۲۰۲۳- از هر وری دری (قسمت ۶۷)
۱۴. اولین بار که پشت میکروفن قرار گرفتم که برای جماعتی صحبت کنم هفت سالم بود. چهلتا حدیث کوتاه و ساده را قرار بود حفظ کنیم و سر صف، از حفظ بخوانیم. وقتی پشت میکروفن رفتم و جمعیت را دیدم، زبانم بند آمد. حتی حدیثِ «حسود هرگز نیاسود» که کوتاهترین و آسانترینشان بود هم یادم نیامد. برگشتم سر صف و جایزه را از دست دادم. بار دوم، یادم نیست به چه مناسبتی، شاید روز معلم، یک متن ادبی و چند شعر برای دانشآموزان که سر صف بودند خواندم. راهنمایی بودم. متوسطۀ اولِ الان. یادم هست که متن انقدر طولانی بود که اشاره کردند سریعتر جمعبندی کنم. و چون فرصت نشد شعرهایم را بخوانم، بعد از سخنرانی رفتم گریه کردم! دوستانم دلداریام دادند و شعرها را در کلاس برای ایشان خواندم. سال آخر کارشناسی یک ارائه برای درس زبان تخصصی داشتیم که به زبان انگلیسی بود. مثل درس اخلاق مهندسی، تنها دختر این کلاس بودم. برای ارائۀ شفاهی هر چقدر سعی و تمرین کردم، نتوانستم به معذب بودنم در آن جمعِ ذکور! غلبه کنم و مثل چند نفر دیگر بهصورت کتبی ارائه دادم. در دانشگاه چند ارائۀ دیگر هم داشتم، اما هیچ کدام پشت میکروفن نبود. در دورهٔ ارشد هم چند ارائهٔ کلاسی داشتم. آخرینشان هم که دفاع از پایاننامه بود، مجازی شد. ارائههای دورهٔ دکتری هم همه مجازی بود؛ جز دفاع از پروپوزال که حضوری بود. از این ارائههای بدون میکروفن مدرسه و دانشگاه که بگذریم، اولین بار که قرار بود برای جماعتی جز همکلاسی و استادانم حرف بزنم و اصطلاحاً سخنرانی کنم آذرماه ۹۸ بود؛ کنفرانس دانشگاه فردوسی مشهد. آنجا چون کسی را نمیشناختم، کمتر استرس داشتم. دومین بار در فرهنگستان، بهمناسبت هفتهٔ پژوهش و سومین بار در دانشگاه به همین مناسبت. و آخرین بار، سه هفته پیش، در یک سالن بزرگ، پشت یک میکروفن بزرگ؛ همان موجود سیاه و ترسناک. اینکه چند دقیقه همهٔ نگاهها معطوف به تو باشد کمی اضطرابآور است. خداخدا میکردم برق برود یا بقیه انقدر طولانی حرف بزنند که وقت برای من که ارائهام آخرین ارائه بود باقی نماند. با اینکه به موضوع مسلط بودم ولی اکراه داشتم از اینکه پشت میکروفن بروم. سختم بود. بعد از سلام و خسته نباشید و تشکر بابت فرصتی که در اختیارم گذاشته بودند، چند اسلاید که جلوتر رفتم همه چیز عادی شد. دیگر میتوانستم ساعتها برای این جماعت حرف بزنم. فوبیای آخرم حرف زدن در تلویزیون، پشت دوربینی است که مردم تماشاگرم باشند. این یکی را بعید است حالا حالاها تجربه کنم و هرگز هم دلم نمیخواهد تجربهاش کنم.
[اینجا قرار بود عکس سخنرانیام را بگذارم. بیان اجازۀ انتشار عکس نمیدهد، من هم اصرار نمیکنم. خودتان تصور کنید. لحنم هم نمیدانم چرا انقدر رسمی است.]
بخشهای بعدی را بهصورت محاورهای و گفتاری مینویسم.
