پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۲۰۲۲- از هر وری دری (قسمت ۶۶)

جمعه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۳۰ ق.ظ

۱. نوشته بود دو روز که حرف نزنی، دیگه حس می‌کنی هیچ چیزی ارزش گفتن نداره. موافقم باهاش. من الان دچار این حسم و تمام تلاشمو می‌کنم بگردم ببینم چه چیزی پیدا می‌کنم که ارزش گفتن داشته باشه و بنویسم براتون.

مثلاً اون مترجمی که تو مقدمهٔ کتابش ازم تشکر کرده بود بابت گفتن معادل فارسی چندتا دونه کلمه یادتونه؟ اصرار داره یه نسخه از کتابو بهم هدیه بده. اساساً من اون کتابو لازم ندارم و علاقه هم ندارم به موضوعش. می‌خواست یه قراری تو نمایشگاه کتاب یا هر جایی بذاریم کتابو بیاره برام، و من چون نمی‌خواستم از نزدیک ببینمش بهانه می‌آوردم که سرم شلوغه. البته واقعاً هم شلوغ بودم. ولی اگه نبودم هم دوست ندارم انقدر راحت با آدما ارتباط بگیرم. تا اینکه دیروز زنگ زد گفت شنبه می‌خوام کتابو بیارم فرهنگستان تقدیم کنم. دیگه هیچ بهانه‌ای نداشتم؛ چون روز کاریم بود و شنبه‌ها دوتا جلسه دارم و قطعاً فرهنگستانم. گفتم به خدا راضی به زحمت نیستم و همین که تشکر کردید کافیه. یه کاری می‌کنن آدم پشت دستشو داغ کنه و دیگه هیچ کمکی به هیچ کسی نکنه. گفت نه، میام. مثل اینکه از جای دوری هم قراره بیاد و دو ساعتی تو راهه. واقعاً درک نمی‌کنم این حجم از اصرار رو. گفت ظهر می‌رسم و دو ساعت قراره وقتتونو بگیرم. دو ساعت خیلیه. من برای نزدیک‌ترین دوستانم هم نمی‌تونم دو ساااااعت وقت بذارم. گفتم باشه، تشریف بیارید. که یه کم پیش یهو یادم افتاد شنبه تو دانشگاه مجمع سالانهٔ انجمنه. که خب تمایلی به حضور تو اون محفل (که همهٔ استادان زبان‌شناسی توش جمعن) رو هم نداشتم و گفته بودم نمیام. فکر کن پوسترشو خودم طراحی کردم، خودم تبلیغ کردم، ولی تمایل به حضور ندارم!، ولی تصمیم گرفتم جلسهٔ انجمن رو برم، که بهانه‌ای بشه که دیرتر برسم فرهنگستان و به جای دو سااااااعت، چند دقیقه ببینم اون مترجم رو. سریع این بهانه رو مطرح کردم و بزرگوار فرمود پس دوشنبه میام که در آرامش صحبت کنیم. واقعاً چرا وقتی کسی نمی‌خواد ببیندتون اصرار می‌کنید ببینیدش؟!

۲. از مراقبت و تصحیح سؤال متنفرم! به‌نظرم هر دو کار بیهوده‌ای هستن. وقتی میشه مراقبت رو با دوربین و تصحیح رو با نرم‌افزار انجام داد، چرا وقت شریف اشرف مخلوقات رو می‌گیرن برای این کارهای بی‌خود؟ به‌واقع عذاب‌آورترین لحظه‌های زندگیم اون چند ساعتیه که مراقبم. باید یه جا بشینم و هیچ کاری نکنم. فقط نگاه کنم که کسی تقلب نکنه. نه کاغذ و خودکار دارم که بنویسم، نه چیزی برای خوندن، نه گوشی، هیچی. خودمو با فکر کردن و شمردن عینکیا و چپ‌دستا و صندلیا مشغول می‌کنم. چهارتا سوره هم حفظ نیستم برای آخرتم توشه بیندوزم. ته تهش اینه زیر لب صلوات بفرستم و آیةالکرسی بخونم. ولی چند بار آخه؟ دو ساعت خود امتحان، نیم ساعت هم قبلش که باید چک کنیم کسی روی میز و صندلیش چیزی ننویسه. یه ساعتم بعدش که باید پاسخنامه‌ها رو ببندیم. بستن ینی چی؟ امسال با یه مفهومی آشنا شدم به نام بستن پاسخ‌ها. پاسخنامه‌ها رو که جمع کردیم، باید بشینیم با خودکار سبز جاهای خالیشو خط بزنیم که بعداً پر نشه. بعد مدیر و معاون اینا رو اسکن می‌کنن و بعد به‌صورت اینترنتی توسط معلمان سراسر کشور تصحیح می‌شن. موقع تصحیح اسم دانش‌آموز رو نمی‌بینیم. ممکنه برگه مال یه پسر از یه شهر دیگه باشه و یه خانم تصحیحش کنه. به تعداد دانش‌آموزان خودمون موظفیم تصحیح کنیم. بیشتر هم اگه انجام بدیم دو سه‌هزار تومنم بابت اون میدن. دو سه هزار! چقدر زیاد. به‌قدری این کار برام دشوار و عذابه که تا حالا از موظفیم فقط یه دونه تصحیح کردم که اونم شد ۱۷.۵. همون یه دونه نیم ساعت طول کشید. اگه زیر پنج دقیقه تصحیح بشه سیستم ایراد می‌گیره. یه سریا خالی و سفیدن و الکی باید صبر کنی تا سیستم نگه چرا سریع تصحیح کردی. حداکثر هم سه ساعت وقت می‌دن. گویا هر پاسخنامه رو دو نفر تحصیح می‌کنه و اگه نمره‌ها مغایرت داشت نفر سوم تصحیح می‌کنه. همه‌ش نگران اینم اشتباه کنم حق کسی ضایع بشه. 

