پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۲۰۲۰- صندلی بی‌ثبات و معادلهٔ زمان

جمعه, ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۲۶ ب.ظ

بهمن‌ماه ۹۲ دانشجوی سال چهارم کارشناسی بودم. درسی داشتیم به نام اخلاق مهندسی. دوشنبه‌ها، ساعت سه تا چهارونیم. با اینکه من تنها دختر این کلاس بودم و همیشه ردیف اول می‌نشستم و عیان بودم و چه حاجت به بیان، اما استادمان، موقع حضور و غیاب، هر بار اسم مرا هم می‌خواند و هر بار سرش را بلند می‌کرد که ببیند هستم. همیشه آخر جلسه حضور و غیاب می‌کرد. ساعت چهارونیم کلاس دیگری داشتیم که استادِ آن کلاس هم ابتدای جلسه حضور و غیاب می‌کرد و اگر دیر می‌رسیدیم تأخیر و گاهی حتی غیبت می‌خوردیم. فاصلهٔ این دوتا کلاس هم از این سر دانشگاه تا آن سر دانشگاه بود.

یک بار موقع حضور و غیاب، بعد از اینکه استاد اسم یکی از پسرها را خواند، بندۀ خدا حضورش را با واژهٔ «حاضر» اعلام کرد و با عجله بلند شد که به آن کلاس بعدی که آن سر دیگر دانشگاه بود برسد. استادمان، اخلاق خاصی داشت. مثلاً بعد از ورودش به کلاس، اجازهٔ ورود دانشجو را نمی‌داد، و قبل از اتمام جلسه هم اجازهٔ خروج نمی‌داد. وقتی آن دانشجو بلند شد که برود، استاد با تحکم گفت بنشین! هنوز جلسه تمام نشده. بندهٔ خدا نشست. بدجوری هم نشست. به همان محکمی که استاد گفت بنشین نشست. و نشستن همانا و شکستن صندلی همانا! همه جمع شدند اطرافش تا جمعش کنند. هم خودش را، هم صندلی‌اش را. استاد هم ابداً هیچ عکس‌العملی نشان نداد و به حضور و غیابش ادامه داد.

نام آن دانشجو خاطرم نیست اما موسی نامی در کلاسمان بود که تکه‌های صندلی را جمع کرد و برد. من هم پشت سرش رفتم تا از صندلی و خاطرهٔ آن روز عکسی به یادگار نگه‌دارم. ناگفته پیداست که همه‌مان با تأخیر به کلاس بعدی رسیدیم.

یازده سال و چهار ماه از آن ماجرا می‌گذرد. سه‌شنبه داشتم اسم دانش‌آموزانم را یکی‌یکی می‌خواندم و تکالیفشان را تحویل می‌گرفتم. قرار بود داستان بنویسند. درس آخرشان داستان‌نویسی بود. یکی داستان آشنایی و ازدواج پدربزرگ و مادربزرگش را نوشته بود؛ یکی هم داستانی خیالی دربارهٔ سرباز جنگ جهانی که بعد از پایان جنگ قرار بود به آغوش نامزدش که از همان ابتدا زیبایی‌اش را توصیف کرده بود برگردد. تا واژهٔ آغوش و زیبا را شنیدم شیطنتم گل کرد و پیشنهاد دادم سرباز چشم‌ها یا یکی از دست‌هایش را در جنگ از دست داده باشد. به آن‌هایی که اغلب سر کلاس خواب بودند پیشنهاد دادم راجع به خواب‌هایشان بنویسند. یک دانش‌آموز هم ردیف آخر کلاس، غرق در بحر تفکر، داشت با صندلی‌اش بازی می‌کرد و تاب می‌خورد. وقتی موضوع داستانش را پرسیدم گفت چیزی به ذهنش نمی‌رسد که بنویسد. طوفان و بارش فکری راه انداختیم که به این‌هایی که موضوع به ذهنشان نمی‌رسد موضوع پیشنهاد دهیم؛ که یک‌باره صدای افتادن و فریاد کمک برخاست. آن دانش‌آموزِ غرق در بحر تفکر آن‌قدر با صندلی‌اش بازی کرد تا بالاخره عقب‌عقب رفت و سُر خورد و افتاد. یاد آن روز که صندلی هم‌کلاسی‌ام شکست افتادم. پرت شدم به بهمن‌ماه ۹۲. بچه‌ها جمع شده بودند که جمعش کنند. بلند شد و خودش را تکاند. گفتم این هم موضوع. راجع به افتادنت از صندلی بنویس. گفتم فرض کن ده سال گذشته و می‌خواهی این قصه را برای کسی تعریف کنی. ده سال بعد، خودش را جای معلمی گذاشته بود که یک روز دانش‌آموزش وقتی با صندلی‌اش بازی می‌کند، می‌افتد. او یاد افتادنش از صندلی افتاده بود و انگار این داستان را ده سال بعد نوشته بود. نام داستانش را هم گذاشته بود صندلی بی‌ثبات و معادلهٔ زمان:

