درسته؟ :)))
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125114
😊😊
پاسخ:
این تا دو تا لبخند ینی حاضرین؟ هستین؟ حاضری زدین ینی؟ منو می‌خوندین؟ به شما هم از این شماره‌ها که به بقیه میدم بدم؟ یه کم بیشتر این لبخندها رو می‌شکافتین خب.
علی ایُ حال پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125115
سلام
نکنید این کارا را با ما
شما وژدان ندارید اگر برید!
همین شماها بیانو بی رونق می کنید!
جالبه پست خداحافظیتون هم طولانیه!:)
پاسخ:
سلام
چه خشمگین و عصبانی! 
حالا یه ستاره از آسمون کم بشه که طوری نمی‌شه :)
مرسی که بودید و هستید و می‌خواید باشم، ولی نمیشه بیشتر از بمونم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125117
هیچی
خواستم قید کنم تغییر جای متن از صفحه اصلی به ادامه مطلبم پیشرفت شگرفی :دی بیا هرزچندگاهی رو همین مطلب هی ادیت انجام بده ما بفهمیم اینجا علائم مغزیش برقراره
پاسخ:
:)) از دست تو
تو پست بذار، من میام کامنت می‌ذارم که بفهمی زنده‌ام. دیگه چی بهتر از این؟ 
سلام

من کلا ولینتویی رو هیچ وقت یادم نمیموند، جز اینکه اون سری گفتین قراره برید یادم بود بیام برای بدرقه!

خدا پشت و پناهاتون
ان شاله بزودی از خاطرات همسرانه و مادرانه و مادربزرگانه تون بنویسید.


پاسخ:
سلام
مرسی که اومدین بدرقه. یکی نیست یه کاسه آب پشت سرم بریزه :))
ان‌شاءالله. ممنونم از حضورتون
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125119

ان‌شاءالله امروز به نظرات عمومی و خصوصی این پست جواب می‌دم :)
صبور باشید و اگر تاکنون موفق به گذاشتن کامنت نشده‌اید بشتابید که روز آخره :|
والا :|
پاسخ:
و چقدر منتظر کامنت یه عده موندم و ازشون خبری نشد...
حالا نمی‌دونم نمی‌خوننم، یا تنبلیشون اومد پاشن سلام کنن
تو هم شماره می‌خوای شباهنگ؟ بیا 971125000 هم مال تو

۲۵ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۱۱ آرزو ﴿ッ﴾
یک عده منتظرن ۲۵ بهمن بشه به طرف مقابلشون تبریک بگن.
ما هم منتظریم ۲۵ بهمن بشه تولد وبلاگ شباهنگ رو تبریک بگیم :دی
تولدش مباااارک ^_^ در حالت عادی می‌گفتم ان‌شاءالله به امید دوازده‌سالگی‌ش ولی الآن می‌گم ان‌شاءالله به امید کلید زدن فصل چهارم، با دلِ خوش و آرامش خاطر. :)
پاسخ:
ان‌شاءالله :)
آرزو نمی‌دونم کامنت منو می‌خونی یا نه! می‌خوام بگم مرسی از آهنگ محبوب زیبا. من دوست داشتم دانلودش کنم تنبلیم میومد و اسمش رو هم یادم نمی‌اومد :دی
پاسخ:
آره کامنتتو دید :)
می‌گم حالا که اهل دلی، بیا غار مخفی‌مو نشونت بدم :دی یه جایی هست که من اونجا تیکه‌هایی از آهنگایی که گوش می‌دم یا می‌شنوم و به دلم می‌شینه رو اونجا می‌ذارم گاهی. توش پرِ آهنگه. روی اسم خواننده‌ها کلیک کنی می‌تونی دانلود کنی: [شب‌آهنگ]
تولدت مبارک وبلاگ جان.



سلام از روز اولی که پستو دیدم خواستم نظر بذارم ولی نشد (فکر کنم) قبلا بحث رفتن از بلگاستان داخل نظرات باهم کرده بودیم

وقتی ادم‌هایی که می‌شناسیم میرن حالا چه برای مدتی چه همیشگی اتفاقات عجیبی میوفته
حالا اینا مهم نیست
الان که اومدم بببیینم نظرات تایید کردین یا نه 
با دیدن نظرات فهمیدم این دنیای مجازی چقدر واسمون خوبی داشته این همه ادم که اومدن اینجا و باهاتون حرف زدن چقدر ادم که دلشون نیومده هنوز حرفی بزنن...
 سنمون زیاد شده بعضی وقتا فکر میکنم خب دیگه از ما گذشته دیگه باید بودن تو این دنیای مجازی رو کم کنیم یا تمومش کنیم ولی نمیشه لااقل هنوز نمیشه. حرف زیاده حوصله نوشتن کم

اگر فصل جدیدی باشه
امیدوارم این مدت که نیستین کنکور به خوبی سپری بشه دفاع خوبی داشته باشین مثل خیلی از ادما که وقتی درسشون تموم میشه حس گم شدن دارن باشین ولی سریع از این حس خارج بشین و فکرای جدید کارای جدید و... رو شروع کنین شاد و سرزنده باشین بلاگستان تنها نذارین

اگر هم که فصل جدیدی در کار نبود
زندگی شاد و سرزنده ای داشته باشین به مرادهای دلتون برسین 

به مراد اصلی هم هر وقت که اومد سلام برسونین  و...
پاسخ:
سلام.
از طرف وبلاگ ازتون تشکر می‌کنم :)
حدیث داریم که ناتوان‌ترین مردم کسی است که در دوست‌یابی عاجز باشد و ناتوان‌تر از او کسی است که دوستی را که به دست آورده از دست بدهد. تک‌تک دوستانی که لطف کردن و انگشت‌رنجه کردن و کامنت گذاشتن، دوست‌داشتنی‌ترین و عزیزترین دوستان من هستن و خوشحالم و خدا رو شکر می‌کنم و افتخار می‌کنم به داشتنشون. همۀ تلاشم اینه به این آسونی از دستشون ندم که ناتوان‌تر کسی است که دوستی را که به دست آورده از دست بدهد.
ممنونم ازتون بابت دعاها و آرزوهای قشنگتون.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125120
سلام شباهنگ :) همون روزی که پست اختتامیه رو خوندم دلم گرفت.
به عنوان اولین کامنت ثبت شده از من در اینجا.
یازده سالگی مبارکش باشه و بمونه برامون صاحب اینجا هرچند در فصل‌ جدید.
پاسخ:
سلام سایه جان
چرا باید اولین کامنتت برای آخرین پستم باشه آخه؟ چرا انقدر دیر؟
ازت ممنونم که روشن شدی. خوشحالم کردی.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125121
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
از شبی که وبلاگتو از لینکدونی یکی از وبلاگا پیدا کردم و در سکوت شروع کردم به خوندنت حدودا دوسالی می‌گذره. چندماه طول کشید تا یخم آب بشه و اولین کامنتمو برات بذارم و درکل خیلی کم پیش اومد چیزی بنویسم و حاضری بزنم شاید به تعداد انگشت‌های دستم نرسید هیچ‌وقت بااین حال همیشه وبلاگت برام تازگی داشته و بااینکه خودم آدم کوتاه‌نویسی نیستم ولی شباهنگ از معدود وبلاگ‌هایی بود که پستاشو تا ته می‌خوندم اگرم وقت نداشتم اسکرین‌شات می‌گرفتم سرفرصت می‌خوندم. الان غیبت هفت‌ماهه ی خودم تموم شده و برگشتم دیدم یه سریا رفتن و اینجا هم تعطیل شده و صادقانه ناراحتم از اینکه شباهنگ به پایان رسیده.
امیدوارم دفتر جدید رو بلافاصله شروع کنی.
ایمیل:
  ***********@yahoo.com
پاسخ:
حالا که برگشتی باید پرانرژی جور رفتگان رو بکشی و سنگرو حفظ کنی :)
با اینکه کم‌پیدا بودی، ولی هم اولین کامنتت یادمه هم همیشه یادت بودم و هستم. امیدوارم دوستیمون تداوم داشته باشه چکاوک دوست‌داشتنی
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125122
11سالگی وبلاگتون رو تبریک می‌گم.
هرچند دیگه نمی نویسید.
البته ان‌شاءالله فعلا.
تا فصل جدید.

در پناه خدا باشید.
پاسخ:
خوشحالم که به واسطۀ این وبلاگ با دوستان خوبی مثل شما آشنا شدم و ممنونم از حضورتون. شماره‌تونم که در پاسخ به کامنت قبلتون دادم: 971125059
حالا یکی نیست بگه این شماره‌ها دقیقاً به چه دردی قراره بخوره؟ :))
من یه چیزی به نظرم رسید با خوندن کامنتا
آقا! نظر شخصیم اینه یه جوری کامنت بذارین که طرف اگه خواست یه هفته دیگه یه ماه دیگه یه شال دیگه برگرده روش بشه:پی
یه جوری کامنتا متن وداع و تقدیر و مرور خاطرات دارن که ادم بخواد برگرده‌م تو رودروایسی مراحل وداع میمونه!
نمونیا نسرین:دی
تو بیا
پاسخ:
من چمدونمو بستم، رفتم فرودگاه، تحویلِ بار دادم و الان دم پله‌های هواپیما دارم بای بای می‌کنم براتون که برم بشینم روی صندلی و کمربندمو ببندم، اون وقت تو می‌گی برگردم و رودروایسی نکنم؟ این‌همه امیدواری از چی نشئت می‌گیره تک‌مدی جان؟ :)))
ممنونم :*
تولد وبلاگ خودتم مبارک 🌹🌹
پاسخ:
علاوه بر تولد تو و تولد وبلاگم، سالگرد ازدواج یکی از خواننده‌های وبلاگم هم هست که خصوصی بهم گفت. اونم مبارکه :دی
۲۵ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۵۸ آرزو ﴿ッ﴾
من در بسیاری از سال‌های تحصیلی شمارۀ نوزده بودم تو دفتر کلاس. باعث می‌شه بهتر یادم بمونه این شماره. :))

@دست‌ها
خوندم کامنتت رو و خوشحال شدم که از این طریق پیداش کردی :دی
پاسخ:
چه جالب!!! من یادم نیست شمارۀ چندِ دفتر نمره بودم :(
۲۵ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۲۹ معلوم الحال
هی وای من
۲۵م شد و نیومدم بگم کجا نشستممممم (اون‌کامنت اصلی)
فعلا دارم بند و بساطمو میبندم. 😅 تموم شد میام میگم. 
مرررسی بابت کارت دانشجویی. فقد یه سوال: اگه گم‌بشه مجددا کارت جدید صادر میشه یا صدور کارت جدید مستلزم هزینه و طی مراحل قانونی‌ست
پاسخ:
مثل این کارتای متروی دانشجوییه. اگه گم بشه المثنی صادر نمی‌گردد :|
و بالاخرههههههههههه بیست‌و‌پنجم شد:)
داری نظرات رو با دقت و حوصله جواب می‌دی، واسه همین اشکال نداره انقدر طول کشید :دی
این همه صبر کردم، یه چند ساعتم روش:)

ای مراد! خدا بگم چی‌کارت کنه که انقدر تاخیر داشتی که بالاخره این‌جا بسته شد:|
عه عه عه! آدم انقدر خونسرد؟ انقدر بی‌ملاحظه؟ انقدر بی‌احساس؟ :دی

ان‌شالله یه نفره می‌ری، دو، سه نفری برمی‌گردی :)) به امید اون روز:))
پاسخ:
استثنائاً این کامنتو خارج از نوبت جواب می‌دم :دی
از صبح پای لپ‌تاپم و تلاشم اینه هم جواب‌هام تکراری نباشه هم اینکه به‌عنوان آخرین پاسخم به کامنت‌های دوستان، چیز خوبی تو ذهنشون بمونه و حس خوبی داشته باشن. ضمن اینکه این وسطا یکی در میون چند تا کامنت خصوصیه و به اونا هم جواب می‌دم به ترتیب و بعضیا هم که وبلاگ ندارن و ایمیل گذاشتن. اونا رو باید ایمیل بزنم و تأخیرم از این بابته که دارم ترتیب رو رعایت می‌کنم. وگرنه من از صبح از پای لپ‌تاپم تکون نخوردم و تق‌تق فقط دارم تایپ می‌کنم و تازه رسیدم به نفر سی‌وهشتم. شما نفر چهل‌وسوم هستید :دی
در مورد مراد هم، عرضم به حضورتون که گویا اصن قصد ازدواج ندارن ایشون. وگرنه این‌همه تعلل اصن چه معنی داره آخه. هردومون پیر شدیم رفت. والا بابام هم‌سن من بود، من بودم. اون وقت الان من هم‌سن خودمم نه نسیمم هست امیرحسینم نه خاطره‌م نه چهارمی و نه حتی مراد. حالا شما دعا کنید ایشون قصد کنن و مادرشونو بردارن بیارن خدمت خانواده به غلامی قبولش کنیم؛ من قول میدم نفر برم گردان برگردم :))
یا خدا!
عاقا من راضی نیستم انگشتاتو از دست بدی! راحت باش خواهر! بذا سر فرصت✋D:
پاسخ:
انگشتام سالمه، ولی از مغزم دود و بوی سوختگی بلند شده :))
فرصتی نیست که. هفتۀ دیگه کنکور دارم. سه هفتۀ دیگه آزمون زبان، بعد باید قال قضیۀ دفاع رو بکنم بره و کار هم می‌کنم این وسط خیر سرم :|
این شماره هه چی هست؟! :/
پاسخ:
اولین کامنت پست رو بخون. کامنت فرشته. بهش گفتم به خواننده‌ها شمارۀ عضویت می‌دم ثبتشون رسمی بشه :دی شمارهٔ شبا (مخفف شباهنگ)
971125 که تاریخ امروزه. بقیه‌ش به ترتیبی که کامنت گذاشتین
مبارک باشه تولد وبلاگتان!
پاسخ:
متشکرم :)
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما 971125124 و تا بدین لحظه آخرین شمارۀ صادره هست.
با سپاس از شیخنا شباهنگ که کامنت خصوصی من رو هم جواب داده و بر حسب اتفاق، عدد خیلی قشنگی هم بهم افتاده :)
واحدایی که می‌خواستم هم گیرم اومد، ممنون از همدردیت :دی و این که صرفا اومدم بگم که امروز (باز هم خیلی اتفاقی) حسابی یادت افتادم. یه ساعت پیش توی تاکسی آزادی بودم و یه دختره کنارم بود و می‌خواست متروی شریف پیاده شه. نمی‌دونم چرا یهو تو ذهنم اومد که ممکنه این آدم خودت باشی :)) چون اون هم چادری بود و دوست داشتنی و شریف هم می‌خواست پیاده شه.
الان هم که اومدم و دیدم کامنتم رو جواب دادی و کلی ذوق کردم. خدا برای بلاگستانی‌ها نگهت داره :))
تولد وبلاگ هم مبارک :)
پاسخ:
ممنونم بابت تبریک :)
آره اتفاقاً داشتم به شماره‌هاتون دقت می‌کردم. از شانست یکی از اعداد مورد علاقه‌م نصیبت شد.
نه من امروز بیرون نرفتم. از پای لپ‌تاپم اصن تکون نخوردم، چه برسه که سوار تاکسی شم برم ایستگاه شریف :))
۲۵ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۴۲ مهین (جمجمه)
اینجا زیاد میومدم ولی کامنت نمیذاشتم. منم دلتنگت میشم بری:(
هنوز ازمون ندادم که. ثبت نام کنکور تازه شروع شده. شهریور میام نتیجه رو میگم. خداکنه بتونم قبول بشم. آخ من فقط قبول بشم کلی شیرینی میدم بهت والا. 
منتظرتم برگردی و دوباره بنویسی. مثل همیشه هر روز وبلاگت رو چک میکنم. منم شاید سال دیگه از مهر به بعد وبلاگ رو شروع کردم
پاسخ:
دعا می‌کنم قبول بشی و مهرماه بیای خاطراتتو بنویسی و بخونم و برات کامنت بذارم :)
دلم برای پستای طولانیت تنگ شده. من با اینکه خودم پست طولانی می‌نویسم، ولی هر پست طولانی‌ای رو اعصابم نمی‌کشه بخونم :)) اما پستای تو رو تا تهش می‌خوندم
اولا که بعله دیر که اومدم ولی میخوندم. و اینکه باشه یعنی اینهمه گفتین؟ خیلی خوب در پناه حق. پایان خوبی بود برخلاف خیلیای دیگه! بر این اساس اونقدری ازتون ناراحت نمیشیم
پاسخ:
ممنون که می‌خوندید. امیدوارم مطالب براتون مفید بوده باشه. هر چند بعید می‌دونم :)
۲۵ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۲۷ سه نقطه (الهه)
منم امیدوارم دوستیمون به هر طریقی تداوم داشته باشه :)  3> 3> 
پاسخ:
ممنونم عزیزم ^-^
۲۵ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۵۳ معلوم الحال
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
اهم اهم
سلام
بازم من اومدم :)
من عین دوستان خیلی وقت نیست که میخونمتون و فکر میکنم اولین بار زیر پست فیش (ماهی نه‌ها، اونی که روش می‌نویسن) دیدمتون و فهمیدم که زبان (البته از نوع -شناس! هستین) میخونید و به عبارتی زبان‌دان و زبان‌خوان هستید و به خودم امیدوار شدم که دیدم یه زبونشناس هم این دور و بر داریم که البته حکم سال بالایی‌مون رو دارن. 
در رابطه با اون سوالی که پرسیدید که کجا نشستیم و تماشاگر کدوم ردیفیم؟ دروغ چرا تا قبر آآآآ (چار انگشت)، با این شلوغیا من صندلی بهم نرسید. من همیشه پشت در بودم. هر از گاهی یواشکی از لای در یه نگاهی به وبتون مینداختم. خیلیم دوست داشتم و دارم آرشیو وبتون رو بخونم ولی خب انصافا خیلیه! فک کنم بخوام بخونم دیگه یه سه چهار سالی شده و اون موقع شما فصلای جدید زندگی بلاگی‌تون رو شروع کردین.
دم آخری بذارید حلالیت بظلبم ازتون. خیر و خوبی که از ما ندیدین :)) هر چی جزوه بود ازتون گرفتم، دم به دیقه هم میومدم سوال پیچتون می‌کردم. حلال کنید! عین بقیه نباشید که میان بلاک میکنن و قهر میکنن و میرن و منو با یه کوله بار سنگین از عذاب وژدان تنها میذارن. (قبول کنید میزارن قشنگ تره د:)
در پایان به احترامتون کلاه از سر برداشته و به مدت سی ثانیه کف، دست، جیغ، هورا و سوت بلبلی میزنیم (چهچهچهچه چهچهچه)

آخ داشت یادم میرفت
راه ارتباطی هم که باید خدمتتون عرض کنم هر چی *************** در گیتی هست مال منه! البته اقرار میکنم چندجا ثبت نام نکردم که هر کی پاشه بره اکانتای منو اشغال کنه شیرمو حلالش نمی‌کنم! عجالتا ***************@gmail.com  رو داشته باشید تا ببینیم چه می‌شود
پاسخ:
بی‌خیال آرشیوم بشید. به جاش هر شب ده تا لغت جدید انگلیسی حفظ کنید. به خدا راست می‌گم :))
جزوه‌هام هم که نوش جونتون، سؤالاتونم درسی بود دیگه. تا هر جا که بلد باشم جواب می‌دم. حلالیت و بلاک برای چی آخه.
آی‌دی‌تونو سانسور کردم دزدیده نشه :|
آقا یکی از خوانندگان جدید ما به نام آسیه خانوم کامنت گذاشته و چند تا سوال زبان‌شناسی داشت. گفت یکی از بلاگرا به من ارجاعش داده. منم به شما ارجاعش دادم. اگه شما به من ارجاع داده بودین ایشون رو که برای ایشون متأسفم :|
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
نسرین نازنینم شباهنگ دوست داشتنی ، این آدرس ایمیل منه: *********@gmail.com خودم تموم تلاشمو میکنم که از وبلاگهای مرتبط و دوستان مشترک پیگیر حضور دوباره ات باشم و وقتی دفتر جدیدو باز کردی اگر یادت بود ممنون میشم به منم خبر بدی و اگر هم نبود من خودم پیدات میکنم بالاخره یه جوری....بابت تمام بودن هات ممنون عزیزه دوست داشتنی
پاسخ:
ممنونم عزیزم :)
به این زودیا نه، ولی ان‌شاءالله اگه دوباره شروع کردم به نوشتن خبرت می‌کنم.
راسش باورم نمیشه اصلا.نمیدونم چی بگم.باهات خداحافظی نمیکنم به امید روزی که برگردی فصل جدید زندگیت رو بنویسی بیای  

برامون بگی مرادت پیداش شده و روز عقد وازدواجت اینجا ثبت کنی بیای از مادر شدنت بنویسی از امیرحسین و نسیم واون چی بود یادم

رفت بیای برامون بنویسی .
پاسخ:
ممنونم المیرا جان :)
نسیم و امیرحسین (طوفان سابق) و خاطره و چهارمی. این چهارمی اسم نداره و اسمشو قراره مراد انتخاب کنه :دی
دوستت ندارم :)
پاسخ:
خدایا شکرت. بالاخره یکی پیدا شد که ما رو دوست نداره :| حالا با چی خودمو بکشم از شدت غصه؟
راستی اون دم آخری کتاب کشف المراد رو بهت معرفی میکنم

