۲۰۲۴- رئیس، رُئسا
نمیدونم ماجرای پست شمارهٔ ۱۸ وبلاگم (با عنوانِ وزیر، وزرا) یادتونه یا نه. موضوعش بازدید سرزدهٔ یه سری مقامات از خوابگاه دورهٔ کارشناسیمون بود. یه پست هم قبلتر (شاید در بلاگفا) نوشته بودم که اون هم راجع به بازدید سرزدهٔ مسئولین دانشگاه از خوابگاه بود. چون اتاق ما همیشه تمیز و مرتب بود، هر کی میومد بازدید، مسئولین خوابگاه میفرستادنش اتاق ما. رئیس و معاون دانشگاه هم اون موقع استادان دانشکدهٔ برق بودن و من و هماتاقیم که همرشتهای بودیم رو میشناختن. الان به آرشیو بلاگفا دسترسی ندارم، ولی یادم هست که در بازدید اولشون تنها بودم و وقتی اطلاع دادن که تا چند دقیقهٔ دیگه میان اتاقتونو ببینن، اوضاع به هم ریخته بود. لباسها و ظرفها و غذاها و هیچی سر جاش نبود. یادمه نوشته بودم همه چیزو توی چند ثانیه مرتب کردم و وقتی رسیدن همه چیز روبهراه بود و به خیر گذشت، اما وقتی رفتن و نفس راحتی کشیدم و به سراغ لپتاپم که روشن بود برگشتم دیدم تمام مدت یکی از آهنگهای سیاوش قمیشی در حالت پخش بوده، بهصورت مکرر!
چطور شد یاد اون ماجرا افتادم؟
چند دقیقه پیش منشی معاون رئیس باعجله اومد و گفت رئیس با چند نفر دیگه داره از اتاقها بازدید میکنه، حواستون باشه غافلگیر نشید. گفت و رفت. من بودم و لیوان چای توی دستم و میزی که دوتا لپتاپ و کلی کتاب و نون و پنیر روش بود. صبح فرصت نکرده بودم تو خونه صبحانه بخورم. با خودم آورده بودم اینجا حین کار بخورم و ظهر شده بود و همچنان فرصت نکرده بودم. هر چی خوردنی و نوشیدنی روی میزم بودو منتقل کردم کشو. یه سری خرت و پرتِ غیررسمی از جمله تخممرغ رنگی عیدو که همکار بازنشسته یادگاری داده بودو از قفسهٔ کتابخونه برداشتم و قایم کردم. یکی از لپتاپها رو گذاشتم تو کشو. برای سؤال احتمالیِ چرا هم لپتاپ داری هم کامپیوتر جواب آماده کردم. کولهپشتیمو گذاشتم تو کمد. این کولهپشتی هم ماجرا داره. چند وقت پیش که لپتاپ خریدند کوله نخریدند که لپتاپو بیرون نبرم. بعد انتظار داشتند کارها رو تو خونه هم انجام بدم. کتابها رو مرتب کردم و ظرف خالی شکلات روی میزو با یه قندون پر عوض کردم. یه کارتن خالی یه گوشه گذاشته بودم اونو قایم کردم. همکارم پنجره رو بست که نگن چرا هم کولر روشنه هم پنجره بازه. من هم البته معتقدم نباید هر دو باز باشه ولی همکارم گوش نمیده. همه جا رو مرتب کردم و تنها کاری که نکردم پوشیدن چادرم بود. حین کار، تو اتاقم چادر نمیپوشم. ولی تو جلسات و موقع رفتن به طبقهٔ سوم میپوشم. اینایی که قرار بود بیان منو بدون چادر ندیده بودن تا حالا، ولی اگه میپوشیدم تابلو میشد که میدونیم قراره بیان. الانم که این پستو مینویسم هنوز نیومدن و نمیدونم از تکتک اتاقها قراره بازدید کنن یا تصادفی از چند جا بازدید به عمل میاد. نیومدن هنوز، ولی لحظات هیجانانگیز خندهداری رو دارم سپری میکنم.
قابلیت دارم در همچین شرایطی دست به هیچی نزنم و با فاز همینه که هست ادامه بدم :دی