و چقدر کاغذ هدر می‌ره. سؤالات و پاسخنامهٔ نهایی باید یک‌رو سفید کپی بشن. کسی هم که تایپشون کرده بی‌خودی جای خالی گذاشته. من سی‌تا سؤال دهمیا رو که نهایی نبود تو یه آچهار پشت‌ورو تایپ کردم و پاسخنامه هم نذاشتم که تو همون برگهٔ سؤالات بنویسن. اون وقت اینا برای هر امتحان هر دانش‌آموز ده‌تا آچهار استفاده می‌کنن.

اکثراً هم بلد نیستن و خالی می‌ذارن. اینکه می‌گن میانگین معدل نه و ده و این حدوداست حقیقت داره. واقعاً سفید تحویل می‌دن یه عده.

کلی هم خودکار سبز باید مصرف بشه برای خط زدن جاهای خالی پاسخنامه‌شون.

۳. روز امتحان زبان، ایام شهادت بود. دانش‌آموزا که همیشه مشکی و سرمه‌ای می‌پوشن، ولی اون روز معلم‌ها هم مشکی پوشیده بودن. اون وسط فقط من نارنجی بودم! یهو وسط امتحان دیدیم از صداوسیما اومدن برای گزارش. در راستای همرنگی با جماعت رفتم چادر پوشیدم. بعد یه آقاهه که نمی‌دونم کی بود و رئیس کجا بود اومد جلوی دوربین و بهم گفت عرض ادب و احترام دارم و یه خسته نباشید گفت و رفت. این عرض‌ادب‌کنندگان همونایی هستن که پارسال وقتی برای انتقال منطقه می‌رفتیم پیششون می‌گفتن شرایطتون به ما مربوط نمیشه و بی‌هیچ تکریم و احترامی رد می‌کردن درخواستتو. حالا جلوی دوربین عرض ادب و احترام داره برای من.

حالا با اینکه تصویر از دور بود و من زیاد معلوم نبودم، یکی از بچه‌ها اسکرین‌شات برام فرستاده که وای خانوم معروف شدین، تو تلویزیون دیدمتون!

۴. نمرات نهایی یازدهمیا و دوازدهمیتا روی رتبهٔ کنکورشون تأثیر مستقیم داره و مراقبت و بازرسی خیلی جدی گرفته میشه. چند روز پیش دوازدهمیا امتحان نهایی فیزیک داشتن. اتفاقی متوجه تقلب یکیشون شدم. یه سری فرمول روی کاغذ با خودش آورده بود. وقتی بهش شک کردم ده دقیقه با خودم کلنجار رفتم که برم سراغش یا نه. اگه نادیده می‌گرفتم حق بقیه ضایع می‌شد و اگه گزارش می‌کردم هم اینو صفر می‌گرفت هم از امتحانات بعدی محروم می‌شد. فکر کنم قبلیا هم صفر می‌شد. دلم سوخت براش. رفتم مؤدبانه گفتم حس می‌کنم یه کاغذی لای برگه‌هاته. اجازه می‌دی چک کنم؟ کاغذ تقلبشو که گذاشته بود لای پاسخنامه رو برداشتم و دیگه چیزی نگفتم. آخر جلسه که اومد برگه‌شو بده گفت میشه این دفعه رو ببخشین؟ گفتم متأسفانه تخلف کردی و بهتره راجع به این موضوع با معاون صحبت کنی. چون در حال استفاده بود، قانون اینه که از بقیهٔ امتحانا هم محروم بشه و اونا هم صفر بشه. با خودم می‌گفتم کاش زودتر می‌دیدم (قبل از اینکه استفاده کنه). یا کاش دم در دقیق‌تر می‌گشتن که نتونه بیاره تو. گناهکار اصلی خودش بود ولی تو ذهنم دنبال مقصر می‌گشتم که دم در خوب نگشتنش که این الان تونسته تقلب کنه. یا معلمش خوب درس نداده. یا خانواده براش امکانات تحصیل فراهم نکردن. تا چند روز عذاب وجدان داشتم. داشتم فکر می‌کردم این قاضی‌ها شبا چجوری می‌خوابن؟ خیییییلی کارشون سخته. می‌دونی طرف گناهکاره ها، ولی نمی‌تونی راحت مجازاتش کنی. تو گزارشش نوشتن هنوز استفاده نکرده بوده که فقط اینو صفر بشه. انصافاً هم نتونسته بود استفاده کنه چون به چشم مصحح که به برگه‌ش نگاه کردم دیدم در حد شش هفت نمره هم ننوشته. اینایی که میان مدرسهٔ ما امتحان می‌دن، دانش‌آموزای ما نیستن و از یه جای دیگه میان. بچه‌های خودمونم میرن حوزه‌های دیگه. گویا بچه‌های ما هم تقلب کردن و گرفتنشون. اگه نگیریم می‌رن می‌گن تقلب کردیم هیچ کاری نکردن. به‌شدت پررو هستن. هم تقلب می‌کنن هم با افتخار تعریف می‌کنن برای بقیه. یه بار که سر کلاس نصیحتشون می‌کردم که حق‌الناسه و حق بقیه ضایع میشه، بقیه گفتن ما راضی هستیم، بذارید تقلب کنن که همه بیست بگیرن! یا نمی‌فهمن صندلی‌های دانشگاه بر اساس رتبه‌ست و همه نمی‌تون تو فلان جایگاه باشن یا خودشونو زدن به نفهمیدن.