«روزی روزگاری، در زنگ ادبیات من تصمیم گرفتم لحظاتی شاعرانه را تجربه کنم؛ ولی به سبک خودم. پام رو روی میز گذاشتم و تاب خوردم. احساس می‌کردم دارم به عمق فلسفهٔ زندگی فکر می‌کنم، اما هنوز فکرم به تهش نرسیده بود که بدنم رسید ته کلاس. با یه جیغ که احتمالاً تا دفتر مدیر هم رفت داد زدم: بچه‌ها بچه‌ها! و بعدش سقوط. یکی از دوستانم با چشمانی پر از دلسوزی و شاید یه کم خنده در دلش آمد تا من را بلند کند. اما اصل ماجرا این نبود. اصلش آن صحنهٔ دراماتیک بود که سرم را بلند کردم و دیدم همهٔ کسانی که همیشه سرشان را می‌گذارند روی میز و می‌خوابند حالا انگار که دارند فیلم می‌بینند. زل زده‌اند به من. یعنی اگر یک پاپ‌کورن دستشان بود کامل می‌شد. حالا ده سال گذشته. من دیگه اون دختر شیطون سابق نیستم. حالا یه معلم ریاضی‌ام، با خط‌کش، گچ، فرمول و یه عالمه مسئولیت. روزی رفتم سر کلاس تا به بچه‌ها از معادلهٔ خطی بگم. اما یه لحظه چشمم افتاد به یکی از دانش‌آموزانم که دقیقاً همان حالت من را داشت. پا روی میز، تاب روی صندلی، لبخند تو هوا. خواستم چیزی بگویم که همان لحظه افتاد. یه لحظه به هم زل زدیم و من دقیقاً برگشتم به همان روز. همان زمین خوردن‌. همان نگاه بچه‌ها. فقط این بار من بودم که سرپا ایستادم. اون لحظه فهمیدم زندگی یه چرخه است. مثل یه دایره تو هندسه. یه روزی نقطهٔ A بودم، حالا شدم نقطهٔ B. ولی بین این دو نقطه خط مستقیم نیست. یه مسیر پر از صندلی، خاطره و لبخند.»

۰۴/۰۲/۱۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۳۹)

۱۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۱:۵۲ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

این روز رو به شما مهندس معلم تبریک می‌گم.

ان‌شاءالله توفیق روزافزون.

 

پاسخ:
متشکرم. سلامت باشید.

برای معلم، خلاقیت از نان شب هم واجب‌تره...

آفرین به خلاقیت شما در خلق فرصتهای یادگیری

همواره پربرکت باشید🌾

مانا هستم 😉

پاسخ:
منم زرماکارون هستم 😅

چقدر قشنگ و با حس نوشتی انگاری که منم اونجا حضور داشتم و غرق خوندن شدم 🥺جوری که اگه درس و کتابام هم با این با دقتی میخوندم😅چی میشد واقعا .

پاسخ:
لطف داری
۱۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۱۸ نـــرگــــس ⠀

دلم خواست سر این کلاس شاگردت می‌بودم...

پاسخ:
و هر جلسه نوشته‌هاتونو می‌خوندید و لذت می‌بردیم.

روز معلم مبارک =)

پاسخ:
متشکرم.

نسرین فیلترشکن برای اینستا چی استفاده میکنی شما؟؟ فیلترشکنم اصلا خوب نیست خستم کرد.

پاسخ:
VEX

:))

قشنگترین روز خدا، بزرگداشت پاک ترین شغل دنیا , بر شریف ترین بندگان خدا مبارک باد .

روز معلم رو خدمتتون تبریک میگم🌹 شما یکی از بهترین معلمهایی هستین که میشناسم، همیشه موفق باشین 

پاسخ:
لطف دارین. ممنون.