+ قبلا نگفته بودم؟
پاسخ:
این کتابو فکر کنم تا حالا صد نفر بهم معرفی کردن. لیکن اونی که به این کتاب نیاز داره مراده. در واقع اونه که باید منو کشف کنه. وگرنه اصن گیریم که من کشفش کردم. که چی؟ برم چی بگم؟ بگم کشفت کردم؟ فلذا فلسفۀ چنین کتابی از اساس اشتباه بوده و این مراده که باید بیاد مرید رو کشف کنه.
با این شماره‌ها قراره قرعه‌کشی کنین؟
پاسخ:
آره میشه باهاش قرعه‌کشی کرد.
راستش هنوز نمی‌دونم دقیقاً به چه دردهای دیگه‌ای می‌خورن. داشته باشین حالا ببینم چی میشه :دی
می‌تونیم شمارهٔ شبا (مخفف شباهنگ) صداشون کنیم
الان اسم یه فیلم به ذهنم رسید...
خداحافظ مرید 😂
پاسخ:
امروز بیشتر از دوازده ساعت پشت لپ‌تاپ بودم و فکر کنم نزدیک دویست تا کامنت جواب دادم. مغزم دیگه کشش نداره نمی‌فهمم چی میگین. فلذا شما و این وبلاگ و خوانندگان گرامی رو به خداوند منّان می‌سپارم و کامنت‌های بعدی رو بعد از کنکورِ سوم اسفند تأیید می‌کنم و جواب می‌دم :)

+ خداحافظ مرید اسم فیلمه؟ کارگردانش کیه؟ از گوگل پیدا نکردم.
جواب کامنت آرزو از بندرعباس

آرزو جان نه ایمیلی، نه وبلاگی، هیچی از خودت نذاشتی و کامنتتم خصوصی فرستادی. گفتی تو بندرعباس یه مغازه هست اسمش شباهنگه. هر موقع تونستی ازش عکس بگیر برام بفرست یادگاری نگهش دارم.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125123
تو 123 امین نفری بودی که کامنت گذاشته بودی :)
۲۶ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۱۵ معلوم الحال
یک. من شماره شباهنگیم (شبا؟) روند نیست. دوستش ندارم :))
دو. یعنی چی گم شد دیگه نمی‌دیم؟ سازمان سنجش به این سازمان سنجشی ده بار اطلاعیه میده ثبت نام تمدید نمیشه و تمدید میکنه دی:
سه. نه‌خیر من ارجاع ندادم. امیدوارم در توانم باشه بتونم جوابشون رو بدم
پاسخ:
شماره دانشجویی رند؟ :))) این پستمو ببینید: [میشه یه شماره دانشجویی رند بهم بدید؟]

شماره‌ها دلبخواه نیست. به ترتیب زمان کامنت‌ها و پیام‌هاست. فکر کن انقدر دقیق برخورد کردم که یکی از دوستان که 15:45 کامنت گذاشته بود و یه دوست دیگه 15:53 پیامک فرستاده بود، شماره‌هاشونو جابه‌جا داده بودم و وقتی متوجه شدم رفتم پس گرفتم و جابه‌جا کردم. شاید برای شما مهم نباشه و خیلی هم مسخره به‌نظر برسه این حجم از دقت، ولی من همیشه فکر می‌کنم اعداد هویت و شخصیت دارن. روح دارن. اگه بهشون نمی‌گفتم هم طوری نمی‌شد. ولی همیشه تهِ ذهنم بود که مثلا ۱۲۹ شمارهٔ فلانی بود اشتباهی به یکی دیگه دادم و نگفتم‌. یه چیزی تو مایه‌های عذاب وجدان پرستاری که می‌دونه بچه‌ها تو بیمارستان جابه‌جا شدن و نگفته اینو به کسی.
خدایا شفام بده :|
کامنت یادگاری برای یکی از بهترین وبلاگهایی که میخونم :)
*****
پاسخ:
بهترین وبلاگ، اگه بهترین خواننده‌ها رو نداشته باشه بهترین وبلاگ نمیشه. شما بهترین‌ها بودید که منو بهتر کردید :)
شماره ای که بمن دادید شبیه شماره دانشجوییه!
البته من معمولا فضولا رو ایمجوری میشمرم:)
برید یکم بیان خلوت شه
منم شایذ برم
خالا بعدش کجا میریذ ما هم بیایم اونجا؟ فرهنگستان؟
پاسخ:
بله بله خیلی شبیهه. شماره‌های دانشجویی ما اولش سال ورود بود، بعد یک بود که ینی لیسانس، دو ینی ارشد و سه دکتری. بعدشم به ترتیب استان 11 تا 11 فاصله داشتن از هم. مثلاً یکی از بچه‌های استان ما 627 بود، برق بود. یکی 638، یکی 649 و... بعدیا عمران و مهندسی شیمی و برق و دوباره برق و... بودن. ولی هم‌استانی بودیم. اینا رو خودم کشف کرده بودم طی قرون و اعصار.
+ شما نرو. اگه برید، اونایی که رفتن به کدامین دلخوشی برگردن؟
+ وبلاگ فرهنگستان یه جورایی پوششه. در واقع اونجا رو ساختم که اولاً وقتایی که از دهنم می‌پره از وبلاگ و وبلاگ‌نویسی میگم بین جمع دوستان و اساتید، فکر کنن منظورم اون وبلاگه. اونجا هم ممکنه پست بذارم بعداً؛ ولی در حال حاضر برنامه‌ای ندارم. برنامۀ صبح به خیر ایران که آرشیوشو نمی‌ذاره تلوبیون و نمی‌تونم دانلود کنم ببینم تایپ کنم و ویراستاران هم که پست صوتی نداره و خلاصه محتوا ندارم.
چقدر دلم گرفت. نکن اینطوری. اینهمه دوستی که دوست دارن باشی واقعا چجوری دلت میاد بری؟
پاسخ:
دردی که انسان را به سکوت وامی‌دارد بسیار سنگین‌تر از دردیست که انسان را به فریاد وامی‌دارد. و انسان‌ها فقط به فریاد هم می‌رسند، نه به سکوت هم.

نرفتم که. هنوز هستم این گوشه کنارا. هر موقع یه جای خلوت و دنج پیدا کنم می‌رم جول و پلاسمو پهن می‌کنم تو کامنت‌دونیش و خودمو خالی می‌کنم. مثل اینجا:
شباهنگ خانم چرا آخه؟
کاش هیچ وقت خداحافظی نمیکردین
میدونید خیلی وقته که خاموش میخوانمتون و شرمنده‌ام که هیچ وقت کامنتی نذاشتم
براتون آرزوی نیک بختی و موفقیت روز افزون و شادی دارم
پاسخ:
خوشحالم که کامنت گذاشتی و روشن شدی. کاش زودتر این کارو می‌کردی و یه کم بیشتر باهم آشنا می‌شدیم. اگر شرایطش پیش بیاد برمی‌گردم و فصل جدید و متفاوتی رو شروع می‌کنم.
ممنونم از آرزوی قشنگت. امیدوارم هر جا هستی تنت سالم باشه و شاد باشی.
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125126
سلام
4_4
بله هر چیزی پایانی داره ولی انصافاً بعضی پایانا هیچ وقت از یاد نمیره. حتی اگه مشکلات باعث فراموشی موقتی شن ولی یهو سر بزنگاه همه خاطره ها زنده میشه حالا چه تو عروسی باشی چه توی حرم چه توی وب. من برخلاف همه دوستان یه امید عجیبی داشتم که زود میخواین شروع کنین واسه همین به خودم نهیب!!! میزدم که چرا نمیری آدرس بذاری که برات آدرس بذارن :دی (همچین آدم اعتماد به سقف و امیدواری یم) ولی انصافاً زود برگردین من اصلاً به درد انتظار ساخته نشدم. (جا داره بگم با دیدن 3 اسفند امید، بر فنا رفتم)
4-2
اصلاً فک نمیکردم یه روزی رمز پستتون رو بنویسید. هم سورپرایزگونه بود و هم دلچسب. امیدوارم آدرس وب جدید رو خیلی زودتر از اینا بهمون بدید (تأکید دوباره)
4-1
خب حالا که بحث کی باورش میشه شد بذارید بگم کی باورش میشه که گاهی یه بلاگر به قدری  برای خواننده دوست داشتنی میشه که وقتی مشکلش رو میفهمه هر جایی دعاش بشه سلامتی اون بلاگر؟ کی باورش میشه بعد چند سال هنوز غم رفتن و نبودن بعضی بلاگرا رو دل آدم بمونه؟ کی باورش میشه هنوز دلت برای تکیه کلاما و صدا زدن بعضیا تنگ بشه؟ اما با این حال بدونید و آگاه باشید فاصله نبودنا که زیاد بشه هرچقدرم که دوستاتو دوست داشته باشی، نمیتونی دیگه اون ارتباط اولیه رو برقرار کنی نه به خاطر خجالت به خاطر خیلی چیزایی که برای تو اتفاق میفته و تو نمیتونی بگیشون. (تأکید 3باره برای برگشت زودتر)
چهار
با تأخیر تولد وبلاگتون مبارک. امید که تولد وبلاگ جدید رو به زودی تبریک بگیم (تأکید 4باره)
4+2
چقدر خانم سارای ردیف 6 رسوندن لب مطلب رو آسون کردن. یعنی خدایی وقتی این همه خواننده میخوننتون و پیگیرتونن جا داره شما بگین اگه احساس کنم بودنم مفیده برمیگردم؟‌ یعنی شما همچین حسی بهتون دست داده بود؟ یعنی جا نداشت وقتی این حس اومد جلو و خواست با شما دست بده شما ضایعش کنی؟ :دی (میشه برای پنجمین بار بگم لطفاً شما برگردین مفید و غیرمفید بودنش با ما؟)
4+4
من نمیدونم تماشاگر چه ردیفی بودم. اگه بخوایم اینطور حساب کنیم که با چه فاصله زمانی پستاتون رو میخوندم و چه میزان اهمیتی داشته میتونم بگم تا اسمتون تو اینوریدر روشن میشد جزو اونایی بودین که مهم بود که زودتر بخونم حتی اگر حال خوبی هم نداشتم میومدمو یه مقداری میخوندم اما اگه به میزان کامنت باشه که فکر کنم یه بار بهتون گفته بودم که کلاً به خاطر مسئله شخصی کامنت گذاشتن برام سخته حتی اگر اون پستو خیلی دوست داشته باشم یا اون بلاگر برام عزیز باشه. درسته کم کامنت گذاشتم ولی خوندن پستاتون و حتی کامنتا برام خیلی مهم بود و به قول خودتون گاهی کامنتا خیلی بیشتر از پست حرف برای گفتن داشت.

داشت یادم میرفت یادمه بنابه توصیه خودتون یه زمانی شروع کردم به خوندن پستا از اول و یه فایل وردم به اسم شما درست کردم که صوتا یا کتابایی که معرفی کردین و من پیشو نگرفتم یا جاهایی که لازمه بیام دوباره بخونم. بعدها به مشکل خوردم و نتونستم ادامه بدم اما هنوزم اون فایل هست که تا کجا خوندمتون. (جا داره مث خودتون بگم همچین تأثیری دارین). جا داره بگم چقدر پستای منبرتون و مطالب علمی در مورد خوابتون رو دوست داشتم و چقدر دوست داشتم اون جزوه رو بذارید اینجا ولی چون دوست نداشتید هیچ وقت حرفشو پیش نکشیدم. چقدر مدیریت زمانتون رو دوست داشتمو دارم. یعنی با این همه تأثیرگذاریتون اگه برگردین و این یه مدیریت زمانو برای همه ما جا بندازین و مارو مثل خودتون کنید بهشت براتون انصافاً کمه جزء مقربین میشین فک کنم. (تأکید ؟باره) (مدیونید اگه فک کنید به سبک خودتون خواستم پاستون بدم که یادتون بیاد) :)





پاسخ:
سلام :)
اعتراف می‌کنم برای شماره‌گذاری بندهای این پست خیلی فکر کرده بودم و مفاهیم عمیقی پشتش بود و وقتی می‌دیدم دوستان فقط کامنت می‌ذارن که نرو یا برگرد و... غصه می‌خوردم که چرا کسی برای بندبند حرفام نظری نداره؟ :دی
و خب این کامنت تو رو که دیدم غصه‌هام برطرف شد :))
مثلاً مفهومِ عمیقِ چهار منهای چهار مساوی صفر، «صفر»ش بود. صفر ینی تموم شدن و این بند باید راجع به تموم شدن می‌بود.
یا چهار به‌علاوۀ دو که شش میشه راجع به سارای ردیف شش بود.

و اما پاسخ کامنتت.
0. امروز سه اسفنده :دی و باید حالا حالاها انتظار بکشی برای برگشتم. انتظار آدمو می‌سازه. خیلی سخته و خیلی درد داره، ولی عجیب روح آدمو رشد میده.
2. فکر کنم اولین کسی هستی که بعد از صدها کامنت به اون سوپ سوخته اشاره کردی :))
3. باورم میشه گاهی یه بلاگر برای خواننده به‌قدری دوست‌داشتنی میشه که...
4. ممنونم :)
6. یه وقتایی فکر می‌کنم کارم تلافیِ دلتنگیام برای وبلاگ‌هایی بوده که سارایِ ردیف اولشون بودم.
7. گفتی از اینوریدر می‌خونی منو. میشه بپرسم چند تا وبلاگ رو دنبال می‌کنی؟ اگه بیشتر از 150 تاست، آیا به شما هم اخطار میده که رد کردی محدودیت رو؟
+ کدوم جزوۀ خواب؟ خواب‌هایی که می‌نویسم رو می‌گی؟ اون فایل ورد رو امکااااااااااااااااااااااااان نداره به کسی بدم. چون هویت افراد رو کامل نوشتم و واقعاً نمی‌تونم منتشرش کنم. مثلاً اونجا که خواب فاطمه رو دیدم، ننوشتم که امشب دیدم فاطمه اومده بود خونه‌مون. چون صدها فاطمه هست که ممکنه بعداً یادم بره کدوم فاطمه. فلذا نام و نام خانوادگی و حتی نسبتش باهام رو هم نوشتم. ولی اگه جزوۀ دیگه‌ای مد نظرته بگو. نمی‌دونم دقیقاً چه جزوه‌ای رو می‌خوای.

و پاسخ کامنت خصوصیت:
تشخیص ندادم کجایی هستی.

و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125130
میشه به منم یه شماره بدین؟
من نتونسته بودم بیام تو سالن. از پشت شیشه ی غبار گرفته تمام صحنه ها رو دیدم. حالا قدمم کوتاه و چه عذابی که کشیدم!
من یک سال ( شاید کمتر یا بیشتر) میشه که پشت همون پنجره ام. پنجره سمت راست. خاموش و بی سر و صدا. ( دو جداره اند مثل اینکه پنجره ها ! ) 
ولی شمارم رو بدید لطفا. ممکنه تو فصل جدید بلیت گیر بیارم و خدا رو چه دیدید بیام جزو وی آی پی ها! 
:)
من با هر کاکاتوس، جغد، و استیک نوتی یاد شما می افتم. 
من هم جزو منتظرانم. 
:))))))
پاسخ:
بله؛ چرا نمیشه؟ :) شمارۀ شما اینه: 971125131
دوجداره کرده بودم که صدام نره بیرون (مثلاً پیدا کردن وبلاگم و پستام از طریق گوگل رو غیرفعال کردم که کسی از اونجا به اینجا نرسه و این یه جور دوجدار کردن پنجره‌هاست)
من که نمی‌شناسمتون. ولی برای فصل بعد، یه صندلی بغل صندلی چارلی براتون نگه‌می‌دارم روش می‌نویسم مال چهاره. کسی روش نشینه :))

+ منتظران ظهور و فرج!
۲۷ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۰۶ پرفیـ.) ــوم
من همیشه شروع به خوندن هر وبلاگی که کردم از اول تا اخرشو خوندم حتی همه‌ی وبلاگای قدیمیشم خوندم اما فکر کنم تو تنها بلاگری هستی که نتونستم همه‌ی نوشته‌هاشو بخونم 
میدونی چند سال پیش که شروع کردم به خوندنت آدم کامنت گذاری نبودم واسه همین فکر کنم کلا یه بار کامنت گذاشتم اما همیشه میخوندمت و جالب ترین نکته واسم این نگاه وسواس گونه‌ات به مسائل بود و این که چطوری همین نگاهت باعث موفقیتت شده ( به نظر من)
به هر حال خوب باشی همیشه 
پاسخ:
پرفیوم عزیز این دومین کامنتیه که ازت دارم. تو کامنت قبلیت (دقیقاً دو سال پیش) هم آدرس وبلاگتو نذاشته بودی و پرسیده بودم. نمی‌دونم جوابمو دادی یا نه، ولی خیلی دوست دارم اگه وبلاگت شخصی نیست نوشته‌هاتو بخونم و بیشتر باهات آشنا بشم.
در ضمن، پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ شما هم اینه: 971125132
من خیلی وقته میخواستم پیام بدم ولی مادربزرگم فوت کردن و جدا شرایط ش رو نداشتم :( من نمیدونم تماشگر کدوم ردیف بودم اما همیشه خوندمت حتی خیلی وقتا نفهمیدم چی گفتی ولی خوندمت و خیلیم دوستت دارم اونقد که برام سخته باور کن دیگر نیستی. من ایمیل و موبایل ندارم پانزده ساله بشم موبایل میخرم و بهت شماره ام رو میدهم. خیلی دوستت دارم تو مثل خواهر بزرگتری برای من مراقب خودت باش من را فراموش نکن
پاسخ:
خدا رحتمشون کنه :)
عزیزم. قربونِ اون «خیلی وقتا نفهمیدم چی گفتی ولی خوندمت» گفتنت برم. خوبه تو 15 سالت بشه موبایل می‌خرن برات. من تا 18 سال تمام موبایل نداشتم.
عمراً تو رو فراموش کنم حسنایِ دوازده‌ساله و شیرین من :)
اگه کامنت‌ها رو گذری نگاه کرده باشی، برای هر کدوم از بچه‌ها یه شماره دادم که شبیه شماره شناسنامه یا شماره دانشجوییه. شمارۀ تو هم اینه: 971125133
ولی من همیشه تو کف اینم چجوری وبلاگمو پیدا کردی :)))
خب بعدش به این نتیجه رسیدم که چقد دیره و چقد انتظارش سخت!:نگاه به دوردست
پاسخ:
:) زود می‌گذره. چشم رو هم بذاری همه چی تموم میشه. همۀ غصه‌ها تموم میشه. همۀ شادیا و حتی دنیا هم تموم میشه.
سلام
من با خوندن وبلاگت کلی انرژی می گیرم. از تنبلی هام کم می کنم. "نفسم رو مشغول می کنم". به جزییات بیشتر توجه می کنم. تو اتاق یه جغد دارم اسمش رو گذاشتم شباهنگ که هر وقت دیدمش بیشتر تلاش کنم.
بازم بنویس. هرچند من خودم نمی نویسم. 
پاسخ:
سلام :)
منم کلی انرژی می‌گرفتم از حضورتون. ولی این اواخر نه خودم انرژی داشتم که منتقل کنم نه انرژی شماها منتقل میشد بهم.
می‌نویسم. شاید باورت نشه که امروز سر جلسۀ کنکور دکتری داشتم کلیدواژه می‌نوشتم گوشۀ دفترچه‌م که بعداً بنویسم و بعداً نوشتم. اما جنس نوشته‌هام این روزا فرق می‌کنه با چیزایی که خوندید قبلاً. انگار برای خودم می‌نویسم. یه حال دیگه‌ای پشت نوشته‌هامه که اگه منتشر کنم ضدحال میشه و ترجیح می‌دم فعلاً پیش خودم بمونه

در ضمن، پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ تو هم اینه: 971125134
سلام بعد از مدت های طولانی :)
اتفاقا چند روز پیش یادت افتادم احتمالا همون موقعی بوده که داشتی پست خداحافظی رو توی وبلاگت میذاشتی برام جالب بود این یادآوری به موقع اما راستش فراموش کردم اون موقع سر بزنم
امروز بعد از مدت ها داشتم توی وبلاگ دکتر م چرخ میزدم که از قضا اون هم قرار نیست دیگه توی وبلاگش بنویسه کامنت تو رو دیدم و اومدم اینجا و دیدم همه در حال خداحافظی اند. اگه فرد دیگه ای هم در شرف خداحافظی هست به من بگید:))  توی کامنت ها اسم های آشنا به چشمم خورد مثل الی و هوپ. تازه کلی حس کنجکاویم برانگیخته شد که یعنی توی کامنت خصوصی برای هوپ چی توضیح دادی و اصلا چرا به همه نگفتی  :D
اسم مستر نیما برده شد و اون زوج دندانپزشک  امیر و هدیه ولی از همه بیشتر میدونی دلم برای کی تنگ شده برای مریم مدادرنگی یادش به خیر
با خوندن اون قسمتی که گفتی یک راه رتباطی از خودمون بذاریم جو منو گرفت خواستم شماره موبایل بذارم اما توی کامنتها متوجه شدم مثل من روی شماره ت حساسی و قرار نیست به کسی پیام بدی یا زنگ بزنی پس کار بیهوده انجام نمی دم و به همون ایمیل بسنده میکنم (چرا اکتفا میکنم درست نیست عایا؟  :D) این همه سال محض رضای خدا دستور نگارش و این علایم های ویرگول و نقطه و : ,... رو هم ازت یاد نگرفتم من. خاک تو سر صدام اون که مرد خاک تو سر شد الان باید بگم خاک تو سر  م..س..ئو..لا...ن بی کفایت خودمون
برات آرزوی موفقیت و سلامتی و رضایت از زندگی دارم.
شماره دانشجوییم رو  بزن  971200000 به جز این رو یادم نمیمونه
پاسخ:
سلامی چو بوی خوش آشنایی :دی
بعضی حرفا هست که نه میشه به کسی که بهت نزدیکه بگی نه به کسی که دوره. نه به کسی که می‌بینیش و ممکنه ببینیش می‌تونی بگی و نه به کسی که هیچ شناختی ازش نداری و ازت نداره. باید یه فرکانس میانی پیدا کنی و فرکانس‌های پایین و بالا رو فیلتر کنی و به اون میانی بگی. اون حرف هم از این حرفا بود که نمی‌دونم چرا فکر کردم گوشِ هوپی که حتی اسم واقعیشو نمی‌دونم مناسبه برای شنیدنش. هوپی که چند ساله وبلاگشو می‌خونم و وبلاگمو می‌خونه و اون شناختی که میگم ازم داره و ازش دارم.
 