۵. هر بار تو وضعیت واتساپم چیزی می‌ذارم و اونایی که مشاهده‌ش کردن رو بررسی می‌کنم شگفت‌زده میشم. شرط دیدن اینه طرف شماره‌مو داشته باشه و شماره‌شو داشته باشم. اینکه من هزاران شماره دارم جای تعجب نداره، ولی یه سریا که فکر نمی‌کنم شماره‌مو داشته باشن یا فکر می‌کنم و انتظار دارم پاک کرده باشن متعجب و گاهی اذیتم می‌کنن.

۶. اوایل سال هر دانش‌آموزی شماره‌مو می‌خواست نمی‌دادم و می‌گفتم وقتی دانشجو شدین شماره‌مو می‌دم. ولی هفتهٔ آخر یهو نظرم عوض شد و هر کی خواست بهش شماره دادم. نه فقط شمارهٔ شاد، بلکه شمارهٔ اصلیمم دادم.

۷. هر موقع دانش‌آموزانم تو اینستا درخواست دنبال کردن می‌دادن ردشون می‌کردم که اونجا یا برای فامیله یا هم‌دانشگاهی و همکار. یه بار یکیشون گفت خب یه پیج هم درست کنید برای ماها که نه فامیلیم نه هم‌دانشگاهی نه همکار. حرفش منطقی بود. درست کردم.

۸. هفتهٔ آخر اردیبهشت پاسداشت زبان فارسی و بزرگداشت فردوسیه. پارسال، روز آخر هر دو مدرسه رو پیچوندم که تو این مراسم شرکت کنم. خودم هم سخنرانی داشتم. اگه مدرسه می‌رفتم هم حضورم بی‌فایده بود. چون نصف بچه‌ها هفتهٔ آخرو نمیان و نصفی که اومدن هم می‌خوان برن حیاط. امسال هم سخنرانی داشتم و قضیه رو با معاون مطرح کردم که نرم مدرسه. گفت اشکالی نداره که نیای ولی یکیو جای خودت بذار. منم دیدم این‌جوریه، بی‌خیال مراسم شدم و رفتم مدرسه. سخنرانی خودم یکشنبه بود و کلاس نداشتم اون روز. با خیال راحت شرکت کردم و سخنرانی رو انجام دادم. دوشنبه هم کلاس نداشتم و سخنرانی بقیه رو گوش کردم. ولی برنامه‌‌های سه‌شنبه و چهارشنبه رو از دست دادم و رفتم مدرسه. البته رفتم دیدم از یازدهمیا هیشکی نیومده و دهمیا هم نصفشون اومدن. کتاب هم تموم شده بود و الکی نشستیم وقتمون هدر رفت. اون روز تو فرهنگستان برای رئیس تولد هم گرفته بودن و نبودم. زنگ آخر با هماهنگی معاون، همهٔ بچه‌ها رو فرستادیم حیاط و یه سری از معلما رفتن و یه سریا تو حیاط نشستن. من تنها تو دفتر دبیران نشسته بودم و تو دفتر خاطرات بچه‌ها براشون یادگاری می‌نوشتم که یهو مدیر اومد گفت چرا بچه‌ها تو حیاطن و چرا نمونه سؤال حل نمی‌کنید براشون و کلی دعوامون کرد! هم معلما رو هم معاونو. وسط حرفاش یهو برگشت به من گفت این همه از شما تعریف کرده بودن که تو جشنواره‌ها و فوق‌برنامه‌ها شرکت می‌کنید ولی چرا حتی یه اثر هم برای پرسش مهر نفرستادید؟ گفتم بچه‌ها تمایل به شرکت نداشتن (البته خودم هم تلاشی برای ترغیبشون نکردم. پرسش مهر یه سؤاله که هر سال رئیس جمهور می‌پرسه و جواب‌ها جمع میشه. سؤال امسال این بود که چطور وفاق (همراهی و اتحاد) ایجاد کنیم؟ وقتی خودم جوابی برای این سؤال ندارم، چه انتظاری از دانش‌آموز داشته باشم آخه؟).

۹. باب ۲۸ قابوسنامه در مورد انتخاب دوست هست. هر کی دفترشو آورد براش یادگاری بنویسم، یه چند خط از اینو براش نوشتم. این موضوع، موضوعیه که همیشه و هنوز دغدغۀ خودم هم هست. فکر کردم به دردشون می‌خوره. خلاصه‌ش کردم و بخش‌هایی که کلمات ساده‌تری داشت رو انتخاب کردم براشون. مردم تا زنده باشند ناگریز باشند از دوستان. با دوستانِ بسیار عیب‌های مردمان پوشیده شود و هنرها گسترده گردد، ولیکن چون دوستِ نو گیری پشت بر دوستِ کهن مکن. دوست نو همی طلب و دوست کهن را بر جای همی دار، تا همیشه بسیار دوست باشی و گفته‌اند: دوست نیک گنج بزرگ‌ست. و با مردمان، دوستی میانه دار و بر دوستان، با امید دل مبند که من دوست، بسیار دارم. دوست خاص خود باش و از پس و پیش خود نگر و بر اعتماد دوستان از خود غافل مباش، چه اگر هزار دوست بود تو را از تو دوست‌تر کسی نبود. و تنها نشستن، از همنشین بد اولی‌تر.