به نظرم از این لحاظ که معلم سرسخت و سختگیری مثل شما داشته باشند کاش همه مثل خودت بودن والا ولی از طرفی چون میدونم خیلی سروکله زدن با بچه ها این دوره زمونه سخته آدم زود پیر میشه از این لحاظ میگم استاد دانشگاه بشی و آموزشگاه خصوصی هم بزنی واس تدریس ریاضی و ادبیات و ،،، این بهتره برات چون اینهمه زحمت کشیدی تا دکتری و شب بی خوابی و درس خوندن و ، که صرفا بشی معلم ابتدایی برا همین دوس دارم ارتقا پیدا کنی و پیشرفت کنی بازم .حالا واس سابقه کاری و اینا خوبه ایشالله یه روز بیایی برامون بنویسی که تو دانشگاه ها تهران استاد دانشگاه شدی و مجوز آموزشگاه بگیری عالیه نسرین .باز خودت نظرت چیه نمیدونم.

پاسخ:
:) ممنون بابت راهنمایی
۱۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۳:۱۵ مهدی فعله‌ گری

سلام ایام به کام!

عجیب بود!

عاشق این چرخه‌ام من.

واقعا دست‌مریزاد.

به خلاقیتتون،

به توجهتون

و به نوع تدریستون

پاسخ:
سلام
نظر لطف شماست 

سلام روز معلم رو بهتون تبریگ میگم. 

پاسخ:
سلام
ممنون

چند وقت پیش با یکی از دوستام صحبت می‌کردم گفت بدم نمیاد معلم بشم چون یه اثری از خودت تو این دنیا میذاری

پاسخ:
اگه اثر مثبت باشه چرا که نه

همون اثر مثبت منظورش بود با معلمی میتونی یه اثری تو زندگی دانش اموزت بذاری

پاسخ:
درسته. موافقم.

مطمئنم آموزشگاه خصوصی و آموزشگاه کنکور اینا خیلییی موفق تر میشن بچه ها چون هم تجربه داری هم انگیزه اشو .حالا یکم یا چندسال بگذره اما از الان پیگیر باش واس مجوز گرفتن چون طول میکشه .خواهش میکنم 💚💞

پاسخ:
بازم ممنون از راهنماییت. به هر حال هر کی یه هدفی تو زندگیش داره و هدف من اینایی که میگی نیست.

استاد چرا برای رفح و غزه و کجا و کجا پست داغداری میذاشتی ولی برای بندرعباس ساکتی؟

پاسخ:
بستگی به میزان اثرگذاریش داره که یه کاریو انجام بدم یا ندم.

روز معلم مبارک.

آفرین بهش خیلی خوب نوشته خدایی اش. من نمیتونم بنویسم🤣

پاسخ:
ممنون
قبول دارم که نوشتن سخته، ولی با تمرین میشه.

آره خب، بندرعباس برای استخدام و اداره و مدرسه و اینات تاثیری نداره؛ ولی نعره زدن برای غزه برد خوبی تو رزومه ات حساب میشه!

راستی چرا اهالی غزه برای بندرعباس استوری نمیذارن؟

پاسخ:
نعره زیاد مؤدبانه نیست. به جاش بگیم فریاد :)

نمی‌دونم والا. باید از خودشون بپرسید. لابد وزارت کار غزه این چیزا رو تو استخدامشون لحاظ نمی‌کنه.

بزن به مسخره بازی و بحث اصلی رو بپیچون که چرا مردم یه کشور دیگه برات مهمن ولی مردم کشور خودت برات سر سوزنی مهم نیستن

اون وقت از سرمایه کشور ایران استفاده میکنی و توی فرهنگستااااانش هم کار میکنی!

از ایران، فقط مصرف کردنش رو بلدی، نه دل سوزوندن براش

 

ضمنا خیلی بهت لطف کردم و ادب به خرج دادم که گفتم نعره میزنی

پاسخ:
چون تو وبلاگم پست نذاشتم به این نتیجه رسیدی که سر سوزنی مهم نبوده برام؟ چجوری به این نتیجه رسیدی؟

همتون همینو میگید ولی همین تو و رفقات پای غزه که وسط باشه شبانه روزتون یکی میشه ولی کافیه چیزی کمی به ایران مربوط باشه، همگی چنان ساکت میشید و به بی ربط ترین مسائل می پردازین که انگار نه انگار اتفاقی رخ داده!