۱۵. دو سال پیش که اینجا بهم پیشنهاد کار داد، با حقوق پونزده تومن جلو اومدن. بعد گفتن چون هنوز از رسالۀ دکتری دفاع نکردی سه تومن کم میکنیم؛ چون حقوق ارشدها دوازده تومنه. فرقی هم نمیکرد آزمون جامع رو دادی و از پروپوزالت دفاع کردی یا نه. بعدشم ده درصد مالیات کم کردن و عملاً موند ده تومن. گفتن بیمه نمیکنیم و بیمهت توی همین ده تومن هست. میتونی خودت خودتو بیمه کنی. یه ماه بعد که نتایج استخدامی آموزشوپرورش اومد و در کمال ناباوری قبول شدم، قراردادو اصلاح کردن گفتن چون از اونجا قراره بیمه و رفاهیات بگیری پس پنج تومنی که بابت رفاهیات و بیمه میدادیم که خودت خودتو بیمه کنیو کم میکنیم از قرادادت ولی ساعت کار و حجم کارو کم نمیکنیم. هر سالم بیست درصد افزایش حقوق داریم. همون ۱۴۳ ساعت در ماهو باید بیای. این اجازه رو هم بهت میدیم که مثل هیئتعلمیا تا شش عصر بمونی. اگه کمتر بمونی، به همون نسبت حقوقت کمتر میشه. آموزشوپرورشم با حقوق هفت تومن شروع کرد و هر سه چهار ماه یکی دو تومن گذاشت روی حکم و بالاخره رسید به پونزده تومن (بابت ۲۴ ساعت تدریس در هفته که میشه حدوداً ۱۰۰ ساعت در ماه). از اون ور، سال اول چون مدرسه دور بود، دیر میرسیدم به محل کار دوم و ۱۴۳ ساعتم پر نمیشد و دریافتیم از کار دومم کمتر میشد.
۱۶. دو ماه پیش، از امور مالی تماس گرفتن برای تمدید قرارداد. همون ۱۴۳ ساعت در ماه با مبلغ ده تومن. پارسال نه تومن بود؛ حالا مثلاً زیاد شده بود. امضا نکردم. به شیوهای مؤدبانه گفتم در مبلغش تجدیدنظر کنن. والا سلامتی و سوادمو از سر راه نیاوردم. گفتم آموزشوپرورش چه رفاهیاتی داشت که دو سال پیش پنج تومن از قراردادم کم کردید؟ این ۱۴۳ ساعت در ماه هم ظاهرش ۱۴۳ ساعت هست؛ وگرنه در باطن خیلی بیشتر از اینه. همۀ اون کدها و برنامهنویسیا رو تو مسیر مدرسه و موقعی که مراقب امتحان بودم و تو مسیر برگشتن به خونه تو گوشی و تو ذهنم مینوشتم. اینا حساب نیست؟ یه وقتایی مجبور بودیم تا یازده شب بمونیم، در حالی که دستگاهشون ساعت کارمونو تا شش عصر حساب میکرد و اضافه کار و دورکاری هم حساب نمیشد. یه وقتایی بقیهٔ کارا رو میبردیم خونه و آخر هفته دیگه دستگاهی نبود که تو خونه برامون ساعت کار بزنه. اغلب روزا برق و اینترنت اداره قطع بود و با اینترنت گوشی کارا رو پیش میبردم. تا دو سه هفته پیش با لپتاپ خودم کارهای اونجا رو انجام میدادم. دو سال لپتاپ خودمو بردم و آوردم.
۱۷. دو هفته پیش قراردادو اصلاح کردن و چهار تومن گذاشتن روش. دیگه بحث نکردم و چیزی نگفتم. امضا کردم. فقط گفتم دوتا حقوقم روی هم، از اجارۀ خونهٔ شصتمتری که توش زندگی میکنم هم کمتره و هر سال هم چند تومن میاد روی اجاره. امضا کردم که اون کاری که سی ساله کسی انجامش نداده رو تموم کنم. اونو به سرانجام برسونم میرم. میدونم هم تهش نمیگن تو انجامش دادی. به اسم خیلیای دیگه تموم میشه. ولی مهم نیست برام. اینو وقتی فهمیدم که کارهای بینقصی که انجام داده بودم به اسم یکی دیگه ارائه شد و بابت کارهای ناقص و اشتباه چند نفر دیگه منی که روحم از موضوع خبر نداشتو توبیخ کردن! فرض کنید ما آشپزهای یه رستورانیم. وقتایی که مشتری از غذا خوشش میاد، یه عده هستن که میگن ما درستش کردیم. و اون عده مورد تشویق واقع میشن. وقتایی که شور و بدمزهست، میگن کار فلانیه. فلانی هم منم. نکتۀ عجیب اول اینه که هم خودشون باور میکنن هم مشتری هم هر کسی که میشنوه. نکتۀ عجیب دوم هم اینه که درست کردن اون غذا با اون ظرافت و دقت رو فقط من بلدم. بعیده بیشتر از دو سه سال دوام بیارم تو همچین محیطی. هر کدوم هر روز یه جوری شگفتزدهم میکنن با کاراشون.