مستر نیما خوبه یه وبلاگ تعطیل و خاک خورده از خودش به جا گذاشته و صد سال یه بار می‌تونی بری پیامی بذاری و سؤالی بپرسی و جوابی بگیری. بقیه که از بیخ و بن یهو وبلاگشونو منفجر کردن رفتن. به‌واقع جای وبلاگ مدادرنگی و میرزاده خاتون و همسرش درد می‌کنه هنوز :(

از حسنا یاد بگیر که نصف توئه و با 12 سال سن! سوالات املا و نگراششو مطرح می‌کرد تو کامنتا و منم در حدی که متوجه بشه براش توضیح می‌دادم. یاد بگیر ازش :|
شماره‌ها به ترتیب زمان پیامتونه و شمارۀ تو اینه 971125135. رند نیست، ولی می‌تونی راحت حفظ کنی. 971125 که تارخ تولد 11 سالگی وبلاگمه و تو هم 135 امین پیام‌گذار.
۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۵ ماسک با سارای ردیف6
عالی بود واقعا خوشم اومد از این تشبیه  صحنه نمایش آفرین آفرین
 نسرین چقدر عالی بسط دادی این کامنت سارا رو. من واقعا این بخش رو خیلی پسندیدم.چرا هیچ شکلک دست زدن نداره اینجا سارا جان و نسرین جان خودتون برای خودتون دست بزنید:D
پاسخ:
:) کامنت‌های دوستانی که گفتن کجا می‌نشستن و تماشا می‌کردن هم جالب بود برام. یکی گفته بود روی زمین، یکی نوشته بود جا نبود و سر پا و یکی نوشته بود پشت در و یکی از پشت پنجره :))
۳۰ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۲۷ قیمت سکه یک گرمی
بسیار عالییی بود
پاسخ:
:| اون شماره‌ای که به آقا یا خانمِ قیمت لوستر دادیم، نمادین بود برای همۀ کامنت‌گذارهای تبلیغاتی. مال شما هم همون. شماره‌تون 971125077 می‌باشد :|
سلام😶
چ وب عجیب غریبی😅
پاسخ:
سلام.
آره. حتی پیشنهاد دادیم ذیل عجایب هفت‌گانه ثبتش کنن :))
و پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ 971125136 هم به شما اعطا می‌گردد.

آآآخ شباهنگ جان مراااااا ببخش که الان جواب کامنتتو دیدم.امیدوارم که جوابتو گرفته باشی.
متاسفانه من فقط ۸۸ تا وبلاگ رو دنبال میکنم.
امیدوارم ارشیوو حداقل حذف نکنه برات.
حالا راهی پیدا کردین؟
پاسخ:
تا امروز که خدا رو شکر حذف نشده چیزی. 
راهش اینه که بقیه وبلاگ‌هایی که جدیداً آشنا شدم رو از فیدلی دنبال کنم. اونم شبیه اینوریدره
فقط میتونم بگم هر کجا هستید موفق باشید 
پاسخ:
خیلی ممنونم. ما اینجا به کامنت‌گذارها شماره می‌دیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). پیرو پاسخ کامنت فرشته (اولین کامنت پست)، شمارۀ 971125137 به شما اعطا می‌گردد.
راه رفتنی رو باید رفت در بستنی رو باید بست :)))
پاسخ:
از اون روزی که این کامنتو گذاشتی هی دارم فکر می‌کنم منظورت درِ بستنی (آیس‌کریم!) بود یا این بستنی دری هست که قابلیت بستن داشته باشه :|
و پیرو کامنت فرشته که اولین کامنت پست بود، ما اینجا به کامنت‌گذارها شماره می‌دیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). در همین راستا شمارۀ 971125139 به شما اعطا می‌گردد.

۰۳ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۵۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
وبلاگم هست. حتی اگه یه مدتی سر نزنم بازم هست.
هر وقت برگشتی به دنیای وبلاگ خبر بده بهمون:-)
امروز آزمون دکتری بود. نمیدونم دادی یا نه. در هر صورت موفق باشی و حال دلت خوب:)
پاسخ:
چه خوب که هستی و وبلاگت هست :)
خبر میدم حتماً :)
آره. جمعه کنکور دکتری بود. بیا دو تا از پستای اینستامو در راستای همین کنکور نشونت بدم حالشو ببر:

راستیییییییی ما اینجا به کامنت‌گذارها شماره می‌دیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). در همین راستا شمارۀ 971125141 به شما اعطا می‌گردد.
۰۳ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۲۳ معلوم الحال
ضمن عرض سلام و تبریک بابت شرکت در آزمون دکتری سال ۹۷
اینجانب معلوم الحال طی اقدامی کاملا خودجوشانه و ضربتی به منظور پاسداشت یازده سال اقدامات عملی سرکارعالی در حوزه بلاگستان و زبان ادب پارسی اقدام به انتشار مجموعه کارت های شبای مجازی نموده ام.

نمونه اطراح (جمع طرح‌ها که خودش یه کلمه جمعِ!) دیزاین (طراحی) شده به شرح ذیل خدمت حضرتعالی تقدیم می‌گردد:

- طرح پشت و روی کارت شبای بانوان:
http://bayanbox.ir/view/4141412554336689275/shaba-1.png
http://bayanbox.ir/view/5360244256918805764/shaba-2.png

 - طرح پشت و روی کارت شبای آقایان:
http://bayanbox.ir/view/1970948180605839808/shaba-3.png
http://bayanbox.ir/view/2448730045428685911/shaba-4.png

 - کارت شبای بانو شباهنگ و مراد جلالت مآب:
http://bayanbox.ir/view/8673896615690272193/Nebula.png
http://bayanbox.ir/view/2133458086890836862/Morad.png

در همین جا بر خود لازم میدانیم تا به ذکر این مهم بپردازم که اگر روز سوم دی ماه تحت عنوان روز ثبت احوال نامگذاری شده (به علت صدور اولین شناسنامه ایرانی برای خانم فاطمه ایرانی)، بیست و پنجم بهمن ماه نیز باید روز ثبت اَبلاگ (احوال بلاگران) نام‌گذاری شود. نه فقط بخاطر خانم شباهنگ، که بخاطر این ایده ی خفن من در راستای سازماندهی بلاگران حیران در اقصی نقاط کشور. :))

در ادامه ی این کامنت توجه شما و دیگر بلاگران همیشه صحنه را به شماری از ویژگی‌های امنیتی کارت های شبا جلب می نُمایم:
* رنگ کارت مهربانویان مکرمه صورتی جیغ و رنگ کارت مهربانان عزیز آبی کم رنگ می باشد. هر گونه شکایت و اعتراضی در رابطه با تغییر رنگ کارت ها و اینکه: "ایششششش! من از رنگش خوشم نمیاد ترتیب اثر داده نخواهد شد". فی الواقع باید عرض شود: "همینه که هست!"
* بر روی هر کارت طرح اتاق آرامگاه لطف علی خان زند -رحمه الله علیه- واقع در امامزاده زید تهران درج شده است. انتخاب این طرح به جهت ارادت خاصه بلاگر شریف و صاحب منزلت نبولا، نسبت به ایشان می باشد.
* در بالا و پایین این کارت ها چهل حرف w (یک عدد حرف دولبی) که نشانی از بلاگ، بلاگری و بلاگستان می باشد قرار گرفته است. این عدد چهل به بلوغ فکری حاصل در چهل سالگی و خیلی چیزهای دیگر اشاره می کند (مثل چهل سال تداوم .. و غیره!) که ما جرات بیانشان را نداریم.
* در حاشیه های راست و چپ هر کارت نیز بیست و هفت حرف w قرار داده شده است که شواهد موجود حاکی از آن است که نمایانگر  سن آتیه ی سرکار خانم شباهنگ می باشد. {البته ما با سن و سال دختر مردم کاری نداشتیم. اتفاقی اینجوری شد بخدا :))}

+ ادامه دارد ...
پاسخ:
یک دقیقه سکوت می‌کنیم به احترام این ایده :)) :| نمی‌دونم چی بگم واقعاً :|
خیلی لطف کردید وقت گذاشتید. ممنونم :)
و برای سهولت دسترسی دوستان به عکس‌ها (چون شما به‌عنوان کامنت‌گذار نمی‌تونی لینک کنی و من به‌عنوان پاسخگو می‌تونم) لینک عکس‌ها رو می‌ذارم اینجا که کلیک کنن و حالشو ببرن.

- طرح پشت و روی کارت شبای بانوان:

 - طرح پشت و روی کارت شبای آقایان:

 - کارت شبای بانو شباهنگ و مراد جلالت مآب:

و کارت خودتون:

+ در ضمن، آوای /و/ دولبی نیست. لبی دندانیه. دولبی‌ها عبارتند از م، پ، ب.
۰۳ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۲۵ معلوم الحال
... ادامه از قبل

* یک عدد نخ امنیتی در حاشیه سمت چپ (البته یخورده مایل به راست!) کارت شما قرار گرفته است که با قرار دادن کارت در برابر نور آفتاب نمایان می شود (دیدنش چشم بصیرت میخواد. کورها و آستیگمات ها لطف سکوت اختیار کنن!)
* شماره شبای هر شباهنگ‌یار به شیوه چاپ حرارتی و با الیاف فلوئورسنت چاپ شده است و تازَشَم به صورت برجسته در اومده!
* بقیه نکات امنیتی رو هم خودتون کشف کنید. من دیگه حوصله ندارم :)

نکته مهم:  در رابطه با کارت جناب مراد و منزل مکرمشان بانو شباهنگ، باید به عرضتون برسونم که استثنائا عکس کارت ایشون دو نفره چاپ شد و آن هم به این علت بوده که این بزرگوران یک روح در بدن داشته، دارند و خواهند داشت! 
از فردا دَرِ دفاتر پیشخوان معلوم (مراکز مجاز صدور کارت شبا) صف نکشید که ما عکس دلبرانه دو نفره‌مون رو می خوایم روی کارت شبامون چاپ کنیما! جهت اطلاعات بیشتر منتظر اطلاعیه های بعدی ما باشید و در روزنامه های کثیرالانتشار کشور و کانال ما اخبار مرتبط با صدور این کارت ها را دنبال فرمایید.

+ موخره ی تلخ: استاد بزرگ یدالله ثمره از بین ما رفت :( شادی روحشون فاتحه مع الصلوات

پاسخ:
+ من جدی جدی یه ساعت دنبال اون نخه می‌گشتم :|
+ شباهنگ‌یار؟ :)))))))))))) دفاتر پیشخوان معلوم؟ مراکز مجاز صدور کارت شبا؟ :| :)))) خدای من!
+ انصافاً جثۀ ریزه میزۀ من خیلی به اون عکسه می‌خوره. کُپ خودمه اصن. فقط امیدوارم مراد اون شکلی نباشه :| :))
+ یکی از دوستان، به نام شیدا کامنت گذاشته بودن که ان‌شاءالله در فصول آتی برامون کارت عضویت صادر می‌کنی با رمز دومش و حتی انگشت می‌زنیم میایم تو وبلاگت
۰۳ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۰۵ معلوم الحال
بنا به درخواست ملت همیشه در صحنه مایلم از کارت شبای خودم هم رونمایی کنم

http://bayanbox.ir/view/234656201726075304/Daneshjoyezaban.mihanblog.com.png

لازم به ذکر است که هر گونه سوء استفاده از کارت اینجانب شرعا و عرفا حرام بوده و پیگرد قانونی دارد. فردا راه نیفتید دنبال زندگی من که ببینید سبد کالا گرفتم یا یارانه دارم یا نه ها :/

* در رابطه با شماره دانشجویی رند باید بگم من بگم ف شما تا فرحزاد میری؟ :) هر چی ما میگیم که واسه شما خاطره ست د: 
حالا شماره تون چند بود؟ 
پاسخ:
من این عکس پسر عینکی رو خیلی دوست دارم. خییییییییییییلی شیرینه.
گوشت و میوۀ مخصوص عید هم قراره بدن انگار :| :))
یکی از دوستان بلاگر هست که حالا اسم نمی‌برم کی؛ من باهاشون ارتباط تلگرامی دارم. هرررررررررر بحثی اعم از درسی و غیردرسی و فرهنگی و ورزشی و سیاسی پیش بیاد، من یه لینک می‌دم بهش میگم راجع به این مبحث قبلاً یه پست نوشتم. تلگرام یه قسمتی داره که میگه با طرف چند تا لینک تبادل شده. تا بدین لحظه 64 تا که شک ندارم نصفش پستای منه :|
شماره‌م همینه که تو عکسه. آخرش 1005 هست که وقتی این پستو گذاشتم دو نفر از خوانندگان وبلاگم گفتن شمارۀ دانشجویی اونا هم با این عدد تموم میشه.
خداحافظ رفیق هم سرچ کن
شاید اسمش رو عوض کرده باشن
پاسخ:
ژانر دفاع مقدسه. چه ربطی به اینجا داره خب؟
۰۳ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۱۷ معلوم الحال
در گوشم بگید اون گل پسر کیست :)
متوجه نشدم آخرش چند بودید! شماره کاملتون رو بگید :) من خنگمم! عین شما شریفی نبودم که!

+ دوره لیسانس من به دلیل یک مشکل آموزشی دو تا شماره دانشجویی بهم داده بودن. 01 و 36 دی: کارت دانشجوییم رو 36 صادر کرده بودن اما خب 01 هم مال من بود که ازم گرفتنش :( یه بار تو طول عمرم شانس آوردم که همونم کوفتم کردن :))
فوق لیسانس شماره دانشجوییم شد 0011 
با این وضعیت دکتری که همینجور دارن صندلی میچینن که بیاید دکتر بشید فکر میکنم شماره دانشجویی دکتریم 111ه د:
پاسخ:
+ نمیشه بگم. چه فرقی می‌کنه. یکی از بلاگراست دیگه.
+ شماره دانشجوییم هم نمیشه بگم :| :)) همون آخرش بسه
+ کاش به جای صندلی، کار بود.
۰۳ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۳۰ معلوم الحال
- شاید همزادم بود آخه 
- تجربه ثابت کرده هر کی به من نگفته بعد خودش ضرر کرده. بخدا تقصیر منم نیست :)) خلاصه خودتون خواستید دی:
- کار؟ مگه زبانشناسا کارم باید بکنن؟ :)) 
پاسخ:
- نه ایشون از شما بزرگترن. قطعاً همزادتون نیستن.
- هیچ وقت شمارۀ دانشجویی یه دانشجو رو ازش نپرسید :))
- چرا نکنن؟ همین دکتر ق. ای که چند روز پیش رفته بودید پیششون دارن پیکره‌ای تهیه می‌کنن که یه عده زبان‌شناس دور هم جمع شدن دارن کار می‌کنن روش. البته با حقوقی بسیار کم :|
سلام
خدارو شکر امید که باقی غصه هام به زودی رفع بشه.
0. ناشکری نباشه ولی از انتظار اعصاب خردی و حرص نصیبمون شده خانم که باشی معنی انتظار جز این نمیتونه باشه. اینم روش والا :)
2. شاید چون خیلیا رمز داشتن و من نه و شیرینیش برای من بود و بقیه نه
6. ...
7. نه من تعداد وبلاگایی که دنبال میکنم زیر صده و همچین پیغامی نداده هرچند از اینوریدر واقعاً خوشم نمیاد و فکر میکنم به خاطر تشویقای شما همچین کاری کردم چون هر کاری میخوای انجام بدی زود میگه نمیشه پول بده. نمیدونم واقعاً جایگزین خیلی خوب چیه وگرنه تحملش نمیکردم.
+ باید اعتراف کنم داشتم فک میکردم خدایا من نوشته ام جزو خواب؟ و بازم رفتم دیدم که بله طبق معمول اشتباه کردم. یادمه یه سری حرف از جزوه کلاس اخلاق کرده بودین اونو میگفتم هرچند که فقط به خاطر این گفتم که بدونید چقدر پستاتون برام شیرین بود و جزوه رو نمیخوام ولی خوشحال میشم برگردین و با زبون خودتون چیزایی رو که دوست دارید بگید.
بابت شماره ممنون. طبق تعریفایی که کردید یه فلسفه ای داره این شماره ها میشه مام بفهمیم طبق چه اصولی شماره بندی شده؟ البته اگه بشه.
حالا که بحث تشکر شد زحمت "معلوم الحال"م برام جالب اومد. گفتم ازشون تشکر کنم. سوال شد برام که همچین طرحایی کامنترا براتون میزنن راغب نمیشین برگردین؟
پاسخ:
سلام :)
نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی، تا در میکده شادان و غزل خوان بروم
0. جواب اینی که گفتی طلبت. بمونه برای بعد این قسمت از بحث. چون چیزی که می‌خوام بگم موقعش الان نیست.
2. بازم اگه چیزی هست که داشتنش برات شیرینه بگو بدم دهنتو شیرین کن :)
7. تو اپشو نصب کردی یا از سایتش عضو شدی؟ اپش خیلی بدقلق بود. من اصلاً راحت نبودم باهاش. از سایتشم اگه عضو شدی به هیچ وجه زبانشو فارسی نکن. انقدر بد معادل‌سازی کردن که انگار زبان چینیه. هیچی نمی‌فهمم از معادل‌های فارسیش. با انگلیسیش خیلی ارتباط برقرار می‌کنم تا فارسی. 
ببین الان من 869 تا وبلاگ تو اینوریدرم هست که طی قرون و اعصار جمعشون کردم و البته خیلیاشون تعطیلن. ولی نگرانم مسئولین اینوریدر آرشیو وبلاگ‌هامو پاک کنن و 150 تاشو نگه‌دارن فقط. چند روزه که اجازه نمی‌دن هیچ آدرس جدیدی رو وارد کنم و میگن ارتقا بده. برای ارتقا هم ماهیانه و سالیانه چند دلار می‌خوان. مجبورم از این به بعد در کنار اینوریدر از فیدلی هم استفاده کنم برای دنبال کردن وبلاگ‌های جدید دوستان. فیدلی هم مثل اینوریدره. 
ببین مثلاً خواستم آدرس یکیو اضافه کنم این خطا رو داد: (اسم فولدرهام هم قابل تأمله. تو هر فولدر صد، صدوپنجاه تا وبلاگه :دی)
من فکر می‌کنم قبلاً محدود نبوده و من هی آدرسا رو اضافه کردم و یهو محدود کردن و الان نمی‌دونم با مازاد آدرسای من چه خواهند کرد.