هموطن خودت آدم نیست؟ فقط اهل غزه آدمه؟

کاش تو بندرعباس هم یه یمنی یا غزه ای هم کشته شده بود تا بلکه شماها یه چیزی میگفتین

پاسخ:
کاش واقعاً شبانه‌روزم برای غزه صرف می‌شد.
در کل، آدمی‌ام که از درد و غم هر آدمی ناراحت میشم. چه این آتش‌سوزی تو بندرعباس باشه چه لس‌آنجس چه غزه. این شما هستید که فرق می‌ذارید، وگرنه من به یک میزان غمگین می‌شم. حالا اینکه غمم رو نشون بدم یا ندم بحثش جداست.

آمدم به‌به چقدر خوب نوشته بود بنویسم دیدم اینجا هم نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران در جریان است. خدا صبر بده بهتان. من چون صبر ندارم  همسرم می‌گوید فحش ندهم مسدود می‌کنم. البته نه توی وبلاگم منظورم در صفحه ویسگونم است. جالب اینجاست کسانی که معترض هستند خودشان یا آرمی هستند یا اصلاً یک واکنش کوچک هم در صفحاتشان ابراز نکردند. 

روزتان هم مبارک. من هیچ وقت معلم خوبی نمی‌شدم چون خودم زود یاد می‌گرفتم تحمل کسی که دیر یاد می‌گیرد را ندارم. خوب است که تحملتان بالاست.

پاسخ:
اولین بارمه ویسگون رو می‌شنوم!
موضوع اینه که من کلاً ترجیح می‌دم کنشگر باشم تا واکنشگر؛ مگر در موارد خاص. ولی دیگه واقعاً نمی‌تونم فرق کنش و واکنش رو به کسی که درک و منطقش از سطح خوبی برخوردار نیست توضیح بدم.

ممنون.

وای این یه بنده خدا خیلی رو مخه، همه رو به بسیجی و غیر بسیجی تقسیم میکنه

پاسخ:
تقسیم‌بندی کردن که ایرادی نداره. خیلی هم خوبه. مثلاً می‌تونیم آدما رو به احمق و غیراحمق تقسیم کنیم و این بنده خدا رو بذاریم تو گروه احمق‌ها.

من توهین بهش نمیکنم ولی واقعا کامنت هاش برام آزار دهنده است 

براساس پیش فرض هاش درباره آدم ها صحبت میکنه

هر چی هم میگی حرف خودش رو میزنه

پاسخ:
به اونی که هر چی با دلیل و منطق بگی همچنان حرف خودشو می‌زنه همینی که گفتم رو می‌گن. بعدشم اینکه من کلاً اگه یه چیزیو نفهمم و حس نادان بودن بکنم اذیت می‌شم و سعی می‌کنم برم بفهمم و روی فهمم کار کنم. الان موندم این آدم چجوری می‌تونه انقدر نفهمه و تلاشی هم برای فهمیدن نکنه؟ فرق انسان و حیوان مگه تو همین مقولهٔ فهم نیست؟

 ‌درک‌ میکنم که اذیت شدید از کامنت هاش

پاسخ:
نه بابا اصلاً ارزشی براشون قائل نیستم که بخوام اذیت بشم. اهمیتی نداره برام. بیشتر دلم براشون می‌سوزه. چطور آدم یه فقیری می‌بینه احسان ترحم می‌کنه و دوست داره کمکشون کنه؟ اینا هم فقر فکری دارن و ترحم‌برانگیزن.

من اگه میشد بلاکش میکردم

آقای پ مثل پوچ، کسی با شما حرف نزد که قاشق نشسته خودتو انداختی وسط بحث

کسی هم بسیجی و غیربسیجی نکرد، سوالم درباره شخصه

من یه سوال واضح پرسیدم و جوابایی که تا الان دادی یکی از یکی بی ربط تر بوده؛ شفاف دارم می پرسم چرا برای کشور خودت و برای بندرعباس ساکتی؟ در حالی که برای غزه واکنش پررنگ داشتی و هنوزم دلت میره برای غزه. کاری به قضاوت غلطت هم ندارم چون اصلا موضوع بحثم نیست: چرا برای ایران دغدغه نداری؟

چرا حرف حساب میزنیم ناراحت میشید و فحش میدین؟ چرا سر سوزن اهمیتی که به غزه میدین رو به ایران نمیدین؟

جای مسخره بازی جواب درست بده

پاسخ:
آخه سؤالت اشتباهه. میگی چرا ساکتم؟ خب من ساکت نیستم. از کجا معلوم تو یه فضای دیگه سکوت نکردم.
اگر مشخصاً منظورت اینه که چرا در وبلاگم ساکتم که خب اون به خودت مربوطه چه محتوایی رو با مخاطب به اشتراک بذارم. واقعاً به خودم مربوطه.