۱۸. رئیس چند وقت پیش در مصاحبهای دربارۀ اینکه از نگاه خودشان چه نقدی بر آنها وارد است، گفته با نیروی انسانی کم، کیفیت لازم برای کشیدن بار زبان فارسی را نداریم. ما داریم در زمینۀ فرهنگنویسی هم جاده احداث میکنیم و هم پیش میرویم. سالانه فراخوانی میدهیم تا فارغالتحصیلان را با فرهنگنگاری آشنا کنیم اما زمانی که میخواهیم نیرو استخدام کنیم، سازمان اداری استخدامی میگوید دولت باید کوچک شود و برای استخدام یک نیرو باید از هفت خان رستم بگذریم. رشتۀ مطالعات واژهگزینی و اصطلاحشناسی را در دورۀ کارشناسی ارشد ایجاد کردیم، اما نمیتوانیم فارغالتحصیلان این رشته را جذب کنیم، حتی نمیتوانیم جایگزین نیروهای بازنشستهمان بکنیم. اگر میخواهید دولت را کوچک کنید نباید تمام دستگاهها را یکجا کوچک کنید بلکه از رشد بیرویۀ برخی از دستگاهها، جلوگیری کنید. نمیخواهم فرافکنی کنم اما دست و بالمان باز نیست.
اینو راست میگه.
۱۹. کار تصحیح برگههای نهایی تموم شد. چون ۶۵تا دانشآموز یازدهمی (نهایی) داشتم، باید حداقل ۶۵تا تصحیح میکردم. تصحیح برگهها اینترنتی بود. به جای ۶۵تا، ۸۵تا تصحیح کردم. چرا بیشتر انجام دادم؟ چون یه تعداد از نمرههایی که داده بودم با نمرهای که مصحح دوم داده بود مغایرت داشت و باید توسط نفر سوم بررسی میشد. حوصله نداشتم صبر کنم بررسی بشه. هنوز که هنوزه نتیجۀ بررسی اعلام نشده. برای همین بیشتر تصحیح کردم که به ۶۵تا نمرۀ تأییدشده برسم و خلاص شم. البته همکارای دیگه میگفتن چه نمرۀ تو رو لحاظ کنن چه نمرۀ مصحح دوم رو، هردوتون کارتونو انجام دادید و نیاز نیست بیشتر انجام بدی. ولی من محکمکاری کردم که بعداً یهو وسط کار و گرفتاریام نگن بازم برگه تصحیح کن. از این بیستتا برگهٔ اضافه دوتاش مازاده و قبول کردن و هیژدهتاش در حال بررسی مجدد توسط مصحح سومه. منتظرم ببینم بابت این دوتا مازاد چقدر قراره پول بدن! معلمای باسابقه میگفتن به ما سههزار تومن میدادن. شما که جدید استخدام شدین شاید کمتر بدن!
۲۰. اوایل، سر تصحیح برگههای امتحان غر میزدم و دوست نداشتم این کارو، ولی کمکم که عادت کردم سرعتم بیشتر شد و سختم نبود. یکی از فایدههاشم این بود که فهمیدم مبحث مجهول رو اکثراً یاد نگرفتن. برگههای دانشآموزان اقصی نقاط ایران دستم بود و میدیدم که اکثراً سؤال جملهٔ مجهول رو پرت و پلا نوشتن. برام تجربه شد که اگه سال دیگه تدریس داشتم روی این بخش بیشتر کار کنم. و نکتۀ دیگه اینکه وقتی میگن میانگین معدل نهایی ده یازدهه، راست میگن. بین این برگههایی که تصحیح کردم فقط دو سه نفر بالای هفده بودن. اغلب ده دوازده و کلی زیر ده. یکی هم بود که تو پاسخنامه، به جای جواب سؤالها به انواع مختلف قسمم داده بود رحم کنم بهش. آخرشم هشت شد. دارم یه مقاله مینویسم تحت عنوان التماسنامههای دانشآموزان. پارسال تو متوسطۀ اول زیاد میدیدم که پای برگه برام یادداشت بنویسن. امسال کم دیدم. با یکی از استادها که حرف میزدم گفتم شاید اقتضای سنه و هر چی سن بالاتر میره، طرف کمتر التماس میکنه برای نمره. گفت دانشجوهای دکتری هم پای برگههای آزمون جامعشون التماس میکنن و ربطی به سن نداره. باید بیشتر بررسی کنم این موضوع رو ببینم پس به چی ربط داره.