+ کدوم اخلاق؟ اخلاق مهندسی دورۀ کارشناسی؟ اخلاق اسلامی دکتر چ؟ حرفای اخلاقی دکتر س؟ کلاسایی که مستمع آزاد می‌رفتم حوزۀ شریف؟ کدومشون منظورته؟
+ به ترتیبی که افراد کامنت یا پیام گذاشتن از 001 تا فعلاً 140 شماره دادم بهشون. 971125 که تاریخ تولد یازده‌سالگی وبلاگمه و بقیه‌شم شماره‌تون، به ترتیبی که پیام دادید.
۰۳ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۵۱ معلوم الحال
تازه میخواستم هولوگرامم طراحی کنم :) گفتم بهتون بگم شما که تعارف معارف سرتون نمیشه. میگید همونم طراحی کن. باز کامنتم به تعویق میفته. خخخ
+ ولی جدی در رابطه با کامنت خانم شیدا من چند روز داشتم asp میزدم. میخواستم یه سایت جمع و جور طراحی کنم که هر شباهنگ‌یار (انصافا من باید جای شما واژه گزینی میخوندم دی:) با وارد کردن کد شبا و رمز مخصوصش کارتش رو تحویل بگیرم ولی بازم گفتم بیام بهتون بگم شما نه نمیارید و بدبخت میشم :)))) خلاصه الان که کامنت نهادم اومدم با وجدان راحت اعتراف کنم .
پاسخ:
آره من تعارف و اینا سرم نمیشه. اگه می‌گفتید همچین امکاناتی بذارم، تشکر می‌کردم و می‌گفتم بذارین. یه بار سر سفره دختر یکی از اقوام لیوان دوغشو قبل از خوردن گرفت سمتم گفت بفرمایید. گرفتم و فرمودم خوردم :))) :|
انصافاً من قسمت واژه‌گزینی مغزم تعطیله. تهِ استعدادم اینه که روی چیز میزا شماره بذارم و با کد نامگذاریشون کنم. مثل همین شماره‌هایی که بهتون دادم و مثل شمارۀ استادهام که 17 تا استاد داشتیم دورۀ ارشد و من از یک تا 17، ینی از اولین استادی که سر کلاس دیدیم تا آخرینشون نام‌گذاریشون کردم.
۰۳ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۵۲ معلوم الحال
بیا :/
تا من گفتم پ ملت تا پیکره ش رفتن!!! 
نمیشه من به یه چی فکر کنم بقیه مهلت بدن خودم تمومش کنم؟ :))

آروم و ریز بیاید دکتر ق رو به من معرفی کنید. کارش دارم. حقوق زبانشناساشم بگین ببینم چنده :) شاید من بیشتر خواستم بدم.
پاسخ:
خانم دکتر ق. همون استاد شماره 17 هست که 9 تا خاطره ازش تو این وبلاگ ثبت و ضبط کردم. استادِ همون فرهنگ فانوس و همون کسی که رفتید باهاش راجع به پیکره درد و دل کردید و همونایی رو گفت که من بهتون گفته بودم. 
البته پیکرۀ ایشون گفتاریه (همون که صداهای ضبط شده رو برچسب می‌زنیم) و پیکرۀ شما متنی.
افتاد؟
برچسب زدن روی هر یه ساعت فایل پونصد تومنه. شش ماهم فرصت می‌دن برای هر فایل و هر چقدر فایل بخوایم میدن و من همیشه دو هفتۀ آخرِ شش ماه انجام می‌دم :)) ینی اگه عید آدم کار کنم ماهی دو تا فایلو تگ می‌زنم. ولی نگه‌می‌دارم همون دو هفتۀ آخر اون شش ماه :|
۰۳ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۵۵ معلوم الحال
راجع به این که گفتین شماره دانشجویی یه دانشجو رو ازش نپرسین باید بگم من خیلی بی حیام. معدلشونم میپرسم :)))
پاسخ:
تابو که می‌دونین چیه ان‌شاءالله؟
به‌نظرم این مبحث معدل و نمره و اینا رو باید ذیل تابوها بذارن زبان‌شناسانِ اجتماعی :))
سلام
آقا من چند روز نبودم ، الان قضیه شماره عضویت و اینارو فهمیدم ، مرسی بابتِ شماره ام :))
پاسخ:
سلام بر 971125064 :دی
کامنتای معلوم‌الحال رو خوندی؟ کارت شبا! طراحی کرده :)))
۰۴ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۴۷ آشنای بی نشان
یه سری پست راجع به مغز داشتید،میشه لینکشونو بدید؟
پاسخ:
کلیک بفرمایید:
۰۴ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۱۹ معلوم الحال
عههههه! دکتر ق خودمون؟ :)) من فکر میکردم ق مرده! خخخ 
تف توی این ذهن مردگرای من! (گزینه هایی که بشون فکر میکردم:قلامعلی حداد قادی؟، مصطفی قاصی؟، قوروش صفوی؟، ...) از دیشب تا حالا همش داشتم به استادای ق دار فکر میکردم و دیگه داشتم دیوونه میشدم. میخواستم شمارتونو از مخابرات بگیرم بیام بهتون بگم خانمممممم، توی مدخل حرف ق توی فرهنگ لغت ما فامیلی نداریم که با ق شروع بشه! چطور یه آدم فامیلش ق داره؟ :))))

* وقتی میگم جای ریاضیا وسط انسانی نیست همین میشه! استاداتونو شماره گذاری کردین؟ :/ استاد دال مقدم شماره چندن؟ زود، تند، سریع جواب بدین :)))

* یککککککککککک ساعت فایل پونصد تومن؟ :/ اگه آدمای فایل مثل من پرچونه باشن که این کار از کار معدنم سخت تره دی: البته خدا خیرشون بده. ایشون نبودن که شما تباها الان داشتید زبان آمیخته با کفر انگریزی درس می دادین :))  /  اتفاقا من برای پیکره معلومیم دوست داشتم یه کاری کنم که همین بر و بچه های بیکار زبانشناسی بیان سر کار. اینهمه ماضی نُقلی و نمودار و کوفت و زهرمار یادشون دادن ولی به هیچ دردی شون نمیخوره! حالا بازم فکر میکنم بینم چقد پول باید جمع کنم که بتونم یه همچین کاری رو برای این در دری انجام بدم :| من خیلی خرم! 

تابو؟! :| کی به کی میگه :/ شما خودت لیوان دوغ بچه مردمو فرمودن کردی، بعد من میشم تابو؟ :) 

پاسخ:
:)))))) قبیر مقدم و قُدرّسی و قُدرّسی قوامی و قباقبایی و قس علی هذا :|
دال مقدم شش بود. درسشون ششمین درس دورۀ ارشدمون بود. 15 مطلب ذیل عنوان استاد شماره 6 پست شده تو این وبلاگ.
پروژۀ فرهنگ‌نویسی آقای ق هم هست (چقدر ق تو ق شد. اسم سرگروه پروژه خطایابم هم ق بود :|). این کار حقوقش بیشتره. فقط چون تهرانه، باید تهران باشم و تهران بودنِ خالی صرفاً برای کار رو هم دوست ندارم. منتظرم نتایج دکتری بیاد. اگه تهران قبول شدم قرارداد می‌بندم. 
۰۴ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۳۲ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
شبیه شماره دانشجوییه:-)))
ان‌شاالله که بهترین نتیجه رو بگیری:-)
پاسخ:
تازه آقای معلوم‌الحال برای شماره‌هاتون کارت هم درست کرده :|
ممنونم. ایشالا :)
۰۴ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۳۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
نمره پرسیدن که واقعا کار زشت و قبیح و فضول طورانه‌ای هست. اما در مورد شماره دانشجویی من نه تنها شماره تمام هم ورودی‌هامون رو می‌دونم، کم کم دارم شماره سال بالایی‌ها و پایینی‌ها رو هم یاد می‌گیرم:-))
پاسخ:
:))) منم می‌دونستم شماره دانشجوییا رو. نمره‌ها رم بعضی استادامون دوره کارشناسی می‌زدن رو در و دیوار و می‌فهمیدیم نمرۀ همو.
۰۴ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۱۷ معلوم الحال
این خانم اتفاقات خوب حورا به من گفتن فضول؟ به من گفتن قبیح؟ به من گفتن زشت؟ :( 
شنیدین؟
دلم شکست ...

انصافا پی بردن به سیستم شماره دانشجویی ها و ترتیبشون کار شاقی نیست. دو رقم اول معمولا سال وروده (دانشگاه تهران سیستمش فرق فوکوله). دو سه رقم بعد مربوط به دانشکده مربوطه میشه و اعداد بعدی کد گروه و رشته آموزشی در دانشکده هستن. اعداد آخری هم مربوط میشن به شماره فرد د ر کلاس (معمولا بر اساس ثبت در سیستم آموزش در روز ثبت نام):
شماره دانشجویی کارشناسی من 93124236 بود. 93 سال ورودم بود. 12 دانشکده انسانی. 42 کد ادبیات انگلیسی بود (41 آموزش زبان انگلیسی بود. 43 هم ادبیات روسی مون بود). 36 هم شماره خودم توی کلاس.

ان شاء الله تهران قبول میشید و هی گونی گونی پول از رشتتون در میارید. 
موفق باشید
پاسخ:
:) نه با من بود.
به جای این حرفا برو یه کم آواشناسی بخون که به /و/ نگی دولبی :|
w وبلاگ چون مثل v تلفظ میشه لبی دندانیه :|

همهٔ دانشگاه‌ها این‌جوری نیستن. شریف به ترتیب استان بود نه دانشکده. ینی بین شماره دو تا برقی ممکن بود یه عمرانی هم باشه. چون از یه مدرسه و شهر بودن.
+ ایشالا. دیشب همه‌ش خواب کلیدا رو می‌دیدم. داشتم تو خواب جوابامو چک می‌کردم با کلیدای سنجش و هیچ کدوم از جوابام با کلیدا یکی نبود :|
۰۴ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۳۰ معلوم الحال
بابا شما به سیستم مرحوم ثمره و حق شناس آواشناسی رو خوندین، ما با سیستم پیتر رووچ و لدی فاگ! :| بین w فارسی و انگلیسی فرق هست. همونجور که بین t و d و بقیه حروف فارسی و انگلیسی فرق داریم. 
+ ببخشیدا! شریف چقد سیستمش بیخوده! :)) البته سایتشونم یخورده مزخرفه! از مهندسیاشون که انقدر خفنن بعیده. من هر چی گشتم نتونستم صفحه مخصوص اعضای هیئت علمی هاشون رو پیدا کنم! از شریف همچین کار زشتی بعیده.
+ قبول شدین به من شیرینی میدین؟ :)) من دعاهام در حق دیگران خوب میگیره.
پاسخ:
می‌بینی کار دنیا رو؟ دکتر ثمره تا دیروز دکتر ثمره بود و از امروز مرحوم ثمره باید صداش کنیم :(
+ می‌دونم فرق واو عربی و فارسی و انگلیسی رو. ولی هر چی باشه دولبی نیست تو هیچ زبانی!
+ سیستممون خیلی هم باخوده :| من با همین سیستم بود که ترک‌های کلاسو شناسایی کردم :|
+ هیئت علمی هر دانشکده تو سایت خودشه. مثلا اینجا:
ولی اگه در مورد سایت فرهنگستان میگید باهاتون موافقم.
+ آره میدم. شما دعا کن قبول شم و مثل پارسال ضدحال نشه، شیرینی همه محفوظه.

۰۴ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۴۶ معلوم الحال
باشه. چون شما کوچیک تری من از حقوق حقه خودم کوتاه میام :))
ولی انصافا بیخوده. من هر کاری کردم نتونستم اعضای گروه زبانشناسی شون رو شکار کنم. همه چی تو سایتشون در هم بر هم بود. 
+ (آخر) اسکرین شات :))
پاسخ:
من کوچیکتر از شمام؟! فکر نکنم. شما اوایل ارشدین من اواخرش :| وای نگین که قبل از ارشد هزار تا کار دیگه کردین و بیست‌وسه‌چهار سالتون نیست :| (وسطای این پستو بخونید: پست ۶۷۷)
فرهنگستانو بی‌خیال، ولی اعضای هیئت علمی زبان‌شناسی شریف خدمت شما:
http://language.sharif.ir/Administration/Administration.html
دیگه نشنوم به دانشگاه سابق‌‌ من بگین بی‌خود :|
۰۴ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۱۲ معلوم الحال
دی:
اینو که خودمم داشتم :)) قدیمیه اطلاعاتش. خیلیم باخوده، خوب شد؟
پاسخ:
خب دیگه من برم سر درس و مشقم. پیرو پست ۱۲۹۳ من ۱۷ ام آزمون دارم و تا اون موقع شما و دیگر خوانندگان گرامی رو به خداوند منّان می‌سپارم و باقی کامنت‌ها رو ۱۷ ام پاسخ می‌دم ان‌شاءالله.
سلام علیکم
مثل اینکه ته دیگاشم خوردن 
من چرا این پست رو ندیدم ،چراغش روشن نبود 😱😱😱
خیلی شیرین ودوست داشتنی هستی ،
دنیای تو حس خوبی به من میده ،لذت میبرم ،زندگیه رنگی رنگی ،کلی حس خوب 
😍💖💝🏵🌹
پاسخ:
علیکم السلام و رحمة الله
:)) ته‌دیگشم تموم شد و یه کم از روغنِ ته دیگ مونده بود که بچه‌ها نون لواش آوردن اونم سابیدیم :| (نمی‌دونم فعلِ زدودنِ روغن به‌وسیلۀ نان از ظرف چی میشه. ترکیشو می‌دونم، فارسیشو بلد نیستم. یه چیزی تو مایه‌های لیس زدن در بستنی :|)
لابد چراغشو خاموش کردی و گفتی بعداً می‌خونم و بعداً یادت رفته
مبهم جان ما اینجا به کامنت‌گذارها شماره می‌دیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). در همین راستا شمارۀ 971125142 به شما اعطا می‌گردد. 142 امین کامنت‌گذار هستی تو.
عزیزم منم خوشحال شدم از آشنایی با وبلاگ هم مدرسه قدیمی .من سه چهار سال از شما بزرگترم.هرجا شباهنگ و جغد ببینم بی برو برگرد بادت می افتم نسرین جان.
راستی یادمه خلاصه شرح زندگانی من مستوفی رو گذاشته بودی که خیلی قشنگ بود.
و یک چیز دیگه این که منیم اوغلوم کی سنین اوغلون نان هم آد دی تقریبا الان ایکی یاشی وار.

پاسخ:
چه خوب که باهات آشنا شدم. 
آلّاه ساخلاسین اُغلووی. سن ایکیمینجی مامان سان خوانندلریمین ایچینده کی اغلونون آدی امیرحسین دی. آلّاه حیفظ السین هر ایکی امیرحسینی ده.
من از خیلی وقت پیش میخونم وبلاگ شمارو از اون موقع که تورنادو بودی و اشناهاتون برای تگ‌بیشتر تلاش میکردن :)) ولی خوب همیشه کامنت گذاشتن برام سخت بوده و اعتماد به نفسش رو نداشتم.امیدوارم که خیلی زود فصل جدید شروع بشه و ما مریدان شیخ بیصبرانه منتظر اونروزیم  شماره و کارت شبای منم بدین برم :)))
پاسخ:
وااااااااااااااای پس خییییییییییلی قدیمی هستی. 
کامنت گذاشتن که اعتماد به نفس نمی‌خواد. تازه من مثل این بلاگرا که بی‌اعصابن و کامنت‌گذار رو می‌زنن و شل و پل می‌کنن هم نیستم. مهربونم همیشه :)
شمارۀ 971125144 به شما اعطا می‌گردد. 144 امی هستی تو. و من دوست دارم این عدد رو :دی
سلام
ما آمدیم و شما رفتید، قصه آمدن ها و رفتن ها...
یازده سال پیش، میشه سال 86، اون سال من دانشگاه قبول شدم. چند سال قبل ترش که دبیرستانی بودم مثل همین دوستان شما که اومدن گفتن ما وبلاگ داریم تو نداری؟ یکی از دوستانم که هنوز هم با هم دوستیم اومد از وبلاگ و وبلاگ نویسی گفت. اون وقتا یاهومسنجر تنها شبکه اجتماعی موجود بود که ما چیزی ازش نفهمیدیم! بعدترش یه شبکه اجتماعی اومد به اسم کلوپ که چنگی به دل نزد. اما وبلاگ نویسی تا مدت ها با من موند، از زمین خاکی های پرشین بلاگ شروع کردیم و بعد از اون هک شدن تاریخی به بلاگفا کوچ کردیم. بلاگفا برای من پر بود از خاطره های تلخ و شیرین، شب بیداری ها و نوشتن ها، برای کسی که شاید بخونه و جواب بده... تا چند سال پیش "شام آخر" و بعدش "سرزمین رنگین کمان" جایی بود برای از او نوشتن، ولی روزی که واژه ها محکوم شدن و به جوخه اعدام سپرده شدن، راه و رسم وبلاگ نویسی رو هم گذاشتم کنار، اما حالا چند وقتیه بیان و "رد پای خاکستری زمان" شده جایی برای از نو نوشتن، از هر دری و هر سخنی...
حیف که اینجا رو دیر پیدا کردم، اما امیدوارم روزی برگردید و بیشتر بخوانیم شما رو، که در این طریق پیشکسوت هستید و حق آب و گل دارید...
با آرزوی بهترین ها برای شما...
پاسخ:
سلام
چرا واقعاً؟ چرا انقدر دیر؟ شما الان باید حس کسیو داشته باشی که با یه قابلمه اومده بود آش رشته نذری بگیره و می‌بینه تموم شد :|
یادِ یاهو مسنجر به خیر. اتفاقاً دیروز یادش افتادم. یاد buzz اش افتادم در واقع. آخه یه هفته است به استادم ایمیل زدم و جواب نداده. داشتم فکر می‌کردم اگه ایمیل هم buzz داشت می‌زدم :)) اگه تا دوشنبه جواب نده تلگرامی پیام میدم. اونم جواب نده sms، اونم جواب نده زنگ. اونم جواب نده پا میشم میرم تهران :|
من کلوپ نبودم. از بلاگفا شروع کردم و از اونجا اومدم اینجا.
ما اینجا به کامنت‌گذارها شماره می‌دیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). در همین راستا شمارۀ 971125145 به شما اعطا می‌گردد.
راستش اون عکس رو خیلی وقت پیش گرفته بودم و نمیدونستم کجاست. بعد از پاسخت به کامنتم رفتم از بین بیش از 5000 عکسی که تو گالریم دارم دونه دونه گشتم ولی پیداش نکردم. این شد که امروز رفتم و دوباره عکس گرفتم :)

http://bayanbox.ir/info/8793376620231970/۲۰۱۹۰۲۲۴-۱۴۳۴۳۲

بماند برای آینده
پاسخ:
دستت خیلی خیلی درد نکنه. پاهاتم درد نکنه که دوباره رفتی و دوباره عکس گرفتی.
همین شرکت خدماتی رو کم داشتیم که اونم زدیم به سلامتی :)))
حتماً بعدشم میخوای تا دفاعت کامنتها رو تأیید نکنی.... 
فکر کنم اینجوری بهت خوش میگذره :))

وقتی جای دیگه کامنت میذاری چه فرقی میکنه با اینجا....
اتفاقاً به نظر من این وبلاگ وقتی خیلی پررونق میشه که وقتی سرت شلوغه بیای بنویسی....

در هر حال، موفق باشی
پاسخ:
:)) نه دیگه. تا دفاع خیلی مونده با این اوضاعی که من می‌بینم. سری بعدی می‌تونه روز اعلام نتایج کنکور دکتری باشه. نمی‌دونم چندم فروردینه. احتمالاً اواخرش. اگه دم عیدی دیدم کامنتای سال نو مبارک هم زیاده یه سر موقع تحویل سال هم میام.
خوش که نمی‌گذره. ولی خب این‌جوری بهتره. یه روز می‌شینم با تمرکز به همۀ کامنتا جواب می‌دم و به امور! رسیدگی می‌کنم. این بهتره تا هی دم به دیقه اینجا باشم.
جای دیگه زیاد کامنت نمی‌ذارم. کلاً آدمِ کم‌کامنت‌گذاری‌ام. اون چند تا کامنت برای تک‌مدی استثنا بود و فقط هم همون یه بار بود. بخوام بنویسم، وبلاگم اولویت داره به جاهای دیگه.
راستییییییییییییییییی ما اینجا به کامنت‌گذارها شماره می‌دیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). در همین راستا شمارۀ 971125146 به شما اعطا می‌گردد.
۰۶ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۴۵ محسن رحمانی
سلام بر مهندس شباهنگ .روزتون مبارک.
پاسخ:
سلام. ممنونم :)
در جریان هستید که ما اینجا به کامنت‌گذارها شماره می‌دیم. همین‌جوری الکی. فعلاً خاصیتی نداره :| اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). شمارۀ شما هم 971125128 هست. قبلاً گفته بودم شماره‌تونو. گفتم یه بار دیگه هم بگم :)
وبلاگتون عالیه
پاسخ:
می‌دونم
اون شماره‌ای که به آقا یا خانمِ قیمت لوستر و سکۀ یک گرمی دادیم، نمادین بود برای همۀ کامنت‌گذارهای تبلیغاتی. مال شما هم همون. شماره‌تون 971125077 می‌باشد :|
همممممم
فکر می‌کردم کامنتا ۲۶ بهمن بسته شده
هنوز چند ساعتی مونده روز زن رو تبریک می‌گم.
پاسخ:
دوستان خواهش کردن کامنتا رو نبندم و منم نبستم هنوز :)
ممنونم :)
روز مرد و روز پدر نزدیکه. من هم متقابلاً این روز رو به شما تبریک می‌گم.
۰۸ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۲۴ صـــا لــحـــه
سلام شباهنگ جان
من که مدت زیادی خواننده‌ات نبودم و هیچ وقت هم نویسنده‌ی حرفه‌ای‌ای مثل تو رو حرفه‌ای دنبال نکردم... دروغ چرا؟ باید حداقل ۱۰۰۰ تا پست قبلی رو می‌خوندم :)
اما الان که خداحافظی می‌کنی خواستم ازت تشکر کنم. اون‌موقع که تازه اومده بودم بیان، اون پست وصایای یک بلاگر پیرت حسابی بهم انگیزه داد. یاد داد و خلاصه خیلی خوب بود.
خواستم بازم ازت تشکر کنم و بگم که میشد ۳۶۰۰۰ رو دیگه خداحافظی کنی... یا حداقل ۴۴۴ روز دیگه...
هر جا هستی خدا پشت و پناهت :*
پاسخ:
سلام :)
پستای من بیشترش روزمره‌جات بود. چیزی از دست ندادی. حالا یه وقتی شاید مفیدتر نوشتم و اون موقع خودم میام دعوتت می‌کنم به خوندن پستام :)
صالحه جان ما اینجا به کامنت‌گذارها شماره می‌دیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). در همین راستا شمارۀ 971125148 به شما اعطا می‌گردد.

واقعا تاثیر گذار بود مرسی از شما .
پاسخ:
:| اون شماره‌ای که به آقا یا خانمِ قیمت لوستر و سکۀ یک گرمی دادیم، نمادین بود برای همۀ کامنت‌گذارهای تبلیغاتی. مال شما هم همون. شماره‌تون 971125077 می‌باشد :|
پیرو کامنت قله:
بله وب خیلی عجیبیست(:
پاسخ:
واقعاً؟
من خیلی سعی کردم معمولی باشم. همیشه از عجیب بودن فراری بودم.
حالا که میگین عجیبم و کامنت قله رو هم تأیید می‌کنید، بیاید یه شماره عجیب بهتون بدم. ما اینجا بعد از تعطیلی وبلاگ، به کامنت‌گذارها شماره می‌دیم. اسمشم گذاشتیم شماره شبا (مخفف شباهنگ). در همین راستا شمارۀ 971125149 به شما اعطا می‌گردد.