۱۰. هفتهٔ آخر بچه‌های انسانی گفتن جلسهٔ آخره و عکس یادگاری بگیریم. اولین کلاسی بودن که چنین درخواستی می‌کردن. اول گفتم نه، بعدشم گفتم آخر کلاس وقتی زنگ خورد می‌گیریم. وقتی هم زنگ خورد با اینکه یادم بود یادشون ننداختم و نگرفتیم. دلِ خوشی ازشون نداشتم و نمی‌خواستم باهاشون عکس داشته باشم. روزهای بعدی که با کلاسای دیگه عکس گرفتم، بابت عکس نگرفتنم با انسانیا یه کم پشیمون شدم و دلم خواست زمان به عقب برمی‌گشت و حداقل به‌خاطر اون چند نفری که بچه‌های خوبی بودن باهاشون عکس می‌گرفتم. می‌دونم بچه‌ن و اگه اذیت کردن، اگه درس نخوندن، اگه سر کلاس خواب بودن، بی‌توجهی کردن و خسته‌م کردن از سر نادانی‌شون بوده، ولی به هر حال منم آدمم. نمی‌تونم ببخشم و فراموش کنم. هر چند که چندتاشون اومدن طلب حلالیت! هم کردن. دو سه نفرشون هم بعداً اومدن سلفی گرفتیم.

۱۱. پارسال وقتی می‌خواستیم تو سامانهٔ رتبه‌بندی معلمان مدارکمونو بارگذاری کنیم، چون لوح تقدیر و ضمن خدمت و تجربه و مدرک خاصی نداشتیم، فقط یه سری فرم خوداظهاری عمومی و تخصصی و حرفه‌ای پر کردیم. حداکثر امتیاز عمومی ۳۰۰ بود که من ۲۹۵ گرفته بودم. از بخش تخصصی و حرفه‌ای هم با توجه به مدرک و سوابق تحصیلیم ۳۰۰ امتیاز. مجموع امتیازم ۵۹۵ شده بود. چون اکثر همکارای جدیدالاستخدام امتیازشون چهارصد تا پونصد بود، فکر کردم امتیازم امتیاز خوبیه و اعتراض نکردم. امسال یه نفر ۶۰۰ شده بود. رفتم جزئیات کارنامه‌مو نگاه کردم ببینم از چی پنج امتیاز کم آوردم که ۶۰۰ نشدم. دیدم تو قسمت باور به ارزش‌های انقلاب، از ۱۲۰ بهم ۱۱۵ دادن و همین پنج امتیازِ کمتر یه رتبه عقب نگهم‌داشته. امتیازهای معلم‌ها هم مثل استادهاست و از آموزشیازمعلم و استادیارمعلم و دانشیارمعلم شروع میشه و آخرش استادمعلم هست. پنج امتیاز تا استادیارمعلم فاصله داشتم.

مثل اینکه هر سال باید ۴۰ ساعت ضمن خدمت بگذرونیم (یه سری آزمونه که باید براشون کتاب بخونی و امتحان بدی. و اکثراً پول می‌دن یکی براشون انجام بده). ضمن خدمتای امسالم بیشتر از ۱۰۰ ساعت شده و با لوح تقدیرهایی که پارسال بابت تجربه‌نگاری گرفتم اون پنج امتیاز جبران میشه. ولی هنوز نمی‌دونم روی چه حسابی باورم رو سنجیدن و کم دادن.

۱۲. برای یه کاری تو محل کار دومم، چهار ماه زمان در نظر گرفته بودن. قرار بود دستی انجامش بدن و با روش اونا چهار ماه هم کم بود. تازه با روش دستی، این حجم از کار قطعاً کلی خطا داره. چند روز پیش با هوش مصنوعی perplexity و پونزده مرحله برنامه‌نویسی با پایتون بخش اول کارو تو یه هفته تحویل دادم. با لپ‌تاپ خودم، و بعضاً خارج از ساعت کاری انجام دادم. حتی روز آخر اینترنت قطع بود و با نت گوشی ادامه دادم کارو. در حالی که بقیه بی‌کار نشسته بودن که نت قطعه. برای بخش دوم کار هم اگه به جای ورد قبول می‌کردن که با لاتک کار کنیم اونم یکی‌دوروزه انجام می‌شد، ولی چون اونایی که بخش بعد رو قراره انجام بدن لاتک بلد نیستن، یه ماه برای این مرحله در نظر گرفتیم. ورد برای این حجم از داده سنگینه و برای همین گفتن یه ماه وگرنه کارِ چند ساعته. این اولین استفاده‌م از پایتون بود و شدیداً خوشحالم که کارو با خطای صفر ارائه دادم. به‌لحاظ کاری جزو روزهای خوب محسوب می‌شد این چند روز. هر مرحله از کار که پیش می‌رفت یه جون به جونای من اضافه می‌شد انگار.

۱۳. دو هفته پیش در سکوت خبری سی‌وسه‌ساله شدم! مسئول آموزش دانشکده تاریخ تولدامونو داشت و هر سال زنگ می‌زد تبریک می‌گفت. البته هر بار با افتادنِ شمارهٔ دانشگاه روی گوشیم یه سکتهٔ خفیف می‌کردم که نکنه خبط و خطایی کردم زنگ زدن برای استیضاح. امسال که مسئول آموزش عوض شده بود کسی زنگ نزد.

۰۴/۰۳/۱۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۲۷)

واقعاً چرا وقتی کسی نمی‌خواد ببیندتون اصرار می‌کنید ببینیدش؟ 

چرا؟ بعد از دیدنشون اگر جوابی پیدا کردید لطفا به ما هم بگید ممنون

 

4.((به‌شدت پررو هستن))

در جامعه می‌بینمشون و درصد کوچکی درکتون می‌کنم خیلی عجیبن 

 

7:))

 

10. ((پشیمون شدم و دلم خواست زمان به عقب برمی‌گشت و حداقل به‌خاطر اون چند نفری که بچه‌های خوبی بودن باهاشون عکس می‌گرفتم)) از این اتفاقات برامون زیاد اتفاق میوفته ولی نمیدونم چجوری راحت ازش بگذریم من میشه چند روز وقتی به یادم میاد تا یه مدت فکرم مشغول میشه به خاطرش

 

13.یک چند هفته قبل از شما روز تولد من بود شرکتی که کار می‌کنم معمولا کیک میارن خوشحال بودم کسی تاریخ تولدم رو نمیدونه :)) آروم گذشت 

 

پاسخ:
ببین اگه دوستی هم‌کلاسی‌ای چیزی باشه قابل‌درکه، ولی از یه غریبه که تا حالا ندیدیش عجیبه این رفتار.