۲۱. اگه فرصت کردم تعداد برگههای تصحیحشدهمو رند میکنم بشه ۱۰۰تا برگه. هنوز با بیماری رند بودن دست و پنجه نرم میکنم. اولین بار که فهمیدم مبتلا به این مرضم دانشآموز بودم. وقتی ناظم اومد معدلهای دیپلممون رو بخونه، به اسم من که رسید گفت نوزده. نه یه صدم کمتر نه یه صدم بیشتر. اون لحظه انقدر خوشحال شدم که اگه نوزده و نودونه میگفت انقدر خوشحال نمیشدم. اونجا بود که فهمیدم عددهای رند رو دوست دارم.
۲۲. هنوز به اون دانشآموزی که هفتۀ پیش تقلبشو دیدم و صفر شد فکر میکنم. فقط چندتا فرمول با خودش آورده بود. به این فکر میکنم که نوشتن و آوردن یه برگه فرمول تو امتحانهای دانشگاه کار رایجیه و اشکالی نداره. به این فکر میکنم که اساساً چرا باید فرمولها رو حفظ کنیم؟ احساس میکنم به قانونی عمل کردم که قبولش ندارم.
۲۳. اتفاقی کتابی که پارسال برای آموزشوپرورش ویرایش کرده بودمو تو دوتا سایت فروش کتاب دیدم. موجود نبود که بخرم. قیمتشو نوشته بودن چهارصد تومن. بابت ویرایش این ۳۵۴ صفحه نهتنها یک ریال هم ازشون نگرفتم بلکه تشکر هم نکردن ازم. یه لوح تقدیری چیزی... هیچی. حتی خبر هم ندادن چاپ کردیم که مدارکشو تو سامانه بارگذاری کنم برای رتبهبندی.
۲۴. این کتابِ جدید فاضل نظری که نامش نیست است قشنگ است. امسال از نمایشگاه کتاب ابتیاع شد. میفرماید که:
هر چه با لبخند پنهان میکنی اندوه را
ماه پشت ابر هم پیداست بعضی وقتها
برگی از سرشاخهای افتاد و چیزی کم نشد
زندگی اینقدر بیمعناست بعضی وقتها
+ عید قربانتون مبارک!
سلام
اگه منظورتون از اینکه بیان اجازه انتشار عکس نمیده، مشکل آپلود عکس توی صندوق بیانه:
1. گاهی ظرفیت یه پوشه پر میشه. پوشه جدید بزنید و عکس رو اونجا آپلود کنید
2. این اواخر صندوق بیان برای من اینجوریه که مثلا 90 درصد آپلو میشه عکس و بعد دیگه هیچی از تکمیل شدن آپلود نمیگه. توی اینجور مواقع کمی صبر کنید و اطمینان پیدا کنید که اگه شمارشگر درست کار میکرد، الان صد در صد پر شده بود. بعد صفحه رو رفرش کنید. این جور مواقع عکس هست داخل همون جایی که آپلود کردید. مثلا اگه 90 درصد توی 20 ثانیه پر شد، حالا شما تا سی، سی و پنج ثانیه صبر کنید و بعد صفحه رو رفرش کنید.
اگه لینک نمیتونید بذارید یا لینک عکس نمی تونید بذارید، از قسمت تنظیمات، تنظیمات مرکز مدیریت، قسمت ارسال مطلب، سه تا ویرایش گر داره. امتحان کنید ویرایشگر های مختلف رو، قابلیت لینک دادن هم براتون فعال میشه. مثلا توی حالت ویرایشگر CKEditor من میتونم هم لینک بدم، هم حالت نقل قول بدم، هم عکس بارگزاری کنم به وسیله لینک دادن به صندوق بیان یا بیرون از بیان و ... .