این هم خیلی وقت بود میخواستم برات بفرستم، قبل از اینکه خودت تو بازی بهش بربخوری!
http://bayanbox.ir/info/3160823157671020823/Screenshot-۲۰۱۸-۰۶-۱۸-۱۱-۱۵-۱۹
پاسخ:
اینو از وقتی که از مشهد برگشتیم بازی نکردم. همون‌جا تو قطار ترک کردم بازی رو. ولی ماشالا مامانم مرحلۀ ششصد هفتصده الان :)))
شباهنگ بانو
حسابی ممنون که اینهمه سال ما رو تو لحظه هات شریک کردی
امیدوارم بازم تو وبلاگامون کامنتت رو ببینیم و به این دلخوش باشیم و تو هم شاد و خوشحال باشی
فقط اینکه یعنی روزی که مراد میاد ما نمیفهمیم؟ خب،خوب نیست که:(
(مثلا میخواستم خیلی دموکراتانه ااعتراضی به ننوشتنت نکنما)
پاسخ:
شما پست بذار، من قول میدم بیام پست‌هاتو مزیّن به کامنتم کنم :دی
نه بابا چرا نمی‌فهمین. خبر میدم بهتون. البته اولش نمی‌فهمین. صبر می‌کنم قطعی که شد، پای سفره عقد خبر می‌دم :| فعلاً نه من قصد ازدواج دارم نه مراد :)))
اعتراضت وارده، ولی خب زندگی همینه دیگه. 
لابد در جریان این شماره‌های شبا (مخفف شباهنگ) هستی. اگه نیستی اولین کامنتو بخون :دی در همین راستا شمارۀ 971125151 به شما اعطا می‌گردد.
۱۷ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۵۸ آشنای بی نشان
اینم وبلاگ جدیدم
پاسخ:
خیلی خیلی ممنونم که ما رو قابل دونستید و آدرس دادید :)
971125145
یکی دیگه از شماره های زندگیم که همیشه یادم میمونه، مثل کد ملی و شماره شناسنامه و شماره کارت بانکی! :)
همین که در زدیم و در را به رویمان باز کردید، جای بسی خوشحالیست، هرچند که از آش نذری چیزی به ما نرسید! اما هر چه از دوست رسد نکوست (همین شماره شبا رو عرض میکنم) :)
پاشید برید جلوی در اتاقش تو دانشکده گوشش رو بپیچونید (استاد رو میگم)! ولی جدا از شوخی، منتظر نمونید، زنگ بزنید و بگید ایمیل فرستادید.
اون طرف ها "رد پای خاکستری زمان" گذرتون افتاد، با کامنت ارزشمندتون به دنیای خاکستریش رنگ بزنید...
با آرزوی بهترین ها
پاسخ:
:) اینم کارتش. آقای معلوم العال زحمت کشیدن کارت هم طراحی کردن
- طرح پشت و روی کارت شبای بانوان:
http://bayanbox.ir/view/4141412554336689275/shaba-1.png
http://bayanbox.ir/view/5360244256918805764/shaba-2.png

 - طرح پشت و روی کارت شبای آقایان:
http://bayanbox.ir/view/1970948180605839808/shaba-3.png
http://bayanbox.ir/view/2448730045428685911/shaba-4.png

استاد یه دانشگاه دیگه است. موضوع پایان‌نامه‌م طوری بود که باید با یه دانشگاه دیگه هم همکاری می‌کردم. چیزی که برام جالب خواهد بود جواب ایمیلم هست. یه استادی داشتیم دورهٔ ارشد که کم کسی نبود. ولی وقتی ایمیلم رو با پنج روز تأخیر جواب داد، ابتدای جوابش نوشت می‌بخشید بابت تأخیر. خیلی دلم می‌خواد بدونم ابتدای ایمیل ایشون با چه جمله‌ای شروع میشه.

از آشنایی با شما و وبلاگتون خوشحالم. وبلاگ‌های دوستان رو همیشه می‌خونم، ولی کم نظر میدم. سعی می‌کنم رد پام تو دنیای خاکستریتون پررنگ‌‌تر باشه )
چه کار جالب و زیبایی :)
برای دریافت کارت عضویت چه مراحلی باید طی بشه؟

من در جریان پایان نامه ام مراحل اداری زیادی توی دانشگاه و دانشکده (هر کدام یک طرف شهر بودن) داشتم که با وجود کمبود وقت خیلی پیگیری کردم و حتی بالای سرشون می ایستادم و نامه رو خودم بین اتاق ها جابجا می کردم! بودجه پایان نامه رو هم حتی تاییدیه اش رو خودم گرفتم بردم تحویل امور مالی دادم، اما دیگه پولشو بهم ندادن!!! :)) بعد همه این کارها تازه رسیدم به این مرحله که ماده موثره مورد آزمایش الان فصلش نیست و پیدا نمیشه، و مزرعه دانشکده (رشته بنده فیزیولوژی دام هست) هم شرایط گرم نگه داشتن سالن پرورش رو نداره! اما من اون ماده رو تو سیاهی زمستون یافتم!
یادمه استاد راهنمام سر این پیگیری ها خیلی به دادم رسید تو پایان نامه، پروپوزال رو بدون حضور من تصویب کردن!! تحلیل آماری نتایج آزمایش هم خودش انجام داد! 
غرض از تعریف این خاطرات و درد آوردن سر مبارک شما این بود که تا پیگیری نکنید و به اصطلاح سمج نباشید کارتون پیش نمیره، یا اینکه خیلی کند پیش میره!
انشالله موفق باشید در این راه...
پاسخ:
اینو باید از آقای معلوم‌ الحال بپرسیم. کامنتاش بامزه است. بخونید اگه فرصت داشتید :)

مشکل من اینه که اون سال آخری که تهران بودیم گفتن نمی‌تونید پایان‌نامه بردارید و بی‌خود و بی‌جهت وقتمون تلف شد با ده واحد درس. بعد که واحدا تموم شد و بی‌خوابگاه شدیم و برگشتیم شهرمون پایان‌نامه برداشتیم و به استادها دسترسی نداشتیم دیگه. استاد راهنمام هم که قربونش برم انقدر صنم داره که منِ یاسمن توش گمم :| بیشتر با دو تا استاد مشاورم در ارتباطم.
آقاااااااااا من جواب سوالتون رو داده بودم و یه کامنت مفصلم داده بودما و اون روز انقدر رفرش کردم که میترسیدم اگه میشد دستتون رو از مانیتور بیرون کنید و بگید بسّه. :)
ممکنم هست اشتباهی تیک خصوصی خورده باشه ولی اگه نرسیده دستتون باید بگم نه تعداد وبلاگایی که من دنبال میکنم کمتر از 100تاست و همچین مشکلی ندارم ولی اگه بد نباشه پیشنهاد میدم از همه سیوشده هاتون بک آپ بگیرین تا خدای نکرده مثل بلاگفا نشه. اینطور که پیش میره بعید نیست اینوریدر برای پول گرفتن بیشتر  همچین کاری کنه.
پاسخ:
یه کامنت خصوصی داشتم که تو اون کامنت یه کم از خودتون و اسم قبلیتون گفته بودید و دو تا کامنت عمومی مفصل که اینم سومین کامنت عمومیه
روی همین صفحه جست‌وجو کنید راحیل رو، میاره کامنتاتون و جوابای منو.
رفرش چرا؟
من که گفته بودم کی به کامنتا جواب میدم. مشخص کرده بودم که هی سر نزنید و وقتتون تلف نشه :)

+ اینوریدر امکان بک‌آپ نداره. تا حالا که بلایی سر آرشیوم نیاورده. ولی دیگه این امکان رو نمیده افراد جدیدی رو دنبال کنم و خب تصمیم دارم به جای ساختن یه اکانت دیگه، وبلاگ‌های جدید رو با فیدلی دنبال کنم. ده سال پیش یه اکانت فیدلی داشتم (قبل از اینوریدر). اوایل دوستامو با اون دنبال می‌کردم. بعدش با اینوریدر آشنا شدم و دیدم خوشگل‌تره و امکاناتش بیشتره، اومدم سراغ اینو!. حالا مجبورم دوباره برگردم سراغ فیدلی و ده بیست تا وبلاگ جدیدی که برای همین پست برای اولین بار کامنت گذاشتن و باهاشون آشنا شدم رو با فیدلی دنبال کنم.
مشکل این بود که فکر میکردم تأیید نشده و منتظر تأیید بودم.
مشکلم با نبود کامنت نیست بعد این چند روز که فهمیدم کامنتی بهتون نرسیده ناراحت شدم که جواب سؤالتون نرسیده و خدای نکرده بی ادبی نشده باشه (خواستم یه بار مث شما جوابگو باشم که نشد کرامته دیگه نصیب هرکس نمیشه :دی) خواستم بگم من جوابتون رو دادم  واسه همینم فقط جواب اون تیکه سوالتون رو تکرار کردم و بقیه کامنت رو بیخیال شدم.


پاسخ:
این چند روز فهمیدی کامنتت نرسیده؟ من که پاک گیج شدم. چرا میگی کامنتی بهم نرسیده؟ من کامنتتو می‌بینم. جواب هم دادم حتی! هر دو کامنتت رسیده و تأیید شده و جواب داده شده :)
کامنت دومت در مورد اینوریدره و رسیده دستم. 
آیا منظورت کامنتی جز این کامنته؟
بله کامنت سومی منظورمه.
آقااااااا یه اعترافی بکنم من الان متوجه شدم جواب شما رو در مورد تعداد وبا دادم یه سوال دیگه پرسیدین که گفتین نصب کرده بودین یا از سایت دنبال میکردین و سوالای دیگه که جواب اونا رو تو کامنت سوم داده بودم بعد که دیدم نرسیده دستتون و اشتباهی جواب تکراری براتون فرستادم :)
غرض شفاف سازی بود که بدتر شد (قششششششششنگ به این فکر افتادم که شیشه شوی خوبی میشم)‌ :دی
با اجازه تون من جواب قبلیا رو براتون فردا میفرستم بعد از شیشه شوری ایام عید :)

پاسخ:
ممنون :)
من هنوز نمی‌دونم چیو فرستادین، چیو نفرستادین، چیو قراره بفرستین
0. ممنون که خیلی خوشگل و جوونمردانه یه طلب دادین :)
2. والا سری پیش چیزی نمیخواستم ولی الان یه سوال دارم یه برنامه خیلی باحال و ساده که بشه توش همه برنامه های روزانه و ماهانه و سالانه تو بنویسین سراغ دارین؟
7. نه من عضو سایت بودم و زبانشم انگلیسی بود ولی یه سری که خواستم از گزینه هاش کامل سر در بیارم و فارسیش کردم به قول شما چنان چینی بود که عطاشو به لقاش بخشیدم :)
آخ که من هر کاری خواستم بکنم تو اینوریدر برگشت گفت حسابتو ارتقاء بده برنامه هم انقدر پولکی؟‌ بعضی وبا که آر اس اس نذاشتن نمیشه با اینوریدر دنبالشون کرد ولی برای اینم یه راه حل دیده بودم که قبل از عملی کردنش بازم گمش کردم :) یا شایدم خورد به همون قسمت ارتقاء‌ :)
اون قسمت حسابشان جداست باید خیلی جالب باشه
+ ماشاءالله چقدر کلاس اخلاق داشتین شما. خدارو شکر اسمارو گفتین اخلاق شریف بود که از حال و هواش حرف میزدین ولی از مباحثش چیزی نگفتین.


پاسخ:
۲. من به برنامهٔ روی کاغذ و از پیش تعیین شده اعتقاد ندارم. برنامه‌هام همیشه ذهنی بوده. مثلاً این‌جوری که تا ۳ اسفند اولویتم کنکور دکتری بود، تا ۱۷ اسفند امتحان زبان، تا پایان اردیبهشت یکی از پروژه‌های کاریم که موعد تحویلش آخر اردیبهشته، تا پایان شهریور دفاع. این برنامهٔ ماهانه طولانی‌مدت و کلانمه. برنامهٔ روزانه‌ و اینکه کی بخوابم و بیدار شم کاملاً حسیه. یه وقتی تا صبح بیدارم یه وقتی سر شب می‌خوابم. کلا زورم میاد یه ساعت مشخصی کار مشخصی بکنم. برای همین همچین برنامه‌هایی نمی‌شناسم و استفاده نمی‌کنم.
۷. من به اجبار اون چند تا وبلاگی که فیدشونو غیرفعال کردن از بیان دنبال می‌کنم. سه چهار تا بیشتر نیستن.
+ واقعا یادم نمیاد کدوم کلاسا. من تقریبا راجع به همهٔ کلاسام نوشتم و کلاسی نبوده که از مباحثش چیزی نگفته باشم :)
من اومدم توضیح بدم نه برنامه ای که میخوام برای برنامه ساعتی نیست که تو حین توضیح فهمیدم چی میخوام و چه جوری باید پیداش کنم. باید گفت از کرامات شیخ اینه که مستقیم و غیر مستقیم نفع میرسونه :)
پاسخ:
:)) متوجه نشدم غیرمستقیم چه نفعی رسوندم، ولی توصیه‌م اینه که ما به اندازهٔ کافی "مجبور" زندگی می‌کنیم تو این دنیا؛ دیگه نیا خودت با دستای خودت خودتو مجبورتر کنی که برنامهٔ غذاییم اینه و امروز اینو باید بخورم و برنامهٔ درسیم اینه و امروز باید اینو بخونم.
امید که آزمون زبان خوب بوده باشه.
سال نو شما هم مبارک باشه.


پاسخ:
آره راضی بودم. با اینکه خوب و زیاد نخونده بودم (کلاً من نمی‌تونم برای امتحانایی مثل ریاضی و زبان فارسی و زبان عربی و زبان انگلیسی عین آدم درس بخونم و معتقدم اینا رو باید کم‌کم در طول زندگی و به‌مرور زمان و طی قرون و اعصار یاد بگیری و شب امتحانی نیستن و نمی‌خونمشون زیاد) با این همه با اختلاف یه نمره قبول شدم. 51 شدم :دی

سال نوی شما هم مبارک :)
مطالب وبلاگ شما بسیار جالب و کاربردی بود خیلی ممنون از وقتی که میزارین ممنون میشیم به سایت ماهم سر بزنید: مشاوره سرمایه گذاری
پاسخ:
میذارین با ذ درسته :|
۲۵ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۵۳ آشنای بی نشان
کی فصل جدید رو شروع میکنید؟
پاسخ:
نمی‌دونم کی. هر موقع احساس کردم حرفام و حضورم مفیده یا هر موقع به اینجا نیاز داشتم یا اینجا به من نیاز داشت. نمی‌دونم دقیق.
971125149 

خب شما که هستید چرا این وب عجیب رو ادامه نمیدید؟!
پاسخ:
اگه احساس کردم حضورم لازمه ادامه میدم :)
فعلاً چنین احساسی ندارم.
درود خدا بر شما
فایل سیلابست رو دیدم
ممنون از شما
پر رویی نباشه، اگه سوالی بود می پرسم.

در پناه خدا سال نو پر از موفقیت داشته باشید.

پاسخ:
نه پررویی نیست. خیلی هم خوشحال میشم :)

+ سال نوی شما هم مبارک :)

فکر نمیکنم تا حالا کامنتی در وبلاگتون گذاشته باشم، برای همین این یکی باشه به عنوان اولین و امیدوارم نه آخرین...


http://bayanbox.ir/info/4865238387139991414/Farhad-Bazam-Sedaye-Nei-Miad

پاسخ:
هر دم صدای نی میاد/ آواز پی در پی میاد/ لطفعلی خانَم کی میاد؟/ روح و روانم کی میاد؟/ باز هم صدای نی میاد/ لطفعلی خان مرد رشید/ هر کس رسید آهی کشید/ مادر، خواهر، جامه درید/ لطفعلی‌خان بختش خوابید/ باز هم صدای نی میاد/ آواز پی در پی میاد...
وای! غافلگیر شدم :)) فکرشم نمی‌کردم کسی جز من این شعرو شنیده یا خونده باشه. من این شعرو وقتی سیزده چهارده سالم بود از یه کتابی خونده بودم که اسمشو الان به خاطر ندارم و فقط یه صفحه ازش عکس دارم. شعرهای مردمی قوم‌های مختلف بود و این شعر فکر می‌کنم از اشعار محلی کرمان یا شیراز بود. کاملش اینه:


+ به‌عنوان اولین کامنت، کامنتی گذاشتید که هیچ وقت فراموش نمی‌کنم
سلام سال نوت مبارک قشنگم
پاسخ:
سلام مهربون :)
سال نوی تو هم مبارک باشه :)
ایشالا که امسالت پر از اتفاقات هیجان‌انگیز و خوب باشه.
امروز نوشت:1398/1/1 سال نو مبارک.
پاسخ:
اولین کامنت سال 98 :)
ممنونم. ایشالا که امسال برای همه‌مون سالی به‌یادماندنی و پر از خیر و برکت و اتفاقات خوب و خاطرات شیرین باشه
پس دیگه نباید کامنت بذارم...
پاسخ:
چرا؟! کامنتتون که خیلی خوب بود!
کلی خاطره زنده شد برام با شنیدن اسم لطفعلی‌خان :)
+ راستی خوب شد این کامنت دوم رو هم فرستادید. یادم افتاد که به شما شمارهٔ شبا ندادم. شمارهٔ شما هم اینه: 971125153
در واقع صدوپنجاه‌وسومین کامنت‌گذار بعد از اختتامیه هستید
نه از بابت کامنت؛ از این جهت که خوبه اولین و آخرین کامنت آدم به یاد بمونه!
ممنون بابت شماره، اگرچه تو ذهنم مونده که چرا ۹۷۱۱۲۵ و نه ۹۷۱۱۰۶؟!
پاسخ:
اگه قرار باشه چیزی تو خاطر آدم بمونه می‌مونه. اگرم قرار باشه فراموش بشه میشه. اول و آخر و وسط نداره. چه کامنت‌هایی که واژه‌به‌واژه‌شون تو خاطرم مونده...

وبلاگم یازده سالشه و روز تولدش ۲۵ بهمنه. ولنتاین. شش بهمن امسال وبلاگم چهارهزارروزه شد و ۲۵ بهمن یازده ساله شد. این ایدهٔ شمارهٔ شبا هم ۲۵ بهمن به ذهنم رسید. برای همین تاریخ صدور رو گذاشتم روز تولدش و سه رقم بعدشم ترتیب زمانی کامنته.
درست می‌گین...
باز هم درست می‌گین؛ ممنون...
پاسخ:
:) من هم از شما مجدداً ممنونم بابت فرستادن شعر لطفعلی‌خان
خواهش!
پاسخ:
:)
سلام دوستم :)
عیدت مبااااااارک 
امیدوار براتون پر برکت و شاد باشه ^_^
پاسخ:
سلام :)
عید تو هم مبارک نازنینم. ممنونم که یادم بودی مهربون
عیدت مبارک شباهنگ. 
امیدوارم ۹۸ رو دوست داشته باشی و خاطرات خوبی ازش تو ذهنت بمونه. :)
پاسخ:
عید شما هم مبارک :)
دعا می‌کنم ۹۸ برای همه‌مون پرخیر‌وبرکت و پر از لحظه‌های شاد و دلنشین باشه
عیدت مبارک نسرین جان .ببخشید انقدر این روزا شلوغه ومهمون میاد و دیدن داریم امسال بخاطرفوت پدرم .نشد زودتر بیام تبریک بگم انشالله سال خوبی داشته باشی .
پاسخ:
عید تو هم مبارک باشه عزیزم. ایشالا امسال سال خوبی باشه برات
روح پدرت شاد :)
ای دل غافل
دیدین چی شد؟
یادم رفت برای شما پیام تبریک کاپی کنم. اجازه بدین:
ctrl + C
ctrl + V
D-:
عیدتون مبارک باشه. ایشالا امسال شاهد و سامعِ خبر دکتر شدنتون باشیم. و کلی اتفاق خوب دیگه! بهرحال دوره دوره حکومت ما خوک هاست! امیدواریم همه چی بیفته رو غلطک. 