معاون پرورشی این مدرسه تولد همه رو به وقتش تو گروه تبریک میگه و یه روسری از طرف مدرسه به متولدها هدیه میده.

سر امتحانات نهایی دوازدهم یکی از دانش آموزها که فالور بالایی هم داشته لایو گرفته بود از خودش که ببینید مراقب.ها رو پیچوندم و گوشی آوردم و...

یه چند نفر هم استوری گذاشته بود و به مراقب متلک انداخته بودن 

:[

پاسخ:
عجب!

اینم جالب بود: یکی از بچه‌ها با اکانت فیک (نام کاربری جعلی!) خودشو جای معاون جا زده و به معلم‌ها پیام داده که سؤالات رو دوباره بفرستید پرینت کنم.

چقدر نق و ناله ای

مجبور بودی معلم شی وقتی دوست نداری و هی وقتم وقتم میکنی؟ خب انقد معلم خلاقی باش که بتونی وقت بچه ها رو پر کنی بیهوده نگذرن

به نظرم به ارزش های انقلابیت نباید کم می دادن به ارزش های شخصیتیت باید کم می دادن

پاسخ:
😐🙄 مجبورت کردن یه همچین وبلاگیو دنبال کنی و بخونی؟
۱۰ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۳۳ اقای ‌ میم

۱۲. برام جالب بود با اینکه رستتون یه چیز دیگه است یلد بودید با پایتون کار کنید.

۱۳.ابنکه سن میره بالا چه قدر دردناکه

پاسخ:
وا! من مهندسی خوندما. سال ۸۹ سه واحد c پاس کردم و با برنامه‌نویسی آشنام. ولی تا حالا به کارم نیومده بود.
۱۱ خرداد ۰۴ ، ۰۰:۴۵ اقای ‌ میم

چه قدر غلط املایی داشتم😁

پاسخ:
امکان ویرایش نظرات تا نیم ساعت فعاله

سلام 

یبار توی زنگ فارسی برات نظر نوشتم فکر کنم نخوندی... 

الانم که بحث رتبه‌بندی شد کلی چیز نوشتم ولی دستم خورد به رفرش و همه اش پرید ! حسم پرید دوباره تکرارشون کنم ، پس ارجاع‌تون میدم به همون نظر قبلی توی زنگ فارسی . هروقت بحث رتبه بندی میشه نظر نوشتن منم فعال میشه :)

پاسخ:
سلام
یادم نیست! آخه تو اون وبلاگ هیچ وقت همچین بحثی نداشتیم که چنین نظری بدید. وبلاگ زنگ فارسی مال قبل از دورهٔ تدریسمه.
۱۱ خرداد ۰۴ ، ۰۲:۵۴ اقای ‌ میم

معمولا اون مدرک آخر به چشم میاد

بله ولی من بعد نیم ساعت متوجه شدم

پاسخ:
شما هم بیدارین که! 
۱۱ خرداد ۰۴ ، ۰۲:۵۹ اقای ‌ میم

منتظرم اذان صبح رو بگن بعد بخوابم

پاسخ:
من دارم ناهار درست می‌کنم. 🙄😐
۱۱ خرداد ۰۴ ، ۱۰:۰۲ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

خدا قوت و خسته نباشید .

منم بعضیاشون رونبخشیدم ولی حلال کردم.

الان بزرگ شدن عاقل شدن و پشیمون

هرچی گفتم به صلاح خودشون بود، واقعا درسخوان نبودن، گفتم دیپلم رو به هر زوری هست بگیرین، ولی  با این طرز رفتار و درس‌خواندن برای شما بهتره از همین حالا وارد بازار کار بشین، خیلیاشون عمل کردن و رفتن سراغ  تعویض روغنی و مکانیکی، کافی نت و

تنها دلیل مدرسه اومدنشون اون وقت‌ها فقط این بود که پدر و مادرشان چند ساعتی اونا رو دور از خودشون نگهدارن از بس شلوغ بودن....

معتاد هم داشتیم و....

پاسخ:
ممنون.
نمیشه که هر کی هر کاری دلش خواست بکنه و به روح و روان و گاهی جسممون آسیب بزنه و ما هم حلال کنیم. به خدا واگذارشون کنیم لااقل. اون بهتر تلافی می‌کنه. منظورم فقط دانش‌آموزا نیستن. از مدیر و معاون و معلما هم کم بدی ندیدم.
۱۱ خرداد ۰۴ ، ۱۱:۱۱ اقای ‌ میم

حالا برنامه نویسی با پایتون چه طور بود؟

سخت بود راحت بود؟

پاسخ:
بی‌نظیر بود، عالی!

نه ، اینجا خوندم. اونجا نوشتم ...

