103- سرشو به نشانه تاسف تکون داد و رفت
یه بلوک چهار طبقه رو در نظر بگیرید
که هر طبقه اش, چهار تا واحد 50, 60 متریه و
همهی ساکنینش تخلیه کردن رفتن و فقط من موندم و مژده
حالا مژده رو تصور کنید که داره اسباب کشی میکنه بره بلوک 1 و
منو تصور کنید که رو تختم دراز کشیدم و منتظرم مژده بره و بعدش من برم
الان این حالتو تصور کنید که مژده داره آخرین کارتن رو میبره و یادش میره درو ببنده
دوباره منو تصور کنید که کماکان روی تخت دراز کشیدم و دارم واتس اپ نصب میکنم
خب...
فرض کنید من عین چی از گربه میترسم و از فاصله یه متریشم رد نمیشم
اینم میدونیم که واحد ما همکفه و تخت منم, تخت پایینیه
در هم که بازه! چون مژده وقتی داشت آخرین کارتن رو میبرد, یادش رفت درو ببنده
الان دوباره منو تصور کنید که دارم مراحل نهایی نصب واتس اپ رو طی میکنم و
یه نمه از گوشه چشمم حس میکنم یه موجود سیاه داره میره زیر تخت
خب آرامشمو حفظ میکنم و سعی میکنم جیغ نزنم
چون همون طور که میدونیم, بلوک خالی از سکنه است
"به من نزدیک نشو!"
این تنها جمله ایه که به ذهنتون میرسه تو اون شرایط بگید
و یه جوری جمله رو ادا میکنید چنان که گویی گربه زبان شمارو میفهمه!!!
همین جوری که زل زدید تو چشای گربه,
سعی کنید به زبان بی زبانی متقاعدش کنید که نمیخواید بهش آسیب بزنید و
ازش بخواین که صحنه رو ترک کنه!
ممکنه چند ثانیه طول بکشه
ینی ممکنه چند ثانیه همین جوری همدیگه رو نگاه کنید
ولی بهتون قول میدم اون گربه با شعور تر از این حرف هاست!
حالا اون گربه رو تصور کنید که سرشو به نشانه تاسف تکون میده و میره