همین! :)



پاسخ:
این چه مدل تبریک گفتنه آخه؟ :)))
ممنون
من متولد سال میمونم :دی
خوک تو ذهن من پول و سکه رو تداعی می‌کنه. میمون هم مسخره‌بازی و دلقک و خنده :))
سال نو مبارک بغل وبتونم الان دیدم. مرسی که انقدر به فکر مایید. حتی موقع تعطیلی
پاسخ:
زحمتشو آقاگل کشیده و گذاشته بود رادیوبلاگی‌ها. از اونجا برداشتم
کدش اینه:


<a href="http://radioblogiha.blog.ir/" target="_blank"><img style="position:fixed;left:0px;top:0px;z-index:180;" title="عید همگی مبارک :)" src="http://bayanbox.ir/view/6361649598799245220/New-Year2.png" alt="عید همگی مبارک :)" width="264" height="258"></a>
کلا من تابو شکنم :)
ایشالا وضعتون سکه بشه. 
میمون که منم. :)) اصن موندم چرا خوک شدم دی: از همون اولش مفلس بودیم ما. خخخ

نه مرسی. کسی وب ما سر نمیزنه که بخوایم تبریک بگیم. دست آقای گل هم بخیر (دردنکنه)
پاسخ:
اگه سال جغد داشتیم من جغد بودم :|

ولی به وبلاگ تعطیل ما سر می‌زنن ملت. ینی یه جوری اینجا هنوز رونق داره که میشه همین‌جا تو کامنتدونی سفرنامهٔ نوروز رو هم به رشتهٔ تحریر درآورد :|
خودِ بداخلاقم می‌گه چرا ولم نمی‌کنین آخه :| خودِ خوش‌اخلاقم هم میگه خدا رو شکر که دوستای به این بامعرفتی دارم :)
امان از این بنده هات خداااااا
ببین چطو داره کفران نعمت میکنه؟ :)))
پاسخ:
شکر نعمت نعمتت افزون کند. ینی من اگه شکر کنم روزبه‌روز بر دنبال‌کنندگانم افزوده میشه
یکی از ویژگی هاتون که من رو مریدتون کرده اینه که نمیذارید جوهر کامنت خشک بشه :)) سریعا کالفشفشه جواب میدین!
ایشالا 98 چندان بشه
پاسخ:
دلیلِ تندتند چک کردن کامنت‌ها، اینه که هر روز حداقل سه چهار تا کامنت دارم من. برای همین زود به زود سر می‌زنم. بیشترشونم خصوصیه و رفع مشکل. من چون ایمیل و شماره و تلگراممو به خواننده‌هام ندادم، هر کاری داشته باشن برام کامنت می‌ذارن و سؤالاشونو می‌پرسن. یه وقت می‌بینی املای فلان کلمه رو پرسیدن، آدرس فلان جا رو پرسیدن، معنی فلان چیز و سؤالاتی از این قبیل. ینی کامنتدونی اینجا حکم تلگرام رو داره و حداقل روزی سه چهار بار مثل تلگرامم چک میشه. یوزر پسوردم هم ذخیره کردم و فقط یه کلیک می‌کنم رو این آیکون بیان و میام تو:
این صفحه اصلی گوشیمه
ای مبلغ و مروج همراه اول و ایرانسل :))
خب یه ایمیل به اسم نبولا بسازید که هی ایمیل بزنن بهتون. چرا انقد خودتونو اذیت میکنید دی: فک کنم بیشتر از تلگرام وبتون رو چک میکنید حتی!
پاسخ:
مشکل من نداشتنِ ایمیل نیست که. من وبلاگ و فضای وبلاگ‌نویسی رو دوست دارم و دلم می‌خواد این حسِ کامنت گذاشتن و جواب دادن به کامنت‌ها که یازده سال پیش برای اولین بار طعمشو چشیدم همیشه در من زنده بمونه :|
بیاید چند تا اپ دیگه رو هم تبلیغ کنم:
اینا رو بیشتر از بقیهٔ برنامه‌هام استفاده می‌کنم

نکته‌ی جالب:
سه اسکرین‌شاتِ لینک شده در جواب آخرین کامنت، بلافاصله بعد از اسکرین‌شاتِ لینک شده در جواب کامنت یکی مونده به آخر گرفته شدن. کامنت‌های خواننده‌ها و جواب‌های احتمالی رو پیش‌گویی می‌کنید؟!
پاسخ:
:)) نکتهٔ جالب‌ دیگه زمان اسکرین‌شاته که درست بعد از دریافت کامنت گرفتم.
راستش اون سه تای دیگه رو برای خودم گرفتم که نگه‌دارم با چند سال قبل و بعدم مقایسه کنم ببینم چه تغییری کردم که خب تغییر چندانی نکردم و چند تا از این دیکشنریا رو از زمان مدرسه تو گوشی غیرلمسی سونی‌اریکسونم هم داشتم و فرمولای شیمی و ریاضی رو از دوران لیسانس دارم و چند تا چیز زبان‌شناسی اضافه شده فقط. بعد گفتم حالا که اولی رو آپلود کردم بذار این سه تا رم آپلود کنم شاید یه آدم کنجکاو خواست بدونه بقیهٔ صفحاتم چه اپایی داره. ولی خب آره پیشگویی هم می‌کنم کامنت‌ها رو. مثلاً یکی از پیشگویی‌هام اینه که ملت قراره بیان کلمهٔ سفرهای نوروزی رو در پاسخ به کامنت معلوم‌الحال ببینن و کامنت بذارن کجا رفتی یا می‌خوای بری. برای روز چهارم فروردین هم انتظار داشتم کامنت داشته باشم و یه عده که از علاقه‌م به عدد چهار آگاه بودن اون روز بیان سال نو رو تبریک بگن که خصوصی گفتن. برای چهارم آوریل که چهارمین ماه میلادیه هم کامنتِ امروز چهارِ چهاره پیش‌بینی کردم :)) پیش‌بینی بعدیم هم کامنت‌های روز اعلام نتایج کنکور دکتریه که امیدوارم خوش‌خبر باشم. کلاً فضای کامنتا جوریه که روز مهندس و روز چپ‌دستا و روز سمپاد و روز تولدم و هر روزی که یه ربطی به اون روز داشته باشم حدس می‌زنم کامنت خواهم داشت و جوابامو از قبل آماده می‌کنم.
جای شکرش باقیه که چهار تا کامنت بیشتر نذاشتم (این پنجمیه و خروج از عدد مقدس چهار!).
+ در راستای کامنت‌های بهتر و جواب‌های بهتر امیدوارم امسال علاوه بر رتبه‌ی کنکور، با مصاحبه‌کننده‌های بهتری هم مواجه شید.
پاسخ:
ایشالا :)
آره داستان داریم با این چهار :)) ضمن اینکه تا حالا سه فصل وبلاگ داشتم و اگه ادامه بدم فصل بعدی فصل چهاره. یه پستم نوشته بودم سه سال پیش، برای ۲۴ سالگیم. کلی چهار توش بود. بذارید برم لینکشو پیدا کنم:

سلام سال نو مباااااااارک
درسته چندروزی نبودم و نتم بازی درآورد ولی یادتون بودم
ان شاءالله سال نو پر از خیر و برکت باشه براتون 💐💐🌷🌷
پاسخ:
سلام :)
سال نوی شما هم مبارک :)
ان‌شاءالله، و همچنین برای شما
سلام عیدتون مبارک باشه
وبلاگ خوبی دارین
پاسخ:
سلام. ممنون.
عالی بود
پاسخ:
:)
سلام سلام
اومدم بگم سال نوت مبارک 
همین لحظه یادت افتادم.فکر کردم رو اعصابم اگه بعد از اختتامیه بیام کامنت بذارم ولی این سال نو مبارک که بالای صفحه گذاشتین بهم گفت نه بذار.
خلاصه سال خیلی خوبی داشته باشین سالی با انگیزه فراوان،سلامتی،حال خوش و رضایت قلبی...
پاسخ:
سلام بر فاطمهٔ ۱۷۵۶ :))
نه بابا، چرا رو اعصاب باشی؟ ببین بعد اختتامیه چند تا کامنت داشتم؟! :))
ممنونم بابت پیامت و خوشحالم بابت اینکه هنوز فراموشم نکردین
سال نوی تو هم مبارک باشه
مشتاقانه منتظرم یه روز نه چندان دور،با انرژی بیشتر و آرامش عمیق تر برگردی:)
هر جا هستی،در پناه خدا شاد و سلامت و قوی باشی.
سال نوتم مبارک:)
پاسخ:
ممنونم زهرا جان. سال نوی شما هم مبارک باشه :)
آقا ما اینجا شمارۀ شبا میدیم به ملت. دقیقاً کسی نمی‌دونه به چه دردی می‌خوره :دی
شمارۀ تو اینه: 971125155
عکس پروفایل وبلاگت (این جغده) رو خیلی دوست دارم. کلی گردنبند و دستبند و گوشوارۀ این شکلی دارم
از وقتی خداحافظی کردی بیشتر رفرش میکنم چرا عاخه:))))
پاسخ:
منم از وقتی خداحافظی کردم بیشتر کامنتامو چک می‌کنم. چرا آخه؟ :))

اینو شنیدی؟
سلااااااااااااام
شما هنوز اینجایی که؟ :)) بابا خداحافظی کردی بیا برو دیگه دی:

پاسخ:
سلام :)) امان از دست شما. شمام که هنوز اینجایی
من فکر کردم رفتین (خودم آب ریختم پشتتون و بدرقتون کردم)
اومدم چراغا رو روشن کنم که دزد نیاد دی:
پاسخ:
:)) انقدر بدم میاد به خاطر دزد چراغا رو روشن می‌ذارن! حالا خودمونم همین کارو می‌کنیما. ولی من همیشه با مامان و بابام بحثم میشه سر این موضوع و سعی می‌کنم آخرین نفری باشم که از خونه خارج میشم و یواشکی اون چراغایی که روشن گذاشتنو خاموش می‌کنم :))
اووووپس.نسرین صدا مخملی :))خیلی ناز بود خدایی :))
عاقا من عاشق شدم 
این ویسه روم اثر منفی گذاش :((
پاسخ:
صدای من بیست سال از خودم کوچیکتره :))
عاشق کی شدی؟! :))
اثر منفی ینی دقیقاً چه اثری؟ ینی عاشق‌تر شدی؟
سلام نسرین خوبی؟من خوب نیستم مخصوصا ازبعدفوت بابام باااین روحیه ای که من دارم خیلی شکننده وحساسم بخاطر جیغ هایی که کشیده بودم الان اثرگذاشت روم گاهی احساس میکنم مویرگ ها سرم میخواد پاره بشه .خیلی خستم و دمغم :(((دیسک کمر هم گرفتم کلا از همه جا برام میباره 
پاسخ:
سلام
ببین همه‌مون تو زندگیامون غم و غصه داریم. هیچ‌وقت فکر نکن درد من بزرگترین درد عالمه. شاید اگه بشینی پای درد دل بقیه راحت‌تر با دلتنگیت کنار بیای. همه‌مون باید سعی کنیم قوی باشیم و کم نیاریم. می‌فهمم چقدر سخته برات، ولی سعی کن راه آروم کردن و آروم شدنتو پیدا کنی. با خانواده مطرح کن این موضوع رو و ازشون بخواه بیشتر بهت محبت کنن.
+ براشون فاتحه خوندم :)
سلام مرسی عزیزم :)
پاسخ:
سلام :)
خواهش می‌کنم
سلام عزیزم :)
از نتیجه ازمون چه خبر ؟؟ 
خوش خبر باشی :))
پاسخ:
سلام. نیمهٔ پر لیوان اینه که مجازم و نیمهٔ خالیش اینه که با رتبهٔ عالی مجاز نشدم. تقریبا ۶۰۰ تا شرکت‌کننده بود که تقریبا ۳۰۰ تاشو دعوت می‌کنن برای مصاحبه و من تقریبا صدمی‌ام. درصد زبان و اختصاصیام از درصدای دوستم ده تا کمتره، رتبه‌هامون صد تا فرق داره :(
چقدر نزدیک و چه رقابت سختی
امیدوارم با این رتبه جایی که میخواین دعوت به مصاحبه بشین 
اونجا میتونین خودتون نشون بدین :)
پاسخ:
وقتی به این فکر می‌کنم که ده درصد این همه اثرگذاره و وقتی به اون نیم ساعتی که سر اون سؤال مسخرهٔ استعداد تحصیلی تلف کردم و آخرشم حل نشد فکر می‌کنم می‌خوام سرمو بکوبم به دیوار. نیم ساعت برای یه سوال دیوانگی محضه. باید قبول کنم که خیلی شانسم کمه برای قبولی. دانشگاه اصفهان و شیراز که خودی‌ها رو برمی‌دارن و دیگه خیلی بخوان ناپرهیزی کنن از شهرهای نزدیکشون. اونجا رتبهٔ یک هم اگر می‌بودم شانسم صفر بود. از دانشگاه مشهد اطلاع چندانی ندارم. می‌مونه تهران و تربیت مدرس و علامه و بهشتی و الزهرا. علامه که قبول نمیشم. اونجا جای تک‌رقمیاست. تربیت مدرس هم خودم نمیرم برای مصاحبه. با اینکه دانشگاه مورد علاقه‌م بود یه زمانی. دلیلشم یه دلیل روانیه :| چون مصاحبه کننده‌ها همون پارسالی‌ها هستن. در واقع پارسال رشتهٔ علوم شناختی بودم، گرایش زبان‌شناسی و همهٔ اساتید زبان‌شناسی داشتن مصاحبه می‌کردن و امسال رشتهٔ زبان‌شناسی‌ام و همون استادهان باز. خیلی باهام خوب بودنا. خیلی. ولی همین‌که پارسال قبولم نکردن کافیه تا دوباره نرم اونجا. از اینام که دو بار یه چیزو از کسی نمی‌خوام :| دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند، از بامی که پریدیم پریدیم. می‌مونه بهشتی. که خب پارسال بهشتی هم رفتم برای علوم شناختی. ولی مصاحبه‌ کننده‌ها استاد مهندسی کامپیوتر و روانشناسی و اینا بودن و حالا برای رشتهٔ زبان‌شناسی فرق دارن. دانشگاه تهران نمی‌دونم چجوریه. امیدم به الزهراییه که استادی که باهاش کار می‌کنم اونجاست. کار درسی نه ها. کار. خیلی هم از کارم راضیه. بعد این الزهرا حساسه که انتخاب اول آدم باشه :| نسبت به دانشگاه تهرانم حسی ندارم. خلاصه که انتخاب‌هام الزهرا و تهران و بهشتیه. تا خدا چی بخواد.
*اعداد کیبوردم غیر فعال بود اون 2 کنار omid واسه همین نیست 
:(
پاسخ:
:)) می‌ترسم یه وقت عادت کنید جای دیگه هم امید۲ بنویسید :دی
یه چیز دیگه هم راجع به دکتری می‌خواستم بگم یادم رفت، اینجا میگم.
و اونم اینه که همه، از استادهای خودم و مصاحبه‌کننده‌ها و بچه‌ها و هم‌کلاسیا و اینا، می‌دونن که من علوم شناختی رو دوست داشتم. و قبول نشدم. حالا بخوام برم از همون استادها معرفی‌نامه بخوام برای زبان‌شناسی یا بخوام برم بشینم پای مصاحبه‌شون، شبیه خواستگاری میشم که رفته سراغ دختری که زیاد دوستش نداره و اون دختر هم می‌دونه یه دختر دیگه رو خیلی دوست داشته :)) با اون اوصاف، عمراً بهم جواب مثبت بده این دختر :| تازه الزهرا حساسه اسمش اول باشه :| اگه همین حساسیتو بقیه هم داشته باشن که دیگه هیچ حرفی ندارم :|
از این کارا دیوونه بازیا زیاده همه هم زیاد دیوونخ بازی در میاریم دیگه

یعنی چی اونجا جای تک رقمی هاست:/ خدا همه رو به راه راست هدایت کنه عجب عقیده ای دارن

"انتخاب اول باشه " اینم نمیفهمم 

دل نیست کبوتر که چو برخواست نشیند، از بامی که پریدیم پریدیم 
یکم مشکل دارم با بالایی ولی خب هرکسی یه عقیده و تفکر خاص خودشو داره :)
حالا مرادتون که بیاد شاید کم کم این فکرتونم عوض شه :)

معمولا نمینویسم حالا شاید یه بار اشتباهی بنویسم ایرادی نداره

 علوم شناختی رو دوست داشتم. و قبول نشدم 
اینم به همون دلیل دل نیست کبوتر نیست .... نرفتین دوباره امتحان بدین

ایشالله هر چی به صلاح پیش میاد و شما راضی خواهی بود
پاسخ:
این یه عادت زشته که نمی‌تونم ترکش کنم. وقتی می‌خوام یه سؤالیو حل کنم، باید حلش کنم و هیشکی نیست به مغز بی‌صاحابم فرمان بده فقط یک ساعت فرصت داریم و تلف کردن نیم‌ ساعت زمان برای یک سؤال عاقلانه نیست :| 
پارسالم همین اتفاق افتاد و سال‌های پیش هم همین‌طور. از یه نوع کمال‌گرایی مزخرف نشئت می‌گیره. تو خونه که سؤالا رو جواب میدم همه رو حل می‌کنم و فکر می‌کنم سر جلسه هم همین کارو باید بکنم. این میشه که نمی‌تونم از سؤالات بگذرم ولو اینکه به قیمت تموم شدن زمان باشه. ضربه‌های فراوانی هم از این اخلاق گند خوردم و آدم نمیشم :|

مثل شریفه دیگه. انگار مثلاً با رتبهٔ پنج‌رقمی بخواین برین شریف. علامه هم همین فازو داره.

موقع مصاحبه یکی از سؤالات اینه که این دانشگاه چندمین انتخابت بود. یادمه ارشد هم همین سؤالو کردن و من گفتم فرهنگستان انتخاب سوم چهارمم بود. چون قبولم کرده بودن، گفتن حاضری بدون اینکه بدونی اونا رو قبولی یا نه انتخابای قبلتو بسوزونی؟ قبول کردم. بدون اینکه بدونم اونا رو قبول میشم یا نه. اونا مصاحبه نداشتن البته. فرهنگستان هم ناراحت نشد که برای زبان‌شناسی شریفو جلوتر از فرهنگستان انتخاب کرده بودم. ناراحتی نداره که. آدم به هر حال یه سری علایق و ظرفیت‌ها و توانایی‌ها داره که با توجه به اونا اولویت‌بندی می‌کنه انتخاب‌هاشو. 

فکر نکنم اومدن مراد فرقی تو نگرشم ایجاد کنه. مراد رو حاضرم هزار بار از خدای مراد بخوام ولی از خود مراد بیشتر از یه بار نمی‌تونم بخوامش. در واقع از اینایی نیستم که پاشنهٔ درو از جا بکنم هزار بار برم خواستگاری طرف. یه بار بگن نه، دیگه منصرف میشم. اخلاقم اینه دیگه کاریش نمیشه کرد.

ببین من دوست داشتم. ولی وقتی اون رشته‌ها منو دوست ندارن زوری که نیست. مصاحبهٔ حوزهٔ شریف یادتون نیست؟ شمام ایشالا موقعیتی پیش بیاد برید خواستگاری و یه نه‌ای بشنوید بعد بیاید بهم بگید ببینم از بامی که پریدید پریدید یا ترای اگین  :))
آره، منم بعضی وقتا رو یه سوال خیلی وقت تلف میکنم....

احتمال قبولیت کم نیست.... بین حدود 600 نفر تقریباً 100 شدن خوبه دیگه، حتماً ظرفیت هم به نسبت قبولی های اعلام شده است.... احتمالاً این رتبه 100 هم بین تمام گرایش ها بوده دیگه، درسته؟ تو گرایش خودت چند شدی؟
پاسخ:
مجموع پذیرش این هشت تا دانشگاه حدود سی نفره. از بچه‌ها پرسیدم ببینم آخرین رتبه‌های قبولی چند بودن و معمولا صد بودن و شبانه. شبانه هم یه نفر برمی‌داره هر دانشگاه. من البته ندارم ترمی هفت تومن بدم :| 
زبان‌شناسی لیسانسش گرایش نداشت، ارشد گرایش داشت و برای هر گرایش یه رتبه می‌گفتن. مثلا من خودم چون سؤالای اصطلاح‌شناسی و کامپیوتریشو زمان ارشدم خوب جواب داده بودم، رتبه‌م برای گرایش اصطلاح‌شناسی و رایانشی دورقمی بود، برای گرایش زبان‌شناسی محض رتبه‌م سه‌رقمی بود. ولی برای دکتری گرایش ندارن. کلا یه دفترچه سؤاله که اسمش سؤالای اختصاصیه و ضریب و اینا نداره هر درسش. دکتری، وقتی میری مصاحبه، می‌فهمی استادا فازشون چیه. دانشگاه تهران مثلا چون دکتر بیجن‌خان رو داره رایانشی‌تره فازش، بهشتی هم همین‌طور. علامه و مدرس و الزهرا زبان‌شناسی‌ترن. گویا مشهد هم ازفاش خوبه (آموزش زبان فارسی). دانشگاه شیرازم انگار زبان‌شناسیش خیلی داغونه :| از هر کی پرسیدم گفتن مفت نمی‌ارزه و بهش فکر نکن :( ولی در کل الان ترجیح می‌دم چند ساااااال همه چیو رها کنم برم تو یه جزیره دورافتاده زندگی کنم و حوصلهٔ این بحثا رو ندارم.
سلام بر شما
به نظرم اگه اجباری در ادامه تحصیل ندارید اون چیزا و اون جاهایی رو بزنید که مطابق میل و علاقه تون هست.
باقی هم بسپرین دست خدا.


پاسخ:
سلام. خانواده همه چی رو همیشه سپردن دست من. می‌دونم اولویت خودشون شهر خودمونه، ولی چون تبریز این رشته رو نداره به تهران راضی‌ان. ولی دیگه اصفهان و شیراز و مشهد سخته براشون. البته اگه بگم می‌خوام برم اونجا چیزی نمیگن. شبانه هم خب گزافه هزینه‌ش. حالا این وسط نه خواست من مهمه نه خواست خانواده. آنچه که تعیین کننده است خواست اساتید مصاحبه کننده است و بس. دلشون بخواد برمی‌دارن نخوان برنمی‌دارن. ینی مورد داشتیم شریف یا نمی‌دونم کدوم دانشگاه، ظرفیتشو داشت ولی چون دانشجوی مناسبی پیدا نکرد کسیو برنداشت. برای برق بود فکر کنم. یکی از دوستام تعریف می‌کرد. خوششون نیاد برنمی‌دارن. حالا هر چقدرم خودتو بکشی‌
خوب پس خدا ان‌شاءالله به دل استادید بندازه که قبولتون کنن.
ما هم به عنوان همسایه وبلاگی دعا می کنیم هر چی خیره پیش بیاد.