پاسخ:
خب چرا؟! 😐

پیدا نکردم نظرتونو.
۱۱ خرداد ۰۴ ، ۱۱:۲۵ اقای ‌ میم

به زبان انسان نزدیکه به خاطر همین راحت تر از سایر زبان هاست

پاسخ:
نیازی نیست حتماً فلان زبانو بلد باشید. آنچه که لازم و کافیه مهارت برنامه نوشتنه.
ترجمه به فلان زبانشو هوش مصنوعی ردیف می‌کنه.
۱۱ خرداد ۰۴ ، ۱۱:۵۵ اقای ‌ میم

برنامه رو بالاخره باید با یه زبانی نوشت دیگه

پاسخ:
شما فارسی بنویس، ولی درست بنویس. مثلاً اینو ببین. یه بخش کوچیکی از کاره:
در فایل اکسل فلان ردیف‌های ستون سوم فایل را بررسی کن. اگر محتوای ردیف با متـ . شروع شود و ستون پنجم ردیف خالی نباشد ستون سوم آن ردیف را در ستون هفتم آن ردیف کپی کن. 
ردیف‌های ستون سوم فایل را بررسی کن. اگر محتوای ردیف با اختـ . شروع شود و ستون پنجم ردیف خالی نباشد ستون سوم آن ردیف را در ستون هفتم آن ردیف کپی کن. 
ردیف‌های ستون سوم فایل را بررسی کن. اگر محتوای ردیف با ص‌ک . شروع شود و ستون پنجم ردیف خالی نباشد ستون سوم آن ردیف را در ستون هفتم آن ردیف کپی کن. 
ردیف‌های ستون سوم فایل را بررسی کن. اگر ستون اول و دوم و سوم و پنجم ردیف خالی نبود و ستون چهارم خالی بود آن ردیف را در ستون هفتم آن ردیف کپی کن.
ردیف‌های ستون هفتم را بررسی کن. 
بعد از محتوای ردیف‌هایی که خالی نیست، یک فاصله علامت $ و یک فاصله ( $ ) بگذار.
ردیف‌های ستون هفتم را بررسی کن. 
بعد از محتوای ردیف‌هایی که خالی نیست، محتوای ستون پنجم همان ردیف را به ادامۀ محتوای ردیف ستون هفتم اضافه کن.
ردیف‌های ستون هفتم را بررسی کن.  
متـ . فاصله را از ابتدای محتوای فارسی ردیف‌های این ستون حذف کن و syn. را به ابتدای محتوای لاتین در این ستون اضافه کن.
اختـ . فاصله را از ابتدای محتوای فارسی ردیف‌های این ستون حذف کن و syn. را به ابتدای محتوای لاتین در این ستون اضافه کن.
ص‌ک. فاصله را از ابتدای محتوای فارسی ردیف‌های این ستون حذف کن و syn. را به ابتدای محتوای لاتین در این ستون اضافه کن.
در ستون سوم، هر ردیفی که ستون چهارمش و ستون پنجمش خالی بود، یک ویرگول فارسی فاصله (، ) به ابتدای محتوای سلولش اضافه کن و محتوای آن سلول که در ستون سوم است را به اولین ردیف قبل که ستون چهارمش خالی نیست انتقال بده. 
منظور از انتقال این است که کپی نکن، کات بکن. به عبارت دیگر محتوای ردیف ستون سوم که ستون چهارمش و ستون پنجمش خالی بود، بعد از انتقال به اولین ردیف قبل که ستون چهارمش خالی نیست خالی شود. 
ستون سوم را بررسی کن. 
در هر ردیف که ستون چهارم خالی نبود و در آن ردیف ویرگول فاصله متـ . (، متـ .) بود ویرگول فاصله متـ . (، متـ .) را به ویرگول (،) تبدیل کن. 
ستون سوم را بررسی کن.  
در هر ردیف که ستون چهارم خالی نبود و در آن ردیف ویرگول فاصله متـ . (، اختـ .) بود ویرگول فاصله متـ . (، اختـ .) را به ویرگول (،) تبدیل کن.

عجیبه ، فک کنم پیام خصوصی بود . به هرحال موفق باشی همکار

پاسخ:
آهان
 خصوصیا رم الان چک می‌کنم.

دیدم. قبلاً هم دیده بودم ولی چون خصوصی بود امکان پاسخگویی نداشتم.
می‌تونم کپی کنم اینجا و جواب تک‌تک جملات رو بدم؟

فکر کنم دلیل اینکه اونجا پیام گذاشتید این بود که یه مدت به‌خاطر پیام‌های مزاحم نظرات اینجا رو بسته بودم.

آره همونه ، یادمه نمی‌شد اینجا بنویسم . حتما چرا که نه ...

وبلاگت رو از سال ۹۳ ،  دوران کارشناسی وقتی که خودم بلاگفا بودم میشناختم! ولی این سومین نظری هست که میذارم :) خاموش بودن رو به یه سطح دیگه‌ای رسوندم ...

پاسخ:
پیام شما:
سلام بر دکتر مهندس معلم عزیز
من هیچوقت خواننده وبلاگت نبودم!شاید چون طولانی مینوشتی و ...
ولی همیشه وبلاگت رو میشناختم . بواسطه‌ی وبلاگ های دیگه ای که ایام دانشجویی اونارو چک میکردم ، مثلا مگهان و ...
و خب این حرفها برای حدودا ۱۰ سال پیش هستش و ایام کارشناسی ! و چیزهایی که از وبلاگت تو ذهنم مونده بود اسم جالب وبلاگ "فک کنم تورنادو بود" دانشجوی برق شریف بودن و بعد فک کنم تغییر مسیر به سمت زبان شناسی ... که همونقدر برق خوندن یه دختر اون سالها برام عجیب بود ، تغییر مسیر یه مهندس برق شریف به زبان شناسی برام عجیب تر بود . خلاصه اینکه دیشب دوباره وبلاگت رو دیدم و عجیب تر تر اینکه دیدم اون مهندس زبان شناس حالا معلم شده ! هرچند خیلی خوشحال شدم و همچنان معتقدم که از اون سه برچسب اول سلامم ، کلمه معلم شریف ترین و عزیزترین برچسبی هستش که میشه یه نفر رو باهاش معرفی کرد ولی خب متأسفانه اینجا ایرانه و خیلی چیزها سرجای خودش نیست ... کلا هدف و نکته خاصی از ارسال این نظر ندارم جز اینکه برات آرزوی موفقیت هایی خیلی بیشتر رو دارم چون میدونم که یه مهندس دکتر معلم لیاقتش خیلی بیشتر از آپ ایرانه که ته هنرش رتبه بندی کردن معلما بواسطه ضمن خدمت های پولی و تقدیر نامه های پوچ و ... هستش که اونم البته چیز خاصی به حقوقت اضافه نمیکنه !امیدوارم بار بعد که وبلاگت رو چک میکنم از هیئت علمی شدنت نوشته باشی ! راستی اون ضمن خدمت هارو هم خودت از تو مؤسسه ها بگذرون ، موسسه عماد و ... :) حقوقش به کنار زورم میاد آدمای عمیق و با سواد با این معیار ها فاقد رتبه باشن و بعد یه عده دیگه ...

