124- عزیزانی که از روزه داری خسته شدن بگن من عکسمو آپلود کنم ماه رویت شه!
خدایا یک ماه روزه میگیریم تا حال فقرا رو درک کنیم
یک ماهم کلی پول بده تا حال اغنیا رو درک کنیم خب :(
روایت داریم تو جهنم 20 دقیقه مونده به افطار ساعتا وایمیسته!
در راستای وبلاگ یه شوهرم نداریم، برای چند نفر سوال ایجاد شده که چرا هدر اون وبلاگ حتماً باید انار داشته باشه,
اینو بعداً توضیح میدم, ولی یه نکته ظریف وجود داره که لازمه همین اول بگم اونم اینه که:
پیشاپیش منتظر یه سری کامنتای رو اعصاب باید باشیم ولی خوبی بلاگ اسکای اینه که فیلترینگش قویه و
هم آی پی رو میشه فیلتر کرد هم برخی واژه هارو!
نکته دوم هم منم!
آقا من تو عمرم هیچ وسیله مشترکی با هیشکی نداشتم! تو پروفایلمم نوشتم این قضیه رو!
حتی یادمه بچگیام تو حیاطمون 2 تا تاب داشتیم, یکی برای من یکی داداشم!
هیچ وقت حس مالکیت اجازه نمیداد یه چیزو با یکی شریک شم!
ولی به عنوان اولین تجربه تمام تلاشم رو میکنم خاطره خوبی از اون وبلاگ مشترک داشته باشم!
فعلاً من و اذی و راضیه و Bluish تیم رو تشکیل دادیم و منتظریم دلنیا یوزر پسش اوکی بشه
برای بیست و چند ساله هم دعوت نامه فرستادم, منتظرم تایید کنه,
اگه کس دیگه ای هم اعلام آمادگی کرده بود و من فراموش کردم دعوت نامه بفرستم بگه,
ولی خدایی آقایون اعلام آمادگی نکنن لدفن! :دی
یه مورد دختر 12 ساله هم داریم که باید بره کمیسیون و صلاحیت حضورش تایید بشه :))))
حالا اینا چه ربطی به عنوان داره؟
شنبه صبح یه جایی با یکی یه قراری داشتم و ماه رمضونم بود و هست و
مجبور بودم تنهایی از این سر شهر تا اون سر شهر برم و برگردم,
فکر کنین یه کاری بود که از قبل وقت گرفته بودم مثلا!
از یه طرف درگیر تایپ پایان نامه بودم از یه طرف گزارش کارم تکمیل نشده بود و
تا شبم باید ایمیل میکردم که بچه ها ببرن صحافی و اوضاع حسابی قمر در عقرب بود
شب قبلشم افطاری مهمون بودیم و کل شبو بیدار و این قرار شنبه صبم قوز بالا قوز
صبح نشستم پای پایان نامه که زنگ زدن گفتن پدر خانم الف فوت کرده و مرخصی گرفته و شمام امروز نیاید
خانوم الف همونی بود که باهاش قرار داشتم
نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت... تسلیت گفتم و دوباره نشستم پای پایان نامه
داشتم فکر میکردم خبرها ذاتاً خوب یا بد نیستن
این نفع ماست که تعیین میکنه چی خوبه چی بد
آتیش یه جایی به نفع ماست خوبه یه جایی به ضررمون, بده
حتی یه چیزایی رو فکر میکنیم خوبن ولی نیستن و یه چیزایی رو فکر میکنیم بدن, ولی خوبن
به هر حال ما همه مون یه روز میمیریم
مرگ حقه
تا حالا هیشکی عمر جاویدان نداشته
ولی چه خوب بود اگه مرگمون یه روز و یه ساعتی بود که یه گرهی هر چند کوچیک از کار ملت باز میکرد
مثل مرگ همین آقاهه و گره کوچیک که چه عرض کنم, کلاف سر در گم من!!!
حالا اینا کماکان چه ربطی به عنوان پست داره؟
اون روز نه تنها نخوابیدم, بلکه درست و حسابی سحری هم نخوردم
وقتی خوابم میاد کم حوصله ام, بی اشتهام, اصن اعصاب ندارم
شروع کردم با بی حوصلگی غذا خوردن
مامان گفت یه کم سریع تر بخور, تا اذان تموم نمیشه هاااااااااااااا
گفتم میشه
گفت نمیشه
گفتم میشه
گفت نمیشه ولی بیا شرط ببندیم
گفتم باشه! اگه تا اذان تموم کردم من شرطو می برم و جایزه بردم این باشه که فردا اجازه بده سحری نخورم
ینی ببین چه قدر با مبحث سحری مشکل دارمااااااااااااااااا!
به هر حال یه موجود مستقل از زمانی مثل من, خیلی سختشه تو یه تایم خاصی مجبور باشه غذا بخوره یا نخوره!
یکیو میشناختم, راس ساعت فلان ناهار میخورد راس ساعت بهمان شام و
خلاصه هیچی به اندازه خوردن سحری اذیتم نکرد ولی ولی ولی!
سلام بر تو، که وداع با تو از روى خستگى، و ترک روزه ات از سر ملالت نیست.
سلام بر تو، که پیش از آمدن در آرزوى تو بودیم، و پیش از رفتن از اندیشه فراقت محزونیم.
(صحیفه سجادیه/45)
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است
دوستون دارم به اندازه همه اذون های مغرب ماه رمضون! :دی
در این شبهای عزیز و با برکت سر سفره افطار دستاتو بالا ببر و
برای رضای خدا همون جا نگهدار تا بقیه هم یه لقمه بخورن!
عیدتون مبارک