پاسخ:
زندگی فقط تحصیل نیست که... کار هست، ازدواج هست، خانواده‌م هستن... و هیچ شهری نیست اونجا اینا رو باهم در کنار هم داشته باشم. انگار باید قید یکی دو تا شو بزنم همیشه :( برای همین می‌خوام فرار کنم برم یه جزیرهٔ دورافتاده که دست هیچ کس بهم نرسه که این همه فکر و خیال نداشته باشم. دعا کنین کلاً به سر و سامون برسم و از این بلاتکلیفی دربیام
موفق و پیروز باشی دوست عزیز
پاسخ:
تبلیغات :|
از این کامنتا که برای هزار نفر فرستاده میشه :|
چشم.
همه محتاج دعاییم.
انشاءالله دنیا به کام بشه و سکون و آرامش نصیبتان.
پاسخ:
وقتی می‌گم ان‌شاءالله به این فکر می‌کنم که خب خدا که می‌خواد، ما هم می‌خوایم، پس چرا اوضاع تغییر نمی‌کنه :|
دلم برات تنگ شد یهو گفتم بیام واست پیام بدم
خوبی؟

پاسخ:
سلام
چه به موقع :)
کربلام. دیشب رسیدیم :)
سلاااام وای چه خوب ذوق مرگ شدم!
خیلی التماس دعا
پاسخ:
سلام :)
محتاجیم به دعا :)
چه خوب
قبول باشه
از طرف ما نایب زیاره باشین.

التماس دعا داریم برا همه برا جوونا برا گذر کشور از این شرایط.
پاسخ:
:)) چه جالب، که کامنت‌ها رو هم پیگیری می‌کنید
ممنون. ایشالا قسمت خودتون هم بشه.
سلام

قبول باشه ان شا الله
ما را هم دعا بفرمایید
پاسخ:
سلام
عه!!! شما هم کامنت‌ها رو می‌خونید؟
چشم، حتما. ایشالا قسمت خودتون :)
عاشق یکی :دی
نه باعث شد ناراحت بشم :))
پاسخ:
ای وایِ من! :))
آره خودمم ناراحت شدم :(
بیا بغلم نازت کنم... 
عررررر.نازم کن:))))
پاسخ:
لوس نشو دیگه :))
عه چه جالب... هنوز بازه...
منم هرازگاهی میومدم به نمایش‌تون سر میزدم اما تو سالن نمیموندم و میرفتم :)
بعد از مدت‌ها اومدم به دوستانم سر بزنم که متاسفانه متوجه شدم خیلی‌هاشون رفتن...
درسته من کامنت نمیذاشتم یا هر روز پیگیر مطالبشون نمیشدم اما نمیدونم چرا حس میکردم این نوشته‌ها این خاطرات و این حس‌ها بخشی از وجودمن...
در کل منم خیلی ناراحتم :)
هرجا هستید، پیروز و سربلند و موفق باشید.
پاسخ:
چون قول دادم کامنت‌ها رو نبندم هنوز بازه :)
بله خیلی از بلاگرا رفتن. هر کدوم به دلایلی

ممنونم :)
باشه اقا لوس نمیشم.ولی خدایی بد وضعیتیه بددددد :))
پاسخ:
می‌فهمم :(
سلام نسرین جان خوبی؟دوشنبه رفتم تهران سه شنبه رفتم دکتر کتابچی اونم معروفه کارش خوبه ،قرص ولی چاقم کرد :(( 


اون دکترها رو هم تماس گرفتم جواب ندادن ولی دارمشون بعدا به دردم میخورن اگه خوب نشدم میرم پیش اون ها .
پاسخ:
سلام :)
امیدوارم حالت زود خوب بشه :)
غصهٔ چاقیو نخور. خوب که شدی رژیم می‌گیری لاغر میشی
سلام ای شیخ کبیر :)
نمیدونم چرا بعد از این همه مدت که خودم هیچی توی وبلاگم ننوشتم ، امروز اومدم سر زدم به وبلاگم و بعد اومدم سراغ وبلاگ تو. ولی یهو هوس پست های طولانی کردم که شباهنگ نویس بودن.
من از اون زمانا که هنوز صحنه نمایش مجهز نداشتی و منبری بودی (همون وبلاگی که خاطرات دوران کارشناسی ات رو مینوشتی) پای منبرت بودم و جزو هوادار هات.
وقتی خودم خوابگاهی شدم، خیلی وقتا یاد چیزایی که از خوابگاهت تعریف میکردی ، میوفتادم:))
خلاصه صدای منو میشنوی از کلاس 324 دانشکده ادبیات و زبان‌های خارجی :))) یه ساعت دیگه هم امتحان میان ترم دارم :)) 
با اشتیاق قلبی برای شروع فصل وبلاگ چهارمت، فینگیل بانویی که پسورد وبلاگشو فراموش کرده و حال نداشته از نو پسورد بگیره :)))

پ. ن: راستی خیلی خوشحال شدم که هنوز کامنت های اینجا رو چک میکنی :)) 
پاسخ:
عزیزم :)
سلام به روی ماهت
چقدر من هنوز ذوق می‌کنم وقتی کامنتای دوستان قدیمی رو می‌بینم. چقدر تو بامعرفتی :)
برو پسوردتو بازیابی کن چهار تا پست بنویس دلمون واشه خب. دلمون گرفت بس که سوت و کوره این شهر
امیدوارم میانترمتو عاااااااااااااااالی بدی و بترکونی

پ.ن: مگه میشه چک نکنم؟ راستی، ما اینجا به هر کی که کامنت گذاشت یکی یه دونه کد دادیم و اسمشم گذاشتیم شمارۀ شبا. مخفف شباهنگ. هنوز نمی‌دونیم این شماره چه خاصیتی داره و به چه دردی می‌خوره. با 971125 شروع میشه که روز تولد اینجاست. بعدشم به ترتیبی که ملت کامنت گذاشتن. تو 171 امی بودی. پس کدِ شبای تو میشه 971125171
اینم عکس کارتت:
اینم پشت کارت:
اینم طراح کارت:
وای مثل همیشه خلاقیت شیخ منو به رادیکال 63 قسمت نامساوی تقسیم کرد :)) عجب کارتی آماده شده برای هوادارات :دی
منو گول زدین ( تو و آرزو و حال و هوای وبلاگ نوشتن) که برگردم به رینگ :دی زین پس با فیلینگ نوشت بعد از کنکور مرا می‌خوانید 😎 
پاسخ:
رادیکال ۶۳ قسمت نامساوی :)) 
همین یه عبارت کافیه برای اثبات قدمتت :دی
دست راستتو بکش رو سر بقیهٔ کنکوریا که اونا هم بعد کنکورشون برگردن :)
سلام
طاعات و عبادات قبول.
کاکو میگم با جعبه لایتنر آشنا هستین ، اگه استفاده میکنین کدوم نرم افزارش؟
راستی چیزی که مشهود بود قبل سفر و بعد سفر کاملا روحیه فرق داشت ، بزنیم به تخته بشاش بشاش شده بودین 😁
پاسخ:
سلام. از شما هم قبول باشه
آشنام. ولی استفاده نمی‌کنم. من کلا لغت رو طی قرون و اعصار از تو متن یاد می‌گیرم نه مستقل. روشم به درد کسی نمی‌خوره. کلا دلی برخورد می‌کنم با آموزش زبان.
موقتی بود :)

این هم همونه
میتونید مثلا لغاتی که از یک متن نوشتین رو به اسم همون داستان یا متن گروه بندی کنین،
خیلی موثره .
و شیوه مروری داره که تو حافظه بلند مدت لغت جا می‌گیره.
به هر رویی موفق باشید.😁
پاسخ:
تو عمرم یادم نمیاد چیزی رو برای حفظ کردن بدین صورت رو کاغذ نوشته باشم.
حالا اگه نرم‌افزار خوبی پیدا کردید معرفی کنید که اگه کسی پرسید معرفی کنم
سلام نسرین جان خوبی ؟نماز و روزت قبول باشه . برای داشتن اراده قوی توهر کاری باید چیکار کرد ؟؟تمام اهدافم فقط درحد حرف 


مونده ولی نمبتونم عملیشون کنم انگاری افسرده ام .نمیدونم دلم میخواد ک جمله ای بشنوم که تلنگری بزنی یه تکونی به خودم بدم 


گوشه نشین وخونه نشین شدم دست ودلم به هیچ کاری نمیره :(( انگاری خدا خلقم کرد که خوشبختی بقیه رو تماشا کنم :((
پاسخ:
سلام
والا عرضم به حضورت که
یه باغچه درست کن توش چیز میز بکار. سبزی مثلا. هر روز بهشون آب بده و بزرگ که شدن بچین. حس خوبی بهت میده. افسردگیتم رفع میشه. اگه حیاط دارین جوجه بگیر و بزرگشون کن که مرغ بشن و تخم کنن. یکی از رویاهای من اینه باغچه داشته باشم. از مرغ می‌ترسم وگرنه مرغ داشتن هم آرزومه. خلاصه این چیزا آدمو از افسردگی درمیاره
سلام .اتفاقا باغچه وحیاط داریم مرغ وخروسم داریم تخم میکنند اما انگار هیچی خوووشحالم نمیکنه همیشه خستم ودمغ :((

البته مادرم مرغ وخروس ها رو قراره بکشه چون پله داریم نگهداریش سخته براش .
پاسخ:
سلام :)
ببین تو رو خدا :)) زندگی‌ای که داری رویای منه، اون وقت اومدی پیش من گلایه می‌کنی :)))
چیز میز بباف و بدوز. این کارم منو ذوق‌زده می‌کنه. ببین تو رو هم خوشحال می‌کنه یا نه
نقاشی هم می‌تونی بکشی.
سلام شباهنگ جان.
تولدت مباااااااااااااااارک.امیدوارم امسال یکی از بهترین سال ها واست باشه و به آرزوهای کوچیک و بزرگت برسی.همیشه سلامت و موفق باشی. 
میخوام یه آرزو هم واسه خودمون بکنم امیدوارم همیشه شور و شوق نوشتن داشته باشی و هیچ وقت این ذوقت از بین نره.
http://s8.picofile.com/file/8360551792/20190515_190050.jpg
پاسخ:
سلام نیلوفر :)
خوشحالم یادته و حواست بود 
ممنون برای آرزوی قشنگت عزیرم
چه کیک خوشگلی :) گذاشتمش تو فولدر یادگاریا
بوس

+ بانک شهر بازم مثل پارسال پیام داده و بازم نوشته آقای نسرین. نکته اینجاست من اصن بانک شهر پول ندارم :)) یا دارم و خبر ندارم :|
تولدت مبارک باشه انشاالله. خدا تو رو برای خونوادت و ما حفظ کنه. 
پاسخ:
ممنونم. خدا شماها رو هم برای من حفظ کنه و همین‌جوری حفظ بشیم بمونیم برای هم :))
درود
ضمن تبریک تولد و پوزش بابت تاخیر در جواب.
برا لایتنر دوستان از 504 راضین.
آخه مرغ و خروس خیلی نازن ترس ندارن که.😐
پاسخ:
درود
ممنون
خوب شد یادم انداختین
یکی از دوستام گفت بگم: اگه برای آموزش زبان بخواد، مجموعۀ «پُرآموزی» گزینۀ خوبیه و برای کتابای 1010 واژه، 504 واژه و essential words for TOEFL و اینا هم سی‌دی داره به همین روش. من essential words for TOELF ش رو داشتم و راضی بودم.

+ من از هر موجود زنده‌ای که زبانم را نفهمد می‌ترسم. از تمام حیوانات و تمام خارجی‌هایی که فارسی و ترکی و انگلیسی نفهمند. واقعا ازشون وحشت دارم چون نمی‌تونم ارتباط کلامی برقرار کنم.
.
پاسخ:
سلام
باید به تو تندیس حرف گوش کن ترین خوانندهٔ بی‌وبلاگِ بی‌ایمیلو بدم :))
خیلی خوشحال شدم وقتی این کامنت تک‌نقطه‌تو دیدم. کلی ذوق کردم جا برای جواب من گذاشتی. مثل استادی که به دانشجوهاش بگه فلان کارو بکنین و هیچ وقت هیچ کدوم گوش ندن و یه بار ببینه یکی اون کارو انجام داده. ذوق می‌کنه دیگه. حالام که تو کامنتتو خصوصی گذاشتی و یه نقطهٔ عمومی هم گذاشتی برای جواب من، انقدر ذوق کردم که نگو. بس که حرص خوردم از بابت کامنتای خصوصی دوستان بی‌وبلاگ و بی‌ایمیل. حالا شاید خیلیاشون انتظار جواب نداشته باشنا، ولی آدم دوست داره یه تشکری، جواب سلامی چیزی بگه و راه ارتباطی نمی‌ذارن. بعد عذاب وجدان می‌گیرم که نتونستم جواب بدم. و همیشه بهشون میگم یه کامنت عمومی بدون محتوا لااقل بذارین که اونجا جواب بدم. مگه گوش میدن؟ حالا از شدت ذوق کامنت تو نمی‌خوام بی‌خیال شم و میکروفون رو رها کنم و هی می‌خوام از این کارت تعریف و تمجید کنم که واقعا جای تمجید و تحسین هم داره البته. 
دیگه اینکه اسم قشنگی رو انتخاب کردی و من کلا با هر چیزی که شماره هم داشته باشه حال مضاعف می‌کنم. راجع به عکسا هم که اصلا نگران تکراری بودنشون نباش. بچه‌ها کلی عکس تکراری می‌فرستن و هر کدوم رو به اسم خودشون ذخیره می‌کنم. مثلا یادمه یه جغد سفید بود که اونو چند نفر فرستاده بودن. یه بارم عکس حداد رو ده‌ها نفر تو یه روز برام فرستاده بودن. خلاصه که نگران این مقوله نباش‌.
کلا هم برای گرفتن عکس خودتو اذیت نکن. من چند بار خواستم خودم عکس بگیرم دیدم چه مشقاتی داره و ملت نگاه می‌کنن و اینا.
و در پایان مجدداً بابت این کامنت نقطه‌ای کمال تشکر و امتنان را دارم.
بابت تبریکتم ممنون. بابت استیکر جغدی هم ممنون. خیلی ناز و دلبرانه بود :)
سلام تولد خیلی مبارک باشه شباهنگ جان
ببخشید با یه روز تاخیر دارم تبریک میگم.امیدوارم سال بعد برات بهترین سال عمرت باشه^_^
پاسخ:
سلام :)
امروز با هر کانال ارتباطی که داشتی تبریک فرستادیا. فقط مونده یه کبوتر نامه‌بر هم بفرستی پشت بوم خونه‌مون :)) 
ممنونم :)
تولدت موبآرک :)
پاسخ:
تو چنین خوب چرایی؟ :)
چونکه آیینه :))
پاسخ:
بوست دارم
عهههه.انگار تو‌چت بودیم آنلاین بودنت مدهوشم کرد :)))
+آقا مادر بزرگم حالش خوب نیس میشه دعا کنی براش ؟ :(
پاسخ:
:)) باشه امشب بعد نماز دعا می‌کنم، ولی از اونجایی که هر روزه‌داری هنگام افطار یک دعای اجابت شده دارد، یه بارم فردا سر افطار دعا می‌کنم :)
چوخ ممنون 🌹🖤
پاسخ:
یاشا :)
عه تولدت بود؟؟؟تولدت مبارک عزیزم :) چندم اردیبهشتی ؟
پاسخ:
اینو بخون حدس بزن.
http://platelets.blog.ir/post/1051#comment-dJ8OpzldAwQ
عهههههههه من دیر رسیدم، ولی تا دیرتر از این نشده جا داره که بگم تولدت مبارک‌ها باشه و صد سال به این سالها و عاقبت به خیر شی ننه و خدا مرادتم بده :دی
در این ماه عزیز التماس دعا هم دارم :)
پاسخ:
شماها هنوز به اینجا سر می‌زنید؟ شرمم باد. وای بر من :))
نه بابا دیر نشده که. دریافت تبریک رو تمدید کردم تا ساعت 24 سه‌شنبه :))
مچکرم!
خب پس خدا رو شکر در بازه زمانی مد نظرت تبریک گفتم :دی
چرا سر نزنیم؟ نکنه قالبی، هدری، توضیح وبلاگی، چیزی عوض شده باشه ما نفهمیم، زشت نیست؟ :))))
پاسخ:
:)) اسوه و عصارهٔ وفا و مرامید شماها. آره بابا تا آخر اردیبهشت تولدمه. تازه دو ماه دیگه ۱۳ ذی‌القعده هم تولد قمریمه. ینی تا اون موقع تقویم در سیطره منه؟ سلطهٔ من؟ زیر دست؟ تحت نظر؟ نمی‌دونم خلاصه تا دو ماه تقویم واس ماس و هی بیاین تبریک بگین. پریشبم کیک نخریدم که تولد قمریم بگیرم :دی به جاش هلیم بوقلمون فوت کردم پریشب :|
دیگه بابت تولد قمری تضمینی نمی‌دم که یادم بمونه ها :)))) از همین الان دو ماه تولدت مبارک باشه :))
به علاوه این که هلیم واقعا خوشمزه‌ست و در بعضی موارد با کیک برابری می‌کنه! در حدی که روز دوم ماه رمضون تو سعادت آباد سی تومن پول هلیم دادم چون واقعا هوس کرده بودم :)))
پاسخ:
سی تومن برای چقدر هلیم؟ اینجا کیلویی معمولا ۱۸ تومنه. دو کیلو هم معادل با یه کاسه سوپخوریه که برای شش نفر کافیه.
گشنه‌م شد :((
دارم شهید میشم بیا بحثو عوض کنیم راجع به خوراکی حرف نزنیم :))
اتفاقا منم رو به شهادتم و هنووووووز یه کلاس دیگه دارم :/
یه کیلو سی تومن شد :/ خودمم می‌دونم گرون بود :(

پاسخ:
حالا اگه خوشمزه بود و خوش گذشت اشکالی نداره :))
خدای را شاکرم که ماه رمضونای دوران تحصیلم تابستون بود
تا این جا پلاسم و کلاسم هم شروع نشده، بابت پیشنهاد ترجمه خواندنی قرآن هم به غایت متشکرم، خیلی خوب و روان و راحته. برای برادر کوچک هم فرستادمش که اگه خواست با اون بخونه. دستت درست :)
پاسخ:
من هر جا به آیه‌های عجیب و باحال می‌رسم اسکرین‌شات می‌گیرم.
مثلا ۱۰۴ بقره و پانوشتش
دیگه، 
۲۳۵ بقره
۲۸۲ بقره
۸۶ نسا
۱۲۹ نسا
۱۳۳ نسا
۱۹ مائده و...
پانوشتاشون جالبه
خب پس حتما اون آیه‌ها رو هم نگاه می‌کنم، با سپاس :))
ماه رمضون من که همه‌ش تو دانشگاه بود، پارسال که تو امتحانام بود و بیچاره شدم :/
پاسخ:
سال آخر ارشد امتحانای پایان‌ترمم ماه رمضون بود. خونه بودم یه مدت. بعد که رفتم تهران ۹.۵ روز موندم که مسافر لحاظ بشم نگیرم :| فکر کنم یه سر اومدم خونه دوباره رفتم چون امتحانا ۱۰ روزه تموم نشد. شایدم شد. اصن مکان درست و درمونی هم نداشتم که بخوام سحری درست کنم و بخورم. بدبختی بود. فقط کنسرو و غذای بیرون خوردم اون چند روز. 
صبر کن پست و عکس مکانی که بودم رو نشونت بدم:
یه جاییه که مهمونای خارجی فرهنگستان میرن اونجا :|
عجب وضعیت بغرنجی، ولی جات خوب بوده :)))
من روزه‌هام رو گرفتم، منتهی از شدت ضعف و نابودی به عرش اعلی پیوستم و خواب هم می‌موندم حتی :/
پاسخ:
ما هیچ وقت خواب نمی‌مونیم. چون اصن نمی‌خوابیم که خواب بمونیم :))
این یه ماه ساعت خواب من ۶ تا ۱۱ هست. بقیه هم ۶ تا ۱۲ اینا.
هوا را از من بگیر، خواب را نه :)))))
بد خوابی و کم خوابی کلا فلجم می‌کنه :/
 با اجازه‌ت من برم یه جایی بیفتم تا افطار :/// فعلا خداحافظت و همیشه همین‌قدر خفن بمون :)
پاسخ:
و خواب روزه‌دار عبادت است :)
سلام. 
از وب جولیک هدایت شدم اینجا، دیدم تعطیله. 
دلم سوخت. 
بعد نیگاه کردم دیدم شماره بازیه هوس کردم منم وایسم تو صف. [ پیت نفت را با پا هل می‌دهد جلو ] 
پاسخ:
سلامٌ علیکم و رحمة الله. سلام به روی ما نوتون :دی
بله بله اسم شما رو اونجا دیده بودم.
آره دیگه. تعطیله. دیر اومدی تموم شد. حتی ته‌دیگم نمونده برات :))

از ستون سمت چپ وبلاگم آرشیو ماهانه رو برداشته بودم تازه‌واردا نرن دل و رودۀ اینجا رو شخم نزنن و جنازه‌ها رو بیرون نکشن یکی‌یکی. ولی نمی‌دونم چرا با کامنتت یهو هوس کردم برم برش گردونم اون قسمتو به ستون سمت چپ. گفتم شاید یه وقت بخوای بری یه سرکی تو آلبوم خاطراتم بکشی. خیلیاشون مرده‌ن. مثل قبرستون می‌مونه آرشیوم. خودم دلشو ندارم مرور کردم. مرور هم کردی نشونم نده. نگو عه! اینو ببین. قلبم ریش میشه وقتی یادشون می‌افتم.