من وبلاگت رو نمیخونم چون خیلی طولانی مینویسی و الان متوجه شدم کمال هم نشینی اثر کرده و خودمم نظرم طولانی شد . به هرحال اینکه دیدم معلم شدی و همکار یجورایی وادارم کرد که برات چند خطی بنویسم . مشغله های زندگی و زن و بچه و کار من رو خیلی سطحی تر از اون کرده که مطالعه کنم و وبلاگ بخونم و ... من هم مث عوام الناس رو به اینستاگرام و توئیتر و اینا آوردم ، اگه احیانا پیج عمومی داری که اونجا هم فعالیت میکنی خوشحال میشم آدرسش رو داشته باشم . یه دیالوگی تو فیلم تجریش ناتمام بود که طرف معلم هنر شده بود و می‌گفت معلم شدم ولی نه از اون معلم هایی که کشیدن گلابی و گلدون یاد بچه ها بده بعد ادامه اش یه حرف قشنگ زد که یادم نیست چی میگفت ... اگه معلم موندی لطفا شبیه ادامه جمله اون معلم هنر باش همون که یادم رفته چی بود :) دیگه اینکه نمیدونم چه رازی تو وبلاگت هست که باعث میشه قلم وراج بشه تا قبل اینکه نظرم به طومار تبدیل بشه رفع زحمت میکنم . با آزوزی بهترین ها ... خدانگهدار


پاسخ:
دیدم که آدرس ایمیلتونو گذاشتید، ولی از طریق ایمیل با خوانندگانم ارتباط برقرار نمی‌کنم و پاسخ نمی‌دم. پیشاپیش از این بابت عذر می‌خوام.
مگهان رو یادمه و هر از گاهی احوال هم رو می‌پرسیم و اگه چیز جغدی ببینه برام می‌فرسته عکسشو.
من خودمم با تصمیم‌هام غافلگیر می‌شم چه برسه به شما.
در رابطه با رتبه‌بندی موافقم باهاتون. با خریدن و چاپلوسی و تقلب رتبه کسب میشه، ولی تلاش من اینکه بدون این کارها اون رتبه‌ها رو کسب کنم.
رتبه رو برای حقوقش نمی‌خوام. صرفاً برای رتبه‌ش می‌خوام. نمی‌خوام در رده‌های پایین باشم. جاه‌طلبم!
مدرک‌گرا نیستم. خیلی مهارت‌ها دارم که مدرکشو ندارم. اگه لازم نباشه نمی‌رم سراغ گرفتن مدرک و گواهی. مدرک‌هایی که دارم فعلاً کافیه برام.
پیج عمومی دارم، ولی اگه بگم هویتم برای اونایی که نمی‌شناسنم لو می‌ره. اگه اسم و فامیلیمو می‌دونید (نون خ هستم!) تو ایکس (توییتر سابق) جست‌وجو کنید. گاهی از واژه‌های جدیدی که می‌شنوم می‌نویسم. پیج‌های اینستام عمومی نیست. تو تلگرام هم کانال ندارم. یه کانال محض احتیاط ساختم که اگه بیان زلزله اومد از اون طریق با خوانندگانم ارتباط بگیرم.
به اندازهٔ این ده سالی که کامنت نذاشته بودید کامنت گذاشتید. جبران سال‌ها سکوت بود. ممنون بابت همراهیِ گاه به گاهتون. تلاشمو می‌کنم هیئت‌علمی شم و غافلگیرتون کنم. اگه نتونستم با یه روش دیگه غافلگیرتون می‌کنم.

نون خ :) آره میشناسم اسم و فامیل‌تون رو ... ممنون ! 

در مورد رتبه‌بندی منم دقیقا همین نظر رو دارم ، و برام رتبه مهم تر بود . من سه شدم ولی یه سه واقعی :) حتی خیلی از مدارک مهم رو هم نتونستم بارگذاری کنم مثل تقدیر وزیر و رتبه کشوری الگوها و ... بخاطر محدودیت تاریخ .

تا غافلگیری دیگر و کامنت من ، خدانگهدار 

پاسخ:
فکر کنم با مدارکی که چند روز پیش بارگذاری کردم منم سهٔ واقعی میشم. پنج امتیاز کم داشتم ولی اندازهٔ پنجاه امتیاز فعالیت علمی پژوهشی ارائه دادم. تو مرحلهٔ تأیید اداره‌ست.

اینکه خودمم نمی‌دونم با چی قراره غافلگیرتون کنم داستانو هیجان‌انگیزتر می‌کنه.

خوندن تجربه های معلمیتونو دوست دارم من خیلی.مرسی که می‌نویسید.

درمورد کاهش معدل می‌خوام بگم که انگار مسئله اساسی تر از معدله، بحث سواده .

تو ابتدایی هم درک مطلب خیلی اوضاع بدی داره...

 

++تولدتون مبارک🌻

پاسخ:
شما هم مرسی که می‌خونید.
من نگران آیندهٔ مملکتم که قراره بیفته دست یه همچین نیروهای انسانی‌ای.