و نمی‌فهمم با چه معیاری احساس درونی آدمو می‌سنجید. تو همین رتبه‌بندی معلما، همه تو بخش باور به ارزش‌های انقلاب و نظام نمرهٔ کامل گرفتن، من پنج امتیاز کمتر از بقیه‌م. همین پنج امتیاز، منو یه رتبه عقب انداخته. هر چند که بقیه هم تو بخش‌های تخصصی کمتر از من هستن، ولی خب نمی‌فهمم چرا من تو این بخش کمترم. همون قدر که شما آدم‌نشناس هستید اونا هم همین‌طور هستن. شما چون پست حمایتی من از بندرعباس رو ندیدی، برچسب زدی که دغدغه ندارم. اونا هم لابد گفتن این چون عضو بسیج نیست یا تو راهپیمایی و نماز جمعه شرکت نمی‌کنه باورش به ارزش‌های انقلاب و نظام پنج امتیاز کمتره. با یه مشت احمق طرفم خلاصه. چه شما، چه اونی که این امتیازو داده.

میدونید چیه من خودم چند سال با یکی از این آدم ها مراوده داشتم مجازی باز قابل تحمل تره تا واقعی

من هم قبول دارم فقر فکریه ولی با وجود دانستن فقر فکری حضوری تحملشون سخته

پاسخ:
اسکرین‌شات گرفتم گذاشتم تو یادگاریا

شما آدم شناسی که فقط به صرف سوال پرسیدن هر چی دلت میخواد به زبون میاری؟

شماها چرا نسبت به سوال پرسیدن این قدر گارد دارید؟

پاسخ:
همین که نمی‌دونی من از مورد سؤال واقع شدن چقدر بیزارم و چقدر بدم میاد نشون میده چقدر غریبه‌ای.

آقای یه بنده خدا درست میگی اینجا وبلاگ من نیست و من نباید ورود میکردم

دیکتاتوری شاخ و دم نداره که؛ همهٔ دیکتاتورها از سوال بدشون میاد. تو هم از بس دم خور دیکتاتور و نوچه هاش بودی، همون اخلاقو پیدا کردی.

پاسخ:
کسی مجبورت کرده وبلاگ یه دیکتاتور رو بخونی یا برات کارت دعوت فرستادم؟

چقدرم مودبی شما

تو فرهنگستان بهتون این حجم از ادب رو یاد دادن یا بیت؟

بی‌ربط به نظر بیاد شاید ولی صرفا جهت اطلاع

اهل غزه استوری همدردی با بندرعباس گذاشتن و ویدیوهاش موجود هست 

شخصا هیچ توقعی نداشتم تو اون جهنم بندر عباس به چشمشون بیاد، خیلی برام جالب بود ویدئوهای همدردی‌اشون

 

پاسخ:
دمشون گرم

همین جا لینکی اسکرین شاتی چیزی بذار ببینیم

پاسخ:
خب گوگل کن خودت.

اینو هم اشاره کن که چرا خودت واکنشی به بندرعباس نداشتی ولی برای غزه و لبنان شبانه روزت یکی شده بود

پاسخ:
با خود خود منی یا از این پیاماست که برای صد نفر می‌فرستی؟ آخه من با ماهی یکی دوتا پست یادم نمیاد شب و روزمو برای اون عزیزان یکی کرده باشم.
سؤال بعدیم هم اینه که چی شده یهو بندرعباس برات عزیز شده؟
خدا شفات بده.

من از شماها سند و مدرک میخوام. گوگل کن جواب من نیست، همون طوری که به خودتون هم اینو بگیم پس میزنید.

پاسخ:
وا! این دیگه چه منطقیه؟! شما وقتی می‌تونی به مدرک و سند اعتراض کنی که ما اونو بدیم. اون وقت می‌تونی بگی فلان سایت و منبع رو قبول ندارم. وقتی می‌گم برو گوگل کن یعنی هر چی پیدا کنی رو قبول داریم. من خودم هم نمی‌دونستم. چهارتا کلیدواژه زدم دیدم راست میگه.

کلاً بحث کردن با تو چیزی به من اضافه نمی‌کنه و اتلاف وقته. تنها دلیل جواب دادنم هم اینه که شاید شاید شاید یه درصد موضعت تغییر کرد.