شمارۀ شبا می‌خوای؟
صبر کن ببینم نفر چندمی...
171 رو که دادیم به فینگیل‌بانو، بعدش لونا 172 بود و تو هم میشی 173. هممم شماره‌ت اینه: 971125173 [مهر را با زبانش خیس نموده و بر کارت شبای شایا می‌کوبد]

لپام گل انداخت :)) 
به پاس برگردوندن آرشیوت منم رفتم کارتمو تکمیل کردم:
http://bayanbox.ir/info/7326120077238074638/PicsArt-05-18-11.52.56

و مطمئن باش نمی‌گم عه اینو ببین چون می‌فهمم دلشو نداشتن چه‌جوریه. البته من فکر می‌کنم خاطره ها هر چه قدرم بمیرن بازم نفس می‌کشن.. واسه ی همین دل مرورشونو نداریم.
من مَرد ِِ زندگی با خاطرات هستم تا روز رجعت! حالا اگه خاطرات از نوع اگه آرشیو وبلاگ باشه چه بهتر! :)
هشتگ تازه وارد قدیمی. :برق عینک:
پاسخ:
وای عالی بود. ما خیلی باحالیم :)) اصن باحال‌تر از ما نه خلق شده و نه خلق میشه. همین چند تایی بودیم که اینجا دور هم جمع شدیم :دی

آره اصن لزومی نداره حتماً لینک بدی بگی برو فلان پستت رو دوباره بخون. همین که مجری شبکه خبر بگه توی دانمارک فلان شد فاتحه‌ت خونده است. خودت سرِ همین نخو می‌گیری می‌رسی به فلان پست. لزومی نداره پستا رو مرور کنی و عکساش به هم بریزدت. همین که مربی آشپزیت هی مافین مافین کنه، کافیه که یاد مافین شکلاتیای فلان پست بیفتی. دور و بر ما پر از نشونه‌هاییه که دستمونو می‌گیره و پرت می‌کنه وسط خاطراتی که فراموششون کردیم. حالا هی آرشیوو از جلوی چشم برداریم...
سلام شباهنگ جان... خوبی؟
از وقتی تابلوی اختتامیه رو زدی چند باری اومدم سرک کشیدم اینجا ولی دلشو نداشتم کامنت بزارم! نمیدونم چرا!! عذاب وجدان هم داشتم ها! ولی همچنان مقاومت میکردم! بازم نمیدونم چرا! 
تا اینکه دیشب یهویی و خیلی بی مقدمه یادم اومد تولدت بوده...! دیگه دلم طاقت نیاورد و اومدم برای عرض تبریک که دیدم خداروشکر تبریک های با تاخیر رو هم می پذیری:))
*تولد با طعم ماه رمضانت مبارک*
پاسخ:
سلام نیایش مهربون من :)
مگه میشه مهربونی دوستاتو نپذیری و رد کنی. دیگه تأخیر معنی داره :) همین که یادمی برام کلیه
عذاب وجدان رو من باید داشته باشم که نمی‌تونم این لطف‌ها رو جبران کنم :(
سلااااام
طاعات قبول
من یه روزایی اینجارو چندبار چک میکنم بعد با خودم میگم خو الان صاحب وب اگه دستش بهت میرسید خفه ات میکرد که ولی نمیدونم چرا این چندروزو متوجه نشدم شایدم اومدم ولی سعادت چک کامنتارو نداشتم همینقدر خوددرگیرم :)
بسیار ممنونم که تبریک تولد رو تمدید کردی. تولــــدت مباررک امیدوارم بهترین خیرا امسال براتون رقم بخوره. (این تفاوت ضمیرا هم به خاطر رد نکردن حریم بود و هم به خاطر خیلی خشک نبودن‌:)
امروز روز خوب و خوشی برام بوده و الانم خوشحالم که بیش از حد دیر نکردم البته من الان حکم ته دیگ تبریکارو دارم و این خودش یه نکته مثبته (دلداری دادنم تو حلق اسرائیل) :)
گفتم ته دیگ یاد خوراکیایی که ذکرش تو کامنتا و عکسا بود افتادم و باید بگم خدایااا تو که میدونی من چقــــدر سلیم النفسم! پس این امتحانا چیه :)
این چندتا کامنت چندتا نکته داشت که من حواسم نبود بهش امیدوارم از این به بعد لحاظ بشه اصلاً باید بیام بازم بخونمشون (مدیونید اگه فک کنید حافظه ام ماهی طوره)
از حافظه ماهی طور حرف شد سوالم اینه خدایا چطوریاس که گاهی در حد ثانیه ای یادم میره چی میخواستم انجام بدم بعد به روزه داری که می رسم حافظه ام از انیشتینم قویتره؟ حسرت به دل موندم یه دل سیر خوراکی و آب خنک و حتی بستنی بخورم بعد یادم بیفته روزه ام :) اصلاً جون میدم برای مورد مطالعاتی بودن برای پژوهشگرا :)
پاسخ:
سلام
ممنون. ایشالا تولد خودت :دی
نماز و روزه‌های شما هم قبول باشه :)
توفیق تبریک اول وقت رو از دست دادی دیگه :))
ولی عب نداره. ایشالا سال دیگه 26 ام بیا مبارک باد بگو.
اتفاقاً امروز برای منم روز خوبی بود. اول اینکه با پیامک بانک بیدار شدم و واریز مبلغی که هیچ کس مسئولیتشو به‌عهده نگرفته تا حالا. چون مقدارش 20 درصد بیشتر از قرارداد پروژه‌م با استادمه، فکر نمی‌کنم کار استادم باشه. ولی از اونجایی که کارامو چند روز پیش تحویل دادم این احتمالم میدم کار ایشون باشه. از طرفی ایشون هر بار شماره حساب ازم می‌گیره و این بار نگرفته. هر بار رسید می‌خواد و نخواسته. پس می‌تونه از طرف استادم نباشه. چرا از خودش نمی‌پرسم؟ چون اگه کار ایشون نباشه، نمی‌خوام فکر کنه که با این پرسش خواستم یادآوری کنم پولمو بده :| ولی از طرفی اگه کار خودش باشه زشته که پیام نمی‌دم و تشکر نمی‌کنم. خلاصه که روزم را با مبلغی که نمی‌دونم از کجا اومده آغاز کردم و تازه اگه کار استادم باشه، 20 درصد اضافه به‌خاطر اینه که از کارم خیلی راضی بوده و از این احتمال هم الکی مشعوفم. خبر خوب دیگه اینکه ایرانسل و همراه پیام دادن که به‌مناسب روز ارتباطات یه گیگ هدیه می‌دیم. گرفتم و تا خرخره به‌روزرسانی کردم گوشی و لپ‌تاپمو. بعد دو تا فیلمم دانلود که صد سال دیگه که سرم خلوت شد ببینم. بعد می‌دونی چی شد؟ ایرانسلو دوباره فعال کردم و دوباره یه گیگ داد. الان موندم چی کار کنم با این همه خوشبختی :))

+بعداًنوشت: اون پوله رو استادم ریخته بود. بیست درصدم بیشتر از مبلغ قرارداد ریخته بابت کیفیت و سرعت بالا :)
ای وای من یهو تاریخو دیدم فهمیدم بیست و نهمه و من بیست و شش اردیبهشت تولدتو تبریک نگفتممم
یادم بوودا که امیدوار هم بودم به مناسبتش پست بذاری
بیست و هفت سالگیت مبارک نسرین عزیز
پاسخ:
ممنون :)
نه بابا، دیگه کی حال و حوصلۀ پست گذاشتن داره
دیر نشده که. تبریکا رو تا آخر اردیبهشت تمدید کردم. حالا نمی‌دونم 27 ساله شدم یا 28. نصف تبریکا حول محور 27 بود نصفشون 28 :))
شما پیشاپیش با پست های حال خوب کن جبران کردی :) 

پاسخ:
😅😅😅😅
❤️❤️❤️❤️
🌹🌹🌹🌹
💐💐💐💐
تبریک اول وقت :)
ایشاالله قمری و اردیبهشت سالیان سال تبریک بگم:دی
همانا از مقربینی مال من که فعالش کردم هیچ پیامک تأییدی نیومد یه بار دیگه مال همراه اولو فغال کن البته مال خانواده رم میتونی امتحان کنی باشد که بیشتر کیفور شی :دی
یه گردش حساب نمیشه بگیری ببینی این شماره با قبلیا یکیه یا نه؟ امید که یکی باشه و بازم کیفورتر
آقا بگو ماشاءالله چشم نخوری :)
مال من با یه خواب خوب شروع شد و یه امیدکه امید که در حد امید نمونه :)

پاسخ:
ایرانسلو دو بار فعال کردما. کد نداشت ایرانسل. از ایرانسل من، قسمت پیشنهادها فعالش کردم.
نه بابا به این راحتی نیست. گردش حساب اسم اون خیّر رو نمیگه :)) فقط میگه فلان قدر فلان ساعت واریز شده
سلام
 با تاخیر تولدتون مبارک باشه 
اون پست مربوط به اسکان موقتتون رو وقتی دیدم چقدر حسرت خوردم اون موقع :)
البته بعدترها یه مدت یه خوابگاه جای خوب شهر و وضعیت مناسب بودم خودم
حسرتم تموم شد :))

پاسخ:
سلام
ممنون :)
یه جوری همه‌تون هنوز هستید که انگار نه انگار اینجا تعطیله :| :))
باید یکی یه تندیس وفاداری به خواننده‌های اینجا بدم حتما
+ موقتی بود اونجا
من هی این چند روز اخیر به خودم می‌گفتم تولد یکی هستا، هی یادم نمیومد. تا اینکه تو وبلاگ جولیک دیدم نظراتت رو. ببخشید که دیره :(
تولدت مبارک :) امیدوارم سن جدید برات خاطرات خوبی رو به جای بذاره و هم‌چنین پر باشه از سلامتی، شادی و موفقیت. :)
پاسخ:
دیر نشده بابا تا آخر اردیبهشت تمدید شده مهلت ارسال تبریک :دی
سن جدید :دی
نه ایرانسلو نگفتم همراه اول منظورم بود همراه اول باید کد میزدی پیامک میومد که مال من نیومد‌ :)
هرچند الان دیگه هردو دیره :|
اسم طرفو نمیگه شماره حسابو نشون میده گفتم اگه بشه یه چک کنی ببینی هردو شماره حسابا یکیه یا نه :دی
میخواستم اینارو خصوصی بفرستم که صفحه ات شلوغ نشه بعد دیدم اونم خوب نیست بعد گفتم سوال بپرسم البته اگه زحمتی نیست
مرورگر من چندوقتیه یه اشکالی داره ی رو نشون نمیده یا به هم وصل میکنه مال شمام همینطوره یا مال من قاطی داره؟
یه چندوقتیه عکسای شخصی و کاری ای که خواهرم تو سیستم ریخته بود همه وارد جیمیل من شده و خوره مغزم شده نمیدونم چیکار کنم من گفتم شاید نسخه جدیدش برای همه اینطور شده ولی دوستان گفتن نه. به نظرتون راهی برای حذف هست؟

پاسخ:
اولا که دیر نیست و تا آخر اردیبهشته :دی
ثانیا همراه اول برای من و خانواده عصر اومد و الان با اون نت در خدمتتونم. مودم خونه رو هم خاموش کردم به اهل منزل گفتم تا ۳۱ ام این یه گیگ‌ها رو به مصرف برسونید
تازه فقط این نیست که. دوشنبهٔ آخر ماهه و همراه اول یکی یه گیگ دیگه هم به همه‌مون داده :|
لازمشون ندارم واقعا :|

مثل این دکترها می‌خواستم بگم تا عکستونو نبینم نمی‌تونم نظر بدم :))
خب تو الان نه اسم مرورگرتو گفتی نه عکسی از مشکلت فرستادی برام
منظورت کرومه فکر کنم. حذف کن دوباره نصب کن. این آسون‌ترین راهه. 
یا برگردون به تنظیمات پیش‌فرض:
جیمیلتم لاگ‌اوت کن. جیمیل اینجوریه که با پسوردا و بوک‌مارکای کروم هماهنگ میشه. اونو باید از حالت سینک درش بیاری که بکاپ نگیره
برای حرف ی ممکنه مشکل از ویندوزت هم باشه
خوش خبر باشی (آیکون ننه خوشحال) :)
وااای ببخشید مرورگرم فایرفاکسه وارد حساب که میشی بالا سمت چپ کنار آیکون حسابم یه گزینه ای هست به نام برنامه های گوگل از اونجا وارد گوگل فوتوز که میشم تمام عکسایی که خواهرم از گوشیش تو سیستم ریخته رو میبینم تازه حس میکنم بعضیارم نریخته ولی شاید چون ایمیلمو دادم که برای نصب برنامه استفاده کنه خودکار عکساش میاد تو جیمیلم.
http://uupload.ir/files/qmvc_عکس.png
اون وسط هم معلومه که عکس هست و من نیمه حذفش کردم. حالا من موندم و یه دنیا فکر که چرا این مشکل پیش اومده.

پاسخ:
من کروم استفاده می‌کنم و زیاد با فایرفاکس کار نکردم. اینی که میگی مشکل نیست. در واقع یکی از امکاناته که باید غیرفعالش کنی. برای اینه که از عکسات بکاپ داشته باشی این لطفو می‌کنه.
اینجا رو ببین:

اون دوشنبهٔ آخر ماهی که گفتم، کدش اینه: ستاره ۱۰۰ ستاره ۵۴ مربع. برای من سه‌شنبه فعال میشه. نمی‌دونم این چه هدیهٔ دوشنبه‌ایه که سه‌شنبه فعال میشه :| و خب خوشبختی من تا سه‌شنبه ادامه داره :|
چرا همراه اول و ایرانسل منو به‌عنوان مبلغ و بازاریاب استخدام نمی‌کنن واقعا؟! :| این همه تو وبلاگم ازشون اسم می‌برم :| کامنتامو اینجا ببین:

قدیما برا نصب افزونه ها اجازه میگرفتن و بعد جاسوسی میکردن الان انقدر وقیحن اونم نمیکنن میخوام صد سال سیاه همچین فضای ابری ای برام درست نکنه من فقط نمیدونم چطور غیر فعالش کنم آخه تو این لینک روشی که داده من رفتم پیامش این بود که تو هیچ افزونه ای نداری :|
ممنون بابت کد من یه بار فعالش کردم ولی استفاده نکردم حالا جالبه کلی دانلود باید انجام میدادم :|

حرف از استخدام نزن شباهنگ بانو آخه میترسم همون لطفم ازت و ازمون بگیرن من هنوزم به این اپراتورا اعتماد ندارم :دی
پاسخ:
خب اگه افزونه نیست پس چیه؟
ببینم این عکسا به‌روزه؟ ینی هر عکس جدیدی اضافه بشه نشون میده؟

یه توصیه راجع به گوشی و لپ‌تاپت: چند تا مرورگر داشته باش و یکیش شخصی برای خودت باشه و یکی برای بقیه. مثلاً همین من مطلقاً اجازه نمی‌دم کسی ایمیلشو با لپ‌تاپ من و با کروم چک کنه. چون با گوشیم و کلی اطلاعات دیگه سینکه. همیشه هم ایمیلم بازه و پسورد و اینا نمی‌زنم. اگه احیاناً یه موقع کسی خواست ایمیلشو با لپ‌تاپ من چک کنه با فایر فاکس و اپرا و... میگم چک کنه که نه من از ایمیلم خارج بشم، نه ماستا قاطی قیمه بشه.
والا هنوز به خواهرم قضیه رو نگفتم که بدونم چیارو ریخته رو سیستم یا نه ولی چون چند وقت پیش عکسای یه دورهمی رو بهم نشون میداد الان دیدم یکی از اون عکسا تو ایمیلمه.

من همیشه ساین آوت میکنم ایمیلمو ولی خب این وسط حتماً یه اشتباهی کردم که همچین چیزی پیش اومده.

پاسخ:
من هنوز مشکلتو درست نفهمیدم. تو ایمیلته ینی کجای ایمیلته؟ چه حجمی رو اشغال کرده از ایمیلت و آیا فقط عکسه یا چیزای دیگه هم هست؟ عکسا رو‌ خواهرت خودش تو سیستم ریخته دیگه. مگه نه؟
تو سیستمتون عکس دیگه‌ای نبود؟
بله تو ایمیلمه
یه سری یه پیام بالای صفحه میلم اومد بازش که کردم عکسارو دیدم و شوکه شدم. وارد میل که میشم بالای صفحه کنار آیکونِ اسم میلم، یه گزینه ای هست برنامه های گوگل که از یکی از برنامه هاش فوتو هست وارد اون که میشم عکسای خواهرم رو میبینم. خیلی شیک و مجلسی عکسایی رو که من ندیده بودم هم میبینم منتهی بدبختی اینه این عکسا اولاً برای محل کارشه که خب نمیخوام اونجا باشه و هم عکسای خصوصی هست. یعنی اینجاست که باید روح پرفتوح گوگل رو مورد عنایت قرار داد
پاسخ:
احتمالا ایمیل تو توی گوشی خواهرت ثبت شده و تنظیم شده که هر چند وقت یه بار بکاپ بگیره بفرسته ایمیل. من این قسمت رو با گوشیم غیرفعال کردم. پس تو هم باید با گوشی خواهرت غیرفعال کنی.
خوب شد اینارو پرسیدی. فقط عکسایی که خواهرم داشت تو میلمه در حالیکه من تو سیستم عکسای دیگه دارم به هیچ وجه اونا اضافه نشده پس شاید بشه گفت از گوشی خواهرم به طور خودکار عکسا وارد میلم میشه.
پاسخ:
بله دقیقا همین‌طوره. ینی اگه تو سیستم نمی‌ریخت هم بازم تو توی ایمیلت می‌دیدی
ممنووووووووووونم
پاسخ:
خواهش می‌کنم :)
+ کامنتا رو نگه‌می‌دارم که بقیه هم استفاده کنن اگه این مشکل رو داشتن
سلام!
ببخشید من به کلی یادم رفت تولدت. بعد یکی دو روز پیش اومدم و دیدم اوه! ۲۶م بود و حس کردم خب کلا چیزی نگم بهتره تا این که امروز نظرات رو خوندم و دیدم ظاهرا یکی دو ماهی وقت هست :دی

خیلی خیلی مبارک باشه خانم:) ان‌شاءالله امسال، سال خوب شدن حسابی حالت و برگشتنت به این فضا باشه، حالا با هر اتفاقی که خود خدا صلاح می‌دونه و بهترین اتفاقه:))
پاسخ:
سلام :)
آره بابا اصن تا آخر سال می‌خوای تمدید کنم؟ :دی

می‌دهم خود را نوید سال بهتر، سال‌هاست.
اشما له هولدن دسترسی داری تولد اونم تبریک بگو
پاسخ:
وبلاگشو بسته و دسترسی ندارم بهش
ولی اینجا براش وبلاگ ساختیم و تولد گرفتیم:

تو هم بیا کیک بخوریم :)))
هر کی این کامنتو می‌بینه و هولدنو میشناسه بیاد
22اردیبهشت یا 24 اردیبهشتی ؟تولدتو میگم :) 

22اردیبهشتی درسته .
پاسخ:
26 :)
تولد شما مبارک
منم تولدم بهم تبریک نگفتن
پاسخ:
ممنون :) :|
انتخاب مکان مصاحبه کردی بالاخره؟ یا هنوز داری فکر میکنی؟
پاسخ:
و علیکم السلام
انتخاب رو که باید یه ماه پیش می‌کردم. در واقع مراحلش اینجوریه که اسفندماه تو کنکور شرکت می‌کنی و اردیبهشت رتبه‌ت میاد و بعد لیست دانشگاه‌هایی که تمایل داری تو مصاحبه‌شون شرکت کنیو تحویل سازمان سنجش میدی و خردادماه اون دانشگاه‌ها بر اساس رتبه‌ت دعوت به مصاحبه می‌کنن.
آره میدونم، همون....

منظورم اینه که کدوم دانشگاه ها دعوت شدی یا قصد داری بری و.... در واقع انتخاب ذهنیت منظورم بود....
پاسخ:
با توجه به رتبه‌م سه تا از دانشگاه‌های منتخبم دعوتم کرده. اگر اشکالی نداره اجازه بدید در هاله‌ای از ابهام بمونه فعلا. نمی‌خوام یهو روز مصاحبه دم در دانشکدهٔ مذکور با خوانندگان وبلاگم مواجه بشم :)
سلام

توکل بر خدا برین برا مصاحبه.
ما هم اونجا کمین می‌کنیم.😀
پاسخ:
با لباس مبدّل میام نفهمین :))
خوانندگان وبلاگتون دست کم گرفتین دستگاه شباهنگ شناسی میارن:)))
پاسخ:
شباهنگ‌یاب! :))
ترازم به تراز دانشگاه شما نرسید اصن. هر چند اگه می‌رسید هم به هیچ وجه حاضر نبودم بشینم جلوی استادایی که پارسال ردم کرده بودن و دوباره به سؤالاتشون جواب بدم. ولی انصافانه اگه بخوام قضاوت کنم دانشگاهتون تنها دانشگاهی بود که سؤال تخصصی و درسی و درست و حسابی پرسید و دلیل شکستم هم این بود که خودمو برای یه همچون سؤالاتی آماده نکرده بودم.
بله شباهنگ‌یاب بهتره:)

خودشون نمی‌دونن چه دانشجویی رو از دست دادن :/ 
یادم باشه برم انتقام بگیرم ازشون:))

فقط قیافه داره دانشگاه ما داخلش هیچی نیست 
پاسخ:
دارم وضعیتمو با دوستم مقایسه می‌کنم. واقعا اگه می‌دونستم ده درصد اختلاف تو درصدا باعث صد تا اختلاف تو رتبه و دو سه هزار اختلاف تو تراز میشه، نیم ساعت زمانمو سر اون سؤال مسخره که آخرشم حل نشد تلف نمی‌کردم. نادمم.