ممنون 
۱۲ خرداد ۰۴ ، ۰۰:۴۱ اقای ‌ میم

باهاش نمیشه پروژه برنامه نویسی گرفت ولی یه جاهایی میتونه کار آدمو راه بندازه

پاسخ:
تا چه پروژه‌ای باشه 
۱۲ خرداد ۰۴ ، ۰۸:۱۵ اقای ‌ میم

پروژه کاری حرفه ای 

پاسخ:
 منظورم این بود که بستگی داره هدف چی باشه و آیا اون قابلیت‌ها رو داشته باشه یا نه. آپولو هم میشه باهاش هوا کرد ولی قبلش باید فکر کنی ببینی چجوری اینو بگی بهش. مثلاً من تو مرحلهٔ اول کارم یه بلایی سر یه فایل ورد هزارصفحه‌ای یه فرهنگ لغت می‌خواستم دربیارم که گفت تو ورد نمی‌تونم و txt کن. طبعاً قالب جدول‌ها رو از دست دادم و محتوا یه متن ساده شد با کلی به هم ریختگی. ولی با همون دستورهایی که نمونه‌شو گذاشتم اکسل رو شکل جدول مرتب کردم که بعد از بلاهایی که سرش آوردم اون کتابی که می‌خوام بشه. یه سری محدودیت‌ها داره که باید فکر کنید ببینید چجوری میشه دورشون زد.

سلام

تولدت مبارک

دیگه نظر طولانی نمی‌ذارم😅

پاسخ:
سلام
ممنون 
یادش به‌خیر یه زمانی به پست‌های طویل، طویله می‌گفتم. و نظرات طویله به نظرات طولانی اطلاق می‌شد.
۱۲ خرداد ۰۴ ، ۱۵:۵۲ یه بنده خدا

اینکه به اخلاق گندت افتخار کنی و دیگران رو به خاطر انسانیتشون شماتت کنی، مرز جدیدی از دیکتاتوری رو رد کرده!

پاسخ:
مترجمه رو می‌گی؟ موافق نیستم باهات. این اسمش انسانیت نیست که من فردا دو ساعت معذب باشم تو محیط کارم. اهل اینکه تو کافه با یه آقای غریبه قرار بذارم نیستم. هدیه‌شم که از اول گفتم نمی‌خوام. اصرار کرد که بیارم گفتم باشه بفرست محل کارم. نه که بیا دو ساعتم بشین.

سلام نسرین من میخوام واس ارشد بخونم فقط دولتی البته با رتبه عالی اگه بتونم فقط باتوجه به اینکه سالها تهران هستی و اطلاعات بیشتری داری از دانشگاه ها به نظرت دانشگاه تهران بهتره یا دانشگاه شهید بهشتی ؟ برای رشته حقوق گرایش حقوق خصوصی بخونم علاقه ام جزا هست نمیدونم شایدم جزا بخونم اما خصوصی کاربردی تره تو وکالت .

پاسخ:
سلام
قطعاً تهران تو همه چی بهتره.

راستی، هنوز می‌خوای سایت حقوقی بزنی؟ یکی از خوانندگان اعلام آمادگی کرده راهنماییت کنه.

تولدت مبارک ❤️‍🩹

پاسخ:
قربونت 💐

باز پیداش شد !!! منم پیش اومده آدم یه وقتایی حوصله خودشو هم نداره زورکی که نیس خب اگه بنا به تشکر باشه همون یه تشکر کردن میشه اکتفا کرد دیگه کلید کنی به یکی و گیر باشی چندان جالب نیست .حالا این مترجم بذار بیاد و بعد یه ربع نیم ساعت کاری مهمونی چیزی بهانه کن و نهایت خداحافظی میکنی میره پی کارش ولش سخت نگیر .

پاسخ:
حوصله که دارم، ولی حوصلهٔ غریبه‌ها رو ندارم راستش. من صدبرابر کمکی که به اون کردمو هر روز برای صد نفر انجام می‌دم. کلاً تو یه گروهی ببینم یکی یه سؤالی پرسیده و بلدم جواب می‌دم. برای اینم فقط معادل چهارتا کلمه رو گفتم که اگه جست‌وجو می‌کرد هم پیدا می‌کرد. لطفی نکردم که بخواد این‌جوری جبران کنه.
باید فکر کنم ببینم چجوری می‌تونم به طبقات دیگهٔ فرهنگستان لینکش کنم (پیوند بدم!).
۱۳ خرداد ۰۴ ، ۰۰:۰۲ اقای ‌ میم

سلام خانم المیرا

اگر همچنان قصد داشتن یک سایت حقوقی رو دارید بنده طراح سایت سراغ دارم

بله میخوام یک سایت حقوقی بزنم چون دیدم  اسم طرف سرچ میکنی سایتش میاد بالا و خیلی هم عالی الان پیامشون اینجا دیدم . امروز میاد فرهنگستان؟؟حالا ده دقیقه صحبت کن و کتابش بگیر و تشکر و بعدم عذرخواهی کن بگو کار فوری پیش اومده باید بری به همین راحتی  خودتو اذیت نکن .

پاسخ:
حالا درسته طرف مقابلم کم‌شعوره ولی دیگه منم انقدر بی‌شعور نیستم کسی که از یه جای دیگه اومده و دو سه ساعت تو راه بوده رو رها کنم برم. معرفیش می‌کنم به یکی از استادها و پژوهشگرا که حوزه‌شون هم به هم بخوره.

سلام آقای میم

بله ممنونم .پس داخل وبلاگ خودتون پیام میذارم اینجا نسرین جان اذیت نشه هی کامنت تایید کنه و شلوغ نشه .

پاسخ:

مرسی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">