هرچند هیچ لزومی نداره به کسی که انقد طلبکاره جواب بدیم اما صرفا چون یه سری افراد حتی ببینن هم منکر میشن این آدرس کانال ایتا منعمه، منعم از مردم غزه‌ست کل خانواده‌ش اونجان و خودش اینجا دانشجو پزشکیه و قبلا تو دانشگاه ما بود یکم برید بالا اواخر آپریل یه ویدیو از پیام تسلیت مردم غزه به اهالی بندرعباس و ایران هست و بعد هم منعم نوشت به احترام مردم داغدار بندرعباس تا سه روز اخبار جنگ رو پوشش ندادم در شرایطی بود که اوضاع خودشون خیلی دردناک بود. 

https://eitaa.com/monem_ps

پاسخ:
ممنونم عزیزم ❤️

خود صدا و سیما شب حادثه آهنگ شاد حامد همایون گذاشته بود بعد از مردم بقیه کشورها چه انتظاری داریم اخه !!!

این بنده خدا هم حالش خوب نیس کلید کرده به نسرین .واقعا مردم چه حوصله ای دارن !!

پاسخ:
همون شبی که عزای عمومی بود؟
اسم کانال (شکبه) و تاریخ و ساعت پخش لطفاً 


+ گوگل کردم. گویا شبکهٔ نسیم بوده. دفاع نمی‌کنم ازش، ولی طبق تجربه رویکرد صداوسیما این‌جوری بوده که حتی ایام شهادت و محرم هم همهٔ شبکه‌هاش گریه و نوحه نبوده. اگر اونو پذیرفته باشیم که همه قرار نیست غمگین باشن اینم می‌تونیم با تسامح بپذیریم تا یک بام و دو هوا نباشیم. در کل من این‌جور وقتا کانالو عوض می‌کنم می‌گم مگه مجبورم کردن اینو ببینم.

تو شرایط مشابه همین خود شما بر میگردی میگی من آمار و ارقام رو قبول ندارم ولی وقتی پای خودتون وسطه به یه گوگل کردن اکتفا میشه؟

یه خبرنگار احتمالا تلویزیونی راه افتاده وسط مردم یه کاغذ گرفته جلوشون بخونن، این شد همدردی؟

یه خون از بینی یه غزه ای در میاد هنوز پدرش نفهمیده شماها تو سر و سینه می زنید و عزا میگیرید و فوری چند روز عزای عمومی اعلام میکنید و همه شبکه های اجتماعیتون پر میشه از پست و استوری و واویلا اما برای مردم کشور خودمون تا دو روز هیچ خبری نبود و روز سوم به زور کلا یک روز عزای عمومی اعلام کردن و حاج آقا هم مدام اصرار داره بگه حادثه بوده و پیش میاد!

جون مردم خودمون رو چرا این قدر راحت ازشون میگذرید؟

چرا وقتی پای ایران وسطه مدام میخواید از زیر بحث در برید ولی برای غزه و یمن و لبنان تمامتون رو وسط میذارید؟

مشکلتون با ایران و مردمش چیه؟

همین شماهایی که مدام دم از مطاااالبه گری میزنید چرا این جور وقتا تنها کاری که نمیکنید مطالبه گری و حرف زدنه؟

این قدر با ایران زاویه دارید چرا استعفا نمیکنید برید یکی که تمام دل و جونش ایران و سعادت مردمشه بیاد جاتون؟

حتی آتیش سوزی تو هالیوود براتون مهم تر از انفجار بندرعباس بود! یعنی مردم آمریکا آدم تر از مردم ایرانن؟

مگه نمیگید شماها حق و متقن و مستند و الهی و اینایید؟ پس چرا سختتونه درست و درمون پاسخ بدید؟

پاسخ:
تمایلی به بحث و پاسخ ندارم. نظرات مشابه بعدی هم با هر اسمی که باشه قبل از تأیید میره تو سطل زباله.
چون که اینجا وبلاگ شخصیمه و هر طور دلم بخواد برخورد می‌کنم.

آره شبکه نسیم بود تو نت بزنی کل ملت میدونند. حتی حامد همایون اینستا شخصی اش عذرخواهی کرد و گفت من اطلاع نداشتم صدا و سیما بدون اجازه پخش کرد .

پاسخ:
به‌نظرم مصداق مته به خشخاش گذاشتنه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">